ازمن گریزتاتو هم دربلا نیفتی
مولانا
بگریز
باخودم به کوچه بگذار،درهمین شب بلاخیز
بگذرای رفیق ازمن،ازمن ای عزیز!بگریز
دست برکلاه برگرد،بین ضرب وحشی باد
ماه ازشب توردشد، نیمه شب بخیر،برخیز!
جای پنجه ی پلنگم مانده برگلوی مهتاب
این پلنگ کی بترسد ازمترسکان جالیز؟!
زخمه می زند به گوشم،زخمی ام که می خروشم
باصدای بال ققنوس،باطنین سمّ شبدیز
"خسرو"م به تخت تبعید،بین دره های "یمگان"
بلخی ای به شام ودستم،روی دوش شمس تبریز
فاتحان لنگ بردند،این قمارازمن اما
چنگ می کشدجنونم برقراولان چنگیز
بابرادران چه کردی،-گرگ های آن حوالی-
دست بسته ودهان را ،ازتمام گرگ هانیز
دردلش غم هرس نیست،زیر بار هیچ کس نیست
کاج راکجاهراسی ست یکدم ازبهار وپاییز
بگذرازغروب دریا ،چون خروس خوانده کبکت
ای خوشاکباب کبکی،پای جویبار "خاییز"*
کاسه کوزه هاشکستند،برسرمن این قبیله
ای ترک نخورده دیوار! ، برسرم توهم فروریز
1399/1/21
شیراز
#محمدحسین_انصاری_نژاد
*خاییز: روستایی خوش آب و هوا از توابع تنگستان بوشهر
| از جادهی لاهور |
تقدیم به روح بلند علامه اقبال لاهوری
.
.
میچرخد و رد میشود از صبحِ نشابور
پیداست در این خلسه طلوعِ شبِ انگور
با چنگ و دف این پیر عجب زمزمه دارد
من این همه دلتنگم و او این همه مسرور
در حنجرهاش نیست به جز صلّ علیٰ عشق
در زمزمهاش نیست به جز حیّ علیٰ نور
چشمم به رسولیست سراسیمه بر آن کوه
از دستِ که خورشید گُل انداخته بر طور؟
دنبالِ که این پیر چنین غرقِ غبارست؟
اقبال میآید مگر از جادهی لاهور
بنگر چه سماعیست در آن تیغ به کفها
شیرین دهنان جامهدَرانند از آن شور
آن شبشکنان را همه اقبال به جام است
از سکرِ غزلهای کهاند این همه مخمور؟
" ازخوابِ گران، خوابِ گران، خوابِ گران خیز! "
این تن تتنِ کیست تراویده به طنبور
دشمن پسِ دروازه و مَردان همه در خواب
ناگاه نبستند چرا راه به تیمور؟
در سایهی شمشیر به فردوس توان رفت
در سایهی شمشیر به آن روضهی مستور
از او بشنو فلسفهی وحدت از این ساز
پرهیز کُن از کثرت و آن زخمهی ناجور
در باد، ورق میزنم" اسرارِ خودی " را
" برگشتهام امشب به خود " از جادهی لاهور
.
.
#محمد_حسین_انصاری_نژاد
🔹با عرض سلام
از علاقهمندان گرامی برای پیوستن به کانال «رواق» با محتوای شعر، داستان، مستندهای داستانی(خاطره)، هنرهای تجسمی، موسیقی، نقد نمایش(تآتر) و آثار سینمایی با گرایش ارزشی، انقلابی و شهدایی دعوت میشود.
@ravagh_channel
@m_i_saba
ابیاتی از سعدی
از دشمنان، بَرَند شکایت به دوستان
چون دوست، دشمن است، شکایت کجا بریم؟
🦋🦋🦋
او خود مگر به لطف، خداوندیای کند
ور نه، ز ما چه بندگی آید پسند او؟
🦋🦋🦋
به پایان آمد این دفتر، حکایت همچنان باقی
به صد دفتر نشاید گفت حَسبُ الحال مشتاقی
🦋🦋🦋
مرا وقتی ز نزدیکان، ملامت سخت میآمد
نترسم دیگر از باران که افتادم به دریایی
🦋🦋🦋
شرح غزلهای سعدی، ج ۲، ص ۹۳۵، ۱۰۲۳، ۱۲۰۶ و ۱۳۳۴.
#سعدی
https://eitaa.com/joinchat/3003253043Ce1ab333303
دستمالی سفید در دستم ،آمدم سیبی ازحرم ببرم
چشم برشمع وشمعدانی ها ،یک بغل یاس -دست کم-ببرم
آمدم با مسافران حرم ،بتکانم تمام چشمم را
سیزده بندگریه بنویسم ،باخودم سوز محتشم ببرم
درمسیر رواق آیینه، دارم از دل غبارمی چینم
تا درین روضه بااجازه ی تان، ناگهان دست برقلم ببرم
ناگهان صحن،حوض کوثرشد،دیدم اینجا به چرخ آمده ام
تا که درباغ سوره ی طاها،سیب سرخی به هرقدم ببرم
دردلم یاکریم های کبود بین هربیت،بال بال زدند
اصلن اینجاشگفت نیست اگر روی دستم ستاره هم ببرم
درقمم یامدینه؟حیرانم،یاکه درمشهدم نمی دانم
مانده ام ای کریمه ای بانو! چه ازاین ساحت کَرم ببرم؟!
#محمد_حسين_انصارى_نژاد
#عضوکانال
#حضرت_معصومه_س
@golchine_sher
| قصیده برف |
تقدیم به روح بلند
میرزا کوچک خان جنگلی
.
.
برف آمده است تا غزلی تر بیاورد
با بیت بیت اشک مرا در بیاورد
لای پرند پشت سر هم قصیده ای
در این ردیف و قافیه بهتر بیاورد
قندیلی از یخ است بر آن قله تا مگر
در جشن خسروانه ای افسر بیاورد
یخ بسته بر درخت ،کلاغ و دریغ برف
جای کلاه رفته مگر سر بیاورد
مه در سواحل خزر آشوب می کند
در چشم تا که ولوله یکسر بیاورد
از فرق کوهپایه فرا رفت تا از آن
صدسینه ریز در طبق زر بیاورد
باران جرجر است که با کودکانگی
برفی به بام خانه ی هاجر بیاورد
پس کو پدربزرگ که چای و حماسه را
باقل قل بلند سماور بیاورد
تا با حدیث غیرت سردار جنگلی
از سینه شاهنامه ی دیگر بیاورد
انگار میرزا ست به جنگل ،خدا کند
در برف خیز حادثه لشکر بیاورد
گم می شود به جنگل کولاک تا مگر
در مه هزار مرد دلاور بیاورد
از جاده ی شمال کجا می برد مرا
تا از کدام ناحیه سر در بیاورد
آن سوی جاده وسعتی از توسکا به برف
باید از آن هرآینه خنجر بیاورد
شعری برای جنگ، در این شامگاه برف
با لحن عاشقانه ی قیصر بیاورد
شعری شبیه خلوت سلمان صریح و ناب
شعری سپید، مثل کبوتر بیاورد
شعری شبیه جنگل گیلان صبور و ژرف
با آن شکوه زمزمه پرور بیاورد
از ببرهای گم شده در شامگاه برف
با نقشبند خون صنوبر بیاورد
آری! خوش است آخر این شاهنامه نیز
خوشتر که این حماسه به آخر بیاورد
.
.
#محمد_حسین_انصاری_نژاد
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
◼️ روضه بسیار جانسوز درخصوص شهادت حضرت فاطمه زهرا(س)
👤 حجت السلام قرائتی
@shor_shoor_hossaini
به روح بلند شهید فخری زاده
.
.
گفتند با حکم تقدیر، یک روز رستم بیفتد
در شامگاهی مقدر قدر مسلم بیفتد
دیگر به صبح دماوند سیمرغ ما پر نریزد
بر این سفرنامه از خون یک طرح مبهم بیفتد
یک دم مجسم نکردیم، روزی که در شاهنامه
ناگاه از دست رستم، با گریه مرهم بیفتد
بر سنگفرش دماوند، رد کدامین عقاب است؟
بگذار با آخرین چرخ، از ابر نمنم بیفتد
هرگز نمیخوابد این خون بر کوچه تان تا قیامت
گیرم گلیم شمایان، در آب زمزم بیفتد
بر یوسف ما شهادت، صبح نخست عزیزی ست
در چاه می بینم اما گرگ شما هم بیفتد
گفتند رسم شکفتن باید بکوچد از این شهر
از چشمها شعر لبخند با «دوست دارم» بیفتد
گفتند اما نگفتند این قوم اگر باغبانند
هر روز نعش مسیحی، درباغ مریم بیفتد
گفتند اما نگفتند ناممکن است این قدر خواب
از دیده بان کور باید چشمی که برهم بیفتد
.
.
#محمد_حسین_انصاری_نژاد
ترکیببند زهرایی
.
.
۱
اینجا چقدر شعله وزیده است پشت در
باغ این چنین کبود که دیده است پشت در
در کوچههای هاشمی آتش شروع شد
یا هقهقی بریدهبریده است پشت در؟
بر مصحفی کبود هیاهوی شعلههاست
یا جبرئیل جامه دریده است پشت در
زنبیلی از ستاره و خرما به خاک ریخت
از نخل مهربان که خمیده است پشت در
تاریک شد مدینه، اذان بلال کو؟
تاریک شد که نعش سپیده است پشت در
با دست بسته غیرت حیدر چه میکند؟
در رقص شعله، فاتح خیبر چه میکند؟
۲
با هایوهوی و هلهله هیزم میآورند
سهم مدینه -قحطی گندم- میآورند
گم کرده بین بادیه ماه غدیر را
شبباورند و رو به توهّم میآورند
بر روضةالنبی صفی از شعله بستهاند
هی ذوالفقار را به تلاطم میآورند!
دارالشفای هر دو جهان شعلهور شده
هیزم برای دفعة چندم میآورند؟
یاللعجب! دو دست علی بسته، کفزنان
او را میان حیرت مردم میآورند
شب، برگی از صحیفة اسرار فاطمه است
سجادههای نافله سرشار فاطمه است
شمشیرها کشیده، لگدها به در زدند
یعنی به باغ سورة طاها تبر زدند
پوشیده بود ابر کبودی مدینه را
در شعله، قمریان حرم بالوپر زدند
خونخواه کشتگان تو بودند یا علی!
بر تو هزار مرتبه زخم جگر زدند
یا فضه! یک ستارة کوچک شهید شد
با تازیانه تا به گلویش شرر زدند
خورشید دستبسته بهناگاه در خسوف
سیلی به ماه تا که از آن بیشتر زدند
بر محکمات سورة والشمس کافرند
بسیار طعنهها که به شقالقمر زدند
زخم بتول با جگر مرتضی چه کرد؟
روحالقُدُس ز غربت خیرالنسا چه کرد؟
۳
هر سو شعاع گنبد ماه تمام توست
در کوه و در درخت، شکوه قیام توست
در هر بهار زخم فدک تازه میشود
در هر گل محمدی آهنگ نام توست
چشمی که در جزیرة مجنون به خون نشست
دیگر شهید گمشدة صبح و شام توست
وقت نماز شب که دل آهسته بشکند
سوگند میخورم که به طوف مقام توست
بین دعای ندبة چشمم ظهور کیست؟
دستی به تیغ شعلهور انتقام توست
ترکیببند سوخت، دل من دونیم شد
در سینهام مدینهای امشب یتیم شد
.
.
#محمد_حسین_انصاری_نژاد
| روضهی یاس سپید |
.
.
خوشا غزل که در این صبح عید بنویسم
میان روضه ی یاس سپید بنویسم
دراین سپیده دمان، سر به دوش باغ بگو
که از شمیم کدامین شهید بنویسم
در این سپیده دمان نامه ای سراسیمه
شبیه زلف پریشان بید بنویسم
بهار گمشده ای قرب و بعد یعنی چه
چه جای آن که قریب و بعید بنویسم
تو را که وسعت سجاده ات هواللهی ست
به رنگ آیه ی حبل الورید بنویسم
ببخش گریه امانم نمی دهد اینجا
که از شقاوت دستی پلید بنویسم
#محمد_حسین_انصاری_نژاد
دارالشفای درد جهان
آن شب که دفن کرد علی بیصدا تو را
خون گریه کرد چشم خدا در عزا تو را
در گوش چاه، گوهر نجوا نمیشکست
ای آشیانِ درد، علی داشت تا تو را
ای مادرِ پدر، غمش از دست برده بود
همراه خود نداشت اگر مصطفی تو را
زین درد سوختیم که ای زُهرۀ منیر
کتمان کند به خلوت شب، مرتضی تو را
ناموسِ دردهای علی بودی و چو اشک
پیدا نخواست غیرتِ شیر خدا تو را
دفن شبانۀ تو که با خواهش تو بود
فریاد روشنیست ز چندین جفا تو را
تا کفرِ غاصبان خلافت عَلَم شود
راهی نبود بهتر از این، مرحبا تو را!
یک عمر در گلوی تو بغض، استخوان شکست
در سایه داشت گرچه علی چون هما تو را...
خم کرد ای یگانه سپیدارِ باغِ وحی
این هیجده بهارِ پر از ماجرا، تو را
تحریف دین، فراق پدر، غربتِ علی
انداخت این سه دردِ مجسّم ز پا تو را...
دادند در بهای فدک آخر ای دریغ
گلخانهای به گسترۀ کربلا تو را...
پهلو شکستهای و علی با فرشتگان
با گریه میبرند به دارالشفا تو را
دارالشفای درد جهان، خانۀ علیست
زین خانه میبرند ندانم کجا تو را؟!...
✍🏻 #قادر_طهماسبی
🏷 #فاطمیه | #بصیرت
🇮🇷 @Shere_Enghelab