eitaa logo
کانال نوحه وسینه زنی یا زینب(سلام الله علیها)
18.5هزار دنبال‌کننده
2هزار عکس
1.7هزار ویدیو
427 فایل
کپی مطالب بدون نام کانال ممنوع⛔️ #کانال_نوحه_وروضه_یازینب_سلام_الله_علیها http://eitaa.com/joinchat/2288255007C8509f44f1f #هدیه_محضر_امام_زمان_عج_صلوات التماس_دعای_فرج_وعاقبت_بخیری
مشاهده در ایتا
دانلود
@babolharam_netبخش ششم روضه (5).mp3
زمان: حجم: 12.41M
|⇦•شیر ی از بیشه...... ابن حسن علیه السلام اجرا شده به نفسِ سید امیر حسینی
@babolharam_net4_5904268907333554173.mp3
زمان: حجم: 37.34M
|⇦•تا عمویش رسید..... ابن حسن علیه السلام اجرا شده به نفسِ سید مهدی حسینی
. |⇦•هرکه از عاشقی.. ابن الحسن علیه السلام اجرا شده به نفسِ حاج محمد رضا طاهری ●━━━━━━─────── هر که از عاشقی خبر دارد در دلش میل ترک سر دارد آنکه از نسل حیدر و زهراست شوق پرواز بیشتر دارد کربلا جای پر کشیدن هاست قاسم از راز آن خبر دارد رنگ و بوی حسین دارد او همنشینی گُل اثر دارد سیزده ساله است و با این حال جگری مثل شیر نر دارد ذکر أحلی من العسل به لبش پیش او مرگ هم شکر دارد بی زره آمده عدو می گفت چه قَدَر این پسر جگر دارد آمده مثل شیر می غرّد نسل حیدر عجب ثمر دارد یاد صفین زنده شد امروز بس که او جلوه ی پدر دارد زاده یوسف است و یوسف روی جلوه هایی چُنان قمر دارد * ابی عبدالله صورتشو پوشوند. گفت:* نور چشم حسن نظر نخوری چشم این گرگ ها خطر دارد *سیزده ساله امام حسن یجوری جنگ کرده، که لرزه به اندام شامیان انداخته. اَزْرق شامی بهش گفت عمر سعد برو. گفت برا من زشته. من دلاورم تو شام. به جنگ یه پسر بچه برم؟ یکی از بچه هامو میفرستم کارو تموم میکنه. اولین بچشو فرستاد به یه ضربه ی شمشیر قاسم بن الحسن رو زمین افتاد. صدای الله اکبر بلند شد. عمو میگه لا حول و لا قوه الا بالله... عباس میگه: جانم قاسم. فرزند دوم سوم چهارم همه رو به درک فرستاد، خود اَزْرق شامی اومد تو میدون به یه ضربه شمشیر قاسم، اَزْرق هم رو زمین افتاد. صدای سپاه اسلام بلنده. البته دیگه چیزی ازاین سپاه نمونده. سپاهیای ابی عبدالله زینب و نجمه و بچه ها و رباب و ... همه از صبح به شهادت رسیدن اصحاب، اما عباس میگه: جانم قاسم. دیدن هیچ چاره ای براشون نمونده دوره اش کردن. «از هر مسیری بری روضت میره دوباره کوچهٔ بنی هاشم.» این دوره کردن رو نانجیبا ازون جا یاد گرفتن. سنگ بارانش کردن...* گفت نور چشم حسن نظر نخوری چشم این گرگ ها خطر دارد تو برای حسین، یک حسنی با تو انگار بال و پر دارد هم برایت عمو و هم پدر است نشده چشم از تو بردارد مجتبای حسین صبری کن که عمو چشم های تر دارد .....ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ..... ┅═┄⊰༻↭༺⊱┄═┅ .👇
. |⇦•با رُخ غرق خون.. بن الحسن علیه السلام اجرا شده به نفسِ سید مهدی ●━━━━━━─────── بِسْمِ ٱللَّٰهِ ٱلرَّحْمٰنِ ٱلرَّحِيم "يَا أَيُّهَا الْعَزِيزُ مَسَّنَا وَأَهْلَنَا الضُّرُّ وَجِئْنَا بِبِضَاعَةٍ مُزْجَاةٍ فَأَوْفِ لَنَا الْكَيْلَ وَتَصَدَّقْ عَلَيْنَا إِنَّ اللَّهَ يَجْزِي الْمُتَصَدِّقِين" "يا رب الحُسين، بحق الحُسين، اِشف صدر الحُسين، بظهور الحُجُّة ، يا رب الحُجُّة، بحق الحُجُّة، اِشف صدر الحُجُّة، بظهور الحُجُّة " *شب ششم ماه محرم، شبِ آقازاده امام حسن، شب سيزده ساله ي كربلا...* اي شهادت تو را شهد شيرين به كام به جلالت درود به جمالت سلام بر مه عارضت بوسه ي چهار امام نسل صبر و سكوت، مرد خون و قيام با رُخ غرقِ خون، ماهِ هر انجم سيدي سيدي، قاسم بن الحسن يوسف فاطمه سبط خير البشر هم برايت عمو، هم برايت پدر او به جاي پدر، تو به جاي پسر تو از او سرفراز، تو به او مفتخر او تو را جانِ پاك، تو بر او عضوِ تن سيدي سيدي، قاسم بن الحسن سيزده ساله اي در دلِ كارزار *ياد همه ي سيزده چهارده ساله هاي جنگ بخير...* سيزده ساله اي در دلِ كارزار زخم ها بي حساب، قاتلان بي شمار * توي فتنه هاي اخير، اين چند تا شهيد كه همه ي شما ميشناسيد، آرمان علي وِردي و روح الله عجميان، بارها همه ي شما فيلم هارو ديديد، چند نفر به يه نفر اين شهدارو ميزدند، هفده نفر در قتل روح الله عجميان دست داشتن، مدينه هم همينجوري بوده، چند نفر به يه نفر زهرارو مي زدن، چند نفر به يه نفر كربلا ابي عبدالله رو توي قتلگاه مي زدند، قاسم رو هم همينجوري زدن، هم با شمشير ميزدن و هم با اسباشون از روي بدنش رد ميشدن، خيلي روضه ي امشب روضه ي سختي است، ابي عبدالله كنار بدن قاسم يه جمله اي گفته، كنار هيچ بدني نگفت، گفت: سخته برا عمو تورو جلوش ببينه دست و پا ميزني...* سيزده ساله اي در دلِ كارزار زخم ها بي حساب، قاتلان بي شمار *قاسم نه كلاه خود داشت، نه زره داشت، نه سپر داشت...* تن چو گُل برگ برگ، دل پُر از نيشِ خار استخوانها شكست، با هزاران سوار خونِ سر آبِ غسل، خاكِ صحرا كفن سيدي سيدي، قاسم بن الحسن *وقتي رفت ميدان، لباس مناسبِ رزم نداشت، رجز خوند، رجزي كه خوند خيلي دشمن رو تحريك كرد، تا اون موقع نميشناختنش، تا گفت:" اَنَا بن الحسن" يهو همه به خودشون اومدن، خيلي ها توي لشكر دشمن عثماني مذهب بودن، از اميرالمؤمنين كينه داشتن، فكر ميكردن اميرالمؤمنين در قتل عثمان دخيل بوده، خيلي هاشون هم از جنگ جمل از مجتبي كينه داشتن، وقتي امام حسن توي جنگ جمل اون نيزه رو زد، اون شتر رو زد زمين، اون كينه توي دلِ اينا موند، تا فهميدن نوه ي اميرالمؤمنينِ، تا فهميدن پسرِ امام حسنِ، اول كاري كه كردن سنگ بارونش كردن...* عضو عضوش همه گشته از هم جدا بارها زيرِ تيغ كرده جان را فدا .....ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ..... ┅═┄⊰༻↭༺⊱┄═┅ 👇
. |⇦•من از تولد عاشقم... ابن الحسن علیه السلام اجرا شده به نفسِ سید مجید بنی فاطمه ●━━━━━━─────── من از تولد عاشقم وقتی پدر با عشق بعد از اذانش یا حسینی خوانده درگوشم در چشم هایت ای عمو جان کربلا دیدم وقتی گرفتی لحظه ی اول در آغوشم بگذار من هم در صف دلدادگان باشم نام مرا هم در میان عاشقان بنویس بعد از علی اکبر گُمانم نوبت من شد پیش جوان اسمی هم از این نوجوان بنویس از من عمو جان در گذر فرقی نخواهد کرد حتی اگر از من بگیرد عمّه شمشیرم بی تو نمیمانم، خودت هم خوب می‌دانی فردا ببینم نیستی از غصّه می‌میرم *وقتی همه ی اصحاب تو خیمه نشسته بودن، بُرِیر، زُهِیر، حبیب، عابِس، علیِ اکبر، آقا قمر بنی هاشم و.. حضرت فرمود: فردا همه شهید می‌شیم. یه مرتبه دیدن آقازاده ی امام مجتبی صدا زد. عمو جان آیا فردا منم شهید می‌شم یا نه؟ یه نگاه عمیقی ابی عبدالله به صورت قاسم کرد. یتیم برادرشه، یادگار حسنه، میخواد اینجا تا امروز بگه کلاس این خانواده چیه، چقد بالاست، از چه افقی به این عالم نگاه می‌کنه... صدا زد.. قاسمم یک سوال ازت می‌کنم، مرگ در نزد تو چگونه است؟ یه مرتبه بلند شد عرض کرد: عمو جان! اَحْلَی مِنَ العَسل، من از مرگ باکی ندارم از شمشیر نمی‌ترسم، حقّا که پسرِ شیر جملی.. می‌دانم اکنون در دل پاکت چه غوغایی ست قربانی ات وقتی که میراث حسن باشد می‌دانم اذنم می‌دهی اشکت که پایان یافت خط حسن وقتی که در دستانِ من باشد *وقتی همه رفتن دلش گرفت، مادرش یه نگاه کرد صدا زد.. پسرم برا چی گریه می‌کنی؟ گفت :عمو اجازه نداده به میدان برم، گفت این دست خط رو ببر به عمو جانت نشون بده محاله ردت کنه، حتما اذن بهت میده. انقدر خوشحال شد نامه رو گرفت آورد خدمت عمو جان. عمو جان! این دست خط رو میشه بخونید؟ همچین که ابی عبدالله، نامه رو باز کرد چشمش افتاد به دست خط داداش حسنش، دست خط داداشو میبوسید، حسن جان! دلم برات تنگ شده داداش، کجایی ببینی حسینتو با زن و بچه غریب گیر آوردن..* .....ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ..... ┅═┄⊰༻↭༺⊱┄═┅ .👇
. |⇦•ای عمو فتح... بن الحسن علیه السلام اجرا شده به نفسِ سیدمجید بنی فاطمه ●━━━━━━─────── ای عمو فتح نمایان کرده ام دشمنان را همه حیران کرده ام تو که جای پدر من بودی تو که چون تاج سر من بودی بشتاب و تن من پیدا کن برگ سربازی من امضا کن تن بیتاب مرا تاب بده جگرم سوخت به من آب بده پا میکشم بر خاک آخر نا ندارم باید که برخیزم توانش را ندارم یک یک تمام دنده هایم را شکستند آنقدر تا خوردم که دیگر جا ندارم روی تن من دو قبیله جنگ کردند پس حق بده دستی ندارم پا ندارم نام حسن را بردم و هی سنگ خوردم یک صورت سالم اگر حالا ندارم .....ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ..... اَللّهُمَّ_عَجِّل_لِوَلیِّکَ_الفَرَج ┅═┄⊰༻↭༺⊱┄═┅ 👇
. |⇦•عمو‌جان به دادم برس... حضرت قاسم بن الحسن علیه السلام اجرا شده به نفسِ سیدمجید بنی فاطمه ●━━━━━━─────── شب قاسم بن الحسنه، به یاد اون بچه هایی که سیزده، چهارده، پونزده ساله بودن، گفتن میروم تا انتقام سیلی زهرا بگیرم، مادره گفت پسر کجا داری میری؟ تو یکی یدونه ی منی، من تو این دنیا فقط یه پسر دارم، چرا میخوای مادرتو تنها بذاری؟ یه نگاه کرد گفت: مادر چقدر کربلا رو دوست داری؟ خیلی عزیز دلم،گفت مادر میرم راه کربلا رو باز کنم، رفت و دیگه نیومد، یاد کنیم همه اشون رو، پدر مادرای شهدا رو هم یاد کنیم. اومد جلو خیمه، صدا زد عموجان اجازه میدی برم میدان؟ یادتون باشه تنها کسی که ابی عبدالله زودی فرمود برو میدان فقط علی اکبر بود. وقتی قاسم گفت: عموجان اجازه میدی؟ حضرت فرمود: تو یادگار برادر منی عزیزم، برگرد قربونت برم. حسین جان! امروز هم ما اومدیم بگیم حسین جان ما هم هستیم. حضرت وقتی اجازه نداد دلش گرفت اومد تو خیمه، زانوها رو بغل گرفت، یه مرتبه مادرش نجمه خاتون صدا زد.. عزیزم سرتو بالا بیار، بابات حسن فکر این شب ها و روزها رو کرده، نامه ای نوشته، فرمود: همچین روزی بده دست قاسم ببره خدمت برادرم، انقدر خوشحال شد نامه رو گرفت، «تو غربت دیدی یه بچه محل رو از دور میبینی اصلا زنده میشی» همچین که اومد مقابل عمو گفت عموجان این نامه ی بابامه، ابی عبدالله همچین که باز کرد دید دستخط داداش حسنشه انقدر گریه کرد. حسن جان دلم برات تنگ شده داداش، کجایی ببینی حسینتو غریب گیر آوردن، تو اونجا سفارش کرده، امامه امام حسینه، حسین جان روز عاشورا من نیستم یاریت کنم، بذار قاسمم عوض من شمشیر بزنه، لباس رزم تنش نشد، با کفن، عمه ها دورشو گرفتن، سوار شد رفت زد تو دل دشمن، گفتن این کیه؟ شروع کرد خودشو معرفی کردن، من نوه ی علی ام، من نوه ی فاطمه ام، من پسر امام حسنم، یه نانجیبی گفت: داغشو به دل مادرش میذارم.اما نتونستن، یک جوری شمشیر زد همه متحیر شدن، برا همین بود یه وقت دیدن ابی عبدالله جلو خیمه دست رو سر گذاشت. آخ دور قاسمو گرفتن، انقدر شمشیر به بدنش زدن، یه وقت دیدن این آقازاده رو زمین افتاد، همونجا صدا زد عموجان! به دادم برس. فقط همینقدر بهتون بگم پاهای قاسم به رکاب نمیرسید. ابی عبدالله وقتی اومد کنار بدن قاسم، دید یه نانجیبی کاکلشو گرفته، حضرت با ضربه ای انداختش کنار، قاسمشو بغل گرفت. شیخ جعفر شوشتری روحش شاد فیض ببره از این روضه، یه گریزی داره، شیخ جعفر شوشتری میگه: پاهاش به رکاب نمی‌رسید اما ابی عبدالله هر کی رو زمین افتاد بغلش کرد، آورد سمت خیمه، وقتی قاسمو بغل کرد بچه ای که پاش به رکاب نمی‌رسید پاهاش رو زمین کشیده میشد، شیخ جعفر میگه: دو تا حالت داره، یا انقدر مصیبت سنگین بود امام حسین با قد خمیده قاسمو برگردوند، یا انقدر بدن زیر سم اسب ها بود....* .....ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ..... اَللّهُمَّ_عَجِّل_لِوَلیِّکَ_الفَرَج ┅═┄⊰༻↭༺⊱┄═┅ 👇
. |⇦•تو‌ که اینگونه روی خاک... علیه السلام اجرا شده به نفسِ حاج محمد رضا بذری ●━━━━━━─────── «حسین جان حسین جان حسین جان حسین جان حسین جان حسین جان یا مظلوم ..» *گفت قاسمم!..* تو که اینگونه روی خاک ز هم وا شده ای وای بر من که دچار غم عظما شده ای قاسم جانم ! دیشب از طعم خوش مرگ و عسل میگفتی ظهر امروز در این معرکه معنا شده ای پسرم بی زره رفتی و از هر طرفی سنگ زدند که‌ چنین سرخ ترین لاله ی صحرا شده ای هر کسی از تن صد پاره تو سهمی برد در کریمی خودت وارث بابا شده ای قاسم جان! سمِّ مرکب همه جای بدنت را له کرد بی سبب نیست اگر در همِ شنها شده ای استخوانه قفس سینه تو خورد شده تازه حالا نوه ی حضرت زهرا شده ای بردنت تا دم خیمه چقدر سخت شده باورم نیست چرا هم قد سقا شده ای *وقتی ابی عبدالله جایگاه همه رو در بهشت نشان داد قاسم صدا زد عمو جان آیا منم سهمی دارم از شهادت؟ فرمود:" کیف الموت عندک"عرضه داشت:" اهلا من العسل" ابی عبدالله یک تعبیری داره صدا زد "فداک عمک"عمو به قربونت بره این شأن والای قاسم بن الحسن است که امام معصوم میفرماید من قربونت برم. حالا عرض من اینجاست ابا عبدالله فرمود: بله قاسم جان تو هم سهمی از شهادت داری فرمود: هم تو هم پسرم شیرخواره ام سهمی از شهادت دارید. و این خیلی عجیبه رفقا.. انگار شب عاشورا فیضی در روضه علی اصغره که همه ی اصحاب سیدالشهدا باید به فیض اون روضه برسن. بیخود نبود اولیاء خدا دلبسته ی روضه علی اصغرن. شب عاشورا ابی عبدالله فقط یک روضه خوند اونم فقط روضه علی اصغر و خوند.به روضه قاسم بن الحسن رسید گذرا رد شد فرمود: به بلای عظیمی دچار میشی اما روضه علی اصغر و خوند شب عاشورا قاسم گریه کرد اصحاب گریه کردن. قاسم یکهو یک لحظه فکر کرد با خودش یعنی چی ما همه هستیم داریم میجنگیم معرکه جای دیگه اس علی اصغر چرا باید جون بده یک لحظه صدا زد عموجان! مگه بناست اینها به زنها نزدیک بشن به اهل خیمه نزدیک بشن؟ این روضه ی شب عاشورای قاسم. اما روز عاشورا روضه ی عجیبی است رفقا و اون اینه که خیلی یتیم گریه کرد تا ابا عبدالله رو راضی کنه نوشتن هم دست آقا رو هم پای آقا رو میبوسید تا اجازه بگیره .خیلی گریه کرد قاسم بن الحسن..از لحظه ای که اذن میدان گرفت و میخوام شروع کنم برا روز عاشورا خیلی ضجه زد دست و پای ابی عبدالله و میبوسید و گریه میکرد. نوشتن ابی عبدالله قاسم رو بغل کرد هیچ وداعی رفقا تو روز عاشورا اینگونه نبود. حتی ابا عبدالله با علی اکبر وداع کرد دو تا پدر و پسر این دو تا بزرگوار از هوش نرفتن. اما با قاسم ابی عبدالله وداع کرد نوشتن "حتی غشیه علیهما" هردو تا غش کردن خیلی این وداع، وداع سختی است. انقد براتون بگم هردو انقد ناله زدن از حال رفتن باز ابی عبدالله دید قاسم داره پاهاشو‌ میبوسه عمو بذار برم به هر نحوی که بود آمادش کرد اذن میدان داد. فرمود: عباس جان زره بیارید براش هر زره ای میاوردن اندازه اش نبود.شیخ جعفر شوشتری میگه: آقا عمامه سر قاسم رو دو قسمت کرد یک قسمتو سرو صورت قاسم و پوشوند یک قسمتم مثل کفن به تن قاسم کرد. آماده میدان رفتن حالا میخواست سوار بر مرکب بشه.ابی عبدالله کمکش کرد قاسم سوار بر مرکب شد. راوی میگه دیدیم این آقا زاده میومد خیلی گریان و محزون بود این اشکهاش سرازیر بود. راوی میگه اشکهاش سرازیر بود سه تا علت داره..شایدم بیشتر باشه یک علتش برمیگرده به شب قبل صدا زد عمو جان !آیا قراره اینها به زنها واهل خیمه نزدیک بشن؟ .....ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ..... اَللّهُمَّ_عَجِّل_لِوَلیِّکَ_الفَرَج ┅═┄⊰༻↭༺⊱┄═┅ .👇
. |⇦•بی زره آمده... ابن الحسن علیه السلام اجرا شده نفسِ حاج عباس حیدرزاده ●━━━━━━─────── ای داغدار اصلی این روضه ها بیا صاحب عزای ماتم کرب و بلا بیا تنها امید خلق جهان یابن فاطمه ای منتهای آرزوی اولیاء بیا بالا گرفته ایم برایت دو دست را ای مرد مستجاب قنوت و دعا بیا از هیچ کس به جز تو نداریم انتظار بر دستهای توست فقط چشممان بیا هفته به هفته میگذرد با خیال تو پس لا اقل به حرمت خون خدا بیا بیش از هزار سال تو هم گریه کردی ای خون جگر ز قامت زینب بیا «یا صاحب الزمان،یا صاحب الزمان..» *هر کاری کرد عمو بهش اجازه نداد. میدونید آخر چه کار کرد..مقتل نوشته افتاد به دست و پای عمو..دست عمو رو می بوسید، پای عمو رو میبوسید.عمو اجازه بده برم دیگه قرار ندارم اونقدر اصرار کردحضرت بهش اجازه داد. اما زره اندازه ی تنش نیست، کلاه خود نداشت. حضرت پارچه ای رو به سرش بست.مقداری از پارچه رو، رو صورتش آویزان کرد. خودش کمک کرد قاسم رو سوار بر مرکب کرد .آمد میدان تاریخ نوشته چشماش پر از اشک بود،اشک از چشمان قاسم سرازیر بود. ابی عبدالله نگاهش رو از قاسم بر نمی داشت باریکلا عمو آفرین عمو آمد میدان..* بی زره آمده عدو می گفت چقدر این پسر جگر دارد آمده مثل شیر می غرد نسل حیدر عجب ثمر دارد یاد صفین زنده شد امروز بس که او جلوه ی پدر دارد زاده ی یوسف است و یوسف روی جلوهایی چنان قمر دارد إن تَنکرونی فأنا ابنُ الحسنِ سِبطُ النَّبیِّ المُصطفی المؤتَمَن نور چشم حسن نظر نخوری چشم این گرگها خطر دارد تو برای حسین یک حسنی با تو انگار بال و پر دارد مجتبی حسین صبری کن که عمو چشم های تر دارد *جنگید شمشیر زد یه عده ای رو به هلاکت رسوند یه نانجیبی از پشت سر آمد. بدنش نحیفه هنوز شکل نگرفته هیکل این نوجوان وقتی نیزه از پشت زدن زره نداره نیزه از سینه اش بیرون زد. عزیز امام حسن از روی زین با صورت زمین خورد. تا رو زمین افتاد صدا زد یا عماه عمو بیا ..* تغییر کرده شکل سرم زودتر بیا عموجان سر نیزه رفته تا جگرم زودتر بیا در معرض دو چشم ترم زودتر بیا شد تکه تکه بال و پرم زودتر بیا تا قابل شناختنم از حرم بیا تا جان نداده از غم من مادرم بیا عمو جان! یک لشکر ایستاده فقط سنگ میزند با تیغ و تیر و نیزه هماهنگ میزند عمو جان! حالا که گشته عرصه به من تنگ میزنند قاتل نشسته موی مرا چنگ میزند *عمو زود بیا میخوان سرم و جدا کنند.از همون دور دید اگه دیر برسه سر جدا شده از همون دور شمشیری حواله کرد دست قاتل از مفرق جدا شد قومش رو صدا زد گفت بیاین کمکم کنید.اومدن تو میدان ابی عبدالله مشغول جنگ شد آخ بمیرم... سم اسبها سینه اش رو خرد کرد. ابی عبدالله که رسید دید داره پاها ش رو به زمین میکشانه.سینه وقتی بشکنه درد دارد از درد پاهاش رو به زمین میکشید.. دو تا شباهت به عموش ابی عبدالله داره.شباهت اولش اینه از پشت نیزه خورد. عموش هم از پشت نیزه خورد. یه نیزه ای به پهلوی ابی عبدالله زدن..شباهت دومش اینه: قاسم با صورت زمین خورد عمو هم با صورت به زمین خورد. عمو با طرف راست صورت زمین خورد. اما یه تفاوت دارن قاسم وقتی زمین خورد صدا زد عمو بیا اما وقتی عمو رو زمین افتاد دیگه کسی نبود خاکها رو جمع کرد سرش رو خاکها گذاشت ، یه مرتبه دید سینه اش سنگین شد چشمهاش رو باز کرد دید شمر با خنجر بر هنه رو سینه اش نشسته... حالا هر چی نفس داری بگو حسین..* .....ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ..... اَللّهُمَّ_عَجِّل_لِوَلیِّکَ_الفَرَج ┅═┄⊰༻↭༺⊱┄═┅ .👇
. |⇦•داد زد بر سر مادرم... و علیه السلام به نفسِ کربلایی ●━━━━━━─────── * امشب اول اینجوری سلام بدیم.. * "یااَبا مُحَمَّدٍ یاحَسَنَ بنِ عَلِیِ اَیُّهَا المُجتَبی یَابنَ رَسوُلِ اللّهِ یا حُجَّةَ اللّهِ عَلی خَلقِهِ یا سَیِدَناوَ مَولانا اِنا تَوَجَّهنا وَستَشفَعنا وَ تَوَسَّلنا بِکَ اِلیَ اللّهِ وَ قَدَّمناکَ بَینَ یَدَی حاجاتِنا یا وَجیهاً عِندَاللّهِ اِشفَع لَنا عِندَاللّه" * امشب در خانه خوب آقا زاده ای اومدی داری نوکری می‌کنی. خیلیا جون دادن برای ابی عبدالله.. چرا امشب این حرفو می‌زنی آخه بابای این آقازاده به کرم معروفه میگن امام مجتبی کریم مدینه است اما بگم قبلش غریب مدینه‌ام هست. اول می‌خوام با همدیگه یه سر بریم مدینه میخوام بگم چرا این آقا غریبه مدینه است.. دستش تو دست مادرش بود. از مسجد به سمت خانه میامدن اون نانجیب جلو راهشونو گرفت.* مردک پست که عمری نمک حیدرخورد داد زد بر سر مادر به غرورم برخورد *امام مجتبی میگه جلومونو سد کرد صدا زد زهرا کجا بودی ؟ بی بی فرمود:مسجد بودم.چیه تو دستت؟ فرمود: قباله‌ی فدک نانجیب گفت این حق شما نیست بده قباله ی فدکو.. فرمود: از بابام پیغمبر به ما رسیده چرا حق ما نیست؟ امتناع کرد بی‌بی از دادن قباله فدک .. فقط همینقدر بگم تا زهراقباله فدکو نداد این نانجیب یه نگاه کرد اینور کوچه یه نگاه اونور کوچه کسی نباشه امام مجتبی که طفلی بیش نیست دستشو برد بالا آنچنان با سیلی تو صورت مادر سادات زد.. امام مجتبی میگه دست مادرمو گرفتم از رو خاک بلند کردم عوض این که راه خونه را از این طرف بره راه خونه رو اشتباه از اون طرف میرفت چرا ؟ چون یه جوری ضربه سیلی به صورت خورده بود مادرتون راه خونه رو گم کرده بود. خونمون این طرفه از اون طرف میری کجا دیگه داری می‌رسیم جونه بابا تو راه بیا * امام مجتبی می‌گه دستشو گرفتم آوردمش تو راه کمک کنم بریم سمت.. عین مقتله.. امام مجتبی میگه دست مادرمو که گرفتم طرف خونه ببرم نگاه کردم دیدم متصل از زیر چادرش داره خون رو زمین می‌چکه یا زهرا یا زهرا ..سخته بچه کتک خوردن مادر ببینه.. هم سخته بچه کتک خوردن مادرو ببینه هم برای پدر مادر سخته زمین خوردن بچه‌اشو ببینن.. چی می‌خوای بگی می‌خوام بگم خوب شد کربلا امام حسن نبود بدن له شده سینه‌ اشو چسبوند به سینه قاسم داره بدنو می‌کشه طرف خیمه‌ها این پاها هی داره رو خاک می‌کشه بدنو آورد تو خیمه‌ی دارالحرب منو نگاه کن گذاشت کنار جنازه‌ی علی‌اکبر خودش نشست وسط این دو تا جنازه یه نگاه به قد و بالای علی اکبر می‌کرد گریه می‌کرد یه نگاه به قد و بالای قاسم می‌کرد گریه می‌کرد..* * دستتو بیار بالای سر خجالتو بزار کنار گدایی بلد باش به خدا قسم که هر چی قراره بده امام حسن الان میده هر کی به کرم امام مجتبی امید واره پیر و جوون کوچیک و بزرگ ، زن و مرد دریاب کرم امام مجتبی را بدون خجالت دستت تا هرجایی میاد بالا بلندش کن اول سه مرتبه صدا بزن یا حسن... دستت بالا باشه سه مرتبه فریاد بزن یا حسین حسین حسین* .....ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ..... اَللّهُمَّ_عَجِّل_لِوَلیِّکَ_الفَرَج ┅═┄⊰༻↭༺⊱┄═┅ .👇
. حضرت قاسم ابن الحسن علیه السلام اجرا شده به نفسِ کربلایی محمد عطااللهی ●━━━━━━─────── "السَّلَامُ عَلَى الْقَاسِمِ بْنِ الْحَسَنِ بْنِ عَلِيٍّ الْمَضْرُوبِ‏ عَلَى‏ هَامَتِهِ‏"یعنی سلام به قاسمی که شمشیر به فرقش خورد دیگه نتونست رو مرکب دووم بیاره. امشب شب یتیم نوازی این آقا دید شب عاشورا عموش داره خطبه می‌خونه. حضرت با همه حرف زد اصحاب همه نشستن امام چهره به چهره نگاه می‌کرد هرکی هرچی می‌پرسید پاسخ می‌داد قاسم بلند شد عمو اجازه دارم یه چیزی بپرسم آیا فردا منم کشته می‌شم؟ آقا سوالشونو اینجوری پاسخ داد جوونا آقا اول فرمودن: بگو ببینم مرگ در نظر تو چگونه است؟ این که تو داری میگی من فردا کشته میشم چرا امام حسین پرسید می‌خواد در تاریخ ثبت بشه رغبت قاسم به شهادت چه طوریه.. تا اینو گفت با عجله گفت:" اهلی من العسل" به خودت قسم از عسل هم برام شیرین‌تره تا اینو شنید ابی عبدالله فرمود: آری قاسم انقدری بگم علی اصغرم هم می‌کشن نه تنها تو علی اصغرم هم می‌کشند. این جای روایت سخته تا اینو شنید جا خورد گفت: یعنی عمو میگه علی اصغر یعنی اینا تا خیمه ما میان؟ آری قاسم این‌ها تا خیمه‌گاه ما میان. رسید عاشورا دید حسین از جلوی خیمه هی میره میاد لشکر نگاه می‌کنه اهل حرم رو نگاه می‌کنه فهمید اومد به مادرش گفت، گفت مادر عموم دیگه بعد علی اکبر قرار نداره داغ جوون دیده من هم دیگه بعد از علی اکبر نمی‌تونم دووم بیارم بذار برم عموم غریبه. نجمه یه دسته گلی مثل قاسم پرورش داده بود برا همین روزها آمادش کرد آره عزیز دلم الان وقتشه راه افتاد خوشحال رسید جلوی خیمه عمو جان بعضیا میگن چون کنار ابی عبدالله این بچه‌ها بزرگ شده بودن پدر صدا می‌زدن یا ابتا بعضیا میگن صدا زد السلام علیک یا عما عمو سلام بر شما آقا دید این قاسم دیگه قاسم لحظه پیش ساعت پیش نیست. این اصلاً از رنگ و روش اشتیاقه شهادت معلومه. حضرت بغلش کرد حالا همه دارن نگاهشون می‌کنن میگن امام حسین هی نگاش می‌کرد.گریه می‌کرد هی به سینه می‌چسبوند گریه می‌کرد اون قدری که در لهوف سید ابن طاووس آورده "وغشی علیهما "دوتاشون غش کردند. فرمود: اجازه نمیدم فردای قیامت چه جور تو چشم حسنم نگاه کنم برگرد دورت بگردم مادرت تنهاست. اومد تو خیمه نشست زانوهاش بغل گرفت یه جوری که نجمه دلش سوخت قاسم دورت بگردم مادر چرا اینجوری زانوهاتو بغل گرفتی؟ چرا اینجوری غم گرفتت پسرم؟ بلند شو دورت بگردم بلندشو گفت: دیدی عمو دست رد به سینه ام زد. یا امام حس سفارش مارو به ابی عبدالله بکن. فقط امام حسن اون سفارشو به قاسم داد.گفت: دورت بگردم صبر کن دستنویس بابات حسن اینجا برای تو رهگشاست بگو یا کریم اهل بیت امشب برات منم بده، دست خالیم آقا،گرفتارم آقا. قاسم یه وقت دید باباش نوشته "بسم الله الرحمن الرحیم من الغریبه الی الغریب" از غریب به غریب دوتامونم غریبیم داداش زبون حال دارم میگم ها شاید اینجا قاسم نگاه به نامه کرده باشه تکلیف که امام حسن روشن کرد تو وصیتش برای قاسم اما شاید می‌خواست بگه قاسم یه روزی میرسه اونجا داداشم به یه سیزده ساله تکیه می‌کنه. امام حسین بعد علی اکبر دیگه اون امام حسین نشد باید کمکش کرد دست نویس باباشو آورد انقدره خوشحاله می‌دود بال پرواز پیدا کرده رسید دوباره جلوی خیمه. مگه نگفتم نیا چرا دوباره برگشتی عمو ؟دستشو انداخت گردن عمو حسین، ببین چی برات آوردم ابی عبدالله نگاه کرد. .....ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ..... اَللّهُمَّ_عَجِّل_لِوَلیِّکَ_الفَرَج ┅═┄⊰༻↭༺⊱┄═┅ .👇
  وسط میدان،اون نانجیبی كه اومده،قاتلی كه كنار قاسمه،ابی عبدالله بعضی از روایات میگن:اون نانجیب رو به درك واصل كرد،بعضی ها میگن دستش قطع شد رو زمین افتاد،امدن اینو نجات بدن،بدن قاسم زیر سُم اسب ها بود،مجسم كنی،بیچاره ات میكنه،این ناجیب ها رو كه ابی عبدالله فراری داد،دید قاسم پاهاشو داره رو زمین،میكشه،آروم میگه یا عما،گفت:برا عموت خیلی سخته صداش بزنی،نتونه كاری برات انجام بده،عزیزبرادرم. سئواله برا من،چرا به قاسم گفتی اقاجان به بلای عظیم،دچار میشی؟بلای عظیم هم بود،تنها بدنی است كه دو بار پامال سُم مركب ها شده،اما عرضم اینه،هر جوری بود بدن رو از زمین برداشت،درسته سینه به سینه قاسم پاها رو زمین میكشید،اون نوجوانی كه پاهاش به ركاب مركب نمی رسید،پاها رو زمین میكشید،بلاخره بدن رو آورد به خیمه،اما بدن علی اكبر رو هرچی نگاه كرد،دید تنهایی نمیتونه برداره،گفت:جوانهای بنی هاشم بیایید....بلند بگو یا حسین.