eitaa logo
🌷دلنوشته و حدیث🌷
1.2هزار دنبال‌کننده
12.2هزار عکس
3.8هزار ویدیو
38 فایل
اگــر یـکــ نــفـر را بـه او وصـل کــردی برای سپاهش تــــــو ســــــــردار یـــاری 💫یا صاحب الزمان💫 🌹کپی با ذکر صلوات آزاد است🌹 @kamali220 🌹ارتباط با مدیر↖️↖️ ادمین تبادل↙️↙️ @Yare_mahdii313
مشاهده در ایتا
دانلود
🕰 از اتاق که بیرون آمدم دوباره کسی نبود. بلعمی با ولدی در حال پچ‌پچ کردن بودند. پرسیدم: –پس کو این شوهرت؟ –تو اتاقت منتظرته. رفتم و مقابلش ایستادم و عصبی پرسیدم: –اونجا چیکار میکنه؟ مگه من بهش اجازه دادم بره اونجا. بلعمی نگاهش را از ولدی گرفت و به اتاق آقا رضا اشاره کرد. –ای‌بابا، بشینه اینجا دوباره اون بیاد گیر بده؟ توام حالا نمی‌خواد تریپ مدیر عاملی برداری. برو حرفت رو بزن تموم کن دیکه. پرو بودن شهرام روی زنش هم تاثیر گذاشته بود. لبم را کج کردم و نگاهش کردم. رو کرد به ولدی و گفت: –مگه حرف بدی زدم؟ ولدی ضربه‌ایی به عنوان تشویق به بازوی بلعمی زد و گفت: –تو همیشه باید از شوهرت حمایت کنی. کوچیکش نکن. حالا اشتباهش رو بعدا که دوتایی هستید خیلی ریز بهش بگو و رد شو، اصلا کشش نده. چپ چپ به هر دویشان نگاه کردم و زمزمه کردم. –حالا آموزش شوهرداری رو باید دقیقا الان پیاده کنید؟ بلعمی که انگار چیزی یادش آمده باشد ذوق زده رو به من گفت: –راستی یه خبر خوش. –خبر خوشم بلدی بدی؟ پشت چشمی برایم نازک کرد. –حالا ببینا، اگه بشنوی از خوشحالی پس میوفتی. خواستم بگویم در حال حاضر هیچ خبری جز آمدن راستین خوشحالم نمی‌کند. –بگو دیگه، چیه زیر لفضی میخوای؟ –در مورد پری‌نازه. –چیه؟ زنگ زده این دفعه به شوهرت گفته سرم رو بیاره که اینقدر خوشحالی؟ ولدی بی حوصله رو به من گفت: –دختر اینقدر آیه‌ی یأس نخون. یه دقیقه زبون به دهن بگیر ببین چی میخواد بگه. دست به سینه شدم. –بفرمایید. –بلعمی لبهایش را تر کرد و گفت: –دیشب پری‌ناز زنگ زد جوابش رو نداد. پوزخند زدم. –خبر خوشت این بود؟ –وا! خوشحال نشدی؟ برای من خیلی عجیب بود. آخه هر دفعه پامیشد می‌رفت بیرون باهاش کلی حرف میزد. ولدی گفت: –خب شاید حوصلش رو نداشته، خواسته بعدا بهش زنگ بزنه. بلعمی موکدانه گفت: –نه، پری‌ناز چند بار زنگ زد. هر دفعه بازیش رو با بچه ول نکرد و تلفنش رو جواب نداد. البته یه کم بداخلاقی کردا ولی خوبیش اینه جواب نداد تا الانم ندیدم بهش زنگ بزنه. گفتم: –جلوی تو میاد زنگ بزنه؟ آنها حرف مرا نشنیده گرفتند و مشغول حرف زدن شدند. ولدی در حالی که حس یک مشاور را گرفته بود گفت: –حالا کم‌کم بهترم میشه، اولاش اینجوریه، انشاالله بهتر که شد سرکارم نیا، بشین خونه مثل ملکه‌ها برات خرج کنه، چیه عین کلفتها کار میکنی تو که مثل من مجبور نیستی، بشین واسه بچت مادری کن. بلعمی گفت: –اونجوری که خرج نمیرسه. ولدی لبهایش را بیرون داد. –اگه بیشتر قناعت کنی و توقعت رو بیاری پایین میرسه، شوهرتم ببینه نمیرسه، دنبال یه کار درست و حسابی میره، اصلا اونجوری فکرش کار میوفته، توام میتونی حالا تو خونه یه کاری چیزی واسه خودت جور کنی. می‌دونستی اکثر زنهای چینی تو خونه‌هاشون کار میکنن؟ پوفی کردم و رهایشان کردم و به طرف اتاقم راه افتادم. پنجره اتاق را باز کرده بود. یک دستش بیرون از پنجره آویزان بود و دود باریکی از آن بالا می‌آمد. فهمیدم که سیگار می‌کشد. البته بوی سیگار خیلی زودتر به مشامم رسیده بود. او که همین چند دقیقه پیش رفته بود بیرون سیگار بکشد و بیاید که. سلام کردم و پشت میزم نشستم. گفت: –اگه دود سیگار اذیتت میکنه خاموشش کنم. گاهی جوری مودب حرف میزند که شک می‌کنم که این همان پسر بیتا خانم است. گذری نگاهش کردم. –هر جور راحتید. سیکار را همانجا خاموش کرد و روی صندلی مقابل میزم نشست و پاهایش را روی هم انداخت. –خب، چیکارم داشتید؟ –یعنی شما نمی‌دونید؟ شانه‌ایی بالا انداخت. –سوسن گفت در مورد همون ماجراها میخوای حرف بزنی. دلم نمی‌خواست با او همکلام شوم، پس بدون مقدمه حرف اصلی‌ام را زدم. دلم می‌خواست زودتر برود. جدی گفتم: –میخوام باهاتون معامله کنم. شما باید به پری‌ناز بگید که من خواستم که درخواست پری‌ناز رو انجام بدم ولی شما نمی‌خواهید، چون زن و بچه دارید. خلاصه بزنید زیر هر قرار و مداری که باهاش گذاشتید و پاتون رو از این ماجرا بیرون بکشید. خیلی خونسرد بود. –خب، اونوقت شما چیکار می‌کنید؟ –منم نمیرم به مادرتون بگم که زن و بچه دارید. پوزخند زد. –اتفاقا از همین دیشب تصمیم گرفتم کم‌کم به مادرم موضوع رو بگم، حالا تو کارم رو راحت کردی. زودتر این اتفاق میوفته. با تعجب نگاهش کردم. آن لحظه معنی کیش و مات و آچمز، را بهتر از هر وقت دیگری فهمیدم. شاید برای همین در بازی شطرنج ضعیف بودم و همیشه به آریا می‌باختم. ترفندم مثل همان شاه شطرنج در هنگام آچمز بی‌خاصیت شده بود. مأیوسانه موبایلم را به بازی گرفتم. ناگهان فکری به سرم زد. باید تمام زورم را میزدم. 🖤🏴☘🖤🏴☘🖤🏴 💕join ➣ @God_Online 💕 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌
4_6003720743383206256.mp3
11.11M
▪️گریه که میکنی، گریه‌ام میگیره (روضه) 🎙 بانوای : حاج میثم مطیعی ↷↷↷ @delneveshte_hadis110 <====🍃🏴🖤🏴🍃====>
⚠️ باید که گناه را فراموش کنیم قدری به سکوت قبرها گوش کنیم حیف است که در بلندی این یلدا کوتاهی عمر را فراموش کنیم❗️ 💖🌹🦋           @hedye110
*هتــــــــــل خـــــــــــــانه بابا مامان‼️* این پست را هم برای والدین و هم جوانان نوجوانان بفرستید👌🏻 «روانشناسان تاکید دارند به فرزندان خود *«قدر داشتن»* را آموزش دهید» چل پنجاه سال پیش، دخترهای خانه صبح ها زود بیدار می شدند تا قبل از مدرسه رفتن، همه جای خانه را رفت و روب کرده باشند و بعد راهی مدرسه می شدند. 👈🏻در اوقات فراغت باخیاطی ،گلدوزی،ترمه دوزی ، قالی بافی و... کمک مادر بودند تا قسمتی از بار خانواده رابه دوش داشته باشند! 👈🏻پسرها بايد يا صبح زود يا عصر، نان و مايحتاج خانه را خريد مي كردند و كارهای مردانه را در كمك پدر خود انجام ميدادند و تابستانها برای ارتقای نسبی وضعیت اقتصاد خانواده وکمک به پدر دراصناف مختلف شاگردی ویا فروشندگی میکردند!!! ❇️ *امـــا حـــــالا*👇 با نسلی روبرو هستیم که صبح که بیدار می شوند، از هتل خانه بابا مامانشان خارج می شوند، چون والدینشان به عنوان *مستخدمین "هتل خانه "* همه جا را رفت وروب خواهند کرد و با يك تلفن همه چيز درب خانه مهياست. نسلی که در برابر رختخواب اتاقی که در آن می خوابد و خانه ای که در آن زندگی می کند و ظرفی که در آن غذا می خورد احساس مسئولیت ندارد؛ *شــــــــــــــوربختـــــــــــانه یـــــــک سلام علیک ساده را بلد نیست و بعضاً مانند گنجشک از کنار بزرگترش ویراژ میدهد* متاسفانه این موضوع از تهیه سیسمونی برای کودک به دنیا نیومده شروع میشه و سوگمندانه ادامه پیدا میکنه تا جهاز ومهریه آنچنانی وجشن عروسی که پولش به قیمت وام وقرض کردن پدرکمر خمیده شده تمام می شود *امیدوارم همه ی ما مادرها و پدرها بتونیم به این درک برسیم که امکانات هتلی ایجاد کردن برای فرزندانمون افتخار نیست ،* و برعکس *مسئولیت پذیر کردن،* *قدردان بار آوردن(نسبت به خلق و خالق)* *تعلیم آداب اجتماعی از یک احوالپرسی ساده تا رعایت حق الناس و آداب معاشرت در اجتماع و...* برای فرزندانمون افتخار است .* ↷↷↷ @delneveshte_hadis110 <====🍃🏴🖤🏴🍃====>
هدایت شده از ❣کمال بندگی❣
🌹 مهدی جان ای تک سوار سهند تو نیستی، برایم فرقی نخواهد داشت که آخر پاییز امروز است یا فرداست خدایا، شب یلدای هجران را به یمن ظهور ماه کاملش کوتاه کن که شب پرستان همچنان چشم به صبح صادقش بسته اند و مومنان طلوع خورشید را نزدیک می دانند امسال شب یلدا را با نام مهدی یوسف زهرا مزین میکنم امشب برای من دادن نان به همسایه ای که نان شب ندارد از هر هندوانه ای شیرین‌تر است و روشن کردن امید در دل کودکی یتیم از هر چراغانی روشنی بخش تر... یلدایی به بلندی انتظار ظهورت نمی‌شناسم شب یلدای من با ظهورت به روشنایی روز است کاش لبخند رضایتت را باعث شوم مولای من قرارمان یلدای امسال که آخرین برگ های قصه بلند غربت را بخوانیم و شعر ظهور از بر کنیم و کتاب انتظار را ببندیم (ان شالله) کاش فال حافظ امسال مان این بشود یوسف گم گشته باز آید به کنعان غم مخور کلبه احزان شود روزی گلستان غم مخور 💖🌹🦋
سلام شب یلدا به همه عزیزان وخانواده های محترم تان مبارک باشه.... شبتون امام زمانی 💖🦋🌟✨🌙🦋💖
┄┅─✵💝✵─┅┄ چه زیباست که هر صبح همراه با خورشید به خدا سلام کنیم💚 نام خدا را نجوا کنیم و آرام بگوییم الهی به امید تو💚 💖🌹🦋🇮🇷🇮🇷🇮🇷
یادمان باشد اگر حال خوشی پیدا شد، جز برای فرج یار دعایی نکنیم اللهم عجل لوليك الفرج ↷↷↷ @delneveshte_hadis110 <====🍃🏴🖤🏴🍃====>
🕰 موبایلم را کناری گذاشتم و دستهایم را در هم گره زدم و سعی کردم خونسرد باشم. نگاهش کردم و حق به جانب گفتم: –باشه، پس من همین الان میرم پیش بیتاخانم که کار شما رو خیلی راحت‌تر کنم. احتمالا مادرتون پیش همسایه‌ها‌ یه جو آبرو داره که... حتما اونقدر بهتون اعتماد داره که شوک بزرگی بهش وارد میشه. اصلا چرا خودم رو زحمت بدم برم. تلفن رو واسه همین روزا گذاشتن دیگه. زنگ میزنم میگم دیگه نمیخواد واسه پسرتون دنبال عروس بگردید خودش قبلا اقدام کرده، تا حالام واسه شما نقش بازی می‌کرد. همه‌ی ما رو هم گذاشته بود سرکار. بعد فکری کردم و ادامه دادم: –خیلی کارهای دیگه هم میشه کرد. اصلا چطوره غافلگیرش کنم، به مامانم بگم دیگه نمیخواد راز داری کنه، بره بیتا خانم رو برش داره بیارش اینجا تا با عروس گلش آشنا بشه، شایدم اصلا شوکه نشه و وقتی بفهمه نوه داره خیلی هم خوشحال بشه. خودم از روی عمد حرف مادرم را پیش کشیدم که بفهمد مادرم هم در جریان است. عصبی سیگاری از جیب کت تک، کرم رنگش بیرون آورد و آتش زد. تا به حال از سیگار کشیدن کسی اینقدر خوشحال نشده بودم. پک عمیق و طولانی به سیگارش زد و دودش را استنشاق کرد. در آخر دود بسیار کمی را به طرف پایین از دهانش بیرون داد. پک دوم را که زد. به صندلی‌ام تکیه دادم و برای این که کمکی هم به بلعمی کرده باشم گفتم: –بلعمی خیلی از شوهرش تعریف می‌کرد، وقتی فهمیدم شوهرش شما هستید خیلی تعجب کردم. فکر نمی‌کردم خانواده به این خوبی داشته باشید. دود پک دوم را به یکباره به طرف پایین دمید و بلند شد و به طرف پنجره رفت. بیشتر بازش کرد و به دور دست نگاه کرد و بی‌تفاوت بقیه‌ی سیگارش را همانجا جلوی پنجره له کرد و بی‌حرف از اتاق بیرون رفت. کارش برایم عجیب بود. چرا رفت؟ حالا من بالاخره چه کار کنم. با خودم گفتم بروم به ولدی بگویم که نقشه‌مان جواب نداد و باید فکر دیگری بکنیم. همین که خواستم از اتاق بیرون بروم بلعمی بشگن زنان وارد اتاق شد و با خنده گفت: –دیدی همه‌ چی درست شد؟ وای خدایا شکرت دیگه راحت شدم. بعد هم به زور مرا در بغلش فشار داد و ادامه داد: –خدا رو شکر، باورم نمیشه، به خوابم همچین روزی رو نمیدیدم. همش به خاطر توئه اُسوه جان. از خودم جدایش کردم و گفتم: –میشه به منم بگی چی شده؟ یا تا صبح می‌خوای حرف بزنی؟ به عادت همیشگی‌اش دستهایش را به هم کوبید و گفت: –شهرام گفت همون دیشب پری‌ناز رو بلک کرده، دیگه کاری به کار اونا نداره، گفت به قولایی که دادن عمل نکردن معلومه خودشونم خیلی گیر هستن. نسبت بهشون بی‌اعتبار شده. هینی کشیدم و پرسیدم: –الان بهت گفت؟ –آره، بعد از این که از اتاق تو بیرون امد. –یعنی منظورش از این حرفها اینه که... –منظورش اینه دیگه همه چی تموم شد. دیگه حرفهای پری‌ناز براش مهم نیست. یعنی تو خیلی راحت می‌تونی به همه بگی تو میخوای خواسته‌ی پری‌ناز رو انجام بدی ولی شهرام قبول نمیکنه. –مطمئنی؟ –آره بابا. اگرم نبودم امروز مطمئن شدم. من شوهرم رو می‌شناسم. نمی‌دونم تو بهش چی گفتی که کلا به هم ریختیش. یه کم غده، لابد اینجا به خودت چیزی نگفته درسته؟ –نه، سرش رو انداخت پایین و رفت بیرون. البته من از این کارای شوهر تو می‌ترسم، نکنه بره برام نقشه‌ایی چیزی بکشه، نکنه اینجوری گفته که... بلعمی دستش را در هوا پرت کرد. –نه بابا، دیگه اونجوریام نیست خیالت راحت باشه. ... 💖🌹🦋💖🌹🦋💖🌹🦋 💕join ➣ @God_Online 💕 ↷↷↷ @delneveshte_hadis110 <====🍃🏴🖤🏴🍃====>
دیگر آن خنده ی زیبا به لب مولا نیست همه هستند ولی هیچ کسی زهرا نیست قطـره ی اشک علی تا به ته چـاه رسیـد چاه‌فهمید که‌کسی‌همچو علی‌تنها نیست ↷↷↷ @delneveshte_hadis110 <====🍃🏴🖤🏴🍃====>
4_5898005221518346771.mp3
6.99M
🏴 ویژه ایام فاطمیه ⚡️ بسیار شنیده‌ایم که باید برای امامِ زمانِ خود مانند حضرت زهرا سلام‌الله‌علیها باشیم... - مگر حضرت زهرا سلام‌الله‌علیها برای امامش چه کرد؟ - منظور همان ماجرای در و دیوار و آتش است یا موضوعی فراتر از آن است که هنوز نمی‌دانیم؟ سلام‌الله‌علیها ↷↷↷ @delneveshte_hadis110 <====🍃🏴🖤🏴🍃====>
‌‌‌‌‌‌‌┄✦۞✦‌‌✺‌﷽‌‌‌✺✦۞✦┄ ✨حضرت زهرا سلام‌الله‌علیها فرمودند: همانا حقیقت و واقعیّت تمام سعادت ها و رستگارى ها در دوستى على علیه السلام در زمان حیات و پس از رحلتش خواهدبود.✨ ↷↷↷ @delneveshte_hadis110 <====🍃🏴🖤🏴🍃====>
❌زندگی دیگران را نابود نکنیم❗️ جوانی از رفیقش پرسید : کجا کار می‌کنی ؟ پیش فلانی، ماهانه چند می‌گیری؟ 1 میلیون همه‌ش همین؟ 1 میلیون ؟ چطوری زنده‌ای تو؟ صاحب کار قدر تو رو نمی دونه، خیلی کمه ! یواش یواش از شغلش دلسرد شد و درخواست حقوق بیشتر کرد ، صاحب کار هم قبول نکرد و اخراجش کرد ، قبلا شغل داشت، اما حالا بیکار است. زنی بچه‌ای را به دنیا آورد، زن دیگری گفت : به مناسبت تولد بچه‌تون، شوهرت برات چی خرید ؟ هیچی ! مگه میشه ؟! یعنی تو براش هیچ ارزشی نداری ؟! بمب را انداخت و رفت، ظهر که شوهر به خانه آمد، دید که زنش عصبانی است و .... کار به دعوا کشید و تمام. پدری در نهایت خوشبختی است، یکی می‌رسد و می‌گوید : پسرت چرا بهت سر نمی‌زند ؟ یعنی آنقدر مشغوله که وقت نمیکنه ؟! و با این حرف، صفای قلب پدر را تیره و تار می‌کند این است، سخن گفتن به زبان شیطان. در طول روز خیلی سؤال ها را ممکن است از همدیگر بپرسیم؛ چرا نخریدی؟ چرا نداری؟ یه النگو نداری بندازی دستت؟ چطور این زندگی را تحمل می‌کنی؟ یا فلانی را؟ چطور اجازه می دهی؟ ممکن است هدفمان صرفا کسب اطلاع باشد، یا از روی کنجکاوی یا فضولی و... اما نمی‌دانیم چه آتشی به جان شنونده می‌اندازیم ! شر نندازید تو زندگی مردم. واقعا خیلی چیزا به ما ربطی نداره! کور ، وارد خانه‌ی مردم شویم و کَر از آنجا بیرون بیاییم. مُفسد نباشیم. لطفا به اشتراک بذارین❤️ ↷↷↷ @delneveshte_hadis110 <====🍃🏴🖤🏴🍃====>
🌺 حکایت پشمک حاج عبدالله حکایت این داستان برمیگرده به دهه 1330 زمانی که بچه های دبستان اکبریه تبریز توی زنگ تفریح از بوفه ی مدرسه و از فراش مهربون مدرسه پشمک میخریدن. عبدالله علیزاده معروف به حاج عبدالله مستخدم دبستان اکبریه تبریز بود که اصالتا از روستاهای نزدیک ارس که پس از قحطی و فراگیر شدن بیماری واگیردار وبا ناشی از حمله متفقین، تمام اعضای خانوادش رو از دست داده بود و سپس به تبریز مهاجرت کرده و در این دبستان به عنوان مستخدم کار میکرد. اما حاج عبدالله قصه ی ما به بچه های مدرسه علاقه وافری داشت چون خودش علاوه بر همسرش داغ سه کودک در همین سنین رو دیده بود . بچه ها توی زنگ تفریح از بوفه مدرسه پشمک میخریدن و هر کس پول نداشت از حاج عبدالله پشمک قرضی میگرفت. اما حاج عبدالله با اینکه به همه جنس قرضی میداد اما هیچ دفتر ثبت بدهی نداشت، رفته رفته بچه ها از مهربونی حاج عبدالله سوء استفاده کردند و اصلا پول نمیدادند، و برخلاف تصور حاج عبدالله ، علی رغم درآمد ناچیز فرراشی به هیچ کس نه نمیگفت . تا اینکه مدیر مدرسه با دیدن تمام بچه های پشمک به دست در ایام زنگ تفریح با پیگیری ماجرا از این قضیه باخبر شد و سر همه کلاسها حاضر شد و با صحبتهای دلسوزانه اش همه رو توجیه کرد با این وجود هنوز اندکی از بچه ها شیطنت میکردند و پشمک مفتکی از حاج عبدالله میگرفتند. این منوال تا اوایل دهه چهل ادامه داشت تا اینکه در اواخر خردادماه 1341 حاج عبدالله به دلیل بیماری و کهولت سن درگذشت. حاج عبدالله با اینکه توی تبریز غریب بود اما یکی از باشکوهترین تشییع جنازه ها رو داشت انبوهی از جمعیت که اکثرا هم جوان بودند و گریه میکردند حاج عبدالله ،بابای مهربون مدرسه رو تا قبرستان قدیم تبریز بدرقه کردند. روحش شاد ↷↷↷ @delneveshte_hadis110 <====🍃🏴🖤🏴🍃====>
آنجا را نگاه كن! دو اسب سوار با شتاب به سوى ما مى آيند. خدايا! آنها كيستند؟ نكند دشمن باشند و قصد حمله داشته باشند؟ ــ ما آمده ايم امام حسين(ع) را يارى كنيم. ــ شما كيستيد؟ ــ منم نُعمان اَزْدى، آن هم برادرم است. ــ خوش آمديد. آنها به سوى خيمه امام مى روند تا با او بيعت كنند. آيا آنها را مى شناسى؟ آنها كسانى هستند كه در جنگ صفيّن در ركاب حضرت على(ع) شمشير زده اند. فرداى آن شب نزد نعمان و برادرش مى روم و مى گويم: ــ ديشب از كدام راه به اردوگاه امام آمديد؟ مگر همه راه ها بسته نيست؟ ــ راست مى گويى، همه راه ها بسته شده است، امّا ما با يك نقشه توانستيم خود را به اين جا برسانيم. ــ چه نقشه اى؟ ــ ما ابتدا خود را به اردوگاه ابن زياد رسانديم و همراه سپاهيان او به كربلا آمديم و سپس در دل شب خود را به اردوگاه حق رسانديم. <=====●○●○●○=====> eitaa.com/joinchat/177012741Cffe22f43ef
🌿 پخش زنده از تمام نقاط ❤️ حرم مطهر امام رضا ❤️ علیه السلام ❄️ گنبد و بارگاه b2n.ir/716010?eitaafly ❄️ ضریح مطهر b2n.ir/780435?eitaafly ❄️ صحن انقلاب b2n.ir/840352?eitaafly ❄️ صحن جامع رضوی b2n.ir/941603?eitaafly ❄️ صحن آزادی b2n.ir/024062?eitaafly ❄️ صحن گوهرشاد b2n.ir/460076?eitaafly
قوڸ دادم ‌و سر قول خودم مے‌مانم مطمئڹ باش شما دلبرتاڹ محجوب است شهر بےهمقدمے مثل تو خیلی ســ❄️ــرد است صبر در راه تو آقاےبسیـــجے خوب است 🌹🌹 عاشــــقت هستم،شدیداً دوستتـــــ دارم ولی دلبرےهایتـــــ بماند بعدِ فتحِ سوریه جوابیه: آمدے گفتی به من : ای حوریـــــه! 《دلبـــــری هایت بماند بعد فتح سوریه》 پس همین جا از شما دارم سوال من نـــدارم در فراقتـــ صبر آقا ، زوریہ؟! 🌹🌹 مهریه ام یک جلد قرآن بود و یک سکه طلا محمد آن یکجلد قرآن را پس از ازدواج خرید و صفحه اولش نوشت: ✍امیدم در این است که این اساس حرڪٺ مشترڪ ما باشد و نه چیز دیگـــــر. ڪه همه چیز فنا پذیر است جـــــز این ڪتاب.. سکه را هم بعد از عقد بهش بخشیـــــدم. 💖🌹 ↷↷↷ @delneveshte_hadis110 <====🍃🏴🖤🏴🍃====>
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💕شستشوی‌ضریح‌امام‌حسین‌علیه‌السلام💕سلام‌بر‌حسین‌ع🌹🌹 نبینی ضرر کردی.. ارسالی یکی از اعضای محترم کانال ↷↷↷ @delneveshte_hadis110 <====🍃🏴🖤🏴🍃====>
‹🕌💫› ↓ با‌ شاه خراسان ، علی بن موسی الرضا ‹ع› 🕊‌ کبوترم هوایی شدم ببین عجب گدایی شدم دعای مادرم بوده که منم امام رضایی شدم همگی ختم میکنیم : صلوات خاصه امام رضا‹ع› را با ذکر : ¹السلام علیک یا علی بن موسی الرضا‹ع› ²السلام علیک یا ضامن آهو‹ع› ³السلام علیک یا شمس الشموس‹ع› ⁴السلام علیک یا انیس النفوس‹ع› ⁵السلام علیک یا غریب الغرباء‹ع› بر روی رضا ، شمس امامت صلوات↓ اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَى عَلِيِّ بْنِ مُوسَى الرِّضَا الْمُرْتَضَى الْإِمَامِ التَّقِيِّ النَّقِيِ‏  وَ حُجَّتِكَ عَلَى مَنْ فَوْقَ الْأَرْضِ وَ مَنْ تَحْتَ الثَّرَى الصِّدِّيقِ الشَّهِيدِ صَلاَةً كَثِيرَةً تَامَّةً زَاكِيَةً مُتَوَاصِلَةً مُتَوَاتِرَةً مُتَرَادِفَةً كَأَفْضَلِ مَا صَلَّيْتَ عَلَى أَحَدٍ مِنْ أَوْلِيَائِكَ‏ ‹🕌💫› ‹اللهم‌صلی‌علی‌محمد‌وآل‌محمد‌عجل‌فرجهم› ‹اجرهمگی‌با‌۱۴معصوم،حاجت‌روابشید› ‹فقط‌حیدر‌امیرالمومنین‌(ع)است› ‹التماس‌دعای‌فرج› ❤️☘💐
107571_760_۲۰۲۱_۰۹_۲۶_۲۰_۲۵_۲۹_۱۳۲.mp3
3.67M
. ♥السلام علیک یا ابا صالح المهدے♥ ❣❣ ✨بسم‌الله‌الرحمن‌الرحیم✨ 🕊اِلـهی عَظُمَ الْبَلاءُ،وَبَرِحَ الْخَفاءُ،وَانْكَشَفَ الْغِطاءُ،وَانْقَطَعَ الرَّجاءُ وَضاقَتِ الاْرْضُ،وَمُنِعَتِ السَّماءُواَنْتَ الْمُسْتَعانُ،وَاِلَيْكَ الْمُشْتَكى،وَعَلَيْكَ الْمُعَوَّلُ فِي الشِّدَّةِوالرَّخاءِ؛اَللّـهُمَّ صَلِّ عَلى مُحَمَّدوَآلِ مُحَمَّد ،اُولِي الاْمْرِ الَّذينَ فَرَضْتَ عَلَيْناطاعَتَهُمْ ،وَعَرَّفْتَنابِذلِكَ مَنْزِلَتَهُم،فَفَرِّجْ عَنا بِحَقِّهِمْ فَرَجاًعاجِلاً قَريباًكَلَمْحِ الْبَصَرِاَوْهُوَاَقْرَبُ؛يامُحَمَّدُياعَلِيُّ ياعَلِيُّ يامُحَمَّدُ اِكْفِياني فَاِنَّكُماكافِيانِ،وَانْصُراني فَاِنَّكُماناصِرانِ؛ يامَوْلاناياصاحِبَ الزَّمانِ؛الْغَوْثَ الْغَوْثَ الْغَوْثَ،اَدْرِكْني اَدْرِكْني اَدْرِكْني،السّاعَةَ السّاعَةَ السّاعَةَ،الْعَجَلَ الْعَجَلَ،الْعَجَل،يااَرْحَمَ الرّاحِمينَ،بِحَقِّ مُحَمَّدوَآلِهِ الطّاهِرين🕊 شبتون بخیر التماس دعای فرج 🦋🌹💖
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا