eitaa logo
🌷دلنوشته و حدیث🌷
1.2هزار دنبال‌کننده
12.5هزار عکس
3.9هزار ویدیو
38 فایل
اگــر یـکــ نــفـر را بـه او وصـل کــردی برای سپاهش تــــــو ســــــــردار یـــاری 💫یا صاحب الزمان💫 🌹کپی با ذکر صلوات آزاد است🌹 @kamali220 🌹ارتباط با مدیر↖️↖️ ادمین تبادل↙️↙️ @Yare_mahdii313
مشاهده در ایتا
دانلود
🌹🍃🌹🍃🌹🍃 🍃🌸🍃 🌹🍃 🍃 🌹 🍃 ❤️ توسل امروز ❤️ به امام حسن مجتبی علیه السلام و امام حسین علیه السلام يَا أَبا مُحَمَّدٍ، يَا حَسَنَ بْنَ عَلِيٍّ، أَيُّهَا الْمُجْتَبىٰ، يَا ابْنَ رَسُولِ اللّٰهِ، يَا حُجَّةَ اللّٰهِ عَلىٰ خَلْقِهِ، يَا سَيِّدَنا وَمَوْلانا إِنَّا تَوَجَّهْنا وَاسْتَشْفَعْنا وَتَوَسَّلْنا بِكَ إِلَى اللّٰهِ وَقَدَّمْناكَ بَيْنَ يَدَيْ حاجاتِنا، يَا وَجِيهاً عِنْدَ اللّٰهِ اشْفَعْ لَنا عِنْدَ اللّٰهِ؛ 🦋🦋 يَا أَبا عَبْدِاللّٰهِ، يَا حُسَيْنَ بْنَ عَلِيٍّ، أَيُّهَا الشَّهِيدُ، يَا ابْنَ رَسُولِ اللّٰهِ، يَا حُجَّةَ اللّٰهِ عَلىٰ خَلْقِهِ، يَا سَيِّدَنا وَمَوْلانا إِنَّا تَوَجَّهْنا وَاسْتَشْفَعْنا وَتَوَسَّلْنا بِكَ إِلَى اللّٰهِ وَقَدَّمْناكَ بَيْنَ يَدَيْ حاجاتِنا، يَا وَجِيهاً عِنْدَ اللّٰهِ، اشْفَعْ لَنا عِنْدَ اللّٰهِ؛ 🍃 🌹 🍃 🌹🍃 🍃🌸🍃 🌹🍃🌹🍃🌹🍃 @delneveshte_hadis110
👩‍⚖   🌷 ﷽ لحظه ها همچنان به كندي ميگذشت. آيدا بيدار شده بود و با وحشت به ما خيره نگاه ميكرد. اشك چشمش چكيد و گفت: - چي شده؟ جلوي خاله زانو زد و با بغض به خاله خيره شد. - مامان بهت ميگم چي شده؟ چرا داري گريه ميكني؟ خاله سرش رو بوسيد و گفت: چيزي نيست عزيزم. برو اميد رو بيدار كن بفرستش مهد. مصمم گفت: - تا نگي چي شده از جام تكون نميخورم. كلمه اي از دهن خاله بيرون نمياومد و به ناچار به من متوسل شد. - آبجي مبينا تو بگو. - چيزي نيست عزيزم. از داداش احسان خبري نيست. خاله يه كم نگران شده. صداي نفسش رو با فوت بيرون داد و گفت: - آخه مادر من! مگه تو احسان رو نميشناسي؟ اون هميشه اينجوري بوده. يه دفعه غيبش ميزنه، بعد خودش پيداش ميشه. زير لب غرولندكنان به سمت اتاق اميد رفت. - اول صبحي وحشتزده‌ام كردين. گفتم حالا چي شده. آيدا اميد رو براي رفتن به مهدكودك آماده كرد و همراه همديگه از خونه بيرون رفتن. ساعت روي ديوار بيش از پيش نگرانم ميكرد و هر بار دستم سمت گوشي تلفن ميرفت تا خبري از عمو بگيرم؛ اما با خودم ميگفتم يه كم راحتش بذارم، اون خودش به اندازه كافي درد روي دوشش سنگيني ميكنه؛ پس بهتره از زبون خودش بشنوم. عقربه‌ي ساعت روي ده مونده بود كه صداي چرخش كليد توي قفل در اومد و مثل صاعقه‌زده‌ها از روي مبل بلند شديم و با چشمهايي ملتمس خودمون رو به عمو رسونديم. عمو نفس عميقي كشيد و لبش براي حرفزدن تكون خورد؛ اما نتونست چيزي بگه و دستمالي جلوي دهنش گرفت و به سمت دستشويي هجوم برد. خدا ميدونه كه ديدن اون همه جسد براي پيداكردن فرزندت چقدر ميتونه عذابآور باشه براي پدري كه بزرگ شدنش رو به چشم ديده، با خوشي هاش خنديده و با غم و غصه هاش اشك ريخته. خاله مضطرب دستم رو گرفت و گفت: - مبينا! دارم ميميرم از نگراني. - توكلت به خدا خاله جون. چند دقيقه بعد عمو با رنگي زرد و چشمهايي گودرفته و تارهاي سفيدي كه انگار از شب قبل بيشتر شده بودن ظاهر شد. خاله به سمتش رفت و روي مبل نشوندش. - داري سكته‌ام ميدي. بگو تو رو خدا. همچنان به زمين خيره بود و لبهاي ترك خورده‌اش رو با لبش تر ميكرد. - عمو! احسان بينشون بود؟ لبخند تلخي روي لبش آورد و قطره اشكي از گوشه ي چشمهاش پايين اومد. - نميدونم بگم خدا رو شكر كه نبود يا بگم خدايا چرا نبود؟ گيج و مبهوت بهش زل زدم. - يعني چي؟! - احسان بينشون نبود اما... دستم روي قلبم نشست و خدا رو شكر كردم. اشك شوق از گوشه ي چشمم پايين اومد؛ ولي جمله ي نيمه تموم عمو خوشي چندثانيه ايم رو نابود كرد. - اما چي؟! - ميگن امكان نداره توي اون كشتي بوده باشه و زنده مونده باشه. خاله چنگي به صورتش زد و صداي ضجه و ناله‌اش به هوا رفت. دستهاش رو گرفتم و سعي كردم آرومش كنم؛ اما حتي خودم رو هم نميتونستم دلداري بدم. - چرا نميتونه؟ چرا نميتونه زنده باشه؟ - احتمال ميدن كه خودش رو زودتر از بقيه از كشتي پرت كرده و غرق شده. براي همين جنازه ي بچه‌ام بينشون نيست. شونه هاي لرزون عمو و اشكهاي بي امونش تموم اميدم رو به باد داد. تموم خوشبختي زندگيم به لحظه اي جلوي چشمهام دود شد و دستم رو شكمم نشست و سرم به دوران افتاد. 🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷 🌸به نیت فرج امام زمانمون اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم🌸 ☘ 💖☘ 💖💖☘ 💖💖💖☘ 💖💖💖💖☘ @delneveshte_hadis110 <====💠🔶🌹🔷💠====>
خداوندا تو میدانی انچه را که من نمیدانم در دانستن تو ارامشیست و در ندانستن من تلاطمهاست تو خود با ارامشت تلاطمم را ارام ساز   @delneveshte_hadis110 <====💠🔷🌷🔷💠====>
بی ارزشترین نوعِ افتخار، افتخار به داشتن ویژگی هایی است که خود انسان در داشتنشان هیچ نقشی ندارد مثلِ چهره، قد، رنگ چشم، ملیت، ثروت خانوادگی و خیلی چیزهای دیگر. از چیزایی که خودتان به دست آورده اید حرف بزنید.. مثل:انسانیت، مهربانی، گذشت، صداقت و.. آدمی را آدمیت لازم است عود را گر بو نباشد هیزم است… 🦋🌹🌷 @delneveshte_hadis110 <====💠🔷🌷🔷💠====>
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
آیت الله فاطمی‌نیا: ؟ سید رضی جامع نهج البلاغه پس از مرگ مادرش گفت: "بعد از این با کدام دست بلاها را رد کنم؟" دست مادر که بالا می‌رود بلاها از شما دور می‌شود. حیف نیست سر یک چیز جزئی مادر را می‌رنجانید؟ از مجلس روضه برگشته مادر را می‌رنجاند؛ قبول باشد! @delneveshte_hadis110 <====💠🔷🌷🔷💠====>
🌳 🌳 چهار هزار رزمنده به سوى مرزهاى شام حركت مى كنند . من خيلى خوشحال هستم كه سرانجام مردم كوفه سر عقل آمدند و به يارى امام خويش شتافتند . همسفر خوبم ! آيا موافقى ما نيز همراه اين لشكر به سوى مرزهاى شام حركت كنيم ؟ راه زيادى در پيش رو داريم پس بايد عجله كنيم و هر چه سريع تر خود را به منطقه انبار برسانيم و مانع ورود سپاه شام به عراق بشويم . روزها مى گذرد و ما به پيش مى رويم، خدا را شكر كه ما به موقع به منطقه انبار رسيديم، هنوز دشمن به اينجا نرسيده است . https://eitaa.com/joinchat/3848601639C18dab506c9
هدایت شده از ❣کمال بندگی❣
🌴 🌴 🌴 شب عرفه، عجب صفايى دارد! همه مشغول دعا و مناجات هستند. مسلم نيز در خانه طَوْعه به عبادت مشغول است; امّا بى وفايى كوفيان، دل او را سخت آزرده كرده است. او به اين فكر مى كند كه فردا چه خواهد شد، آيا خواهد توانست از كوفه جان سالم به در ببرد و خود را به امام حسين(ع) برساند و او را از سفر به كوفه باز دارد؟ آيا خواهد توانست يك نفر را پيدا كند تا پيامش را به امام حسين(ع)برساند؟ از آن طرف سربازان ابن زياد به هر خانه اى كه فكر مى كردند، مسلم آنجا باشد، سركشى كرده اند; امّا هيچ نتيجه اى نگرفته اند. در شهر، حكومت نظامى برقرار مى شود و هيچ كس حق ندارد رفت و آمدى داشته باشد. بلال، پسر طَوْعه به خانه مى آيد. او مى بيند كه رفتار مادر با شب هاى ديگر فرق مى كند. او رفتار مادر را زير نظر مى گيرد، چرا مادر ظرف آب و غذا را به آن اتاق مى برد؟ ــ مادر! چه شده اينگونه شادمانى؟ گويى در آسمان ها سير مى كنى! ــ پسرم، چقدر دير كردى؟ نگرانت بودم. ــ مادر! مثل اينكه ما امشب مهمان داريم. ــ فرزندم، اين يك راز است و تو بايد به من قول بدهى به هيچ كس نگويى. ــ باشد، من قول مى دهم. ــ سعادتى بزرگ نصيب ما شده است، امشب مسلم نماينده امام حسين(ع)مهمان ماست. تا نام مسلم به گوش بلال مى خورد، جايزه بزرگ و سكّه هاى طلا به ذهنش خطور مى كند. جايزه اى كه ابن زياد براى پيدا نمودن مسلم قرار داده است، هر كسى را وسوسه مى كند. امشب، سه نفر در اين خانه هستند و هيچ كدام از آنها خواب به چشم ندارند: مسلم; او مى داند شب آخر عمر اوست; امشب شب عرفه است، همه حاجى ها آماده مى شوند تا مراسم حج خود را به جاى آورند و قربانى خود را در راه خدا قربان كنند و او فردا خود را در راه مولايش قربانى خواهد نمود. طَوْعه; مادر مهربانى كه دلش آرام نمى گيرد; گويا او هم از حالت مسلم فهميده است كه به زودى مهمان او خواهد رفت. آرى، او مى داند غريب ترين مرد تاريخ در خانه اش مهمان است. او مى خواهد بهترين پذيرايى را از او نموده باشد. رحمت خدا بر تو اى طَوْعه كه به تنهايى يك دنيا مردانگى آفريدى! و بلال، پسر طَوْعه، به فكر جايزه است. اين شيطان است كه به او مى گويد: "جايزه بزرگى در راه است كه با آن مى توانى چه كارها بكنى، تا كى بايد كارگرى كنى؟ تا كى بايد سختى بكشى؟ تو مى توانى با گرفتن اين جايزه به همه آرزوهاى خود برسى، ازدواج كنى، خانه اى براى خود خريدارى كنى و اسب زيبايى براى خود بخرى". <=====●●●●●=====> eitaa.com/joinchat/177012741Cffe22f43ef <=====●●●●●=====>
🍁راز هایت را به دو نفر بگو... 🍂"خودت و خدایت " 🍁در تنگنا به دو چیز تکیه کن.. 🍂"صبر و دعا" 🍁در دنیا مراقب دو چیز باش... 🍂"پدر و مادر" 🍁از دو چیز نترس 🍂که به دست خداست... 🍁"روزی و مرگ" 🍁به یک چیز 🍂هیچ وقت خیانت نکن... 🍁"رفاقت" 🍂تا وقتی "نگاه خدا" 🍁به سوی توست 🍂از روی گرداندن 🍁دیگران غمگین مباش... 🍁🍂
واااااااااای چه کانالیه این کانال😊🌻 خدائی نیای ضرر کردی😔😊 از گرفته تا کلا برای خودش باشی و نیای تو این کانال☺️ از محالاته😊 eitaa.com/joinchat/3378184385Cded59ab28c امام رضائی ها کجائید📣📣📣📣📣
┄┅─✵💝✵─┅┄ با نام و یاد خــدا میتوان بهترین روز را براے خـود رقم زد پس با تمام وجـود بگیم خـدایا بہ امید تو نه بہ امید خلق تو 🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷 @delneveshte_hadis110
💖 گفتند که تک سوارمان در راه است از اول صبح چشممان بر راه است از یازدهم، دوازده قرن گذشت تا ساعت تو چقدر دیگر راه است؟ 😔 @delneveshte_hadis110 <====💠🔷🌷🔷💠====>
💕🍃💕🍃💕🍃💕🍃💕🍃💕🍃 💟دعا برای شروع روز💟 ا🍃💕🍃 💙بسم الله الرحمن الرحیم💙 ا🍃💕🍃 اَلـلّـهُـمَ اجـْعَـلْ صَـبَـاحَـنـَا صَـبـَاحَ الْـاَبـْـــــرَار وَ لـَـا تَــجْــعـَـلْ صَـبـَاحَـنـَا صَـبَـاحَ الْـاَشَـــــرَار ا🍃💕🍃 اَلـلّـهُـمَ اجـْعَـلْ صَـبَـاحَـنـَا صَـبَـاحَ الـْمـَقـْبـُولـِیـن وَ لـَـا تَــجْــعـَـلْ صَـبـَاحَـنـَا صَـبَـاحَ الـْمـَرْدُودِیــــن ا🍃💕🍃 اَلـلّـهُـمَ اجـْعَـلْ صَـبَـاحَـنـَا صَـبَـاحَ الـْصّـَالـِحـِیـن وَ لـَـا تَــجْــعـَـلْ صَـبـَاحَـنـَا صَـبَـاحَ الـْطّـَالـِحـِیـن ا🍃💕🍃 اَلـلّـهُـمَ اجـْعَـلْ صَـبَـاحَـنـَا صَـبَـاحَ الـْخـَیْـرِ وَ السَّعـَادَة وَ لـَـا تَــجْــعـَـلْ صَـبـَاحَـنـَا صَـبَـاحَ الـشَّـرِ وَ الْشِّـقـَاوَة ا🍃💕🍃 💠امين يا رب العالمین💠 التماس دعا 🙏🙏🙏🙏 💕🍃💕🍃💕🍃💕🍃💕🍃 @delneveshte_hadis110
☀️ به رسم هر روز صبح ☀️ 🌻السَّلامُ عَلَيْكَ يا اَبا عَبْدِاللهِ وَعَلَى الاَْرْواحِ الَّتي حَلَّتْ بِفِنائِكَ عَلَيْكَ مِنّي سَلامُ اللهِ اَبَداً ما بَقيتُ وَبَقِيَ اللَّيْلُ وَالنَّهارُ وَلا جَعَلَهُ اللهُ آخِرَ الْعَهْدِ مِنّي لِزِيارَتِكُمْ، اَلسَّلامُ عَلَى الْحُسَيْنِ وَعَلى عَلِيِّ بْنِ الْحُسَيْنِ وَعَلى اَوْلادِ الْحُسَيْنِ وَعَلى اَصْحابِ الْحُسَيْن🌻 💕💕💕💕💕💕💕💕 🌸السلام علیک یا امام الرئوف 🌸 🌻ﺍﻟﻠَّﻬُﻢَّ ﺻَﻞِّ ﻋَﻠَﻰ ﻋَﻠِﻲِّ ﺑْﻦِ ﻣُﻮﺳَﻰ ﺍﻟﺮِّﺿَﺎ ﺍﻟْﻤُﺮْﺗَﻀَﻰ ﺍﻟْﺈِﻣَﺎﻡِ ﺍﻟﺘَّﻘِﻲِّ ﺍﻟﻨَّﻘِﻲِّ ﻭَ ﺣُﺠَّﺘِﻚَ ﻋَﻠَﻰ ﻣَﻦْ ﻓَﻮْﻕَ ﺍﻟْﺄَﺭْﺽِ ﻭَ ﻣَﻦْ ﺗَﺤْﺖَ ﺍﻟﺜَّﺮَﻯ ﺍﻟﺼِّﺪِّﻳﻖِ ﺍﻟﺸَّﻬِﻴﺪِ ﺻَﻠَﺎﺓً ﻛَﺜِﻴﺮَﺓً ﺗَﺎﻣَّﺔً ﺯَﺍﻛِﻴَﺔً ﻣُﺘَﻮَﺍﺻِﻠَﺔً ﻣُﺘَﻮَﺍﺗِﺮَﺓً ﻣُﺘَﺮَﺍﺩِﻓَﺔً ﻛَﺄَﻓْﻀَﻞِ ﻣَﺎ ﺻَﻠَّﻴْﺖَ ﻋَﻠَﻰ ﺃَﺣَﺪٍ ﻣِﻦْ ﺃَﻭْﻟِﻴَﺎﺋِﻚَ🌻 💕💕💕💕💕💕💕 🌸 ألـلَّـهُـمَــ عَـجِّـلْ لِـوَلـیِـکْ ألْـفَـرَج🌸 @delneveshte_hadis110
🌹🍃🌹🍃🌹🍃 🍃🌸🍃 🌹🍃 🍃 🌹 🍃 ❤️ توسل امروز ❤️ به امام سجاد علیه السلام و امام محمد باقر علیه السلام و امام صادق علیه السلام يا اَبَا الْحَسَنِ، يا عَلِىَّ بْنَ الْحُسَيْنِ، يَا زَيْنَ الْعابِدِينَ، يَا ابْنَ رَسُولِ اللّٰهِ، يَا حُجَّةَ اللّٰهِ عَلىٰ خَلْقِهِ، يَا سَيِّدَنا وَمَوْلانا إِنَّا تَوَجَّهْنا وَاسْتَشْفَعْنا وَتَوَسَّلْنا بِكَ إِلَى اللّٰهِ وَقَدَّمْناكَ بَيْنَ يَدَيْ حاجاتِنا، يَا وَجِيهاً عِنْدَ اللّٰهِ اشْفَعْ لَنا عِنْدَ اللّٰهِ؛ 🦋🌹 يَا أَبا جَعْفَرٍ، يَا مُحَمَّدَ بْنَ عَلِيٍّ، أَيُّهَا الْباقِرُ، يَا ابْنَ رَسُولِ اللّٰهِ، يَا حُجَّةَ اللّٰهِ عَلىٰ خَلْقِهِ، يَا سَيِّدَنا وَمَوْلانا إِنَّا تَوَجَّهْنا وَاسْتَشْفَعْنا وَتَوَسَّلْنا بِكَ إِلَى اللّٰهِ وَقَدَّمْناكَ بَيْنَ يَدَيْ حَاجَاتِنا، يَا وَجِيهاً عِنْدَ اللّٰهِ اشْفَعْ لَنا عِنْدَ اللّٰهِ؛ 🌹🦋 يَا أَبا عَبْدِ اللّٰهِ، يَا جَعْفَرَ بْنَ مُحَمَّدٍ، أَيُّهَا الصَّادِقُ، يَا ابْنَ رَسُولِ اللّٰهِ، يَا حُجَّةَ اللّٰهِ عَلىٰ خَلْقِهِ، يَا سَيِّدَنا وَمَوْلانَا إِنَّا تَوَجَّهْنا وَاسْتَشْفَعْنا وَتَوَسَّلْنا بِكَ إِلَى اللّٰهِ وَقَدَّمْناكَ بَيْنَ يَدَيْ حاجاتِنا، يَا وَجِيهاً عِنْدَ اللّٰهِ اشْفَعْ لَنا عِنْدَ اللّٰهِ؛ 🍃 🌹 🍃 🌹🍃 🍃🌸🍃 🌹🍃🌹🍃🌹🍃 @delneveshte_hadis110
👩‍⚖   🌷 ﷽ * با ناله بيدار شدم و چشمهام فقط سقف سفيدرنگي رو ديد كه شبيه هيچ جايي نبود به جز بيمارستان. به سرم توي دستم نگاه كردم. جوني توي تنم نبود و رمقي براي وجودم باقي نمونده بود. با يادآوري اين دو روز گذشته، از كلانتري، نامه ي احسان، اشكهاي عمو، حرفهاش و ضجه هاي خاله ناخودآگاه با ناله و آه جيغ كشيدم و به سرُم توي دستم حمله بردم. از روي تخت بلند شدم كه دو پرستار به سمتم اومدن و شونه هام رو توي دست گرفتن و وادارم كردن تا روي تخت دراز بكشم. چيزي دورن وجودم ميسوخت و تاب و تحمل رو ازم گرفته بود. سوزن مسكن توي رگ دستم فرو رفت و ضجه ها و ناله هام كمكم فروكش كرد تا زماني كه اشكهام از گوشه ي چشمم پايين اومد و از پشت پرده ي اشكهام عمو رو ديدم كه به سمتم اومد و دستهاي يخ كرده ام رو توي دستش گرفت. با التماس گفتم: - بگو احسان زنده است. تو رو خدا بگو عمو! جلوي اومدن اشكش رو نگرفت و گفت: مادر و پدرت بيان پيشت. الانه كه برسن. دوباره پرسيدم: - زنده است مگه نه؟! حرفي نزد و سرش رو پايين گرفت. با ناله گفتم: - آخه من جواب اين بچه ي توي شكمم رو چي بدم؟ اگه گفت بابام كجاست چي بگم؟ عمو من جواب دل خودم رو چي بدم؟ من نميتونم بدون احسان زندگي كنم. - قوي باش دخترم! قوي باش. * صبحها بدون هيچ هدف و اميدي از خواب بيدار ميشدم. دوباره توي اتاقي بودم كه بيست وخورده اي سال از زندگيم رو هر روز صبح با بازكردن چشمم و ديدن سقف سفيدش شروع كردم؛ اما چقدر تفاوت داشت. صبح اون روزهايي كه با شوق از تخت پايين مياومدم، براي پدر و مادرم ناز ميكردم، صبحونه اي با عشق ميخوردم و براي رفتن به دانشگاه به اميد آينده اي روشن عجله ميكردم؛ اما اين صبحها عجيب بوي تنهايي ميدن، بوي نااميدي و زجر، بوي افسردگي و بي حوصلگي. دست و صورتم رو به زور شستم. قرصهايي رو كه ناشتا به اجبار خانم دكتر بايد ميخوردم به زور آب پايين دادم. اين روزها به طرز فجيعي ضعيف شده بودم و نگراني مامان بيشتر شده بود. نگران من و بچه اي بود كه قراره بدون پدر يه عمر زندگي كنه. چه زندگي دردناكي داري كوچولوي من! ليوان شيرعسل گرم مامان روي اپن بود و به زور بايد اون رو بخورم. سلام سردي كردم و بابا كه در حال بستن دكمه هاي پيراهنش بود با رويي خوش جواب سلام داد. - سلام بر گلبانوي بابا! لبخند تلخي زدم و پشت ميز صبحانه نشستم. ليوان شير رو به لبهام نزديك كردم و بوي شير زير بينيم خورد و بهونه اي شد بر اينكه تموم محتويات معدهم رو خالي كنم. مامان نگران از اتاق بيرون اومد و درحاليكه گره روسريش رو سفت ميكرد به سمتم اومد. - حالت خوبه؟ حال خوب تنها چيزي بود كه اين روزها هيچوقت به سراغم نمياومد. سري تكون دادم و به كمك مامان روي مبل نشستم و به زور خرمايي داخل دهنم گذاشتم كه صداي زنگ آيفون به صدا در اومد. مامان جواب داد و بعد با تعارفات بسيار دكمه ي آيفون رو فشار داد. با صدايي خوشحال گفت: - هستي اومده. لبخندي روي لبم نشست، لبخندي واقعي. چقد دلم براش تنگ شده بود. خيلي وقت بود كه نديده بودمش. به سمت در رفتم و به محض ديدنش خودم رو توي آ*غـ*ـوشش رها كردم و صداي گريه امون در هم پيچيد. از اينكه اين مدت نتونسته بود بهم سر بزنه ازم عذرخواهي كرد. مثل اينكه اين مدت همراه با مهيار به مسافرت رفته بودن و امروز از مسافرت برگشتن و تموم اتفاقات رو از خاله ميشنوه. دستش پشت كمرم نشست و گفت: مبينا تو كه باور نكردي؟! با نگاهي پر از غم بهش خيره شدم كه گفت: - هنوز كه چيزي مشخص نيست. يه نگاه به خودت انداختي؟ انقدر لاغر شدي كه ديگه نمي‌شناسمت. يه كم به فكر خودت و بچهت باش. به فنجونهاي دمنوش روي ميز خيره شدم و گفتم: - ديگه دل و دماغي برام نمونده. اگه تا الان هم خودم رو سر پا نگه داشتم فقط به خاطر بچه ي توي شكممه. آهي كشيد و سعي كرد بهم دلداري بده. - من مطمئنم كه اونا اشتباه كردن. احسان اصلاً توي اون كشتي نبوده. - پس كجاست؟ پس چرا الان نيست هستي؟! - توكلت به خدا. انشاءاالله مياد! نگاهي گذرا بهم انداخت و گفت: پاشو بريم بيرون يه حال و هوايي عوض كني. - اصلاً حرفش رو نزن كه حوصله ندارم. - اِ پاشو ديگه. دستم رو كشيد و به زور مانتو و روسريم رو دستم داد. به الاجبار لباسهام رو پوشيدم و آماده شدم. به هر ترفندي سعي ميكرد كه لبخند روي لبم بياره و من تموم تلاشم رو ميكردم كه ناراحتش نكنم. 🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷 🌸به نیت فرج امام زمانمون اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم🌸 ☘ 💖☘ 💖💖☘ 💖💖💖☘ 💖💖💖💖☘ @delneveshte_hadis110 <====💠🔶🌹🔷💠====>
01.mp3
7.21M
فایل صوتی (1⃣) 💐✨ گفتن از دیدارها، گفتن از دیدار امامی است که گاهی برای جویندگان راستین، چهره عیان می‌کند و قلب‌های زنگار گرفته را جلا می‌دهد . . . @delneveshte_hadis110 <====💠🔷🌷🔷💠====>
Emam Reza.mp3
7.22M
رضا جان مریضارو شفا بده به مادرت🙏🙏 @emame_mehraban 🕊🕊🕊🕊
علامه حسن زاده آملی: اعمالتان همانند یک پرنده از شما پرواز نمی کند که برود بلکه مطلق اعمالتان در جانتان می ماند و وقتی پرده ها کنار رود کتاب وجود خود را می بینید. @delneveshte_hadis110 <====💠🔷🌷🔷💠====>
✍آیت الله مجتهدی تهرانی : کسی که هر روز حساب کار خودش را نکند که من امروز چه کار کرده ام، کار خوب انجام داده ام یا کار بد، اگر کار خوب انجام داده، الحمدلله بگوید و اگر کار بد انجام داده استغفار کند، اگر کسی این کار را نکند، حضرت امام کاظم(علیه السلام ) می فرماید: "این فرد از ما نیست" باید همانطور که بازاری ها شب به شب حساب کار خودشان را می کنند که امروز چقدر واردات جنسی، صادرات جنسی، واردات نقدی و صادرات نقدی داشتند و چرتکه می اندازند، ما هم باید دفتری داشته باشیم و از صبح تا غروب هر کاری کردیم، شب به شب در آن بنویسیم. خدای نکرده به نامحرم نگاه کردیم بنویسیم، غیبت کردیم بنویسیم، آواز حرام گوش کردیم بنویسیم. بعد اگر دیدیم کار بد انجام داده ایم استغفار کنیم و اگر کارهای خوب انجام داده ایم خدا را شکر کنیم ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ @delneveshte_hadis110 <====💠🔷🌷🔷💠====>
خدایا از تو میخواهم وجودم را بگونه ای بسازی و پرورش دهی ... که هر جا نفرتی هست، عشق باشم  هرجا زخمی هست، مرهـم باشم  هرجا تردیدی هست، ایمان باشم  هر جا ناامیدی هست، امید باشم  هر جا تاریکی هست، روشنائی باشم  و هر جا غمی هست، شادمانی باشم من خدایا توانم ده دوست بدارم بی چشمداشت و بفهمم دیـگران را حتی اگر نفهمند مرا .  آمین🙏🙏🙏🙏 @delneveshte_hadis110 <====💠🔷🌷🔷💠====>
ما چه می دانیم؛ خدا می داند که بعضی ابتلائات، شرط بعضی اِفاضات است، شخصی می گفت: به فلان مشکل مبتلا شدم، خیلی بر معلوماتم افزوده شد... آیت الله بهجَت(ره) 🌱 @delneveshte_hadis110 <====💠🔷🌷🔷💠====>
حجت الاسلام عالی تقاضا میکنم هفته‌ای یک دفعه موعظه‌ای بشنوید، موعظه قساوت دل را از بین می برد و دل را زنده میکند، امیرالمؤمنین فرمودند در شنیدن اثری هست که در دانستن نیست اگر میدونی هم باز بشین گوش بده...! 🌹💐 @delneveshte_hadis110 <====💠🔷🌷🔷💠====>