eitaa logo
یادداشت های یک طلبه
610 دنبال‌کننده
637 عکس
87 ویدیو
26 فایل
دغدغه، عکسنوشت ها و سوالات ذهنی یک طلبه #مِن_دانشگاه_حتّی_الحوزه #کتاب #کتاب_بخوانیم #مشاهدات #دستور_از_خمینی ارتباط: @admin_delneveshtetalabe @delneveshtetalabe
مشاهده در ایتا
دانلود
قصه‌ی دلبری شهید محمدحسین محمدخانی به روایت: مرجان درعلی همسر شهید به قلم: محمدعلی جعفری از انتشارات روایت فتح
یادداشت های یک طلبه
قصه‌ی دلبری شهید محمدحسین محمدخانی به روایت: مرجان درعلی همسر شهید به قلم: محمدعلی جعفری از انتشارات
قصه‌ی دلبری شهید محمدحسین محمدخانی به روایت: مرجان درعلی همسر شهید به قلم: محمدعلی جعفری از انتشارات روایت فتح نقد و بررسی کتاب‌های مربوط به دفاع مقدس و شهدای مدافع حرم کار دشواری است. موضوع این کتب موردعلاقه بسیاری از مردم است. گاهی شهرت کتاب هم بر نقدها و حرف‌هایی که باید گفته شود غلبه می‌کند. کتاب شرح‌حال مختصری از زندگی شهید محمدخانی است از دوران دانشجویی تا شهادت. همسر شهید از خاطرات خواستگاری تا ازدواج و سپس زندگی با شهید می‌گوید. به دنیا آمدن فرزندشان و سفرهایشان قسمت دیگری از ماجرای کتاب است. ختم مطالب نیز به شهادت و تشییع شهید می‌شود. همین‌که کتاب قالب جدیدی غیر از صورت مرسوم کتب دفاع مقدس را در پیش‌گرفته است، نکته مثبتی محسوب می‌شود. در صورت مرسوم سعی بر شرح‌حال زندگی شهید از تولد تا شهادت است. این کتاب فقط بر زمان دانشجویی تا زمان شهادت و تشییع پیکر شهید توجه دارد. کتاب روایت عاشقانه‌ای از زندگی متأهلی دو دانشجو است که در محیط دانشگاه با یکدیگر آشنا می‌شوند. بعد هم خواستگاری و ادامه روند داستان. عاشقانه نویسی از زندگی شهدا، خصوصاً زندگی شهدای جوان، امری است که در این سال‌ها رواج بیشتری گرفته است. اگر همین کتب در دهه 1360 و 1370 نوشته می‌شد، بعید می‌دانم که اجازه چاپ پیدا می‌کردند! با تغییرات اجتماعی و تغییر برخی از مفاهیم، همچنین نفوذ بالای شبکه‌های اجتماعی در فضای خانواده‌ها، مفاهیمی مثل حیا، حریم شخصی، حریم خانوادگی و... دچار تغییرات زیادی شده‌اند. در عاشقانه نویسی کتاب شهدا متأسفانه این امر به‌وفور دیده می‌شود. گاهی به نام ذکر خاطرات شهید، روی لبه‌ی حریم شخصی مانور داده می‌شود. گاهی حریم‌ها تا جایی شکسته می‌شود که از رفتارهای عاشقانه شخصی هم در کتاب ذکر می‌شود. کتاب‌هایی مثل سربلند، یادت باشد و... نمونه‌های قابل‌دسترسی برای شاهد این ادعا هستند. تکیه زیاد بر بیان روابط عاشقانه، سیره زندگی شهید را محدود و یا منحرف خواهد کرد. یک فرد ابعاد متفاوتی در زندگی خود دارد؛ پدری هست برای فرزند، مسئول درآمد خانواده است، همسر است و ... . محدود کردن زندگی یک شهید بر بیان عاشقانه‌های زندگی در خصوص همسر، قطعاً اثر مناسبی در پیوند خوردن مخاطبان با شهادت پروری نخواهد داشت. کتاب روایتی زنانه دارد. زن بودن راوی کافی است تا فضا را به صورتی زنانه و مادرانه روایت کند. البته از عاشق اهل‌بیت بودن و ارادت شهید به اهل‌بیت هم فراوان یاد می‌شود. اشعار او در مدح و رثای اهل‌بیت در پایان کتاب مدعای خوبی برای نشان دادن این ارادت است. حتی از اعزام‌های او و یا مشکلات زندگی هم ‌بارها سخن گفته می‌شود؛ ولی روح حاکم بر کتاب، روایتی عاشقانه است که گاهی با بیان جزئیات همراه می‌شود.
یکی از رفقا می‌گفت این قدر که اطرافیان من منتظر ازدواج من هستند منتظر ظهور امام زمان(عج)بودند الان حضرت ظهور کرده بود....!!! شوخی تلخی است... ظهور هم فقط در گروه مطالبه مردم نیست ولی تمثیلی است که تنبه دارد بد جور سرگرم آلاف و علوف خود شده ایم دعای برای فرج هم شده است دعای در ردیف دیگر دعاهایمان...بلکه خیلی پایین تر و کم اهمیت تر....
صلي الله عليك يا اباعبدالله الحسين صلي الله عليك يا اباعبدالله الحسين صلي الله عليك يا اباعبدالله الحسين
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
چمران در لبنان از کتاب مصطفی چمران از انتشارات میراث اهل قلم مبارزه با اسرائیل...
پنج شنبه دو آذر ۱۴۰۲ حرم حضرت معصومه سلام الله علیها مسجد اعظم ویلچری که اسم شهر قطیف روی آن نوشته شده است. قطیف نام یکی از شهرهای عربستان است(و استانی با مرکزیت این شهر) که غالبا شیعه نشین هستند.
عرق کهنه شیراز مرا مست نکرد... چایی روضه‌ی ارباب زمین گیرم کرد... جایتان سبز یادتان زنده
تجربه تجربه ها مثل عتیقه ها هستند. هر کدام قیمتی دارند. برخی که سخت تر به دست آمده‌اند و یا قدیمی تر هستند، قیمت بیشتری دارند. تجربه‌ها فروختنی نیستند تا با آنها پولی به دست آورد. قیمت تجربه را کسی پرداخت کرده‌، که آنها را کسب کرده است. هزینه برخی خون دل و هزینه برخی سپری شدن ایام زندگانی است.
هدایت شده از نوشتنی جات
دوستان هرکس کانال مارا به پنجاه نفر از دوستانش معرفی کند از کله سبزیجاتی یک کتاب هدیه می گیرد 🥦📚😊
به نام خدا نسیمی از برکات اهل‌بیت « ثُمّ اهدَیتُ » آنگاه هدایت شدم کتابی از دکتر محمد تیجانی سماوی
یادداشت های یک طلبه
به نام خدا نسیمی از برکات اهل‌بیت « ثُمّ اهدَیتُ » آنگاه هدایت شدم کتابی از دکتر محمد تیجانی سماوی
به نام خدا نسیمی از برکات اهل‌بیت « ثُمّ اهدَیتُ » آنگاه هدایت شدم کتابی از دکتر محمد تیجانی سماوی همین آغاز کلام بگویم که کتابی است بس شیرین خواندنی. سیر تغییرات بنیادین در زندگی انسان‌ها واقعاً جالب است. این‌که یک نفر دین و مذهب خودش را بر اساس تحقیقات و نه تغییرات زودگذر عوض کند، موضوعی است که به تحول بنیادین در یک فرد منجر می‌شود. سیر این تحول بنیادین برای دیگران نیز موضوع جالبی خواهد بود. مذهب نویسنده در ابتدا مالکی (یکی از مذاهب چهارگانه اهل سنت) بوده است. در سفر حج به عراق و سپس حجاز می‌رود. در عراق با آیت‌الله خویی و شهید صدر (آیت‌الله سید محمدباقر صدر) آشنا می‌شود. گفت‌وگویی بین او با مرحوم آیت‌الله خویی در مورد وحدت شکل می‌گیرد. مرحوم خویی به او وعده تعدادی کتاب می‌دهد که برایش خواهد فرستاد. سفر او ادامه پیدا می‌کند و به زیارتِ خانه خدا مشرف می‌شود. با آشنایی با وهابیت گرایش‌های وهابی‌گری در او شکل می‌گیرد. دوره‌ای نیز با برخی مکاتب صوفیه آشنا می‌شود. بعد از بازگشت به منزل اولین صحنه‌ای که نظر او را به خود جلب می‌کند کتبی است که آیت‌الله خویی به او وعده داده است. او که خود فردی اهل مطالعه و از علمای مذهبش به شمار می‌رفته است، کم‌کم مطالعه و تحقیق را شروع می‌کند. یک دوره تحیّر سه‌ماهه تبدیل به یک دوره تحقیق سه‌ساله می‌شود. گاهی در زندگی ما انسان‌ها تصمیم‌ها بسیار سخت می‌شود. مثلاً جایی که عقل شما را به یک سمت فرامی‌خواند و عادات و یا عرف جامعه به سمتی دیگر. و یا وقتی‌که جامعه از شما چیزی را طلب می‌کند که با علم و عقل در جدال است. تصمیم خود را می‌گیرد. بار دیگر بار سفر می‌بندد. باز راهی عراق می‌شود. این بار رسماً به مذهب تشیع درمی‌آید. معلوم است کسی که تصمیم مهم و دشواری می‌گیرد، باید خود را برای هجوم مشکلات آماده کند. با اعلام رسمی تغییر مذهب و تشرف به تشیّع(مستبصر شدن)، مشکلات و توطئه‌ها به سمت او هجوم می‌آورند. این بار آزمایشِ زندگانی در جلوه‌ای جدید او را احاطه می‌کند. هرچند کتاب با سبکی داستانی و روایت گونه پیش می‌رود ولی در برخی از فصل‌های کتاب، فضای تحقیقی و پژوهشی به جریان روایتِ زندگی غالب شده است. نویسنده ناچار است تا اندازه‌ای از علّت شیعه شدن خود را مستند بیان کند؛ به همین دلیل استناد به آیات و روایات و استنباط‌های شرعی در چند فصل کتاب به نسبت سایر فصل‌ها بیشتر خواهد بود. این کتاب بارها در ایران و همچنین به زبان‌های دیگر دنیا نیز ترجمه و چاپ‌شده است. از این نویسنده کتاب‌های دیگری در مورد خاطرات و سفرهایش و همچنین مذهب شیعه و سنی می‌توان در بازار کتاب مشاهده کرد. مصاحبه‌های متعددی از مؤلف کتاب موجود است که در برخی از آن‌ها به حواشی حول این کتاب هم اشاره دارد. در یکی از مصاحبه‌ها بیان می‌دارد که رهبر انقلاب به من گفتند: «ثم اهتدیت کتاب تو نیست، نسیمی از برکات اهل‌بیت است.»
یادداشت های یک طلبه
به نام خدا نسیمی از برکات اهل‌بیت « ثُمّ اهدَیتُ » آنگاه هدایت شدم کتابی از دکتر محمد تیجانی سماوی
👆👆👆 عقلانیت شیعه همیشه عامل رشد او در بین جوامع و مذاهب دیگر شده است. فاطمیه موعدی است که یکی از بهترین پیوند های بین شیعه و سایر مذاهب اسلامی برقرار می شود. اگر این معارف شیعی با روش صحیح به گوش جهانیان برسد انگاه تحول را خواهیم دید. اما اگر این عقلانیت جای خود را به رفتارهای احساسی و افراطی بدهد آنگاه نخواهی توانست با دیگران زبان گفت و گو و انتقال معارف داشته باشیم. پینوشت: دو بار از یکی از اساتید دوست داشتنی ام شنیدم که در ایام فاطمیه به روستایی می رفتند که حدود نود درصد آنها از اهل تسنن بودند. از استقبالها و برخوردها می گفتند. حیف که برخی با رفتارهای اشتباه رابطه بین شیعه و اهل سنت را دچار تزلزل میکنند
بنری در مسجد تولیت در قم جمعه ۱۷ آذر ۱۴۰۲ به امید روزی که درب هیچ مسجدی بسته نباشد...
در فاطمیه از چه باید گفت؟ از جهل امّت یا شکوه حضرت؟ از نور یا ظلمت؟ نمیدانم... شاید از هر دو باید گفت...
هر از چندگاهی باید مریض بشیم تا قدر سلامتی‌مون رو بدونیم! خدایا شکرت 🤍 @ir_tavabin
یادداشت های یک طلبه
هر از چندگاهی باید مریض بشیم تا قدر سلامتی‌مون رو بدونیم! خدایا شکرت 🤍 @ir_tavabin
منت به سر بنده گذاشته و برای شفای همه بیماران یک سوره فاتحه تلاوت بفرمایید...!
و یکی از بزرگان دین گفته است که «حاسد را از مجالس و مجامع عاید نمی شود مگر مذمت و ذلت و از ملائکه به او نمی رسد مگر بغض و لعنت و از خلق نفعی نمی برد مگر غم و محنت و در وقت مردن نمی بیند مگر هول و شدت و در قیامت چیزی به او نمی رسد مگر عذاب و فضیحت». معراج السعادة، مقام پنجم، صفت اول: حسد
هنوز اینجور آدما زنده اند
عجب عجب گناهي است که تخم آن کفر است و زمين آن نفاق است و آب آن فساد است و شاخه‌های آن جهل و نادانی است و برگ آن ضلالت و گمراهی است و ميوه‌ی آن لعنت و مخلّد بودن در آتش جهنم. پس هر که عجب کرد تخم را پاشيد و زرع کرد و لابد میوه‌‌ی آن را خواهد چشید. معراج السعادة، صفت چهاردهم: عجب
از او یاد کنیم! گاهی این فکر به سراغم می‌آید اگر تا چند ثانیه‌ی دیگر... فقط تا چند ثانیه‌ی دیگر... من بمیرم! در این عالم چه اتفاقی می‌افتد؟ کجای کار این عالم، گیر می‌کند؟ چه پروژه‌ای در این عالم ناتمام می‌ماند؟ غیر از چند روز گریه و زاری چند نفر از اطرافیان (آن‌هم شاید!) چه اتفاقی می‌افتد؟ غیر از اتفاقاتی که برای میلیون‌ها نفر دیگر که مردند انجام شده است_ مثل مراسم ها و..._ چه رخ خواهد داد؟ هر چه فکر می‌کنم به یک کلمه می‌رسم. کلمه‌ای که به نظر می‌آید تمام جواب را برساند یک کلمه است: هیچ! هیچ اتفاق خاصی نمی‌افتد. هیچ کار ناتمامی نمی‌ماند. هیچ حادثه و یا اتفاق خاصی رخ نمی‌دهد. و همه‌چیز مثل مرگ میلیون‌ها انسان دیگر پیش خواهد رفت. گریه‌ی چند نفر، چند مراسم و مهم‌تر از همه، «فراموش‌شدن بعد از چند روز». پی‌نوشت: یاد مرگ ثمرات تربیتی دارد و در رشد انسان مؤثر است. از یاد مرگ نهراسیم!
به نام خدا خوبِ خطرناک اولین بار با یکی از ژاپنی‌ها آشنا شدم. سرشناس بود. آشنایی ما تا همین چند ماه پیش طول کشید. همراه خوبی بود. بیش از 30 سال از آشنایی ما می‌گذرد. همان اوایل هر جا باهم می‌رفتیم، از هیبت و ظاهرش در چشم بود. تیپش جوان‌پسند نبود ولی اسمش مشهور بود. هرچه بود همین‌که اسم ژاپنی را یدک می‌کشید، باعث می‌شد او را بشناسند. من هم از او بدم نمی‌آمد. البته این اواخر کمی سروصدایش زیاد شده بود. هر جا می‌رفتیم آن‌قدر سروصدا می‌کرد که نیازی به دیدن ما دو تا با یکدیگر نبود. از روی صدا تشخیص می‌دادند که من هم حضور دارم. اولین بار پدرم دست ما دو تا را در دست هم گذاشت. خیلی سنم کم بود ولی سنّ ژاپنی بیشتر از من بود. گذشت تا دوران دبیرستان. یکی از رفقای ژاپنی به جمع ما اضافه شد. البته او ژاپنی نبود. حال من با آن دو متفاوت بود. زمستان سرما برایشان بهاری بود. البته سر صبح‌ها گاهی به سرفه می‌افتادند. شب‌ها را باید در جای گرمی می‌ماندند ولی در کل زمستان‌ها برای خودشان چندان دردسرساز نبود؛ اما من که می‌خواستم با آن‌ها بیرون بروم باید شال و کلاه و دستکش را حتماً همراه خود می‌بردم. در تابستان و زمستان پرخرج نبودند. ظاهرشان هم یکی بود. زمستان‌ها کمی تغییر می‌کرد. دوران دانشگاه کمتر می‌دیدمشان. شده بود دوری و دوستی. چاره‌ای نبود. فاصله دانشگاه تا شهر خودمان نسبتاً زیاد بود. بااینکه به حضور یکی از آن‌ها نیاز داشتم ولی چاره‌ای نبود. بعد از دانشگاه هم ماجرا ادامه پیدا کرد. ژاپنی در این مدت مریض شده بود. چند باری هم رفته بود پیش متخصص ولی فایده‌ای نداشت. واقعاً در رفت‌وآمدها کم‌خرج بود. البته من هم زیاد خرجش نمی‌کردم. کمی زمین‌گیر شد و کم‌کم دیگر در خانه ماند. در طول این سال‌ها بارها به من گفته بودند مراقب باش! این‌ها دوستان خوبی هستند ولی خطرناک! نگاه نکن که در سرما و گرما با تو هستند، حواست نباشد بعد از مدتی خواهی دید که سهم تو از این دوستی دست و پای شکسته و چند بیماری دیگر است. خطرات دوستی باهم ردیف‌های آن‌ها را دیده بودم ولی هنوز برایم مشکلی پیش نیامده بود. چند سال پیش یکی از هم‌صنف‌هایشان بدجور زیر پایم را خالی کرد. نزدیک بود ظرف چند ثانیه از حالت عمودی به افقی تغییر کنم و دیگر عمودی نشوم؛ یعنی دیگر برایم اختیاری نمی‌ماند که بخواهم و بتوانم. تا مرگ چندثانیه‌ای فاصله داشتم. اگر موتورسواری که از کنارم گذشت، جلوی ماشینی که در حال عبور بود را نگرفته بود، معلوم نبود چه اتفاقی بیافتد. باهم داشتیم از خیابان اصلی وارد میدان می‌شدیم. باهم بودیم. سر ظهر بود. خیلی عادی داشتیم مسیر خودمان را می‌رفتیم. مثل صدها باری که باهم این مسیر را طی کرده بودیم مسیر را می‌رفتیم. با هیچ‌کس هم برخورد نکرده بود. ناگهان 15 متری روی زمین سر خوردیم. تنها کاری که توانستم بکنم این بود که سرم را بالا نگه‌دارم و نیم‌تنه راستم را تا می‌توانم از زمین دور کنم. ترمز گرفتن هم فایده‌ای نداشت. داشتیم روی زمین سر می‌خوردیم، طوری که فرمان موتور به زمین چسبیده بود. طلق موتور هم چند باری به زمین کشیده شد و شکست. سرخوردن که تمام شد جوانی با ریش‌های تو پر و مشکی‌رنگ بالای سرم ایستاده بود. با رفیقش موتور را سریع بلند کردند و به گوشه‌ای بردند. یکی از رفیقان قدیمی هم از راه رسید. وقتی از سلامت من مطمئن شدند، سوار وسایل خودشان شدند. باز من ماندم با رفیق خوب و خطرناک خودم! رفیقی که طلقش شکسته بود.
یادداشت های یک طلبه
عجب عجب گناهي است که تخم آن کفر است و زمين آن نفاق است و آب آن فساد است و شاخه‌های آن جهل و نادانی
أنا ابن نَفسی و کُنیَتی ادَبی مِن عجم کنتُ أو مِن العربی إنّ الفتی مَن یَقول ها أناذا لیس الفتی مَن یَقول کانَ أبی شعر منسوب به امیرالمومنین من فرزند خودم هستم و نام و کنیه من ادب من است، خواه از عجم باشم و خواه از عرب. قطعاً جوانمرد کسی است که گوید:« هان! من این شخص می باشم.» نه کسی که به نسب خود بنازد و بگوید پدر من چنان و چنان است.