eitaa logo
🌷دلنوشته و حدیث🌷
1.2هزار دنبال‌کننده
12.5هزار عکس
3.9هزار ویدیو
38 فایل
اگــر یـکــ نــفـر را بـه او وصـل کــردی برای سپاهش تــــــو ســــــــردار یـــاری 💫یا صاحب الزمان💫 🌹کپی با ذکر صلوات آزاد است🌹 @kamali220 🌹ارتباط با مدیر↖️↖️ ادمین تبادل↙️↙️ @Yare_mahdii313
مشاهده در ایتا
دانلود
                 👩‍⚖   🌷 ﷽ چرا تلاش نكردي بياي بيرون؟ اونا كه واسه شون مهم نيست كي زير دستشونه، تو نباشي يكي ديگه. پوزخندش رو ديدم و بغض نشسته‌ش رو حس كردم. - ايني كه بغـ*ـل دستت خروپف ميكنه رو ميبيني؟ اين آدم تلاشش رو كرد؛ اما ميدوني تهش چي نصيبش شد؟ تهش جنازه‌ي تيكه تيكه شده‌ي مادرش رو براش پست كردن. تا يه سال ديوونه شده بود. بعد از اون باز هم ولش نكردن. با جون بچه‌ش تهديدش كردن و موند. موند و شد يكي از قاتلاي بزرگ، خشمگين ترين قاتل باند. ترس بيشتر تويجونم نشست و مثل بچه اي كه مادرش رو گم كرده اشك ريختم. - چرا من؟ چرا؟! - رسيدي ته خط. فقط قبولش كن و خدا رو شكر كن كه خونواده‌ت سالمن و فقط به فروختن و كشتن خودت بسنده كردن. نعمت بزرگيه پسرجون. - نعمت؟ چه نعمت بزرگي؟! من حتي نميدونم چه بلايي سر زن و بچه‌م آوردن. نميدونم زنده‌است يا مرده. - وقتي تو رو دارن ميفرستن اونجا، بدون كه ديگه كاري به خونواده‌ات ندارن. از كجا معلوم؟ اون پست فطرت خودش گفت. - كي؟سعادت؟ پوفي كشيد و گفت: - سر كارت گذاشته حتماً. اساس كارشون همينه. اگه با كسي حال كنن، به دردشون بخوره و بخوان نگه‌ش دارن، از خونواده ي طرف مايه ميذارن؛ ولي اگه طرف واسه شون دردسر درست كنه، خودش رو نابود ميكنن. - يعني... يعني حالشون خوبه؟! - مطمئن باش. من اينا رو خوب ميشناسم. اشك توي چشمهام جمع شد و خدا رو شكر كردم. حتي فكر اينكه دستشون به مبينا رسيده باشه هم ذهنم رو آشوب ميكرد؛ اما الان ميتونم با خيال راحت با سرنوشتم روبه‌رو بشم. لبخند تلخي روي لبهام نشست. از اون لبخندهايي كه اميد داشتم به حال خوب مبينا، به دنيا اومدن بچه‌م، به ادامه داشتن زندگيشون؛ حتي اگه بدون من باشه. ساعتها گذشت و جاده حرفهاي زيادي باهام داشت. خاطرات توي ذهنم مرور ميشد و گاهي به خاطر غموغصه هاي گذشته ميخنديدم و گاهي از خنده ها و خوشحاليهام گريه ميكردم. مبينا يه لحظه هم از جلوي چشمهام دور نميشد و دعا كردم اي كاش دختري از وجودش متولد بشه كه شبيه مبينا باشه؛ با همون چشمها، همون موهاي مواج، همون مهربوني نگاه و همون حالت شيرينش. صدايي روي مغزم خط انداخت و نگاهم رو از پنجره به چشمهاي مشكي در آينه دوختم. - تقريباً رسيديم. برگه و خودكاري رو كه از مسعود گرفته بودم تا براي مبينا چيزي بنويسم بهش پس دادم و آروم گفتم: - مطمئني به دستش ميرسوني؟ - خيالت راحت. هنوز يه چيزايي توي وجودمون نمرده. - ممنون. مرد كنار دستم از خواب بيدار شد و كشوقوسي به كمرش داد. ترس داشتم؛ اما خيالم هم راحت بود. خيالم راحت بود كه زندگي و بچه‌م رو به دست مبينا سپرده‌م و اون از پسش برمياد. اون برخلاف چيزي كه نشون ميده دختر قوي و سرسختيه. اين رو از روزي فهميدم كه با كم محلي و ناديده گرفتن هام كنار اومد و با مهربونيهاش زندگي واقعي رو بهم نشون داد. ماشين ايستاد. مرد كنارم دستبند رو باز كرد و به دست خودش بست. از ماشين پياده شديم و هواي گرم و مرطوب اولين چيزي بود كه به صورتم خورد. مسعود از ماشين پياده شد و پشت سرمون اومد. حالا قد بلند و هيكليش بيشتر به چشم ميخورد. مثل باديگاردها قدم برميداشت و هرازگاهي به اطراف چشم ميدوخت. طولي نكشيد كه به يكي از كشتيهاي باري رسيديم. مردي با ديش داشه‌ي سفيد و بلند كنار كشتي ايستاده بود و هرازگاهي به زبون عربي به بقيه افرادي كه مشغول جابه جاكردن جعبه هاي چوبي بودن غرولند ميكرد. نزديك كه شديم، انگار مسعود رو شناخت كه دست از كار كشيد و چند قدمي به سمتمون اومد. با لهجه ي عربي كه سعي در فارسي حرفزدن داشت گفت: - اهلاً و سهلاً برادر مسعود. مسعود دستش رو به سمتش دراز كرد و گفت: - ممنون شيخ حسن. خوشحالم ميبينم سالمي. - سالم؟ ظاهرم رو نبين مسعود. از درون داغونم. مسعود سري تكون داد و به سمتم اشاره كرد: - برات مهمون آوردم. - اين دفعه پسر خوشتيپ آوردي. چه شده؟ سعادت رويه‌اش رو عوض كرده؟ 🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷 🌸به نیت فرج امام زمانمون اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم🌸 ☘ 💖☘ 💖💖☘ 💖💖💖☘ 💖💖💖💖☘ @delneveshte_hadis110 <====💠🔶🌹🔷💠====>
🌱 آيت‌الله بهجت (ره) : ✍ اگر گرفتاری و حاجت داری، پدر و مادرت را خوشنود کن و اگر زنده نيستند برایشان صدقه بده چون مردگان زنده‌اند و ما توانایی ديدنشان را نداريم. ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌ @delneveshte_hadis110 <====🔷🌷🔷====>
🌿🌼🌿🌼🌿🌼 زن و مرد باید به همدیگر باشند و هر کدام عیب را از خود بداند و به دیگری نسبت ندهند. ☺️ اصلاً عیب دیدن کار خوبی نیست. وقتی می‌خواهید از منزل خارج شوید اهل خانه را کنید و بیرون بیایید😌 وقتی هم خواستید وارد خانه شوید بیرون در کنید و بفرستید و هر ناراحتی که داری بیرون بگذارید و با روی خوش داخل شوید تا اهل خانه هم با روی خوش به استقبال شما بیایند. 😚 کمال زن و مرد در این است. @delneveshte_hadis110 <====🔷🌷🔷====>
❗️ به‌خاطر زیادی درس‌وبحث خسته شده بودیم. با دوستان‌مان رفتیم حرم حضرت امیر علیه‌السلام و در آنجا نشستیم به گفت‌وگو. دیدم آقا وارد حرم شد. کمی دورتر از ما ایستاد و با انگشت به من اشاره کرد. فهمیدم کار خصوصی دارد. از دوستانم فاصله گرفتم و رفتم سمت‌شان. آقا آهسته در گوشم گفت: ⭕️ «مٰا لِلَّعْبِ خُلِقْنٰا؛ برای بازی آفریده نشده‌ایم»؛ و رفت. من ماندم و دلی که دیگر سرجایش بند نمی‌شد. همین یک جمله مرا به جلسات آقای قاضی کشاند. 🔻 بر اساس خاطرۀ آیت‌الله سید عبدالکریم کشمیری، به‌نقل از حجت‌الاسلام‌والمسلمین علی بهجت 📚 در خانه اگر کس است، ص ٧۵ @delneveshte_hadis110 <====🔷🌷🔷====>
👈دنی بلوم فوتبالیست آلمانی و 🍃اسلام به من امید و قدرتی فوق العاده داده.... @delneveshte_hadis110 <====🔷🌷🔷====>
🌳 🌳 ﷽ عثمان هم كه به مروان اطمينان داشت و خيال مى كرد خطر برطرف شده است از همه آنهايى كه براى دفاع از او آمده بودند در خواست كرد تا به خانه هاى خود بروند . او رو به همه كرد و چنين گفت : "من شما را قسم مى دهم تا خانه مرا ترك كنيد و به خانه هاى خود برويد". امام حسن(ع) رو به عثمان كرد و فرمود : "چرا مردم را از دفاع كردن از خود منع مى كنى ؟" . عثمان در جواب او گفت : "تو را قسم مى دهم كه به خانه خود بروى، كه من نمى خواهم در خانه ام خونريزى شود". آرى، آخرين فردى كه خانه عثمان را ترك كرد امام حسن(ع) بود . حضرتعلى(ع) چون متوجّه بازگشت امام حسن(ع) شد به او دستور داد تا به خانه عثمان باز گردد . امام حسن(ع) به خانه عثمان بازگشت ; امّا بار ديگر عثمان او را قسم داد كه خانه او را ترك كند . شب هنگام، نيروهايى كه از مصر آمده بودند از فرصت استفاده كردند و حلقه محاصره را تنگ تر كردند . محاصره آن قدر طول كشيد كه ديگر آبى در خانه عثمان پيدا نمى شد، عثمان و خانواده او در تشنگى بودند . امّا شورشى ها، اجازه نمى دادند كسى براى عثمان آب ببرد، آنها مى خواستند عثمان و خانواده اش از تشنگى بميرند . هيچ كس جرأت نداشت به خانه عثمان نزديك شود، شورشيان با شمشيرهاى برهنه خانه را در محاصره خود داشتند . اينجا بود كه حضرتعلى(ع) به بنى هاشم دستور داد تا سه مشك آب بردارند و به سوى خانه عثمان حركت كنند، آنها هر طور بود آب را به خانه عثمان رساندند. امام حسن(ع) همراه با قنبر هنوز بر در خانه عثمان ايستاده بود كه تيراندازى شروع شد و در اين هنگام امام حسن(ع) نيز مجروح شد . سرانجام شورشيان به خانه عثمان حمله كردند و او را به قتل رساندند . امّا همسفر من مى بينى كه امروز معاويه با تبليغات كارى كرده است كه مردم باور كرده اند امام حسن(ع) قاتل عثمان است . آرى ، تبليغات مى تواند كارى كند كه مردم، شب را روز ببينند و همين طور روز را شب! ما بايد هميشه هوشيار باشيم تا فريب تبليغات شوم دشمنان اسلام را نخوريم. https://eitaa.com/joinchat/3848601639C18dab506c9
هدایت شده از ❣کمال بندگی❣
🌴 🌴 🌴 امشب، شب عرفه است; آيا موافقى براى خواندن نماز مغرب به مسجد كوفه برويم؟ نماز را بايد اوّل وقت به پا داشت. ابن زياد جرأت نمى كند از قصر بيرون بيايد; زيرا او باور نمى كند كه از ياران مسلم فقط ده نفر باقى مانده است. مسلم در مسجد كوفه به نماز مى ايستد. آيا تو هم با من موافقى كه اين نماز، با نماز ظهر عاشوراى امام حسين(ع)خيلى فرق مى كند؟! اگر امام حسين(ع) در ظهر عاشورا، نماز خواند، ياران باوفايى مقابل امام ايستادند و با جان خويش از امام محافظت كردند. امّا امشب، غريب كوفه، غريبانه نماز مى خواند! هجده هزار سرباز كجا رفتند؟ مسلم در محراب نماز ايستاده است. ده نفر پشت سر او نماز مى خوانند; امّا چه نمازى؟ همه دارند در نماز با خودشان حرف مى زنند: "حتماً يك نفر مسلم را به خانه مى برد، خوب است من بعد از نماز زود به خانه بروم، نكند مسلم به خانه من بيايد؟! آن وقت ابن زياد، من و خانواده ام را مى كشد". امّا اين ده نفر همه اين فكر را مى كنند. ــ السّلام عليكم و رحمة الله و بركاته. مسلم از جاى برمى خيزد. امّا هيچ كدام از اين ده نفر مسلم را به خانه دعوت نمى كنند. مسلم به سوى درِ مسجد حركت مى كند. امّا همين كه پاى خود را از مسجد بيرون مى گذارد، ديگر هيچ كس را همراه خود نمى بيند. چه مهمان نوازى عجيبى! چه ياران باوفايى! خدايا! هيچ كس همراه مسلم نيست; اين همان اوج غربتى است كه در تاريخ، نمونه ندارد. او بايد هر چه سريعتر از مسجد دور شود. هر لحظه ممكن است سربازان ابن زياد از راه برسند. امّا تو خود مى دانى مهمان غريب ما، ميزبانى ندارد. او در كوچه هاى تاريك كوفه سرگردان است. انگار يك سياهى آنجا به چشم مى خورد، مثل اين كه يكى از مردم كوفه است. ــ برادر، صبر كن! من به خانه ات نمى آيم. فقط به من بگو چگونه مى توانم از اين شهر بگريزم؟ از كدام كوچه مى توانم به خارج شهر برسم؟ آيا راه فرارى هست؟ من مى خواهم خود را به مكّه برسانم و به امام خود خبر دهم كه به سوى اين شهر نيايد! امّا سياهى بدون اعتنا دور مى شود. ــ خدايا! اكنون چه كنم؟ كجا بروم؟ تو شاهد باش كه چگونه مردم كوفه مرا ذليل و خوار نمودند! اى عزيز دل! امروز صبح، وقتى با آن همه سرباز پا به همين كوچه گذاشتى، نمى دانم چه احساسى داشتى! تو فرمانده سپاه بزرگى بودى; امّا اكنون در شهر كوفه سرگردان شده اى. خوب است وارد آن كوچه بشوى شايد... امّا درِ همه خانه ها بسته است. 🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷 <=====●●●●●=====> eitaa.com/joinchat/177012741Cffe22f43ef <=====●●●●●=====>
- یکی از مدافعان حرم به حاج قاسم گفته بود: جنگ سوریه تموم شد و ما شهید نشدیم ؛ جواب حاج قاسم این بود: "در آینده ای نزدیک فتنه‌هایی پیش رو دارید که کل شهدا آرزوی حضور به جای شما رو داشته باشند ، اون روز من نیستم ، اما شما پشت آقا رو خالی نکنید... ‼️ @delneveshte_hadis110 <====💠🔷🌷🔷💠====>
‌‌‌‌‌‌‌┄✦۞✦‌‌✺‌﷽‌‌‌✺✦۞✦┄ ✨امام حسن عسکری علیه‌السلام فرمودند: هرکسی که متکبّر نباشد و در هنگام ورود به مجلس هر کجا جائی بود بنشیند تا زمانی که حرکت کند خدا و ملائکه بر او درود و رحمت می‌فرستند. از علائم و نشانه های تواضع و فروتنی آن است که به هر برخورد شخصی سلام کنی.✨ @delneveshte_hadis110 <====💠🔷🌷🔷💠====>
✏️شما زیرانداز نظام هم نیستید، چه برسد برانداز... ✍️ @delneveshte_hadis110 <====💠🔷🌷🔷💠====>
✍آیت الله بهجت(ره): لذات این دنیا به طرفه العینی میگذرد ، دنیا سریع میگذرد ، زندگی و حیات آنجاست. برای آنجا مراقبت کنید. @delneveshte_hadis110 <====🔷🌷🔷====>
یه کانالی کاملا هیچ مطلبی جز مطلب گذاشته نمیشه عاشق عليه السّلام هستی عضو شو اینم 👇👇👇 عاشقانه امام رضا علیه السلام https://eitaa.com/joinchat/3378184385Cded59ab28c 🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷
┄┅─✵💝✵─┅┄ به نام خدایی که نزدیک است خدایی که وجودش عشق است و با ذکر نامش آرامش را در خانه دل جا می دهیم 🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷 @emame_mehraban
💕🍃💕🍃💕🍃💕🍃💕🍃💕🍃 💟دعا برای شروع روز💟 ا🍃💕🍃 💙بسم الله الرحمن الرحیم💙 ا🍃💕🍃 اَلـلّـهُـمَ اجـْعَـلْ صَـبَـاحَـنـَا صَـبـَاحَ الْـاَبـْـــــرَار وَ لـَـا تَــجْــعـَـلْ صَـبـَاحَـنـَا صَـبَـاحَ الْـاَشَـــــرَار ا🍃💕🍃 اَلـلّـهُـمَ اجـْعَـلْ صَـبَـاحَـنـَا صَـبَـاحَ الـْمـَقـْبـُولـِیـن وَ لـَـا تَــجْــعـَـلْ صَـبـَاحَـنـَا صَـبَـاحَ الـْمـَرْدُودِیــــن ا🍃💕🍃 اَلـلّـهُـمَ اجـْعَـلْ صَـبَـاحَـنـَا صَـبَـاحَ الـْصّـَالـِحـِیـن وَ لـَـا تَــجْــعـَـلْ صَـبـَاحَـنـَا صَـبَـاحَ الـْطّـَالـِحـِیـن ا🍃💕🍃 اَلـلّـهُـمَ اجـْعَـلْ صَـبَـاحَـنـَا صَـبَـاحَ الـْخـَیْـرِ وَ السَّعـَادَة وَ لـَـا تَــجْــعـَـلْ صَـبـَاحَـنـَا صَـبَـاحَ الـشَّـرِ وَ الْشِّـقـَاوَة ا🍃💕🍃 💠امين يا رب العالمین💠 التماس دعا 🙏🙏🙏🙏 💕🍃💕🍃💕🍃💕🍃💕🍃 @delneveshte_hadis110
🌹🍃🌹🍃🌹🍃 🍃🌸🍃 🌹🍃 🍃 🌹 🍃 ❤️ توسل امروز ❤️ به امام سجاد علیه السلام و امام محمد باقر علیه السلام و امام صادق علیه السلام يا اَبَا الْحَسَنِ، يا عَلِىَّ بْنَ الْحُسَيْنِ، يَا زَيْنَ الْعابِدِينَ، يَا ابْنَ رَسُولِ اللّٰهِ، يَا حُجَّةَ اللّٰهِ عَلىٰ خَلْقِهِ، يَا سَيِّدَنا وَمَوْلانا إِنَّا تَوَجَّهْنا وَاسْتَشْفَعْنا وَتَوَسَّلْنا بِكَ إِلَى اللّٰهِ وَقَدَّمْناكَ بَيْنَ يَدَيْ حاجاتِنا، يَا وَجِيهاً عِنْدَ اللّٰهِ اشْفَعْ لَنا عِنْدَ اللّٰهِ؛ 🦋🌹 يَا أَبا جَعْفَرٍ، يَا مُحَمَّدَ بْنَ عَلِيٍّ، أَيُّهَا الْباقِرُ، يَا ابْنَ رَسُولِ اللّٰهِ، يَا حُجَّةَ اللّٰهِ عَلىٰ خَلْقِهِ، يَا سَيِّدَنا وَمَوْلانا إِنَّا تَوَجَّهْنا وَاسْتَشْفَعْنا وَتَوَسَّلْنا بِكَ إِلَى اللّٰهِ وَقَدَّمْناكَ بَيْنَ يَدَيْ حَاجَاتِنا، يَا وَجِيهاً عِنْدَ اللّٰهِ اشْفَعْ لَنا عِنْدَ اللّٰهِ؛ 🌹🦋 يَا أَبا عَبْدِ اللّٰهِ، يَا جَعْفَرَ بْنَ مُحَمَّدٍ، أَيُّهَا الصَّادِقُ، يَا ابْنَ رَسُولِ اللّٰهِ، يَا حُجَّةَ اللّٰهِ عَلىٰ خَلْقِهِ، يَا سَيِّدَنا وَمَوْلانَا إِنَّا تَوَجَّهْنا وَاسْتَشْفَعْنا وَتَوَسَّلْنا بِكَ إِلَى اللّٰهِ وَقَدَّمْناكَ بَيْنَ يَدَيْ حاجاتِنا، يَا وَجِيهاً عِنْدَ اللّٰهِ اشْفَعْ لَنا عِنْدَ اللّٰهِ؛ 🍃 🌹 🍃 🌹🍃 🍃🌸🍃 🌹🍃🌹🍃🌹🍃 @delneveshte_hadis110
☀️ به رسم هر روز صبح ☀️ 🌻السَّلامُ عَلَيْكَ يا اَبا عَبْدِاللهِ وَعَلَى الاَْرْواحِ الَّتي حَلَّتْ بِفِنائِكَ عَلَيْكَ مِنّي سَلامُ اللهِ اَبَداً ما بَقيتُ وَبَقِيَ اللَّيْلُ وَالنَّهارُ وَلا جَعَلَهُ اللهُ آخِرَ الْعَهْدِ مِنّي لِزِيارَتِكُمْ، اَلسَّلامُ عَلَى الْحُسَيْنِ وَعَلى عَلِيِّ بْنِ الْحُسَيْنِ وَعَلى اَوْلادِ الْحُسَيْنِ وَعَلى اَصْحابِ الْحُسَيْن🌻 💕💕💕💕💕💕💕💕 🌸السلام علیک یا امام الرئوف 🌸 🌻ﺍﻟﻠَّﻬُﻢَّ ﺻَﻞِّ ﻋَﻠَﻰ ﻋَﻠِﻲِّ ﺑْﻦِ ﻣُﻮﺳَﻰ ﺍﻟﺮِّﺿَﺎ ﺍﻟْﻤُﺮْﺗَﻀَﻰ ﺍﻟْﺈِﻣَﺎﻡِ ﺍﻟﺘَّﻘِﻲِّ ﺍﻟﻨَّﻘِﻲِّ ﻭَ ﺣُﺠَّﺘِﻚَ ﻋَﻠَﻰ ﻣَﻦْ ﻓَﻮْﻕَ ﺍﻟْﺄَﺭْﺽِ ﻭَ ﻣَﻦْ ﺗَﺤْﺖَ ﺍﻟﺜَّﺮَﻯ ﺍﻟﺼِّﺪِّﻳﻖِ ﺍﻟﺸَّﻬِﻴﺪِ ﺻَﻠَﺎﺓً ﻛَﺜِﻴﺮَﺓً ﺗَﺎﻣَّﺔً ﺯَﺍﻛِﻴَﺔً ﻣُﺘَﻮَﺍﺻِﻠَﺔً ﻣُﺘَﻮَﺍﺗِﺮَﺓً ﻣُﺘَﺮَﺍﺩِﻓَﺔً ﻛَﺄَﻓْﻀَﻞِ ﻣَﺎ ﺻَﻠَّﻴْﺖَ ﻋَﻠَﻰ ﺃَﺣَﺪٍ ﻣِﻦْ ﺃَﻭْﻟِﻴَﺎﺋِﻚَ🌻 💕💕💕💕💕💕💕 🌸 ألـلَّـهُـمَــ عَـجِّـلْ لِـوَلـیِـکْ ألْـفَـرَج🌸 @delneveshte_hadis110
                 👩‍⚖   🌷 ﷽ نه فقط پاپيچش شده. ميخواد از شرش خلاص بشه. بلند خنديد و گفت: - خيله خب. سوارش كن. فردا عصر ميرسيم. - ممنون شيخ. - خدا به همراهت. مسعود دستي براش بلند كرد و آخرين نگاه پر از غمش رو به چشمهاي ترسونم دوخت. باورم نميشد كه هر لحظه به مرگ بيشتر نزديك ميشم. مسعود سوار ماشين شد و با يه حركت ماشين از جا كنده شد. من موندم و مردي كه دستش رو بهم دستبند زده بود تا فرار نكنم و مرد سبزه و سفيدپوشي كه فقط ميدونستم اسمش شيخ حسنه و قراره من رو تا قتلگاهم برسونه. همه ميدونستند كه قراره چه بلايي سرم بياد؛ اما باز هم هيچ كمكي نميكردن. ساعتي بعد توي كشتي كنار يكي از جعبه هاي چوبي جا گرفتم و دستم به يكي از همون جعبه ها دستبند خورد. به آسمون آبي خيره شدم. ديدن دريايي كه يه روز باعث آرامشم بود، حالا حالم رو بد ميكرد. سرم رو به يكي از جعبه ها تكيه دادم و زانوهام رو توي آ*غـ*ـوشم گرفتم. نفس عميقي كشيدم و به صداي پرنده هاي دريايي و موجهاي خروشان دريا گوش دادم. *** مبينا امروز نوبت دكتر داشتم؛ اما حسوحال راه رفتن ازم گرفته شده بود. اگه مرخصيهام تموم نشده بود، بيمارستان هم به زور ميرفتم. به ساعت نصب شده خيره شدم. دستم رو از زير سرم برداشتم و كشوقوسي به بدنم دادم. شماره ي كلانتري رو گرفتم و با چند بوق سرباز جواب داد: - بفرماييد. - سلام. من همسر آقاي ايرانيم! - خانم من كه خدمتتون گفتم اگه كوچكترين اتفاقي بيفته با شما تماس ميگيريم. من متوجهم؛ اما... اما دلم طاقت نمياره ديگه. ميشه با مافوقت صحبت كني ببيني از همسرم خبري شده؟ - خانم محترم! خواهرم! بزرگوار! ما كه اينجا بيكار ننشستيم. مطمئن باشيد هر اتفاقي بيفته شما رو در جريان ميذاريم. ياعلي. خداحافظ. - الو... الو! صداي بوق ممتد قلبم رو به درد آورد. حق داشت؛ هر روز دارم زنگ ميزنم. اما چيكار كنم؟ چه كاري از دستم ساخته است؟ چند روزه كه ازش بيخبرم. بيخبري داره روحم رو از تنم جدا ميكنه. به خونه ي ساكت و خاموش خيره شدم. هر جايي از خونه رو كه ميبينم ياد احسان ميافتم. همه جا بوي عطر تلخ احسان رو ميده. همه چيز من رو ياد اون مياندازه. نفسم بند اومد و به هق هق افتادم. دستم روي قلبم نشست و از ته دل زار زدم. اشك ريختم به حال خودم و نبود احسان. انتظار و دلنگراني بدترين چيز توي دنياست. چشمهاي قرمزم رو از آينه گرفتم و آبي به دست و صورتم زدم. به زور لباسهام رو تنم كردم و چادرم رو روي سرم انداختم. كيفم رو برداشتم و خودم رو به پاركينگ رسوندم. چند دقيقه ي بعد دم مطب بودم و با حس خلسه وارد مطب شدم. به محض ورودم منشي نگران از روي صندلي بلند شد و به سمتم اومد. - خانم رفيعي حالتون خوبه؟ هنوز نفس نفس ميزدم. لبخند تصنعي به لبهام آوردم و گفتم: - آره خوبم. -رنگتون خيلي پريده. درست هم نميتونيد نفس بكشيد. اجازه بديد با خانم دكتر هماهنگ كنم زودتر بريد داخل. - نياز نيست خانم. اين بندگان خدا الكي معطل ميشن. يكي از خانمهايي كه اونجا نشسته بود نگاهي بهم انداخت. به نظر مياومد ماه هاي آخرش باشه. شال زرشكي رنگي با مانتوي گشاد مشكي پوشيده بود و خوش چهره بود. بعد از براندازيم گفت: - نه خانم، فكر نميكنم اينجا كسي مشكل داشته باشه با اين موضوع. شما حالتون خوب نيست، بريد داخل. لبخندي بهش زدم و گفتم: - ممنون. بعد از هماهنگ كردن با خانم دكتر در زدم و وارد شدم. خانم دكتر از روي صندلي بلند شد و كنارم ايستاد. - چي شدي مبيناجان؟ - نميدونم خانم دكتر. نميتونم نفس بكشم. هوا برام كمه. به كمك خانم دكتر روي تخت دراز كشيدم و به سقف سفيد خيره شدم. دستگاه اكسيژن كنار تختم گذاشته شد و ماسكش روي دهنم جا گرفت. نفس عميقي كشيدم و تموم هوا رو به ريهم فرستادم. چند دقيقه اي گذشت تا حالم بهتر شد و احساس كردم نفسهام به حالت عادي برگشته. خانم دكتر كنار تخت ايستاد و گفت: - استرس تو دوران بارداري مثل سم ميمونه. دوباره از يادآوري احسان اشك از چشمهام سرازير شد و نتونستم جلوي خودم رو بگيرم. خانم دكتر نگران بهم خيره شد و پرسيد: - چي شده مبينا؟ داري با خودت چيكار ميكني؟ ماسك رو از روي صورتم برداشتم و گفتم: - برام دعا كنيد خانم دكتر. - چيزي شده؟ با شوهرت به مشكل خورديد؟ اتفاقي افتاده؟ - نه. سري تكون داد و پشت ميزش نشست. - يه نسخه برات مينويسم، حتماً مصرف كن. ضمناً الان ديگه ميتوني بري سونوگرافي تا جنسيت بچه مشخص بشه. برات سونوگرافي هم مينويسم. حتي اين خبر هم حالم رو خوب نكرد. 🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷 🌸به نیت فرج امام زمانمون اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم🌸 ☘ 💖☘ 💖💖☘ 💖💖💖☘ 💖💖💖💖☘ @delneveshte_hadis110 <====💠🔶🌹🔷💠====>
و چنین فرمود مهربان پروردگار ای فرزند آدم هرروز که می‌گذرد از ایّام عمرت کم می‌گردد و تو خبر نداری و هرروز، روزی من به تو می‌رسد ولی تو شکر آن را به جای نمی‌آوری، نه به کم قانع می‌شوی و نه به زیاد سیر می‌گردی. @delneveshte_hadis110 <====🔷🌷🔷====>
‌‌‌‌‌‌‌┄✦۞✦‌‌✺‌﷽‌‌‌✺✦۞✦┄ ✨امام حسن عسکری علیه‌السلام فرمودند: با هر کس جدال و نزاع نکن که بهاء و ارزش خود را از دست میدهی، با کسی شوخی و مزاح ناشایسته و بی مورد نکن وگرنه افراد بر تو جری و چیره خواهند شد.✨ @delneveshte_hadis110 <====💠🔷🌷🔷💠====>
و چنین فرمود مهربان پروردگار ای فرزند آدم هرگونه که می‌خواهی باش، همانگونه که وام می‌دهی، همانگونه نیز وام می‌گیری، هرکس به رزق قلیل الهی رضایت دهد خداوند عمل خوبِ کم او را قبول می‌کند و هرکس به حلال اندک راضی باشد مؤونۀ او سبک خواهد شد و کاسبی او پاکیزه خواهد شد و از حدّ و حدود گناهان خارج خواهد شد. @delneveshte_hadis110 <====🔷🌷🔷====>
🌳 🌳 ﷽ نگاه كن ! اكنون، معاويه مشاوران خود را جمع كرده و از آنها مى خواهد كه به طرح نقشه اى براى مقابله با امام حسن(ع) بپردازند . آنها به اين نتيجه مى رسند كه بايد كارى كنند تا مردم كوفه از يارى كردن امام حسن(ع)، منصرف شوند . آرى، اگر امام حسن(ع) اكنون معاويه را تهديد به مرگ كرده است به خاطر اين است كه مردم را يار و ياور خود ديده است . آنها بايد بين امام حسن(ع) و مردم فاصله، ايجاد كنند . اما چگونه ؟ يكى از مشاوران مى گويد : "اى معاويه ! سربازان سرخ خود را به كوفه بفرست، آنها مى توانند تو را نجات بدهند" . به راستى سربازان سرخ چه كسانى هستند ؟ سكّه هاى طلا ! آنها مى خواهند سكّه هاى طلا را به سوى كوفه بفرستند و در ميان بزرگان مردم كوفه پخش كنند . مگر نمى دانى كه مردم در هر جاى اين دنيا باشند پول را دوست دارند، هر كس پول خرج كند و جيب آنها را پر كند طرفدار او مى شوند. همسفر خوبم ! آيا مردمى كه با امام حسن(ع) بيعت كرده اند به خاطر پول، دست از يارى او بر خواهند داشت ؟ معاويه مى داند كه لشكر او توان نخواهد داشت با لشكر امام حسن(ع)مقابله كند . درست است كه معاويه در جنگ صفين توانست گروهى خشك مقدّس (خوارج) را فريب بدهد و قرآن بر سر نيزه ها كند و از اين راه مانع شكست خود شود ; امّا امروز ديگر خوارج، تار و مار شده اند و در جنگ نهروان، تعداد زيادى از آنها نابود شده اند . از طرف ديگر، خوارج بعد از قتل و كشتارى كه در ميان مردم عراق، راه انداختند ديگر جايگاه مردمى خوبى ندارند و از طريق آنها ديگر نمى تواند حكومتش را حفظ كند . بنابراين معاويه به فكر اين است كه از راه پول، مردم عراق را از امام حسن(ع) جدا نمايد . سكّه هاى طلا به سوى كوفه فرستاده مى شوند، تماس هاى زيرزمينى و مخفيانه با بزرگان كوفه برقرار مى شود و نامه ها ردّ و بدل مى شود . 🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷 @delneveshte_hadis110 <====🔷🌷🔷====>