یادداشتهای یک طلبه || امیر خندان
روز سهشنبه توفیقی شد و در جمع دوستان و اساتید، روایت نمایشگاه را با جان و دل شنیدیم.
ان شاالله به زودی مطلبی با عنوان «مسجد در مسجد» را در کانال بارگزاری خواهم کرد...
یادداشتهای یک طلبه || امیر خندان
«ب» مثل بحران اجتماعی در زمان دانشجویی، این عبارت را از یکی از اساتید مکرر می شنیدم:« سخت تر از فی
مطلب بالا (ب مثل بحران اجتماعی)👆 را در خبرگزاری رسمی حوزه بخوانید 👇
https://hawzahnews.com/xc2Kn
#یادداشت_های_یک_طلبه
بسم الله الرحمن الرحیم
1⃣ #قسمت_اول
#سفرنامه_جهادی_فاطمیه
#سفرنامه_جهادی
تبلیغ، فرصت ارتباط نزدیک تر با مردم کوچه و بازار و مسجد و محراب است.
تبلیغ یعنی رساندن سخن های شنیده نشده و یا کمتر شنیده شده.
رفقای همراه ما چند مهندس هستند.
مهندس عمران و کامپیوتر
ولی سوال های ذهنی و راضی نشدن به جواب های رایج، سبب شده به سراغ درس طلبگی بیایند.
و حالا خودشان به دنبال گفتن حرف هایی هستند که چندین سال است به دنبال جواب شان هستند.
2⃣ #قسمت_دوم
#سفرنامه_جهادی_فاطمیه
#سفرنامه_جهادی
#فاطمیه
هدیه...
یکی از رکن های سفرهای تبلیغی هدیه هست.
هدیه برای مسابقات، ارتباط گیری، سرگرمی و یا حتی برای تقویت یک رفتار در مخاطب و...
هدیه و توزیع آن، بدون رویکرد تربیتی میتواند ضد خودش عمل کند و باعث ایجاد رفتارهای ناشایست در مخاطب شود. این مهارت مربی و شخص هدیه دهنده هست که با هدیه چه رویکردی را دنبال کند تا به هدف مشخص منجر شود.
یادداشتهای یک طلبه || امیر خندان
2⃣ #قسمت_دوم #سفرنامه_جهادی_فاطمیه #سفرنامه_جهادی #فاطمیه هدیه... یکی از رکن های سفرهای تبلیغی هدی
این هدایا مخصوص دانش آموزان است.
به یاد دارم یکسال در سفر تبلیغ محرم، مقدار زیادی شکلات همراه داشتیم و عمدتا در مدارس و در ارتباط با دانش آموزان پخش میکردیم.
بزرگتر ها نیز که این صحنه را می دیدند، گاهی درخواست شکلات میکردند.
هدیه یک عدد شکلات، سبب یک گفت و گوی نیم ساعته و دادن راهکار برای حل مشکلات یک خانواده می شد.
هدایت شده از نویسندگان حوزوی
.
🔴 «ب» مثل بحران اجتماعی
✍️امیر خندان، عضو تحریریه مدادالفضلاء در خبرگزاری حوزه نوشت:
در زمان دانشجویی، این عبارت را از یکی از اساتید مکرر می شنیدم:« سخت تر از فیزیک هسته ای، جامعه شناسی است.»
هر چند این گزاره چندان علمی نباشد ولی در پی خود یک حقیقتی دارد و آن هم سخت بودن درک مسأله اجتماعی و توان پاسخ به آن است.
مسأله اجتماعی تابع یک عامل و یا چند عامل نیست. مسأله اجتماعی تابع چندین عامل است از جمله موجود پیچیده ای به نام انسان.
به همین دلیل درک مسأله در قدم اول و توانایی پاسخ صحیح به آن در مرحله دوم دشوار است.
حوادث اخیر( شهریور و مهر۱۴۰۱) گویای واضح یک مسأله اجتماعی است که با سایر ابعاد سیاسی و اقتصادی ترکیب شده است.
اگر در حوادث سالهای قبل به مسائل سیاسی و اقتصادی به عنوان دو عامل مهم توجه می شد، آنچه که در جریانات اخیر دیده میشود، پر رنگ شدن مسأله اجتماعی است که در صورت عدم پاسخگویی صحیح و یا برخوردهای امنیتی و سیاسی، توان تبدیل شدن به یک بحران اجتماعی را دارد.
🔗 متن کامل در خبرگزاری حوزه
#بحران_اجتماعی
#نویسندگان_حوزوی
@HOWZAVIAN
3⃣ #قسمت_سوم
پذیرایی ساده
یکی از آسیبهایی که متوجه مجالس مذهبی است، توجه و تاکید بیش از اندازه به پذیرایی هاست.
متاسفانه گاهی برگزاری یک جلسه معطوف به داشتن پذیرایی می شود.
بعد از منبر رفتن و روضه خواندن، در مسجد نشسته بودم. یکی از هیاتی ها سینی ای روبرویم گرفت.
یک کاسه برداشتم. یک کاسه را هم به اجبار روی زمین گذاشت.
پذیرایی ساده یعنی همین.
لازم نیست که حتما مجالس به ناهار یا شام ختم شود.
#فاطمیه
#سفرنامه_جهادی
#سفرنامه_جهادی_فاطمیه
4⃣ #قسمت_چهارم
قبل از من یوسف رفته بود سر کلاس بچه های اول ابتدایی و نقاشی برایشان کشیده بود.
با او هماهنگ کردم و وارد کلاس شدم.
تخته را پاک کردم و بالای تخته، گوشه سمت راست با ماژیک آبی نوشتم بسم الله الرحمن الرحیم.
بعد با ماژیک قرمز نقطه ها را گذاشتم و اعراب زدم.
بچه ها ذوق کردند.
داشتم نقاشی بچه ها را نگاه می کردم که دیدم محمدطه، دارد روی تخته با ماژیک می نویسد بسم الله الرحمن الرحیم.
گاهی یک حرکت به ظاهر کوچک یک معلم، میتواند سرمشق و الگوی دانش آموزان شود.
نه لزوما حرف های او، بلکه حتی یک نوشته کوتاه، میتواند جهان فرهنگی دانش آموز را جهت دهد.
پینوشت:
معلمی داشتم در دوران دبیرستان. در بدو ورود به کلاس، بالای تخته گوشه سمت راست، می نوشت: هو الحکیم. بچه ها همه او را با این سرآغاز می شناختند.
#فاطمیه
#سفرنامه_جهادی
#سفرنامه_جهادی_فاطمیه
5⃣ #قسمت_پنجم
ایام فاطمیه بود.
رسول، به مناسبت ایام مسابقه ای در دانشگاه برگزار کرده بود.
رسول از لرهای اصیل بود. اهل کوهرنگ.
کتاب هم از شخص اصیلی بود. شاگرد امام خمینی(ره).
گذشت تا دوره طلبگی.
امشب (دوشنبه ۵ دی ۱۴۰۱) شب شهادت حضرت زهرا(س)، منبری رفتم در مورد حجاب با اشاره ای به نکات ابتدایی خطبه فدکیه.
لاثَت خِمارَها علی راسها...
واشتَمَلَت بِجلبابها...
و...
موقع رفتن به مسجد، برای خواندن خطبه، حضرت زهرا خود را با خمار و جلباب(روسری بزرگ و لباس بلندی سراسری شبیه عبا و چادر عربی) پوشاند.
بعد از منبر، مردی مسن آمد و کنارم نشست.
سلام کرد و پرسید:« شیخ! با فرهنگ قوم لُر آشنا هستی؟»
فهمیدم میخواهد در مورد مسأله منبر امشب صحبت کند. گفتم:« بله! قبلا بینشان برای تبلیغ دین بوده ام. و با نوع پوشش آنها و لباس پوشیده و کامل زن هایشان(قری) آشنا هستم.»
فقط یک کلام گفت و تشکر کرد و رفت
_ «حاجی! زنان قوم لُر، وقتی لباس هایشان را می شویند، جایی که مرد نامحرم آن را ببیند پهن نمی کنند!»
#کتاب
#فاطمیه
#سفرنامه_جهادی
#سفرنامه_جهادی_فاطمیه
6⃣ #قسمت_ششم
برخی ها خیلی زرنگ هستند.
وقتی زنده هستند طول عملشان را تا بعد از حیاتشان ادامه میدهند.
وقف یعنی خیر جاری...
یعنی من به یادم خودم هستم...
#فاطمیه
#سفرنامه_جهادی
#سفرنامه_جهادی_فاطمیه
7⃣ #قسمت_هفتم
عدو شود سبب #تبلیغ اگر خدا خواهد.
از سال سوم طلبگی، تبلیغ رسمی دینی را شروع کردم. البته تبلیغ ها، مربوط به ماه محرم بود و یا ایام خدمت رسانی، مثل زلزله و یا همان اردو های جهادی.
هنوز طعم تبلیغ در ایام فاطمیه را نچشیده بودم. تفاوت ایام تبلیغی کمی برایم تردید آفرین بود که برای ایام فاطمیه بروم تبلیغ یا نه!
اقدامات و اتفاقات چند ماه اخیر که شاید بتوان آن را فتنه سال ۱۴۰۱ دانست، عامل محرکی بود برای اقدام برای تبلیغ، هر چند عامل اصلی نیست.
پی نوشت:
عکس از یکی از رفقاست. قبل از رفتن برای تبلیغ فاطمیه.
#فاطمیه
#سفرنامه_جهادی
#سفرنامه_جهادی_فاطمیه
8⃣ #قسمت_هشتم
شیخ محسن...
از فارغ التحصیلان دانشگاه صنعتی شریف هست. آن هم رشته هوافضا.
بعد از کارشناسی، ارشد علوم قرآنی با گرایش تفسیر گرفته است و بعد هم مدتی اشتغال در همان حیطه فنی_مهندسی.
هم ورودی مدرسه هستیم.
از حلقه اولیه سایت طلبگی تا اجتهاد.
سه فرزند دارد و با هر سه فرزند و همسرش راهی تبلیغ شده.
هر شب گعده ای داریم برای استفاده از تجارب روزانه، هم افزایی ها و ثبت خاطرات و روایت ها.
در جلسه یکی از بزرگترها، از فرزند وسطی شیخ محسن(محمد حسین) خواست که از خاطرات روزانه و همراهی با پدر بگوید. بعد هم درخواست کرد که شعری بخواند.
محمد حسین یک تک بیت خواند که همه تعجب کردند:
آن چنان گرم است بازار مکافات عمل
چشم اگر بینا بود، هر روز، روز محشر است
#فاطمیه
#سفرنامه_جهادی
#سفرنامه_جهادی_فاطمیه
9⃣ #قسمت_نهم
بین مراسم عزاداری، آب پخش می کردند.
یاد اربعین افتادم....
ما مزد عزاداری از فاطمه(س) میخواهیم
#فاطمیه
#سفرنامه_جهادی
#سفرنامه_جهادی_فاطمیه
هدایت شده از بسیج مدرسه علمیه معصومیه قم
📨 روایت فاطمیه
📜 روایت چهاردهم
🔹نقش معلم برایم ملموس شد. در مقایسه با سایر کلاس هایی که امروز رفتم، تفاوت این کلاس واضح بود. معلم در قالب شعر به دانش آموزان یاد داده بود که این جا، نور آباد، دیار نخبگان علمی است. بچه ها از من با این جمله استقبال کردند: «به دیار نخبگان علمی خوش آمدید!» من که لذت بردم! نه از استقبال، از اینکه معلم در مقام هویت بخشی برآمده بود و افق های بلند را جلوی چشم شان گذاشته بود.
🔸دیدم نقطه شروع خوبی برای بحث است. دیار نخبگان علمی را وسط گذاشتم و حول آن بحث را شروع کردم. پرسیدم از نخبگان شان؟! پرسیدم از دلایل نخبه بودن؟! و البته از دانش آموز ابتدایی انتظار زیادی نباید داشت ... در حد و اندازه خودشان جواب می دادند. اما همین هم خوب بود برای ارتباط ... کارت های بهداشتی هم داشتند که آن هم برای ارتباط خوب بود. می پرسیدم: «الان موی من بلند است یا کوتاه؟! چه کارتی به من می دهی؟!» و همین بهانه ای بود برای شوخی و خنده و ارتباط ...
🔹راستش نفهمیدم بالاخره اسم های شان محلی است یا خارجی؟! حتی در ذهنم نمی ماند! من به علی و رضا عادت کرده بودم نه چیزهای دیگر... برای دفعات بعد باید لیست کلاس را بگیرم و تطبیق بدهم! حداقل اسم را اشتباه صدا نکنم!
🔸سخت است! فکر کن چند سال مباحث را ریشه ای و عمیق خوانده ای، بعد می خواهی به بچه ی ابتدایی همان مطالب را منتقل کنی. نقاشی کشیدم. تنه ی درختی که عقاید ما باشد، شاخه و برگ هایی که احکام باشند و میوه ای که اخلاق باشد. شاید توی ذهن شان ماندگار شد. نه؟!
🔹لکنت زبان داشت! سوال که می پرسیدم، زودتر از بقیه و بیشتر از بقیه دوست داشت جواب بدهد. دلم نیامد بی تفاوت بگذرم. از معلم پیگیر احوالاتش شدم. ظاهرا خانواده ی متمکنی داشت و دنبال درمانش هم بودند ولی به نتیجه می رسد یا نه؟! ان شاءالله که برسد...
🔰یابن الحسن! بی تفاوت رد نشدم ... تو هم بی تفاوت رد نشو از من ...
#مادری_ام
✊بسیج مدرسه معصومیه قم:
@basij_masoumieh
یادداشتهای یک طلبه || امیر خندان
📨 روایت فاطمیه 📜 روایت چهاردهم 🔹نقش معلم برایم ملموس شد. در مقایسه با سایر کلاس هایی که امروز رفت
این ثمره جلسه ای است که در قسمت هشتم اشاره کردم.
البته روایت به قلم خودم نیست
ولی بیان اصلی مطلب از تجربیات خودم است
هدایت شده از نردبان صعود
📖به پایان آمد این دفتر حکایت هم چنان باقی است....
📌توضیح
🔹عکس با اهالی مسجد جامع امام سجاد علیه السلام (نور آباد ممسنی)
#روحانیت_در_کنار_مردم
#سفرنامه
#ایستگاه_آخر
📡 ما را دنبال کنید در👈👇:
🆔https://eitaa.com/joinchat/1948975268C5a01eb164a
یادداشتهای یک طلبه || امیر خندان
📖به پایان آمد این دفتر حکایت هم چنان باقی است.... 📌توضیح 🔹عکس با اهالی مسجد جامع امام سجاد علیه الس
البته سفر به پایان رسید ولی روایت های من نه!
چند خرده روایت را در همین چند روز پیش رو تقدیم میکنم ان شاالله
هدایت شده از بسیج مدرسه علمیه معصومیه قم
📨 روایت فاطمیه
📜 روایت سی و یکم - نورآباد استان فارس
🔹پرسیدند شغل؟! گفتم نویسنده! برایشان تعجب برانگیز بود. همین را مستمسک قرار دادم برای بحث! یک نمودار کشیدم و یک طرف آن نوشتم «عمر» و طرف دیگر «پیشرفت». سه خط کشیدم و با این خطوط سعی داشتم نشان بدهم باید برای رسیدن به اهداف زحمت کشید. برای شان مثال هایی از دانشمندان زدم. حتی پای خودم را وسط کشیدم و گفتم برای چاپ کتابم، اواخر کار مجبور شدم پنج روز مداوم خودم را در خانه حبس کنم.
🔸سوالات شان را با همین خط ها جواب می دادم. که اگر ما رو به پیشرفت باشیم، جای امیدی هست که ماشین خیلی خفن تولید کنیم! حتی سوال «زن، زندگی، آزادی یعنی چه؟!» را هم با همین نمودار ...
🔹 قانون «پنج ت» را به عنوان قانون پیشرفت بیان کردم! معلمی داشتیم که قانون «سه خ» را تولید کرده بود! خوب بخور، خوب بخواب، خواب بخوان! من ایراد داشتم به این قانون ... یعنی هر طور حساب می کردم این قانون خیلی انسانی نبود! دور از شأن شمای خواننده، حیوانی بود! همین باعث شد که قانون «پنج ت» را درست کنم. توکل، توسل، تفکر، تمرین، تکرار! و سعی کردم که این «پنج ت» را برای شان توضیح بدهم، با مثال ... انسان اگر ضعیف باشد احتیاج دارد دستش را در دست بزرگتری بگذارد. اسم این حالت چیست؟! یکی داد زد توکل!!! نمی دانم چطور به ذهنش رسیده بود، ولی خب ... درست حدس زد! و بقیه ت ها را هم همینطور ...
#مادری_ام
#روایت_فاطمیه
✊بسیج مدرسه معصومیه قم:
@basij_masoumieh
یادداشتهای یک طلبه || امیر خندان
📨 روایت فاطمیه 📜 روایت سی و یکم - نورآباد استان فارس 🔹پرسیدند شغل؟! گفتم نویسنده! برایشان تعجب بر
روایت بنده
به قلم دوستان
با اندکی تلخیص و تصرف😁
تصویر مربوط به روایت است
0⃣1⃣ #قسمت_دهم
دنیای سوالات
به هر کلاسی که می رفتم، اول کاغذ کوچکی بین آنها پخش میکردم. از بچه ها میخواستم اگر سوالی یا مطلبی دارند که نمیخواهند در جمع بگویند، برای من بنویسند. برخی دعا کرده بودند که خدا پشت و پناهم باشد.
برخی سوال داشتند. سوالشان را مطرح کردند:
۱/ اگر نماز نخوانیم خدا ما را به جهنم می برد؟
۲/میشود آدم خوبی بود و با دیگران مهربان بود و نیکی کرد ولی نماز نخواند؟
معماها:
۱/ آنچیست که دو دست دارد ولی پا ندارد؟! کت و کافشن
۲/آن چیست که از دل زمین بیرون میاد، دورش را چوب گرفته و همه جا هست؟! مداد
سوالاتی که کتبی نوشته بودند:
۱/ امام زمان (عج) ظهور کند چه میشود؟!
۲/چرا حضرت نوح عمر بسیار طولانی داشت!؟
سوالات دیگر را می توانید در تصویر ببینید...
#فاطمیه
#سفرنامه_جهادی
#سفرنامه_جهادی_فاطمیه
1⃣1⃣ #قسمت_یازدهم
دنیای بچه ها شیرین و پر رمز و راز است.
یکی از دانش آموزان این نقاشی را برای من کشید.
کلی داستان تعریف کرد که این پَر چیست و آن کلاه چنان است و ...
#سفرنامه_جهادی_فاطمیه
2⃣1⃣#قسمت_دوازدهم
فرصت سوخته...
وارد کلاس شدم.
برای کار با دانش آموزان تعدادی برگه در کیفم داشتم.
برگه ها را از کیف شخصی ام بیرون آوردم و بین بچه ها پخش کردم.
کاغذ ها بوی خوبی برداشته بود.
چند تایی از بچه ها گفتند:«حاجی کاغذها بوی خوشی میده!»
به کیفم نگاه کردم. عطر درون ظرف پلاستیکی اثر خودش را روی کاغذها گذاشته بود.
خواستم مثال هم نشینی و شعر معروف گلی خوشبوی در حمام روزی...را بخوانم.
فرصت نشد...
حواسم کمی پرت شد.
فرصت خوبی برای بحث دوست و دوستیابی و صفات دوست خوب بود.
از دست دادم.
#فاطمیه
#سفرنامه_جهادی
#سفرنامه_جهادی_فاطمیه
دو سال پیش در حدود همین ایام مطلبی نوشتم و در فضای اینستا منتشر کردم...
شاید بیشتر جنبه خاطره بازی و یادگاری داشته باشد...
ظاهراً متن را در کانال قرار نداده بودم!!
👇👇
1399/09/09
اینپست صرف یک یادگاری است و نیاز به لایک ندارد
نُهِ نه
برای من نُهِ نه با هشتِ نُه و یا دهِ نُه فرقی نداشت
همون طور که با نُهِ هشت و نُهِ ده در مقایسه با هشتِ هشت
اما برخی اتفاقات هست که شیرینی خاصی به یک تاریخ میده
برنامه من برای نُهِ نه همون بود که برای نُهِ هشت بود و برای نهِ ده خواهد بود
ولی
عصر روز نُهِ نه...
قفل گوشی رو باز کردم که پیام هام رو چک کنم.
دیدم احمد پیامی فرستاده تو گروه ۴نفرمون که گویا قضیه ازدواجش قطعی شده
احمد از رفقای دوران طلبگی هست
رفیق سفرهای نجف_کربلای ماه رمضان و اربعین.
یکی از جالب ترین خاطرات من و احمد مربوط به سفر اربعینی است که فاصله بین مرز مهران تا نجف، در ۳۰ساعت طی کردیم!!(شاید بعدا در موردش نوشتم.😂)
بگذریم...
احمد هم،همسفر خوبی است و هم،هم درس و هم بحث و هم خونه خوبی...
بعد از تهدید به جشن پتو،اعتراف رو جدی تر مطرح کرد😄
از قدیم گفتن گِرهی که با تهدید به جشن پتوحل میشه با گفت و گو حل نمیکنند😂
داشتم پیام های اینستا و چند تا استوری رو چک میکردم...بَه بَه...خبر دومادی دوم هم رسید
محمد ایرانی همکلاسی دوران کارشناسی...
با محمد چالش های زیادی داشته و داریم ولی رفقاتمون سر جاش بوده و هست،اتفاقا توی دانشگاه با هم کنفرانس هم دادیم که فقط در موردش۵دقیقه هماهنگ کرده بودیم😂😂 ....یعنی ظرفیت هماهنگی این قدر بالا...تازه اون هم همون چند دقیقه ای که استاد دیر اومد، مگر ما رو چه به این کارها😉😂!
ذهنی عرفی ام به دنبال خبر دومادی سومی میگشت...
غروب اومدم خونه
بعد از نمازمغرب یه تماسی با حضرت مادر گرفتم و حال و احوال
بعد از تماس چند تا پیام باید می دادم..اینستا رو باز کردم...پُست اول خبر خوش سوّمی رو هم رسوند...امین اختیار زاده هم دوماد شد!!!
امین رفیقی قدیمی است و اهل کاشان...
شیرینی۹/۹ به خاطر شیرینی کام دوستانم ماندگار شد.
پینوشت:
این روز ها غمی سنگین وخشمی نهفته در دل همه ملت ایران به دلیل ترور شخصیت نخبه و دانشمند هسته ای، محسن فخری زاده موج می زند ...
علو درجات را برای او، و توفیق ادامه مسیر وی را برای خودم و این سه دوست عزیز از خداوند منان خواستارم!
خدا توفیق خدمت خالصانه همانند اینشهیدرو به همه ما، خصوصا سه ماه داماد عزیز عنایت کنه...✋
یادداشتهای یک طلبه || امیر خندان
1399/09/09 اینپست صرف یک یادگاری است و نیاز به لایک ندارد نُهِ نه برای من نُهِ نه با هشتِ نُه و ی
و چه زود این دو سال گذشت...
ترور شهید فخری زاده...
کرونا...
غم و شادی ها....
enc_16412191135370099606439.mp3
2.85M
علمدار حضرت ولی...
ای الگوی شیعه علی...
رمز انتقام...
ناصر الحسین...
نمی افتد بر زمین عَلَم
#جان_فدا
#حاج_قاسم
#یادداشت_های_یک_طلبه
@delneveshtetalabe
غم صبح روز جمعه
عصر پنج شنبه از قم برگشتم به کاشان.
قرار بود بعد از مدت ها، صبح جمعه با خانواده برویم کوه نوردی یا بهتر بگویم کوه پیمایی.
نیمه شب گذشته بود که در گروه خانوادگی، آخرین پیام ها را گذاشتیم.
قرار شد صبح بعد از طلوع حرکت کنیم تا هوا خیلی سرد نباشد.
ساعت پنج و نیم بود.
نت گوشی را روشن کردم که ببینیم تصمیم نهایی چیست؟
برویم سمت قمصر یا کوه های منطقه خُنب!؟
هیچ پیامی در گروه خانوادگی نبود، در عوض حدود ۳۰ پیام در گروه دوستانه طلبه های ورودی مدرسه آمده بود.
روی یک پیام جواب های متعددی داده بودند.
چند نفر تأیید و برخی تکذیب می کردند. باورم نمی شد. گفتم شاید شیطنت رسانه ای است. سایت خبرگزاری فارس را باز کردم.
تک تک حرف های اسم خبرگزاری را چک کردم. f...a...r...s....درست بود. خبر برای خود خبرگزاری بود. گفتم شاید سایت را هک کرده اند. به شدت در برابر پذیرش خبر مقاومت داشتم. پدر و مادر هنوز خواب بودند. تلویزیون را روشن کردم و خیلی سریع کلید قطع صدای کنترل را فشار دادم.
چند شبکه را زیر و رو کردم. زیرنویس شبکه خبر هم تاییدی بود بر گزارش مختصر خبرگزاری فارس. وسط تشک نشسته بودم یک چشمم به تلفن همراه و یک چشمم به تلویزیون. شبکه ها و کانال ها را جست و جو می کردم. دنبال تکذیب خبر بودم، ولی عکس دست بریده سردار و قرآن خونی شده، استوری صفحات اینستگرام شده بود.
چند دقیقه ای تا اذان مانده بود. پدرم بیدار شد. چراغ اتاق را روشن کرد. حالت چهره ام و تلویزیون روشن را که دید، پرسید اتفاقی افتاده؟
شوکه بودم و نمی خواستم خبری را که نمی خواستم قبول کنم، به راحتی بیان کنم.
جواب درستی ندادم. گفتم دارم پیام هایم را چک میکنم.
وضو گرفت و برگشت. باز پرسید:«خبریه؟» مِن مِن کردن فایده نداشت. با کمی مقدمه چینی خبر را گفتم. سه بار گفت: لا اله الّا الله...
جمعه تلخ ما چنین آغاز شد...با بغضی در گلو
#جان_فدا
#یادداشت_های_یک_طلبه