بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَـنِ الرَّحِيمِ
هميشه مى خواستم بدانم چرا امام حسن(ع) از جنگ با دشمن كناره گيرى كرد و با معاويه صلح نمود .
راستش را بخواهيد من در مورد حماسه كربلا خيلى چيزها شنيده بودم و تعجّب مى كردم كه چرا امام حسن(ع) در مقابل دشمن استقامت نكرد !
من مى دانستم كه حتماً كار او علّت واضحى داشته است كه من از آن بى خبر مانده ام .
سرانجام يك شب تصميم گرفتم تا به عمق تاريخ، سفر كنم و از رمز و راز صلح امام حسن(ع) با خبر شوم .
و اين چنين بود كه سفر شش ماهه من آغاز شد و فهميدم كه من از چه حماسه بزرگى بى اطّلاع بوده ام .
اين كتاب كه در دست شماست حاصل سفر من است .
شما مى توانيد با خواندن اين كتاب از عظمت حماسه صلح امام حسن(ع)با خبر شويد و باور كنيد كه اگر اين حماسه نبود اكنون از اسلام هيچ خبرى نبود .
اين كتاب را به قهرمان اين داستان اهدا مى كنم ; به آن اميد كه روز قيامت شفاعتش، نصيب خوانندگان اين كتاب گردد .
🔷🦋🔵🔷🦋🔵
#درقصرتنهائی
#تنهاترینسردار
#امامحسنمجتبی
#نشرحدکثری
#اللهمْعَجِلْلِوَلِیِڪالفَـــࢪَج
#کانالدلنوشتهوحدیث
https://eitaa.com/joinchat/3848601639C18dab506c9
#درقصرتنهائی🌳
#برگاول🌳
چرا اين كتاب را در دست گرفته اى ؟
آيا مى دانى كه من مى خواهم در اين كتاب تو را به سفرى در عمق تاريخ ببرم ؟
آيا همسفر من مى شوى ؟ ما بايد به سال چهل هجرى قمرى برويم، روز جمعه، بيست و يكم ماه رمضان .
اينجا چه خبر است ؟ چرا همه مردم در حال گريه و زارى هستند ؟
دور تا دور خانه حضرت على(ع) پر از جمعيّت است .
آرى، مردم شهر فهميده اند كه حضرت على(ع) به ديدار خدا شتافته است .
گويا ضربه شمشير ابن مُلجَم، كار خود را كرده است، ديگر مردم كوفه، امام مهربانى چون حضرت على(ع) ندارند .
افسوس و صد افسوس كه مردم قدر امام خود را ندانستند و امروز اين چنين بر سر و سينه مى زنند .
آرزوى حضرتعلى(ع) اين بود كه از دست اين مردم راحت شود و امروز به آرزوى خود رسيده است .
مردم، براى تشييع پيكر امام خود جمع شده اند، لحظه به لحظه بر تعداد جمعيّت افزوده مى شود .
اما ناگهان، درِ خانه باز مى شود و امام حسن(ع) بيرون مى آيد و رو به مردم مى كند و به آنها خبر مى دهد كه ديشب، نيمى از شب گذشته، بدن حضرتعلى(ع) دفن شد !
همه، متحيّر مى شوند، چرا نيمه شب ؟
ما مى خواستيم مراسم باشكوهى برگزار كنيم، ما مى خواستيم با امام خود وداع كنيم .
به راستى قبر آن حضرت كجاست ؟
جايى در ميانِ نى زارهاى خارج شهر !
ــ اى مردم، قبر پدرم حضرتعلى(ع)، مخفى خواهد بود، چرا كه اگر دشمنان او بدانند قبر او كجاست بدن او را از قبر بيرون خواهند آورد !
اكنون صداى گريه مردم بلند مى شود، آنها در حسرت عميقى فرو مى روند .
اكنون ساعت ده صبح است، و جمعيّت زيادى در كنار خانه حضرتعلى(ع) جمع شده اند، ديگر جاى سوزن انداختن نيست، عدّه اى از مردم نيز به مسجد كوفه رفته اند .
اشك از چشم همه جارى است، شهر كوفه سراسر غم و عزاست .
همه مى دانند كه حضرتعلى(ع)، فرزند خود، امام حسن(ع) را به عنوان امام بعد از خود معرفى نموده است، آنها مى خواهند با او بيعت كنند .
همسفر خوبم !
خوب نگاه كن، اين مردم خودشان براى بيعت كردن با امام حسن(ع)آمده اند، هيچ كس آنها را مجبور نكرده است !
همه منتظر هستند تا امام حسن(ع) به مسجد بيايد ; امّا هنوز آن حضرت
داخل خانه است .
🔷🦋🔵🔷🦋🔵
#درقصرتنهائی
#تنهاترینسردار
#امامحسنمجتبی
#نشرحدکثری
#اللهمْعَجِلْلِوَلِیِڪالفَـــࢪَج
#کانالدلنوشتهوحدیث
https://eitaa.com/joinchat/3848601639C18dab506c9
﷽
#درقصرتنهائی🌳
#برگدوم🌳
نزديك اذان ظهر مى شود .
ناگهان صداى صلوات بلند مى شود، شورى در جمعيّت مى افتد، آنجا را نگاه كن، امام حسن(ع) همراه با امام حسين(ع) و برادران ديگر خود از خانه بيرون مى آيند و به سوى مسجد مى روند .
آرى، سرانجام انتظار به سر آمد، بيا ما هم خود را به مسجد برسانيم، بايد جايى را نزديك منبر پيدا كنيم تا سخنان امام حسن(ع) را به خوبى بشنويم .
امام حسن(ع) وارد مسجد مى شود، همه مردم با صداى صلوات و تكبير، احساسات خود را نشان مى دهند .
امام به سوى محراب مى رود، آرى، اينجا همان محراب مسجد كوفه است، همان جايى كه پدرش به نماز مى ايستاد .
آنجا را نگاه كن، منبرى كه مى بينى هنوز صداى حضرتعلى(ع) را به خاطر دارد، امام به بالاى آن مى رود، مسجد سراسر، سكوت است .
او سخن خود را آغاز مى كند :
اى مردم ! امروز در سوگ بزرگ مردى نشسته ايم كه ديگر همانند او نخواهد آمد .
او كسى بود كه وقتى در ركاب پيامبر شمشير مى زد ، جبرئيل از سمت راست و ميكائيل از سمت چپ ، او را همراهى مى كردند .
پدرم كسى بود كه جان خويش را فداى پيامبر مى نمود و در جنگ ها ، پيامبر ، پرچم اسلام را به دست او مى سپرد .
او ديشب به ديدار خدا رفت در حالى كه از ثروت دنيا ، چيزى براى خود ذخيره نكرده بود .
گريه و اشك مردم، نمى گذارد امام حسن(ع) سخن خود را تمام كند، آرى، امام حسن(ع) داغدار پدر است، او بارها و بارها مظلوميّت پدر را به چشم خود ديده است .
با بلند شدن صداى گريه امام حسن(ع)، مسجد سراسر ناله و فرياد مى شود، آرى، به راستى كه تاريخ ديگر همانند حضرت على(ع) را نخواهد ديد .
دقايقى مى گذرد، و بار ديگر، سكوت به مسجد باز مى گردد و امام به سخن خود ادامه مى دهد :
هر كس مرا مى شناسد كه مى شناسد ، و هر كس مرا نمى شناسد بداند من حسن ، فرزند پيامبر هستم .
من چراغ هدايتم ، من آن كسى هستم كه خدا در قرآن ، هر گونه پليدى را از من دور ساخته است .
من آن كسى هستم كه خدا محبت به مرا در قرآن ، واجب ساخته است .
🦋🔷🦋🔷🦋🔷
#درقصرتنهائی
#تنهاترینسردار
#امامحسنمجتبی
#نشرحدکثری
#اللهمْعَجِلْلِوَلِیِڪالفَـــࢪَج
#کانالدلنوشتهوحدیث
https://eitaa.com/joinchat/3848601639C18dab506c9
﷽
#درقصرتنهائی🌳
#برگسوم🌳
خواننده خوبم !
دلم مى خواهد قدرى در اين كلام امام حسن(ع) دقّت كنى .
به راستى چرا امام، خودش را به عنوان فرزند پيامبر معرفى مى كند ؟
چرا نمى گويد من حسن بن على هستم ؟
نگاهى به اطراف خود كن، چه مى بينى ؟
بزرگان شهر كوفه، ريش سفيدان، اكنون مى خواهند با امام حسن(ع) كه كم سن تر از آنهاست و حدود سى و هفت سال دارد، بيعت كنند .
امام حسن(ع) بايد به معرفى خود بپردازد تا مردم بدانند با چه كسى بيعت مى كنند ، در روى زمين غير از امام حسن و امام حسين(ع) كسى ديگر نيست كه فرزند دختر پيامبر باشد .
آرى، در ميان اين جمعيّت، پيرمردانى هستند كه از ياران پيامبر بوده اند و به ياد دارند كه چقدر، آن حضرت به امام حسن(ع) علاقه داشت .
نكته ديگر اين كه امام حسن(ع) به آيه تطهير اشاره مى كند، آيا مى خواهى حكايت اين آيه را برايت بگويم ؟
يك روز كه پيامبر در خانه اُمّ سَلَمه (همسر پيامبر) بود، او را صدا زد و فرمود : "اُمّ سَلَمه ! برو و از على و فاطمه و حسن و حسين بخواه تا به اينجا بيايند"
وقتى آنها وارد خانه شدند پيامبر به احترام آنها از جاى برخاست و از آنها دعوت كرد تا كنار او بنشينند .
اُمّ سَلَمه ديد كه پيامبر دست راست خود را باز كرد و على(ع) را در آغوش خود گرفت .
آنگاه دست چپ خود را باز نمود و حسن(ع) را در آغوش گرفت .
حسين(ع) هم آمد و دست خود را در گردن پيامبر انداخت، و روى سينه پيامبر قرار گرفت .
وقتى كه فاطمه(س) هم در مقابل پيامبر نشست، پيامبر نگاهى به آسمان كرد و چنين فرمود : "بار خدايا ! اينها، خاندان من هستند، از تو مى خواهم تا آنان را از هر بدى پاك گردانى" .
نگاه پيامبر به سوى آسمان بود، چه صحنه قشنگى ! يك شمع و چهار پروانه !
جبرئيل فرود آمد و "آيه تطهير" نازل شد .
(انّما يريد الله ليذهب عنكم الرجس اهل البيت و يطهّركم تطهيراً)
"و خداوند مى خواهد شما خاندان را از هر پليدى پاك كند" .
اكنون، مردم بيش از پيش امام حسن(ع) را شناخته اند .
#درقصرتنهائی
#تنهاترینسردار
#امامحسنمجتبی
#نشرحدکثری
#اللهمْعَجِلْلِوَلِیِڪالفَـــࢪَج
#کانالدلنوشتهوحدیث
https://eitaa.com/joinchat/3848601639C18dab506c9
﷽
#درقصرتنهائی🌳
#برگچهارم🌳
حتماً نام عبّاس، عموى پيامبر را شنيده اى ؟ او دو پسر دارد يكى به نام عبد الله و ديگرى به نام عُبيد الله .
اين دو برادر امروز در كوفه هستند و هر دو از علاقمندان به امام حسن(ع)مى باشند .
اما اگر با من تا آخر كتاب همراه باشى متوجّه مى شوى كه چگونه، راه اين دو برادر از هم جدا شده و يكى از آنها (عبيد الله) بزرگترين ضربه را به حكومت امام حسن(ع) مى زند .
نگاه كن ! عبد الله بن عبّاس، از جا بر مى خيزد و در كنار منبر مى ايستد رو به مردم مى كند و مى گويد : "اى مردم ! اين آقا فرزند پيامبر شما و جانشين امام شماست، برخيزيد و با او بيعت كنيد" !
با تمام شدن سخن عبد الله بن عبّاس همه مردم، آمادگى خود را براى بيعت كردن با امام حسن(ع)، اعلام مى كنند و در جواب عبد الله بن عبّاس مى گويند : "ما بسيار امام حسن(ع) را دوست داريم، به راستى كه او شايسته خلافت مى باشد".
مردم دسته دسته به سوى امام مى روند و با او بيعت مى كنند .
همسفر خوبم !
امام حسن(ع) وقتى هجوم مردم را براى بيعت مى بيند از آنها قول مى گيرد كه همواره به سخنان و دستورات او گوش فرا دهند و مردم نيز با صداى بلند مى گويند : "ما همه گوش به فرمان تو هستيم" .
آيا مى دانى چند نفر در كوفه با امام حسن(ع) بيعت مى كنند ؟
بيش از چهل هزار نفر !
اكنون بيعت با امام تمام شده است، و امام حسن(ع) زمام حكومت را به دست مى گيرد، و براى شهرهاى مختلف فرماندارانى را منصوب مى كند، عبد الله بن عباس را به سوى شهر بصره مى فرستد .
امام حسن(ع)، دو ماه به بررسى اوضاع مى پردازد و سعى مى كند مسائل داخلى را سر و سامان بدهد .
البتّه لازم است بدانى كه محدوده حكومت امام حسن(ع) فقط عراق نيست، بلكه تمام مناطق اسلامى (به غير از شام) زير نظر كوفه اداره مى شوند .
آرى كوفه به منزله پايتختى براى حجاز (مكه و مدينه)، يمن، ايران و . . . به شمار مى رود.
🦋🌹🌷🦋🌹
#درقصرتنهائی
#تنهاترینسردار
#امامحسنمجتبی
#نشرحدکثری
#اللهمْعَجِلْلِوَلِیِڪالفَـــࢪَج
#کانالدلنوشتهوحدیث
https://eitaa.com/joinchat/3848601639C18dab506c9
﷽
#درقصرتنهائی🌳
#برگپنجم🌳
حتماً مى دانى كه معاويه از زمان عثمان (خليفه سوم) تاكنون، هنوز بر شام حكومت مى كند و او با حيله و نيرنگ توانسته حكومت خود را بر آنجا ثابت نمايد .
اگر چه حضرتعلى(ع) به جنگ او رفت و در صفين جنگ سختى در گرفت; امّا درست در زمانى كه مالك اشتر تا پيروزى فاصله زيادى نداشت معاويه دستور داد تا قرآن ها را بر سر نيزه كنند و با اين كار، مردم كوفه را فريب داد و مانع پيروزى سپاه حق شد .
اكنون، امام حسن(ع) به حكومت رسيده است، او ريشه و اساس فساد را هدف قرار مى دهد .
آرى، معاويه و حكومت او ريشه همه فسادهايى است كه در امّت اسلامى روى مى دهد .
امام حسن(ع) به خوبى مى داند كه معاويه مى خواهد اسلام را از بين برده و همه زحمت هاى پيامبر را نابود نمايد .
اكنون ماه ذى الحجّه است و امام حسن(ع) نامه اى به معاويه مى نويسد :
همانا پدرم على بن ابى طالب به ديدار خدا رفته و او مرا به عنوان جانشين خود معرفى كرده است .
اى معاويه ، به خوبى مى دانى كه امر رهبرى بر مسلمانان ، حق ما اهل بيت است ، پس از تو مى خواهم كه از خدا بترسى و با من بيعت كنى و حكومت شام را به من بسپارى .
بدان كه اگر اين پيشنهاد را قبول نكنى من همراه با سپاهى بزرگ به سوى تو خواهم آمد
🔷💐🌴🔷💐🌴
#درقصرتنهائی
#تنهاترینسردار
#امامحسنمجتبی
#نشرحدکثری
#اللهمْعَجِلْلِوَلِیِڪالفَـــࢪَج
#کانالدلنوشتهوحدیث
https://eitaa.com/joinchat/3848601639C18dab506c9
﷽
#درقصرتنهائی🌳
#برگششم🌳
نامه امام به دست معاويه مى رسد، اكنون، معاويه، مشاوران خود را جمع مى كند و از آنها مى خواهد كه به طرح نقشه اى براى مقابله با امام حسن(ع)بپردازند .
طبق نقشه اين نامه براى امام حسن(ع) فرستاده مى شود :
اى حسن بن على ! مگر فراموش كرده اى كه در صفين ، ابو موسى اشعرى ، پدر تو را از حكومت ، كنار زد ، حال چگونه شده است كه تو حقّ پدر خود را مى طلبى در حالى كه حقّ خلافت به من واگذار شده است .
همچنين در اين جلسه مهم، معاويه تصميم مى گيرد كه دو جاسوس به عراق بفرستد يكى به شهر كوفه، و ديگرى به شهر بصره .
اين دو جاسوس وظيفه دارند تا با خرج كردن سكّه هاى طلا، مردم اين دو شهر را نسبت به حكومت امام حسن(ع)بدبين كنند و در ميان مردم آشوب و فتنه ايجاد كنند .
موقع حركت است و جاسوسان معاويه مى خواهند به سوى عراق حركت كنند .
معاويه نزد آنها مى آيد و با آنها سخن مى گويد و به آنها وعده پول و مقام مى دهد و از آنها مى خواهد براى ترور امام حسن(ع) و ياران مهم او تلاش نمايند .
همسفر خوبم !
اكنون ديگر جان امام حسن(ع) در خطر است، بيا دعا كنيم تا خداوند، امام مهربان ما را از شرّ دشمنان حفظ نمايد .
💐🌷🔷🌷💐🔷
#درقصرتنهائی
#تنهاترینسردار
#امامحسنمجتبی
#نشرحدکثری
#اللهمْعَجِلْلِوَلِیِڪالفَـــࢪَج
#کانالدلنوشتهوحدیث
https://eitaa.com/joinchat/3848601639C18dab506c9
﷽
#درقصرتنهائی🌳
#برگهفتم🌳
جاسوس هاى معاويه به سوى عراق مى آيند، يكى به سوى بصره مى رود و ديگرى به سوى كوفه .
اين دو جاسوس به فتنه و آشوب مى پردازند و امام حسن(ع) دستور دستگيرى آنها را مى دهد .
بعد از دستگيرى اين دو جاسوس، برنامه هاى معاويه آشكار مى شود و امام حسن(ع) مى فهمد كه معاويه در پى آشوب و فتنه است .
امام حسن(ع) دستور مى دهد تا اين دو نفر را به سزاى اعمالشان برسانند و آنها را اعدام كنند و از اين راه، جواب واضح و روشنى به معاويه مى دهد .
سپس امام اين نامه را مى نويسد :
اى معاويه ، جاسوسان خود را براى فتنه انگيزى و ترور مى فرستى ، گويا تو آرزوى مرگ دارى و مى خواهى به دست من ، كشته شوى .
منتظر باش كه به خواست خدا ، به زودى ، مرگ تو فرا مى رسد .
امام، نامه را به يكى از ياران خود به نام جُندب مى دهد و از او مى خواهد تا هر چه سريع تر نامه را براى معاويه ببرد .
جُنْدب به سوى شام به پيش مى رود و خود را به قصر باشكوه معاويه مى رساند .
به راستى كه چقدر ميان خانه ساده امام حسن(ع) و قصر پادشاهى معاويه فرق است، در كوفه هر وقت بخواهى مى توانى امام حسن(ع) را ببينى، به خانه اش بروى و با او همنشين شوى ; امّا در اينجا معاويه چه قصر زيبايى براى خود ساخته است .
جُندب وارد قصر مى شود و نامه را به معاويه مى دهد .
معاويه، نامه امام را مى خواند، اكنون او احساس خطر مى كند، آرى، اگر سخن امام حسن(ع) را قبول نكند بايد خود را براى جنگ آماده كند .
معاويه در جواب نامه چنين مى نويسد :
من نامه تو را خواندم ، و اگر سن و سال تو بيش از من بود و سابقه حكومت داشتى با تو بيعت مى كردم ، امّا تو مى دانى كه من از تو بزرگتر هستم و سالها حكومت كرده ام و براى همين شايستگى من بيش از تو مى باشد ، اگر تو با من بيعت كنى من حكومت عراق را به تو مى دهم .
🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷
#درقصرتنهائی
#تنهاترینسردار
#امامحسنمجتبی
#نشرحدکثری
#اللهمْعَجِلْلِوَلِیِڪالفَـــࢪَج
#کانالدلنوشتهوحدیث
https://eitaa.com/joinchat/3848601639C18dab506c9
﷽
#درقصرتنهائی🌳
#برگهشتم🌳
خواننده خوبم !
نگاه كن، معاويه همان حرفى را مى زند كه بعد از وفات پيامبر، مردم به حضرتعلى(ع) گفتند ; آرى، حرف آنها هم اين بود كه اى على تو جوان هستى و ابوبكر سن و سالش از تو بيشتر است .
به هر حال، جُنْدب نامه معاويه را مى گيرد و از قصر بيرون مى آيد .
او تصميم مى گيرد تا چند روز در شام بماند و از وضعيّت اين شهر بيشتر آگاه شود .
نگاه كن !
نامه رسان هاى زيادى از قصر معاويه به سوى شهرهاى مختلف حركت مى كنند .
چه خبر شده است ؟ اين همه نامه رسان كجا مى روند ؟
اينها خيلى عجله دارند، بر اسب هاى تندرو سوار هستند و به پيش مى تازند .
جُندب پس از تحقيق از متن اين نامه ها باخبر مى شود : خدا را شكر كه دشمن ما ، على بن ابى طالب به قتل رسيد ، وقتى نامه من به دست شما رسيد ، لشكريان خود را آماده كنيد كه ما به زودى به سوى عراق حمله خواهيم كرد ، اين را بدانيد پيروزى از آن ماست .
جُندب با خود مى گويد : عجب ! معاويه در فكر لشكر كشى به عراق است، هر چه سريع تر بايد خود را به كوفه برسانم و به امام خبر بدهم .
او با عجله به سوى كوفه به پيش مى تازد .
چند روز بعد، او به كوفه آمده و خدمت امام حسن(ع) مى رسد و از امام مى خواهد كه هر چه سريع تر مردم عراق را بسيج نموده و به سوى شام حمله كند .
🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷
#درقصرتنهائی
#تنهاترینسردار
#امامحسنمجتبی
#نشرحدکثری
#اللهمْعَجِلْلِوَلِیِڪالفَـــࢪَج
#کانالدلنوشتهوحدیث
https://eitaa.com/joinchat/3848601639C18dab506c9
#درقصرتنهائی🌳
#برگدهم🌳
﷽
عثمان هم كه به مروان اطمينان داشت و خيال مى كرد خطر برطرف شده است از همه آنهايى كه براى دفاع از او آمده بودند در خواست كرد تا به خانه هاى خود بروند .
او رو به همه كرد و چنين گفت : "من شما را قسم مى دهم تا خانه مرا ترك كنيد و به خانه هاى خود برويد".
امام حسن(ع) رو به عثمان كرد و فرمود : "چرا مردم را از دفاع كردن از خود منع مى كنى ؟" .
عثمان در جواب او گفت : "تو را قسم مى دهم كه به خانه خود بروى، كه من نمى خواهم در خانه ام خونريزى شود".
آرى، آخرين فردى كه خانه عثمان را ترك كرد امام حسن(ع) بود .
حضرتعلى(ع) چون متوجّه بازگشت امام حسن(ع) شد به او دستور داد تا به خانه عثمان باز گردد .
امام حسن(ع) به خانه عثمان بازگشت ; امّا بار ديگر عثمان او را قسم داد كه خانه او را ترك كند .
شب هنگام، نيروهايى كه از مصر آمده بودند از فرصت استفاده كردند و حلقه محاصره را تنگ تر كردند .
محاصره آن قدر طول كشيد كه ديگر آبى در خانه عثمان پيدا نمى شد، عثمان و خانواده او در تشنگى بودند .
امّا شورشى ها، اجازه نمى دادند كسى براى عثمان آب ببرد، آنها مى خواستند عثمان و خانواده اش از تشنگى بميرند .
هيچ كس جرأت نداشت به خانه عثمان نزديك شود، شورشيان با شمشيرهاى برهنه خانه را در محاصره خود داشتند .
اينجا بود كه حضرتعلى(ع) به بنى هاشم دستور داد تا سه مشك آب بردارند و به سوى خانه عثمان حركت كنند، آنها هر طور بود آب را به خانه عثمان رساندند.
امام حسن(ع) همراه با قنبر هنوز بر در خانه عثمان ايستاده بود كه تيراندازى شروع شد و در اين هنگام امام حسن(ع) نيز مجروح شد .
سرانجام شورشيان به خانه عثمان حمله كردند و او را به قتل رساندند .
امّا همسفر من مى بينى كه امروز معاويه با تبليغات كارى كرده است كه مردم باور كرده اند امام حسن(ع) قاتل عثمان است .
آرى ، تبليغات مى تواند كارى كند كه مردم، شب را روز ببينند و همين طور روز را شب!
ما بايد هميشه هوشيار باشيم تا فريب تبليغات شوم دشمنان اسلام را نخوريم.
#درقصرتنهائی
#تنهاترینسردار
#امامحسنمجتبی
#نشرحدکثری
#اللهمْعَجِلْلِوَلِیِڪالفَـــࢪَج
#کانالدلنوشتهوحدیث
https://eitaa.com/joinchat/3848601639C18dab506c9
﷽
#درقصرتنهائی🌳
#برگدوازدهم🌳
معاويه نامه هايى را به صورت مخفيانه براى بزرگان كوفه مى فرستد و از آنها مى خواهد تا با او بيعت كنند .
آيا مى خواهى يكى از اين نامه ها را برايت بخوانم ؟
اى اَشْعَث ! اگر حسن را به قتل برسانى دويست هزار درهم به تو مى دهم و تو را فرمانده سپاه شام مى كنم و دخترم را به عقد تو در مى آورم.
آرى، معاويه برنامه ترور امام حسن(ع) را در دستور كار خود قرار داده است .
البتّه جا دارد كه از من بپرسى اَشْعَث كيست ؟
او يكى از بزرگان طايفه ربيعه است، او در ميان قبيله خود نفوذ زيادى دارد .
معاويه مى داند كه او عاشق رياست و پول است، به راستى كه داماد معاويه شدن براى او بسيار مهم و جذاب است .
فكر نكن كه معاويه فقط به اَشْعَث اين قول را داده است، او به بسيارى از بزرگان كوفه چنين نامه اى فرستاده است .
اكنون عدّه زيادى به دنبال فرصت هستند تا امام حسن(ع) را ترور كنند .
راستش را بخواهى من خيلى نگران هستم، آيا كسى هست كه به امام حسن(ع) خبر بدهد كه جان او در خطر است ؟
🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷
#درقصرتنهائی
#تنهاترینسردار
#امامحسنمجتبی
#نشرحدکثری
#اللهمْعَجِلْلِوَلِیِڪالفَـــࢪَج
#کانالدلنوشتهوحدیث
https://eitaa.com/joinchat/3848601639C18dab506c9
﷽
#درقصرتنهائی🌳
#برگسیزدهم🌳
امام حسن(ع) تصميم گرفته است تا لشكرى را آماده كند و به سوى شام حركت كند .
او مى خواهد تا جنگ بين او و معاويه در داخل مرزهاى شام انجام گيرد، آرى، اين در روحيه مبارزان، بسيار اثر دارد، همان طور كه حضرتعلى(ع) در جنگ با معاويه، لشكر خود را به صفين برد، (صفين در داخل كشور سوريه مى باشد) .
امام حسن(ع) هم مى خواهد موضع تهاجمى خود را حفظ كند براى همين براى آماده كردن لشكر خود برنامه ريزى مى كند و مى خواهد قبل از اين كه معاويه به عراق برسد او از عراق خارج شده و خود را به شام برساند .
آرى، هزاران نفر با امام حسن(ع) بيعت كرده اند و قول داده اند كه امام خود را در هر شرايطى يارى كنند .
امام، تلاش مى كند تا لشكر مجهّزى را به سوى شام بفرستد، امام به حُجْر دستور مى دهد تا براى تجهيز لشكر عراق اقدام نمايد .
حُجْر تلاش زيادى مى كند ; امّا مردم كوفه آمادگى لازم براى حركت به سوى شام را از خود نشان نمى دهند، آرى، آنها آن قدر معطّل مى كنند تا اين كه سرانجام معاويه لشكر خود را به سوى عراق حركت مى دهد .
خبر مى رسد كه معاويه با لشكر شصت هزار نفرى از شام حركت كرده است و به سوى عراق مى آيد .
امام اعلام جهاد مى كند و بيش از چهار هزار نفر از بهترين ياران آن حضرت، آمادگى خود را براى جهاد اعلام مى كنند .
خواننده خوبم !
اين چهار هزار نفرى كه در اولين مرحله، اعلام آمادگى كردند گل سر سبد كوفه هستند و براى همين به سرعت نداى امام خود را اجابت مى كنند .
امام اولين سپاه خود را سامان دهى مى كند و فرماندهى آن را به عهده يكى از فرماندهان به نام كِنْدى مى سپارد و از او مى خواهد كه به سوى انبار حركت كنند و مانع پيشروى معاويه در خاك عراق بشوند
💐💐💐💐💐💐
#درقصرتنهائی
#تنهاترینسردار
#امامحسنمجتبی
#نشرحدکثری
#اللهمْعَجِلْلِوَلِیِڪالفَـــࢪَج
#کانالدلنوشتهوحدیث
https://eitaa.com/joinchat/3848601639C18dab506c9
﷽
#درقصرتنهائی🌳
#برگچهاردهم🌳
چهار هزار رزمنده به سوى مرزهاى شام حركت مى كنند .
من خيلى خوشحال هستم كه سرانجام مردم كوفه سر عقل آمدند و به يارى امام خويش شتافتند .
همسفر خوبم ! آيا موافقى ما نيز همراه اين لشكر به سوى مرزهاى شام حركت كنيم ؟
راه زيادى در پيش رو داريم پس بايد عجله كنيم و هر چه سريع تر خود را به منطقه انبار برسانيم و مانع ورود سپاه شام به عراق بشويم .
روزها مى گذرد و ما به پيش مى رويم، خدا را شكر كه ما به موقع به منطقه انبار رسيديم، هنوز دشمن به اينجا نرسيده است .
#درقصرتنهائی
#تنهاترینسردار
#امامحسنمجتبی
#نشرحدکثری
#اللهمْعَجِلْلِوَلِیِڪالفَـــࢪَج
#کانالدلنوشتهوحدیث
https://eitaa.com/joinchat/3848601639C18dab506c9
هدایت شده از ❣کمال بندگی❣
﷽
#دراوجغربت🌴
#چهارمینمسابقه🌴
#برگسیسوم🌴
مسلم تك و تنها به جنگ با يك سپاه آمده است و آن چنان شجاعتى از خود نشان مى دهد كه همه آنها از ترس فرار مى كنند.
ابن اَشْعث، پيكى براى ابن زياد مى فرستد كه نيروى كمكى برايم بفرست من نمى توانم در مقابل مسلم مقاومت كنم.
ابن زياد نيروى كمكى مى فرستد و براى او اين چنين پيغام مى دهد: "مادرت به عزايت بنشيند! چگونه است كه يك سپاه نمى تواند يك نفر را دستگير كند؟".
ابن اشعث چون اين سخن ابن زياد را مى شنود مى گويد: "مثل اين كه ابن زياد نمى داند مرا به جنگ كسى فرستاده است كه شجاعت را از پيامبر(صلى الله عليه وآله وسلم) به ارث برده است".
مسلم با شجاعتى تمام به دفاع ادامه مى دهد و هيچ كس را توان مقابله با او نيست.
كار به جايى مى رسد كه ديگر هيچ كس جرأت نمى كند به مسلم نزديك شود.
فرمانده نيروهاى ابن زياد درمانده مى شود.
در اين هنگام فكرى به ذهن او مى رسد، او فرياد مى زند:
اى مردم! اگر سكّه طلا مى خواهيد، روى بام خانه خود برويد و مسلم را سنگ باران كنيد، نخل هاى خرما را آتش بزنيد و بر سر و صورت مسلم پرتاب كنيد.
صحنه غريبى است! پذيرايى از مهمان با سنگ و آتش!
همان كسانى كه تا ديروز براى بوسيدن دست مسلم با هم دعوا مى كردند، اكنون سنگ به دست گرفته و به مسلم سنگ مى زنند!
اين كارِ كوفيان، دل مسلم را به درد مى آورد، زيرا فقط كافران به اين صورت سنگ باران مى شوند.
اگر كسى مسلم را نمى شناخت، خيال مى كرد كه اهل كوفه دارند كافرى را سنگ باران مى كنند.
اينجاست كه مسلم فرياد مى زند: "اى مردم كوفه! براى چه سنگ بارانم مى كنيد؟ نكند خيال مى كنيد من كافر شده ام؟! بدانيد من مسلمانم و از اهل بيت پيامبر شما هستم، آيا اين گونه حقِّ پيامبر خود را ادا مى كنيد؟".
امّا قلب اين مردم سياه شده است و اين سخنان در دل آنها اثر نمى كند.
سنگى مى آيد و به پيشانى مسلم اصابت مى كند و صورت مسلم با خون پيشانى اش رنگين مى شود.
مسلم خون پيشانى خود را پاك مى كند.
نمى دانم، آيا او مى داند، همين كوفيان سنگ به پيشانى امام حسين(ع)خواهند زد؟!
سنگ ديگرى به لب و دندان او اصابت مى كند و دندان هاى او را مى شكند.
تشنگى بر او غلبه كرده است، چند ساعت است كه با اين نامردها مى جنگد، خون زيادى از بدنش رفته است، آفتاب گرم كوفه بر بدنش مى تابد.
امّا دريغ از يك قطره آب!
مسلم به آنان مى گويد: "اى مردم كوفه، من مهمان شمايم، آيا مهمان خود را تشنه مى گذاريد؟".
جانم فداى لب هاى تشنه ات، اى مسلم!
كسى جواب تو را نمى دهد، خسته اى; امّا هنوز محكم قدم بر مى دارى.
دشمنان به تو دشنام مى دهند; امّا از نگاه تو مى هراسند.
سنگ به تو پرتاب مى كنند; امّا از صداى تو بر خود مى لرزند...
لشكر كوفه از دستگيرى مسلم نا اميد شده اند.
در اين ميان فرمانده لشكر رو به مسلم مى كند و مى گويد:
ــ اى مسلم! اگر دست از جنگ بردارى، در امان من هستى.
ــ آيا من در امان خواهم بود؟
ــ آرى، من از طرف امير كوفه به تو امان مى دهم.
اينجاست كه مسلم به فكر فرو مى رود و با خود مى گويد: درست است كه اين مردم بى دين هستند; امّا عرب كه هستند و در ميان عرب رسم بر آن است كه چون به شخصى امان مى دهند تا پاى جان بر سر حرف خود مى ايستند.
#درقصرتنهائی
#تنهاترینسردار
#امامحسنمجتبی
#نشرحدکثری
#اللهمْعَجِلْلِوَلِیِڪالفَـــࢪَج
#کانالدلنوشتهوحدیث
https://eitaa.com/joinchat/3848601639C18dab506c9
#درقصرتنهائی🌳
#برگپانزدهم🌳
﷽
لشكر معاويه در نزديكى هاى شهر حلب اردو زده اند، معاويه منتظر است تا ديگر نيروهاى كمكى از شهرهاى مختلف شام به او ملحق بشوند .
او مى خواهد با لشكر شصت هزار نفرى به عراق حمله كند .
خبر به معاويه مى رسد كه كِنْدى، فرمانده امام حسن(ع) در انبار سنگر گرفته است .
معاويه از زيركى امام حسن(ع) ناراحت مى شود، آرى ديگر عبور از انبار كار بسيار سختى مى باشد .
معاويه به فكر فرو رفته است، ناگهان فكرى به ذهن او مى رسد .
آيا مى دانى او چه تصميمى گرفته است ؟
او مى خواهد فرمانده امام حسن(ع) را با پول و مقام خريدارى كند .
معاويه دستور مى دهد تا اين نامه براى كِنْدى نوشته شود :
من تو را دعوت مى كنم تا به من ملحق شوى كه در اين صورت تو را امير شهرى از شهرهاى شام مى كنم .
معاويه نامه رسان خود را صدا مى زند تا اين نامه را همراه با كيسه هاى سكّه براى كِنْدى ببرد .
خواننده عزيزم !
آيا مى خواهى بدانى معاويه چقدر پول براى كِنْدى مى فرستد ؟
پانصد هزار درهم !
آرى، اين پول كمى نيست، واقعاً ايمان مى خواهد كه بتواند از اين همه پول بگذرد و وسوسه نشود .
نامه رسان معاويه، خود را به انبار مى رساند و سراغ خيمه فرماندهى را مى گيرد .
نيروها او را به خيمه كِنْدى راهنمايى مى كنند، او وارد خيمه مى شود .
نامه را همراه با سكّه ها تحويل كِنْدى مى دهد .
كِنْدى، فرمانده سپاه امام حسن(ع)، نامه را مى خواند، نگاهى به سكّه ها مى كند، برق سكّه ها چشم او را مى گيرد .
پانصد هزار درهم و حكومت بر شهرى از شهرهاى شام !
او سر خود را پايين مى اندازد و به فكر فرو مى رود .
آخر من با امام حسن(ع) بيعت كرده ام، او به من اعتماد كرده است و چهار هزار نيرو در اختيار من قرار داده است تا از مرز كشور دفاع كنم .
#درقصرتنهائی
#تنهاترینسردار
#امامحسنمجتبی
#نشرحدکثری
#اللهمْعَجِلْلِوَلِیِڪالفَـــࢪَج
#کانالدلنوشتهوحدیث
https://eitaa.com/joinchat/3848601639C18dab506c9
#درقصرتنهائی🌳
#برگشانزدهم🌳
﷽
شيطان در وجود او رخنه مى كند و به او مى گويد : پانصد هزار درهم، پول كمى نيست ! با اين پول مى توانى تا آخر عمر راحت زندگى كنى، خانه زيبا براى خود بخرى و خوش بگذرانى . اى كِنْدى ! شانس به در خانه ات آمده است، بيا و از آن استفاده كن، تو ديگر خواب چنين پولى را هم نخواهى ديد .
سرانجام، شيطان پيروز مى شود و كِنْدى تصميم مى گيرد كه به معاويه ملحق شود .
در چادر فرماندهى، جلسه محرمانه اى برگزار مى شود، هيچ كس از موضوع اين جلسه خبر ندارد .
كِنْدى، دويست نفر از نيروهاى خود را جمع مى كند و از آنها مى خواهد تا همراه او به معاويه ملحق شوند .
نيمه شب است و همه نيروها در خواب هستند، كِنْدى همراه با دويست نفر از بزرگان لشكر كوفه به سوى حلب، محل استقرار معاويه حركت مى كنند .
صبح كه مى شود سپاه كوفه متوجّه مى شوند كه دويست تن از فرماندهان سپاه و كندى به معاويه ملحق شده اند .
#درقصرتنهائی
#تنهاترینسردار
#امامحسنمجتبی
#نشرحدکثری
#اللهمْعَجِلْلِوَلِیِڪالفَـــࢪَج
#کانالدلنوشتهوحدیث
https://eitaa.com/joinchat/3848601639C18dab506c9
#درقصرتنهائی🌳
#برگهجدهم🌳
﷽
حتماً مى گويى كه نُخَيله كجاست ؟
اردوگاه بزرگى در خارج از شهر كوفه كه در همه جنگ ها، سپاه كوفه در آنجا مستقر مى شد و بعد از سامان دهى از آنجا به سوى دشمن حركت مى كرد .
سكوت بر فضاى مسجد حكم فرما شده است، همه مردم منتظر هستند تا بزرگان و ريش سفيدان، آمادگى خود را براى همراهى امام اعلام كنند .
نمى دانم اين صحنه را چگونه برايت روايت كنم، فضاى مسجد كوفه پر از جمعيتى است كه سرهايشان را پايين انداخته اند و هيچ نمى گويند .
چند ماه قبل، روز بيست و يكم ماه رمضان، همين ها با امام حسن(ع)بيعت كردند، آيا يادت هست كه چگونه فرياد مى زدند كه ما همه، سرباز تو هستيم ؟ امّا چه شده است امروز كه روز عمل است و بايد شمشير به دست گرفت و به جنگ معاويه رفت، همه سكوت كرده اند .
آرى، سكّه هاى طلاى معاويه در جيب هاى اين مردم سنگينى مى كند، ديگر چگونه به جنگ كسى بروند كه وام دار او هستند .
امام حسن(ع) بالاى منبر نشسته است و هيچ كس جواب او را نمى دهد .
خدايا ! اين چه مظلوميّتى است كه من با چشم خود مى بينم .
چرا هيچ كس، جواب امام حسن(ع) را نمى دهد ؟
همه منتظر هستند تا بزرگان شهر سخن بگويند ; امّا آنها سكوت اختيار كرده اند .
همه مردم، به يكديگر نگاه مى كنند، به راستى چه شده است ؟ چرا مسجد اين طور بوى غريبى گرفته است ؟
صدايى، ناگهان سكوت را مى شكند : "اى مردم، خجالت نمى كشيد ؟ فرزند پيامبرتان شما را به يارى فرا مى خواند و شما اين گونه سكوت مى كنيد ؟ مگر شما با او بيعت نكرده ايد ؟" .
آيا تو اين جوانمرد را مى شناسى ؟
او عَدى بن حاتم است .
او جمعيّت را مى شكافد و نزديك امام حسن(ع) مى آيد و مى گويد : "من سخن تو را شنيدم و به سوى نُخَيله ] اردوگاه نظامى كوفه [ حركت مى كنم تا جان خويش را فداى تو كنم" .
نگاه كن، او به سوى درِ مسجد مى رود و سوار بر اسب خود مى شود و به سوى نُخَيله مى رود .
#درقصرتنهائی
#تنهاترینسردار
#امامحسنمجتبی
#نشرحدکثری
#اللهمْعَجِلْلِوَلِیِڪالفَـــࢪَج
#کانالدلنوشتهوحدیث
https://eitaa.com/joinchat/3848601639C18dab506c9
#درقصرتنهائی🌳
#برگبیستم🌳
﷽
يك نفر از جاى خود بلند مى شود و با صداى بلند با مردم كوفه اين چنين سخن مى گويد : "اى مردم كوفه، واى بر شما، آيا اين گونه امام خود را يارى مى كنيد ؟ آيا از خدا نمى ترسيد ؟" .
امام به سوى نُخَيله ] اردوگاه كوفه [ حركت مى كند، و مغيره بن نوفل را به عنوان جانشين خود در شهر قرار مى دهد و از او مى خواهد تا مردم را به جهاد تشويق كند .
امام ده روز در نُخَيْله مى ماند ; امّا جمعيّت زيادى به اردوگاه نمى آيند .
معاويه با لشكر شصت هزار نفرى به سوى كوفه مى آيد، براى مقابله با لشكر معاويه، نياز به نيروهاى زيادى است.
امام بار ديگر به شهر كوفه باز مى گردد و در مسجد به منبر مى رود و اين چنين مى گويد :
اى مردم ، من مى توانم به خلوت تنهايى پناه ببرم و خدا را عبادت كنم ولى بدانيد اگر من حكومت را به معاويه واگذار كنم شما در حكومت او هرگز روز خوش نخواهيد ديد .
من مى بينم روزى را كه فرزندان شما در آستانه خانه هاى فرزندان معاويه ايستاده باشند و از آنها آب و غذا بخواهند ولى كسى به آنها چيزى ندهد.
آرى، مردم كوفه خيال مى كنند كه اين پول هاى معاويه ادامه پيدا خواهد كرد، آنها نمى دانند كه اين پول هايى كه معاويه براى آنها مى فرستد براى اين است كه اكنون حكومت خود را در خطر مى بيند ; امّا وقتى كه خطر برطرف بشود ظلم و ستم هاى او هم شروع خواهد شد .
به هر حال، تعدادى از مردم به سوى نُخَيْله ] اردوگاه نظامى كوفه [حركت مى كنند و امام لشكر خود را سامان دهى مى كند و به سوى معاويه به راه مى افتد .
امام در مسير راه به ساباط (نزديك شهر مدائن) مى رسد و دستور مى دهد تا لشكر اردو بزنند.
امام مى خواهد چند روزى اينجا بماند تا نيروهاى كمكى از شهرهاى ديگر عراق به او ملحق شوند.
#درقصرتنهائی
#تنهاترینسردار
#امامحسنمجتبی
#نشرحدکثری
#اللهمْعَجِلْلِوَلِیِڪالفَـــࢪَج
#کانالدلنوشتهوحدیث
https://eitaa.com/joinchat/3848601639C18dab506c9
#درقصرتنهائی🌳
#برگبیستیکم🌳
﷽
اكنون امام تصميم مى گيرد تا قسمتى از نيروهاى خود را زودتر به سوى معاويه اعزام كند تا از پيشروى بيشتر سپاه معاويه در داخل خاك عراق جلوگيرى كند .
همسفر خوبم !
به خاطر دارى كه دو فرمانده قبلى، بىوفايى نمودند و به سوى معاويه رفتند .
امروز امام حسن(ع) مى خواهد پسر عموى خود را فرمانده سپاه عراق نمايد .
آرى، چه كسى بهتر از عُبيد الله بن عبّاس!
حتماً او را مى شناسى .
عُبيد الله پسر عبّاس عموى پيامبر است، او همراه با برادرش عَبد الله بن عبّاس در لشكر امام حسن(ع) مى باشند .
گوش كن !
امام حسن(ع) با او سخن مى گويد :
من تو را با لشكرى دوازده هزار نفرى به سوى سپاه معاويه مى فرستم ، تو همين امروز حركت كن و هر كجا كه به لشكر معاويه رسيدى از پيشروى آنها جلوگيرى كن تا من خود را به تو برسانم.
اكنون امام قَيس بن سعد را صدا مى زند و از او مى خواهد همراه عُبيد الله بن عبّاس برود و معاونت لشكر را به عهده بگيرد .
حتماً مى خواهى اطلاعات بيشترى از قَيس بن سعد داشته باشى .
قَيس يكى از ياران شجاع لشكر كوفه مى باشد، او افتخار داشته كه ده سال خدمتگزارى پيامبر را بنمايد و در جنگ هاى مهم در ركاب او شمشير بزند.
وقتى كه همه مردم با ابوبكر (خليفه اوّل) بيعت كردند قَيس حاضر نشد با او بيعت كند .
قَيس در جنگ نهروان، فرمانده قسمتى از لشكر حضرت على(ع) بود و امروز نيز آماده است تا در ركاب امام حسن(ع) جانفشانى كند.
قَيس قامتى رشيد و اندامى قوى دارد و شجاعت او مثال زدنى است.
#درقصرتنهائی
#تنهاترینسردار
#امامحسنمجتبی
#نشرحدکثری
#اللهمْعَجِلْلِوَلِیِڪالفَـــࢪَج
#کانالدلنوشتهوحدیث
https://eitaa.com/joinchat/3848601639C18dab506c9