eitaa logo
دورهمگرام؛ شبکه‌زنان‌روایتگر
465 دنبال‌کننده
1.1هزار عکس
201 ویدیو
5 فایل
با قصه‌ها زندگی کن اینجا زنان برش‌های واقعی زندگی خود را می‌نویسند. #دورهمگرام شبکه زنان روایتگر منتظر روایت‌های شما هستیم: @dorehamgram2 ❗انتشار مطالب تنها با ذکر منبع مجاز است.
مشاهده در ایتا
دانلود
9⃣5⃣5⃣ توحیدمان لق می‌زند... | قسمت۲ نه من، بلکه همه ما که با این خیال‌راحتی وظیفه خود را از یاد بردیم و در خواب ناز، فقط به داشته‌هایمان دل‌خوش بودیم. غافل از این‌که برای حفظ نعمت، باید مراقب آن بود و إلا سارقان امنیت همیشه در کمین هستند. چند ماهی که در ایران، رنگ اغتشاشات، چهره وطن را کدر کرد و غبار نازکی از ترس و آشوب، آسمان امید‌ها را پوشاند، ارزش امنیت را بیشتر درک کردم. اینکه در بعضی از مناطق شهرها، نتوانی آزادانه رفت‌وآمد کنی، خرید کنی، درس بخوانی، کار کنی و همه آن هم به گردن تعداد اندکی از وطن‌فروش‌های غافل باشد که یا فریب خورده‌اند و یا زمینه‌ای برای بروز عقده‌های خود پیدا کرده‌اند، خونم را به جوش می‌آورد. ما داغ‌های زیادی دیده‌ایم. خون دل‌های بسیاری خورده‌ایم. در یک سال اخیر، غمی نبوده که از سر نگذرانده‌ باشیم و اشک چشمی نمانده که نریخته باشیم. از ترور فرمانده‌هان و بزرگان مقاومت ایرانی و لبنانی تا آواره‌شدن کودکان غزه‌ای و سیاه‌پوش‌شدن مادران فلسطینی، همه و همه درد و اندوه تبله کرده در قلب‌هایمان بوده که یک به یک، با چشم خود دیدیم و با افکاری متلاطم پشت سر گذاشتیم. حالا رسیده‌ایم به بالاترین نقطه سینوسی این روزها و ترور سید شهیدان مقاومت. اتفاقی که فکر کردن به آن هم لرزه به تن عقایدمان می‌انداخت. می‌ترسیدیم که در نبود ایشان، محور ایستادگی در مرزهای فلسطین دچار شکست و ناامیدی بشود. واهمه داشتیم از اینکه ما بمانیم و روزهایی که برای تحمل سختی‌هایش خوب تربیت نشده‌ایم. بله، درست است. اشکال کار دقیقا همین‌جاست. همان اشتباهی که در زمان حیات سردار سلیمانی مرتکب شدیم. آماده نبودن در شرایط بحرانی و قائم به فرد دیدن یک مکتب جهادی. باید بپذیریم که توحید ما لق می‌زند. ریشه‌هایش در آب است و متزلزل. آیا وقتش نرسیده که به آیه‌های وعده‌دار خداوند مؤمن بشویم و هر کدام‌ به نور توحید، مسلح و مجهز بشویم؟ خدای حق، همان خدای زمان حیات سردار و سید حسن نصرالله است که می‌فرماید: -آیا گمان کرده‌اید که به بهشت داخل شوید بدون امتحاناتی که پیش از شما بر گذشتگان آمد؟ که بر آنان رنج و سختی‌ها رسید و همواره پریشان‌خاطر و هراسان بودند تا آن‌گاه که رسول و گروندگان با او گفتند: بار خدایا! کی ما را یاری کنی؟ (در آن حال خطاب شد:) هان! همانا یاری خدا نزدیک است. بقره/۲۱۴. ✍ 🌀 دورهمگرام؛ شبکه زنان روایتگر فرصتی برای ثبت لحظات گوارای زندگی🌱 با ما از طریق لینک زیر همراه شوید: 📲 دورهمگرام در ایتا | بله | دیگرپیام‌رسان‌ها
12.92M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
موقعی که می خواست از فلسطین حمایت کند؛ بارها تکرار می‌کرد که «ما شیعیان امیرالمومنین در کنار شما می‌ایستیم.» 🎙 بشنوید از زبان: 🌀 دورهمگرام؛ شبکه زنان روایتگر فرصتی برای ثبت لحظات گوارای زندگی🌱 با ما از طریق لینک زیر همراه شوید: 📲 دورهمگرام در ایتا | بله | دیگرپیام‌رسان‌ها
0⃣6⃣5⃣ تغییر صدای گوینده‌ی نشان | قسمت۱ رانندگی‌ام بد نیست اما آدرس‌ پیدا کردنم، تو مایه‌های افتضاح‌ است. این را دیروز، خانمی که در برنامه‌‌ نشان کمک‌حال راننده است هم فهمید. برای بار اول صدایش خیلی متین به گوشم خورد: "از ورودی دوم، شهیدبقایی خارج شوید." اما من اشتباهی از ورودی دیگری رفتم. بار دوم حس کردم صدایش با کمی تاب دادن چشم‌هایش توی ماشین پخش شد: "دور بزنید و از ورودی سوم، شهیدبقایی خارج شوید." دور زدم. نمی‌دانم ضعف نقشه‌خوانی‌ام بود، کولر روشن کردنِ امیر حسین زیرِ باران و سرما بود یا هماهنگ نشدن بین رانندگی و آدرس‌یابی. ✍️ 🌀 دورهمگرام؛ شبکه زنان روایتگر فرصتی برای ثبت لحظات گوارای زندگی🌱 با ما از طریق لینک زیر همراه شوید: 📲 دورهمگرام در ایتا | بله | دیگرپیام‌رسان‌ها
0⃣6⃣5⃣ تغییر صدای گوینده‌ی نشان | قسمت۲ در خیالم‌، صدایش را با جیغِ خفه‌ای شنیدم: "دور بزنید و از ورودی اول، شهیدبقایی خارج شوید." این بار خدا رحم کرد و درست رفتم. یعنی همه‌ خروجی‌های میدان را امتحان کرده بودم، فقط همان یک راهِ درست مانده بود. تابه‌حال هیچ‌وقت برای جایی که بلد نیستم ماشین نمی‌بردم، اما چیزی که دیروز به من جسارتِ خطر داد، شجاعتِ مردی بود که به خاطرش پایم به خیابان شهیدبقایی و مجلس یادبود شهادتش باز شد. چند تا از دوست‌های مادرانه‌ای‌اَم دور هم جمع شده بودند تا دعای جوشن‌صغیر هدیه بدهند به روح والامقام شهید حسن‌نصرالله و برای پیروزی مسلمانان و مقاومت دعا کنند. تنها کاری که از من برمی‌آمد همین بود. شروع کنم. شجاعت خرج کنم برای انجامِ کارهای سخت. شاید همین نقشه‌یابی روزی نزدیک در دستگاه جهادِ صاحب‌الزمان(عج) به دردم بخورد. چرا که بر من فرض‌ است، هر طور می‌توانم به پیروزی جبهه‌ مقاومت کمک کنم. ✍️ 🌀 دورهمگرام؛ شبکه زنان روایتگر فرصتی برای ثبت لحظات گوارای زندگی🌱 با ما از طریق لینک زیر همراه شوید: 📲 دورهمگرام در ایتا | بله | دیگرپیام‌رسان‌ها
1⃣6⃣5⃣ للحق... | قسمت۱ سلام سیدِ عزیز ما! تا دیروز برای دیدن شما، مشتاق و منتظر وقت سخنرانی‌هایتان می‌شدم. تا با شجاعت و جسارت صحبت کنید و ما دلمان ضعف برود که حزب خدا عجب ره‌بری دارد. که شما فخر ما بودید(هستید). دیدن شما از پشت قاب شیشه‌ای هم کیفورمان می‌کرد. و خب خیالِ دیدار و حرف زدن مستقیم با شما را به خواب هم نمی‌دیدیم. می‌دانی سید؟ ما سربازیم. و دنیای سربازها، دنیای سختی است. وقتی که داغ بزرگی می‌آید و کمرمان را می‌شکند؛ شوکه می‌شویم. می‌دانم که باید بدون فوت وقت دوید اما...حق بدهید که مدتی گیج و مبهوت بمانیم. همه که شبیه شما نخبه‌ی این راه نیستند. ما سربازانی هستیم که هیچ ستاره‌ای رو شانه‌هایمان نیست اما عاشق کهکشانیم‌ و در انتظار طلوع خورشید. ما دلمان می‌خواهد به درد بخوریم. تنها ترسمان از غربال سخت آخرالزمان است. می‌خواهیم شبیه خودت بشویم. خار چشم دشمن. آرزوی محال که محال نیست سید. برای همین آمده‌ام یک جلسه‌ی اضطرای پیش خودتان. تا کمکم کنید. حالا که ره‌بری هستید زنده‌تر از قبل. و یقین دارم که حرفهایم را می‌شنوید. ادب هم سرم می‌شود. تشریفات جلسه را رعایت کرده‌ام. وضو گرفته‌ام. یک تسبیح صلوات به حضرت نرجس خاتون هدیه کرده‌ام و نشسته‌ام رو به قبله تا جلسه را با شما شروع کنم. ✍️ 🏷 منبع 🌀 دورهمگرام؛ شبکه زنان روایتگر فرصتی برای ثبت لحظات گوارای زندگی🌱 با ما از طریق لینک زیر همراه شوید: 📲 دورهمگرام در ایتا | بله | دیگرپیام‌رسان‌ها
1⃣6⃣5⃣ للحق... | قسمت۲ بسم الله الرحمن الرحیم آقا فرمودند: برهمه‌ی مسلمانان فرض است که با امکانات خود در کنار مردم لبنان و حزب الله سرافراز بایستند... ما برای فهم این "ایستادن"جلسه گذاشتیم. حرف زدیم. فکر کردیم‌. تحلیل‌های آدم‌های کاربلد را خواندیم. و بعد اینها من فهمیده‌ام برای ایستادن باید ایمان در اعماق قلبم باشد وگرنه توی روزهای سخت این غربال، شبیه ظرفِ سفالیِ کوره نرفته، به ضربه‌ی سبکی می‌شکنم و نابود می‌شوم. می‌خواهم سجاده‌ام را جدی بگیرم سید. و قرآن را... و روزی نباشد که از معجزه‌ی دعا برای پیروزی حق غافل شوم. فهمیده‌ام برای ایستادن باید از پول‌های‌مان ، پل بسازیم. می‌خواهد اندکی پس انداز باشد یا تکه‌ای طلا. مهم این است که دراین راه خرج شود. فهمیده‌ام باید با همه‌ی توانم‌ مقابل اژدهای دروغگوی رسانه‌ هایشان بایستم. با روایت‌های درست از واقعه. با نشان دادن حقیقت ماجرا. تا بزک را از چهره‌ی کریه آنها پاک کنم. به مدد خواندن تاریخ. باید بایستم به حمایت کردن آدم‌های موثقی که پای کارند. باید دستان هم را محکم بگیریم و طنابی بشویم که گلوی این سگ هار را خفه می‌کند. من اینها را درست فهميده ام سید؟ نه! صبر کن فقط همین‌ها نیست. دلخور نباش سید. سرت را بالا بیاور! حواسم به وصیت مهم شما هست. ایستادن، اصلا پشت ره‌بر است که معنا دارد. که توی این مسیر سنگلاخی تاریک، فانوس پر نور تنها به دست ایشان است. چه خوب که می‌خندید. دلم آرام می‌گیرد سید. این انگار صدای‌شماست که قاطع و محکم توی گوشم می‌پیچد. ...وقتی ایمان داریم که ته دنیا ظهور است پس چه جای غصه؟ بلند شوید و بدوید برای آن روز که... قطعا سننتصر‌... ✍️ 🏷 منبع 🌀 دورهمگرام؛ شبکه زنان روایتگر فرصتی برای ثبت لحظات گوارای زندگی🌱 با ما از طریق لینک زیر همراه شوید: 📲 دورهمگرام در ایتا | بله | دیگرپیام‌رسان‌ها
2⃣6⃣5⃣ با شعر در میدان مبارزه | قسمت۱ وقتی آمد پشت تریبون، عمامه‌اش را دیدم.‌ فکر کردم می‌خواهد پنج شش دقیقه‌ سخنرانی کند. حواسم به دوروبرم بود که نکند صحنه شکاری را از دست بدهم.‌ بیشتر چشمم دنبال بچه‌هایی می‌گشت که لباس رزم پوشیده یا پرچمی بلندتر از قد خودشان دست گرفته بودند. شروع کرد به خواندن شعر. گفتم با شعر شروع کرده، بعد می‌رود سراغ سخنرانی. سه بیت اول را که در بلندگو فریاد زد ادامه داد: «دیشب دو رکعت نماز خوندم و از خدا خواستم اون چیزی رو به قلمم الهام کنه که باید برای لبنان گفت.» خودش شاعر بود. دنیای شعر را دوست دارم، آن‌قدر که هر سال دیدار رهبر با شعرا را با تمام جان کندنی که برایم دارد می‌بینم. سخت بودنش از جهت عشقم به شعر است و حسرتش. هر یک بیت جاندار که می‌شنوم با خودم می‌گویم کاش من هم می‌توانستم این‌طوری واژه‌ها را کنار هم صف کنم، منظم و دلبر. ✍️ 🌀 دورهمگرام؛ شبکه زنان روایتگر فرصتی برای ثبت لحظات گوارای زندگی🌱 با ما از طریق لینک زیر همراه شوید: 📲 دورهمگرام در ایتا | بله | دیگرپیام‌رسان‌ها
2⃣6⃣5⃣ با شعر در میدان مبارزه | قسمت۲ وقتی توجهم به شعرخوانی‌اش جلب شد لباس رزم را هم بر تنش دیدم. یاد طلبه‌های زمان جنگ افتادم. یاد آن تصویری که در نمایشگاه عکس دیده بودم. یک روحانی با عمامه و لباس نظامی، پوتین به پا و کوله به دوش، آماده جهاد، درست وسط معرکه. خودم را از نمایشگاه عکس سال‌ها پیش بیرون کشیدم و برگشتم به عرصه میدان شهدا. صدایش را از پشت تریبون شنیدم: «لباس رزم پوشیده‌ام تا بگویم اگر مردم مطالبه مبارزه با اسرائیل را داشته باشند ما روحانیون در اولین صف جان می‌دهیم. تا نشان دهیم آماده امر جهاد رهبریم.» خوب که نگاه کردم، دیدم با همه امکاناتش آمده،‌ طلبگی‌اش، شعرش، شجاعتش و از همه مهمتر جانش. پ.ن: تجمع مردم مشهد در حمایت از محور مقاومت ✍️ 🌀 دورهمگرام؛ شبکه زنان روایتگر فرصتی برای ثبت لحظات گوارای زندگی🌱 با ما از طریق لینک زیر همراه شوید: 📲 دورهمگرام در ایتا | بله | دیگرپیام‌رسان‌ها
🔺سید حسن نصرالله خطاب به رژیم صهیونیستی: امروز بخندید و خوشحال باشید، چون در آینده گریه خواهید کرد... حمله‌ی موشکی سپاه پاسداران انقلاب اسلامی به تل‌آویو مشتی‌ست بر دهان یاوه‌گویان بی‌ریشه. 🌀 دورهمگرام؛ شبکه زنان روایتگر فرصتی برای ثبت لحظات گوارای زندگی🌱 با ما از طریق لینک زیر همراه شوید: 📲 دورهمگرام در ایتا | بله | دیگرپیام‌رسان‌ها
فردا جشن سال نو اسرائیلی هاست و این تبریک ویژه جمهوری اسلامی ایران بود✌👏👏 🌀 دورهمگرام؛ شبکه زنان روایتگر فرصتی برای ثبت لحظات گوارای زندگی🌱 با ما از طریق لینک زیر همراه شوید: 📲 دورهمگرام در ایتا | بله | دیگرپیام‌رسان‌ها
3⃣6⃣5⃣ «باید ایستاده، عزاداری کنیم» | قسمت۱ دلم روشن بود که بلایی بر سرمان نازل نشده. سعی کردم، بی‌توجه به آسمان که دلش گرفته بود، به امورات بچه‌ها رسیدگی کنم. پرده‌ها را کنار زدم تا خانه‌ را از این فضای غم‌بار، بیرون بکشم. نور ضعیفی از پشت ابرها، خودش را روی فرش‌ها پهن کرد. حال و هوای خانه کمی بهتر شد اما نمی‌دانم چه دردی به جانم افتاده بود. دلشوره داشتم. از ۳۰ اردیبهشت به بعد، آسمان این‌طور نباریده بود. اسباب‌بازی‌ و لباس‌های بچه‌ها را تندتند از گوشه و کنار خانه جمع کردم. ظرف‌ها را شستم. لباس‌های روی رخت‌آویز را جمع کردم. از این اتاق به آن اتاق می‌رفتم و برای خودم کار جور می‌کردم. تلاشی ناموفق جهت فکر نکردن به خبرهای ضد و نقیض. باران هر چند دقیقه شدت می‌گرفت و باز آرام می‌شد. آسمان مثل کسی شده بود که داغی دیده و با دلداری دیگران ساکت می‌شد، بعد چیزی نمی‌گذشت که به یاد عزیز از دست رفته‌اش، دوباره شیون سر می‌داد. برای رهایی از فکر و خیال، پشت سیستم نشستم تا کارهای عقب افتاده‌ دانشگاه را پیگیری کنم. قطعی چندباره‌ برق، سرعت لاک پشتی اینترنت و تقاضاهای پی‌درپی بچه‌ها، حسابی توی روزمرگی غرقم کرد. وقتی به خودم آمدم که زندگی از جریان افتاده بود. از قاب گوشی به چهره‌ محجوبش که می‌خندید، خیره ماندم. رشته‌ ترس‌ها و افکار از دستم در رفت. انگشت‌هایم روی صفحه‌ گوشی ضربه می‌زدند و چیزهایی تایپ می‌کردند. ✍️ 🌀 دورهمگرام؛ شبکه زنان روایتگر فرصتی برای ثبت لحظات گوارای زندگی🌱 با ما از طریق لینک زیر همراه شوید: 📲 دورهمگرام در ایتا | بله | دیگرپیام‌رسان‌ها
3⃣6⃣5⃣ «باید ایستاده، عزاداری کنیم» | قسمت۲ فقط من نبودم. مادرهای دیگر هم حالشان دست کمی از من نداشت. تا چند دقیقه قبل، برنامه می‌چیدیم، آش نذری برای سلامتی سید بپزیم. دست به دعا برداریم و خدا را به معصومیت طفل‌هایمان قسم بدهیم که قهرمان کودکی‌هایمان و تکیه‌گاه جوانی‌مان را از ما نگیر. به سختی خودم را بلند کردم. آدم ناامید و وارفته‌ای بودم که باید با کاردک از زمین تراشیده می‌شد. پاهایم را دنبال خودم کشاندم تا اتاق. بچه‌ها خواب بودند. پهلویشان دراز کشیدم. ولی گوشی را کنار نگذاشتم. از ترس اینکه خبر تازه‌ای شود و من بی‌خبر بمانم. مثلاً پیامی بیاید که شهادت سید مقاومت، کذب بوده برای فریب دشمن. زنده است و من در هوایی نفس می‌کشم که او هم در آن نفس می‌کشد. ناامیدی قالب‌ترین حسی بود که داشتم تا قبل از دیدن آن فیلم. همان که سید خوش‌سیمای ما، با صدای گرم و گیرایش می‌گفت: «کشته شدن، باعث بیداری و استواری و عزم بیشتر می‌شود و محاصره باعث زیادتر شدن اعتماد و توکل و اتصال به قدرت حقیقی.» عزاداری‌ام بعد از شنیدن کلمات سید جور دیگری شد. داغ همان‌قدر سوزان بود و غم همان اندازه سنگین. اما ایستادم. باید ایستاده عزاداری می‌کردم. به سمت آشپزخانه پا تند کردم. غذا را بار گذاشتم برای سربازهای کوچک خانه‌ و رزمنده‌ بیرون خانه که زمانی به آمدنش نمانده بود. باید زندگی را به جریان می‌انداختم. کارهای انجام نشده را توی لیست فعالیت‌های فردا نوشتم. کاغذ و قلم را دست گرفتم تا روایت کنم چه ظلم‌ها به ما شد، اما ما با مشت‌هایی محکم، همچنان ایستاده‌ایم. ✍ 🌀 دورهمگرام؛ شبکه زنان روایتگر فرصتی برای ثبت لحظات گوارای زندگی🌱 با ما از طریق لینک زیر همراه شوید: 📲 دورهمگرام در ایتا | بله | دیگرپیام‌رسان‌ها