eitaa logo
🌷دلنوشته و حدیث🌷
1.2هزار دنبال‌کننده
12.2هزار عکس
3.8هزار ویدیو
38 فایل
اگــر یـکــ نــفـر را بـه او وصـل کــردی برای سپاهش تــــــو ســــــــردار یـــاری 💫یا صاحب الزمان💫 🌹کپی با ذکر صلوات آزاد است🌹 @kamali220 🌹ارتباط با مدیر↖️↖️ ادمین تبادل↙️↙️ @Yare_mahdii313
مشاهده در ایتا
دانلود
┄┅─✵💝✵─┅┄ صبح شد بازهم آهنگ خدا می‌ آید چه نسیم ِخنکی! دل به صفا می‌آید به نخستین نفسِ بانگِ خروس سحری زنگِ دروازه ی دنیا به صدا می‌آید سلام صبحتون بخیر🌺 🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🏴🏴🏴🏴 @hedye110
و تویے آنڪه صبح به صبح باید پنجره ےِ دل را رو بسوےِ مُحبتًش گُشود السلامُ علیڪ یابقیةَ الله فے ارضه @delneveshte_hadis110 <====🔷🌷🔷====>
💕🍃💕🍃💕🍃💕🍃💕🍃💕🍃 💟دعا برای شروع روز💟 ا🍃💕🍃 💙بسم الله الرحمن الرحیم💙 ا🍃💕🍃 اَلـلّـهُـمَ اجـْعَـلْ صَـبَـاحَـنـَا صَـبـَاحَ الْـاَبـْـــــرَار وَ لـَـا تَــجْــعـَـلْ صَـبـَاحَـنـَا صَـبَـاحَ الْـاَشَـــــرَار ا🍃💕🍃 اَلـلّـهُـمَ اجـْعَـلْ صَـبَـاحَـنـَا صَـبَـاحَ الـْمـَقـْبـُولـِیـن وَ لـَـا تَــجْــعـَـلْ صَـبـَاحَـنـَا صَـبَـاحَ الـْمـَرْدُودِیــــن ا🍃💕🍃 اَلـلّـهُـمَ اجـْعَـلْ صَـبَـاحَـنـَا صَـبَـاحَ الـْصّـَالـِحـِیـن وَ لـَـا تَــجْــعـَـلْ صَـبـَاحَـنـَا صَـبَـاحَ الـْطّـَالـِحـِیـن ا🍃💕🍃 اَلـلّـهُـمَ اجـْعَـلْ صَـبَـاحَـنـَا صَـبَـاحَ الـْخـَیْـرِ وَ السَّعـَادَة وَ لـَـا تَــجْــعـَـلْ صَـبـَاحَـنـَا صَـبَـاحَ الـشَّـرِ وَ الْشِّـقـَاوَة ا🍃💕🍃 💠امين يا رب العالمین💠 التماس دعا 🙏🙏🙏🙏 💕🍃💕🍃💕🍃💕🍃💕🍃 @delneveshte_hadis110
☀️ به رسم هر روز صبح ☀️ 🌻السَّلامُ عَلَيْكَ يا اَبا عَبْدِاللهِ وَعَلَى الاَْرْواحِ الَّتي حَلَّتْ بِفِنائِكَ عَلَيْكَ مِنّي سَلامُ اللهِ اَبَداً ما بَقيتُ وَبَقِيَ اللَّيْلُ وَالنَّهارُ وَلا جَعَلَهُ اللهُ آخِرَ الْعَهْدِ مِنّي لِزِيارَتِكُمْ، اَلسَّلامُ عَلَى الْحُسَيْنِ وَعَلى عَلِيِّ بْنِ الْحُسَيْنِ وَعَلى اَوْلادِ الْحُسَيْنِ وَعَلى اَصْحابِ الْحُسَيْن🌻 💕💕💕💕💕💕💕💕 🌸السلام علیک یا امام الرئوف 🌸 🌻ﺍﻟﻠَّﻬُﻢَّ ﺻَﻞِّ ﻋَﻠَﻰ ﻋَﻠِﻲِّ ﺑْﻦِ ﻣُﻮﺳَﻰ ﺍﻟﺮِّﺿَﺎ ﺍﻟْﻤُﺮْﺗَﻀَﻰ ﺍﻟْﺈِﻣَﺎﻡِ ﺍﻟﺘَّﻘِﻲِّ ﺍﻟﻨَّﻘِﻲِّ ﻭَ ﺣُﺠَّﺘِﻚَ ﻋَﻠَﻰ ﻣَﻦْ ﻓَﻮْﻕَ ﺍﻟْﺄَﺭْﺽِ ﻭَ ﻣَﻦْ ﺗَﺤْﺖَ ﺍﻟﺜَّﺮَﻯ ﺍﻟﺼِّﺪِّﻳﻖِ ﺍﻟﺸَّﻬِﻴﺪِ ﺻَﻠَﺎﺓً ﻛَﺜِﻴﺮَﺓً ﺗَﺎﻣَّﺔً ﺯَﺍﻛِﻴَﺔً ﻣُﺘَﻮَﺍﺻِﻠَﺔً ﻣُﺘَﻮَﺍﺗِﺮَﺓً ﻣُﺘَﺮَﺍﺩِﻓَﺔً ﻛَﺄَﻓْﻀَﻞِ ﻣَﺎ ﺻَﻠَّﻴْﺖَ ﻋَﻠَﻰ ﺃَﺣَﺪٍ ﻣِﻦْ ﺃَﻭْﻟِﻴَﺎﺋِﻚَ🌻 💕💕💕💕💕💕💕 🌸 ألـلَّـهُـمَــ عَـجِّـلْ لِـوَلـیِـکْ ألْـفَـرَج🌸 @delneveshte_hadis110
🌹🍃🌹🍃🌹🍃 🍃🌸🍃 🌹🍃 🍃 🌹 🍃 ❤️ توسل امروز ❤️ امام موسی بن جعفر علیه السلام امام رضا علیه السلام امام جواد علیه السلام امام هادی علیه السلام يَا أَبَا الْحَسَنِ، يَا مُوسَى بْنَ جَعْفَرٍ، أَيُّهَا الْكاظِمُ، يَا ابْنَ رَسُولِ اللّٰهِ، يَا حُجَّةَ اللّٰهِ عَلىٰ خَلْقِهِ، يَا سَيِّدَنا وَمَوْلانَا إِنَّا تَوَجَّهْنا وَاسْتَشْفَعْنا وَتَوَسَّلْنا بِكَ إِلَى اللّٰهِ وَقَدَّمْناكَ بَيْنَ يَدَيْ حَاجَاتِنا، يَا وَجِيهاً عِنْدَ اللّٰهِ اشْفَعْ لَنا عِنْدَ اللّٰهِ؛ 🌹🦋 يَا أَبَا الْحَسَنِ يَا عَلِىَّ بْنَ مُوسىٰ، أَيُّهَا الرِّضا، يَا ابْنَ رَسُولِ اللّٰهِ، يَا حُجَّةَ اللّٰهِ عَلىٰ خَلْقِهِ، يَا سَيِّدَنا وَمَوْلانا إِنَّا تَوَجَّهْنا وَاسْتَشْفَعْنا وَتَوَسَّلْنا بِكَ إِلَى اللّٰهِ وَقَدَّمْناكَ بَيْنَ يَدَيْ حَاجَاتِنا، يَا وَجِيهاً عِنْدَ اللّٰهِ اشْفَعْ لَنا عِنْدَ اللّٰهِ؛ 🌹🦋 يَا أَبا جَعْفَرٍ يَا مُحَمَّدَ بْنَ عَلِيٍّ، أَيُّهَا التَّقِىُّ الْجَوادُ، يَا ابْنَ رَسُولِ اللّٰهِ، يَا حُجَّةَ اللّٰهِ عَلىٰ خَلْقِهِ، يَا سَيِّدَنا وَمَوْلانَا إِنَّا تَوَجَّهْنا وَاسْتَشْفَعْنا وَتَوَسَّلْنا بِكَ إِلَى اللّٰهِ وَقَدَّمْناكَ بَيْنَ يَدَيْ حَاجَاتِنا، يَا وَجِيهاً عِنْدَ اللّٰهِ اشْفَعْ لَنا عِنْدَ اللّٰهِ؛ 🌹🦋 يَا أَبَا الْحَسَنِ، يَا عَلِىَّ بْنَ مُحَمَّدٍ، أَيُّهَا الْهادِى النَّقِىُّ، يَا ابْنَ رَسُولِ اللّٰهِ، يَا حُجَّةَ اللّٰهِ عَلىٰ خَلْقِهِ، يَا سَيِّدَنا وَمَوْلانا إِنَّا تَوَجَّهْنا وَاسْتَشْفَعْنا وَتَوَسَّلْنا بِكَ إِلَى اللّٰهِ وَقَدَّمْناكَ بَيْنَ يَدَيْ حاجاتِنا، يَا وَجِيهاً عِنْدَ اللّٰهِ اشْفَعْ لَنا عِنْدَ اللّٰهِ؛ 🍃 🌹 🍃 🌹🍃 🍃🌸🍃 🌹🍃🌹🍃🌹🍃 @delneveshte_hadis110
                 👩‍⚖   🌷 ﷽ دوباره وارد خونه ي سوتوكور شدم. خونه اي كه از ديوارهاش غم ميباريد و از پنجره هاش نگراني و اضطراب. كيف و چادرم رو به گيره آويزون كردم و لباسهام رو عوض كردم. اي كاش اينجا بودي تا باهم پيش دكتر ميرفتيم و جنسيت بچه‌مون رو مشخص ميكرديم! اي كاش الان كنارم بودي تا از توي چشمهات بخونم دوست داشتي بچه‌مون دختر باشه يا پسر؛ چون هروقت ازت ميپرسيدم ميگفتي «هر چي باشه فقط سالم باشه.» خانم دكتر راست ميگفت. بايد به فكر سلامتي بچه مون باشم. اگه همين الان از در اومدي چطور ميتونم توي چشمهات نگاه كنم و بگم خيالت راحت، بچه‌ت رو صحيح و سالم توي شكمم حفظ كردم؟! آره بايد از بچه‌مون محافظت كنم. قابلمه اي از توي كابينت برداشتم و مشغول درست كردن قورمه سبزي شدم. بوي قورمه سبزي كل خونه رو برداشته بود. اي كاش بودي تا غذاي مورد علاقه‌ات رو ميخوردي عزيز دلم! تنهايي از گلوم پايين نميرفت. ميدونستم كه اميد هم مثل برادرش عاشق قورمه سبزيه. پس يه كاسه پيركس برداشتم و داخلش خورشت كشيدم. قابلمه برنج رو هم با دستگيره برداشتم. چادرم رو سر كردم و چند دقيقه بعد جلوي در خونه ي عمو بودم. چند ضربه به در زدم و آيدا در رو باز كرد. به محض ديدنم ظرف پيركس رو ازم گرفت:. - سلام آجيجون. چرا زحمت كشيدي؟ به به چه بوي خوبي! سلام عزيزم. مزاحم كه نشدم؟ - اين چه حرفيه. بيا داخل. قابلمه رو از روي زمين برداشتم و همراه آيدا وارد خونه شدم. عمو روي كاناپه نشسته بود و كانالهاي تلويزيون رو بالاوپايين ميكرد. خاله مشغول كتابخوندن بود و اميد كه بعد از عملش دكتر كاركردن بيش از حد با گوشي و لپ تاپ رو قدغن كرده بود، گوشه اي نشسته بود و مشغول بازي فكري كه دفعه قبل براش خريده بودم شده بود. به محض ورودم سلام كردم كه همه بلند شدن و عمو زودتر خودش رو بهم رسوند و قابلمه رو از دستم گرفت. - سلام به روي ماهت. ببين عروس گلم چه كرده. چرا زحمت كشيدي عزيزم؟ - كاري نكردم عموجان. گفتم بيارم دور هم بخوريم. اميد هم كه قورمه سبزي دوست داره. خاله سلام و احوالپرسي كرد و اميد خودش رو بهم چسبوند. - تو بهترين بهترين آدم روي زميني. دنياي بچه ها چقدر كوچيك و شيرينه كه كوچكترين چيز تا ابد توي ذهنشون ميمونه و با كمترين كار براشون فرشته ميشي. اي كاش ما آدم بزرگها هم هيچوقت خوبي ديگران رو فراموش نميكرديم؛ اما درعوض تنها چيزي كه توي ذهنمون خيلي خوب ميمونه، كينه و دشمنيه. به كمك خاله و آيدا سفره رو چيديم و شروع به غذاخوردن كرديم. دلم گرفت وقتي كه احسان رو توي جمعمون نديدم؛ اما براي حفظ ظاهر لبخند بر لبم آوردم. درعوض جمله ي خاله هيزمي براي آتش گُرگرفته ي درونم بود. - الهي بميرم! چقدر جاي بچه‌م احسان خاليه. مبيناجان نگفت كي از مأموريت برميگرده؟ بغض راه گلوم رو بسته بود و اجازه حرفزدن نميداد. با صداي آروم و گرفته اي گفتم: - نه چيزي نگفت. - چقدر آخه اين بچه رو ميفرستن مأموريت؟ مگه همين ماه قبل نبود كه رفته بود تركيه عمو سري تكون داد و گفت: - انشاءاالله به سلامتي برميگرده. غذاتون رو بخوريد سرد نشه. اما ديگه را گلوم بسته شده بود و چيزي از گلوم پايين نميرفت. عمو متوجه شد و ليوان آبي برام ريخت و كنار دستم گذاشت. متشكرانه بهش نگاه كردم و اون هم با محبت بهم جواب داد و لبخند زيبايي روي لبش آورد. آب رو جرعه جرعه نوشيدم و قاشق غذايي داخل دهنم گذاشتم. صداي زنگ موبايلي حواسم رو از غذا پرت كرد. عمو از روي صندلي بلند شد كه خاله گفت: - غذات رو بخور عزيزم. هر كي هست بعداً بهش زنگ ميزني . دلهره عمو از چهره‌اش مشخص بود كه گفت: - شايد كار مهمي داشته باشه. عمو به سمت موبايلش رفت و آيدا تنه اي به خاله زد و گفت: - بابا جديداً مشكوك شده ها. قبلاً سر سفره جواب تلفن نميداد؛ اما الان مدام با گوشيش صحبت ميكنه. خاله لبخندي زد و گفت: من به شوهرم بيشتر از دوتا چشمهام اعتماد دارم. تو هم موش ندوون نيم وجبي. تموم حواسم پيش عمو بود كه توي تراس رفته بود. از گوشه ي پرده ي كناررفته ميتونستم ببينمش. توي تراس قدم ميزد؛ اما نميتونستم حالت چهره‌ش رو ببينم. يعني از كلانتري زنگ زدن؟ حتماً زنگ زدن خونه و من جواب ندادم. اَه لعنت به من! چرا از خونه بيرون زدم؟ چند ثانيه بعد عمو وارد خونه شد. صورتش قرمز شده بود و ته دل من آشوب. دستم رو مشت كردم و زير لب ذكر ميگفتم. عمو به سمت اتاق رفت و چند دقيقه بعد با لباس آماده حاضر شد و گفت: - كار مهمي پيش اومده. من بايد برم. صداي اعتراض خاله و بچه ها بلند شد و قطره ي اشكي از گوشه ي پلكم آروم و بيصدا فرو ريخت. عمو از در بيرون رفت و ديگه نتونستم طاقت بيارم. از پشت ميز بلند شدم و دنبال عمو بيرون رفتم. گوشه ي كتش رو گرفتم و ملتمسانه گفتم: - تو رو خدا عمو اتفاقي افتاده؟ نگاه نگرانش رو بهم دوخت و سعي كرد
آروم باشه. - انشاءاالله كه خيره! - التماستون ميكنم. بذاريد من هم بيام. - تو اينجا باشي بهتره. گريه‌ام شدت پيدا كرد. طاقتم رو از دست داده بودم. - شما رو به جون اميدت بذار بيام. سري تكون داد و از روي اجبار گفت: - از دست تو. فقط زود آماده شو من پايين توي ماشين منتظرتم. چشمي گفتم و سريع وارد خونه شدم. مانتو پوشيدم و چادرم رو سرم انداختم. دو دقيقه بعد داخل ماشين عمو بودم و با نگراني پوست كناره ي ناخنم رو ميجويدم. - چي گفتن عمو؟ - بايد... دستش رو محكم روي فرمون كوبيد. درست مثل وقتي كه احسان عصبي ميشه. - به جون بچه‌م قسمم دادي؛ وگرنه عمراً اگه همراهم ميآوردمت. اشكهام دونه دونه جاري شد. حالا ديگه شكم به يقين تبديل شد. پس اتفاقي افتاده. - احسان... احسان زنده است؟ دستي توي موهاش كشيد و اين بار نتونست جلوي اومدن سيل اشكهاش رو بگيره. با گريه گفت: - نميدونم. 🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷 🌸به نیت فرج امام زمانمون اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم🌸 ☘ 💖☘ 💖💖☘ 💖💖💖☘ 💖💖💖💖☘ @delneveshte_hadis110 <====💠🔶🌹🔷💠====>
امشب که زمین و آسمان می گرید از ماتم عسکری جهان می گرید جا دارد اگر شیعه خون گریه کند چون مهدی صاحب الزمان می گرید سالروز پرپر شدن یازدهمین گل بوستان امامت و ولایت، تسلیت باد @delneveshte_hadis110 <====🔷🌷🔷====>
حسن شدی که غریبی غریب‌تر باشد😭 که زائران تو در بین کوچه‌ها باشند حسن شدی که غریبی به اوج خود برسد😭 که خادمان تو در شهر کربلا باشند شاعر:مهدی رحیمی @delneveshte_hadis110 <====🔷🌷🔷====>
✍ حکایت دو نفر زندانی 🛑در زمان حضرت موسی ( علیه السلام ) دو نفر به زندان افتادند. پس از مدتی آنها را رها ساختند ، یکی چاق و سرحال بود و دیگری لاغر و ضعیف گشته بود. 🔹️حضرت موسی از آن مرد چاق پرسید: چه سبب شد که تو را فربه ساخت؟ 🔸️ گفت: گمانم به خدا نیک بود و حسن_ظن به خدا داشتم. 🔹️از دیگری پرسید: چه چیز سبب شد که تو را بدحال و لاغر ساخت؟ 🔸️ گفت: ترس از خدا، مرا به این حالت افکنده است. 🔺️حضرت موسی ( علیه السلام ) دست به سوی خدا برداشت و عرض کرد: بارالها! گفتار این دو نفر شنیدم ، مرا آگاه ساز که کدام یک برترند؟ 💠و خداوند فرمود: آن که گمان_نیک و حسن ظن به من دارد، برتر است. @delneveshte_hadis110 <====💠🔷🌷🔷💠====>
🌳 🌳 معاويه نامه هايى را به صورت مخفيانه براى بزرگان كوفه مى فرستد و از آنها مى خواهد تا با او بيعت كنند . آيا مى خواهى يكى از اين نامه ها را برايت بخوانم ؟ اى اَشْعَث ! اگر حسن را به قتل برسانى دويست هزار درهم به تو مى دهم و تو را فرمانده سپاه شام مى كنم و دخترم را به عقد تو در مى آورم. آرى، معاويه برنامه ترور امام حسن(ع) را در دستور كار خود قرار داده است . البتّه جا دارد كه از من بپرسى اَشْعَث كيست ؟ او يكى از بزرگان طايفه ربيعه است، او در ميان قبيله خود نفوذ زيادى دارد . معاويه مى داند كه او عاشق رياست و پول است، به راستى كه داماد معاويه شدن براى او بسيار مهم و جذاب است . فكر نكن كه معاويه فقط به اَشْعَث اين قول را داده است، او به بسيارى از بزرگان كوفه چنين نامه اى فرستاده است . اكنون عدّه زيادى به دنبال فرصت هستند تا امام حسن(ع) را ترور كنند . راستش را بخواهى من خيلى نگران هستم، آيا كسى هست كه به امام حسن(ع) خبر بدهد كه جان او در خطر است ؟ 🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷 https://eitaa.com/joinchat/3848601639C18dab506c9
هدایت شده از ❣کمال بندگی❣
🌴 🌴 🌴 اين قلم نمى تواند اوج غربت تو را در آن لحظه ترسيم كند. تو در اوج قله غربت ايستادى و افتخار آفريدى. جانم فداى غربت تو! تو تنها نيستى. هر كس اين كتاب را مى خواند دلش همراه توست. تو را به خدا قسم مى دهم، اشك چشمانت را پاك كن! اى غريب كوفه! تاريخ، نمى تواند اشكِ چشم تو را ببيند. آرى، اكنون مى فهمم چرا وقتى امام حسين(ع) مى خواست با تو خداحافظى كند، تو را در آغوش كشيد و گريه نمود. آيا او هم به غربت تو اشك مى ريخت؟ دل من طاقت ندارد. اين گونه، سر به ديوار غريبى نگذار! تو به غريبى خود گريه نمى كنى. آرى، دلت هواى امام حسين(ع) كرده است و به ياد غربت او اشك مى ريزى. اكنون در اين انديشه هستى كه چگونه به امام حسين(ع) خبر دهى كه كوفيان، پيمان خود را شكسته اند. تو مى دانى كه اكنون نامه ات به دست مولايت رسيده است و او همين روزها به سوى كوفه حركت مى كند. كاش مى شد از اين ديوارهاى بلند كوفه بالا رفت و به دشت و بيابان زد و تا مكّه به پيش تاخت و به امام حسين(ع) خبر داد كه كوفيان وفا ندارند! آنها نامرد هستند و پذيرايى شان با شمشير است! اكنون، مأموران ابن زياد به وى خبر مى دهند كه ياران مسلم متفرّق شده اند. امّا ابن زياد نگران است كه نكند اين يك تاكتيك نظامى باشد و در واقع نيروهاى مسلم در كمين باشند تا شبانه حمله كنند. عجيب است كه ابن زياد هم باور نمى كند كه كوفيان اين قدر بى وفا باشند! به او مى گويند: "به خدا قسم، مسلم ديگر هيچ يار و ياورى ندارد"، امّا او باور نمى كند. ابن زياد مى گويد: "شايد ياران مسلم در مسجد مخفى شده اند، نكند آنها براى ما كمين كرده باشند؟". براى همين سربازان ابن زياد مشعل هاى زيادى را روشن مى كنند و تمام مسجد كوفه را جستجو مى كنند و كوچه ها و محلّه هاى كوفه را با دقّت مى گردند تا اطمينان پيدا كنند كه از ياران مسلم، كسى نمانده است. <=====●●●●●=====> eitaa.com/joinchat/177012741Cffe22f43ef <=====●●●●●=====>
❗️ 🍃مکرّر اندر مکرّر علامه طباطبایی را در خیابان و یا صحن مطهّر و غیر این جاها ملاقات می‌کردم ، از خدمتشان استمداد و کمک می‌خواستم می‌فرمودند : « کلید سعادت در است». 📚اقیانوس علم و معرفت،محمد کریم پارسا ۲۶۹ @delneveshte_hadis110 <====🔷🌷🔷====>
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💠 چقدر زیبا و چقدر عالی و چقدر حماسی و احساسی احترام به پرچم مقدس را با دو دقیقه نمایش نشان دادند 🔰 چقدر موضوع درس در میهن دوستی بچه ها تاثیر دارد 💠 یکی خودش را پله کرد ، یکی بند کفشش را در آورد.... به به، احسنت به این @delneveshte_hadis110 <====🔷🌷🔷====>
51.12M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
هم کانالیهای عزیزم جاتون خالی مسجد مقدس جمکران دعاگوتون هستم جاتون خالی و عیدتون مبارک 🌹🌹🌹🌹
یه کانالی کاملا هیچ مطلبی جز مطلب گذاشته نمیشه عاشق عليه السّلام هستی عضو شو اینم 👇👇👇 عاشقانه امام رضا علیه السلام https://eitaa.com/joinchat/3378184385Cded59ab28c 🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷
دوستان عزیزم سلام شبتون بخیر 🌹🌹در مسجدمقدس جمکران عاگوتون هستم..... به ذهنم رسيد ختم صلوات هدیه کنیم به چهارده معصوم و مادر امام زمان عجل الله تعالی فرجه الشریف به نیت سلامتی و ظهور حضرت بقیه الله اعظم عجل الله تعالی فرجه الشریف....... دوستان عزیزم تا فردا شب تعداد صلوات هاتون رو به آیدی زیر ارسال کنید 💐💐💐 👇👇👇👇 @Yare_mahdii313
‌‌‌‌‌‌‌┄✦۞💖✺‌﷽‌‌‌✺💖۞✦┄ ✨امام مهدی (عجل‌الله‌تعالی‌فرجه‌‌الشریف) فرمودند: من ذخیره خدا در روی زمین و انتقام گیرنده از دشمنان او هستم.✨ 🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷 @delneveshte_hadis110
         👩‍⚖   🌷 ﷽ حالت تهوع شديد گرفتم. دستم رو جلوي دهنم گذاشتم و به عمو اشاره كردم. عمو با ديدنم هول شد و پاش رو روي ترمز فشار داد و ماشين با سرعت ايستاد. دستم رو به داشبورد ماشين گرفتم تا با سر توي شيشه نرم. به محض ايستادن ماشين در رو باز كردم و خودم رو بيرون انداختم. هواي سرد بيرون هم نتونست حالم رو بهتر كنه. تموم محتويات معده‌ام رو بالا آوردم و اشك راه خودش رو پيدا كرد تا كل صورتم رو بپوشونه. عمو بطري آبي به سمتم گرفت كه باهاش صورتم رو شستم و بعد با گريه به عمو زل زدم. اگه بلايي سر احسان بياد... خودم رو نمي‌بخشم. عمو دستم رو گرفت و داخل ماشين نشوندم. در ماشين رو بستم و به عمو كه حالا پشت ماشين نشسته بود نگاه كردم. پاش رو روي پدال گاز گذاشت و گفت: - ميريم خونه. ملتمس بهش نگاه كردم. - نه. خواهش ميكنم. - نميتونم تو رو با اين وضعيتت ببرم كلانتري. - من خوبم. به خدا خوبم. نگاهي بهم انداخت و به راهش ادامه داد. ماشين جلوي كلانتري ايستاد و قلبم از شدت تپش محكم به ديواره‌ي سـ*ـينه‌ام برخورد ميكرد و استرس تموم وجودم رو گرفته بود. از ماشين پياده شدم و همراه عمو وارد كلانتري شديم. با راهنمايي سربازي كه اونجا بود به‌سمت دفتر جناب سروان رفتيم و با چند ضربه به در وارد شديم. با ديدن ما از روي صندلي بلند شد و با عمو دست داد. بي‌صبرانه به چهره‌ي آرومش خيره شدم. ته ريش و چشمهاي مشكي رنگش جذبه ي خاصي داشت. فوري گفتم: از احسان خبر داريد جناب سروان؟ به صندلي اشاره كرد و گفت: - لطفاً بشينيد تا توضيح بدم. با وجود دلهره و اضطراب شديدم كنار عمو روي صندليهاي مشكي جا گرفتم. پشت ميزش نشست و پرونده‌اي رو باز كرد. آرنجش رو تكيه‌گاه ميز كرد و گفت: - شب قبل رد يكي از ماشيناي مربوط به پلاكايي رو كه توسط افرادشون گفته شده بود گرفتيم. روزنه‌ي اميدي توي وجودم شكل گرفت و با توجه بيشتري به حرفهاش گوش ميدادم. - اين ماشين تا بندر لنگه رفته و تو راه بازگشت مأموران ما ماشين و راننده رو دستگير كردن؛ اما توي بازجويي چيزي رو اعتراف نكرده و فقط گفته يه سري كالا رو به يكي از كشتيا سپرده. مكثش بيش از حد روي اعصابم بود و ميخواستم هرچه زودتر زبون باز كنه و از اين برزخ نجاتم بده. نميدونم چطور بايد بگم. اميدوار بودم كه خودتون بيايد و بعداً براي همسرشون توضيح بديد؛ اما... عصبي از روي صندلي بلند شدم. - چرا حرفتون رو درست نميزنين؟ چي ميخواين بگين؟ احسان چي شده؟ چه بلايي سرش اومده؟ عمو دستم رو گرفت و روي صندلي نشوند. ليوان آبي از روي ميز برداشت و به دستم داد. به‌زور جرعه اي خوردم و نفس عميقي كشيدم. عمو آروم بهم گفت: - ميشه خواهش كنم بيرون منتظر باشي؟! - عمو! - خواهش ميكنم. برخلاف خواسته‌ام سري تكون دادم و از روي صندلي بلند شدم. پشت در ايستادم و به دقيقه هايي كه خيلي كند سپري ميشدن خيره شدم. ثانيه شمار ساعت روبه روم قصد تكون خوردن نداشت و عذاب دست از سرم برنميداشت. نميدونم چقدر طول كشيد كه جلوي در رژه رفتم و سعي كردم ذهنم رو به سمت اتفاقات خوب بكشونم. بالاخره در اتاق جناب سروان باز شد و عمو به همراه جناب سروان درحاليكه عمو تشكر ميكرد، توي چارچوب در ايستادن. فوري به سمت عمو رفتم. برگه اي داخل دستش بود و چهره ي پريشونش و چشمهاي قرمزش خبرهاي خوبي نميدادن. نگاه ملتمسانه اي به عمو انداختم و گفتم: - چي شده؟ عمو سري تكون داد و گفت: - بريم توي راه درموردش صحبت ميكنيم. 🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷 🌸به نیت فرج امام زمانمون اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم🌸 ☘ 💖☘ 💖💖☘ 💖💖💖☘ 💖💖💖💖☘ @delneveshte_hadis110 <====💠🔶🌹🔷💠====>
💖 قیامتےاسٺ گمانم قیامٺ جهان‌محیط وسیع مهدےاسٺ زمان، زمانِ شروع مهدےاسٺ غدیر دوم شیعہ، مهدےاسٺ @delneveshte_hadis110 <====💠🔷🌷🔷💠====>
ای به دستت نظام یا مهــدی دولـتـت مـسـتـدام یا مهــدی به ائمــه به انبـیـاء تبـریـــک که تو گشتی امـام یا مهــدی (عج) گل سرسبد عالم هستی، تبریک و تهنیت باد @delneveshte_hadis110 <====💠🔷🌷🔷💠====>