MirzaMohamadi_Shab_6_Moharam_1400_b.mp3
10.98M
از پای کوب اسب سواران شنیده ام
بردند روی نیزه سری را که تن نداشت ...
◾️#روضه #حضرت_قاسم_بن_الحسن علیهماالسلام
#شب_ششم_محرم
#روضه_حضرت_قاسم
🎤حجت الاسلام #میرزامحمدی 🎤
05-ROZE HAZRATE GHASEM.mp3
1.09M
السلام علیک یا قاسم بن الحسن
◾️ روضه و مرثیه◾️
#استاد_مومنی
🔘شب ششم محرم 🔘
🔻موضوع 🔻
▪️#روضه_حضرت_قاسم
#حضرت_قاسم_بن_الحسن سلام الله علیهما
#شب_ششم_محرم
.
📋 گوشهی خیمه شور و حالی داشت
#شب_ششم_محرم
#روضه_حضرت_قاسم
#گریز_به_روضه_حضرت_زهرا
سید رضا نریمانی
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
گوشهی خیمه شور و حالی داشت
دیده اش اشک لایزالی داشت
دائماً از خودش سؤالی داشت:
دیشب او مژدهی وصالی داشت
پس چرا راه رفتنم سد شد؟
التماس پریدنم رد شد؟
من که از عاشقان او هستم
دست پروردهی عمو هستم
حال که غرقِ آرزو هستم
تشنهی جنگ با عدو هستم
کاش می شد مرا خطاب کند
روی جانبازیام حساب کند
کُنج بستر که جای ماندن نیست
میزنم پر که جای ماندن نیست
خیمه دیگر که جای ماندن نیست
بعد اکبر که جای ماندن نیست
گر بمانم ز غصه میمیرم
آخر اذن جهاد میگیرم
دست خطی اگر که رو بشود
از برادر که گفت و گو بشود
ذکر مادر که پیش او بشود
زیر و رو سینهی عمو بشود
آه، انگار پَر در آوردم
من هم از عشق سر درآوردم
وقت، وقتِ فدا شدن شده است
نوبت جنگِ تن به تن شده است
وقت رزم یلِ حسن شده است
دشمن انگشت بر دهن شده است
جای جوشن به تن کفن دارم
ارث بسیار از حسن دارم
گفته بابا به من که قاسم جان
گرچه من نیستم ولی تو بمان
پیش پای عمو برو میدان
جان خود کن برای او قربان
سینهات را سپر برایش کن
هرچه را داشتی فدایش کن
گفت اگر نیزه خورد پهلویت
زیر سمها شکست ابرویت
یا اگر خون گرفت گیسویت
جان که دیگر نداشت زانویت
زیر لب روضهی مدینه بخوان
روضهای از شکسته سینه بخوان
آه عمو وقت خواهش آمده است
تیغ و نیزه به بارش آمده است
لحظههای نوازش آمده است
قامتم را ببین کش آمده است
مست "احلی من العسل" هستم
تشنهی جرعهای بغل هستم
نالهاش در هوارها گم شد
بین گرد و غبارها گم شد
وسط نیزه دارها گم شد
زیر سمّ سوارها گم شد
مقتلش روضهی مگو شده است
قدش اندازهی عمو شده است
نیزهها بر تنش مقیم شدند
سبب روضهای عظیم شدند
همه از سفرهاش سهیم شدند
قاتل زادهی کریم شدند
پیکرش دشت را معطر کرد
کربلا را بقیع دیگر کرد
#مصطفی_هاشمی_نسب✍
...
📋 اذن میدان گرفتن حضرت قاسم از ابی عبدالله
#حضرت_قاسم
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
«ثُمَّ خَرَجَ مِنْ بَعْدَ القاسِمُ بنُ الحَسَنِ وهُوَ غُلامٌ صَغيرٌ لَم يَبلُغِ الحُلمَ» انقدر کوچیک بود هم قد و قوارهش هم سنش «فَلَمّا نَظَرَ إلَيهِ الحُسَينُ عليه السلام» یه نگاهی ابی عبدالله بهش کرد« اعتَنَقَهُ، وجَعَلا يَبكِيانِ حَتّى غُشِيَ عَلَيهِما، ثُمَّ استَأذَنَ الغُلامُ لِلحَربِ» ابی عبدالله بغلش کرد انقدر گریه کرد «فَأَبى عَمُّهُ الحُسَينُ عليه السلام أن يَأذَنَ لَهُ» بهش اجازه نداد گفت:« نه قاسمم نمیشه، تو امانت برادرم حسنی داداشت خیلی سفارش تو رو به من کرده« فَلَم يَزَلِ الغُلامُ يُقَبِّلُ يَدَيهِ ورِجلَيهِ » افتاد به دست و پای ابی عبدالله انقدر دست و پای ابی عبدالله رو بوسید» وَ هُوَ يَقُولُ: رُوحی لروحِکَ الْفِداءُ وَ نَفْسی لِنَفْسِکَ الْوِقا» عموجون قربونت برم، دورت بگردم نمیخوای به من اجازه بدی برم .
«حتی اذن له» تا این کار و کرد ابی عبدالله بلندش کرد بهش اجازه داد «فخرج ودموعُه تسيل على خَدَّيه، و هو يقول» انقدر قاسم گریه کرد، با چشمان گریان وارد میدان شد.
ابی عبدالله هرچی گشت این خیمه به اون خیمه یه زرهایقد و قوارهی قاسم پیدا بشه نشد،
- چی کار کنم خدایا؟! زره نداریم برای قد و قوارهش. ابی عبدالله نوشتن عمامه رو از سر برداشت دوتیکه کرد یه تیکهش و برا قاسم کفن کرد...
همه چیش و ابی عبدالله بخشید به این و اون، همه چیش و حراج کرد.
یه تیکهش و به سر و صورت قاسم بست چون مثل ماه میدرخشه. عمو جان چشمت میزنند اینجوری بری میدان بد میشه، چشم میخوری...
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
📋 ای یادگار مجتبی افتادی بینِ دست و پا
#روضه_حضرت_قاسم (ع)
#روضه_حضرت_زهرا (س)
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
اومد جلو ضربهای به سر قاسم زد، با صورت زمین خورد. صداش بلند شد عمو جون!
یک نیزهای اون نانجیب شبیت بن سعد برداشت به پشتش زد، این نیزه رو که فرو کرد از سینهی قاسم بیرون زد، نالهی قاسم بلند شد...
همهی اخل کوفه حملهور شدند. میخواستن عمر و نجات بدن، کسی که ضربه به سر قاسم زده بود ابی عبدالله داشت باهاش میجنگید، اینا خیلشون، همهشون حملهور شدند. میخوان عمرو نجات بدن. این اسبا وقتی حملهور شدن عمرو زیر دست و پاها به هلاکت رسید. دیگه وقتی گرد و خاکا بالا رفت چیزی مشخص نبود «و القاسم ایضا» قاسمم زیر سم مرکبا قرار گرفت...
استخونای قاسم زیر سم مرکبها خورد شد...
مدینه هم همینجور شد، مدینه هم وقتی اون نامرد اومد پشت در، انقدر با این پا به این در زد؛ در شکست.مادرِ ما پشتِ دره....
قاسم و بغل گرفت به سینه چسبانید. روایت میگه همینجور که این قاسم رو توو بغل گرفته بود. داشت حرکت میکرد، سینه به سینه قاسم و چسبوند همینجور که راه میره، پاهای قاسم رو زمین میکشید...
.
📋 علی اکبر که جوشن داشت آن شد
#روضه_حضرت_قاسم (ع)
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
شاخ شمشاد حسن اومد توو میدون رجزی خوند، فریاد میزد نام پدرش و با عشق میگفت:« من بچهی حسنم»، شاید زیر لبش میگفت:« اومدم انتقام بگیرم. شما مردم توو مدینه آبروی بابام و بردید. یه کاری کردید بابام پیر شد، همهی محاسنش سفید شد تا آخر عمرشم به کسی نگفت ولی ما توو چهرهی بابا نگاه میکردیم میفهمیدیم بابا چه دردی داره»...
ابی عبدالله بغلش کرد، اینقدر گریه کردن دوتایی باهم که دوتایی از فَرط گریه غش کردند. قاسمش و بغل گرفت انگار حسنش و بغل گرفته؛ انقدر بوسه زد به قاسمش، انقدر گریه کرد. روایت میگه عمامه رو ابی عبدالله از سر برداشت دو تکه کرد، آخه هرچی توو خیمهها رو گشتن، صدا زد:« عباسم! ببین یه زرهی برای قد و قوارهی قاسمم پیدا میشه»؟! انقدر آقا رفت گشت گفت:« آقاجان! اصلا زرهی اندازهی قاسم نیست چی کار کنیم»؟!
آقا عمامه رو برداشت دو تکه کرد، اولیش و گردن قاسم انداخت کفن بهش پوشوند؛ با یه تکه از این عمامه صورت قاسم و بست یه وقت چشمش نزنند.
علیاکبر که جوشن داشت آن شد
تو که جوشن نداری وای بر من
اون نامردا حمله کردند وقتی قاسم زمین خورد، ابی عبدالله مثل باز شکاری خودش و رسوند. اومد کنار قاسمش شروع کرد با این نامردا جنگ کنه؛ یکی از لشکریا کنار بدن قاسم انگار افتاده بوده. اینا اومدن بدن این و از زیر دست و پا نجات بدن؛ همچین که با اسب آمدن گرد و خاکا بلند شد، دیگه بدن قاسم پیدا نبود، انقدر این اسبا رو این بدن تازوندن. ابی عبدالله زنده نبود وقتی اسبا اومدن، وقتی اون نامرد صدا زد:« مَن ینتَدِبُ لِلحُسَین»؟! ابی عبدالله زنده نبود ولی قاسم هنوز نفس میکشید، هنوز داشت حرف میزد؛ اسبا اومدن انقدر رو این بدن تازوندن که وقتی ابی عبدالله اومد کنار قاسمش دید این بدن چند برابر شده...
خود ابی عبدالله تشییع کرد، بدن قاسم و بغل گرفت؛ آروم آروم داره زیر لب صدا میزنه، همچین که این بدن و توو آغوش گرفت، سینه به سینه این بدن و چسبانید، زیر لب آروم آروم داره میخونه:« به عزَّت و شرف لَا إِلٰهَ إِلَّا ٱللَّٰه» ولی دل ابی عبدالله کنار بدن قاسم رفت مدینه خاطرات برا ابی عبدالله زنده شد، همچین که نگاه به بدن قاسم انداخت دید همه جای بدن زخمه، کبوده؛ بدن و داخل خیمه گذاشت شاید اونجا شروع کرد روضه خوندن...
بد زدنت، جلو چشای حسنت
ناحلة الجسم شدی و چقدر میلرزه بدنت
درد میکشی، همش آه سرد میکشی
تو هرچی درد داری و از، قنفذ نامرد میکشی
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
📋 شاخِ شمشاد حسن از دور تا معلوم شد
#حضرت_قاسم (ع)
حاج سید رضا نریمانی
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
شاخِ شمشاد حسن از دور تا معلوم شد
قامتش زخمیِ تیرِ چشمهای شوم شد
قد او کوتاه اما نیزه کوتاهی نکرد
که بلند از این مصیبت نالهی معصوم شد
نامهاش وقتی به دست نعل مرکبها رسید
پیکرش از پشت و رو هم مُهر شد هم موم شد
درمیان هلهله کوفه حنابندان گرفت
بند بندش وا شد و رنگ حنا معلوم شد
رنجِ قدّی که به زیر سُم مرکبها کشید
باعث رنجیدن هر چارده معصوم شد
بین حرفش لشکر دشمن دویده بود که
نالهی من را عمو دریاب نامفهوم شد
*شاعر: #گروه_یا_مظلوم
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
📋 ای وای توو این غوغا
#شب_ششم_محرم (ع)
#سید_رضا_نریمانی
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
ای وای توو این غوغا
موندی کجا قاسم
زیر سُّم اسبا
موندی کجا قاسم
مَقتل تو پُرِ از عِطر حسن شده
اندازهی عمو قَدِّت بلند شده
من بمیرم گلم برا غربت تو
چقدر سنگ خورده به صورت تو
گل حسن، گل حسن
چیزی بگو جون عمو حرفی بزن
گل حسن، گل حسن
غم تو آتیش میزنه به جون من
زخمات پُر از خونه
زخمات هنوز بازه
با داغِ تو میشه
داغِ حسن تازه
یتیم مجتبی غریبیم و ببین
جلو چشام پات و نکش روی زمین
از نعل اسبا مثل اکبرم شدی
شبیه تابوت برادرم شدی
من به فدای تَنِ تو
یکی شده تَنِ تو با پیرهن تو
من به فدای تَنِ تو
آتیش به جونم میزنه رفتن تو
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
.
roze-mirza4.mp3
8.27M
#روضه_حضرت_قاسم
#روضه_امام_حسین
▪️هر کسی رو به تو آورد جهان آرا شد
▪️مورد مرحمت انسیة الحوراء شد
.
📋مقتل #حضرت_قاسم (ع)
#روضه_حضرت_قاسم (ع)
#روضه_حضرت_زهرا (س)
#روضه_امام_حسین (ع)
............................................
.( امام صادق فرمود شب جمعه میایم بالا سرتون ، کربلا همه آرزوشون این بود اباعبدالله بیاد بالا سرشون هر شهیدی رو زمین میافتاد صدا میزد یا اباعبدالله.
با یه صدای بریده بریدهای دا میزد عمو بیا عمو بیا عمو بیا! شیخ جعفر میگه : هر بار مرکبی از قاسم رد شد عمو رو صدا زد قاسم روضه خون اباعبدالله است یه نمونش وقتی فرمود «إن تُنكِروني فَأَنَا فَرعُ الحَسَنْ»
روضه خوند برا اباعبدالله راوی میگه : اشکاش جاری بود « هذا حسینٌ کَالأَسیرِ المُرتَهَنْ»
این آقایی که امروز دورش گرفتید پسر مصطفی است وارد میدان شد فرمود قاسمم «اَنت من اَخی عَلی مِن » تو بوی حسنمو می دی ، چطور راضی شم میدون بری ! امام حسن اون لحظههای آخر گریه میکرد میفرمود «لا یَوم کَیومِکَ یااَبا عَبدِالله»
دارم میبینم حسین ۳۰ هزار نفر دورت میکنن اول سرتو از تنت جدا میکنن ، این زن و بچه نشستن ، زینب نشسته ، قاسم نشسته ، اول سر از تنت جدا میکنن ، بعد زن و بچت رو اسیری میبرند! حسین جان یه خواسته ازت دارم داداش «کلَ اولادی حافِظاً و ولدا»
یعنی مراقب بچههای من باش براشون پدری کن ، حالا اومده داره میگه اجازه بده برم میدان ، قربونت برم زره اندازت پیدا نشد! قاسم این شمشیری هم که بستی رو زمین کشیده میشه
علی اکبر که جوشن داشت آن شد
تو که جوشن نداری وای بر من
وارد معرکه که شد صدا زد آن حرامی رو یابن سعد چرا آخرتت رو به دنیا فروختی؟ همینطور داره نگاه میکنه نوجوان ۱۳ ساله این کیه بهش عمامه بستن کلاهخود بهش اندازه نیست؟! یابن سعد آیا به مرکبت آب دادی یا نه؟ صدا زد این چه سوالیه میپرسی آره.آقا فرمود : ادعای اسلام داری حسین لبش تشنه است.
اشکاش جاری بود هی صدا میزد بابا حسن جات خالیه الان ، یادتونه تو فتنه روح الله عجمیان ۱۷ نفر میزدن یادتونه چیکار کردن با بدنش مدینهام همینطور بود ، همه ریختن سر مادر سادات هرکی با هرچی دستش بود فاطمه رو میزد اینم نوه بی بی مادر زیر دست و پا افتاده بود.
مرا مغیره و یک تن به او نگفت
زن را کسی مقابل شوهر نمی زند
تا فهمیدن پسره حسنه شروع کردن زدن ، گفت من میدونم باید چه کار کنیم! شروع کردن سنگ بارانش کردن اینقدر بهش سنگ زدن دیگه رمق نداشت ، مقتل نوشته دو نفر از بالای مرکب رو زمین انداختن آنچنان با نیزه به پهلوش زدن گل حسن رو زمین افتاد.
یه آقایی هم با نیزه از بالای مرکب رو زمین انداختند اباعبدالله یه لحظهای رسید دید قاسمش پاهاشو داره رو زمین میکشه فرمود قاسمم واسم سخته تو پاهاتو رو زمین میکشی ! از عمه کاری بر نمیآید سر قاسم و به دامن گرفت یک ساعت نگذشت کی بخواد سر اربابه ما رو به دامن بگیره « یَفصَح بِرِجلِه»
یعنی حسین پاشو به زمین میکشید یه وقت چشاشو باز کرد سینه سنگینی میکنه یه وقت نگاه کرد قاتل رو سینه نشسته.
همه منتظرن ، مادرش برسه
کاش صدای برادر به خواهرش برسه
دست قاتل اگه، به سرش برسه
آخ خدا به داد موی دخترش برسه
................................................
مسعود پیرایش
👇