eitaa logo
دوتا کافی نیست
48.1هزار دنبال‌کننده
7هزار عکس
1.2هزار ویدیو
30 فایل
کانالی برای دریافت اخبار مهم و نکات ناب در زمینه فرزندآوری، خانواده و جمعیت (دوتا کافی نیست، برگزیده دومین رویداد جایزه ملی جمعیت در بخش رسانه) ارتباط با مدیر @dotakafinist3 تبلیغات👇 https://eitaa.com/joinchat/3841589734Cc5157c1c6e
مشاهده در ایتا
دانلود
✅ در اتفاقی نادر، نوزادی با وزن #پنج_کیلو و 100 گرم به روش #زایمان_طبیعی در بخش زایمان بیمارستان ضیایی شهرستان اردکان یزد متولد شد./ ایرنا کانال«دوتا کافی نیست» @dotakafinist1
۲۰۶ به دلیل مأموریت کاری همسرم، زایمان اولم در کشور روسیه (مهد زایمان فیزیولوژیک) اتفاق افتاد، مراقبت های تخصصی ماه آخر بارداری و جو صمیمانه حاکم بر زایشگاه، سبب شد که این اتفاق، کمترین رنج ممکن را، برایم به همراه داشته باشد و تبدیل به یکی از بهترین حوادث باور نکردنیِ زندگی من گردد. پسرم سیدعلی در روز عید قربان، در یک زایشگاه بسیار قدیمی اما سرشار از مهر و محبت و صداقت به دنیا آمد... زایمان دومم، چند سال بعد... در ایران ! من یک ماما هستم با کوله باری از برترین تجارب از ایران و روسیه، در انتظار زایمانی بهتر، راحت تر و شیرین تر... با شروع علایم زایمانی، به زایشگاهی در تهران رفتم... تحریک کننده های روتین القایی زایمان و رفتار غیر حرفه‌ای و ناپخته ‌ی مامای جوان مقیم و مسائل دیگر خانوادگی،  دست به دست هم داده بودند تا مجموعه ای از دردهای جسم و رنج های ذهنی، ساعات بسیار ناخوشایندی را برای من رقم بزنند... دردهای شدید و تیز ناشی از اینداکشن (یا به قول مادران سرم فشار ) زیاد و آزار دهنده بود، به علاوه رفتار سرد و بی روح مامایی که باید همراه و همدم من در این لحظات می‌بود، ولی... همه و همه می خواستند که مرا از پا در بیاورند. مرا که در زایمان اولم در غربت، بدون حتی یک آخ....... زایمان بی نظیری داشتم. بعد از ۱۶ سال ماما بودن و شاهد و ناظر و عامل بیش از دو هزار زایمان بودن و تجربه‌ یک زایمان شیرین، تازه داشتم شرایط مادران هموطنم را در لحظات سخت زایمان درک می کردم. تصمیم گرفتم که این بار هم تسلیم شرایط و تسلیم دردها نشوم. روز ۱۳ ماه رجب بود... یاد خانم فاطمه بنت اسد، افتادم که ایشان هم در چنین روزی در انتظار تولد فرزندشان بودند و .... حتما مرا خیلی خوب درک می‌کردند. ظاهرا شرایط روحی و فیزیکی خوبی نداشتم ... خودم را در محاصره ى مجموعه ای از آلام جسمی و روحی می دیدم، تحمل این لحظات سخت و طاقت فرسا بود  ... باید کاری می کردم... نباید کسی صدای ناله و بی‌تابی مرا بشنود. (از نظر حرفه‌ای هم می دانستم که  داد و بیداد و کم طاقتی نه تنها کمکی به من نخواهد کرد که انرژی مرا خواهد گرفت.) استمداد از نیروی لایزال الهی و از الگوهای مادرانه‌ی زندگی ام (حضرت مریم ، حضرت زهرا و به خصوص مادر بزرگوار امام علی ع ) به دادم رسیدند. در حالی که هر لحظه شرایط جسم و روح من بدتر می شد، به تأسی از آن بانو، پروردگارم را صدا زدم: ای خدای مریم در تنهایی و غربت بیت المقدس! ای خدا خدیجه ى کبری در تنهایی و غربت حجاز! ای خدای فاطمه بنت اسد... در درون خانه ی کعبه ... فرشته هایی را که به کمک این والامقامان فرستادی، به کمک من هم بفرست. دردها را پذیرفتم و به خود گفتم دارم با هر درد به فرزندم نزدیک تر می‌شوم و خود را همچون کوهنوردی احساس می کردم که با هر قدم به قله نزدیک تر می شود. و از این که انقباضات یکی پس از دیگری می‌آمدند و من از پس شان بر می‌آمدم، راضی و خوشحالم بودم. انتظارم را از دیگران و همسر و همکار و محیط و تک پرسنل یخ کرده ی بلوک زایمان کم کردم و به توانمندی های خودم فکر کردم... وقتی این همه زن از بدو بشریت تا به امروز توانسته‌اند زایمان کنند چرا من نتوانم. به یاد زنان برتر خلقت افتادم وقتی مریم مقدس با آن هجمه های افترا و تهمت در تنهایی و در غربت غار توانست، چرا من نتوانم وقتی فاطمه بنت اسد در خانه‌ی کعبه ، تنها و بی یار توانست ، پس من هم می توانم امیدوار به فضل خدا باشم و بتوانم .... به یک باره تمام سختی های جسمی و ناملایمات آزار دهنده ی روحی از وجودم رخت بربستند و ... من برای بار دوم "مادر" شدم. بدون گفتن حتی یک آخ .... سال های زیادی از آن روز می‌گذرد و من زندگی‌ام را وقف آموزش مادران باردار کرده ام، با کوله باری از تجربه هایی به وسعت یک عمر! اکنون در تمام دنیا یکی از مهم ترین درس های تخصصی که به مادران باردار برای کاهش دردهای زایمانی آموزش داده می شود ، مهارت کنترل ذهن است، که به وسیله این تکنیک (Mindfulness) می توان، دردها و رنج های زایمان را شیرین نمود. و از لحظات درد فیزیکی، برای خود خاطره ای خوشایند ساخت. اتفاقی که تجربه شخصی من بود، وقتی که حداقل در ایران، هیچ نام علمی، برای این واقعه وجود نداشت... معصومه صابریان رنجبر ماما و کارشناس ارشد مشاوره دوستدار و خادم همه‌ی مادران طالب زایمان فیزیولوژیک در کلینیک "فرشتگان معصوم" 👈 فروردین ماه سال جاری، یکی از مادران عضو کانال، با کمک خانم صابریان و خانم دکتر محسنی رجایی، بعد از سه بار سزارین، فرزند چهارم خود را طبیعی به دنیا آورد. کانال«دوتا کافی نیست» @dotakafinist1
زایمان در کشور هلند 🇳🇱 ✅ هلند بیشترین آمار زایمان های خانگی را در کشورهای غربی دارد (حدود ۳۰ درصد زایمان ها در خانه صورت می گیرد) و دولت هم مردم را تشویق می کند که در خانه زایمان کنند و برای این کار تمام امکانات را به صورت رایگان در اختیارشان قرار می دهد. دلیلش را هم فضای آرام خانه و آلودگی کمتر آن از لحاظ بهداشتی نسبت به بیمارستان عنوان می کنند. ✅ خانم های باردار باید با کلینیک های مامایی تماس بگیرند و اصلا لزومی ندارد پیش دکتر خانواده یا دکتر زنان بروند. در طول زمان بارداری تا زمان زایمان تحت مراقبت یک ماما قرار می گیرند. مگر اینکه ماما تشخیص دهد که بارداری در وضعیت عادی نیست و لازم است از دکتر متخصص کمک بگیرند. هزینه این کلینیک ها و تجهیزاتی که استفاده می کنند رایگان است. در صورتی که اگر برای زايمان، بیمارستان را انتخاب کنند هزینه های بیمارستان بر عهده خودشان است. کانال «دوتا کافی نیست» @dotakafinist1
۳۰۲ سال ۹۰ در سن ۱۷ سالگی خیلی ساده عقد کردم و سال ۹۱ هم رفتیم مشهد و زندگی مشترکمون رسما شروع شد☺️ حدود ۵ ماه بعد عروسی، دیگه خیییلی دلم بچه میخواست اما تا یک سال بعدش طول کشید تا بچه دار بشیم. وقتی جواب آزمایش رو گرفتم از خوشحالی داشتم بال در میاوردم😃 مثل همه خانمها دنبال یه دکتر زنان خوب بودم (تازه تو۳،۴ماهگی😅) آخه کلا با دکتر و اینا میونه ای نداشتم... یه دکتر خوب پیدا کردم اما سرش خیلی شلوغ بود. هر بار باید کلی تو نوبت مینشستیم😐 منم کلا ۲-۳ بار بیشتر نرفتم. فقط یک بار توی ۵ ماهگی سونو رفتم برای تعیین جنسیت.👼🏻 خلاصه یه مامای خونگی بهم معرفی کردن که تو خونه خودش معاینه میکرد و زایمان انجام میداد😃 منم از خداخواسته رفتم زیر نظرش (از ۷ ماهگی) انصافا خیلی خبره بود.. خلاصه علی رغم مخالفت های کل فامیل برای زایمان رفتم پیشش تو خونشون😉 انقدررررررر دستش سبک بود و راهنمایی میداد، قوت قلب میداد که خدا میدونه 😌انقدر حالم خوب بود که همه بهم می گفتن مثلا زائویی یکم دراز بکش😂 البته چون کارش مجوز قانونی نداشت یکم سخت شناسنامه دادن🙂 خلاصه پسر اولم پاییز سال ۹۳ بدنیا اومد. ۲ سال بعد یعنی سال ۹۵ برای فرزند دومم خواستم برم پیش همون خانم که به خاطر سن بالا و بیماری شون دیگه قبول نکردن😞 من مجبور شدم برم بیمارستان و کلی اذیت شدم. سال ۹۷ برای فرزند سومم واقعا نگران بودم چون اون خانم به رحمت خدا رفته بودن😭 منم از بیمارستان خیییییلی می ترسیدم😢 تا اینکه برای یه مشکلی، چله زیارت عاشورای کامل (با صد لعن و صد سلام و نماز و دعای بعدش) گرفتم. (اون موقع ۲ ماهم بود) اما در کنار اون حاجت اصلیم، برا خودمم دعا میکردم که طبیعی ترین، راحت ترین، سریعترین زایمان ممکن رو داشته باشم و ترجیحا در منزل😜(عین عباراتم بود) تا اینکه روزی که زایمان داشتم با کمال ناامیدی و ترس حاضر شدم که برم بیمارستان. لباسهامو پوشیدم و چادر و اینا... اما هنوز از راهروی خونه بیرون نرفته بودم که با کمال تعجب فرزندم همونجا بدنیا اومد😮 خیییییلی تجربه شیرینی بود. گفتم براش تربت بیارن با آب نیسان مخلوط کردیم و کامش رو برداشتیم. توی گوشش اذان گفتیم و همه اینکارها قبل از این بود که بند نافش قطع شه😊😍 بعد هم اورژانس اومد و منتقل شدیم بیمارستان، اما دیگه نمیترسیدم. چون اصل کار تموم شده بود😁 خودمم تو بهت و حیرت بودم که چجوری انقدر زود و سریع اتفاق افتاد 🤭 قضیه ی زیارت عاشورا رو بکلی یادم رفته بود، بعد چند روز یادم اومد😊 خلاصه زیارت عاشوراست، شوخی نداره حاجت میده اسااااااسی😍 کانال «دوتا کافی نیست» @dotakafinist1
۳۲۴ زندگی مشترک ما رسما در کانادا شروع شد. اونجا برای اینکه من هم بیکار نباشم برای ادامه تحصیل اقدام کردم و به خواست خدا برای ارشد حقوق انرژی در یکی از بهترین‌های دانشگاه های دنیا در این زمینه قبول شدم. در تمام طول اقامتم در کانادا توفیق داشتم تا پوشش چادرم رو حفظ کنم. از دوست و آشنا تحقیق کرده بودم و شنیده بودم چند نفری با حجاب چادر تو کانادا زندگی کردند، همین برای من قوت قلب شد تا همین کار رو انجام بدم. با چادر دانشگاه رفتم، خرید رفتم، جنگل و کوه نوردی رفتم و ... مسلما خیلی پوشش من برای دیگران عجیب بود، اما در مجموع میتونم بگم بازخوردهای مثبتی که دریافت کردم بسیار بسیار بیشتر از بازخوردهای منفی بود. وظیفه ی من هم به خاطر همین پوششم چند برابر بود تا بهترین تصویر رو از یک زن با حجاب مسلمان نشون بدم. جالبه تو دانشگاه خیلی ها ازم می‌پرسیدند مگه زنها در کشور شما اجازه ی تحصیل دارند؟ و با شنیدن اینکه دانشجوهای زن در ایران بیش از مردان هستند واقعا شگفت زده میشدند. خلاصه، یک ترم از تحصیل من گذشت و تصمیم گرفتیم که یک فرشته به خانواده مون اضافه کنیم. ترم دوم هم در بارداری گذشت و پسر نازنین من در تعطیلات بین دو ترم به دنیا اومد😊 و من یک هفته بعد سر کلاس نشسته بودم😅 خیلی سخت گذشت ولی الحمدلله اون ترم هم تمام شد. در مورد زایمانم باید بگم تاکید و اهتمامی زیادی در سیستم بهداشت کانادا به زایمان طبیعی وجود داشت. مثلاً همین پسر اول من، تقریبا یقین دارم که اگر ایران بودم من رو سزارین میکردند، چون هم از ۴۱ هفته شده بودم، هم مدفوع کرده بود و هم در زمان انقباضات ضربان قلب بچه پایین میومد. اما تو بیمارستان با اینها به عنوان مسائل عادی زایمان طبیعی برخورد میشد و اصلا استرس به من وارد نمی‌کردند و حتی حرفی از سزارین نشد. هنوز درسم تمام نشده بود و پسرم ۶ ماهش بود که تصمیم گرفتیم فرشته ی بعدی رو به جمع خانواده مون اضافه کنیم. هم من و هم همسرم (البته بیشتر خودم) ، دوست داشتیم فاصله سنی بچه هامون کم باشه. از طرفی چون به نسبت دیر ازدواج کرده بودم، دوست داشتم تا سنم پایین تره بچه دار بشم، چون هم توان جسمی آدم بیشتره، هم حوصله اش. خلاصه پسر اولم ده ماهه بود که من به لطف خدا دوباره باردار شدم. وقتی پسر دومم رو باردار بشم، تنها دغدغه ام این بود که چقدر میتونم به پسر اولم شیر بدم. تحقیقات زیادی در این مورد کردم و از دکتر هم پرسیدم. متوجه شدم تا زمانی که لکه بینی پیش نیاد میشه با وجود بارداری به شیردهی هم ادامه داد. البته فقط تا هفته ۲۴ بارداری مادر شیر داره و بعد از اون شیر دوباره به آغوز تبدیل میشه. در نتیجه هم مقدارش خیلی کم میشه و هم طعمش فرق می‌کنه. بعضی بچه ها باز اینو هم میپسندن، بعضی دیگه هم نمیپسندن و خودشون دیگه نمی‌خورند. من هم تونستم تو بارداری دوم و سومم تا چند ماهی شیردادن به بچه قبلی رو ادامه بدم. همزمان با بارداری دوم، فوق لیسانس هم تمام شد با نمره ی عالی، با آینده ی کاری و مالی فوق العاده، و احتمال قبولی بالا در مقطع دکتری... اما من که با آمدن پسرم در زندگی مراحل جدیدی از رشد و تعالی در خودم رو احساس کرده بودم، به این نتیجه رسیدم که برای درس خواندن وقت هست، اما «دوره ی طلایی فرزندآوری» زود میگذره و اگر از دستش بدم دیگه برنمی‌گرده. احساس میکردم کم کم دارم به نتایج جدیدی در مورد «نقش خاص خاص» خودم میرسم، نقشی که توی دنیا فقط و فقط به من داده شده، که هیچ‌کس به جز من نمیتونه انجامش بده و قراره دنیا رو تکون بده. ادامه در پست بعدی 👇👇 کانال«دوتا کافی نیست» @dotakafinist1
۳۴۷ سلامی دوباره به همه عاشقان فرزند😍 دوستان بعد از نوشتن تجربه ۳۴۲ که بیشتر مربوط به دوران مجردیم بود... میخوام شمارو در جریان تجربه فوق شیرین مامان شدنم بذارم😘 خواهر کوچکم یک ماه داشت که جلسات خواستگاری همسرم از من سپری میشد😊 خلااااصه از عقد تا عروسیمون چهارماه و یکروز طول کشید و الان هم بشدت راضیم که بیشتر نشد و اگر کمتر هم میشد بهتر بود😉 و برای اونهایی که تو دوران نامزدی یا مجردن پیام دارم که هر چقدر نامزدیشون کوتاه تر باشه شیرین تر میشه🍰 یکماه بعد از ازدواج با برنامه ریزی قبلی باردار شدم😊 از اون روزی که متوجه باردار شدنم شدم تا آخرین روزی که برای زایمان به بیمارستان رفتم، تجربه های تلخو شیرین زیادی داشتم 🙃🙂 از ویاری که تا ماه آخر همراهم بود تا هر ماه ویزیت توسط پزشک..... بالاخره روزی که همه منتظرش بودیم رسید😅 بعد از پروسه‌ی بستری شدن در بیمارستان حدود ۶ ساعت درد کشیدم تا توانستم فرزند اولم را ببینم...😍😘 خیلی شیرینه که تو زایمان طبیعی مادر بعد از نه ماه حمل جنین، فرزندش را خودش با درد و تلاش بدنیا بیاره. (دردی ناچیز نسبت به لذت بچه داشتن) البته با کمک و زحمات ماما و پزشک که نباید نادیده گرفته بشه. از حس بعد از زایمان بگم که انگار مدال طلای جهان را گردنم انداختند🏅 و اینکه پیروز و خوشحالو سربلند بودم، و شاکر خدا برای این نعمت🤲... از همه بهتر لحظه روبرو شدن با همسره که این احساسو با شریک زندگیت تقسیم میکنی، تو مامانی ‌و اون بابا 👪 .... و این حس‌های خوب چند دقیقه بعد از زایمان بود، از بعدش دیگه نمیگم که بی‌خوابی و خستگی و کلافگی بود ببشتر😫 خب هرچه باشد بهای مادری سنگین و با ارزشه😌 پسرم دو سالش بود که پسر دومم رو باردار شدم 😄 توی بارداری دوم همه‌ی تجربه ها و حس‌ها جدید بود و لذات و مشکلات فرق میکرد..... برای بارداری دوم اصلا به پزشک مراجعه نکردم و بیشتر از طب سنتی پیگیری کردم. تا ماه پنجم که رفتم دکتر ... خانم دکتر با دیدن دفترچه گفت خوبه همه آزمایشات رو انجام دادی😳 من تازه فهمیدم که نسخه‌های بارداری قبلی رو دیده 😜 وقتی فهمید اینا برای بچه اولمه و من با اختلاف باردار شدم، انقدر بد برخورد کرد که من تا روز زایمان دیگه نرفتم دکتر😧 روز زایمان بادردی که چند ساعتی منو گرفته بود به بیمارستان رسیدم... دوباره مورد برخوردهای بد و توهین ها از جانب ماما و پزشک قرار گرفتیم 🙄😶 حرفهایی میشنیدم که گویا من بخودم و بچم ظلم کرده بودم... تو اون موقعییت استرس زیادی بمن وارد کردند. طوری که فشارخون نرمال من به ۱۵ و ۱۶ رسیده بود 😯 بالاخره بعد از ۲الی۳ ساعت درد و انتظار چشمم به دیدن کوچولوم روشن شد🤩 و سریعا از ماما خواستم که نوزادم رو بغل کنم🤗 نی‌نی تو اون ثانیه های اول یجوری نگاهم میکرد که دلم میخواست ساعت‌ها طول بکشه.... دوست دارم که بگم شیرین ترین لحظه ی زندگیمه اون لحظه ای که پاک میشم از گناه بخاطر درد زایمان و نوزاد معصومم رو سلامت و بدون لباس توی دستای پزشک میبینم.... اما پدرم میگه با بچه شیرینی های زیادی در انتظارته... مثلا وقتی بچه ها بزرگ میشن ... اونوقت یه شب که از خواب بلند شی و ببینی دارن نماز شب میخونن اونوقت بمراتب قشنگ ترو لذتبخش تره..... به امید اینکه متولدین این سالهای انتظار سحرخیزان صبح ظهور آقا باشند.. کانال«دوتا کافی نیست» @dotakafinist1
✅ معرفی پزشک... کانال«دوتا کافی نیست» @dotakafinist1
نعمت... پسر شهید دکتر عمومی بود ... همسرش هم ماما بود. آقا بهشان گفت: چطور شما دکتر و ماما هستید و هنوز بچه‌دار نشدید، نخواستید یا نشده؟ خانم چادرش را کشید روی صورتش و از خجالت قرمز شد. آقا ادامه داد که: "امکان بچه‌دار شدن یک نعمت است. اگر از این نعمت استفاده نکنید، ناشکری کرده‌اید." پسر بالاخره مُقر آمد که ما توراهی داریم. آقا خوشحال شد و گفت: "خب پس حرف تمامه. ان شا الله سزارین هم نکنید. خودتان هم که ماما هستید و بهتر می‌دانید بچه‌ای که طبیعی به دنیا می‌آید سالم‌تر است." آقا به دختری که کنار صندلی‌اش نشسته بود (دختر شهید) گفت: شما خانم ازدواج نکردید؟ دختر سری به نفی تکان داد. آقا گفت: "خواستگار خوب اگر آمد سریع ازدواج کنید، اصلاً معطّل نکنید؛ این توصیه‌ی من به شما. به پول و موبایل و جایگاهش نگاه نکنید. نجابتش را ببینید. ..." وقتی نوبت هدیه دادن به عروس شهید شد، پسر گفت: خانم من دو نفر حساب می‌شوندها! آقا ... گفت: بله ایشان دونفسه هستند. و یک سکه‌ی دیگر هم داد. 📚همپای مسافر اردیبهشت کانال«دوتا کافی نیست» @dotakafinist1
۵۵۷ من متولد ۷۷ هستم و همسرم متولد ۷۱، اسفند ۹۳ عقد کردیم، بعدشم اسفند ۹۴ عروسی گرفتیم. شش ماه اول زندگیمون تو شهرستان بودیم بعدش اسباب کشی کردیم قم... ایامی که شهرستان بودیم دخالت های خانواده هامون خیلی اذیتمون کرد، ما هم بی تجربه بودیم و این دامن می‌زد به بحثامون... از وقتی اومدیم قم رابطه مون صمیمی تر شد من سال آخر دبیرستان بود، همسرم خیلی دوست داشتن بچه دارشیم ولی من چون تو خانودمون مسخرم میکردن زیر بار نمی‌رفتم. ۹ ماه بعد عروسیمون رفتیم مشهد اونجا با یه خانوم مشاور، صحبت کردم و نظرم عوض شد یک‌سال از زندگیمون گذشته بود که ما اقدام به بچه دار شدن کردیم، الحمدالله خیلی زود باردار شدم، ویار خیلی سختی داشتم، تو شهر غریب، احتمال سقط هم وجود داشت. همون حین جامعه الزهرا قبول شدم و تا ماه هفتم رفتم سرکلاس وارد ماه نهم شدم رفتم شهرستان، مادرم اصرار به زایمان سزارین تو بیمارستان خصوصی داشت، می‌گفت سنت کمه، به هیچ وجه نمی‌ذارن طبیعی زایمان کنی، همسرمم هزینه بیمارستان خصوصی نداشت. هر روزم شده بود گریه و دعوا، اصلا نفهمیدم چطوری به آخر بارداری رسیدم و خلاصه من سزارین کردم. ولی ته دلم خیلی دوست داشتم زایمان طبیعی رو تجربه کنم، هر روز بهم میگفتن مراقب باش دیگه نیاری، همش ۱۹ سالته، میخوای چیکار و از این حرفا.... من و همسرم تصمیم گرفتیم سه سالگی پسرم اقدام کنیم و تا چهار سالگی انشالله بچه دومم به دنیا بود، غافل از اینکه هیچ چیز دست من نیست ماه ها می‌گذشت و من باردار نشدم. با کانال شما آشنا شدم و چله شهید نوید صفری رو شروع کردم. یکسال از اقدامم می‌گذشت روز تولد چهار سالگی پسرم چهلمین روز چله، آزمایش من مثبت شد و خدا یه گل دختر بهم هدیه داد. ویارای خیلی سخت دوباره شروع شد ولی با تجربه تر شده بودم، هرکس می‌شنید می‌گفت واای مگه میشه تو سن بیست و سالگی آدم دوتا بچه داشته باشه!! انشالله دختر بشه جنست جور شه دیگه بچه نیاری. چهارماهه باردار بودم که فهمیدیم مامانم سرطان داره، روزهای تلخی بود. مامانم اولین عملشو انجام داد ولی جواب گو نبود من پناه بردم مشهد و از امام رضا و همسایه عزیزم حضرت معصومه شفای مامانمو خواستم. عمل دوم مامانم تو ماه هشتم من بود، چهل روز بیمارستان، من مراقب بچه های خواهرمم بودم، فعالیتم خیلی زیااااااد بود. ماه آخر اومدم قم خونه خودم، دکتر سی ام برام تاریخ عمل زده بود ولی من بیست و هفتم با کیسه آب سوراخ و درد های وحشتناک رفتم بیمارستان، چون زایمان اولم سزارین بود نمیدونستم درد زایمان دارم تو شهر غریب تنها بودم. دکترم اومد و بهم گفت دارم طبیعی زایمان میکنم و بچه اومده تو کانال زایمان... من ترسیده بودم از حرف مردم و مامانمم می‌ترسیدم و گریه می‌کردم ولی خودمم زایمان طبیعی دوست داشتم، خدا هم کمکم کرد و من یه زایمان طبیعی راحت داشتم، نمیگم سخت نبود بود ولی قطعا عوارض سزارین رو دیگه برام نداشت. من تو عمل انجام شده قرار گرفتم. این در حالی بود که همه خانواده ی من مخالف زایمان طبیعی من بودن، همه میگفتن نمیشه ولی شد. من هم سزارین رو تجربه کردم، هم زایمان طبیعی... با قاطعیت میگم زایمان طبیعی خیلی بهتر بود، زود سرپا شدم الحمدالله... کانال«دوتا کافی نیست» @dotakafinist1
خودتان بهتر می‌دانید... پسر شهید، دکتر عمومی بود. همسرش هم ماما بود. آقا بهشان گفت: چطور شما دکتر و ماما هستید و هنوز بچه‌دار نشدید، نخواستید یا نشده؟ آقا ادامه داد که امکان بچه‌دار شدن یک نعمت است. اگر از این نعمت استفاده نکنید، ناشکری کرده‌اید. پسر بالاخره مُقر آمد که ما توراهی داریم. آقا خوشحال شد و گفت: خب پس حرف تمامه. ان شا الله سزارین هم نکنید. خودتان هم که ماما هستید و بهتر می‌دانید، بچه‌ای که طبیعی به دنیا می‌آید سالم‌تر است. "دوتا کافی نیست"| عضو شوید👇 http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
لبخند رضایت... همسر شهید مهدی تهامی: موقع آمدن فرزند دوم، مهدی مرا به بیمارستان رساند. دکتر زنان بعد از معاینه گفت: «حتما باید عمل شوی، بچه چرخیده و هیچ راهی به‌جز عمل سزارین نداری». چاره‌ای جز این نبود که او به خانه برگردد و من تا صبح منتظر بمانم. ساعت یک نصف شب در سالن بخش زنان و زایمان قدم می‌زدم، خانم تشکری(ماما) را دیدم. پرسید: «چطوری؟ درد داری؟» گفتم: «نباید هیچی بخورم، قرار است فردا عمل جراحی کنند و بچه را به دنیا بیاورند». گفت: «کی گفته؟» گفتم: «خانم دکتر!» گفت: «بی‌خود گفته! پس ما اینجا چه‌کاره‌ایم[؟]» ساعت دو و نیم شب بچه را چرخاند و ... ساعت سه بعد از نصف شب طبیعی به دنیا آمد. صبح خانم دکتر برای عمل آمد و بچه را کنارم دید. خانم تشکری هم از راه رسید و گفت: «خانم دکتر بیا ببین چه بچه نازیه؟ می‌خواستی عملش کنی؟» دکتر با تعجب نگاه کرد و رفت. وقتی مهدی به بیمارستان آمد، چشمانش پف کرده بود. تا بچه را دید، لبخند رضایت روی لب‌هایش نشست. گفتم: «رفتی دیشب تا صبح خوابیدی؟» گفت: «آره خوابیدم!!! من دیشب تا صبح دعا می‌خواندم. جوشن کبیر را ساعت یازده شب شروع کردم و خدا را به هزار اسمش قسم دادم که تو عمل نشوی و بچه طبیعی به دنیا بیاید». 📚 از سرگذشت "دوتا کافی نیست"| عضو شوید👇 http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075