eitaa logo
دورهمگرام؛ شبکه‌زنان‌روایتگر
482 دنبال‌کننده
1.1هزار عکس
201 ویدیو
5 فایل
با قصه‌ها زندگی کن اینجا زنان برش‌های واقعی زندگی خود را می‌نویسند. #دورهمگرام شبکه زنان روایتگر منتظر روایت‌های شما هستیم: @dorehamgram2 ❗انتشار مطالب تنها با ذکر منبع مجاز است.
مشاهده در ایتا
دانلود
🔻اطلاعیه قرارگاه پدافند هوایی کشور به استحضار ملت شریف ایران می‌رساند، باوجود هشدارهای قبلی مسئولین جمهوری اسلامی به رژیم جنایتکار و غیرقانونی صهیونیستی مبنی بر پرهیز از هرگونه اقدام ماجراجویانه، این رژیم جعلی بامداد امروز در اقدامی تنش‌زا، نقاطی از مراکز نظامی در استان‌های تهران، خوزستان و ایلام را مورد هجوم قرار داده که ضمن رهگیری و مقابله موفق توسط سامانه یکپارچه پدافند هوایی کشور با این اقدام تجاوزکارانه، آسیب‌های محدودی به برخی از نقاط وارد شده که ابعاد این حادثه در دست بررسی است. در این راستا ضمن دعوت از مردم به حفظ همبستگی و آرامش درخواست می‌شود اخبار مربوط به این حوادث را از طریق رسانه ملی دنبال نمایند و به شایعات رسانه‌های دشمن توجه ننمایند. 🌀 دورهمگرام؛ شبکه زنان روایتگر فرصتی برای ثبت لحظات گوارای زندگی🌱 با ما از طریق لینک زیر همراه شوید: 📲 دورهمگرام در ایتا | بله | دیگرپیام‌رسان‌ها
9⃣7⃣5⃣ زنگ صبحگاه... از لحظه‌ای که بیدارش می‌کنم برای رفتن به مدرسه، مرددم که برایش بگویم دیشب چه خبر بوده یا نه! ساندویچ ناهار را که می‌پیچم با خودم می‌گویم ولش کن، چرا بی‌خودی ذهن بچه را درگیر کنم؟ لقمه را توی کیسه نگذاشته اما به ذهنم می‌رسد شاید در مدرسه بشنود و شوکه شود. اگر از همکلاسی‌ها خبری غیر واقعی بشنود چه؟.. ساندویچ را که دستش می‌دهم، تصمیمم را گرفته‌ام:《 دیشب انگار اسرائیل می‌خواسته ما رو بزنه. ما هم تو آسمون زدیمشون... بعضی‌ها صداش هم شنیدن.》 چشم‌های خواب‌آلودش برقی می‌زند و بلافاصله می‌گوید: 《یعنی مام دوباره باید بزنیمشون؟ آره؟ آره دیگه!》 خوشحال کیفش را برمی‌دارد و می‌رود. پس نترسید! نفس راحتی می‌کشم که واااای بلندش میخکوبم می‌کند. با ناله می‌گوید: 《حالا دو ساعت می‌خوان ما رو سر صف نگه دارن، دربارش حرف بزنن.. یکی نیس بهشون بگه آخه ۷صبح وقت حرف زدن درباره این موضوعه؟》 خنده‌ام می‌گیرد. زد و خورد این نبرد، واقعی واقعی‌ست اما تلخی‌های این جنگ از روزمره ما آن‌قدر دورند که دخترک سختی‌اش را فقط در طولانی شدن صف صبحگاهی می‌داند. فقط ای کاش دستم به خانم مدیر می‌رسید تا برایش بگویم تبیین های اول صبحش چقدر تاثیرگذار بوده اند! ✍ 🌀 دورهمگرام؛ شبکه زنان روایتگر فرصتی برای ثبت لحظات گوارای زندگی🌱 با ما از طریق لینک زیر همراه شوید: 📲 دورهمگرام در ایتا | بله | دیگرپیام‌رسان‌ها
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 ما یکی نه‌ایم، هزاریم 🌀 دورهمگرام؛ شبکه زنان روایتگر فرصتی برای ثبت لحظات گوارای زندگی🌱 با ما از طریق لینک زیر همراه شوید: 📲 دورهمگرام در ایتا | بله | دیگرپیام‌رسان‌ها
12.52M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
📌 انواع جستجو‌ کردن.... 3️⃣ جایگاه مهم جستجو؛ •| جستجو قبل از کار •| جستجو حین کار •| جستجو بعد از کار ✴ فواید جستجو؛ •| باعثِ اشرافِ کامل بر موضوع‌ است. •| به مصاحبه‌ی شما اعتبار می‌بخشد. •| جایگاه شما را در ذهن راوی بالا‌ می‌برد. 🎬 باهم ببینیم، از زبانِ خانم زینب عرفانیان در نشست ماهانه دورهمگرام، جمع‌خوانی کتاب «همسایه‌های خانم‌جان» 🌀 دورهمگرام؛ شبکه زنان روایتگر فرصتی برای ثبت لحظات گوارای زندگی🌱 با ما از طریق لینک زیر همراه شوید: 📲 دورهمگرام در ایتا | بله | دیگرپیام‌رسان‌ها
0⃣8⃣5⃣ شب آرام ما و دلهره دوست از گذاشتن عکس نوزاد شهید حمزه جهان‌دیده خجالت می‌کشم. دلم می‌خواست یکی تکذیب کند و بگوید که شهید اصلا دختر نداشته، یا اگر داشته نوزاد نبوده. از اینکه دو شب قبل، راحت خوابیدم. صبح راحت به کار و زندگی‌ام رسیدم، انگار نه خانی آمده و نه خانی رفته، خجالت می‌کشم. دیروز زندگی ما تغییری نکرد. چندتا جوک گفتیم. به شجاعت دلیرمردان ایران درود فرستادیم و به حماقت دشمنان خندیدیم. اما همین دیروز، زندگی دخترکی تغییر کرد. دخترکی که توی عکس، با لباس نوزادی صورتی سیر شیرخورده و بی‌خبر از دنیا، به خواب عمیق فرو رفته. همان‌وقت پدر قهرمانش، سینه‌ جلوی دیوها سپر کرده، زخم برداشته تا دختری از ایران با ترس از خواب بلند نشود. شاید هم دخترک خواب قهرمانی پدرش را می‌بیند. خواب می‌بیند که دیوها حمله کردند و پدر یکی‌یکی زمینشان می‌زند و با هر زمین زدن، لاله‌های سرخ از جانش می‌ریزد روی خاک ایران. دیوها نابود شدند و سرنوشت دخترک‌ صورتی‌پوش تغییر کرد. پدر شد بغض توی گلو بعد هربار شنیدن داستان قهرمانی. پدر شد حس دلتنگی و غرور کنارهم. از دیروز یک دختر شهید هم کنار نامش اضافه شد. شرمنده‌ام دختر شهید حمزه جهان‌دیده. ولی باور کن تا تو راه رفتن یاد بگیری باید پیراهن صورتی بپوشی و برویم مسجدالاقصی برای نماز. روزی که دیگر دیوی توی دنیا نخواهد ماند. انتقام خون پدرها دست دخترهاست. ✍ 🌀 دورهمگرام؛ شبکه زنان روایتگر فرصتی برای ثبت لحظات گوارای زندگی🌱 📲 دورهمگرام در ایتا | بله | دیگرپیام‌رسان‌ها
📚 حقیقت سمیر حقیقت سمیر سرنوشت ۳۰ سال اسارت سمیر قنطار اسیر مشهور لبنانی در بند اسرائیل است؛ کسی که لقب سردار اسرا را گرفته و شهید سید حسن نصرالله در موردش صریحا اعلام کرد: اگر از مزارع شبعا و کفرشوبا بگذریم از سمیر قنطار نمی‌گذریم حتی اگر شما بگویید او یک مارکسیست است سمیر در این ۳۰ سال اسارت با بسیاری از چهره‌های شاخص مبارز فلسطینی ارتباط داشته و خاطرات ناگفته بسياری دارد که در کتاب آن را مرور می‌کنیم. •••••••________________________•••••• 📒حقیقت سمیر نویسنده: 💳هزینه ثبت‌نام: رایگان 🔻جهت شرکت در جمع‌خوانی به آیدی زیر اطلاع دهید:👇 @rdehghanpour 🌀 دورهمگرام؛ شبکه زنان روایتگر فرصتی برای ثبت لحظات گوارای زندگی🌱 📲 دورهمگرام در ایتا | بله | دیگرپیام‌رسان‌ها
1⃣8⃣5⃣ کلاف جهادی | قسمت۱ کیفم جا ندارد. کاموا را می‌اندازم توی یک پلاستیک و بافتنی نیمه‌کاره را هم کنارش می‌گذارم. می‌دوم سمت در.‌ کفش‌ها را پوشیده نپوشیده از پله‌ها پایین می‌روم. نباید دیر به جلسه برسم‌. درباره موضوع، سوال کم ندارم‌. چند هفته است که با جمعی از دوستان کتاب هم‌رزمان حسین را می‌خوانیم. جلسه قبل درباره جهاد ائمه صحبت کردیم.‌ استاد می‌گفت اینکه امامان ما در مقابل دشمن ظالم بایستند و با او مبارزه کنند همان جهاد است‌ که مدل های متنوعی دارد. از مبارزه با جان و مال گرفته تا سکوت و تقیه و هر چه که دشمن را یک قدم عقب بنشاند.‌ امروز قرار است درباره مصادیق همین موضوع در زندگی یک‌یک ائمه حرف بزنیم. به موقع می‌رسم. بحث هنوز شروع نشده. کتاب را از کیف درمی‌آورم. بافتنی را دست می‌گیرم و نخ را دور انگشت می‌پیچم. به عادت همیشگی‌ بسم‌اللهی زیر لب می‌گویم. مریم می‌پرسد: «همون کامواییه که از ساختمون جهاد گرفتی برا لبنان و غزه؟» با یک اوهوم جوابش را می‌دهم.‌ 🌀 دورهمگرام؛ شبکه زنان روایتگر فرصتی برای ثبت لحظات گوارای زندگی🌱 📲 دورهمگرام در ایتا | بله | دیگرپیام‌رسان‌ها
1⃣8⃣5⃣ کلاف جهادی | قسمت۲ مریم می‌پرسد: «همون کامواییه که از ساختمون جهاد گرفتی برا لبنان و غزه؟» با یک اوهوم جوابش را می‌دهم.‌ به صحبت‌های استاد گوش می‌کنم، دوتا زیر دوتا رو. سوال دوستم را با دقت می‌شنوم. دوباره دوتا زیر دوتا رو. به صفحه‌ای می‌رسیم که نظری درباره‌اش دارم، دوتا زیر دوتا رو. بحث گرم می‌شود.‌ می‌خواهم تمرکز بیشتری داشته باشم. میل‌ها را زمین می‌گذارم و دقیق می‌شوم در گفتگو‌ها. یکی از خانم‌ها بافتنی را برمی‌دارد و نگاهم می‌کند. انگار هوس کرده رجی بر رج‌های قبل اضافه کند.‌ آرام در گوشم می‌پرسد: «می‌شه ببافم یا دوست نداری دو‌دست بشه؟» خیالش را راحت می‌کنم: «نه، اشکال نداره، الان مهم سرعت عمله.» می‌داند چه چیزی می‌بافم و برای کجا. لبخند می‌زند و شروع می‌کند. دوستی درباره شاگردان بسیار امام صادق علیه‌السلام سوال دارد. و پاسخ‌ها را با شخصیتی انس می‌دهد که همیشه در صحنه است حتی با کمترین امکانات، با سخت ترین شرایط و با زیرکانه‌ترین روش‌ها برای مبارزه و در عین حال قابل الگوبرداری. تکیه داده ام به دیوار و از شناختن بیشتر ایشان لذت می‌برم. نگاهم می‌افتد به دوستم. با شوق بخش دیگری از کاموا را دور انگشت می‌پیچد: «می‌شه ببرم خونه بقیه‌شو من ببافم؟» با تکان سر پاسخ مثبت می‌دهم.‌ برقی در چشم‌هایش هست، انگار دانه دانه جهاد می‌بافد. ✍ 🌀 دورهمگرام؛ شبکه زنان روایتگر فرصتی برای ثبت لحظات گوارای زندگی🌱 📲 دورهمگرام در ایتا | بله | دیگرپیام‌رسان‌ها
7.41M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
📽 آخ یاحبیبه الروح... ای عزیز دلم! 💡از بصیرت است که انسان رحمت خداوند را در این ایام جنگ ببیند. 📚 به بهانه بررسی کتاب «زخم داوود»؛ یکشنبه ۲۹ مهرماه در مجموعه فرهنگی سرچشمه جمع شدیم: 🔹از تاریخ فلسطین تا مقاومت امروز را از زبان سرخانم «زینب شریعمتدار» شنیدیم. 🔹از کتاب «زخم داوود» با سرکار خانم «فاطمه هاشم‌نژاد» گفت‌وگو کردیم. 🌀 دورهمگرام؛ شبکه زنان روایتگر فرصتی برای ثبت لحظات گوارای زندگی🌱 📲 دورهمگرام در ایتا | بله | دیگرپیام‌رسان‌ها
2⃣8⃣5⃣ به امید اینکه روزی... توی اتاق جلسه به آقایانی که روبه‌رویم نشسته‌اند نگاه می‌کنم. حدس می‌زنم همه‌شان مجردند. خانم جوانی که بغل دستم نشسته متأهل است ولی بچه ندارد. دو تا صندلی آن‌ طرف‌تر دختر مجردی می‌بینم و چند صندلی بعد، خانم جوانی به همسرش چسبیده و حتی حاضر نیست یک صندلی با او فاصله بگیرد. هروقت خسته بشوند هم، احتمالا چشمکی به هم می‌زنند و جلسه را ترک می‌کنند. استاد سنش از همه بالاتر است. زن و بچه دارد و الآن نقش نان‌آوری خانواده را ایفا می‌کند. با خودم فکر می‌کنم، من وسط این جماعت چه کار می‌کنم؟ دو تا بچه را پنج، شش ساعت تنها می‌گذارم خانه و یک مرد گنده هم باید جور بردن و آوردنم را در این ترافیک بکشد، که چه؟ که مثلا من گزارش‌نویسی انقلاب‌اسلامی یاد بگیرم؟ سه‌شنبه‌ها تنها روزی است که اول صبح بیدار می‌شوم و بچه‌ها را می‌فرستم مدرسه. بعد می‌چسبم به خانه. می‌شورم و می‌سابم و برق می‌اندازم که مجوز خروجم از خانه شود، که وجدانم آسوده شود. ✍ 🌀 دورهمگرام؛ شبکه زنان روایتگر فرصتی برای ثبت لحظات گوارای زندگی🌱 📲 دورهمگرام در ایتا | بله | دیگرپیام‌رسان‌ها
2⃣8⃣5⃣ به امید اینکه روزی... ساعت سه‌ونیم می‌روم و نه شب برمی‌گردم. قسمت عجیب ماجرا این است که من اصلا گزارش‌نویسی دوست ندارم. پوستر برنامه را که دیدم فقط نام استاد جذبم کرد و اسم کتاب‌هایی که قرار بود طی دوره نیم نگاهی بهشان انداخته شود. همان جلسه اول مثل کسی که منتش را کشیده باشند تو رو خدا بیا برای ما بنویس به استاد گفتم: -دوست ندارم رسمی بنویسم. من سه‌شنبه‌ها خیلی از کارها را تعطیل می‌کنم که بروم سر کلاسی که دوستش دارم. بدون اینکه این کلاس بخواهد آینده و سرنوشت مرا بسازد. بقیه همکلاسی‌ها روزنامه‌نگارند و از باب ارتقای شغلی روبه‌روی استاد نشسته‌اند و من زنی هستم هزار نقش که فقط دوست دارم بنویسم. به امید اینکه روزی نامم را پشت جلد کتابی ببینم. همه ما پشت یک میز هستیم ولی من که از همه به استاد نزدیکتر نشسته‌ام با بقیه فرق دارم و مسیر پیش رویم از همه سختتر است. جلسه پیش یکی از پسر‌ها به بغل‌دستی‌اش می‌گفت: «زندگیم سه بخشه، غذا، فوتبال، کتاب» و من همان لحظه فکر کردم زندگی من چند بخش است؟! همسری، مادری، خانه‌داری، شغل و خودم. پنج قسمت بزرگ که هر طرفش را می‌گیرم، یک طرف دیگر از دستم درمی‌رود. به هرکدام بچسبم دیگری دلگیر می‌شود و حالا میان این همهمه، خانم خانه تصمیم گرفته یا جوگیر شده که نویسنده شود. آخر کلاس رسیده و یکی دوتا از پسرها یک لنگه پا دم در ایستاده‌اند تا والسلام استاد را که شنیدند بدوند از پله‌ها پایین و به قرمه‌سبزی مامان‌پز برسند و سریال آخر شب را ببینند. ولی من همین‌طور که وسایلم را جمع می‌کنم به این فکر می‌کنم که وقتی رسیدم خانه غذا چه درست کنم که همزمان بتوانم با زینب هم درس کار کنم؟ کیف را روی کولم می‌گذارم و با خودم می‌گویم، خانه تمیزی که تحویلشان دادم و آمدم، الآن بازار شام شده یا کاشان؟ دوباره آخر شب باید مشغول جمع کردن وسایل بشوم یا وقت دارم برای انجام تکالیف کلاس؟ منتظر آسانسور نمی‌مانم. پله‌ها را دو تا یکی پایین می‌روم تا بیشتر شرمنده مردی که دم در منتظرم است نشوم. ✍ 🌀 دورهمگرام؛ شبکه زنان روایتگر فرصتی برای ثبت لحظات گوارای زندگی🌱 با ما از طریق لینک زیر همراه شوید: 📲 دورهمگرام در ایتا | بله | دیگرپیام‌رسان‌ها
3⃣8⃣5⃣ جمع پراکندگی‌ها | قسمت۱ جمعه عصر با ماشین محمد رفتیم دمشق زیارت حضرت رقیه(س). می‌گفت ما از بچگی مقلد سید القائدیم. این چند روز بین حرف‌هایش بارها این را شنیده بودم و اینکه دائما برای سلامتی آقا دعا می‌کرد. محمد از همه جای مسیری که داشتیم می‌رفتیم خاطره داشت از ابتدای حرکتمان از زینبیه و میدان حجیره و ساختمان‌هایی که در تیررس مسلحین عین آبکش سوراخ شده بود تا جاده‌ی منتهی به دمشق. می‌گفت «جنگ سوریه که شروع شد مادرم گفت بیا زندگیمونو جمع کنیم بریم ایران یا عراق اون جا امنیت داریم.» من هم‌ گفتم «ما همینجا می‌مونیم. بعد هم چهل و پنج روزه در زینبیه برایشان خانه ساختم و چند تا نارنجک و اسلحه خریدم و طرز استفاده‌اش را بهشان یاد دادم که اگر پای دشمن به خانه‌‌مان رسید راه گریزی داشته باشند.» تصورش دور از ذهن است. این‌ها را یک مرد دارد می‌گوید! مردی که داشته در جبهه می‌جنگیده اما دلش خانه بوده. چه حس غریبی‌ست که آدم به جایی برسد که تنها راه نجات خواهر و‌ مادر و همسرش این باشد که بین خودشان نارنجک منفجر کنند. بماند که تاکید هم کرده بود یکجوری منفجر کنید که از مسلحین هم تلفات بگیرد... ✍ 🏷 منبع 🌀 دورهمگرام؛ شبکه زنان روایتگر فرصتی برای ثبت لحظات گوارای زندگی🌱 📲 دورهمگرام در ایتا | بله | دیگرپیام‌رسان‌ها