eitaa logo
رسـانہ‌دخـتـــــ🦋ـــرانہ‌محمدآبـاد
223 دنبال‌کننده
5.3هزار عکس
2.3هزار ویدیو
58 فایل
❇️این ڪانال جهٺ اطلاع رسانۍزیر میباشد: ✨برنامه‌کانون‌حاج‌سید‌احمد خمینۍ(ره)واحد‌بانوان ✨برنامه هاےنماز مسجد جامع ✨برنامه هاے کتابخانه ولیعصر(عج) ✨پست هاومسابقاٺ متنوع ✅جهت هرگونه انتقاد و پیشنهاد با ادمین کانال در ارتباط باشید 🆔 @Admin_resane_dokhtarane
مشاهده در ایتا
دانلود
👰‍♀️ ☺️ آیـا تـوی خونـه تکونـی کمـک کنیـم بـه مـادرشوهـر یانــه ؟ به نظر من به حرف بعضیا توجه نکنید❌ به مادر شوهرتون توجه کنید که چجوریه...😇 بعضی مادرشوهر ها واقعا گُلن🥰 یعنی هرکاری کنی وظیفه ت نمیدونه🤗 شماهم باید به همین دقت کنید که اگه کاری کنید وظیفه تون میشه یا نه ؟🤔 مادرشوهر ها چند دسته هستن😅 یکی هرچقدر هم کمکش کنی ، بازهم قدر تو رو میدونه و نمیگه پیش خودش وظیفشه🥴 مادرشوهر هم داریم اگه یه لیوان جابه جا کنی ، دیگه اگه دفعه بعد جابه جا نکنی دلخور میشه😥 یکی هم کردی کردی ، نکردی فدای سرت میدونه😄 پس اصلا گوش ندید که بقیه چی میگن...☺ بعضیا از عروس ها هم میگن : خودش دختر داره...به من چه!🙄 شما به دخترشون کاری نداشته باشید😊 خودتون هم یه جورایی دختر این خانواده هستین بعضی از مادرا خیری از دختر بهشون نمی رسه...🌹 ༺🦋 ¦⇢@dokhtarane_Mohammadabad
🔖توی کتاب "عشق کافی نیست" یه جمله ای هست که رمز طلایی ازدواجه که میگه: "انتخاب همسر، انتخاب کسی نیست که همیشه شما را شاد کند؛ بلکه انتخاب کسی است که میخواهید حتی زمانی که بدجور اعصابتان را بهم میریزد هم با او باشید." 🖇پس کسی رو انتخاب کنین که برای دعوا کردن هم انتخابتون باشه. ༺🦋 ¦⇢@dokhtarane_Mohammadabad
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍 🤍💚🤍💚🤍💚🤍 💚🤍💚🤍💚🤍 🤍💚🤍💚🤍 💚🤍💚🤍 🤍💚🤍 💚🤍 🤍 ✨﷽...✨ 📖 مامان – رفت ؟ به این زودي ؟ سري به عالمت مثبت تکون دادم . و راه اتاق رو در پیش گرفتم . مامان – فکر کردم حالا حالا ها بمونه ! برگشتم و فقط نگاهش کردم . اگر مامان می دونست ذهن آشفته ي من چقدر راحت پویا رو فراري داد این فکر رو نمی کرد ! بدون حرفی وارد اتاقم شدم و خودم بین اون همه ي دنیاي آشفته ي ذهنم غرق کردم . *** در حالی که براي ناهار سالاد درست می کردم نیم نگاهی هم به تلویزیون داشتم . از پشت میز ناهارخوري آشپزخونه، تلویزیون دید خوبی داشت . آروم آروم خیارها رو خرد می کردم . تو فکر بودم . تو فکر پویا و اینکه بدون من میره مهمونی ؟ دلم میخواست نره . به خاطر نبود من ، پا تو مهمونی نذاره . شاید زیادي ازش توقع داشتم . من که هنوز بهش جواب درستی نداده بودم ! با صداي بلند " الله اکبر " که از تلویزین پخش شد حواسم رو دادم بهش . وقت اذان بود . وقت نماز . محو تصاویر در حال پخش از تلویزیون بودم . مسجد . آدم هایی که در حال وضو بودن . یکی لباسش سفید بود و دیگري شلوار طوسی به پا داشت . یکی ریش داشت و اون یکی موهاي کوتاه . یکی هم قد امیرمهدي بود و یکی دیگه تقریبا هم هیکلش. اگر اون ادم ها رو کنار هم می ذاشتن می شد یه امیرمهدي ازشون ساخت . نشون دادن نماز خوندن یه عده ادم پشت سر امام جماعت تو مشهد اوج محو شدن من بود . البته نه محو شدن تو تلویزیون . بلکه محو شدن تو خاطرات روزهاي گذشته . و نماز خوندن امیرمهدي . نمازي که آروم خونده می شد . با آرامش خم و راست می شد . _کجایی ؟ با صداي مامان تصویر امیرمهدي مات شد و از بین رفت . من – همینجام . مامان – معلومه . یه ساعته قراره سالاد درست کنی ولی معلوم نیست کی حاضر بشه . نگاهی به ظرف سالاد انداختم . دو تا خیار رو خرد کرده بودم و دو تا دیگه مونده بود . به اضافه ي اونی که تو دستم بود و گوجه فرنگی ها و کاهو . مامان صتدلی کناري رو کشید و نشست روش . مامان – چی شده مارال ؟ چند روزه خودت نیستی ! نفس عمیقی کشیدم . سري تکون دادم . من – چیزي نیست . فقط یه کم فکرم مشغوله . مامان – چرا ؟ درمونده نگاهش کردم . من – خودم هم نمی دونم مامان . دیگه نتونستم بریزم تو خودم و حرف نزنم . داشتم دیوونه می شدم . باید به یکی می گفتم اون همه اشفتگی ذهنیم رو . و چه کسی بهتر از مامان ! 💚🤍💚🤍💚🤍💚 ༺🦋 ¦⇢@dokhtarane_Mohammadabad
💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍 🤍💚🤍💚🤍💚🤍 💚🤍💚🤍💚🤍 🤍💚🤍💚🤍 💚🤍💚🤍 🤍💚🤍 💚🤍 🤍 ✨﷽...✨ 📖 مامان صتدلی کناري رو کشید و نشست روش . مامان – چی شده مارال ؟ چند روزه خودت نیستی ! نفس عمیقی کشیدم . سري تکون دادم . من – چیزي نیست . فقط یه کم فکرم مشغوله . مامان – چرا ؟ درمونده نگاهش کردم . من – خودم هم نمی دونم مامان . دیگه نتونستم بریزم تو خودم و حرف نزنم . داشتم دیوونه می شدم . باید به یکی می گفتم اون همه اشفتگی ذهنیم رو . و چه کسی بهتر از مامان ! من – مامان نمی دونم چم شده ! همش تردید دارم . همش دارم با هم مقایسه شون می کنم . اما هیچ چیزي براي مقایسه نیست . نذاشت ادامه بدم . مامان – کی مارال ؟ کیا رو با هم مقایسه می کنی ؟ نه می تونستم حرفی نزنم و نه می تونستم بگم . موقعیت بدي بود . با شرم سروم رو انداختم پایین و مو به مو رو براش گفتم . باید می فهمید چیکار کردم ! باید می گفتم و گفتم. بلاخره سکوت رو شکست . مامان – باید چی بگم ؟ ملتمس نگاهش کردم . من – به خدا مامان تو بد موقعیتی بودیم . منظورت صیغه ست ... من – من که گفتم پشیمونم ! اخمی کرد . مامان – یعنی فکر می کنی همین پشیمون بودن کافیه ؟ بغض کردم . من – ببخشید . مامان – دوست ندارم دیگه تکرار بشه . سر تکون دادم . من – چشم . نفس عمیقی کشید . مامان – حالا بگو می خواي چیکار کنی ! عاشقش شدي ؟ من – نه . یعنی نمی دونم چمه . اگر همونی باشه که خودش گفته خیلی مرد ایده آلی می شه . و با حسرت آه کشیدم . مامان – اگه نبود ؟ با تردید نگاهش کردم . من – اگه بود ؟ مامان – اونوقت حتماً بابات باید بره خواستگاری! با تصور این کار زدم زیر خنده . مامان هم خندید. 💚🤍💚🤍💚🤍💚 ༺🦋 ¦⇢@dokhtarane_Mohammadabad
🌺⃟⃟🕊 : اگـر دُعا ڪُنید ، بـَرای دُعایـتــان آمین میگویم و چِنانچِہ دُعا نڪنید،‌مَن برایـتــان دُعا میڪنم بـَرای لغـزش‌هایٺـان اسٺغفـار میڪنم وَ حتـۍ بوے شُمـا را دوسٺ دارم:)🥺❤️‍🩹 🍃°•
أللَّھُـمَ ؏َـجِّـلْ لِوَلیِڪْ ألْـفَـرَج
•°🍃 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌°⋅ —————— ⋅ 𔘓 ⋅ —————— ⋅° ✨تعجیـل‌درظـهـوروسلامتـۍ‌مولا 🖐 🌾بہ‌رسـم‌وفـاے‌هرشب‌بخـوانیم 📖 ༺🦋 ¦⇢@dokhtarane_Mohammadabad
عشق‌‌راخواهۍبسنجۍ عهدوایمانش‌بسنج آنکہ‌پاۍدین‌خودجان‌مۍدهد عاشق تراست♥️💭 ༺🦋 ¦⇢@dokhtarane_Mohammadabad
Arshiyas Cheshami.mp3
8.07M
چشـاتو‌کـہ‌روم‌میبندۍ‌اِنگـــارے کـہ‌مـــــاه‌تو‌شــبــام‌نیسـت...❤️‍🩹🥺 • 𝄞 • 🎧↜ 🌙↜ ༺🦋 ¦⇢@dokhtarane_Mohammadabad
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
📿 ••• وما در هیاهوی روزگار اگر آرامیم ،دلمان به خدا گرم است😍، صبح را با نام و یادش آغاز می‌کنیم، بسم الله الرحمن الرحیم🌱 🌻🍂| ༺🦋 ¦⇢ @dokhtarane_Mohammadabad
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🍀مژده 🪅🪅🪅مژده🎉 💫هشتمین😍 جلسه آموزشی رایگان طب سنتی💫 بانوان گرامی : 🚂از قطار علم و سلامتی جا نمونیآ! که قطار بره دیگه برنمیگرده! 💰بزرگترین سرمایه گذاری روی سلامتیت رو میتونی الان رقم بزنی! ✅ضروریات و اصول درمان را که بدونید خیلی راحت می تونید بیماری های ساده را فورا ، به اذن الله، درمان کنید با کمترین هزینه و استرس😊 کارگاه آموزشی طب سنتی مزاج شناسی،مشاوره رایگان ویژه عموم خواهران 👤مدرس توانمند: سرکار خانم رحیمی 📆زمان : دوشنبه ۲۸ آبان ماه ۱۴۰۲ ساعت ۱۶ الی ۱۷ 📍مکان : تکیه امام حسن مجتبی ع،روستای محمدآبادمرکزی ༺🦋 ¦⇢@dokhtarane_Mohammadabad
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
ترفند جالب برای نسوز کردن قابلمه با این ترفند دیگه غذا به کف ظرف نمی‌چسبه.😌 💡💡 🔸 🔹 🔸 ༺🦋 ¦⇢@dokhtarane_Mohammadabad
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
سیب‌زمینی متری🍟 ✅مواد لازم: سیب زمینی پیاز سیر رنده شده فلفل دلمه سوسیس جعفری تخم مرغ پتیرپیتزا 🔹 🔸 🔹 ༺🦋 ¦⇢@dokhtarane_Mohammadabad
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
| تزیین کیک با شکلات و بصورت وارونه 😍🍫🎂 ایده خیلی قشنگیه💯 ولی باید موقع برگردوندن کیک مواظب باشید❌ ༺🦋 ¦⇢@dokhtarane_Mohammadabad
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍 🤍💚🤍💚🤍💚🤍 💚🤍💚🤍💚🤍 🤍💚🤍💚🤍 💚🤍💚🤍 🤍💚🤍 💚🤍 🤍 ✨﷽...✨ 📖 مامان– اگه نبود ؟ با تردید نگاهش کردم . من – اگه بود ؟ مامان – اونوقت حتماً بابات باید بره خواستگاری! با تصور این کار زدم زیر خنده . مامان هم خندید . مامان – یه نگاه به خودت بنداز . می تونی ایده آل اون پسر باشی؟ فکر کردم . می تونستم ؟ الان نمی دونم چی می خوام . من – نمی دونم . اصلا و بعد با لحن ناله مانندي گفتم . من – من نمی تونم چادر سرم کنم ! مامان سري به حالت تأسف تکون داد . مامان – پس چرا بهش فکر می کنی ؟ من – چون نمی تونم از اون همه ایده آل بگذرم ! مامان – اون همه ؟ چند تاش رو اسم ببر ! با دست شروع کردم به شمردن . من – یک . احترام گذاره . دو . هیز نیست . سه . بچه ننه نیست . چهار . می گفت دوست نداره زنش ازآرزوهاش دست بکشه . پنج . مهربونه . شیش . زود عصبانی نمی شه . هفت .... مامان – بسه . همچین میگی که آدم دلش می خواد این فرشته رو ببینه . لحنش کمی طعنه داشت . من – باور کن اگر همون باشه که گفت فرشته ست . مامان متفکر گفت . مامان – پویا چی ؟ نمی تونم به هیچ عنوان بهش فکر کنم . من – فعلا نمی دونم . بعد هم ملتمسانه گفتم . من – مامان امیرمهدي رو پیداش کن . شاید تکلیفم رو با خودم بدونم . متفکر گفت . مامان - قول نمی دم بهت . ولی با بابات حرف می زنم . اگه موافق بود بعد ببینم چیکار می تونم برات بکنم . از روي صندلی بلند شد و زیر لب گفت . مامان – گرچه که مثل پیدا کردن سوزن تو انبار کاهه . خوشحال از روي صندلی بلند شدم و بغلش کردم . ماه بود مامانم . ماه . با خوشحالی بقیه ي ساالد رو زود درست کردم و ظرف رو دادم به مامان تا توش سس بریزه . اگر پیداش می کردم ...! واي ... دلم می خواست تو خونه بدوم و از خوشی بزنم زیر آواز . در غم هجر روي تو رفته ز کف قرار دل گر ننماییم تو رخ واي به حال زار دل ............ ساعت از نه گذشته بود و من تو فکر پویا بودم . مهمونی سمیرا شروع شده بود و می دونستم چشم پوشی از اون مهمونی براي پویا غیر ممکنه . نگاهی به ساعت انداختم . چرا نمی گذشت ؟ چرا تموم نمی شد این شبی که براي من فقط و فقط اعصاب خردي داشت ؟ کاش زودتر این شب تموم می شد . روز بعد میومد تا من با زنگ زدن به سمیرا بفهمم .... 💚🤍💚🤍💚🤍💚 ༺🦋 ¦⇢@dokhtarane_Mohammadabad
💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍 🤍💚🤍💚🤍💚🤍 💚🤍💚🤍💚🤍 🤍💚🤍💚🤍 💚🤍💚🤍 🤍💚🤍 💚🤍 🤍 ✨﷽...✨ 📖 نگاهی به ساعت انداختم . چرا نمی گذشت ؟ چرا تموم نمی شد این شبی که براي من فقط و فقط اعصاب خردي داشت ؟ کاش زودتر این شب تموم می شد . روز بعد میومد تا من با زنگ زدن به سمیرا بفهمم " یه کاریش می کنم " پویا چی بود ؟ مامان نشست کنارم . مامان – اگه دلت اونجاست چرا نرفتی ؟ نگاهش کردم . من – ذهنم آرامش نداره . ترسیدم برم و بعدش پشیمون بشم از رفتنم . مامان – این تردید ربطی به اون پسره داره ؟ سري تکون دادم . من – هم آره هم نه . زیر لب گفت . مامان – چه جوري به بابات بگم؟ و من ترسیدم از چیزي که باید به بابا گفته می شد . ته دلم خالی شد از عکس العمل بابا . این موضوع دیگه موضوع مسافرت نبود که بابا باهاش کنار بیاد ! صبح که وارد آشپزخونه شدم نگاهی به صورت بابا انداختم . خیلی عادي بود . انقدر استرس داشتم از عکس العملش که از اون همه عادي بودنش جا خوردم . دل تو دلم نبود . مامان با دیدنم لبخندي زد . مامان – تازگیا سلامتم که می خوري ! بابا متوجهم شد . سلام کردم و نشستم . هر دو جواب دادن اما حواس بابا به برنامه ي رادیو بود که با صداي بلند تو خونه پخش می شد . جمعه ي ایرانی . به مامان اشاره کردم . لب زدم . من – گفتی ؟ اخمی کرد . و با سر جواب داد " نه " . دوباره ملتمسانه نگاهش کردم . که اخم بیشترش باعث شد کوتاه بیام . بابا که رفت تو هال ؛ رفتم کنار مامان که داشت غذا درست میکرد . من– مامان جونم ؟ داشت تو ظرف مرغا ادویه می ریخت . مامان – مارال صد بار خواستم بگم ولی نشد . من با چه رویی به بابات بگم چیکار کردي ؟ من – همونجوري که می دونی قبول می کنه . برگشت و نگاهم کرد . مامان – واقعاً فکر میکنی میتونم؟ با التماس گفتم . من – تو رو خدا مامان . مامان – حالا برو . تا بعد . 💚🤍💚🤍💚 ༺🦋 ¦⇢@dokhtarane_Mohammadabad
«💚🕊» -مردی حسن بن علی(ع) را در میانه راه گفت: یابن‌الحیدر، مرکب زیبایی داری! سید جوانان اهل بهشت، این حال چون شنید بی اندکی درنگ پیاده شد، با تبسم مرکب به مرد بخشید.🌱 اے‌فرزندپدر‌خاڪ، دست‌مارابگیــر... :)❣ 💚¦↫ 🕊¦↫ ༺🦋 ¦⇢@dokhtarane_Mohammadabad
🌺⃟⃟🕊 : اگـر دُعا ڪُنید ، بـَرای دُعایـتــان آمین میگویم و چِنانچِہ دُعا نڪنید،‌مَن برایـتــان دُعا میڪنم بـَرای لغـزش‌هایٺـان اسٺغفـار میڪنم وَ حتـۍ بوے شُمـا را دوسٺ دارم:)🥺❤️‍🩹 🍃°•
أللَّھُـمَ ؏َـجِّـلْ لِوَلیِڪْ ألْـفَـرَج
•°🍃 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌°⋅ —————— ⋅ 𔘓 ⋅ —————— ⋅° ✨تعجیـل‌درظـهـوروسلامتـۍ‌مولا 🖐 🌾بہ‌رسـم‌وفـاے‌هرشب‌بخـوانیم 📖 ༺🦋 ¦⇢@dokhtarane_Mohammadabad
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
همیـن‌الان‌یهـویی ↯ دستتو بزار رو سینه ات یه دقیقه زمـــان بگیـر و مـدام بگـــــــو؛ حــداقلش اینه ڪه روزِ قیامت میگے قلبـــــــــم روزی یه‌ دقیقـــه به عشقه آقـــــــام زده!!🙂❤️‍🩹 🌱 آنِ منی کجا روی ؟!♡ ‎‎‌‌‎‎‌‌‎‎‌‍‎‌‌‎‌‌‎‌‌‎༺🦋 ¦⇢@dokhtarane_Mohammadabad
◖🤍🌼◗ ‌چہِ‌انتظـٰاࢪعجیبیست! نه‌ڪوششۍ... نه‌دعـٰایۍ... فقط‌نشستہ‌ایم‌ ومی‌گوییم‌خداڪُندڪه‌بیایـۍ . . !💔🥀 ‌‹ 🌼⇢ › ‹ 🤍⇢ › ༺🦋 ¦⇢@dokhtarane_Mohammadabad
‼️شــاخہ‌ای‌ که‌ از درخت‌ جدا میشه... همون‌ لحظه خشک‌ نمیشه‌، کم‌کم‌ پژمرده‌ میشه، جدا شدن‌ از خدا و عج هم‌ همینطوره !😢 همگی عاقبت بخیر بشیم الهی...🤲🌹 ༺🦋 ¦⇢@dokhtarane_Mohammadabad