eitaa logo
دورهمگرام؛ شبکه‌زنان‌روایتگر
467 دنبال‌کننده
1.1هزار عکس
201 ویدیو
5 فایل
با قصه‌ها زندگی کن اینجا زنان برش‌های واقعی زندگی خود را می‌نویسند. #دورهمگرام شبکه زنان روایتگر منتظر روایت‌های شما هستیم: @dorehamgram2 ❗انتشار مطالب تنها با ذکر منبع مجاز است.
مشاهده در ایتا
دانلود
3⃣5⃣6⃣ یک نفسِ عمیقِ دوتایی | قسمت۱ اینکه برای اولین بار کاملا زورکی و فشاری همسرم را به سفری یک هفته‌ای و به نقطه‌ای دور از دسترس فرستادم، برایم یک درد عجیب همراه با فتبارک الله به این زن مجاهد خودساخته مستقل همراه داشت! همه چیز در نیم‌روز اول داشت خوب پیش می‌رفت. خانه‌مان برق می‌زد؛ گویی لگوها و آشغال‌تراش‌ها و خمیرهای آریای چسبیده به فرش کار همسرم بود. بند رخت از جلوی شوفاژ جمع شده‌ بود، ظاهرا همه لباس‌های دائمی روی بند رخت هم برای او بوده است. هیچ ظرفی هم در سینک نبود که خب طبعاً لیوان پلاستیکی‌های رنگ به رنگ اضافه شده به سینک هم مال او بوده دیگر.‌ از همه عجیب‌تر اینکه من داشتم با فراغت بال زیاد با بچه‌ها بازی می‌کردم، چون همه وقتم را همسرم می‌گرفته تا حالا و من خبر نداشتم. ولی نه. این زن سرتق درونم بود که داشت فریاد می‌زد در این هفته یک جوری زندگی‌مان را بچرخانم که وقتی برگشتی کیف کنی. ببینی که بچه‌ها سرحالند، خودم سرپا هستم، خانه‌مان گرم است و احتمالاً به افتخار ورودت ته‌چین درست کرده‌ام و هیچ زباله‌ای در سطل آشپرخانه نیست و بوی پوشک، دستشویی را برنداشته است. ✍ 🌀 دورهمگرام؛ شبکه زنان روایتگر فرصتی برای ثبت لحظات گوارای زندگی🌱با ما از طریق لینک زیر همراه شوید: 📲 دورهمگرام در ایتا | بله | دیگرپیام‌رسان‌ها
3⃣5⃣6⃣ یک‌نفس عمیق دوتایی | قسمت۲ صبح‌ها همگی آب عسل با لیموی تازه‌ای که در خرید آخر خریدی، خورده‌ایم و روی میز ناهارخوری کتاب و دفتر دستک من و بچه‌ها پخش نشده، باطری لپ‌تاپ و گوشی‌ام هم سالم هستند چون به توصیه همیشگی‌ات در باب شارژ کردن قبل از ۱۵٪ عمل کرده‌ام. هیچ میوه‌ای در یخچال خراب نشده، حتی شلغم‌ها را هم خورده‌ایم، تازه زباله کمتری هم تولید کرده‌ایم که دلیلش را بهتر است اینجا جلوی جمع نگویم!! این‌ها تصورات من بود از لحظه ورودت که داشت نیم‌روز اول نبودنت را برایم می‌ساخت که ناگهان با «مامان دلم درد می‌کنه‌» آن هم از نوع جانسوزش به خود آمدم. هرچه می‌گذشت گمانه‌زنی‌های رودل، دل‌پیچه، پرخوری و .... داشت کمرنگ‌تر می‌شد و جایش را می‌داد به ویروسی بودن، همراه با تب و اسهال و استفراغ. و من در گوشه دوری از شهر داشتم فکرهای قشنگی که برای بازگشتت داشتم را از صفحه ذهنم محو می‌کردم. این‌که احتمالا با گریه تماس خواهم گرفت و خواهم گفت بیا که دیگر نمی‌توانم. چه‌جوری این دو تا بچه را کشان‌کشان ببرم دکتر و بیاورم و چه‌جوری تنهایی از هردویشان مراقبت کنم تا دختر کوچکمان هم درگیر نشود؟ وقتی یکی روی فرش و لباسش استفراغ می‌کند چگونه تنهایی مراقب باشم آن یکی رویش پا نگذارد و هم‌زمان آن یکی را حمام ببرم و جوری فرش را تمیز کنم که ردی یا بویی رویش نماند؟ چطور وقتی با آن حال نزار و دل‌درد، بهانه‌ات را می‌گیرند و نمی‌خوابند، طاقت بیاورم و آن روی دیگرم را بهشان نشان ندهم؟ یا وقتی می‌خواهیم شام بخوریم و می‌‌گویند تا بابا نیاید شام نمی‌خوریم، اصلا خودت گفتی باید با بابا شام بخوریم، چه بگویم؟ البته که این‌ها بخش‌های خوبش بود. آنجایی که دکتر تصمیم گرفت با یک آمپول این تهوع را درمان کند چه؟ چه‌جوری راضی‌اش کنم؟ چه‌جوری آرامش کنم و چه‌جوری تنهایی محکم بگیرمش تا موقع ورود سوزن تکان نخورد؟ من که تنهایی زورم نمی‌رسد. راستش را بخواهی زن سرتق درونم خیلی خسته است و تا الان نمی‌دانست که در هر مورد کوچک و بزرگی تا این حد به تو تکیه کرده است! و قلبش چقدر یک نفس عمیق دوتایی می‌خواهد تا این روزها را بگذراند. دوست داشتم الان این متن را بخوانی و مثل همه شب‌های دیگر که به خانه می‌آیی و ما سه‌تایی می‌خواهیم سیر تا پیاز روز را برایت بگوییم، مرا بشنوی و دستت را بگذاری روی قلبم و بگویی این که چیزی نیست؛ ما که سخت‌تر از این‌ها را گذرانده‌ایم. ولی خواندن و شنیدن این‌ها بماند برای بعد از آمدنت و بعد از شستن ظرف‌های ته‌چین... ✍ 🌀 دورهمگرام؛ شبکه زنان روایتگر فرصتی برای ثبت لحظات گوارای زندگی🌱 📲 دورهمگرام در ایتا | بله | دیگرپیام‌رسان‌ها
سووشون ما را برد به دل تاریخ و سال‌های حضور بیگانگان و دست درازی‌شان به سمت وطن‌. قصه پر درد سال‌های حضور استعمار و مردان و زنانی که شجاعانه ایستادند تا پای جان و یا آنکه دست دوستی به سمت بیگانه دراز کردند. ================== در نشستی صمیمانه با خانم سمیه عالمی همراه می‌شویم تا از سووشون بشنویم و از زاویه‌ای دقیق تر این کتاب را با جزییات و نمادهایش بازخوانی و بررسی کنیم. در این نشست از روایت و دنیای روایت نکات کلیدی پیرامونش نیز خواهیم گفت. وعده‌ی ما: 🗓 روز: سه‌شنبه ۱۶ بهمن ماه ⏰ ساعت: ۱۶:۰۰ الی ۱۷:۳۰ 🔺 برنامه برخط و در بستر اسکای روم برگزار خواهد شد. 🔻برای دریافت لینک به آیدی زیر پیام دهید @rdehghanpour 📚 🌀 دورهمگرام؛ شبکه زنان روایتگر فرصتی برای ثبت لحظات گوارای زندگی🌱با ما از طریق لینک زیر همراه شوید: 📲 دورهمگرام در ایتا | بله | دیگرپیام‌رسان‌ها
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📌 رمز خلاقیت... 📚 زیاد خواندن ✍ زیاد نوشتن 🎬 باهم ببینیم، از زبانِ خانم زینب عرفانیان در نشست ماهانه دورهمگرام، جمع‌خوانی کتاب «همسایه‌های خانم‌جان» 🌀 دورهمگرام؛ شبکه زنان روایتگر فرصتی برای ثبت لحظات گوارای زندگی🌱 📲 دورهمگرام در ایتا | بله | دیگرپیام‌رسان‌ها
14.31M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
هنوز شوق تو بارانــی از غزل دارد نسیم یک سبد آیینه در بغــل دارد خوشا به حال نسیمی که با تمام وجود دخیل بر عَلَــم و پرچــم و کُتَــل دارد خوشا به حال خیالی که در حرم ماندست و هر چه خاطره دارد از آن محل دارد به یاد چایی شیرین کربلایــی‌ها لبم حلاوت "احلی من العسل" دارد ❁ سالروز ولادت امام حسین علیه السلام مبارک باد. ❁ 🌀 دورهمگرام؛ شبکه زنان روایتگر فرصتی برای ثبت لحظات گوارای زندگی🌱با ما از طریق لینک زیر همراه شوید: 📲 دورهمگرام در ایتا | بله | دیگرپیام‌رسان‌ها
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
تقویم می‌گوید در آستانه چهل و ششمین دهه فجر انقلاب اسلامی هستیم؛ و من فکر می‌کنم چه خوب که‌ این شماره در جشن پیروزی انقلاب منتشر می‌شود؛ انقلابی که مهم‌ترین دستاوردش، انسان‌ها هستند و شماره "برای مقاومت"، روایت آن‌هاست. آدم‌هایی که همه تلاششان را کردند تا اهل یاری جبهه حق شوند. این نشریه، روایت تولد انقلاب‌هاست. 📄 شماره سوم نشریه هم‌قلم، بخشی از تلاش‌های هسته دورهمگرام درباره همدلی‌ها و کمک به جبهه مقاومت. ⏰ با ما همراه باشید... 🌀 دورهمگرام؛ شبکه زنان روایتگر فرصتی برای ثبت لحظات گوارای زندگی🌱با ما از طریق لینک زیر همراه شوید: 📲 دورهمگرام در ایتا | بله | دیگرپیام‌رسان‌ها
IMG_20250202_224946.jpg
82.3K
4⃣5⃣6⃣ یک خاطره مشترک یک لرزش جان‌دار و محکم، درد را زده زیر بغلش و توی بدنم می‌دود. بازوها را محکم‌تر طی می‌کند، هرچه هم لباس روی لباس می‌پوشم، زورش می‌چربد. مدرسه آنلاین، مصیبت وارده به همه‌ی مادرها، خصوصاً مادرهای مریض را به خود تسلیت می‌گویم. لای پلک‌ها را باز کرده و دیکته حروف ق و خ را بلند بلند می‌خوانم. در فاصله‌ای که زینب کلمه‌ها را می‌نشاند روی کاغذ، چشم می‌بندم و از حال می‌روم. با صدای «مامان بعدش چیه؟» به هوش می‌آیم و ادامه می‌دهم. وسط خواب و بیداری یادم می‌افتد ولادت امام حسین(ع) است و من بیش از همه‌ی دوست‌داشتنی‌ها، او را می‌خواهم. دلم می‌خواهد گریه کنم. نا ندارم. هیچ‌جای خانه شبیه جشن نیست. سیاهی ناگزیری که هی می‌ریزد توی نگاهم، توان پخت کیک را ناکار می‌کند. نوبت زنگ ریاضی است. باید جمع‌ها را با انگشت انجام دهند. نمی‌توانم دست بالا بیاورم و بشمارم: «فقط جوابو بنویس.» باز از حال می‌روم. توی عالمی می‌چرخم که پر از «ای کاش» است. ای کاش این مریضی از آنها بود که هر سال بعد از سفر اربعین مهمانم می‌شد و یکی دو هفته شب و روز را گم می‌کردم. چرا حالا کربلا نیستم؟ چقدر دلم برای نخل‌های بین‌الحرمین می‌رود و دیگر برنمی‌گردد. دل ندارم انگار. روزمیلاد است و بادوتا لباس گرم روی هم، پتوپیچ کنار بخاری به خواب رفته‌ام. تنم داغ است و از سرما دندان روی دندان می‌سابم... برای‌خواندن‌ادامه‌روایت‌کلیک‌کنید. 🌀 دورهمگرام؛ شبکه زنان روایتگر فرصتی برای ثبت لحظات گوارای زندگی🌱با ما از طریق لینک زیر همراه شوید: 📲 دورهمگرام در ایتا | بله | دیگرپیام‌رسان‌ها
هم‌قلم - برای مقاومت.pdf
2.37M
┅──┅••••••••••••••••••••••••••••••••••📍 🗞 سومین شماره از نشریه الکترونیکی (ویژه مقاومت) 📍 ┅──•••••••••••••••••••┅ 🇵🇸 طوفان الاقصی که به راه افتاد، این فقط پایه‌های وجود نحس اسرائیلی‌ها نبود که به لرزه افتاد! طوفان افتاد به جان روزمرگی‌های تک‌تک ما و بنیان هرچه رخوت و بی‌تفاوتی در آن بود، را از جا کند. تکاپوی یاری رساندن به جبهه حق، دوید وسط زندگی‌ها و انسان اهل مقاومت دوباره متولد شد! 💡ایده‌های آدم‌ها برای کمک رساندن، یکی یکی رو می‌شدند و هرکس تلاش می‌کرد ازین غافله جا نماند. و ما که در هسته دورهمگرام، بر این باور بودیم که روایت‌ کردن، ایده‌ها را تکثیر می‌کند؛ دست به کار شدیم و به سراغ آدم‌ها رفتیم و روایت‌هایشان را نوشتیم... و نشریه سوم هم قلم، "برای مقاومت" نام گرفت و متولد شد 📌 این هسته یک گروه هم‌نویسی، برای علاقمندان به روایت‌نویسی است، که کنار هم از سبک زندگی می‌نویسند، می آموزند و به رشد قلم یکدیگر کمک می‌کنند. 🌀 دورهمگرام؛ شبکه زنان روایتگر فرصتی برای ثبت لحظات گوارای زندگی🌱با ما از طریق لینک زیر همراه شوید: 📲 دورهمگرام در ایتا | بله | دیگرپیام‌رسان‌ها
5⃣5⃣6⃣ ننه کرکره پلک‌ها پایین بود. نوای خش خش جاروی دسته‌بلند ننه، زنگ اذان صبح بود. نماز می‌خواندم. دلگرم می‌شدم به بودنش و می‌خزیدم زیر پتو. شب‌ها با مهناز در ایوان می‌خوابیدیم. آب‌پاشی حیاط و باغ هم که مرحله بعدی بود، ریه‌ها را پر می‌کرد از خاک خیس و حس زندگی. بعد سماور نفتی را روشن می‌کرد و چای لاهیجان را دم. تا چای دم بکشد، وقت صف نانوایی بود. ما در خواب ناز بودیم و با عطر نان بربری ننه که بر اکسیژن خانه غالب بود، کم‌کم هوشیار می‌‌شدیم. آبی به دست و رو می‌زدیم و به بزمی که ننه برپاکرده بود دعوت می‌شدیم. سفره پارچه‌ای و نان بربری تازه و پنیر و چای شیرین. هرگز ندیدم ننه نان تازه بخورد. او همیشه نانی که از عصرانه روز قبل مانده بود را سهم خود می‌دانست. حتی غذای تازه هم کمتر می‌خورد و هرگز ندیدم لب به گله و شکایت باز کند و مثلا غیبت مامان (همسر دوم آقاجون) را بکند. جنس ننه با همه فرق داشت. او آمده بود برای خیررساندن و دیده‌نشدن. همه خاطرات خوب دوران ابتدایی تا دبیرستان خلاصه می‌شد در تعطیلات عید و تابستان که خانه آقاجون بودیم. فرح و مهری و آذر و محمد پیش مامان‌ بابا کرج می‌ماندند. ما به رشت می‌رفتیم و آنجا آزادی بود و باغ و مهمانی. سر ظهر مامان لگن بزرگی را آب می‌کرد و در آفتاب می‌گذاشت برای بچه‌های خودش، یوسف و سجاد و فاطمه. ننه هم برای من و مهناز و جلیل. آب که داغ می‌شد چندین ساعت بازی می‌کردیم و غش غش می‌خندیدیم. بعد ننه تنمان را آب می‌زد و کمک می‌کرد لباس بپوشیم. سوت پایان بازی ما، سوت شروع کارهای ننه بود. لگن می‌گذاشت جلوی چاچه (حوض کوچک) و می‌نشست و با آبی که از چاه با دلو می‌کشید لباس‌های ما را می‌شست. ما بازی می‌کردیم او به کارهایش اضافه می‌شد. هرگز ندیدم بگوید خسته شدم ازین همه کار.‌ همان‌طور که هرگز ندیدم ابروها را در هم گره بیندازد و دهانش بماسد و اخم تلخی تحویل ما دهد. جنس ننه با همه فرق داشت. او آمده بود برای جان‌بخشیدن و خوب دیدن. دوازده سالِ مدرسه، آخر شهریور و سیزده‌به‌در با گریه به خانه برمی‌گشتیم. ننه می‌گفت: مامان‌جون غصه نخورین، چند ماه دیگه که مدرسه‌هاتون تعطیل شد، دوباره میایین اینجا. آقاجون کار آزاد داشت و آدم سرشناسی بود. گاهی با مامان می‌رفتند روستا. من و مهناز و فاطی هم می‌رفتیم. روستا خیلی باصفا بود. تحویلمان می‌گرفتند. مزه فسنجون‌ و مرغ سرخ شده خانم جمال‌عمو هنوز در خاطرم هست. اما ننه همه مدتی که ما روستا بودیم در خانه تنها بود. برای ما غذا می‌پخت و کارهای خانه را پیش ‌می‌برد. فقط یک‌بار که به امام‌زاده ابراهیم رفتیم با ما آمد و فقط پخت و‌ شست و پهن کرد و جمع. تازه درسم تمام و معلم شده بودم. مهناز هم عقد کرده بود که فهمیدیم ننه سرطان معده دارد و از درد به خود می‌پیچد. مدتی در خانه ما بستری بود و به پاس همه محبت‌های بی‌دریغش از او مراقبت کردیم. مدتی هم در بیمارستان امیر اعلم تهران. دکتر جوابش کرد و گفت: «بهتره روزای آخر عمرش رو بره خونه خودش.» این آخرین دیدار من با ننه بود بعدش با مامان و بابا و مهناز رفتند رشت. یک هفته بیشتر طول نکشید که در ظهر بیست دی قلبش از تپش ایستاد. به سختی برای مراسم سوم و هفتمش مرخصی گرفتم و با یک مینی‌بوس رفتیم تازه‌آباد سر مزارش. اسم ننه از مسافران دنیا خط خورده بود. هوا بارانی بود. با بوی خاک خیس مزارش در آن روز سرد زمستانی به بوی خاک نمناکی که اول صبح، با آب‌پاشیِ حیاط به سراغم می‌آمد، گره خورده بودم. اشک امانم نمی‌داد. ✍ 🌀 دورهمگرام؛ شبکه زنان روایتگر فرصتی برای ثبت لحظات گوارای زندگی🌱 📲 دورهمگرام در ایتا | بله | دیگرپیام‌رسان‌ها
📚پیامبر بی‌معجزه پیامبر بی‌معجزه نامزد چهاردهمین جایزه ادبی جلال آل احمد، روایت تک تک ما آدم‌هاست. روایت تمایلات، تردیدها و لغزش‌های درونی‌مان. نبرد تن به تن خود با خود، که پیروزی در آن چندان هم راحت نیست. سید حمید، طلبه جوانی که برای برگزاری روضه راهی یک روستا می‌شود؛ اما در میان راه توسط اشرار اسیر می‌شود و کورسوهای امیدش کور و کورتر می‌شود. تلاشش برای نجات و زنده ماندن به ذلت میکشاندش و این آغاز یک ماجرای بزرگ است. آتشی که سید‌حمید در آن گرفتار شده گلستان می‌شود یا نه؟ او نیاز به یک معجزه دارد اما او پیامبری بی‌معجزه است! ••••••••••________________________••••••••• 📒 پیامبر بی معجزه نویسنده: محمدعلی رکنی 💳هزینه ثبت‌نام: رایگان 📚زمان جمع خوانی ۲۳ بهمن الی ۱ اسفند 🔻جهت شرکت در جمع‌خوانی به آیدی زیر در پیامرسان ایتا و بله پیام دهید:👇 @rdehghanpour 🌀 دورهمگرام؛ شبکه زنان روایتگر فرصتی برای ثبت لحظات گوارای زندگی🌱با ما از طریق لینک زیر همراه شوید: 📲 دورهمگرام در ایتا | بله | دیگرپیام‌رسان‌ها
نشست‌سووشون-دورهمگرام.mp3
86.76M
•┈┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈┈• 🎙 فایل صوتی نشست بررسی کتاب سووشون خانم سمیه عالمی نویسنده کتاب باغ‌های معلق/ مسافر جمعه/ یکی میان زندگی ما راه می‌رود. در نشستی صمیمانه با مهمان عزیزمون همراه شدیم و از سووشون شنیدیم و زاویه‌ای دقیق‌تر از این کتاب را با جزییات و نمادهایش بازخوانی و بررسی کردیم. در این نشست از روایت، دنیای روایت و نکات کلیدی پیرامونش نیز گفته شد. 🌀 دورهمگرام؛ شبکه زنان روایتگر فرصتی برای ثبت لحظات گوارای زندگی🌱با ما از طریق لینک زیر همراه شوید: 📲 دورهمگرام در ایتا | بله | دیگرپیام‌رسان‌ها
6⃣5⃣6⃣ آرزوی چهل‌سالگی تا نفسم را جمع کردم، یکی از همکارها گفت: وایسا، وایسا! آرزو نکردی! ما در تولدهایمان آرزو و این حرفها نداریم. بهش فکر نکرده بودم. حالا در چند ثانیه چه آرزویی باید می‌کردم؟ آرزویی که بشود گفتش، که آن‌قدر مهم باشد که آدم برای چهلمین سال تولدش عنوان کند، که واقعا آرزو باشد... گفتم: آرزو می‌کنم هیچ‌وقت نَمیرم! و شمع را فوت کردم. تعجب و بُهت را در صورت همکارم دیدم. احتمالا داشت پیش خودش فکر می‌کرد: بهش بگویم که همه‌ی آدم‌ها آخرش می‌میرند، یا تولدش را خراب نکنم. نگفت. من هم نگفتم. نگفتم که بعضی‌ها نمی‌میرند. حتی در قبرستان هم نشانه‌ای دارند که یعنی: اینجا یک نفر زنده است! همان‌ها که بالای سنگ مزارشان پرچم ایران گذاشته‌اند. پ.ن. به هر قبرستانی که وارد می‌شوم، اول می‌روم سر خاک شهدایش. فاتحه می‌خوانم و سلام می‌دهم و می‌گویم: به امید دیدار! ‌ ✍ 🏷 منبع 🌀 دورهمگرام؛ شبکه زنان روایتگر فرصتی برای ثبت لحظات گوارای زندگی🌱با ما از طریق لینک زیر همراه شوید: 📲 دورهمگرام در ایتا | بله | دیگرپیام‌رسان‌ها