eitaa logo
🌷دلنوشته و حدیث🌷
1.2هزار دنبال‌کننده
12.5هزار عکس
3.9هزار ویدیو
38 فایل
اگــر یـکــ نــفـر را بـه او وصـل کــردی برای سپاهش تــــــو ســــــــردار یـــاری 💫یا صاحب الزمان💫 🌹کپی با ذکر صلوات آزاد است🌹 @kamali220 🌹ارتباط با مدیر↖️↖️ ادمین تبادل↙️↙️ @Yare_mahdii313
مشاهده در ایتا
دانلود
غم و شادی ۲۴.mp3
9.81M
و شادی 💫 قسمت (بیست وچهارم ) غم امام زمان(عجل الله)🍂 حاجیه خانم رستمی فر @delneveshte_hadis110
.... آیت الله مرعشی (ره):سفارش میکنم به خواندن قرآن و هدیه آن به ارواح مومنین بی وارث ، که این عمل موجب توفیق بیشتر میشود. ➰✨➰✨➰✨➰ eitaa.com/joinchat/3848601639C18dab506c9 ○●○●○
مسافرِ جاده های دور...😔 قدری زودتر بیا بیا که داشتنِ آرزوهای دراز براندازه‌ی دلِ مومن نیست...
میگمـا:↯ چرافڪرمیکنۍشہیددیگہ‌نگات‌نمیکنہ؟! چرافڪرمیڪنۍامام‌رضاتورونمۍطلبہ؟! چرافڪرمیڪنۍخدانگآشوازت‌گرفتہ؟! چرا🚶🏻‍♂ اولاشہیدبہ‌خواست‌تونیومده‌توۍقلبت‌ ڪه‌به‌خواست‌توبخوادبره‌بیرون دوما‌امام‌رضامآرومۍطلبہ(: خودمون‌نمیریم!💔 گناهامون‌نمیزارن(: سومـا... خودت‌ببین‌اصلامنطقیه‌این‌حرف... خدااگه‌یڪ‌هزارم‌ثانیہ نگاشوازت‌بگیره دیگہ‌شش‌هاۍقفسہ‌ۍ‌سینت براۍهمیشہ‌ازڪارمیوفتن حتۍ با مرگ هم به سوی او بامیگردیم... دنیایی سراسر با عشق خدا رو داریم و قدر نمیدونیمツ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌⇆
ـــــــ"📻⃟🔗|○○ اگرنتوانستـیدجنــازه‌ام‌رابہ‌عقـب بیاورید‌آنرا‌بہ‌روي‌میــن‌هاي‌دشمن بیـندازیـد.تـا.اقلاً‌جنـازه‌مـن‌کمکي بہ‌اسلام‌کرده‌باشد. ツ♥️ ‹‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌⇆ '🌿!
وتو‌پایان‌غم‌ها‌و‌ناراحتی‌هایم‌هستی:) که‌مرا‌شادمان‌تر‌از‌قبل‌میکنی! 💚 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌⇆ '🌿!
یه جمله رو قاب کنیم بزنیم گوشه ی ذهنمون، هروقت خواستیم عملی انجام بدیم یه نگاهی به این تابلو بندازیم: .......دونه........ ..........دونه.......... 😞 ..............گناه .......... ................."من".......... ...................لحظه .......... ........................لحظه............ ...................ظهور.............. .....مهدی فاطمه............ .روعقب.................... میندازه............ ⇆
برای‌دل‌امام‌زمانمون 12شاخه‌گل‌صلوات‌روتقدیم‌میکنیم‌ ب‌بابامون،بابا‌مهدی🩶🙂
اَللّهُم‌َاَرِنی‌ِالطَّلعه‌الرَّشیدَهَ دیگه‌جونم‌به‌لب‌رسیده‌:) ⇆ 🦋
┄┅─✵💖✵─┅┄ اِلهی یا حَمیدُ بِحَقِّ مُحَمَد یا عالی بِحَقِّ علی یا فاطِرُ بِحَقِّ فاطمه یا مُحْسِنُ بِحَقِّ الحسن یا قدیمَ الاِ حسان بِحَقِّ الحُسَیْن عَجِّلْ لِوَلیِّکَ الْفَرَجَ صاحبَ العصرِ والزَّمان @hedye110 🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷
ای امیـــر دو جهان یوسف زهرا؛ مهدی حاجتی غیر ظهورت به خدا نیست که نیست @emame_mehraban            🕊🕊🕊🕊
🪴 🌿﷽🌿 :خودم را كشيدم كنار ديوار. انگار كه آفتاب نبود. زير لب گفتم .واي مادرم. واي پدرم - .كسي نبود اي دايه جان، اي دايه جان، به دادم نمي رسي؟ - با خود زمزمه مي كردم. صداي فريادهاي گوشخراش مادرشوهرم زجرم مي داد و من زير لب با خود زمزمه مي .كردم. اشكي در كار نبود :كسي با دلسوزي گفت .بيا بنشين اين جا - مثل بره اطاعت كردم. انگار چهار پايه اي، چيزي بود. چهار پنج نفر زن و مرد دور و برم را گرفته بودند. چشمان زن ها اشك آلود. قيافه مردها عبوس و گرفته. البته، چرا زودتر به فكرم نرسيد؟ مادرشوهرم عامي بيچاره من كه عقلش نمي رسد. چون رحيم نبود، چون مردي در خانه نداشتيم، همين طور دست روي دست گذاشته شيون مي كند. سرم :را بالا گرفتم. خودم را مي كشيدم، رو به بالا. با التماس، و با دهان باز نفس مي كشيدم. له له مي زدم. گفتم .محض رضاي خدا ... شما برويد دكتر بياوريد ... مردما خانه نيست - نمي دانستم چرا به يكديگر نگاه مي كنند؟ چرا سر به زير مي اندازند؟ چرا نمي جنبند؟ .... !برويد دكتر بياوريد ديگر - :يكي به ملایمت گفت .ديگر فايده ندارد - كلمه ديگر در مغزم درخشيد و حواسم يك دفعه سر جا آمد. ديگر يعني چه؟ ديگر يعني تمام شده؟ يعني الماس .... مرده؟ وقتي حرف زدم از صداي خودم تعجب كردم. از اين كه دهانم اين قدر خشك بود. هي آب دهاني را كه نبود فرو مي دادم تا بتوانم حرف بزنم و نمي شد. لب پايينم ترك خورد. گوشه لب هايم به هم مي چسبيد. انگار كه توپي در :گلويم گذاشته اند. صدايم بم و گرفته، كت و كلفت از حلقوم خارج شد. پرسيدم چي شده؟ - .افتاده توي حوض - يعني چه؟ حتما اشتباهي شده. حوض ما كه گود نيست. مادربزرگش كه اين جا بود؟ حوض؟ كدام حوض؟ - .حوض خانه آسيد تقي سقط فروش - مرده؟ - .سكوت :با فرياد پرسيدم .... مرده؟ - به همين آساني از دستم رفته بود. مثل يك ماهي ليز خورد و در رفت. بچه هاي همه سالم هستند. دست همه در دست مادرانشان است. حالا همه مي روند خانه. خوشحال از اين كه بلا به سر پسر آن ها نيامده. فقط به سر من آمده. .مي گويند ببين مادر نگفتم سر حوض نرو؟ و من، تك و تنها، وسط اين حياط ... ديگر بچه دار هم نمي شوم :مثل شمع تا شدم. يكي مرا گرفت .برويد مردش را بياوريد. از حال رفت - نمي فهميدم چه مي گذرد. عزا و شيون را كه نمي شود تعريف كرد. رحيم كه آمد مرا به اتاق برده بودند. از پله ها بالا آمد. چشمانش سرخ بود. از تن پروري خودم نفرت داشتم. چرا اين قدر به من مي رسيدند؟ چرا نمي گذارند :توي حياط بروم؟ گفتم .رحيم، بياورش اين جا. بيرون هوا سرد است - .دستم را به التماس دراز كرده بودم .رحيم با چشمان سرخ به جرز ديوار تكيه داد و بي صدا به من خيره شد خانه سوت و كور بود. آتش بس بود. مادرشوهرم در يك طرف حياط و من در طرف ديگر. رحيم تحمل نداشت. از خانه بيرون مي رفت. دلم مي خواست كنارم بود. سر بر شانه اش مي گذاشتم و او شانه هاي ضعيف مرا مي ماليد. دلم .مي خواست بگويم رحيم، غصه دارد مرا مي كشد به دادم برس دلم مي خواست بگويد نكن محبوب جان، با خودت اين طور نكن. دلم مي خواست شب ها ببينم كه مثل من بيدار است و به سقف خيره شده. اشك هايش را ببينم كه بي صدا از گوشه چشم ها بر روي متكا مي ريزد. ولي رحيم نبود. .او تكيه گاه من نبود. انگار ميان زمين و آسمان معلق بودم دايه آمد. شنيدم كه با مادرشوهرم حرف مي زند. ده پانزده روز گذشته بود. ديدم كه اشكريزان از پله ها بالا آمد و :بي حرف مرا در آغوش گرفت. گفتم !آخ، دايه، دايه، دايه - .و اشكم سرازير شد .غروب دايه رفت. ولي زود برگشت چرا برگشتي دايه جان؟ - .پيشت مي مانم. يك چند روزي پيش تو مي مانم - خانوم جان چه گفت؟ - .چه گفت؟ ضجه مويه مي كند - آقا جانم چي؟ - .توي اتاق تنها نشسته تسبيح مي اندازد و لام و تا كام حرف نمي زند. رنگش شده رنگ گچ :شب در كنارم دراز كشيد. رحيم در اتاق مجاور خوابيد. نجوا مي كردم. اشك مي ريختم و برايش درد دل مي كردم دايه جان پشت دستش از گرد و خاك تركيده بود و مي سوخت. دايه جان وقتي بد و بيراه مي گفت مي زدم توي - دهان كوچكش.... دايه وقتي با رحيم دعوا مي كرديم مي ترسيد و گريه مي كرد ... دايه جان گندم شاهدانه نداشتم .بهش بدهم :دايه گريه مي كرد بس كن محبوب، داري خودت را مي كشي. خوب بچه را بايد ادب كرد ديگر. همه بچه هايشان را كتك مي زنند. - پس هيچ كس از ترس اين كه مبادا بچه اش يك روز توي حوض بيفتد نبايد بچه اش را ادب كند؟🎗🎗🎗🎗 🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷 🌸به نیت فرج امام زمانمون اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم🌸 ☘ 💖☘ 💖💖☘ 💖💖💖☘ 💖💖💖💖☘ @delneveshte_hadis110 <====💠🔶🌹🔷💠====>
enc_16608288892298219701411.mp3
5M
به وقت مداحی... مهدی عابد🎤 @delneveshte_hadis110
یک انسان خردمند، فرصتها و شانس ها را می سازد نه اینکه در انتظار آنهاست. eitaa.com/joinchat/3848601639C18dab506c9 ○●○●○
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥استاد شهید مطهری: بدبخت‌تر از بچه‌هایی که در ناز و نعمت پرورش پیدا می‌کنند در دنیا کسی نیست! بسیار عالی 👆 eitaa.com/joinchat/3848601639C18dab506c9 ○●○●○
جنگ شناختی یعنی این: 🦄تبلیغات فراوان برای کاشت ناخن 🦄ایجاد وسوسه و نیاز کاذب در مخاطب 🦄انجام کاشت ناخن با هزینه بالا و احتمال قارچ و عفونت ناخن و نوک انگشت و مهمتر از آنها ایجاد مانع در رسیدن آب به ناخن و : 😔📌وضوی باطل و غسلهای باطل 😔📌نماز باطل و روزه باطل 😔📌جنابت دائمی و واجب الغسل بودن دائمی 😔📌حرام بودن رفتن به مساجد 😔📌حرام بودن رفتن به حرم امامان معصوم 😔📌ممنوعیت و حرام بودن دست زدن به قرآن و حتی قرائت بسیاری از سوره ها و آیات آن 😔📌 حرام شدن خیلی چیزهای دیگر که بر جنب و حائض حرام است 😔📌وخیلی چیزهای دیگر که بر جنب و حائض مکروه است 😕📌حرام شدن سفر حج وباطل بودن اعمال حج 😕📌 حرام بودن نشان دادن ناخن کاشته شده به نامحرم 😔📌ودر هنگام مردن غسل میت هم باطل است و این زن در حال جنابت و حائض بودن و با غسل میت باطل راهی جهان آخرت و دیدار با پروردگارش می شود!!!؟؟؟. جنگ شناختی فقط ظاهر را عوض نمی کند بلکه باطن انسان را هم مثل ظاهرش ظاهربین و نمایشی می کند. 💡 هوش سفید| سید علیرضا آل‌داود eitaa.com/joinchat/3848601639C18dab506c9 ○●○●○
19.51M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
کلیپی زیبا از زیارت عاشورا به همراه متن با صدای علی فانی 🤲 @hedye110
و چنین فرمود مهربان پروردگار هر که به دوستی کسی اعتماد کند به او اعتماد می کند هر که به دوستی کسی مشتاق باشد در حرکت به سوی او سستی نمی‌کند پس چرا؟ پس چگونه کتابم را زیر پا می‌نهی و دنیا را بر سر خویش می‌گذاری چگونه خانه خویش را برافراشته‌ای اما خانه مرا فرو میریزی؟ چگونه به خانه خود دل می‌بندی اما از خانه من می‌گریزی؟ مساجد خانه‌های من در زمین هستند آیا می‌شود کسی به دیدنم بیاید و در خانه ام قدم بگذارد اما از او پذیرایی نکنم و میهمان خود را گرامی ندارم؟ eitaa.com/joinchat/3848601639C18dab506c9 ○●○●○
‌‌‌‌‌‌‌┄✦۞✦‌‌✺‌﷽‌‌‌✺✦۞✦┄ ✨حضرت محمد(صلی‌الله‌علیه‌وآله‌وسلم) فرمودند: فرشتگان تعداد کل ثواب‌ها و حسنات آدمیان را می‌دانند مگر ثواب مجاهدین که از شمار و میزان آن‌ها ناتوان هستند.✨ eitaa.com/joinchat/3848601639C18dab506c9 ○●○●○
دوستان عزيز سلام طبق قرارمون شب جمعه تا جمعه غروب ختم صلوات داریم بعضی از عزیزان یادشون رفته که😊😊 به نیت سلامتی و ظهور امام زمان عجل الله و پیروزی رزمندگان غزه نجات همه ي مظلومان عالم و شفای مریض ها هدایت و عاقبت بخیری همه جوان ها و همه ی اعضای کانال و حاجت روائی همه ي اعضای کانال و ثواب صلوات ها هدیه ب امام رضا علیه‌السلام 🌸🌸🌸 تعداد صلوات هاتون رو به آیدی زیر ارسال کنید بسم الله ⤵️⤵️ @Yare_mahdii313
┄┅─✵💝✵─┅┄ چه زيباست صبح، وقتی روی لب‌هايمان ذكر مهربانی به شكوفه می‌نشيند ❤️و با عشق، روزمان آغاز میشود 🏳خدايا... روز‌‌مان را سرشار از آرامش عشق و محبت کن🌸 سلاااام الهی به امیدتو صبحتون بخیر💖 @emame_mehraban            🕊🕊🕊🕊
🤲 حـاجـتِ آخـرِ ايـن قـوم خـــدايا نـرسيد صـاحب سبزترين خيمه‌ی صحرا نرسيد بی حـضورش دلِ من مجمع تنهايی شد همه‌ی هستی اين عاشق تنها نرسيد...!! 😔💔 ‌‌‌ @hedye110
💕🍃💕🍃💕🍃💕🍃💕🍃💕🍃 💟دعا برای شروع روز💟 ا🍃💕🍃 💙بسم الله الرحمن الرحیم💙 ا🍃💕🍃 اَلـلّـهُـمَ اجـْعَـلْ صَـبَـاحَـنـَا صَـبـَاحَ الْـاَبـْـــــرَار وَ لـَـا تَــجْــعـَـلْ صَـبـَاحَـنـَا صَـبَـاحَ الْـاَشَـــــرَار ا🍃💕🍃 اَلـلّـهُـمَ اجـْعَـلْ صَـبَـاحَـنـَا صَـبَـاحَ الـْمـَقـْبـُولـِیـن وَ لـَـا تَــجْــعـَـلْ صَـبـَاحَـنـَا صَـبَـاحَ الـْمـَرْدُودِیــــن ا🍃💕🍃 اَلـلّـهُـمَ اجـْعَـلْ صَـبَـاحَـنـَا صَـبَـاحَ الـْصّـَالـِحـِیـن وَ لـَـا تَــجْــعـَـلْ صَـبـَاحَـنـَا صَـبَـاحَ الـْطّـَالـِحـِیـن ا🍃💕🍃 اَلـلّـهُـمَ اجـْعَـلْ صَـبَـاحَـنـَا صَـبَـاحَ الـْخـَیْـرِ وَ السَّعـَادَة وَ لـَـا تَــجْــعـَـلْ صَـبـَاحَـنـَا صَـبَـاحَ الـشَّـرِ وَ الْشِّـقـَاوَة ا🍃💕🍃 💠امين يا رب العالمین💠 التماس دعا 🙏🙏🙏🙏 💕🍃💕🍃💕🍃💕🍃💕🍃 @hedye110
☀️ به رسم هر روز صبح ☀️ 🌻السَّلامُ عَلَيْكَ يا اَبا عَبْدِاللهِ وَعَلَى الاَْرْواحِ الَّتي حَلَّتْ بِفِنائِكَ عَلَيْكَ مِنّي سَلامُ اللهِ اَبَداً ما بَقيتُ وَبَقِيَ اللَّيْلُ وَالنَّهارُ وَلا جَعَلَهُ اللهُ آخِرَ الْعَهْدِ مِنّي لِزِيارَتِكُمْ، اَلسَّلامُ عَلَى الْحُسَيْنِ وَعَلى عَلِيِّ بْنِ الْحُسَيْنِ وَعَلى اَوْلادِ الْحُسَيْنِ وَعَلى اَصْحابِ الْحُسَيْن🌻 💕💕💕💕💕💕💕💕 🌸السلام علیک یا امام الرئوف 🌸 🌻ﺍﻟﻠَّﻬُﻢَّ ﺻَﻞِّ ﻋَﻠَﻰ ﻋَﻠِﻲِّ ﺑْﻦِ ﻣُﻮﺳَﻰ ﺍﻟﺮِّﺿَﺎ ﺍﻟْﻤُﺮْﺗَﻀَﻰ ﺍﻟْﺈِﻣَﺎﻡِ ﺍﻟﺘَّﻘِﻲِّ ﺍﻟﻨَّﻘِﻲِّ ﻭَ ﺣُﺠَّﺘِﻚَ ﻋَﻠَﻰ ﻣَﻦْ ﻓَﻮْﻕَ ﺍﻟْﺄَﺭْﺽِ ﻭَ ﻣَﻦْ ﺗَﺤْﺖَ ﺍﻟﺜَّﺮَﻯ ﺍﻟﺼِّﺪِّﻳﻖِ ﺍﻟﺸَّﻬِﻴﺪِ ﺻَﻠَﺎﺓً ﻛَﺜِﻴﺮَﺓً ﺗَﺎﻣَّﺔً ﺯَﺍﻛِﻴَﺔً ﻣُﺘَﻮَﺍﺻِﻠَﺔً ﻣُﺘَﻮَﺍﺗِﺮَﺓً ﻣُﺘَﺮَﺍﺩِﻓَﺔً ﻛَﺄَﻓْﻀَﻞِ ﻣَﺎ ﺻَﻠَّﻴْﺖَ ﻋَﻠَﻰ ﺃَﺣَﺪٍ ﻣِﻦْ ﺃَﻭْﻟِﻴَﺎﺋِﻚَ🌻 💕💕💕💕💕💕💕 🌸 ألـلَّـهُـمَــ عَـجِّـلْ لِـوَلـیِـکْ ألْـفَـرَج🌸 @hedye110
🌹🍃🌹🍃🌹🍃 🍃🌸🍃 🌹🍃 🍃 🌹 🍃 ❤️ توسل امروز ❤️ 🌹 یا وَصِىَّ الْحَسَنِ وَالْخَلَفَ الْحُجَّةَ اَیُّهَا الْقائِمُ الْمُنْتَظَرُ الْمَهْدِىُّ یَا بْنَ رَسُولِ اللهِ یا حُجَّةَ اللهِ عَلى خَلْقِهِ یا سَیِّدَنا وَمَوْلینا اِنّا تَوَجَّهْنا وَاسْتَشْفَعْنا وَتَوَسَّلْنا بِکَ اِلَى اللهِ وَقَدَّمْناکَ بَیْنَ یَدَىْ حاجاتِنا یا وَجیهاً عِنْدَ اللهِ اِشْفَعْ لَنا عِنْدَ اللهِ🌹 🍃 🌹 🍃 🌹🍃 🍃🌸🍃 🌹🍃🌹🍃🌹🍃 @hedye110
🪴 🌿﷽🌿 غصه بيچاره ام كرده بود. ديوانه ام كرده بود. دائم چانه ام مي لرزيد. دائم گريه مي كردم. تا مي خواستم غذا بخورم :به ياد او مي افتادم. حالا كجاست؟ گرسنه است؟ تنهاست؟ مبادا از تاريكي بترسد؟ آخ دايه جان دایه جان دایه جان ... دايه مي گفت .رحيم خان ببريدش گردش. ببريدش زيارت - .رحيم با تاسف سر تكان مي داد. يعني بي فايده است چشم نديد مادرشوهرم را داشتم. رحيم هم با او صحبت نمي كرد. صد بار به او گفته بودم نگذار اين بچه توي كوچه ها وِلو شود. از شنيدن صدايش در حياط مو به تنم راست مي شد. صداي عزرائيل بود دلم نمي خواست از آن كوچه گذر كنم. خانه آسيد تقي سقط فروش را ببينم. قتلگاه پسرم را. به گوشه حياط نگاه نمي كردم. انگار هنوز آن جا زير پارچه سفيد درازش كرده بودند. شب ها به سختي به خواب مي رفتم. آن هم چه خوابي! قربان صد شب بي خوابي. دلم نمي خواست بخوابم. از خوابيدن وحشت داشتم. خواب مي ديدم در اتاق است. بيدار مي شدم. زير كرسي نشسته و به من چسبيده. بيدار مي شدم. گريه كنان دنبالم مي دود. از خواب مي پريدم. در همان خواب هم كه او را مي ديدم با درد و اندوه توام بود. زيرا كه مي دانستم دروغ است. مي دانستم دارم خواب مي .بينم و هر شب در خواب سبك و دردناكي كه داشتم، زني، كسي را صدا مي زد. از دور. از خيلي دور گوش مي دادم .... علي اصغرم ... علي اصغرم - سه ماه گذشت و امواج درد و اندوه كم كم فروكش كرد. ظاهر زندگي عادي و صاف بود ولي در عمق آن غم و رنج سوزان من ته نشين شده بود كه با كوچك ترين حركتي به سطح مي آمد و روح مرا تيره و تار مي كرد. دردي است .كه نمي توان بر زبان آورد و از خدا مي خواستم هرگز كسي نفهمد چه گونه دردي است رحيم زودتر از من از غم فارغ شد. يك روز صبح در نهايت حيرت ديدم كه شانه چوبي مرا برداشته و سر و زلف را صفا مي دهد. سبيلش را مرتب مي كند. به چب و راست مي چرخد و خود را در آيينه بالاي بخاري برانداز مي كند. !چه حوصله اي داشت او را به خود راه نمي دادم. چه طور مي توانستم؟ من اين جا خوش باشم و بچه ام آن جا ... نه، نمي توانستم. دست .خودم نبود چند ماه ديگر هم گذشت. من مست اندوه بودم. حالا دعوا و مرافعه نداشتم. كي نوروز شده بود؟ كي گذشته بود؟ .كي بهار تمام شد كه من نفهميدم شبي بعد از شام من و رحيم در اتاق نشسته بوديم. من گلدوزي مي كردم. كار ديگري نداشتم كه بكنم. رحيم رو به رويم نشسته بود. انگار بعد از مدت ها از خواب بيدار شده باشم، سر بلند كردم و او را نگاه كردم. نه سرسري، بلكه با دقت. مثل اين كه بعد از مدت ها از سفر آمده و من ارزيابي اش مي كنم. موها را روغن زده و به يك سو شانه كرده بود. آرام و بي خيال. يك پا را دراز كرده و زانوي پاي راست را قائم نگه داشته، دست راست را به آن تكيه داده بود. سيگار مي كشيد. تازگي ها سيگاري شده بود. يك زير سيگاري كنار دست راستش روي قالي بود. دهانش بوي مشروب مي داد. تن به كار نمي داد. مثل هميشه. از جا برخاست. جعبه چوبي را كه وسايلش، وسايل خوش نويسي اش در آن بود آورد و كنار دستش گذاشت. قلم نئي را در دوات پر از ليقه و مركب فرو برد و شروع به :نوشتن كرد. پرسيدم چه مي نويسي رحيم؟ - :كاغذ را به سوي من گرداند « .دل مي رود ز دستم، صاحبدلان خدا را » .چندشم شد چه قدر از اين شعر خوشت مي آيد! يكي كه نوشته اي؟ - :با دست به بالای طاقچه اشاره كردم. خنديد و گفت .هر چند سال يك دفعه هوس مي كنم باز اين را بنويسم - .نوشته را تمام كرد و لب طاقچه گذاشت تا خشك شود صبح كه برخاستم آفتاب در حياط پهن بود. شوقي براي برخاستن نداشتم. اميدي نداشتم. نزديك ظهر بود كه از .رختخواب بيرون آمدم و به اتاق تالار رفتم. نوشته سر طاقچه نبود. رحيم آن را برده بود اواخر تابستان بود. دايه آمد. توي اتاق نشسته بوديم و چاي مي خورديم. تا او را مي ديدم داغم تازه مي شد و زير :گريه مي زدم. دايه گفت بس كن مادر جان. چرا خودت را عذاب مي دهي؟ كي مي خواهي دست برداري؟ - .دايه جان، آخر دردم كه يكي نيست. ديگر حامله هم نمي شوم - :دايه بي اراده گفت .... چه بهتر. خدا را شكر. با اين شوهر چشم چراني كه - .زبانش را گزيد چي؟ - .هيچي. من چيزي نگفتم - .دايه بگو. مي دانم يك چيزهايي مي داني - .از كجا مي دانم؟ همين طوري يك چيزي گفتم - :نگاه با نفوذي در چشمانش انداختم و با لحني محكم گفتم .دايه بگو - 🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷 🌸به نیت فرج امام زمانمون اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم🌸 ☘ 💖☘ 💖💖☘ 💖💖💖☘ 💖💖💖💖☘ @delneveshte_hadis110 <====💠🔶🌹🔷💠====>
‌‌‌‌‌‌‌┄✦۞✦‌‌✺‌﷽‌‌‌✺✦۞✦┄ ✨امام‌‌ علی علیه‌السلام فرمودند: از خدا بترسید و با مال و جان و زبان خود در راه خدا مجاهدت نمائید.✨ eitaa.com/joinchat/3848601639C18dab506c9 ○●○●○