بسم الله الرحمن الرحیم
الهی به امید تو 💖💖
تا کـــــی بـه تـو از دور ســــلامی برسانم
جـــان بی تـو به لب آمده، ای پــارهٔ جانم
#صبحتونڪربلایی🍃
#ازدورسلام
🏴🏴🏴🏴🏴
❣️ #سلام_امام_زمانم❣️
🌿دل💞 را پر از #طراوت عطر حضور ڪن آقا تو را به حضرت زهرا ظهور ڪن
🍁آخر #ڪجایے اے گل 🌸خوشبوے فاطمه(س)برگرد و #شهـر را پر از امواج نور ڪن ☀️
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج 🌸🍃
💖🌹🌻🦋
#ایرانقوی
#کانالدلنوشتهوحدیث
@delneveshte_hadis110
<====🍃🌺🌻🍃====>
4_5816475141533599602.mp3
6.75M
⏯ #شور
🎶 خیلی هوای گریه دارم ای آقا . . .
🎤 #حمید_علیمی
⚫️ #شهادت_امام_جواد(؏)
💖🌹🌻🦋
#ایرانقوی
#کانالدلنوشتهوحدیث
@delneveshte_hadis110
<====🍃🌺🌻🍃====>
🏴🏴🏴🏴
#درددلباامامزمانم
نیا نیا گل نرگس جهان که جای تونیست
دوصدترانه به دلها یکی برای تونیست
نیا نیا گل نرگس که بر زلال دلی
هزار آینه نقش و یکی ز خال تو نیست
نیا نیا گل نرگس فدا شوی مولا
هزار نامه کوفی یکی برای تو نیست
جز عرق شرم چی میمونه واسه آدم وقتی اینو میخونه !وای بر ما !
انتظارش ،انتظارم سیر کرد
آنکه میخواهد بیاید دیر کرد
تابه کی در انتظارش دیده بر در دوختن ؟
آمدن ;رفتن ;ندیدن ;سوختن ...
ای که دستت میرسد بر زلف یار
در حضورش نام ما راهم بیار ...
شماهایی که دنیاتون براتون شده زندون بی دیوار!بیاین باهم بخوایم بیاد!
اگه ذره ای بخوایم میاد !
یلدا محجوب
💖🌹🌻🦋
#ایرانقوی
#کانالدلنوشتهوحدیث
@delneveshte_hadis110
<====🍃🌺🌻🍃====>
🏴🏴🏴🏴🏴
مداحی آنلاین - می درخشه اشک ستاره تو سینه تار امشب - محمود کریمی.mp3
7.41M
🔳 #شهادت_امام_جواد(ع)
میدرخشه اشک ستاره
تو سینه تار امشب
🎤 #محمود_کریمی
#شهادت_امام_محمد_تقی_ع
#آجر_الله_یا_صاحب_الزمان_عج
💖🌹🌻🦋
#ایرانقوی
#کانالدلنوشتهوحدیث
@delneveshte_hadis110
<====🍃🌺🌻🍃====>
🏴🏴🏴🏴
#عبورزمانبیدارتمیکند🕰
#نویسنده_لیلافتحیپور
#پارت82
آقای دکتر دستهایش را در جیبش کرد و خیلی در ظاهر با اعتماد به نفس نگاهم کرد.
پریناز که اشکهایش جایش را به اضطراب و نگرانی داده بود به طرف در خروجی راه افتاد و گفت:
–راستین بیا بریم.
من هم دستهایم را در جیبم فرو بردم و گفتم:
–کجا بیام؟ من تا نفهمم این آقای دکتر قلابی اینجا چیکار میکنه جایی نمیرم.
پریناز برگشت و گفت:
–خب اینجا کار میکنه.
–کار میکنه؟ اون که تا پارسال علاف میچرخید از بیکاری آویزون تو بود. الان یهو چطور دکتر شد.
دکتر قلابی پوزخندی زد و گفت:
–من دکتر نیستم، مشاورم.
سوالی به پریناز نگاه کردم. پریناز گفت:
–داره درس میخونه که بشه.
چشمهایم را ریز کردم و به چشمهای پریناز خیره شدم.
–آهان، شما جلوتر بهش میگی دکتر که تشویقش کنی؟ پریناز نزدیکم آمد و التماس آمیز گفت:
–تو رو خدا بیا الان بریم. همه چیز رو برات توضیح میدم.
وقتی تردیدم را دید. گوشهی آستینم را گرفت و به طرف در خروجی کشید و زمزمهوار گفت:
–من اینجا آبرو دارم. همه چیز رو بهت میگم. تو رو خدا تو بیا بریم بیرون با هم صحبت میکنیم.
وقتی نزدیک ماشین رسیدیم به زور سویچ را از من گرفت و پشت فرمان نشست و خیلی زود از آنجا دور شد.
در سکوت، طلبکارانه نگاهش میکردم.
بالاخره ماشین را کناری زد و گفت:
–به چی قسم بخورم که باور کنی. اون خودش با مدیر موسسه دوست شد. یعنی... یعنی من فقط با هم آشناشون کردم. اول هم قرار بود کارهای کامپیوتر و سیستم رو انجام بده. ولی هنوز چند هفته کار نکرده بود که مدیر فرستادش اونور. اونجا دوره فشرده مشاوره دیده بعدشم که امد ایران باز هم کلاس میرفت و درس میخوند. یعنی الانم، هم درس میخونه هم گاهی مشاوره میده. ما اینجا دکتر داریم این یه جورایی وردستشه. اصلا دکتر نیست چون موقع مشاوره لباس دکترا رو میپوشه الکی بهش میگیم دکتر. هنوز یک ماه نشده که کلاساش کمتر شده و اینجا مشغول به کار شده. من خودمم اولین بار که دیدمش تعجب کردم. چون چند ماه اصلا ازش خبر نداشتم.
پرسیدم:
–چرا به مدیر موسسه معرفیش کردی؟
–خب چون پارسال دیگه دنبال شرکت زدن نرفتیم خواستم یه کاری داشته باشه، واسه همون از مدیرمون خواستم که کمکش کنه.
–بعد اونوقت مدیرتون چرا فرستادش خارج؟
–اون فقط بهش پیشنهاد داد، البته بهش گفتن بار اول با هزینهی خودش باید بره دوره ببینه.
صاف نشستم.
–یه آقایی جلوی در گفت شما دوتا رو خیلی با هم میبینه. زیر لب غری زد که من فقط کلمهی فضول را شنیدم. بعد پوفی کرد.
–گاهی که ماشین نمیارم، من رو تا یه مسیری میرسونه.
خونسرد پرسیدم:
–چرا ماشین نمیاری؟
–گاهی خاله ماشین رو لازم داره، گاهی به خاطر ترافیک، گاهی هم خراب میشه، وقت نمیکنم ببرمش تعمیر گاه.
در ظاهر خونسرد بودم. میخواستم تمام حرفهایش را خوب بشنوم. او به این خیال که من قانع شدهام ماشین را روشن کرد و به طرف خانه راه افتاد.
پرسیدم:
–پس چرا من یه بار خانم مزینی رو تا سر خیابون رسوندم تو ناراحت شدی؟
کمی مِن و مِن کرد.
–خب...خب آخه اون فرق داره.
–چه فرقی داره؟
با اخم گفت:
–فرقش اینه که تو قبلا رفتی خواستگاریش.
با ابروهای بالا رفته نگاهش کردم.
–کی بهت گفت؟
حرفی نزد.
فریاد زدم.
–کی بهت گفته؟
او هم محکم روی فرمان زد و فریاد زد.
–خودش، خودش.
باورم نمیشد اُسوه چنین حرفی زده باشد. کمکم اشکهایش جاری شدند.
–به خاطر چند ماه جدایی زود رفتی خواستگاری؟ اینجوری دوسم داشتی.
–بسه، بسه، سو استفاده نکن. میخواستی حرف گوش کنی و درست زندگی کنی که اونجوری نشه، الانم فکر نکن بهونه دستت افتاده ها.
مظلومانه گفت:
–اون از اون دفعه آشنایی، اینم از این دفعه.
دستی داخل موهایم کشیدم.
–برای این که دیگه از این اتفاقها نیوفته فقط یه راه داره.
نگاه گذرایی به صورتم انداخت.
–چی؟
–این که تو اون موسسه رو کلا فراموش کنی. اگرم اصرار به کار کردن داری بعد از این که با کامران تسویه کردم میتونی بیای تو شرکت جلوی چشم خودم کار کنی.
دندانهایش را روی هم فشار داد.
–یعنی چی؟ تو میخوای من رو محدود کنی؟
–اسمش نمیدونم چیه؟ همین که گفتم.
جلوی در خانه ترمز کرد و فوری پیاده شد و گفت:
–فکر نمیکردم اینقدر دیکتاتور باشی.
کنارش ایستادم. جعبه شیرینی را برداشتم.
–اگه دیکتاتوری یعنی این که زن آیندم پیش خودم کار کنه آره من دیکتاتورم.
–که چی بشه؟ یعنی تو به من اعتماد نداری؟
زنگ را زدم و گفتم:
–الان دیگه نه.
با کینه نگاهم کرد.
–تو خیلی عوض شدی راستین.
–اتفاقا الان شدم خود واقعیم، قبلا عوض شده بودم. یعنی تو عوضم کردی.
–واقعا برات متاسفم، یه کم از اون برادرت یاد بگیر. رفته زن خارجی گرفته و...
همزمان با صدای خندهام در باز شد.
–اتفاقا حالا که تو گفتی میخوام از اون یادبگیرم.البته توام باید اززنش یادبگیری.
💖🌹🌻🦋
#ایرانقوی
#کانالدلنوشتهوحدیث
@delneveshte_hadis110
<====🍃🌺🌻🍃====>
┄═❁✨❈[﷽]❈✨❁═┄
#ختم_روزانه
✨پیامبر اسلام (ص) فرمودند:
در قیامت نزدیک ترین مردم به من کسی است که بیشتر بر من صلوات بفرستد.✨
📚 کنز العمال، ج ۱، ص ۴۸۹.
قرار ما هر روز نفری حداقل ۱۴ صلوات، به نیت تعجیل در ظهور و سلامتی امام عصر (عج)
دوستان لطفا مشارکت کنید که با هم، هر روز ختم چند هزار صلواتی هدیه به ساحت مقدس امام عصر (عج) داشته باشیم.🙏🌷
#التماس_دعا_برای_ظهور
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
💖🌹🌻🦋
#ایرانقوی
#کانالدلنوشتهوحدیث
@delneveshte_hadis110
<====🍃🌺🌻🍃====>
#شهادت_امام_محمد_تقی_ع
به زمین خوردی و آهت دل ما را سوزاند
جگرت سوخت و این؛ قلب رضا را سوزاند
پشت این حجره در بسته چه گفتی تو مگر
که صدای تو مناجات و دعا را سوزاند
#آجر_الله_یا_صاحب_الزمان_عج
💖🌹🌻🦋
#ایرانقوی
#کانالدلنوشتهوحدیث
@delneveshte_hadis110
<====🍃🌺🌻🍃====>
مداحی آنلاین - جواد اون کسیه که حتی، نگفته میده حاجتا رو - میثم مطیعی.mp3
5.42M
🔳 #شهادت_امام_جواد(ع)
هر کس تو دنیا کسی داره
من هم دارم مهربون مولا
🎤 #میثم_مطیعی
#شهادت_امام_محمد_تقی_ع
#آجر_الله_یا_صاحب_الزمان_عج
💖🌹🌻🦋
#ایرانقوی
#کانالدلنوشتهوحدیث
@delneveshte_hadis110
<====🍃🌺🌻🍃====>
🏴🏴🏴🏴🏴
#فرزندعلیعلیهالسلام
#صفحهبیستیکم
#محمدهلال
آقاى من! اى محمّدهلال!
با خود عهدى دارم، وقتى به حرم تو مى آيم، درِ حرم را مى بوسم و سپس وارد مى شوم، اين بوسه من همان تبرّك است كه قرآن آن را تأييد مى كند. احترام به تو، احترام به اهل بيت(عليهم السلام) است، اين اداى مزد رسالت پيامبر است.
من هرگز با اين كار خود "زيارت پرستى" نمى كنم، از هر شركى دورى مى كنم، من تو را آبرومند درِ خانه خدا مى دانم، به زيارت تو مى آيم تا خدا به من نظر رحمت كند.
بر اين باورم كه خدا همه كاره اين جهان است، تو نزد خدا آبرو دارى و دعاى تو اثر دارد. تو از خدا مى خواهى تا گره از كار من بگشايد، تو به تنهايى، هيچ كارى نمى توانى انجام بدهى، بلكه تو وسيله اى و همه كارها به دست خدا و به اذن اوست.
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
#فرزندعلیعلیهالسلام
#محمدهلال
#مرقدشریفکاشان
#انتخابات
#نشرحداکثری
#اللهمْعَجِلْلِوَلِیِڪالفَـــࢪَج
#کانالدلنوشتهوحدیث
https://eitaa.com/joinchat/3848601639C18dab506c9
#از_این_قضاوتا_میکنیم_گاهی❗️
🍃آیت الله مجتهدی : هیچ وقت کسی را شماتت نکنید ، هرکس گرفتاری پیدا کرد حق ندارید قضاوت کنید ، نگویید « فلانی که این پیشامد برایش اتفاق افتاده به خاطر این است که فلانکار را کرده.» چه می دانیم؟ ما حق نداریم چیزی بگوییم. در قیامت از ما سوال میکنند و میگویند: چنین چیزی نبوده و شما اشتباه کردی...
💖🌹🌻🦋
#ایرانقوی
#کانالدلنوشتهوحدیث
@delneveshte_hadis110
<====🍃🌺🌻🍃====>
🌷 آیت الله کشمیری (ره) :
💐 70 مرتبه #استغفار بعد از نماز عصر ، مفید است برای روشنایی دل ، چنانکه امام صادق (علیه السلام) فرمود : هفتصد #گناه را خدا می آمرزد.
📚 روح و ریحان ص ۸۳
💖🌹🌻🦋
#ایرانقوی
#کانالدلنوشتهوحدیث
@delneveshte_hadis110
<====🍃🌺🌻🍃====>
🌷 امام رضا (عليه السلام) :
👌 خاموشى و سکوت ، يكى از درهاى حكمت است
👌 خاموشى و کم صحبت کردن ، محبّت مى آورد
👌 خاموشى ، راهنماى آدمى به هر خير و خوبى است .
📖 الكافي ج ۱ ص۱۱۳
💖🌹🌻🦋
#ایرانقوی
#کانالدلنوشتهوحدیث
@delneveshte_hadis110
<====🍃🌺🌻🍃====>
دلا این زندگی جز یک سفر نیست
گذرگاه است و راهش بی خطر نیست
چو خواهی با صفا باشی و صادق
به جز راه خدا راهی دگر نیست
غم بیچارگان خوردن مهم است
دلی از خود نیازردن مهم است
چه مدت زندگی کردن مهم نیست
چگونه زندگی کردن مهم است
عیوب خویش را دیدن مهم است
خطا باشد ز مردم عیب جویی
خطای خلق بخشیدن مهم است
دلا درد آشنا بودن مهم است
☘💐🌻
#ایران_قوی
#اللهمْعَجِلْلِوَلِیِڪالفَـــࢪَج
#کانالکمالبندگی
@hedye110
🔸🔶🔹🔷💠🔷🔹🔶🔸
بزرگواران فراموش نکنید از امشب نماز و واعدنا خونده بشه امشب شب اول ماه ذیحجه است
🌱نماز دهه اول ذی الحجه🌱
🔅امام باقرعلیه السلام می فرمایند:
هیچگاه نماز دهه اول ذی الحجه را ترک نکنید، و اگر این نماز را بخوانید، در ثواب اعمال حاجیان شریک خواهید بود، هر چند که به حج نرفته باشید.
(سید بن طاووس، الاقبال، ۱۴۱۹ق، ج۲، ص۳۵)
🌴 کیفیت نماز 🌴
نماز دهه اول ذی الحجه در ده شب اول این ماه (از غروب آخرین شب ماه ذیقعده تا شب عید قربان) و بین نماز مغرب و عشاء باید خوانده شود.
🔅این نماز دو رکعت است.
در هر رکعت بعد از تکبیره الاحرام ابتدا سوره حمد
و بعد سوره اخلاص
و سپس باید آیه ۱۴۲ سوره اعراف
(وَ واعَدْنا مُوسی ثَلاثِینَ لَیلَةً وَ أَتْمَمْناها بِعَشْرٍ فَتَمَّ مِیقاتُ رَبِّهِ أَرْبَعِینَ لَیلَةً وَ قالَ مُوسی لِأَخِیهِ هارُونَ اخْلُفْنِی فِی قَوْمِی وَ أَصْلِحْ وَ لا تَتَّبِعْ سَبِیلَ الْمُفْسِدِینَ)؛
خوانده شود.
☘💐🌻
#ایران_قوی
#اللهمْعَجِلْلِوَلِیِڪالفَـــࢪَج
#کانالکمالبندگی
@hedye110
🔸🔶🔹🔷💠🔷🔹🔶🔸
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
آرزو میکنم تو زندگیت
به جایی برسی
که هر شب قبل خواب
از ته دل بگی:
خدایا...🤲...شکرت
#برات_لطف_و_نگاه_خدا_رو_آرزو_میکنم✨
💫شبتون بخیر💫
🌹💖🌟✨🌙💖🌹
┄┅─✵💝✵─┅┄
#بسم_الله_الرحمن_الرحیم
بنام او آغاز میکنم
چرا که نام او
آرامش دلهاست و
ﺁﺭﺍﻣﺶ ﺳﻬﻢ ﺩﻟﯿﺴﺖ
ﮐﻪ ﺩﺭ ﺗﺼﺮﻑ ﺧﺪﺍﺳﺖ💖
سلام صبحتون بخیر
الهی به امید تو💚
💖🌹🦋🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷
❣️ #سلام_امام_زمانم❣️
🌿دل💞 را پر از #طراوت عطر حضور ڪن آقا تو را به حضرت زهرا ظهور ڪن
🍁آخر #ڪجایے اے گل 🌸خوشبوے فاطمه(س)برگرد و #شهـر را پر از امواج نور ڪن ☀️
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج 🌸🍃
💖🌹🌻🦋
#ایرانقوی
#کانالدلنوشتهوحدیث
@delneveshte_hadis110
<====🍃🌺🌻🍃====>
21.47M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🍃🌼📹🎼 شگفتیها و زیباییهای جهان پیرامون ما
🍃🌷بهمراه تلاوت آیات نورانی قرآن...
💖سلام صبحتون بخیر 💖
💖🌹🌻🦋
#ایرانقوی
#کانالدلنوشتهوحدیث
@delneveshte_hadis110
<====🍃🌺🌻🍃====>
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🍃❤️خوشا به حال کوثری که هم نفس هل اتی میشود
🍃💖خوشا به حال حیدری که دستان محبوبه حق را در دست خویش میگیرد
🍃💚خوشا به حال شجره طیبهای که از این وصل معصوم سر بر میآورد و تا ثریا قد میکشد
🍃💝سالروز پیوند آب و آیینه مبارک باد.
🍃🌺🎼📹کلیپ بسیار زیبایی از حامد زمانی
💖🌹🌻🦋
#ایرانقوی
#کانالدلنوشتهوحدیث
@delneveshte_hadis110
<====🍃🌺🌻🍃====>
هیچکس به من نگفت...
که چرا نشسته ای در هنگام شنیدن آن نام زیبا که قیام را خاطره آور است...
و من... چه بسیار تو را شنیده ام و تکانی نخورده ام...
به من نگفتند
امام صادق(ع) وقتی نام زیبایت را می شنید، تمام قد می ایستاد...
آن عالم پاک دل؛ آیت الله صافی، وقتی در مجلسی که همه قیام کردند، عذر آورد که «من پیرم و پاهایم طاقت ایستادن ندارد! ببخشید.» اما بعد از لحظه ای تا مجری نام مبارک تان را به زبان آورد، ناگاه با همه ی زحمتش روی دو پا ایستاد در حالی که بسیاری مثل من نشسته بودند و غافل...
آری! او به خود نگفت که بنشین وقتی که همه نشسته اند! شاید خوب می دانست کسی که حاضر نیست از جایش برخیزد چگونه میخواهد منتظرت باشد؟! که "انتظار" به انتظار نماندن است و بس...
منتظران غائب، غائبند
و منتظران قائم، قائم...
لبّیکَ یا قائم آل محمَّد...
💖🌹🌻🦋
#ایرانقوی
#کانالدلنوشتهوحدیث
@delneveshte_hadis110
<====🍃🌺🌻🍃====>
#عبورزمانبیدارتمیکند🕰
#نویسنده_لیلافتحیپور
#پارت83
گنگ نگاهم کرد.
دستم را روی دستگیرهی در گذاشتم و به جلو هولش دادم.
–اگر به حرفم گوش میکنی بریم داخل.
قبل از این که او جوابی بدهد نورا با چادر رنگی و لبخند بر لب جلوی در ظاهر شد و سلام کرد.
من هم لبخند زدم و سلام بلند بالایی دادم و روبه پریناز گفتم:
–اینم نورا خانم، همسر برادر عزیزم. که اونور آب به دنیا امده و بزرگ شده ولی عاشق ایرانه. بعد رو به نورا کردم.
–نورا خانم ایشونم پرینازه.
نورا دستش را دراز کرد به طرف پریناز و گفت:
–خیلی خوشآمدید.
پریناز با تعجب به نورا خیره شده بود. بعد با تردید دستش را دراز کرد و پس از آشنایی وارد حیاط شدیم.
با دیدن اُسوه که روی تخت نشسته بود تعجب کردم. او اینجا چه کار میکرد. اُسوه با دیدن ما بلند شد و سلام کرد. پریناز جوابش را نداد و با خشم به من نگاه کرد. نورا رو به پریناز گفت:
–ایشون یکی از بهترین دوستامن. امروز مهمان من هستن. بعد رو به اُسوه ادامه داد:
–اُسوه جان بیا بریم داخل خونه.
اُسوه گفت:
–نه ممنون، من دیگه باید برم.
با لبخند گفتم:
–اصلا حرفشم نزن اُسوهخانم، باید بیایی با ما شیرینی و چای بخوری.
اُسوه از این طرز برخوردم تعجب کرده بود. بخصوص که اسم کوچکش را هم صدا زدم. لبخند زورکی زد و به طرف در خروجی پا کج کرد.
–نه ممنون آقای چگینی، من خیلی وقته امدم، دیگه نزدیکه غروبه اگه اجازه بدید برم. اینجوری راحتترم.
جلوی راهش را سد کردم و گفتم:
–محاله بزارم بدون خوردن شیرینی بری. اگه داخل نمیای، پس هممون همینجا روی تخت میشینیم.
لپهایش گل انداخت. انگار از کارم خجالت کشید. جوری نگاهم کرد که یک آن قلبم به هیجان درآمد. معصومیت خاصی در چشمهایش بود. بلاتکلیف به نورا نگاه کرد.
نورا جلو آمد و دستش را گرفت و گفت:
–وقتی رئیست اینقدر اصرار میکنه روش رو زمین ننداز دیگه.
معذب بودنش کاملا مشخص بود. نورا او را به طرف تخت برد. پریناز جوری با اخم و عصبانیت اُسوه را نگاه میکرد که از این همه تلخیاش احساس بدی پیدا کردم. زیر گوشش گفتم:
–عزیزم اخمات رو باز کن. رویش را از من برگرداند. بلندتر گفتم:
–پریناز توام پیششون بشین تا من بیام.
داخل خانه که شدم جعبه شیرینی را به مادر دادم و گفتم:
–مامان یه چایی آماده میکنی با این شیرینها بخوریم. مادر که معلوم بود از آمدن پریناز خوشحال نیست گفت:
–تو این گرما چایی؟ شربت درست کردم. –باشه همون خوبه.
طولی نکشید که نورا هم آمد و گفت:
–آقا راستین چیزی شده؟ پریناز خانم انگار خیلی ناراحت هستن.
خندیدم و گفتم:
–چیز مهمی نیست. امروز یه کم همهچی با هم قاطی شده بود. کلا با اُسوه خانم آبشون تو یه جوی نمیره. وقتی دید اینجاست به هم ریخت.
فقط نوراخانم شما برید پیششون، یهو دیدی دعواشون شدها.
نورا لیوان آبی که برداشته بود تا بخورد در دستش ماند و گفت:
–وا؟ مگه دختر بچن؟
–چی بگم؟ تو شرکت چندبار همچین به هم پریدن که به نظرم اگه من اونجا نبودم یه کتک کاری میشد.
نورا لیوان آبش را سر کشید و رو به مادر گفت:
–پس مامان جان یه ظرف بدید من اون شیرینی رو بچینم توش ببرم. چون اُسوه نمیمونه، میگه میخوام برم. منم گفتم یه شیرینی بخور بعد برو.
من به اتاقم رفتم و لباسم را با یک ست ورزشی عوض کردم. وقتی برگشتم نورا شیرینی را آماده کرده بود میخواست همراه چند پیشدستی به حیاط ببرد. همه را داخل یک سینی گذاشته بود. با عجله به سمتش رفتم و گفتم:
–نورا خانم من میبرم. بعد سینی را از دستش گرفتم. دلم برایش میسوخت. با این حالش سعی میکرد فعال باشد و به همه روحیه بدهد. چون میدانست یک گوشه نشستنش ما را ناراحت میکند. گرچه، رنگ پریده و چشمهای گود شدهاش به اندازهی کافی دل ما را میخراشید. آنقدر دختر خوب و مهربانی بود که به خاطر سلامتیاش این روزها بدجور دست به دامان خدا شده بودم.
نورا جلوتر از من به سمت حیاط راه افتاد.همان موقع صدای یکی به دو کردن پریناز و اُسوه به گوش رسید.
با خنده به نورا گفتم:
–بفرما، دیدی گفتم اینا خروس جنگی هستن.
صدایشان بالا رفت. یکی پریناز میگفت و یکی هم اُسوه. صدایشان واضح نبود ولی این بار از هر دفعه با خشونت بیشتری با هم دعوا میکردند. نورا جلوتر از من خودش را به حیاط رساند.
همین که پایم را داخل حیاط گذاشتم دیدم که پری ناز روبروی اُسوه ایستاده و میگوید تو غلط میکنی. البته اُسوه هم جواب دندان شکنی تحویلش داد. چند قدم با تخت فاصله داشتند. نمیدانم چرا از روی تخت بلند شده بودند. شاید اُسوه میخواسته برود.
با صدای بلندی گفتم:
–عه، خانما...
اُسوه سرش را به طرف من چرخاند و با خجالت نگاهم کرد و سکوت کرد.
💕join ➣ @God_Online 💕
💖🌹🌻🦋
#ایرانقوی
#کانالدلنوشتهوحدیث
@delneveshte_hadis110
<====
سوالهای مسابقه #خورشیدایران
#هفتمینمسابقه
1- چرا حضرت نجمه(ع) در مدّتی که به حضرت رضا(ع) شیر میداد، درخواست دایه کرد؟
2- به چه دلایلی لقب امام هشتم(ع) رضا میباشد؟
3- مادر ارجمند حضرت رضا(ع) چه نام داشتند و اهل کجا بودند؟
۴- امام رضا(ع) در چند سالگی به امامت رسیدند؟
۵- امام کاظم(ع) به چه منظوری بنیهاشم را به خانه خود دعوت کردند؟
۶- یکی از تلخترین و رنجآورترین حادثهای که بعد از شهادت امام کاظم(ع) رخ داد، چه بود؟ دلیل آن را بیان کنید.
۷- موضعگیری امام رضا(ع) در برابر هارون چگونه بود؟
۸- امام رضا(ع) در پاسخ افرادی که میگفتند «از آشکار شدن امامت شما میترسیم» چه پاسخی دادند؟
۹- چرا هارون نسبت به امام کاظم(ع) آنگونه برخورد خشن داشت، ولی نسبت به امام رضا(ع) چنان برخوردی نداشت؟
۱۰- چرا برمکیان با امامان(ع) و علویان مخالف و دشمنی میکردند؟
۱۱- موضع حضرت رضا(ع) در برابر برمکیان چه بود؟
۱۲- چرا «جعفر برمکی» مورد خشم هارون قرار گرفت و سرنوشتش چه شد؟
جواب مسابقه رو تا عید سعید قربان به آیدی زیر ارسال کنید
🌹🌹🌹 👇👇
@Yare_mahdii313
دوستانی که تو مسابقه مایل هستند شرکت کنند حتما نام و نام خانوادگی و شهرتون رو هم برای ما ارسال کنند 🌹🌹🌹
@Yare_mahdii313