🌹به یاد حجت
📖... اوایل صبح و قبل از طلوع آفتاب در قالب ستونی حرکت کردیم. در بین راه با حجت شوخی میکردم. در آن ایام، آنها کدوی زیادی از زمین کشاورزیشان برداشت کرده بودند و جیبهای لباس او پُر از تخمه کدو بود. در حین حرکت ستون نیروها، دیدم دستش را توی جیبش کرد و مقداری تخمه کدو بیرون آورد. بعد هم دانهدانه آنها را شمرد و به هر کسی مقداری داد. از این کار او تعجب کردم! خیال کردم که دارد سر به سر بچهها میگذارد. آنجا هم سر شوخی را باز کردم و گفتم: «حجت! تو چقدر خسیسی؟! تخمه کدوها رو دانهدانه میشماری؟ میخوای بدانی مثلاً چند تا تخمه به بچهها دادی؟» او هم با روی خوش در جوابم گفت: «نه علیاشرف. به این خاطر میشمارم تا به اندازه به هر کسی برسه؛ نمیخوام یه نفر ده تا ببره و دیگری نُه تا؛ میخوام همه مثل هم ببرند.» ...
👈تکمیلی این خاطره در کتاب #دوشکاچی
📚خاطرات #علی_حسن_احمدی
📒 #سوره_مهر #دفاع_مقدس #کرمانشاه #گردان_شهید_بهشتی #شهید_حجت_الله_احمدی #سنقر روستای #لیلمانج #عدالت
🌐 خرید اینترنتی کتاب👇
https://bistoonart.com
https://sooremehr.ir/book/3321
🇮🇷 @dooshkachi
🌷جانبازی فرمانده
📖... قبل از تاریکی هوا به مرکز تطبیق برگشتم. به محض ورود به سنگر، با چهره ناراحت و گرفته بچهها مواجه شدم. همه نگران بودند. وقتی پرسیدم «قضیه چیه؟ چرا ناراحتید؟» یکی گفت: «حاجی رسولی مجروح شده. منتقلش کردن عقب.» با شنیدن این خبر، خیلی ناراحت شدم و فکر کردم که شاید اتفاق بدتری برایش افتاده است و نمیخواهند در شرایط عملیات، خبر بدی به من بدهند. گفتم: «راستش رو بگو. حاجی شهید شده؟» گفت: «نه. میگن از ناحیه پا مجروح شده و به عقب منتقلش کردن.» ...
👈تکمیلی این خاطره در کتاب #دوشکاچی
📚خاطرات #علی_حسن_احمدی
📒 #سوره_مهر #دفاع_مقدس #کرمانشاه #عملیات_کربلای5 #شلمچه #شهید_جهانبخش_رسولی #گردان_ادوات #تیپ_نبی_اکرم
🌐 خرید اینترنتی کتاب👇
https://bistoonart.com
https://sooremehr.ir/book/3321
🇮🇷 @dooshkachi
🔺ایثار فرمانده
📖... بچههایی که داخل سنگر بودند، با اخم به من نگاه میکردند. یکی از آنها گفت: «این احمدی درست بشو نیست! همیشه شیطنت داره!» سر برادر صفایی را باندپیچی کردند تا خونریزی نکند. سرش خیلی درد میکرد. علاوه بر سرش، یک ترکش هم قسمتی از بادگیرش را پاره کرده بود. فکر کردیم که حتماً به شکمش اصابت کرده، اما اثری از درد و خونریزی دیده نمیشد! برادر صفایی زیپ بادگیرش را باز کرد و یک قرآن جیبی و یک دفترچه یادداشت ۱۰۰ برگ از داخلش بیرون آورد. روی یک طرف جلد دفترچه، که در سمت شکمش قرار داشت، عکس امام خمینی بود. با کمال تعجب دیدیم یک ترکش باریک و به اصطلاح چاقویی آمده و تمام دفترچه و مقداری از قرآن جیبی را پاره کرده، ولی همانجا متوقف شده بود! ...
👈تکمیلی این خاطره در کتاب #دوشکاچی
📚خاطرات #علی_حسن_احمدی
📒 #سوره_مهر #دفاع_مقدس #کرمانشاه #عملیات_کربلای5 #شلمچه #ناصر_صفایی #گردان_ادوات #تیپ_نبی_اکرم #ایثار
🌐 خرید اینترنتی کتاب👇
https://bistoonart.com
https://sooremehr.ir/book/3321
🇮🇷 @dooshkachi
🚀 زدن برجک
📖... گردانهای پیاده ما همچنان در کنار رود اروند با دشمن درگیر بودند. آتش سنگین دشمن، آنها را تحت فشار قرار داده بود. در این میان، کوره برجکی پتروشیمی عراق هم نقش مهمی ایفا میکرد. نیروهای دشمن از آنجا به منطقه دید کاملی داشتند و به راحتی آتشها را کنترل و هدایت میکردند ... تعدادی از نیروهای ضدزره ۱۰۶ و موشکی ما، از جمله برادر «حجتالله عزیزی» خودشان را به منطقه رسانده بودند. با دستور برادر صفایی دست به کار شدند تا هر طور شده، برجک پتروشیمی را هدف قرار دهند. برادر عزیزی اولین موشک ضد زره «مالیوتکا» را شلیک کرد، اما موشک در میان مسیر، به داخل رود اروند سقوط کرد. دومی را که شلیک کرد، دقیقاً به هدف خورد. با انهدام آن برجک، طنین «اللهاکبر» نیروها بلند شد ...
👈تکمیلی این خاطره در کتاب #دوشکاچی
📚خاطرات #علی_حسن_احمدی
📒 #سوره_مهر #دفاع_مقدس #کرمانشاه #عملیات_کربلای5 #شلمچه #ناصر_صفایی #گردان_ادوات #تیپ_نبی_اکرم #حجت_الله_عزیزی #مالیوتکا
🌐 خرید اینترنتی کتاب👇
https://bistoonart.com
https://sooremehr.ir/book/3321
🇮🇷 @dooshkachi
🔸 شوخی خطرناک با آقاجواد!
📖هر چند وقت یکبار قبضههای دوشکا را تمیز میکردم. از جمله کسانی که از او کمک میگرفتم، برادر «جواد نظامپور» بود. او هم دوشکاچی بود و اهل مشهد. قد و قامت بلندتری هم نسبت به من داشت. چند بار از او خواسته بودم که کمکم کند، اما او اعتنایی نمیکرد. من از لحاظ جثه از او کوچکتر بودم و زورم به او نمیرسید؛ در نتیجه تصمیم گرفتم او را با اسلحه تهدید کنم! یک بار که خواستم به کمکم بیاید تا قبضه را با هم پاک کنیم و دیدم او توجهی نمیکند، با لحنی تهدیدآمیز گفتم: «جواد! اگه به کمکم نیایی، بیست تیر بهت میزنم!» اما دیدم تهدید هم فایدهای ندارد ... باید قبضه را بیرون محوطه ساختمانها پاک میکردم. در حین پاک کردن قبضه، سُمبه داخل لوله گیر کرد. با چکش به انتهای سُمبه کوبیدم تا خارج شود، ولی سُمبه داخل لوله شکست. از جواد خواستم به کمکم بیاید تا بتوانم آن را از لوله خارج کنم، اما هر چه به او گفتم بیا، نیامد. با خودم گفتم: «فشنگ رو داخل دوشکا بذارم و شلیک کنم که حداقل با این کار سُمبه خارج بشه»، ولی ...
👈تکمیلی این خاطره در کتاب #دوشکاچی
📚خاطرات #علی_حسن_احمدی
📒 #سوره_مهر #دفاع_مقدس #کرمانشاه #تیپ_ویژه_شهدا #جواد_نظام_پور #جاوید_نظام_پور #کردستان #مشهد
🌐 خرید اینترنتی کتاب👇
https://bistoonart.com
https://sooremehr.ir/book/3321
🇮🇷 @dooshkachi
💠 برگزاری مراسم جشن ایام سالگرد پیروزی انقلاب اسلامی در مسجد حضرت ابالفضلالعباس(ع) روستای لیلمانج سنقر
▫️با حضور و سخنرانی راوی کتاب #دوشکاچی جناب آقای #علی_حسن_احمدی
📆 ۲۰ بهمن ۱۴۰۰
👇برای مشاهده شرح این خبر به آدرس زیر مراجعه نمائید.👇
🌐 http://dooshkachi.blog.ir/post/120
📍 #انقلاب_اسلامی #دفاع_مقدس #کرمانشاه #کردستان #سنقر #لیلمانج
🇮🇷 @dooshkachi
⁉️برای عدهای جنگ در رأس امور نبود!
📖از برادر رسولی خواستیم تا کاری برای نیروها انجام بدهد و هر طور شده، جای مناسبی برای آنها پیدا کند. او هم به ما گفت: «باور کنید من خودم بیشتر از شما ناراحت این وضعیت هستم، اما چه کار کنم؟ توی این شهر به هر مسئولی که مراجعه میکنیم، هیچ کسی با ما همکاری نمیکنه و اگر هم جایی داشته باشند، چیزی بروز نمیدن!» به او گفتم: «خب پس حداقل نیروها رو بفرستید مرخصی. اگه همینطور بمانند، زیر چادرها تلف میشن.» گفت: «نمیشه. تازه باید آموزشها رو هم فشردهتر کنیم.» با لحن جدیتری گفتم: «مگه امام نمیگه جنگ در رأس اموره؟ پس چرا بعضیا این مطلب رو نمیفهمن؟» آه بلندی کشید و سکوت کرد. چند لحظه بعد گفت: «شما چند روز مرخصی بگیرید و توی شهر بگردید. ببینید جای مناسبی میشه پیدا کرد؟ اگه جایی پیدا کردید، بیایید و اطلاع بدید تا با هم بریم و اونجا رو ببینیم.»
👈تکمیلی این خاطره در کتاب #دوشکاچی
📚خاطرات #علی_حسن_احمدی
📒 #سوره_مهر #دفاع_مقدس #کرمانشاه #شهید_جهانبخش_رسولی #گردان_ادوات #تیپ_نبی_اکرم #مسکن_و_شهرسازی
🌐 خرید اینترنتی کتاب👇
https://bistoonart.com
https://sooremehr.ir/book/3321
🇮🇷 @dooshkachi
📸 دیدگاه خالق عکس دوشکاچی
✍️ آقای #محمود_عبدالحسینی از عکاسان دفاع مقدس درخصوص لحظه خلق تصویر ماندگار دوشکاچی میگوید : ایشان مرا ندید، ولی من غرق تماشایش بودم. وقتی شما این عکس را نگاه میکنید، این حسی که در آنجا در خود من بود، مرا یاد فیلم «عمر مختار» انداخت که در آن صحنه آخر برای این که وفاداری خودشان را ثابت کنند، همگی زانوهایشان را میبندند.
🎙خاطرات #علی_حسن_احمدی
📚انتشارات #سوره_مهر
📍 #کرمانشاه #دفاع_مقدس #عمر_مختار #عملیات_عاشورا #میمک
🌐 لینک خرید اینترنتی کتاب #دوشکاچی👇
https://bistoonart.com
https://sooremehr.ir/book/3321
🇮🇷 @dooshkachi
🔸نبرد نفسگیر در کاتو
📖آتشبارهای ما همچنان با شدت تمام بر دامنه غربی ارتفاع کاتو و روی آن اجرای آتش میکردند. زمان زیادی نگذشت که نیروهای دشمن روی ارتفاع مستقر شدند. بر اثر شلیک گلولههای فراوان، دوباره قنداق قبضهها توی زمین فرو رفت. در همین هنگام برادر صفایی خودش را با یک ماشین به ما رساند و با حالتی سراسیمه گفت: «زود باشید! سریع بجنبید، قبضهها رو جمع کنید و همه رو بریزید پشت ماشینها. باید برگردید عقب. اگه همینجا وایسید، ممکنه اسیر بشید. نیروهای دشمن دارند کاتو رو دور میزنند و به این سمت پیشروی میکنند. اگه برسند و پل رو تصرف کنند، همه اسیر میشیم.» فرصت کافی برای جابجایی قنداقها وجود نداشت. هر کاری کردیم تا آنها را بیرون بکشیم، موفق نشدیم؛ حتی آنها را با سیم بُکسُل هم به ماشین بستیم، بلکه اینطوری از زمین جدا شوند، اما این کار هم بیفایده بود. زمان به سرعت میگذشت و نیروهای دشمن هر لحظه به ما نزدیکتر میشدند...
👈تکمیلی خاطره در کتاب #دوشکاچی
📚خاطرات #علی_حسن_احمدی
📒 #سوره_مهر #دفاع_مقدس #کرمانشاه #ناصر_صفایی #گردان_ادوات #تیپ_نبی_اکرم #والفجر9
🌐 خرید اینترنتی کتاب👇
https://bistoonart.com
🇮🇷 @dooshkachi
💐روز پاسدار مبارک💐
🎙یکی از بخشهای مهمّ کارنامهی #سپاه، #انقلابی_زیستن و #انقلابی_ماندن سپاه است؛ یعنی حوادث، جریانات نتوانست این تشکیلات مستحکم و قویبنیه را از مسیر اصلی و درست، به بهانهی اینکه دنیا تغییر کرده، زندگی تغییر کرده، منحرف کند ...
اگر کسی از بنده سؤال بکند که حالا شما از این بچّهها، از این فرزندان راضی هستید، خواهم گفت که صددرصد راضیام! امّا قانع نیستم، #راضی_هستم خیلی، #قانع_نیستم.
📖بیانات #امام_خامنه_ای ۱۳۹۲/۰۶/۲۶ و ۱۳۹۸/۰۷/۱۰
📚 کتاب #دوشکاچی (خاطرات #علی_حسن_احمدی)
📍#دفاع_مقدس #انقلاب_اسلامی #سپاه_پاسداران #کرمانشاه #روز_پاسدار
🇮🇷 @dooshkachi
🌷ابوذر زخمی
📖...کسی داخل ساختمان نبود. با خودم گفتم: «نکنه خدای نکرده بلایی سر فرمانده و بچهها آمده باشه؟» سریع از آنجا بیرون آمدم تا از وضعیت بچهها و فرمانده گردان پرسوجو کنم. در محوطه پادگان گشتی زدم و با صحنههای دلخراشی روبهرو شدم! شدت ویرانیها زیاد بود. تعدادی از بمبها در نزدیکی برخی از ساختمانها منفجر شده و درها و پنجرههای آنجا را از ریشه کنده بود، طوری که دیگر امنیتی برای آنجا وجود نداشت. در محوطه پادگان، گودی بزرگی دیدم که تعجبم را بیشتر کرد. بمبی در آنجا منفجر شده و آسفالت کف پادگان را به قدری گود کرده بود که اگر به اندازه سه کامیون خاک داخلش میریختیم، پُر نمیشد! ...
👈تکمیلی خاطره در کتاب #دوشکاچی
📚خاطرات #علی_حسن_احمدی
📒 #سوره_مهر #دفاع_مقدس #کرمانشاه #پادگان_ابوذر #سرپل_ذهاب #تیپ_نبی_اکرم #گردان_ادوات
🌐 خرید اینترنتی کتاب👇
https://bistoonart.com
🇮🇷 @dooshkachi
🔺تواضع و بردباری حاج ناصح
📖... آن بسیجی در مقابل غُرزدنهای ابراهیم ساکت بود و چیزی نمیگفت. به آنها که رسیدم، صدا زدم: «چیه ابراهیم؟ چه شده؟» تا مرا دید، گفت: «بابا بیا خودت رو برسان! بار قاطر روی زمین افتاده، یکی هم گیر من آمده و دلش خوشه که میخواد با عراقیها بجنگه، ولی بلد نیست بار یک قاطر رو ببنده! ...» آن بسیجی رویش را برگرداند. تا او را دیدم، با تعجب گفتم: «سلام حاجی! خوبی؟» ابراهیم زمانی که دید من آن بسیجی را «حاجی» خطاب کردم، برای لحظهای طناب را نگه داشت و با تعجب از من پرسید: «این کیه؟!» گفتم: «حاج ناصح، فرمانده تیپ.» تا این را شنید، رنگ رخسارهاش تغییر کرد و داشت از خجالت آب میشد ... این بار با لحن آرامی گفت: «حاجی ببخشید. متوجه نشدم که شمایید.» حاج ناصح که با صبر و بردباری تمام غرولندهای او را تحمل کرده و چیزی نگفته بود، به ابراهیم گفت: ...
👈تکمیلی خاطره در کتاب #دوشکاچی
📚خاطرات #علی_حسن_احمدی
📒 #سوره_مهر #دفاع_مقدس #کرمانشاه #سردار_ناصح #تیپ_نبی_اکرم #والفجر10 #حلبچه #تواضع #صبر #بردباری
🌐 خرید اینترنتی کتاب👇
https://bistoonart.com
🇮🇷 @dooshkachi
📍علیحسن احمدی در کنار پدر بزرگوارش ابراهیم احمدی
🔹 نوروز ۱۴۰۱
🔸 #دوشکاچی #دفاع_مقدس #کرمانشاه #سنقر #لیلمانج
🇮🇷 @dooshkachi
👤 دیدگاه کاربران درباره کتاب دوشکاچی
✍️ آقای #سیدرضا_میرقاسمی از فرهنگیان و معلمان آموزش و پرورش :
من با خواندن کتاب دوشکاچی یاد کتاب دختر استالین افتادم. در آن کتاب علیالظاهر خاطرات دختر استالین را میخوانی، اما در پایان خود را درگیر و آشنا با بخش مهمی از تاریخ جهان میبینی. در این کتاب هم شما تنها با خاطرات یک نفر درگیر نمیشوی، بلکه نقبی میزنی به برههای از تاریخ و از آن پررنگتر فرهنگ مردمانش، خصوصاً مردم غرب کشور که از نزدیک درگیر جنگ بودهاند. نکته جالب هم اینکه در حین خواندن متوجه میشوید او نقش فرماندهی پاسداران وظیفه و نه داوطلبان جنگی را بر عهده داشته است و تاریخ جنگ را از این زاویه هم روایت میکند. خلاصه اینکه به نظرم این کتاب ارزش تبدیل شدن به تحقیق دانشآموزی یا دانشجویی را در زمینههای اجتماعی و ... داراست.
🎙خاطرات #علی_حسن_احمدی
📚انتشارات #سوره_مهر
📍 #کرمانشاه #دفاع_مقدس
🌐 لینک خرید اینترنتی کتاب #دوشکاچی👇
https://bistoonart.com
🇮🇷 @dooshkachi
🌾امروز سیزده بدره!
📖نیروها را با اتوبوس و تجهیزات و وسایل گردان را با ماشینهای دیگر راهی کرمانشاه کردیم. بخش زیادی از مسیر را طی کرده بودیم که تصمیم گرفتیم در بین راه توقفی داشته باشیم و استراحتی کنیم. خانوادههای زیادی را دیدم که گروهگروه به طبیعت آمده بودند و تفریح میکردند. با دیدن آن همه جمعیت تعجب کردم! با خودم گفتم: «چرا این همه آدم اینجا جمع شدهاند؟!» کمی که فکر کردم، گفتم: «خب، شاید امروز جمعه است و مردم هم با خانواده برای تفریح به طبیعت آمدهاند.» از یکی از بچهها پرسیدم: «امروز جمعه است؟» گفت: «نه، پنجشنبه است.» با تعجب گفتم: «پس اینها امروز اینجا چه کار میکنند؟!» نگاهی به من کرد و گفت: «مگه خبر نداری؟» گفتم: «نه!» گفت: «امروز سیزده بدره!» تازه فهمیدم که سال نو شده و ایام نوروز هم به پایان رسیده است، ولی من اصلاً از این موضوع خبر نداشتهام!
👈تکمیلی این خاطره در کتاب #دوشکاچی
📚خاطرات #علی_حسن_احمدی
📒 #سوره_مهر #دفاع_مقدس #کرمانشاه #سیزده_بدر #نوروز #گردان_ادوات #تیپ_نبی_اکرم
🌐 خرید اینترنتی کتاب👇
https://bistoonart.com
https://sooremehr.ir/book/3321
🇮🇷 @dooshkachi
🌹کاک ناصر فرمانده قلبها
📖... به دستور برادر کاظمی، چند ماشین هم به دنبال ستونهای پشتیبانی و تدارکاتی نیروهای خودی قرار گرفتند که مقداری وسیله و مواد خوراکی هم پشت آنها قرار داشت. تعجب کردم و با خودم گفتم: «با وجود تدارکات و پشتیبانی کافی، چه لزومی داره این ماشینها هم به ستون اضافه بشن؟!» ... بعداً متوجه شدم که قبل از عملیات، برادر کاظمی تعدادی از روستاهای مسیر و همچنین نیازمندیهای مردم آنجا را شناسایی کرده و دستور داده بود که این چند ماشین هم وسایل مورد نیاز آن روستاها را با خود ببرند و بین مردم توزیع کنند.
👈تکمیلی این خاطره در کتاب #دوشکاچی
📚خاطرات #علی_حسن_احمدی
📒 #سوره_مهر #دفاع_مقدس #کرمانشاه #کردستان #شهید_ناصر_کاظمی #تیپ_ویژه_شهدا #کاک_ناصر #پیرانشهر #سردشت
🌐 خرید اینترنتی کتاب👇
https://bistoonart.com
https://sooremehr.ir/book/3321
🇮🇷 @dooshkachi
📚اهدای کتاب #دوشکاچی به کتابخانه مسجد حضرت اباالفضل العباس(ع) روستای #لیلمانج توسط راوی کتاب، آقای #علی_حسن_احمدی
🌐 خرید اینترنتی کتاب👇
https://bistoonart.com
https://sooremehr.ir/book/3321
🇮🇷 @dooshkachi
🌷روایتی از عروج مسیح کردستان
📖... یکدفعه صدای انفجار مهیبی بلند شد و دشت را لرزاند. همزمان با انفجار، راننده ما هم سریع ترمز کرد و نزدیک بود که از ماشین به بیرون پرتاب شوم. وقتی به پشت سرم نگاه کردم، با صحنه عجیبی مواجه شدم. گودال بزرگی روی جاده خاکی ایجاد شده بود. تکههایی از ماشین برادر بروجردی را هم دیدم که از آسمان به زمین میآمدند؛ حتی لاستیک زاپاس ماشین هم که زیر آن بسته میشد، تکهتکه شده و تکهای از آن حدود ۶۰ متر آن طرفتر پرتاب شده بود. خود برادر بروجردی هم حدود ۷۰ متر دورتر از ماشین استیشناش روی زمین افتاده بود...
👈تکمیلی این خاطره در کتاب #دوشکاچی
📚خاطرات #علی_حسن_احمدی
📒 #سوره_مهر #دفاع_مقدس #کرمانشاه #کردستان #شهید_محمد_بروجردی #تیپ_ویژه_شهدا #نقده #مهاباد #مسیح_کردستان
🌐 خرید اینترنتی کتاب👇
https://bistoonart.com
https://sooremehr.ir/book/3321
🇮🇷 @dooshkachi
34.78M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎙خوانشی از کتاب دوشکاچی
📍توسط دوستان هنرمند حوزه هنری انقلاب اسلامی استان کرمانشاه
📚 #دوشکاچی #علی_حسن_احمدی #سوره_مهر #کرمانشاه #حوزه_هنری #دفاع_مقدس #انقلاب_اسلامی
🌐 خرید اینترنتی کتاب👇
https://bistoonart.com
https://sooremehr.ir/book/3321
🇮🇷 @dooshkachi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎙پشت صحنه | خوانشی از کتاب دوشکاچی
📍تلاشی از جوانان هنرمند حوزه هنری انقلاب اسلامی استان کرمانشاه
📚 #دوشکاچی #علی_حسن_احمدی #سوره_مهر #کرمانشاه #حوزه_هنری #دفاع_مقدس #انقلاب_اسلامی
🌐 خرید اینترنتی کتاب👇
https://bistoonart.com
https://sooremehr.ir/book/3321
🇮🇷 @dooshkachi
✅تواضع فرمانده
📖یک روز صبح زود که از خواب بیدار شدم، از داخل محوطه پادگان صداهایی مثل «از جلو نظام»، «به خط شو»، «به چپچپ»، «بهراستراست» را شنیدم. وقتی به کنار پنجره رفتم، دیدم مراسم صبحگاه شروع شده و آن برادر بسیجی هم تعدادی از نیروها را به خط کرده بود و آنها را در محوطه پادگان میدواند. به داخل محوطه پادگان رفتم. بعد از مراسم صبحگاه، از یکی پرسیدم: «اون برادر کیه که اینطوری دستور میده؟» گفت: «فرمانده گردانه.» با تعجب پرسیدم: «کدام گردان؟!» گفت: «ادوات.» پرسیدم: «اسمش چیه؟» گفت: «جهانبخش رسولی.» تازه فهمیدم که اینجا ساختمان گردان ادوات و آن برادر بسیجی هم فرمانده گردان است، ولی آنقدر تواضع داشت که اگر کسی به من نمیگفت که او فرمانده است، شاید اصلاً متوجه این موضوع نمیشدم.
👈تکمیلی این خاطره در کتاب #دوشکاچی
📚خاطرات #علی_حسن_احمدی
📒 #سوره_مهر #دفاع_مقدس #کرمانشاه #شهید_جهانبخش_رسولی #گردان_ادوات #تیپ_نبی_اکرم #تواضع #پادگان_ابوذر
🌐 خرید اینترنتی کتاب👇
https://bistoonart.com
https://sooremehr.ir/book/3321
🇮🇷 @dooshkachi
❤️دلتنگی مادرانه
📖 من و مادرم بعد از چند ماه همدیگر را میدیدیم و درد و دلهایمان تمام شدنی نبود. نمیدانستم در این مدت چه سختیهایی کشیده است. مادرم گفت: «یک بار به سنقر رفته بودم و پاسداری دیدم که هم سن و سال تو بود و از این لباسهای جنگلی تنش کرده بود. جلو رفتم و دستم رو به گردنش انداختم و گفتم: «پسری دارم که مثل شما پاسداره، میگن لباسهاش هم مثل لباسهای شماست. ازش خبری نداری؟» او هم از من پرسید: «مادرجان! پسرت کجاست؟» من هم گفتم: «نمیدانم، ولی میگن توی جنگلها و اون دور دورها با دمکراتها میجنگه.» ...
👈تکمیلی این خاطره در کتاب #دوشکاچی
📚خاطرات #علی_حسن_احمدی
📒 #سوره_مهر #دفاع_مقدس #کرمانشاه #سنقر روستای #لیلمانج #مادر #کردستان
🌐 خرید اینترنتی کتاب👇
https://bistoonart.com
https://sooremehr.ir/book/3321
🇮🇷 @dooshkachi