eitaa logo
دوتا کافی نیست
44.6هزار دنبال‌کننده
6.5هزار عکس
1.1هزار ویدیو
29 فایل
کانالی برای دریافت اخبار مهم و نکات ناب در زمینه فرزندآوری، خانواده و جمعیت (دوتا کافی نیست، برگزیده دومین رویداد جایزه ملی جمعیت در بخش رسانه) ارتباط با مدیر @dotakafinist3 تبلیغات👇 https://eitaa.com/joinchat/3841589734Cc5157c1c6e
مشاهده در ایتا
دانلود
💥اما متّقين ... 📌بعضی وقت ها شما در مقابل يك طفل يك جمله بلند بگوييد او آرام می گيرد، ولی اين عادلانه نيست. ✅ بايد كظم غيظ کرد و ممكن است بعد از كظم غيظ تا بخواهيد وضع را اداره كنيد، يك ساعت باید تحمل كنيد. 🔻و قطعا راحت است که آدم يك جمله مي گويد خودش را خلاص مي كند اما متّقين اينطور نيستند. کانال«دوتا کافی نیست» @dotakafinist1
✅میشه زیبا زندگی کرد. کانال«دوتا کافی نیست» @dotakafinist1
✅ جشن های خانگی نیمه شعبان کانال«دوتا کافی نیست» @dotakafinist1
🚨مقایسه ‌قربانیان سقط جنین با قربانیان کرونا ❌براساس اطلاعات سازمان جهانی بهداشت Who، از اول سال ۲۰۲۰ تاکنون حدود ۱۱.۵ میلیون سقط جنین در جهان انجام شده است. سالانه حدود ۴۵ میلیون سقط جنین در جهان اتفاق می افتد، یعنی روزی تقریباً ۱۲۵ هزار سقط. 📌روسیه با شاخص ۵۴% بیشترین تعداد سقط جنین جهان را دارد. در آمریکا نیز از هر ۱۰ مورد بارداری حدود ۴ مورد به سقط می انجامد. سقط جنین در ۵۸ کشور از ۱۹۳ کشور عضو سازمان ملل، قانونی است. 👈 از ابتدای شروع کرونا، کلیه پتانسیل و امکانات بهداشتی بشریت به کار گرفته شده که جلو بیماری که تا الان حدود ۱۰۰ هزار کشته داشته، بایستند در حالی که در همین مدت بیش از ۷.۵ میلیون (۷.۵۰۰.۰۰۰) نفر کودک بیگناه سقط و کشته شده اند و هیچ کس حتی لحظه ای هم به فکر نجات این موجودات معصوم که قربانی خود خواهی بشر و مکاتب اومانیستی و فمینیستی شده اند نبوده است. 🔻تعداد آنلاین سقط جنین در دنیا: https://www.worldometers.info/abortions/ 🆔 @aboutwomens
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
✅نسخه معنوی برای درمان ناباروری 👈 نماز استغفار دو رکعت است. در رکعت اول بعد از حمد، سوره‏ ي قدر را می خوانی و بعد از قرائت، ۱۵ بار می گویی: «استغفر الله ربی و اتوب الیه» و بعد به رکوع که رفتي آن را ۱۰ بار می گویی، از رکوع بلند شدی ۱۰ مرتبه، به سجده رفتی ۱۰ مرتبه، بین دو سجده ۱۰ مرتبه، در سجده دوم ۱۰ مرتبه، و بعد از سجده دوم هم ۱۰ مرتبه، و رکعت دوم نیز مثل رکعت اول اقامه می شود.» کانال«دوتا کافی نیست» @dotakafinist1
✅ تدارک آذوقه فرهنگی کانال«دوتا کافی نیست» @dotakafinist1
✅ ازدواج آسان به برکت کرونا 📌ما امسال تصمیم گرفته بودیم بعد از یک مراسم مجلل به خانه بخت برویم. راستش را بخواهید تا پیش از شیوع کرونا، نسبت به مراسم عقد و ازدواج شوقی آمیخته به ترس و دلهره داشتیم. شوق رفتن زیر یک سقف و گل گفتن‌ها و گل‌شنفتن‌ها از یکسو و ترس از حاشیه‌های پررنگ‌تر از متنِ آغاز این زندگی مشترک از سوی دیگر باعث می‌شد یک قدم جلو بگذاریم و یک قدم عقب. 📌با این شرایط نامساعد اقتصادی و هزینه‌های روزافزون تالار و لباس و ماشین و آتلیه و هزار و یک چیز دیگر روز به روز روی سکه دلهره برای آغاز این زندگی مشترک سنگین و سنگین‌تر می‌شد. خودمان هم می‌دانیم این‌ها زواید آغاز این زندگی مشترک هست و سنگ‌های بزرگی بر سر راه ازدواج است، اما چه کنیم با عرف و دهان مردم؟! چه کنیم با این موانع بزرگ برای تأسیس محبوب‌ترین بنیان نزد خداوند متعال؟! انگار قرار است برای یک امر خیر و حلال از هفت خان رستم عبور کنیم! 📌بیچاره هم ‌سن و سال‌های من! ترجیح می‌دهند بیخِ ‌ریش والدینشان حالا حالا‌ها بمانند و والدین هم ترجیح می‌دهند تا زمانی نامعلوم فرایند تربیت این کودکان ریشو را در خانه ادامه دهند! 📌با هزار و یک زحمت پولی برای برگزاری مراسم ازدواج جور کردیم که کرونا با آمدنش تمام کاسه کوزه‌ها را شکست و تالار‌های عروسی را هم به تعطیلی کشاند. انگار دیگر مثل قبل نمی‌توانستیم ریخت و پاش و بوق و کَرنا کنیم که «ما رفتیم»! شما هم اگر توانستید بیاید هنر کردید! ✅ حالا جور دیگری به کرونا نگاه می‌کنیم. او حالا می‌تواند تبدیل به فرصتی برای حذف این زواید و حاشیه‌های پررنگ‌تر از متن زندگی مشترک شود. این بار تصمیم گرفتیم زندگی مشترکمان را با پیروزی آغاز کنیم. هم جشن عروسی نمی‌گیریم تا کرونا را شکست دهیم و هم زواید تأسیس زندگی مشترک را به راحتی شکست می‌دهیم. ✅ حالا دیگر نیازی به اجاره تالار پذیرایی، هزینه‌های آتلیه و ماشین عروس و ... نیست. اما از خیرِ کارت عروسی دیجیتال که نمی‌توان گذشت! همسرم پیشنهاد داد در کارت عروسی اینگونه بنویسیم: «با سلام خدمت شما دوست عزیز! بنا داشتیم مراسم عروسی بگیریم، امّا مراسم عروسی‌مان را در خانه برگزار کردیم. هزینه مراسم عروسی را هم به مداوای بیماران کرونایی اختصاص دادیم. إن‌شاءالله در آینده میهمانی مختصری می‌گیریم.» ✅ بالاخره به برکت کرونا، ازدواج ما آسان برگزار شد. حالا با ماندن در خانه بخت، ویروس تجمل‌گرایی را در کنار ویروس کرونا شکست دادیم. ✍ محمدرضا آرام، پژوهشگر حوزه خانواده کانال«دوتا کافی نیست» @dotakafinist1
✅ گشایش در کار و زندگی... کانال«دوتا کافی نیست» @dotakafinist1
👌«فرزند بیشتر، زندگی شادتر» 😍 کانال«دوتا کافی نیست» @dotakafinist1
📣 پویش سرود خانوادگی 🔸 سرودهای فیلم سینمایی «منطقه پرواز ممنوع» را هم‌خوانی کنید، فیلم بگیرید، برای عماریار ارسال کنید یا با هشتگ منتشر کنید و جایزه بگیرید. 📲 دریافت فایل سرودها و ارسال فیلم: @AmmarYarAdmin 🎁 جوایز: 4 کارت هدیه 200 هزار تومانی و 10 اشتراک رایگان عماریار به‌مدت یک سال 🎥 فیلم‌های ارسالی منتخب، در کانال عماریار منتشر می‌شوند. ⭕️ عرضه‌کننده آثار جبهه فرهنگی انقلاب اسلامی 🆔 @AmmarYar_IR ✅ ما را دنبال کنید در: 🔶 https://t.me/Ammaryar_ir 🔷 sapp.ir/Ammaryar_ir
✅ جشن های خانگی نیمه شعبان کانال«دوتا کافی نیست» @dotakafinist1
✅ قدر خانومت رو بدون... 😂 مرجع تقلید آیت‌اللَه سید ابوالحسن اصفهانى، نسبت به خانواده‌هاى بى‌‏بضاعت خیلى حساس بود و هر یک از آنان که صاحب فرزند مى‌‏شد، یکصد تومان براى خرج زایمان همسرش به او مى‌‏داد. مردى نزد خود گفت: آقا سنش زیاد شده و هوش و حواس درستى ندارد و می‌توانم پول بیشتری از او بگیرم. اعیاد مذهبى که مى‌‏رسید در شلوغى خدمت آقا مى‌رسید و مى‌گفت: دیشب خداوند بچه‌‏اى به ما داده است، آقا هم صد تومان به او مى‌داد. آن مرد به دوستانش گفت: نگفتم آقا توجه ندارد. دوستانش گفتند: آقا توجه دارد، ولى براى حفظ آبروى تو تغافل مى‌کند. بالاخره وقتى براى گرفتن صد تومان هشتم خدمت آقا رسید، آقا پول را به او داد و آهسته کنار گوشش فرمود: قدر خانمت را داشته باش که در یک سال هشت بار برایت زایمان کرده است!! ‍‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌ کانال«دوتا کافی نیست» @dotakafinist1
عرض سلام و ارادت😊 ✅ با توجه به اینکه تجربه ۳۲۴ مفصل و طولانی است، ان شاء الله در چند قسمت، تا پایان این هفته، در کانال ارسال خواهد شد. از همراهی شما عزیزان سپاسگزارم 🌺🌺
۳۲۴ من متولد سال ۶۸ هستم. از همون ابتدای بچگی دختر پرانرژی و با روحیه ای بودم و معمولا تو جمع ها ناخودآگاه میشدم سرگروه هم سن و سال ها و بقیه به دنبالم... راهنمایی و دبیرستان تیزهوشان رفتم. همیشه توی زندگیم دنبال هدف خاصی بودم و دنبال اون «نقش خاصِ خاصی» بودم که خدا برام تعیین کرده چون همیشه معتقد بودم و هستم که خدا به هر فرد یک نقش خیلی خاص در زندگی میده که در تاریخ به هیچ کس داده نشده و چون همیشه بلند پرواز بودم، احساس میکردم نقش خاص من در دنیا نقشی هست که باید دنیا رو تغییر بده. از دوره ی راهنمایی میدونستم می‌خوام تو دانشگاه حقوق بخونم. به خاطر همین، با رتبه ی دو رقمی حقوق دانشگاه تهران قبول شدم. از همون اول هم میدونستم می‌خوام حقوق بین الملل بخونم. چون قصدم این بود که با یادگیری و استفاده از قوانین اسلامی، تئوری یک نظام حقوق بین الملل جدید رو بنویسم و به دنیا عرضه کنم... این شد که در کنار درسهای دانشگاه، درسهای مرتبط حوزه رو هم خودم می‌خوندم و زبان انگلیسی رو کامل یاد گرفتم و ... اما در تمام طول این مدت ته دلم راضی نبود، با اینکه هدف والایی رو برای خودم تعیین کرده بودم و براش تلاش میکردم، اما همیشه یک علامت سوال تو ذهنم بود: واقعا این بالاترین هدفیه که خدا برام تعیین کرده؟ واقعا خدا از من همینو میخواد؟ واقعا این همون «نقش خاص خاص» منه؟ خلاصه، تو این مدت خواستگارهای خیلی زیادی هم داشتم که دونه دونه به خاطر سختگیری های شدید پدرم رد میشدند، تا جایی که اطرافیان میگفتند پدر فلانی نمی‌خواد دختر شوهر بده و تعداد خواستگارها کم شد و من هم ناامید. سرتون رو درد نیارم، پیش خانم مشاور عزیزی میرفتم. همون ایام سفر کربلا قسمتم شد. اون خانم مشاور نازنین به من یاد داد که برو زیر قبه ی امام حسین علیه السلام و به خدا بگو خدایا، فرشته ای از میان فرشته های خودت نصیب من کن. من هم همین کار رو کردم، اما از اونجایی که همیشه دنبال بهترین ها بودم، به نظرم رسید که از فرشته بهتر هم داریم، پس در اوج ناامیدی از اسباب و واسطه ها، چنگ به دامن امام حسین علیه السلام زدم و از خدا یکی از ۳۱۳ یار امام زمان علیه السلام رو خواستم. بعد از این سفر دل من به طرز عجیبی آرام گرفت، دیگه حالا منتظر اون شاهزاده ی اسب سوار بودم😊 چیزی از سفر کربلا نگذشته بود که شاهزاده اسب سوار من هم رسید اما از جایی که هیچ وقت فکرش رو نمی کردم، از کانادا... ادامه در پست بعدی 👇👇 کانال«دوتا کافی نیست» @dotakafinist1
۳۲۴ همسرم اون موقع دانشجوی دکتری بود و برای تحصیل چند سالی بود که کانادا زندگی میکرد. با یک بار تلفنی حرف زدن به این نتیجه رسیدم که در کلیات با هم توافق داریم و دیگه نیازی نمی‌دیدم در جزئیات بحث بیشتری بکنیم، دلم خیلی آروم بود. خدا واقعا همه چیز رو جور کرد. این رو هم بگم که این بین، برادرم نقش مهمی ایفا کرد. بعد از اینکه پدرم خیلی سخت گیری میکرد و به هیچ خواستگاری جواب مثبت نمیداد، کسانی که واسطه بودند، دیگه مورد جدید معرفی نمیکردند، چون می‌گفتند اینها دختر شوهر بده نیستند. من هم دچار افسردگی و دلزدگی شده بودم، طوری که به پدرم گفتم اگر ازدواج نکنم به زودی، دیگه ادامه تحصیل نمیدم و میمونم تو خونه، چون دیگه با این وضع توی اجتماع رفتن به دینم صدمه میزنه... خلاصه تو این شرایط، برادرم بدون اینکه به من بگه رفته بود با چند نفر انسان امین و معتمد صحبت کرده بود و شرایط من رو گفته بود و ازشون خواسته بود اگر مورد مناسبی میشناسند، معرفی کنند. آخر سر هم همین شد که اتفاقا برادرم شرایط من رو با دایی همسرم (که اون موقع استاد برادرم بود و از دوستان قدیمی خانوادگی) در میان گذاشته بود و نهایتا این وصلت سر گرفت. می خواهم بگم خیلی خوبه اطرافیان دختر، با رعایت حریم ها و حفظ حرمت دختر خانم واسطه گری کنند. و هم اینکه اگر خواستگارها رو بی جهت رد کنند، ممکنه درهای رحمت الهی بسته بشه و آدم تا آخر عمر مجرد بمونه یا مجبور بشه با موردی که عالی نیست ازدواج کنه. خلاصه، کارهای خواستگاری و عقد ما خیلی سریع پیش رفت و واقعا من دست معجزه گر امام حسین عزیزم رو در تمام مراحل می‌دیدم. همسرم تونست مرخصی دو هفته ای بگیره، اومد ایران و عقد کردیم. سر مهریه هم من با خانواده ام خیلی اختلاف داشتم، من می‌گفتم ۵ تا سکه، مامانم اینا میگفتن ۱۴ تا😂. آخرش هم مهریه ام شد ۱۴ سکه و سفر حج و عتبات، که البته الان مهریه ام رو تمام و کمال به همسرم بخشیدم (ان شاء الله بعداً میگم چرا). توی مراسم خواستگاری ما، الحمدلله به هیچ وجه حرفی از مادیات نشد، آقای داماد خونه داره؟ درآمدش چقدره؟ ماشین داره؟ اصلا این حرف ها نشد. حتی مادرشوهرم میخواستند ما رو دعوت کنند منزلشون، که مامانم گفتند: اگر منظور این رسم اینه که ما بیایم و خونه زندگی شما رو ببینیم، ما خودتون رو پسندیدیم و خونه زندگیتون برای ما مهم نیست. مراسم عقد هم گرفتیم که مراسمی فوق العاده زیبا و معنوی شد، نه تنها از آهنگ خبری نبود، بلکه یکی از قاریان خوب کشورمون که از فامیلهای همسرم بودن، برامون سنگ تمام گذاشتند و با صوت زیباشون مراسم ما رو غرق در نور قرآن و مدح اهل بیت کردند. من و همسرم نمی‌خواستیم مراسم ازدواج بگیریم، اما نهایتا به خاطر اصرار خانواده همسرم یک مهمانی زنانه توی تالار گرفتیم به عنوان عروسی و من هم سعی کردم به انتخاب های خانواده ایشون احترام بذارم و دخالتی در چگونگی برگزاری مراسم نکنم. مراسم ازدواج ما هم صورت گرفت اما همچنان همسرم کانادا بود و من ایران، چون هنوز نتونسته بودم ویزا بگیرم. باید بار سفر می بستم و میرفتم کانادا. اما متاسفانه دوری ما یک سال و نیم طول کشید و تو این مدت چند بار درخواست ویزای من رد شد. خلاصه بعد از یک سال و نیم عذاب آور، بالاخره زندگی مشترک ما رسماً در کانادا شروع شد. 👈 این تجربه ادامه دارد. کانال«دوتا کافی نیست» @dotakafinist1
۳۲۴ زندگی مشترک ما رسما در کانادا شروع شد. اونجا برای اینکه من هم بیکار نباشم برای ادامه تحصیل اقدام کردم و به خواست خدا برای ارشد حقوق انرژی در یکی از بهترین‌های دانشگاه های دنیا در این زمینه قبول شدم. در تمام طول اقامتم در کانادا توفیق داشتم تا پوشش چادرم رو حفظ کنم. از دوست و آشنا تحقیق کرده بودم و شنیده بودم چند نفری با حجاب چادر تو کانادا زندگی کردند، همین برای من قوت قلب شد تا همین کار رو انجام بدم. با چادر دانشگاه رفتم، خرید رفتم، جنگل و کوه نوردی رفتم و ... مسلما خیلی پوشش من برای دیگران عجیب بود، اما در مجموع میتونم بگم بازخوردهای مثبتی که دریافت کردم بسیار بسیار بیشتر از بازخوردهای منفی بود. وظیفه ی من هم به خاطر همین پوششم چند برابر بود تا بهترین تصویر رو از یک زن با حجاب مسلمان نشون بدم. جالبه تو دانشگاه خیلی ها ازم می‌پرسیدند مگه زنها در کشور شما اجازه ی تحصیل دارند؟ و با شنیدن اینکه دانشجوهای زن در ایران بیش از مردان هستند واقعا شگفت زده میشدند. خلاصه، یک ترم از تحصیل من گذشت و تصمیم گرفتیم که یک فرشته به خانواده مون اضافه کنیم. ترم دوم هم در بارداری گذشت و پسر نازنین من در تعطیلات بین دو ترم به دنیا اومد😊 و من یک هفته بعد سر کلاس نشسته بودم😅 خیلی سخت گذشت ولی الحمدلله اون ترم هم تمام شد. در مورد زایمانم باید بگم تاکید و اهتمامی زیادی در سیستم بهداشت کانادا به زایمان طبیعی وجود داشت. مثلاً همین پسر اول من، تقریبا یقین دارم که اگر ایران بودم من رو سزارین میکردند، چون هم از ۴۱ هفته شده بودم، هم مدفوع کرده بود و هم در زمان انقباضات ضربان قلب بچه پایین میومد. اما تو بیمارستان با اینها به عنوان مسائل عادی زایمان طبیعی برخورد میشد و اصلا استرس به من وارد نمی‌کردند و حتی حرفی از سزارین نشد. هنوز درسم تمام نشده بود و پسرم ۶ ماهش بود که تصمیم گرفتیم فرشته ی بعدی رو به جمع خانواده مون اضافه کنیم. هم من و هم همسرم (البته بیشتر خودم) ، دوست داشتیم فاصله سنی بچه هامون کم باشه. از طرفی چون به نسبت دیر ازدواج کرده بودم، دوست داشتم تا سنم پایین تره بچه دار بشم، چون هم توان جسمی آدم بیشتره، هم حوصله اش. خلاصه پسر اولم ده ماهه بود که من به لطف خدا دوباره باردار شدم. وقتی پسر دومم رو باردار بشم، تنها دغدغه ام این بود که چقدر میتونم به پسر اولم شیر بدم. تحقیقات زیادی در این مورد کردم و از دکتر هم پرسیدم. متوجه شدم تا زمانی که لکه بینی پیش نیاد میشه با وجود بارداری به شیردهی هم ادامه داد. البته فقط تا هفته ۲۴ بارداری مادر شیر داره و بعد از اون شیر دوباره به آغوز تبدیل میشه. در نتیجه هم مقدارش خیلی کم میشه و هم طعمش فرق می‌کنه. بعضی بچه ها باز اینو هم میپسندن، بعضی دیگه هم نمیپسندن و خودشون دیگه نمی‌خورند. من هم تونستم تو بارداری دوم و سومم تا چند ماهی شیردادن به بچه قبلی رو ادامه بدم. همزمان با بارداری دوم، فوق لیسانس هم تمام شد با نمره ی عالی، با آینده ی کاری و مالی فوق العاده، و احتمال قبولی بالا در مقطع دکتری... اما من که با آمدن پسرم در زندگی مراحل جدیدی از رشد و تعالی در خودم رو احساس کرده بودم، به این نتیجه رسیدم که برای درس خواندن وقت هست، اما «دوره ی طلایی فرزندآوری» زود میگذره و اگر از دستش بدم دیگه برنمی‌گرده. احساس میکردم کم کم دارم به نتایج جدیدی در مورد «نقش خاص خاص» خودم میرسم، نقشی که توی دنیا فقط و فقط به من داده شده، که هیچ‌کس به جز من نمیتونه انجامش بده و قراره دنیا رو تکون بده. ادامه در پست بعدی 👇👇 کانال«دوتا کافی نیست» @dotakafinist1
۳۲۴ در دوره ی بارداری دومم از یکی از دوستان پاکستانی ام در مورد «ماما و زایمان در خانه» شنیدم. با تحقیق بیشتر متوجه شدم اونجا امکان زایمان در خانه وجود داره که ماما این کار رو انجام میده. پیش ماما رفتم و چون شرایطم الحمدلله نرمال بود، میتونستم در خانه زایمان کنم. با تحقیق بیشتر و بررسی شرایط تصمیم گرفتیم پسر دومم رو تو خونه به دنیا بیارم. اواخر کار بود که پسر دومم توی شکم هی می‌چرخید و معلوم نبود بالاخره سرش پایینه یا بریچه (یعنی سرش بالاست). اونجا زایمان طبیعی بریچ هم انجام میدادند، به خواست مادر یا اینکه امکان این هم فراهم بود که پزشکی سعی میکرد بچه رو از روی شکم بچرخونه تا سر بچه پایین بیاد و طبیعی زایمان کنه. نهایتا من یک روز نشستم و شدیدا با گریه و زاری به حضرت ابوالفضل العباس متوسل شدم که بچه ام بچرخه و سرش بره رو به پایین. چون خیلی از سزارین میترسیدم و هم اینکه اگر سزارین میشدم دیگه معلوم نبود دکتر خانم میاد بالای سرم یا آقا. فکر اینکه مردی بخواد سزارین کنه انقدر حالم رو بد میکرد که حتی نمی‌خواستم بهش فکر کنم. خلاصه همون شب که خوابیدم احساس کردم پسرم یک چرخ بزرگ توی شکمم زد. با خوشحالی به همسرم گفتم فکر کنم بچه چرخید. خدا روشکر فردا که سونو رفتم سر بچه رو به پایین بود و آماده‌ی زایمان طبیعی. با اینکه زایمان دومم بود و توقع داشتم این پسرم زودتر به دنیا بیاد و راحتتر، باز هم کار به ۴۱ هفته رسید و بدون اغراق ۳ شبانه روز از درد به خودم پیچیدم و نه لحظه ای تونستم بخوابم، نه بشینم و نه بخوابم، فقط در حالت ایستاده و راه رفتن کمی درد برام قابل تحمل تر بود. اما چون میدونستم زایمان نزدیکه تحمل کردم. بالاخره زمانش رسید و ماماها با وسایل و تجهیزاتشون اومدن خونمون. بودن تو فضای خونه آرامش بی نظیری به آدم میده و خبری هم از دستگاههایی که تو بیمارستان به آدم وصل می‌کنند و دم به دقیقه ضربان بچه رو چک میکنند و انقباضات رو چک میکنند نیست و همین باعث میشه مادر راحت باشه و آرامش داشته باشه و حتی از دردهایش لذت ببره. پسر دومم هم الحمدلله اومد تو آغوش من و در همون لحظه تمام دردهای من و خستگی های اون چند روز ناپدید شد، بلکه تبدیل شد به خاطرات شیرینم، هنوزم از یادآوری اون لحظات حس عالی تمام وجودم رو در بر میگیره. جالبه که تو سزارین این فرآیند برعکسه، یعنی مادر خیلی شیک و راحت می‌ره بیمارستان، اما تازه بعد از تولد بچه که باید شیرین ترین لحظات زندگیش باشه و از فرزندش لذت ببره، داره درد می‌کشه. این رو هم بگم که دوره ی نقاهت زایمان دومم خیلی خیلی راحتتر و سریع تر بود. و در عین ناباوری خودم من کاملا سرپا بودم و کارهای خونه رو میکردم. پسر دومم خیلی آرام بود و کارهاش راحتتر انجام میشد. فکر میکنم آرامش نسبی که در طول بارداری داشتم و انس با قرآن باعثش بوده و هست. خلاصه پسرم سه ماهش بود که به همسرم اعلام آمادگی کردم برای فرشته ی بعدی. همسرم اول فکر میکرد شوخی میکنم و جدی نمی‌گرفت اما بعداً که دید دارم جدی میگم بهم گفت اول وزنت باید کم بشه بعد. آخه متاسفانه سر بارداری اولم خیلی زیاده روی کردم و الکی وزنم زیاد شد، اونم خیلی زیاد!!! پرسیدم مثلاً چقدر وزنم کم بشه؟ گفت مثلاً ۲۰ کیلو! من که میدونستم تو شیردهی نمیشه راحت رژیم گرفت و کم کردن بیست کیلو برای من حداقل یک سال زمان میبرد، ناخودآگاه زدم زیر گریه، انقدر گریه کردم که همسرم پشیمون شد و حرفش رو پس گرفت😂. خلاصه چند ماهی تونست منو راضی کنه به بهانه ی دفاع دکتری و ... که بی خیال بشم. ولی دیگه بیشتر از ۴ ماه حریف من نشد و تو هفت ماهگی پسر دومم، خدا فرشته ی دیگری رو در وجود من قرار داد.😊 بارداری سومم به خواست خدا شروع شد و ویارها و بداخلاقی های شدید چند ماه اولش🙈 تغییرات هورمونی از یک طرف و دوری از خانواده ام از طرف دیگه، و تنهایی از پس دوتا فسقلی براومدن، حالِ روحی من رو حسابی بهم ریخته بود. متاسفانه اونجا چون زندگی دانشجویی داشتیم، نمیشد کسی رو برای کمک در کارهای خونه بیارم. ضمن اینکه اونجا این خدمات بسیار گرون تر از ایرانه و کمتر کسی میتونه از امکانات کارگر و پرستار استفاده کنه. اصلا روحیه خوبی نداشتم، الان میفهمم که درگیر افسردگی بارداری و بعد از زایمان شده بودم، ولی اون موقع خبر نداشتم. تنها چیزی که خوشحالم میکرد این بود که فهمیدم این فرشته ی من دختره. یادمه توی اتاق سونو که بودیم و فهمیدم بچه ام دختره از خوشحالی گریه کردم. 👈 این تجربه ادامه دارد. کانال«دوتا کافی نیست» @dotakafinist1
۳۲۴ برای زایمان سوم هم تصمیم گرفتم تحت نظر ماما باشم و باز هم توی خونه زایمان کنم. آرامش و راحتی که دفعه پیش توی خونه داشتم عالی بود و نمی‌خواستم با بیمارستان رفتن اون آرامش رو از دست بدم. تو کانادا هم مثل ایران غربالگری اختیاری بود. ولی به هیچ وجه من اصراری از جانب دکتر یا ماما برای انجامش ندیدم. وقتی فهمیدم اختیاریه، با اینکه انجامش بدون هزینه بود، نرفتم. روزها گذشت و بالاخره دردهای من شروع شد، باز هم برخلاف انتظارم زایمان راحتی نداشتم و دردهای قبل از زایمان خیلی طولانی و زجرآور بود. اما الان که به اون روزها نگاه میکنم، احساس توانمندی و اعتماد بنفس میکنم. هر موقع درد و ناراحتی به سراغم میاد، با خودم میگم از درد زایمان که بدتر نیست😂 و همین باعث آرامشم میشه. دختر نازنینم هم بعد از سه شبانه روز درد کشیدن به دنیا اومد و لحظه ای که پاش رو گذاشت به این دنیا تمام دردها و خستگی های من ناپدید شدن. دوره ی نقاهت من این بار دیگه فقط به یکی دو ساعت رسید😂 از چند ساعت بعد از زایمان درست مثل قبل تمام کارها رو انجام میدادم، مخصوصا که همسرم هم کمردرد بدی گرفته بود و نمی‌توانست کمکم کنه، در نتیجه کار بچه ها (که یکیشون هم تازه از پوشک گرفته بودم) همه با خودم بود. حالا برای بار سوم بود نوزادی رو در آغوش می‌گرفتم، شیر میدادم و مراقبت میکردم. از لحظه لحظه ی شیردادن ها و لحظات بودن با نوزادم، حتی دل دردهاش و شب بیداریهاش لذت بردم، نه اینکه سخت نبود، سخت بود، ولی لذت بخش بود. به نظرم تنها دلیلش این بود که حالا تجربه داشتم و دیگه از استرسها و بی تجربگی های بچه ی اول و دوم خبری نبود. خب وقتی استرس و ناشی گری نباشه، مجال داری که از لحظاتت لذت ببری. دیگه با هر اتفاقی دست و پات رو گم نمیکنی، بلکه همه چیز در آرامش پیش می‌ره. یادمه به دوستم میگفتم من تازه سر فاطمه(دخترم) لذت بچه داری رو فهمیدم. خیلی ها هم که بهم میگن ما تو همین یه دونه یا همین دوتا موندیم، بهشون میگم آخه شما هنوز لذت بچه داری رو نچشیدید. تازه الان من از فرزند چهارمم به مراتب بیشتر لذت میبرم. و ان شاء الله بعدی ها هم بیشتر😜 بعد از تولد دخترم دچار افسردگی زایمان شدم. افسردگی زایمان با گذر زمان خوب میشه، اما متاسفانه برای من چون زمانی هم برای استراحت نداشتم، هم خیلی روزهای پرکاری رو گذراندم بیشتر طول کشید. در همین فاصله دیگه همسرم فوق دکتریش رو هم تمام کرده بود و به لطف خدا یک موقعیت کاری خوب براش تو ایران جور شد. همینجا این رو هم بگم که با به دنیا اومدن هر کدام از بچه های ما، یک گشایش بزرگ مالی برامون اتفاق می افتاد. نمونه اش همین کار همسرم، در حالی که دوستانی داشتیم که سالها بود برای برگشت به ایران تلاش می‌کردند ولی کاری براشون جور نمیشد. جالب این بود كه همزمان توی کانادا هم چند پیشنهاد کاری فوق العاده برای همسرم ایجاد شد که هرکسی رو میتونست از برگشت به ایران منصرف کنه. ولی خدا خواست و دل همسر من نلرزید و برگشتیم به آغوش وطن. متاسفانه خیلی دیر از طرف ایران به ما خبر دادند که کار همسرم درست شده و همین باعث شد که ما فقط ۲ هفته برای اسباب کشی وقت داشته باشیم. فکر کنید که در عرض دو هفته باید یک زندگی رو جمع میکردیم و در ۹ تا چمدان جا می دادیم، با ۳ تا بچه ی زیر ۴ سال و بدون کمک. هیچ وقت دوست ندارم خاطرات اون چند روز رو مرور کنم انقدر که به ما بد و سخت گذشت. تازه ما زندگیمون رو در حد حداقل ها گذرانده بودیم و چون قصد ماندن نداشتیم وسیله ای جمع نکرده بودیم. یادم هست که حتی کوچکترین و بی ارزش ترین چیزها برای من دردسر شده بوند، حتی برای یک سنجاق سر هم باید تصمیم می‌گرفتم که الان این رو چی کار کنم؟ بریزم دور؟ بذارم برای فروش یا ببرم ایران؟ جالب اینه که اونجا دور ریختن وسایل هم دردسر بود😂 چون سطل زباله ی خونه که شهرداری خالی میکرد حجمش کم بود. به علاوه نمیشد زباله ها رو کنارش رو زمین بذاریم. در نتیجه باید میبردیمشون یه جای مخصوص بیرون شهر و تازه کلی هم پول می‌دادیم که بتونیم زباله هامون رو دور بریزیم. ما هم در شرایطی نبودیم که هم این وقت رو بذاریم، هم هزینه اش رو بدیم. در این شرایط همیشه یاد حدیثی میافتادم که می‌فرمود در قیامت هر آنچه که در دنیا داشتی وبال گردنت خواهد بود و باید برای تک تک چیزهایی که داشتی جواب پس بدی. تو اون شرایط شاید من یک هزارم اون حال رو درک کردم. برای همین با خودم عهد کردم ایران هم که میام تو دام تجملات نیفتم و فقط با چیزهایی که لازم دارم زندگیم رو بگذرونم. خلاصه ما با یک حال خسته، اما پر از شوق و امید از کانادا به ایران عزیمت کردیم... ادامه در پست بعدی 👇👇 کانال«دوتا کافی نیست» @dotakafinist1
۳۲۴ اومدیم ایران و دوباره غرق شدیم در نعمت‌هایی که فقط تو ایران عزیزمون پیدا میشه، غرق محبت خانواده ها، کمک و یاری خانواده ها به وقت نیاز، مشهد، قم و... 😊 صدای اذان که به وقت نماز توی شهر میپیچه، عزاداری های محرم و صفر، انسانیتی که هنوز تو ایران هست و غرب بویی ازش نبرده و هزاران نعمتی که اینجا دارم و به عشقشون زندگی میکنم. خیلی ها ازم میپرسن پشیمون نیستی برگشتی؟ اونجا بهتر نبود؟ من همیشه جواب میدم همه جای دنیا سختی هست، انسان به هیچ جای دنیا نمیتونه پناه ببره که از سختی ها در امان باشه و زندگی راحتی داشته باشه، راحتی مال بهشته، دنیا سختی داره. فقط شما بین اینکه چه سختی هایی رو تحمل کنی، میتونی انتخاب کنی. زندگی توی کانادا هم سخته، فقط سختی هاش با ایران متفاوته، ولی همچنان هست. خدا رو شکر همسرم بلافاصله مشغول کار شد و حسسسابی هم مشغول شد و کمتر دیگه میتونست کمکم کنه. تو این فاصله به خاطر اوضاع بیکاری و شرایط نامساعد اقتصادی با برادرهام تصمیم گرفتیم یه یا علی بگیم و یه کسب و کاری راه بندازیم. الحمدلله الان یک سال و نیمه ادامه دادیم و کار داره نم نم پیش میره. (در کنار بچه داری و خونه داری هم میشه کارهای مفید اینطوری هم انجام داد.) یکسالی طول کشید تا در ایران هم جا بیفتیم و با شرایط سازگار بشیم. وسایل اولیه زندگی رو که قبلاً مادر و پدرم تهیه کرده بودند، ازشون خواسته بودم فقط وسایل ضروری خریداری بشه و تجملاتی نشه. حتی تلویزیون و مبلمان هم گفتم نخرند. گرچه این اواخر لازم شد مبلمان تهیه کنیم، که ساده ترین و جمع و جورترینش رو انتخاب کردیم. برخی وسایل رو هم خودمون درست میکنیم، اینطوری هم هزینه ها پایین میاد و مهم تر از اون، آدم هر کار مثبتی که انجام بده اعتماد بنفس خودش بالاتر می‌ره. چند وقت پیش همسرم با خلاقیت خودش یک تخت چهار طبقه درست کرد که هم توی اتاق خواب کوچیک بچه ها جای کمتری بگیره، هم بشه سالها استفاده اش کرد. هزینه اش شاید یک دهم تخت های آماده بیرون شد و هم اینکه بسیار با کیفیت تر و زیباتر از اونها. من هم کارهایی که بتونم رو خودم انجام میدم و کمتر به بیرون مراجعه میکنم، چون به نظرم ارزش مادی و معنوی کاری که خود آدم انجام بده خیلی بیشتره. از خرید و آماده کردن سبزی قورمه و آش .. گرفته تا دوخت کاور مبل و رو تختی و رو بالشتی و ... رو همه رو خودم انجام میدم. اگر خیاطی بلد بودم لباسهای بچه ها رو هم خودم میدوختم. ان شاالله اون هم تو برنامه ام گذاشتم که یاد بگیرم. علت این کارها، فقط هم مسئله ی مالی نیست، مهم تر از اون این هست که انسان کار مثبتی انجام بده و چیزی به این دنیا اضافه کنه، تا کی آدم فقط از دسترنج دیگران استفاده کنه؟! دیگه کم کم داشت یک سال از اومدن ما می‌گذشت. زایمان سخت سوم و افسردگی بعد از اون، منو از بارداری و زایمان مجدد می‌ترسوند. در عین حال میدونستم که باز هم بچه می‌خوام و نمیخوام فاصله سنی هاشون زیاد باشه ولی نمیتوستم مجددا تصمیم بگیرم، چون میدونستم این بار همسرم هم حتما مخالفت می‌کنه. این شد که شب قدر همین ها رو به خدا گفتم و از خدا خواستم بدون اینکه نیازی به تصمیم و برنامه ی ما باشه، خودش یک فرشته ی دیگه نصیبمون کنه. شب قدر، در اوج ناامیدی، از خدا فرشته ی دیگه ای خواستم و خدای مهربانم خیلی زود مهر اجابت پای حاجتم زد و بدون برنامه ریزی، فرشته ی چهارمی در وجود من شکل گرفت. خیلی خوشحال بودم. حالا در عمل انجام شده قرار گرفته بودم و مجبور بودم بر ترسم غلبه کنم و شرایط رو جور کنم. مثل بارداری های قبلیم تمام سونوها و آزمایش های غیرضروری رو انجام ندادم. از جمله آزمایش و سونوی غربالگری که اصلا بهش اعتقادی ندارم. به نظر من سونوگرافی های اضافه و تأکید زیاد بر اونها بیشتر باعث اضطراب مادر میشه، دقیقا همون چیزی که یک مادر نباید داشته باشه. یادمه باردار که بودم یکی از دوستانم زایمان کرده بود و باهاش صحبت میکردم، می‌گفت برای کاهش هزینه های دوره ی بارداری، چک آپ های ماهیانه اش رو بیمارستان دولتی میرفته که پول ویزیت نخواد بده. ازش پرسیدم خب حالا چقدر هزینه کردی در طول بارداری؟ گفت حدود دو سه میلیون!!! من خیلی تعجب کردم، چون خودم شاید بیشتر از ۵۰۰ هزار تومان خرج نکردم. با تعجب ازش پرسیدم چرا این همه هزینه کرده، گفت بیشترش خرج غربالگری ها شده و مولتی ویتامین خارجی که دکتر براش تجویز کرده!! بهش گفتم حالا فرضا اگر غربالگری می‌گفت بچه مشکل داره، میخواستی بچه ات رو بکشی؟ گفت نه!! پرسیدم خب چرا مولتی ویتامین ایرانی نگرفتی؟! اکثر قرص ها و کپسولهای خارجی توش ژلاتین داره که از ذبح حرام به دست اومده و عمدتا هم ژلاتین خوکی ... این دوره ی بارداری هم طی شد و خدا رو شکر پسرم چند روزی هست که جمع ما رو شادتر و گرم تر کرده. 👈ادامه دارد. کانال«دوتا کافی نیست» @dotakafinist1
۳۲۴ خیلی ها تا میفهمند من چهارتا بچه دارم بهم میگن حتما کسی کمکت میکنه که جرات کردی چهارتا بیاری!! خب من سه تا بچه ی اول رو در غربت داشتم و به معنی واقعی کلمه کمکی نداشتم. و خب واقعا هم گاهی خستگی امانم رو میبرید. اما همیشه با خودم فکر میکنم به خاطر اهداف و خوشی های بلند مدت، میشه سختی های کوتاه مدت رو تحمل کرد. خدا هم خیلی کمکم میکنه، مثلاً اومدیم ایران، کمک کرد تا پیش خانواده ی همسرم باشیم. البته من آدمی نیستم که زحمت بچه هامو به دیگران بدم، ولی در مواقع ضروری ازشون کمک میگیرم. یا مثلاً یکی دیگه از امدادهای خدا این بود که یکی از آشناهای ما که خیلی طرفدار ازدیاد نسله، وقتی فهمید من فرزند چهارم رو باردارم، خودش هفته ای یکبار کارگر می‌فرسته خونه ی ما😃 هر چقدر هم همسرم اصرار کرد که خودش انجام میده، اون بنده خدا راضی نشد و گفت بذارید من هم تو ثوابش شریک بشم. خب اینم از نمونه برکت هاییه که به خاطر تعداد بیشتر بچه ها قسمتمون شد. سخت نیست؟! چرا سخته😊 مخصوصا برای من که تو جامعه و خانواده ای بزرگ شدم که یه عمر بهم گفتند: تو فقط درس بخون و‌ متأسفانه من رو برای واقعیت های زندگی تربیت نکردند. ولی به هر حال هیچ وقت برای بزرگ شدن دیر نیست، منم دارم دوباره با بچه هام رشد میکنم. البته فقط سختی هم نیست، چندین برابر شیرینی داره. من همیشه به این فکر میکنم که مگه یه بچه داشتن راحته؟ مگه بچه نداشتن راحته؟ فکر نمیکنم کسی تو این دنیا باشه که زندگی بدون سختی بگذرونه، فقط سختی هامون متفاوته. در عوض من این سختی رو به جون میخرم که هزار تا منفعت کسب کنم. مثلاً: من نگران هم بازی نداشتن بچه هام نیستم. مجبور نیستم بچه هام و بذارم مهدکودک و در نتیجه صد تا مشکل جدید برام به وجود بیاد. بچه هام در ارتباط با همدیگه بسیار مسئولیت پذیر و از نظر اخلاقی سالم تر و واقع بینانه تر بزرگ میشن. طوری که من گاهی بچه ها رو دکتر میبرم یا جای دیگه، بهم میگن از برخورد بچه تون معلومه تک فرزند نیست، لوس نیست، چقدر عاقله و بسیاری از منافع در آینده ان شاء الله. اینم درگوشی بهتون بگم که خیلی از بزرگ ها میگن سخته و ما نمی‌تونیم و در ظاهر از کار من خوششون نمیاد، ولی همیشه بچه های فامیل با حسرت بچه های منو نگاه میکنند و حتی یکیشون چند وقت پیش اومد به من گفت: خوش به حالتون که ۴ تا بچه دارید، من هم بزرگ بشم می‌خوام صد تا بچه داشته باشم😂 چطوری خرجشون رو میدید؟ ما که خرج نمیدیم، خدا میده. از رزقی هم که خدا به ما میده، سعی میکنیم درست استفاده کنیم. پولمون رو خرج تجملات و حرف مردم نمی‌کنیم (نمی‌گم ما خیییلییی زاهدیم، نه، ولی در مقایسه با هم طرازهای خودمون، تجملات رو کنار گذاشتیم. به خاطر حرف مردم و نگاه مردم هم خرج اضافه نمیکنیم). لباسهای بچه ها رو دسته بندی میکنم و بچه ها از لباسهای همدیگه استفاده میکنند. از خلاقیت و تواناییهامون برای درست کردن وسایل مورد نیاز استفاده میکنیم، خیلی زیباتر و با کیفیت تر از وسایل موجود در بازار. برای قرض گرفتن برخی وسایل، حتی با وجود اینکه توان خریدش رو ‌داریم، از خواهر و برادرها مون خجالت نمیکشیم. مثلاً تخت بچه که قراره نهایتا یک سال استفاده بشه، خواهر همسرم داشتند و سالها توی انبارشون بود. ازشون خواستیم و همون رو ازشون قرض گرفتیم. البته این رو هم بگم که من خودم آدمی بودم که اصصصصلا غرورم اجازه نمی‌داد از کسی چیزی قرض بگیرم یا چیز دست دومی بخرم، ولی این اخلاقم با کانادا رفتن تغییر کرد. اونجا کلا عموم مردم خیییلییی ساده تر از ایرانی ها زندگی میکنند. خرید و فروش اجناس سالم دست دوم خیییلییی متداوله و حتی افراد پولدار برای خودشون عیب نمیدونند، اصلا بخشی از طرز زندگیشونه. منم به مرور دیدم که این دیدگاهم یک دیدگاه واقع بینانه نیست. برعکس میبینیم که با استفاده ی کامل و صحیح و چندباره از وسایل، چقدر به محیط زیست خدمت میکنیم، چقدر در مدیریت هزینه ها موفق تریم، چقدر از استرس های زندگی کم میشه و ... ضمن اینکه قناعت میکنیم، در عین حال از رحمت خدا هم ناامید نیستیم. مثلاً الان تو یه آپارتمان ۶۰ متری هستیم. من اصلا خودم رو به این خاطر زجر نمیدم، یا نمی‌گم خونمون کوچیکه دیگه بچه نمیخوام، بلکه امیدوارم خدا از فضل خودش خونه ی بزرگ و حیاط دار بهمون بده که راحتتر فرشته هامون رو بزرگ کنیم، که ان شاء الله میده، شاید با بچه ی بعدی.😊 ادامه در پست بعدی 👇👇 کانال«دوتا کافی نیست» @dotakafinist1