eitaa logo
کانال نوحه وسینه زنی یا زینب(سلام الله علیها)
18.6هزار دنبال‌کننده
2هزار عکس
1.7هزار ویدیو
427 فایل
#کانال_نوحه_وروضه_یازینب_سلام_الله_علیها http://eitaa.com/joinchat/2288255007C8509f44f1f #هدیه_محضر_امام_زمان_عج_صلوات التماس_دعای_فرج_وعاقبت_بخیری ⛔️کپی مطالب بدون نام کانال ممنوع⛔️
مشاهده در ایتا
دانلود
. حضرت قاسم ابن الحسن علیه السلام اجرا شده به نفسِ حاج حیدر خمسه ●━━━━━━─────── *براهمین بود نجمه هی میگفت به خانم ببین چقدر شبیه حسن شده..یعنی میاد دوباره خانم.. میگفت میاد نجمه..* دل میبرد از خیمه و دل میدرد از خصم فرزند علی چند هنر داشته باشد باید که کرمخانه بسازنند برایش باید که چنین خانه دو، در داشته باشد حق بود بسازند ضریحش حسنی بود اما حرمی کاش پدر داشته باشد تصمیم حسین است هرآنچه حسنش گفت در نامه اش ازروضه ی کوچه حسنش گفت انگار خودت حلقه ی ماتم شده ای تو دورت چه شلوغ است چرا کم شده ای تو یکریز پر از روضه ی بازی پسرِ من مانند علی مثل محرّم شده ای تو رفتی و نگفتی به من سوخته بابا رفتی و نگفتی که چرا خم شده ای تو بستم به سرت شال خودم را که نریزی ایکاش نبینن معمم شده ای تو من هیچ، توفکر جگرنجمه نکردی؟؟ اینقدر پر از زخم مجسم شده ای تو گفت: قاسمم بایدکه تورا بِکَّنم از خاک *علی اکبر رو برداشت مَردم علی اکبر رو برداشت اما قاسم رو نه* باید که تو را بکنم ازخاک عزیزم درخون وشن وتیر چه محکم شده ای تو صد سنگ چه کردند که آن خنده عوض شد صد نعل چه کردند که درهم شده ای تو خون ریزد از هر طرف پیروهن تو خون میزند از،هر طرف پیروهنت وای بدجور پر از چشمه ی زمزم شده ای تو امید من اینست که نجمه نشناسد چه سرت آمده مبهم شده ای تو *مگه میشه آدم نصف روز بچه برادرشو نشناسه..* گفتن یتیمی سرِگیسوت کشیدن تا من برسم نیزه به پهلوت کشیدن «آخ حسین.صل الله علیک یااباعبدالله» .....ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ..... اَللّهُمَّ_عَجِّل_لِوَلیِّکَ_الفَرَج ┅═┄⊰༻↭༺⊱┄═┅ .👇
. |⇦•تو‌ که اینگونه روی خاک... علیه السلام اجرا شده به نفسِ حاج محمد رضا بذری ●━━━━━━─────── «حسین جان حسین جان حسین جان حسین جان حسین جان حسین جان یا مظلوم ..» *گفت قاسمم!..* تو که اینگونه روی خاک ز هم وا شده ای وای بر من که دچار غم عظما شده ای قاسم جانم ! دیشب از طعم خوش مرگ و عسل میگفتی ظهر امروز در این معرکه معنا شده ای پسرم بی زره رفتی و از هر طرفی سنگ زدند که‌ چنین سرخ ترین لاله ی صحرا شده ای هر کسی از تن صد پاره تو سهمی برد در کریمی خودت وارث بابا شده ای قاسم جان! سمِّ مرکب همه جای بدنت را له کرد بی سبب نیست اگر در همِ شنها شده ای استخوانه قفس سینه تو خورد شده تازه حالا نوه ی حضرت زهرا شده ای بردنت تا دم خیمه چقدر سخت شده باورم نیست چرا هم قد سقا شده ای *وقتی ابی عبدالله جایگاه همه رو در بهشت نشان داد قاسم صدا زد عمو جان آیا منم سهمی دارم از شهادت؟ فرمود:" کیف الموت عندک"عرضه داشت:" اهلا من العسل" ابی عبدالله یک تعبیری داره صدا زد "فداک عمک"عمو به قربونت بره این شأن والای قاسم بن الحسن است که امام معصوم میفرماید من قربونت برم. حالا عرض من اینجاست ابا عبدالله فرمود: بله قاسم جان تو هم سهمی از شهادت داری فرمود: هم تو هم پسرم شیرخواره ام سهمی از شهادت دارید. و این خیلی عجیبه رفقا.. انگار شب عاشورا فیضی در روضه علی اصغره که همه ی اصحاب سیدالشهدا باید به فیض اون روضه برسن. بیخود نبود اولیاء خدا دلبسته ی روضه علی اصغرن. شب عاشورا ابی عبدالله فقط یک روضه خوند اونم فقط روضه علی اصغر و خوند.به روضه قاسم بن الحسن رسید گذرا رد شد فرمود: به بلای عظیمی دچار میشی اما روضه علی اصغر و خوند شب عاشورا قاسم گریه کرد اصحاب گریه کردن. قاسم یکهو یک لحظه فکر کرد با خودش یعنی چی ما همه هستیم داریم میجنگیم معرکه جای دیگه اس علی اصغر چرا باید جون بده یک لحظه صدا زد عموجان! مگه بناست اینها به زنها نزدیک بشن به اهل خیمه نزدیک بشن؟ این روضه ی شب عاشورای قاسم. اما روز عاشورا روضه ی عجیبی است رفقا و اون اینه که خیلی یتیم گریه کرد تا ابا عبدالله رو راضی کنه نوشتن هم دست آقا رو هم پای آقا رو میبوسید تا اجازه بگیره .خیلی گریه کرد قاسم بن الحسن..از لحظه ای که اذن میدان گرفت و میخوام شروع کنم برا روز عاشورا خیلی ضجه زد دست و پای ابی عبدالله و میبوسید و گریه میکرد. نوشتن ابی عبدالله قاسم رو بغل کرد هیچ وداعی رفقا تو روز عاشورا اینگونه نبود. حتی ابا عبدالله با علی اکبر وداع کرد دو تا پدر و پسر این دو تا بزرگوار از هوش نرفتن. اما با قاسم ابی عبدالله وداع کرد نوشتن "حتی غشیه علیهما" هردو تا غش کردن خیلی این وداع، وداع سختی است. انقد براتون بگم هردو انقد ناله زدن از حال رفتن باز ابی عبدالله دید قاسم داره پاهاشو‌ میبوسه عمو بذار برم به هر نحوی که بود آمادش کرد اذن میدان داد. فرمود: عباس جان زره بیارید براش هر زره ای میاوردن اندازه اش نبود.شیخ جعفر شوشتری میگه: آقا عمامه سر قاسم رو دو قسمت کرد یک قسمتو سرو صورت قاسم و پوشوند یک قسمتم مثل کفن به تن قاسم کرد. آماده میدان رفتن حالا میخواست سوار بر مرکب بشه.ابی عبدالله کمکش کرد قاسم سوار بر مرکب شد. راوی میگه دیدیم این آقا زاده میومد خیلی گریان و محزون بود این اشکهاش سرازیر بود. راوی میگه اشکهاش سرازیر بود سه تا علت داره..شایدم بیشتر باشه یک علتش برمیگرده به شب قبل صدا زد عمو جان !آیا قراره اینها به زنها واهل خیمه نزدیک بشن؟ .....ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ..... اَللّهُمَّ_عَجِّل_لِوَلیِّکَ_الفَرَج ┅═┄⊰༻↭༺⊱┄═┅ .👇
. روضه حضرت قاسم علیه السلام اجرا شده به نفسِ حاج محمد رضا ●━━━━━━─────── قاسم گریان داشت میرفت. الان داری میری میدان باید رجز خوان بری دشمن از هیبت تو بترسه.. چرا گریان داره میره بسمت میدان؟ حتی راوی میگه دیدیم این بند کفششم آویزان بود گریه میکرد.سه تا علت داره سه تا علت و عرض کردم من نوشتم علت اولش و عرض کردم..علت بعدیش تو رجزش معلوم میشه صدا زد"ان تنکرونی فانا ابن الحسن سبط النبی المصطفی و المؤتمن هذا حسین کاالاسیر المرتهن"علت بعدیش برا این یک تیکه است .صدا زد این حسینه این نوه ی پیغمبره مثل اسیر،گرفتار شما شده گریه اش برا ابا عبدالله بود رفقا ..علت سومش هم اینجا معلوم میشه رو کرد به عمر سعد صدا زد شما سیراب باشید و اهل بیت پیغمبر همه تشنه .جمله اش اینه صدا زد حتی اسبان شما سیرابن اما اولاد پیغمبر لب تشنه ان ..اما حالا باید بجنگه قاسم بن الحسن از رزمش که نگم شیر زاده اس آقا زاده اس.رزمش هم بی نظیره زد به دل لشگر.یه نقلی هست رفقا در عرب اینگونه بود پرچمدار میفتاد شیرازه ی لشگر بهم می ریخت .نقل اینه زد به دل لشگر هم پرچمدار و زد قاسم پرچمدار افتاد زمین برا مدتی شیرازه ی لشگر از هم پاشید. تعداد زیادی و به درک واصل کرد خیلیا رو کشت بالاخره آقا زاده اس. حتی اون ازرق شامی و بچه هاش و همین آقازاده به درک واصل کرد چهارتا پسرش تعداد زیادی و به درک واصل کرد. اینجا بود یکوقت دور این آقازاده رو گرفتن گفتن اینجوری نمیشه باید سنگ بارانش کنیم هی سنگ میزدن به بدنش.. سه تا شهید رفقا تو کربلا سنگ باران شدن یکی عابس یکی قاسم یکی هم خود سیدالشهدا. عمربن سعد ازدی خدا لعنتش کنه صدا زد..گناهان عرب به گردن من اگه داغ این نوجوان و به دل عموش نذارم. لشگر و دور زد نوشتن چنان با شمشیر زد به فرق قاسم.. قاسم از اسب به زمین افتاد.رفقا دیدید تو شکار اینگونه اس اون کسی که اولین ضربه کاری رو میزنه میگه برید کنار شکار مال منه.وقتی ضربه رو عمربن سعد ازدی زد خودش اومد رو سینه قاسم نشست ..کاکل قاسم و به‌ دست گرفت.وای وای ..اومد سرش و از بدن جدا کنه نوشتن ابا عبدالله مثل باز شکاری هی این لشگر و میشکافت خودش و رسوند به بدن قاسم دید این نامرد میخواد سر قاسم و از بدن جدا کنه آقا اینجا بود شمشیر و حواله داد دست این ملعون از بدن جدا شد این نامرد اهل قبیله اش و صدا زد همه اومدند کنار بدن قاسم جنگی در گرفت ابی عبدالله همه رو دور کرد هر شهیدی جون میداد یبار آقا رو صدا میزد اما قاسم مکرر میگفت: یا عماه.. یا عماه..هر سم اسبی که رو بدنش میومد هی پشت هم صدا میزد.گاهی سم اسب رو پهلوش میومد دیگه نمیگفت یا عماه میگفت یا اُمّاه.. اینجا بود ابی عبدالله همه رو دور کرد آرام آرام گرد و غبار جنگ خوابید ابا عبدالله اومد بالا سر قاسم دید هی داره قاسم پاشو رو زمین می‌کشه اومد سر قاسم و به دامن گرفت فرمود: خیلی برا عمو سخته عمو رو صدا بزنی نتونم برات کاری کنم ..* .....ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ..... اَللّهُمَّ_عَجِّل_لِوَلیِّکَ_الفَرَج ┅═┄⊰༻↭༺⊱┄═┅ .👇
. |⇦•بی زره آمده... ابن الحسن علیه السلام اجرا شده نفسِ حاج عباس حیدرزاده ●━━━━━━─────── ای داغدار اصلی این روضه ها بیا صاحب عزای ماتم کرب و بلا بیا تنها امید خلق جهان یابن فاطمه ای منتهای آرزوی اولیاء بیا بالا گرفته ایم برایت دو دست را ای مرد مستجاب قنوت و دعا بیا از هیچ کس به جز تو نداریم انتظار بر دستهای توست فقط چشممان بیا هفته به هفته میگذرد با خیال تو پس لا اقل به حرمت خون خدا بیا بیش از هزار سال تو هم گریه کردی ای خون جگر ز قامت زینب بیا «یا صاحب الزمان،یا صاحب الزمان..» *هر کاری کرد عمو بهش اجازه نداد. میدونید آخر چه کار کرد..مقتل نوشته افتاد به دست و پای عمو..دست عمو رو می بوسید، پای عمو رو میبوسید.عمو اجازه بده برم دیگه قرار ندارم اونقدر اصرار کردحضرت بهش اجازه داد. اما زره اندازه ی تنش نیست، کلاه خود نداشت. حضرت پارچه ای رو به سرش بست.مقداری از پارچه رو، رو صورتش آویزان کرد. خودش کمک کرد قاسم رو سوار بر مرکب کرد .آمد میدان تاریخ نوشته چشماش پر از اشک بود،اشک از چشمان قاسم سرازیر بود. ابی عبدالله نگاهش رو از قاسم بر نمی داشت باریکلا عمو آفرین عمو آمد میدان..* بی زره آمده عدو می گفت چقدر این پسر جگر دارد آمده مثل شیر می غرد نسل حیدر عجب ثمر دارد یاد صفین زنده شد امروز بس که او جلوه ی پدر دارد زاده ی یوسف است و یوسف روی جلوهایی چنان قمر دارد إن تَنکرونی فأنا ابنُ الحسنِ سِبطُ النَّبیِّ المُصطفی المؤتَمَن نور چشم حسن نظر نخوری چشم این گرگها خطر دارد تو برای حسین یک حسنی با تو انگار بال و پر دارد مجتبی حسین صبری کن که عمو چشم های تر دارد *جنگید شمشیر زد یه عده ای رو به هلاکت رسوند یه نانجیبی از پشت سر آمد. بدنش نحیفه هنوز شکل نگرفته هیکل این نوجوان وقتی نیزه از پشت زدن زره نداره نیزه از سینه اش بیرون زد. عزیز امام حسن از روی زین با صورت زمین خورد. تا رو زمین افتاد صدا زد یا عماه عمو بیا ..* تغییر کرده شکل سرم زودتر بیا عموجان سر نیزه رفته تا جگرم زودتر بیا در معرض دو چشم ترم زودتر بیا شد تکه تکه بال و پرم زودتر بیا تا قابل شناختنم از حرم بیا تا جان نداده از غم من مادرم بیا عمو جان! یک لشکر ایستاده فقط سنگ میزند با تیغ و تیر و نیزه هماهنگ میزند عمو جان! حالا که گشته عرصه به من تنگ میزنند قاتل نشسته موی مرا چنگ میزند *عمو زود بیا میخوان سرم و جدا کنند.از همون دور دید اگه دیر برسه سر جدا شده از همون دور شمشیری حواله کرد دست قاتل از مفرق جدا شد قومش رو صدا زد گفت بیاین کمکم کنید.اومدن تو میدان ابی عبدالله مشغول جنگ شد آخ بمیرم... سم اسبها سینه اش رو خرد کرد. ابی عبدالله که رسید دید داره پاها ش رو به زمین میکشانه.سینه وقتی بشکنه درد دارد از درد پاهاش رو به زمین میکشید.. دو تا شباهت به عموش ابی عبدالله داره.شباهت اولش اینه از پشت نیزه خورد. عموش هم از پشت نیزه خورد. یه نیزه ای به پهلوی ابی عبدالله زدن..شباهت دومش اینه: قاسم با صورت زمین خورد عمو هم با صورت به زمین خورد. عمو با طرف راست صورت زمین خورد. اما یه تفاوت دارن قاسم وقتی زمین خورد صدا زد عمو بیا اما وقتی عمو رو زمین افتاد دیگه کسی نبود خاکها رو جمع کرد سرش رو خاکها گذاشت ، یه مرتبه دید سینه اش سنگین شد چشمهاش رو باز کرد دید شمر با خنجر بر هنه رو سینه اش نشسته... حالا هر چی نفس داری بگو حسین..* .....ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ..... اَللّهُمَّ_عَجِّل_لِوَلیِّکَ_الفَرَج ┅═┄⊰༻↭༺⊱┄═┅ .👇
. |⇦•داد زد بر سر مادرم... و علیه السلام به نفسِ کربلایی ●━━━━━━─────── * امشب اول اینجوری سلام بدیم.. * "یااَبا مُحَمَّدٍ یاحَسَنَ بنِ عَلِیِ اَیُّهَا المُجتَبی یَابنَ رَسوُلِ اللّهِ یا حُجَّةَ اللّهِ عَلی خَلقِهِ یا سَیِدَناوَ مَولانا اِنا تَوَجَّهنا وَستَشفَعنا وَ تَوَسَّلنا بِکَ اِلیَ اللّهِ وَ قَدَّمناکَ بَینَ یَدَی حاجاتِنا یا وَجیهاً عِندَاللّهِ اِشفَع لَنا عِندَاللّه" * امشب در خانه خوب آقا زاده ای اومدی داری نوکری می‌کنی. خیلیا جون دادن برای ابی عبدالله.. چرا امشب این حرفو می‌زنی آخه بابای این آقازاده به کرم معروفه میگن امام مجتبی کریم مدینه است اما بگم قبلش غریب مدینه‌ام هست. اول می‌خوام با همدیگه یه سر بریم مدینه میخوام بگم چرا این آقا غریبه مدینه است.. دستش تو دست مادرش بود. از مسجد به سمت خانه میامدن اون نانجیب جلو راهشونو گرفت.* مردک پست که عمری نمک حیدرخورد داد زد بر سر مادر به غرورم برخورد *امام مجتبی میگه جلومونو سد کرد صدا زد زهرا کجا بودی ؟ بی بی فرمود:مسجد بودم.چیه تو دستت؟ فرمود: قباله‌ی فدک نانجیب گفت این حق شما نیست بده قباله ی فدکو.. فرمود: از بابام پیغمبر به ما رسیده چرا حق ما نیست؟ امتناع کرد بی‌بی از دادن قباله فدک .. فقط همینقدر بگم تا زهراقباله فدکو نداد این نانجیب یه نگاه کرد اینور کوچه یه نگاه اونور کوچه کسی نباشه امام مجتبی که طفلی بیش نیست دستشو برد بالا آنچنان با سیلی تو صورت مادر سادات زد.. امام مجتبی میگه دست مادرمو گرفتم از رو خاک بلند کردم عوض این که راه خونه را از این طرف بره راه خونه رو اشتباه از اون طرف میرفت چرا ؟ چون یه جوری ضربه سیلی به صورت خورده بود مادرتون راه خونه رو گم کرده بود. خونمون این طرفه از اون طرف میری کجا دیگه داری می‌رسیم جونه بابا تو راه بیا * امام مجتبی می‌گه دستشو گرفتم آوردمش تو راه کمک کنم بریم سمت.. عین مقتله.. امام مجتبی میگه دست مادرمو که گرفتم طرف خونه ببرم نگاه کردم دیدم متصل از زیر چادرش داره خون رو زمین می‌چکه یا زهرا یا زهرا ..سخته بچه کتک خوردن مادر ببینه.. هم سخته بچه کتک خوردن مادرو ببینه هم برای پدر مادر سخته زمین خوردن بچه‌اشو ببینن.. چی می‌خوای بگی می‌خوام بگم خوب شد کربلا امام حسن نبود بدن له شده سینه‌ اشو چسبوند به سینه قاسم داره بدنو می‌کشه طرف خیمه‌ها این پاها هی داره رو خاک می‌کشه بدنو آورد تو خیمه‌ی دارالحرب منو نگاه کن گذاشت کنار جنازه‌ی علی‌اکبر خودش نشست وسط این دو تا جنازه یه نگاه به قد و بالای علی اکبر می‌کرد گریه می‌کرد یه نگاه به قد و بالای قاسم می‌کرد گریه می‌کرد..* * دستتو بیار بالای سر خجالتو بزار کنار گدایی بلد باش به خدا قسم که هر چی قراره بده امام حسن الان میده هر کی به کرم امام مجتبی امید واره پیر و جوون کوچیک و بزرگ ، زن و مرد دریاب کرم امام مجتبی را بدون خجالت دستت تا هرجایی میاد بالا بلندش کن اول سه مرتبه صدا بزن یا حسن... دستت بالا باشه سه مرتبه فریاد بزن یا حسین حسین حسین* .....ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ..... اَللّهُمَّ_عَجِّل_لِوَلیِّکَ_الفَرَج ┅═┄⊰༻↭༺⊱┄═┅ .👇
|⇦•ای عمو یک دم بدار... و توسل به حضرت قاسم ابن الحسن علیه السلام اجرا شده نفسِ حاج مهدی سماواتی•✾• ●━━━━━━─────── ⇆ㅤ ◁ㅤㅤ❚❚ㅤㅤ▷ㅤㅤ ↻ یکی از اصحابش میوه دل برادرش امام حسن علیه السلامه، شب عاشورا وقتی اصحاب و جمع کرد فرمود من بیعتم رو از شما برداشتم هر که می‌خواد بره بره اینا با من کار دارن، یکی گفت آقا اگه هفتاد مرتبه منو بکشن باز زنده بشم دست از تو برنمی‌دارم. دیگری گفت هزار مرتبه منو بکشن باز تو رو رها نمی‌کنم حسین جانم. خبر از شهادتشون داد جایگاهشونو نشونشون داد، روز عاشورا دیگه از هم سبقت می‌گرفتن. با همه حرف زدن ابی عبدالله علیه السلام، قاسم بن الحسن پرسید عمو جان عاقبت کار من چی می‌شه؟ فرمود: قاسمم مرگ پیش تو چگونه است؟ عرضه داشت" أهلا من العسل" از عسل برام شیرین‌تره عمو جانم، فرمود: فردا تو هم به شهادت می‌رسی. اما بعد از بلایی عظیم، ای وای، چی بود بلای عظیم نمی‌دونم، شاید این بود وارد میدان شد جنگ نمایانی کرد یه وقت یکی گفت به خدا من این جوونو می‌کُشم، کاری کرد از اسب زمین افتاد، ناله اش بلند شد،" اغثنی یا عماه" یعنی عمو به فریادم برس. عمو جانم.. مثل باز شکاری عمو اومد میدان دید قاتل بالا سر قاسمه، شمشیر کشید، جنگ مغلوبه شد، یه وقت ناله قاسم بلند شد..* ای عمو یک دَم بدار از جنگ دست زیر سم مرکب اعضایم شکستم *اگر این روایت صحیح بوده باشه، تنها بدنی که دوبار زیر سم اسب رفت بدن این آقازاده بود، اما مرتبه اول جان در بدن داشت، و سر در بدن داشت، گرد و غبار معرکه فرو نشست، دیدن قاسم رو زمین افتاده، عمو بالا سرش نشسته، قاسم پاها رو جمع می‌کنه باز می‌کنه..جلو چشم عمو داشت جان می‌داد..حسین ..عمو هم ناله می‌زد قاسمم، برا عموت سخته او رو به یاری بطلبی نتواند، اگر بتواند برات سودی نداشته باشه..عمو صبرکرد یادگار برادر جان داد، برداشت سینه قاسمو به سینه چسبانید، راه افتاد به طرف خیمه‌ها، حسینیا گریه کنا... راوی میگه یادم نمیره سینه قاسم به سینه عمو بود، اما کاری کرده بودن با بدن این آقازاده، پاهاش رو زمین کشیده می‌شد.بدن را به خیمه رساند، بین دو بدن قاسم و علی اکبر رو زمین نشست، گاهی صدا می‌زد ..قاسمم، گاهی صدا می‌زد اکبرم، ما همین جا ناله بزنیم حسین جانم..* ↫『بابُ الْحَرَم پایگاهِ متنِ روضه』 .....ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ..... .....ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ.....
. حضرت قاسم ابن الحسن علیه السلام اجرا شده به نفسِ کربلایی محمد عطااللهی ●━━━━━━─────── "السَّلَامُ عَلَى الْقَاسِمِ بْنِ الْحَسَنِ بْنِ عَلِيٍّ الْمَضْرُوبِ‏ عَلَى‏ هَامَتِهِ‏"یعنی سلام به قاسمی که شمشیر به فرقش خورد دیگه نتونست رو مرکب دووم بیاره. امشب شب یتیم نوازی این آقا دید شب عاشورا عموش داره خطبه می‌خونه. حضرت با همه حرف زد اصحاب همه نشستن امام چهره به چهره نگاه می‌کرد هرکی هرچی می‌پرسید پاسخ می‌داد قاسم بلند شد عمو اجازه دارم یه چیزی بپرسم آیا فردا منم کشته می‌شم؟ آقا سوالشونو اینجوری پاسخ داد جوونا آقا اول فرمودن: بگو ببینم مرگ در نظر تو چگونه است؟ این که تو داری میگی من فردا کشته میشم چرا امام حسین پرسید می‌خواد در تاریخ ثبت بشه رغبت قاسم به شهادت چه طوریه.. تا اینو گفت با عجله گفت:" اهلی من العسل" به خودت قسم از عسل هم برام شیرین‌تره تا اینو شنید ابی عبدالله فرمود: آری قاسم انقدری بگم علی اصغرم هم می‌کشن نه تنها تو علی اصغرم هم می‌کشند. این جای روایت سخته تا اینو شنید جا خورد گفت: یعنی عمو میگه علی اصغر یعنی اینا تا خیمه ما میان؟ آری قاسم این‌ها تا خیمه‌گاه ما میان. رسید عاشورا دید حسین از جلوی خیمه هی میره میاد لشکر نگاه می‌کنه اهل حرم رو نگاه می‌کنه فهمید اومد به مادرش گفت، گفت مادر عموم دیگه بعد علی اکبر قرار نداره داغ جوون دیده من هم دیگه بعد از علی اکبر نمی‌تونم دووم بیارم بذار برم عموم غریبه. نجمه یه دسته گلی مثل قاسم پرورش داده بود برا همین روزها آمادش کرد آره عزیز دلم الان وقتشه راه افتاد خوشحال رسید جلوی خیمه عمو جان بعضیا میگن چون کنار ابی عبدالله این بچه‌ها بزرگ شده بودن پدر صدا می‌زدن یا ابتا بعضیا میگن صدا زد السلام علیک یا عما عمو سلام بر شما آقا دید این قاسم دیگه قاسم لحظه پیش ساعت پیش نیست. این اصلاً از رنگ و روش اشتیاقه شهادت معلومه. حضرت بغلش کرد حالا همه دارن نگاهشون می‌کنن میگن امام حسین هی نگاش می‌کرد.گریه می‌کرد هی به سینه می‌چسبوند گریه می‌کرد اون قدری که در لهوف سید ابن طاووس آورده "وغشی علیهما "دوتاشون غش کردند. فرمود: اجازه نمیدم فردای قیامت چه جور تو چشم حسنم نگاه کنم برگرد دورت بگردم مادرت تنهاست. اومد تو خیمه نشست زانوهاش بغل گرفت یه جوری که نجمه دلش سوخت قاسم دورت بگردم مادر چرا اینجوری زانوهاتو بغل گرفتی؟ چرا اینجوری غم گرفتت پسرم؟ بلند شو دورت بگردم بلندشو گفت: دیدی عمو دست رد به سینه ام زد. یا امام حس سفارش مارو به ابی عبدالله بکن. فقط امام حسن اون سفارشو به قاسم داد.گفت: دورت بگردم صبر کن دستنویس بابات حسن اینجا برای تو رهگشاست بگو یا کریم اهل بیت امشب برات منم بده، دست خالیم آقا،گرفتارم آقا. قاسم یه وقت دید باباش نوشته "بسم الله الرحمن الرحیم من الغریبه الی الغریب" از غریب به غریب دوتامونم غریبیم داداش زبون حال دارم میگم ها شاید اینجا قاسم نگاه به نامه کرده باشه تکلیف که امام حسن روشن کرد تو وصیتش برای قاسم اما شاید می‌خواست بگه قاسم یه روزی میرسه اونجا داداشم به یه سیزده ساله تکیه می‌کنه. امام حسین بعد علی اکبر دیگه اون امام حسین نشد باید کمکش کرد دست نویس باباشو آورد انقدره خوشحاله می‌دود بال پرواز پیدا کرده رسید دوباره جلوی خیمه. مگه نگفتم نیا چرا دوباره برگشتی عمو ؟دستشو انداخت گردن عمو حسین، ببین چی برات آوردم ابی عبدالله نگاه کرد. .....ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ..... اَللّهُمَّ_عَجِّل_لِوَلیِّکَ_الفَرَج ┅═┄⊰༻↭༺⊱┄═┅ .👇
. حضرت قاسم ابن الحسن علیه السلام اجرا شده به نفسِ کربلایی محمد عطااللهی ●━━━━━━─────── *یه نگاه به این دستنویس انداخت دید این دست خط داداشه.. اینجا میگم شاید یاد اون قباله ی فدک افتاد، یاد حسن افتاد. دستش تو دست مادرش رفتن قباله فدک رو بگیرن. اما وقتی برگشتن قباله پاره شد، صورت مادر ورم کرد، چادر پاره پاره شد، دیگه دست مادر تو دست برادر... قاسم دل منو بردی مدینه باشه پسرم برو اما صبر کن چون علی اکبر وقتی می‌خواست وداع کنه فرمود: برو از خیمه خداحافظی کن. اما قاسم رو نگه داشت. گفت: اهل خیمه بیاید یتیم نوازی کنید پسر داداشم داره میره. زینبم عمامه داداشمو بیار.چرا عمامه چرا خود نداشت؟ چرا کفن چرا زره نداشت؟ آی قربون قد و بالات برم هرچی عمه جانش گشت به قد و بالاش زره اندازه نبود. حبیب بن مسلم روایتگر جنگه نزدیکه صحنه‌ها بود می‌نوشت میگه یه وقت دیدم گرد و خاک افتاد یه آقایی "فوقع صدره علی صدره" سینه قاسم به سینه اش گذاشت نگاش کردم دیدم عموش حسینه.. انقدر قشنگ جنگید تا وارد میدان شد دیدن هیچ جوره حریف قاسم نمیشن نانجیب‌ها یه کوچه باز کردن سنگ بارون کردن آقا رو اسم کوچه اومد.یاد کوچه مدینه افتادم آخه باباش حسن خیلی خاطره بدی از کوچه داشت سادات ببخشن گفت عمو اگه نذاری برم دق میکنم میدونی چرا؟ گفت بابام دید مادرش رو زدن، من تحمل ندارم دست رو مادرم بلند کنن.* مردک پست که عمری نمک حیدر خورد نعره‌ای زد به مادرم به غرورم بر خورد ایستادم به نوک پنجه پا اما حیف دستش از روی سرم رد شد و بر مادر خورد .....ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ..... اَللّهُمَّ_عَجِّل_لِوَلیِّکَ_الفَرَج ┅═┄⊰༻↭༺⊱┄═┅ .👇
روضه_جانسوز مداح👌😭   گفتیم یا حسین و خدا هم خریدمان امسال هم نکرده نا امیدمان با پای خویش مجلس روضه نیامیدیم زهرا خودش به ماه محرم کشیدمان یاد تمام گریه کنان محرم بخیر پیرغلامهای محاسن سپیدمان آرام تا نوای حسین جان بلند شد آمد صدای رفیق شهیدمان اجداد ما برای حسین تکیه می زدند پرچم بوس روضه خدا آفریدمان خاصیت حسین جدایی زغیر اوست یک جلوه کرد و از همه عالم بریمان با این همه گناه چه تحویلمان گرفت گویا به وقت معصیت ندیدمان جا ماندیم از سفر کربلا چقدر آمد شمیم سیب و به اینجا کشیدمان هرکس خوب گریه کند یار فاطمه است زهرا برای یار ی خود برگزیدمان مادر بُنیَّ گفت وهمه عالم ریخت به هم *حضرت زینب فرمود: مادرم را خواب دیدم بعد عاشورا ،کجا بودی؟ فرمود: ندیدی منو شب عاشورا دور خیمه ها ناله میزدم ، ظهر عاشورا دنبال حسین، عصرعاشورا  تو گودال، قتلگاه سرحسین تو بغل من بود، شمر سر و جدا کرد دل میبریدم، صدا میزدم بُنیَّ این همه آب... * آن آتش جگر چه به آتش کشیدمان *سه ساله است بغل عمو ایستاده، دید خون بالا میاره امام حسن، پاره های جگر رودید، نوشت نامه ای امام حسن علیه السلام، داد به نجمه فرمود: روزی قاسم گیر میکنه بده بهش، اومد خدمت عمو اجازه بده برم، فرمود: برو یادگار حسن هستی، طاقت داغت رو ندارم ، اومد زانو بغل نشست، نجمه خانوم، چی شده؟ اشک میریزه صدا زد عمو منو قبول نکرد، گفت: بابات حسن نامه داده، دوید عمو نامه دارم ،تا ابی عبدالله دست خط امام حسن رو دید، از حال رفت، از بس گریه کردن، زینب اومد فرمود: براش زره بیار ،زره و کلاه خود اندازش ندیدند، کفن تنش کردن، وقتی عباس قاسم رو سوار اسب کرد، پاهاش به رکاب اسب نمی رسید* دیدند خسان گلی ز ره می آید طفلی سوی صد فوج و سپه می آید گفتند اگر چه سیزده ساله است به به که چو ماه چارده می آید *اومد ایستاد صدا زد: "هل مِن مُبارز؟" رجز می خوند " ان تنکرونی فانا ابن الحسن(ع) سبط النّبیّ المصطفی المؤتمن "ازرق شامی چهار پسر داره، اولی اومد، با حربه گردنش رو زد،تا چهارمی، لشکر حسین ،زنها تکبیر گفتند، سپاه کوفه مسخره کردند ازرق رو، اومد جلوی قاسم ابن الحسن، ابی عبدالله فرمود: به نجمه بگید دعا کن توخیمه، اومد گفت بچه با این جسه ی کوچیکت چه جوری حریف من هستی؟ آقا فرمود:من بچه ام، تو با ادعات، بند پوتینت رو نبستی ،سرخم کرد، گردنش رو زد ،همه گفتند الله اکبر،یکی صدا زد این پسر شیر جمل است، گفتند زره نداره با سنگ بزنید، سنگباران کردند،سنگ زدند، بدن خون ریزی کرد، شمشیر و نیزه زدند * ای حسن زاده حسن در حسنت میبینم روح توحید میان سخنت میبینم روی لبهای تو با نیزه نوشتند حسن خط کوفی به  عقیق یمنت میبینم گفته بودم که بپوشان سرگیسویت را که به هم ریخته زلف شکنت میبینم پدری کردم و بوسه  زتو حق من است اثرنعل به روی دهنت میبینم *ازبالای اسب رو زمین  افتاد ،صدا زد: عمو به فریادم، برس امام حسین علیه السلام آمد، دید قاتل نشسته روسینه سرقاسم روجدا کنه، دست قاتل رو جدا کرد، هفده نفر رو ابی عبدالله کشت، ناگهان شنید صدای قاسم میاد میگه عمو استخوانم شکست، وقتی بغلش کرد پاهاش روی زمین کشیده میشد، یعنی بند بند بدنش جدا شدند* یوسف نجمه چه بسرت آوردند پنجه گرگ براین پیرهنت میبینم قدری آرام بگیر   ماندم از اسب چگونه به زمین افتادی جای نیزه زدو سو بر بدنت میبینم قدری آرام بگیر ی بغلت می گیرم این چه وضعی است که بر حال تنت میبینم *صدا زد برای عمو سخته چیزی بخواهی نتوانم برآورده کنم* هرچه بالا بکشم سینه ی تو برسینه باز برخاک بیابان بدنت میبینم
توسل و جانسوز مداح👌 همیشه اسمِ هر فردی مشخص می کند در لحظۀ تصمیم گیری نوع تصمیمات او را با حقیقت هایِ اطرافش که باشد یا نباشد بیاید یا نیاید یا بگیرد یا نگیرد یا هزاران یایِ دیگر که یکی اش میشود مقبول در دنیا اطرافش اگر عباس باشد می شود شیری که با چشمانِ خود در دام می آرد شکارش را و با یک پلک کارش را به پایان می رساند بی برو برگرد به پایان می رساند کار او را پس بدونِ جنگ و خون ریزی بدونِ یک خراش کوچک سطحی بدونِ درد اگر زینب شود هم می شود در کربلا و شام و کوفه زینت بابایِ خود حیدر به حدی که تصور می کند کوفه به دنیا آمده یک حیدرِ دیگر به این علت شبیهِ حضرتِ حیدر که شد فرقش دو تا،زینب به چوب محملش باید بکوبد سر اگر قاسم شود باید شود بین همه تقسیم بگردد آهِ فرزند حسن یک نیم و فرزند عمو یک نیم که جانش را به بابا و عمو با هم کند تقدیم شود قسمت به روز و شب میان نجمه و زینب بگردد میان نجمه و زینب میان اکبر و اصغر میانِ نیزه و خنجر ... بگردد پیکرش کوچک میانِ خار ها تک تک میان ازدحام تیر میان آن همه شمشیر تنش را پخش کرده در میانِ دشت همان طوری که بابایش جگر را در میانِ تشت که بابایش کریم است و پسر ابن کریم آری که بزل و بخشش و جودِ حسن را دیده قاسم از قدیم آری بیایید امشب از تجزیه و تحلیلِ عمقِ روضه قاسم بگذریم آری که تشریح فضایِ روضه قاسم به شدت روضه باز است که پایانش در آغاز است که فعلِ سختُ و بی رحمِ کشیدن بچه ها در کربلا مانند یک راز است کشیدن می شود آغاز در کرب و بلا آنجا که حر صف می کشد با لشکرش در محضر ارباب و آقا دست خود را می کشد ارام بر مویِ رقیه دخترش شاید نگوید آب کشیدن می شود آنجا که عابس می کشد فریاد و از هم می درد پیراهنِ خود را حبیب ابن مظاهر می کشد بر خاکِ صحرا هی تن خود را وهب در خاک و خون می غلطد و مادر برای دیدنش این سو و آن سو می کشد هی گردن خود را علیِ اکبرِ ارباب هم دامن کشان دارد به میدان می رود در محضرِ بابا علی پا می کشد بر خاک صحرا می کشد تیر هی قلب مضطر بابا و بر نعش جوانش می کشد فریاد علی اکبر بابا کشیدن می شود بی رحم آنجا که کمان را می کشد هی حرمله تا جا شود تیر سه شعبه آه در نایِ علی اصغر کشیدن می شود زجر اور انجا که به جای اینکه بابا تیر را بیرون کشد از حنجر این طفل با دقت گلو را می کشد از تیر بیرون وای بابایِ علی اصغر ... کشیدن می شود غمناک وقتی میکشد بابا عبا بر قد و بالای علی اصغر ولی اوج کشیدن می شود تصویر بینِ روضۀ قاسم که بر رویِ زمین هی میکشد شمشیر را وقتی به میدان می شود عازم زنی کِل می کشد در دشت وقتی تازه داماد حسن با رختِ دامادیِ خود دامن کشان با خنده دارد می رود میدان کشیده کار قاسم جان به جایی که پسر ها و خودِ ازرق ز تیغش نیم می گردند پس از تفریق و جمع و ضرب با شمشیر قاسم پیش پاهای عمو تقسیم می گردند کشده کار قاسم آه حالا بین تیغ و تیر که هر کس می کشد چیزی یکی نیزه یکی شمشیر بمیرم مادرش هم می کشد آه از نهادش که او را دوره کردند عاقبت شمشیر های بی مروت از پس و از پیش کشیده روضه از کرب و بلا حالا به یک خانه دوباره روضۀ پهلو یکی میخُ آن یک با سر نیزه ولی هر دو غریبانه کشیدند و کشاندند و عمو را این چنین کشتند کشاندند اسب ها را بر تنِ قاسم به صحرا و عمو را روی زین کشتند کشیده می شود روضه کشیده می شود قاسم بمیرم نکته اش این است که این نوجوان در زیرِ سمِ اسب ها مانده ولیکن ظاهراً سالم که قاسم از درون مثل علی اکبر رعنایِ لیلا شد که قاسم از درون مثل بابایش شکست و اربا اربا شد فقط یک پوست ماند از او و اعضایی پر از نیزه در آغوش عمو جانش به سمتِ خیمه در راه است آقایی پر از نیزه ... کسی که اول روضه بزرگش بود جوشن ها کفن کوتاه گشته بر تنش حالا در این صحرا کشیدند و کشاندند و عمو را بار ها کشتند اه از شرم حسن در کربلا کشتند عمو را از شرم حسن در کربلا کشتند کشیدند و کشاندند و عمو را بارها کشتند آه از شرمِ حسن در کربلا کشتند عمو را ... حسین جانم ...حسین جانم ... حسین جانم جانم جانم ..... ✼✾══┄══✧══┄══✾✼
مداح 👌 حدیث عشق تو دیوانه کرده عالم را به خون نشانده  دل دودمان آدم را   غم تو موهبتِ کبریاست در دلِ من نمیدم به سرور بهشت این غم را حسین جان ..  حسین جان .. غبار ماتم تو به من آبرو  بخشید  (2) به عالمی  ندهم این غبار ماتم را حسین جان ..  حسین  جان  .. زمان به یاد عزایت محرم است حسین اگر چه شور دگر داده این محرم را حسین جان .. حسین جان .. چی میخوام بگم آقای من؟ به نیم قطرۀ اشکِ محبتت  ندهم  اگر دهم به دستم تمام عالم را حسین جان .. حسین جان .. *حرف آخر و بزنم* اگر بناست دمی بی تو بگذرد عمر من حسین هزار بار بمیرم نبینم آن دم را اگر بناست دمی بی تو بگذرد عمرم هزار بار بمیرم نبینم آن دم را .... اگر که بند بندِ من جدا کند عدوی تو مرا زتو،تو را زمن نمی کند جدا حسین حسین من .. حسین من  .. خدا نکرده دستِ رد اگر زنی به سینه ام منِ شکسته دل بگو  که رو کنم کجا حسین    حسین من  .. حسین  من  .. هر جوری بود از عمو اجازه گرفت عمو  رو راضی کرد وارد میدان شد این سرباز سیزده ساله رجز میخونه " إنْ تنْکرونی فأنا ابْنُ الحسن سبطُ النبی  المصطفی ....  فداش بشم  قریب به 35 نفر رو به درک واصل کرد،نانجیبی  گفت به خدا من این پسرُ می کشم کاری کرد دیگه از اسب رو زمین افتاد ناله اش بلند شد صدا زد : اغثنی یا غمّاه ... عمو ، به فریادم برس ... مثلِ بازِ شکاری عمو اومد ، دید قاتل بالاسرِ قاسمِ،جنگ مغلوبه شد ... یه وقت صدایِ نالۀ  قاسم بلند شد،ای عمو : ای عمو یک دم بدار از جنگ دست زیر سم مرکب اعضایم شکست ... حسین .. حسین .. اگر این مطلب صحیح بوده باشه تنها بدنی که کربلا دوبار زیر سم اسب رفت همین نازنین بدن بود .. گر چه لعل تو آب و تن تو تاب ندارد دلت هوایِ دگر غیر روی باب ندارد تو آن نه ای که جواب عموی خویش نگویی لبان تشنه ی تو نیرویِ جواب ندارد حسین  .. حسین .. نمی رسید اگر پات بر رکاب مخور غم (یه سرباز سیزده ساله مگر چقدر قد و قامت داره) نمی رسید اگر بر رکاب، پای تو، جا داشت که چشم قابل پای تو را رکاب ندارد حسین .. حسین .. ذبیح،پا به زمین سود و آب یافت ولیکن مَسای پا که عمو دسترس به آب ندارد زمن بگوی به گلچین تلاش بیهُده کردی گلی که آب نخورده دگر گلاب ندارد .. حسین  ..  حسین  .. همین که گرد و غبارِ معرکه فرو نشست دیدن قاسم رو  زمین اُفتاده،عمو بالاسرشِ ... قاسم پاها رو جمع می کنه باز می کنه ... یعنی جلو چشمِ عمو داره جان میده ... عمو صبر کرد تا روح از بدنش مفارقت کرد،صدا می زد قاسمم،برا عموت سخته او رابه یاری بطلبی نتواند اگر بتواند برات سودی نداشته باشد .... حسین .. یه جمله بیشتر عرض ادب ندارم ، برداشت سینه قاسم رو به سینه چسبانید،کنایه  فهما اهلِ روضه دلسوخته ها ، گریه کنا،یه بیت گفتم،شنیدید : نمی رسید اگر بر رکاب، پای تو، جا داشت که چشم قابل پای تو را رکاب ندارد حالا راوی میگه یادم نمیره دیدم سینه قاسم رو به سینه چسبانیده ، اما پاهایِ قاسم رو زمین کشیده میشه .. حسین  .. حسین .. بمیرم ، بمیرم ... خسته جان پیکر‌ش از لطف در آغوش کشید رو به سویِ حرم آورد و به فریاد آمد کای عروس حسن از بخت شکایت منما حجلۀ حسن بیارای که دماد آمد .... اونم با چه قد و بالایی ... حسین .. حسین  .. عمو ، یتیم حسنم .... ══┄══✧══┄══.
‍ قدم چهارم: متن روضه 1👇 👌😭 متن روضه 1 ❤️ای حرمت خانۀ معمور دل ❤️ای شجر عشق تو در طور دل 💚نجل علی درّ یتیم حسن ❤️باب همه خلق زمین و زمن امشب بریم در خانه ابن الکریم... میوه دل امام حسن... 🌕همچو عمو ماه بنی هاشمی ☀️چشم و چراغ شهدا، قاسمی امشب صاحب عزا... خود امام حسنه... آقای کریم ماست... آی اونی که گفتی گرفتارم... حاجت دارم... مریض دارم... امشب شفای مریضت رو از امام حسن بگیر... امشب آقا رو به پاره تنش قسم بده... مگه ميشه... برا میوه دلش اشک بریزی... برا قاسمش اشک بریزی... آقا دست خالی برت گردونه... آماده ای بریم کربلا بسم الله... شاید 13 سال بیشتر نداره... اومد کنار ابی عبدالله... صدا زد: 💔من هوای جبهه دارم ای عمو 😭غصه های خیمه دارم ای عمو شب عاشورا اومد کنار عموجانش حسین... عرضه داشت آقا... یه سوال دارم... آیا منم فردا شهید میشم یا نه... آیا منم میتونم جانم رو فداتون کنم یا نه... 💔این دلم احساس غمگینی کند 😭غربتت درسینه سنگینی کند عزیز دل برادرم...قاسمم... مرگ رو چطور میبینی... صدا زد: احلی من العسل... آقا مرگ برای من از عسل شیرین تره... فرمود عزیز دلم... فردا تو رو به بلای عظیم میکشند... الله اکبر... امان از بلای عظیم... روز عاشورا اومد کنار ابی عبدالله... صدا زد عموجانم حسینم... الان ديگه وقتشه اجازه میدان بدید آقا... دیگه طاقت ندارم... ابی عبدالله چکار کنه... صدا زد قاسمم... عزیز برادرم... چطوری اجازه بدم... آخه تو یادگار حسنمی... تو امانت برادرمی... اصرار کرد... هر طوری بود... اجازه گرفت... رفت به سمت میدان... راوی میگه: وَخَرَجَ غُلَامٌ كَأَنَّ وَجْهَهُ شِقَّةُ قَمَر یه نوجوانی وارد میدان شد دیدم صورتش مثل ماه پاره میدرخشه... تا وارد میدان شد... شروع کرد به رجز خوندن... چنان با شجاعت رجز میخونه... همه لشکر دشمن متحیر موندن... این آقازاده کیه... آی نانجیبها... اگه منو نمیشناسید بدانید... أَنَا ابْنُ الْحَسَنِ سِبْطُ النَّبِىِّ الْمُصْطَفى‏ من فرزند قهرمان جنگ جملم... من فرزند حسن بن علیم... ❤️آیینه ی مرد جمل آمد به میدان ☀️یک شیردل مانند یل آمد به میدان جنگ نمایانی کرد... خیلی ها رو به درک واصل کرد... کسی حریف این آقازاده نميشه... چه کار کردند... دور تا دورش رو گرفتند... اول سنگبارانش کردند... یه ظالمی صدا زد... بخدا بهش حمله میکنم... داغش رو به دل مادرش میگزارم... یا صاحب الزمان... تا این نانجیب رسید... ضَرَبَ رَأسَهُ بِالسَّيف ِ آنچنان با شمشیر به سر مبارک زد... فَوَقَعَ الغُلامُ لِوَجهِهِ قاسم با صورت به زمین افتاد... همینجا بود صدای ناله اش بلند شد... يا عَمّاه عموجان حسین به دادم برس... 💔افتادم از پشت فرس 😭عمو به فریادم برس ابی عبدالله مثل باز شکاری خودش رو رسوند... بگم یا نه... نگاه کرد... دید یه قاسمش زیر سم اسبها... هی صدا میزنه عموجان حسین... ابی عبدالله این نانجیبها رو کنار زد... نشست کنار یتیم برادر... دید شمشیر به سرش زدند... بدنش رو قطعه قطعه کردند... سنگبارانش کردند... داره نفسهای آخرش رو میکشه... هی پاهاش رو زمین میکشه... چه کار کنه حسین... همه دیدند... وقَد وَضَعَ حُسَينٌ صَدرَهُ عَلى صَدرِهِ، قاسم رو به سینه چسباند... وای عزیز برادرم قاسم... یادگار حسنم قاسم... 💔اي يادگار ِ رويِ قشنگِ برادرم 😭جان كَندَنت روي زمين نيست باورم 😭وقتي كه استغاثه ي جانسوز تو رسيد 😭هفت آسمان، شكست و فرو ريخت برابرم 😭پُر شد فضا ز عطر گلابِ تنت عمو 💔عطر تن تو زنده كُند يادِ اكبرم (صلی الله عَلَیْکُمْ یا اَهْلَ بَیْتِ النُّبُوَّةِ)