eitaa logo
امام حسین ع
27.4هزار دنبال‌کننده
432 عکس
2.3هزار ویدیو
2.2هزار فایل
کانال مداحی و شعر و سبک https://eitaa.com/emame3vom
مشاهده در ایتا
دانلود
. 📋 شیشه‌ی عمر پدر خُرد شدی در نظرم (ع) (س) حاج سید رضا نریمانی ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ شیشه‌ی عمر پدر خُرد شدی در نظرم سر پیری چه بلایی‌ست که آمد به سرم خواستم پر بکشم سمت تو...،خوردم به زمین طرزِ درهم شدنت چیده همه بال و پرم لخته‌خون! خواهشاً از حنجره‌اش دست بکش تا اگر شد فقط این بار بگوید: پدرم شمر با هر ولدی‌گفتنِ من می‌خندد پسرم ای پسرم ای پسرم ای پسرم تا به حالا نشده پیش پدر پا نشوی حیف باشد دم آخر نکنی مفتخرم نیزه مسمار شد و چنگ به پهلویِ تو زد داغ زهراییِ تو شعله زده بر جگرم تیغ‌ها! از بدنِ ریخته پا بردارید بگذارید که از معرکه او را ببرم می‌شمارم همه اعضای تو را..،باز کَم است تکّه‌ای از تو کجا مانده؟!..،خودم بی‌خبرم آنقَدَر بند به بند بدنت وا شده است می‌شود در دل قنداقه تو را بُرد حرم کار تشییع تو یک روز زمان خواهد بُرد همه از خیمه بیایید که من یک نفرم *شاعر: ✍ ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ .
امام حسین ع
. 📋 شیشه‌ی عمر پدر خُرد شدی در نظرم #روضه_حضرت_علی_اکبر (ع) #گریز_به_روضه_حضرت_زهرا (س) #شب_هشتم_محر
.👆صوت 📋 یک فزع کردی تمام صورتم را خون گرفت (ع) (س) ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ علی‌اکبر اومد دم در خیمه، اینقدر این آقا زیباست، خوش‌روئه. اول شهید از بنی هاشمه. همچین که دم در خیمه گفت بابا، اجازه میدین، نوبت منم هست برم میدان؟! روایت میگه بی‌درنگ ابی عبدالله گفت: برو... همچین که راه افتاد گفت: صبر کن!، -جونم بابا -یکم جلو بابا قدم بزن... یه نگاهی ناامیدانه‌ای به جوونش کرد؛ از گوشه‌ی چشمش اشک جاری شد. محاسن مبارک و گرفت سر و به آسمان بلند کرد.خدایا شاهد باش کیو دارم می‌فرستم. هروقت دلتنگ رسول خدا می‌شدیم، به علی نگاه می‌کردیم یاد رسول خدا می‌افتادیم. اذن و گرفت؛ ابی عبدالله آیه قرآن خوند و به سر و روی علی فرستاد و گفت خدا پشت و پناهت پسرم... زد به دل لشکر، رجز خوند به دل لشکر زد. انقدر لشکر و تار و مار کرد، زجه‌ی لشکریان بلند شد از بس این آقا با شمشیر میرفت توو دل لشکر. برگشت پیش باباش، اینا انگار هرچی شمشیر میزنند، نیزه میزنند بهش نمی‌خوره. بابا عطش داره بیچاره‌م می‌کنه، سنگینی این زره داره منو اذیت میکنه، شمشیرم سنگینیش داره اذیتم می‌کنه. آب هست یکم به من بدی؟! اگه من یکم آب بخورم، جون تازه می‌گیرم به دل لشکر میزنم. ابی عبدالله شروع کرد گریه کردن و گفت ای پسرم زبونت و به من نشون بده، علی‌اکبر زبونش و در اورد، زبونش و گذاشت توو دهن حسین. خاتم انگشترش و ابی عبدالله درآورد توو دهن علیش گذاشت، ان‌شاءالله جدم سیرابت می‌کنه. بابا برگرد میدون بیشتر از این منو اذیتم نکن. از اینجا مقتل شروع میشه، ابی عبدالله چشم از علیش برداشت. علی‌اکبر دمادم حمله می‌کرد به لشکر، یه تیری به گلوی علی‌‌کبر نشست. خدا لعنت کنه مره بن منقذ رو، با شمشیر یه ضربه‌ای به سر علی‌اکبر زد و دیگه همه ریختن سر علی دارن ضربه میزنند، هنوز علی‌اکبر رو اسبه این خونا از سر علی رو گردن اسب سرازیر شد. این خونا اومد جلو چشم اسب و گرفت. اسب رفت توو دل لشکر، دیگه همه دورش و گرفتند. هرکی با هرچی دستشه داره میزنه... شمشیر اگه به جایی بخوره، شمشیر و فرو می‌کنند درمیارن؛ اما همچین که علی رفت توو دل لشکر شمشیرا همینجوری فرو می‌رفت یعنی قطع می‌کرد. ارباً اربا. صدای علی بلند شد: یا ابتاه! بابا بیا! ابی عبدالله تا صدای علیش و شنید، سراسیمه سوار بر مرکب شد. خبر برای حسین اومده جوونت زمین خورده سریع خودش و رسوند. @emame3vom یه روزیم علی توو مسجد نشسته، سراسیمه حسن و حسین اومدن بابا مادر ما از دنیا رفت. بدو بابا. علی بدو بدو خودش و رسوند خونه... چند قدمیه بدن که رسید ابی عبدالله زانوهاش دیگه طاقت نیاورد. با سر زانو به این بدن نزدیک شد... امیرالمومنین هم هی توو کوچه زمین می‌خورد، یکی دو مرتبه علی با صورت زمین خورد. بعضیا دیدن خندیدن. دیدی علی رو زمین زدیم... توو این همه جنگ نتونستیم علی رو زمین بزنیم، با یه خبر علی رو زمین زدیم... "این خبر پیچیده هرجا مرتضی افتاده از پا" حالا ابی عبدالله رسید بالا سر علیش، خودش و انداخت رو این بدن. فریاد میزد:« نمی‌خوای جواب بابات و بدی؟!» نشست کنار این بدن صورتش و گذاشت رو صورت علیش؛ دیگه برنداشت. همینجور که این صورت رو صورت جوونش بود، چه صورتی! همچین که حسین صورتش رو رو صورت علیش گذاشت، پر خون شد. "یک فزع کردی تمام صورتم را خون گرفت" بعضیا گفتند حسین جون داد، همون خبری که توو مدینه پیچید علی مُرد. فاطمه رو زدیم علی رو هم باهاش کشتیم. اینجا هم همین خبر پیچید دیدی حسین و از پا انداختیم. همینجور که این صورت رو صورته حالا بچه‌ها دم دم خیمه عمه! بابا بلند نشدا؛ چرا عمه جان الان بلند میشه. از صبح تا حالا انقدر داغ دیده حالا بلند میشه. عمه! بابا بلند نشد، چرا عمه جان الان بلند میشه. داغ دیده دیگه داغِ جوون دیده. هرچی صبر کردن دیدن حسین بلند نمیشه. هلهله از سمت دشمن بلند شد. تا بی‌بی دید صدای هلهله بلند شد بدو بدو از خیمه دوید بیرون. دست رو سرش گذاشته، همچین که دستش اومد رو شونه‌ی حسین یهو ابی عبدالله داغش فراموشش شد. چرا؟! آخه ناموس خدا از دم در خیمه بدو بدو، (زن اگه بدوه مرد ناراحت میشه؛ جلو نامحرم اگه باشه)، یهو سر بلند کرد خواهر! تو چه جوری اومدی؟! ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ 📋 پیغمبر دوباره‌م تسبیح پاره پاره‌م (ع) (س) ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ پیغمبر دوباره‌م، تسبیح پاره پاره‌م پاشو ببین بیچاره‌م، ای نور دیده، قدم خمیده پاشو نذار که دشمن، به من بخنده اکبر پاشو نذار که عمه، بیاد میون لشکر چه جوری تو رو، من تا حرم بیارم طاقت دیگه ندارم، تیر از تنت درآرم هرجوری تو رو، بین عبا می‌چینم رو خاک و رو زمینم، یه تیکه‌ت می‌بینم
. 📋 به خاطر رقیه پاشو فقط اباالفضل (ع) (س) حاج سید رضا نریمانی ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ حصیر کهنه تا دور تنت پیچید..، ارزش یافت کسی در آستانت شِیِٔ کم‌ قیمت نخواهد دید پس از آنکه تو را کشتند در اوج شلوغی‌ها دگر بزم عزایت را کسی خلوت نخواهد دید به خاطر رقیه، پاشو فقط اباالفضل رو پیشونیت نوشتم، با معرفت اباالفضل تیر اومده به سمتت، از هر جهت اباالفضل ای تشنه لب نمونده، چیزی ازت اباالفضل، با معرفت ابالفضل ای سقا که زُل زدی به آب ای باب الحوائجِ رباب با غیرت چی شنیدی الآن؟! جون میدی با غصه‌ی طناب نبودی چی شنیدم، رو زخم دل نمک شد بمیرم و نبینم، سهمِ حرم کتک شد یه تیر اومد به مشک خورد، قلبم ترک ترک شد حلال کن آب که ریخت، یه ذره پام خنک شد می‌بینی شدم جون به لب و افتادم چه نامرتب و اینجوری اگه بریم حرم می‌شکونم غرورِ زینب و از خونِ من مهمتر، حفظ غرورِ زینب تا قتلگاه خودت باش، سنگِ صبور زینب منتظرن تموم شه، تمام زور زینب بزم شراب کجا و، شأن حضور زینب بازار و محله‌ی یهود کاش می‌شد برن مدینه زود می‌فرستی زنا کجا برن برگردن با صورتِ کبود ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ 📋 یا سیدی سینه‌م به تنگ اومده داداش (ع) (ع) (س) ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ اومد پیش داداش به من اجازه میدی برم میدون؟! انقدر ابی عبدالله گریه کرد که این اشکا رو محاسن شریفش اومد جاری شد، یعنی تمام صورت حسین خیس اشک شد. اینجوری فرمود:« تو نشان لشکر من هستی، تو علمدار لشکر من هستی. بری لشکرم پاشیده میشه، خونه خراب میشم. زهرا جان علی و خونه خراب نکن. جونم فدات آقا جان هنوز ابی عبدالله و صدا میزنه:« یا سیدی! سینه‌م به تنگ اومده داداش، دنیا برام تنگ شده، به من اجازه بده». ابی عبدالله اینجوری جوابش و داد؛ دید بدجور عباس سینه‌ش به تنگ اومده داره خواهش می‌کنه. اینجوری فرمود:« نمی‌خوام برای جنگیدن بری؛ حالا که می‌خوای بری میدان برو برای بچه‌هام یکم آب بیار». اومد وسط لشکر موعظه کرد لشکر و، همه دارن هو می‌کنند. جوابی نگرفت برگشت پیش ابی عبدالله. همچین که برگشت، اومد به امام اطلاع داد که من رفتم موعظه کردم، هیچ فایده‌ای نداره. همینجور که داشت حرف میزد، دید صدای بچه‌ها توو خیمه‌ها بلنده؛ «العطش، العطش». سوار بر مرکب شد یه نیزه و یه مشکی برداشت، به سوی نهر فرات. چهار هزار تیرانداز دور عباس و گرفتند؛ هشتاد نفرشون و به درک واصل کرد. همچین که از مرکب پیاده شد مشتی از آب برداشت، به یاد تشنگی حسین و بچه‌های حسین افتاد. آب و رو آب ریخت، به خدا قسم تا اربابم تشنه باشه آب نمی‌خورم. بعد شروع کرد حدیث نفس بخونه... مشک و پر آب کرد، مشک و به دست راست گرفت، همه نگاهش به سمت خیمه‌هاست. راهش و بستند؛ از همه طرف دورش حلقه زدند. شروع کرد دوباره رجز بخونه، از پشت نخلا یه نفر بیرون اومد؛ یه ضربه‌ای به دست راست عباس زد جوری که دست راست عباس قطع شد. اصلا اعتنایی نکرد که دست راستش قطع شده مشک و به دست چپ داد. همه‌ی همتش اینه آب و به بچه‌های حسین برسونه، دست چپشم قطع کردند؛ مشک و به دندان گرفت. اسب و داره می‌تازونه مشکم به دندانشه یه جوری میخواد آب و به خیمه‌ها برسونه. دیگه از هر طرف دورش و حلقه زدند؛ تیراندازها مثل بارون دارن تیر میزنند، انقدر تیر زدن همینجور که عباس این مشک و به دندان گرفته یه تیری به مشک عباس خورد. این آبا داره رو زمین میریزه یه تیری دیگه پرتاب شد؛ به سینه‌ی عباس خورد یه تیر دیگه به چشمش زدند. اینقدر بدنش تیر خورده بدنش مثل خارپشت شد... بدنش پر تیره، رو زمین افتاده. تیر توو چشم فرو رفته دستی به بدن نداره چنان از بالای مرکب زمین خورد... کار به جایی رسید ریختن سر عباس. دیگه پاهاشم قطع کردند، یهو صدای عباس بلند شد، ابی عبدالله صدای عباس و شنید مثل باز شکاری اومد بالا سر عباسش. اما چه جوری اومد؟! نگاه کرد دید دستاش و بریدن پیشانیش و شکستند، چشماش و با تیر دریدن... نشست کنار بدن عباسش همچین که دید حسین اومده گفت:« داداش اول این خونا رو از جلو چشام پاک کن بزار یه بار دیگه جمال قشنگت و ببینم». همچین که این خونا رو پاک کرد دید از گوشه‌های چشم عباسش یه اشک جاریه، صدا زد:« عباسم تو چرا داری گریه می‌کنی»؟! من باید گریه کنم برادری مثل تو رو از دست دادم. صدا زد:« حسین جان! الان تو سرم و بغل گرفتی، سرم رو پاهای توئه، دارم چند ساعت دیگه رو می‌بینم والشمر جالس... ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ .👇
امام حسین ع
#اربعین #حسین_پویانفر #جامانده من غلام نوکراتم ، عاشق کربلاتم ، تا آخرش باهاتم…! تو همونی که میخو
📋 درخت های امیدیم، از دیار حسن (س) (ع) ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ درخت‌های اُمیدیم، از دیار حسن پُر از شکوفه‌ی عشقیم در بهار حسن به سَلسَبیل و به زمزم که احتیاجی نیست! رسیده است لبِ ما به جویبار حسن به دخل کاسبی‌ام برکتی فراوان داد از آن زمان که شدم خادم تَبار حسن همین دو لقمه‌ی نان را حسن به ما بخشید گرفته سفره‌ی ما رنگ از اعتبار حسن کریم‌ بودنِ او قابلِ محاسبه نیست... کجا ترازوی ما و کجا عیار حسن؟! کدام شاه نشسته است با جُذامی‌ها؟! بلند می‌شوم از جا به افتخار حسن شنیده‌ام که به سگ هم غذا تعارف کرد! هنوز ماتم از این لطفِ بی‌شمار حسن بنازمش که چنان شیر از جمل برگشت چه کرد در دل آن فتنه، ذوالفقارِ حسن من از طفولیتم عاشق دو شاه شدم منم دچار حسین و منم دچار حسن در اربعین حسینی، حسن جلودار است قدم زدم همه‌ی جاده را کنار حسن عمودِ یکصد و هجده، بهشتِ مشّایه است خدا رسانده خودش را سرِ قرار حسن حسین با همه‌ی دلرُبایی‌اش، حسنی ست ببین دل از همه بُردن شده است کار حسن خیال‌بافی من‌ صحن‌سازیِ حسن است... شبیه مشهد ما می‌شود مزار حسن میان معبری از نور، ناگهان شب شد چه دید در دل آن کوچه، چشم تار حسن؟! حرام‌ لقمه به مادر دو دست سیلی زد... سیاه شد پس از آن کُلِّ روزگار حسن ✍ ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ 📋 آقا (ع) (س) (ع) ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ رد می‌شدم دیدم امام حسن نشسته، یه سگی هم کنار آقا؛ آقا یه لقمه دهن این سگ می‌ذاره، یه لقمه هم خودش می‌خوره. اومد جلو:« آقا! این کارا چیه؟! به این سگ غذا میدین، می‌خواین ردش کنم بره اگه شما رو اذیت می‌کنه. یه نگاهی به اون فرد انداخت آقا؛ من خجالت می‌کشم جانداری کنار من باشه من جلوش غذا بخورم؛ مگه چیزی از من کم میشه من یه لقمه هم به این سگ بدم؟! امام سجاد فرمود:« بابای من هم گرسنه بود هم تشنه... کشتی می‌گرفتند، وارد شد بی‌بی دید حسن و حسین دارن بازی می‌کنند کشتی می‌گیرند. دید پیغمبر، امیرالمومنین دوتایی ایستادن دارن حسن و تشویق می‌کنند؛ تعجب کرد بی‌بی... فاطمه جان! مگه نمی‌شنوی همه عالم و آدم دارن میگن جانم حسین، من دیدم کسی حسنم و تشویق نمی‌کنه؛ به علی گفتم بیا ما دوتا اصلا حسن و تشویق کنیم؛ همه ملائکه این ور بگن حسین، من و علی می‌گیم حسن... توو روایت میگه وقتی اومد جلو خواست اون برگه رو از مادر ما بگیره، مادر امتناء می‌کرد بهش نمی‌داد. روایت میگه دو دستش و بالا برد... ایستادم به روی پنجه‌ی پا اما دشتش از روی سرم رد شد و... ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ .
📋 گدا را تو با دیده‌ی تَر ببخش (س) (ع) با نوای حاج سید رضا نریمانی ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ گدا را تو با دیده‌ی تَر ببخش بکوبم سَرِخویش بر در ببخش بیا قبل از آنیکه رسوا شوم به پیش همه روز محشر ببخش به أَمَّنْ يُجِيبِ امام زمان تو را جانِ آقای مضطر ببخش شدم خاکِ نعلینِ شاهِ نجف مرا این سحر جانِ حیدر ببخش گناهان فرزندها را بیا دَمِ آخری جانِ مادر ببخش قسم می‌دهم جانِ آن که خودش گرفتار شد پشت یک در ببخش به حَقِّ زمین خورده‌ی کوچه‌ها زمین خورده‌ها را تو بهتر ببخش ولی مقصد روضه کرب و بلاست مرا با غمِ شاهِ بی‌سَر ببخش حسین ناجی ما گنهکارهاست به اربابمان هرچه نوکر ببخش به گودال هم فکر ما بود و گفت: مُحِبّان من را مطهر، ببخش همان لحظه زینب صدا زد:« حسین!» اگر زنده ماندم برادر ببخش نشد ای حسین جان بپوشانمت تو عُریان شدی بین لشکر ببخش سرِ نیزه چشمانِ خود را ببند به روی سرم نیست معجر ببخش *شاعر: ✍ ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ .
. ۱۴۰۳ عجل الله فرجه ✍ ‌ هوا هوای غم است و هوای فاطمیه وزیده باز شمیم عزای فاطمیه نگاه كردى عزيزم! كه باز آمده است گداى حضرت زهرا، گداى فاطميه بيا و باز مرا انتخاب كن آقا براى اينكه بگريم به پاى فاطميه بيا كه با تو به گوش جهانيان برسد صداى حق و حقيقت صداى فاطميه چه می شود که شبیه تمامی شهدا دعا کنی و شوم مبتلاى فاطميه خدا کند که شوم من شهید راه ظهور خدا کند که بمیرم برای فاطمیه بیا و گریه کنت را شبی مدینه ببر میان کوچه بخوان روضه هاى فاطميه هجوم و آتش و آن چادر کتیبه شده بگو که گریه کنم از کجای فاطمیه ؟! بخوان ز سر مگوی شهید شش ماهه بخوان ز روضه ی کرببلای فاطمیه . .................. . آقا بیا دعای مرا مستجاب کن ما را برای نوکریت انتخاب کن قلبم شبیه سنگ شد از کثرت گنه امشب بیا و سنگ دلم را تو آب کن تأثیر جرم و معصیت اشک مرا گرفت دستی بکش به روی دلم فتح باب کن تا کی به لب دعای فرج، تا کی انتظار؟! آقا به حقّ فاطمه پا در رکاب کن ای منتقم بیا که دلم سخت زخمی است رحمی نما بر این دل زارم شتاب کن ای روضه خوان فاطمیه روضه ای بخوان امشب میان سینۀ ما انقلاب کن ما در پی تلافی سیلی کوچه ایم یعنی به روی غیرت ما هم حساب کن .. .
امام حسین ع
خسته از دست بازی دنیا خسته از هر چه بود و هر چه که هست گنده لات محله گرفت وضو شست از هر چه اهل دنیا
.📋 به هجران و به هر تأخیر در دیدار حساسند (ع) (س) ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ به هجران و به هر تأخیر در دیدار حساسند پسرها روی مادرهای خود بسیار حساسند نباید هیچ چشم ناروایی دورشان باشد به نامحرم، به حتی خنده‌ی أغیار حساسند تب ناموس دارند و رگ غیرت به تن دارند به فتنه‌هایِ بین کوچه و بازار حساسند امان از لحظه‌ای که چادر مادر شود خاکی به ضرب تازیانه، حمله‌ی مسمار حساسند به آتش، بغض، درب سوخته، بر طعنه و توهین به هر چیزی که مادر را دهد آزار حساسند به پهلوی لگد خورده، به بازوی وَرَم کرده به چشمانش که از سیلی ببیند تار حساسند به آن لحظه که برمی‌خیزد از بستر! به وقتی که عصای دست مادر می‌شود دیوار حساسند تمام آنچه را گفتم امام مجتبی(ع) دیده ست پسرها وقت غم دیدن به هر اقرار حساسند جوان بود و محاسن شد سفید از آن غم پنهان از اینجا میشود فهمید بر اسرار حساسند مغیره خوب می‌دانست احوالِ پسرها را که روی اشک های مادرِ بیمار حساسند! *شاعر: ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ 📋 تشییع پیکر امام حسن مجتبی (ع) (ع) (س) با نوای حاج سید رضا نریمانی ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ نمی‌گفت؛ حرفی نمی‌زد، توو دلش می‌ریخت. هرچی این خواهرش بهش اصرار می‌کرد. ـ داداش! آخه چی شده تو دنبال مادر رفتی. وقتی رفتی اینجوری نبودی که...الان هم موهات پریشون شده، هم چادر مادر خاکی شده، هم از لحظه‌ای که مادر اومده همینطوری چادر و روش گرفته... همچین که ابی عبدالله تابوت این آقا رو بلند کرد، بعد چندتا بدن که شبونه دفن کرده بودند (هم مادرش و شبونه بردند هم باباش امیرالمومنین و ) این یکی رو ابی عبدالله فرمود:« روز می‌بریم، روز دفن می‌کنیم»، تابوت و بلند کردند. انقدر تیر به این تابوت زدند که روایت میگه:« ابی عبدالله هفتاد چوبه‌ی تیر از این تابوت درآورد، بدن به این تابوت چسبیده شده بود. همچین که این بدن و از تابوت درآورد، داخل خاک گذاشت صدا زد:« داداش! غارت زده به اونی نمیگن که مالش و بردند، غارت زده به من میگن، برادری مثل تو رو دارم توو خاک می‌گذارم. یه جای دیگه هم ابی عبدالله همین حرف و زد، همچین که اومد کنار نعش پاره پاره‌ی عباسش، یه نگاه به این بدن کرد؛ پاها رو بریدن، دستا رو بریدن، بدن ارباً ارباست، نشست کنار این بدن صدا زد:« عباسم! غارت زده منم که برادری مثل تو رو دارم از دست میدم»... ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ .
. گرچه پرم وا می شود با ذکر استغفارها پرواز دشوار است با سنگینی این بارها گرچه تو خوبی من بدم هر بار گفتی آمدم توفیق پیدا کردم از فیض نگاه یارها صد بار گفتم عاقبت یک بار توبه می کنم آخر نمی آید چرا یک بار ، این یک بارها من هر کجا که رو زدم رویم خریداری نداشت پس بعد از این دیگر بس است رفتن سوی بازارها دل مرده گشتم از گناه دل خسته ام از اشتباه دیگر نمی لرزد دلم از دوری دلدارها وقتم کم و راهم دراز با این گدا قدری بساز هر جا روم سد می کند راه مرا دیوارها سودی نمی بخشد اگر شب زنده داری های من پس خوش به حال لذت خوابیدن هشیارها گاهی ادا گاهی قضا گاهی خدا گاهی خطا خسته شدم جان خودم از این همه تکرارها گیرم مددکاری برای کار من پیدا نشد نام علی وا می کند آخر گره از کارها ذکر و دعای بی علی مثل غذای بی نمک از برکت نام علی شیرین شود گفتارها من سال ها دیوانه ی ایوان طلای حیدرم عشق است با نام علی سرها رود بر دارها گفتم مرا یک کربلا مهمان کن و جانم بگیر بس کن برایم ناز را در پای این اسرارها ✍ ....... 📋 گرچه از دنیا فقط دوچشم تَر دارم حسین ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ گرچه از دنیا فقط دوچشم تر دارم حسین من ز ثروتمندها هم‌ بیشتر دارم حسین خانه بودم! فاطمه آورد تا اینجا مرا هرکجا مادر بفرماید گذر دارم حسین روضه را جارو زدم قلب‌ مرا جارو زدی حال دیگر داشتم حال دگر دارم حسین *شاعر: ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ 📋 خمیده خمیده رسیدم به تو (ع) (س) با نوای حاج سید رضا نریمانی ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ خمیده خمیده رسیدم به تو شکسته‌م شکسته‌م غم جسم تو عزیزم عزیزم شبیه تنت بُریده بریده میگم اسمت و بریده بریده نفس میزنی فقط مادرت رو صدا میزنم نزن دست و پا که میوفتم حسین دم قتلگاه دست و پا میزنم اجازه بده تا جلوتر بیام که از زیر نیزه خلاصت کنم بیا صورتت رو نَکِش روی خاک اصاً اومدم التماست کنم بمیرم بمیرم که غارت شدی میرم خواهش از دشمنت می‌کنم میرم پس می‌گیرم لباس تو رو خودم پیرهنت رو تنت میکنم ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ . 📋 با یا رب یا رب کشتی مادر رو (ع) با نوای کربلایی سیدرضا نریمانی ـــــــــــــــــــــــــــــــــــ با یارب! یارب! کُشتی مادر و با مادر! مادر! کشتی خواهر و با بی‌رحمی زد تیرِ آخر و، حسین جانم! آه ای مادر! من بمیرم! می‌کِشی آه! با فرود هر نیزه من بمیرم! پشت هم زد، رو تنِت با سرنیزه من بمیرم! دیگه جا نیست، شده نیزه‌درنیزه رسیدم گودال اما با هراس لب‌هات‌و دیدم مشغول دعاس تنِت رو دیدم زیر دست‌وپاس، حسین جانم! آه ای مادر! یه نفر نیست، بده آبی، که لب‌هات از هم وا شه یه نفر نیست، بگه قاتل از روی سینه‌ات پا شه رگ‌هاتو می‌بوسم، گلوتو می‌بوسم، تو رو خدا دست‌وپا نزن! انگار اومد بر قلب من فرود خنجری که سرت رو از پیکرت ربود اونی که سَر از تنت بُرید فکری به حال زینب نکرده بود گلوت و می‌بوسم، رگات و می‌بوسم تو رو خدا دست و پا نزن نذار که ببینه، اینقدر مادر رو صدا نزن ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ .
. 📋 علی رو حلال کن واسه زخم بازوت (س) (ع) حاج ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ علی رو حلال کن واسه زخم بازوت علی رو حلال کن واسه درد پهلوت علی رو حلال کن واسه دست بسته‌ش نتونست که برداره اون در رو از روت علی رو حلال کن که محسن فدا شد علی رو حلال کن به حالت جفا شد علی رو حلال کن برای همون روز که پای مغیره به این خونه وا شد علی رو نگاه کن، چی از من گذاشتی؟ تو قلبم غم و داغ رفتن گذاشتی چرا توی اون بُقچه که دادی زینب کنار کفن‌ها یه پیرهن گذاشتی؟ یکی داره پیرهن رو می‌دزده پیراهن که نه، کفن می‌دزده یکی داره با یه کهنه خنجر سر رو از روی بدن می‌دزده ای حسینم، ای حسینم ای ضیاء هر دو عینم ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ . 📋 چرا ای باغبان! از آتش گلشن نمیگویی؟ (س) کربلایی سیدرضا نریمانی ــــــــــــــــــــــــــــــــــــ چرا ای باغبان! از آتش گلشن نمیگویی؟ چرا با فضه‌ات گفتی اما با من‌ نمیگویی؟ تو آن شب خواب بودی، آمدم بازوی تو دیدم مبادا آنکه بیدارت کنم آهسته بوسیدم در آن ساعت که در میسوخت میدانی کجا بودم؟ چو افتادی ز پا من هم به زیر دست‌وپا بودم من ایستاده بودم، دیدم که در افتاد حسن ناله می‌زد: بابا! مادر افتاد تو افتاده بودی، در هم روی پهلوت شاید هرکی رد شد، لگد زد به پهلوت هیشکی نبود بگه این گل که پرپره این زن که می‌زنید، همسر حیدره ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ . 📋 توو کوچه‌ها زخمم نمک خورده /*بخش اول صوت* (س) با نوای حاج سید رضا نریمانی ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ توو کوچه‌ها زخمم نمک خورده انگشتر خلقت ترک خورده درد من و هیچ کس نمی‌فهمه زهرام جلو چشام کتک خورده دستام و از دستت جدا کردند توو شعله دنبال تو می‌گردم جوری زد و جوری زمین خوردی سنگینیه دستاش و حس کردم دار و نداره زندگیم چیزی بگو حرفی بزن خاکی میشه باز چادرت هرشب توو کابوس حسن ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ .👇👇 📋 فقط حسین باید دست و پا زدن بچه‌ش و ببینه (ع) (ع) حاج سید رضا نریمانی ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ وقتی ابراهیم می‌خواست اسماعیلش و ذبح کنه گفت:« بابا! اگه میشه یه خواسته‌ای ازت دارم؛ اگه میشه با طناب دست و پام و ببند. ـ چرا بابا؟! ـ آخه می‌خوام وقتی دست و پا می‌زنم یه وقت دلت نلرزه. بابا مگه می‌تونه دست و پا زدن بچه‌ش و ببینه کاری نکنه؟! بابا لباسات و جمع کن لباسات خونی نشه؛ مادرم با لباس خونی ببینتت میمیره... خدا فرمود:« ابراهیم برو کنار؛ کار کارِ تو نیست. پرده‌ها کنار رفت این کار فقط کار یه نفره اونم حسینه» فقط حسین باید دست و پا زدن بچه‌ش و ببینه... ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ 📋 این زن که میزنید ناموس حیدره (س) (س) کربلایی سیدرضا نریمانی ـــــــــــــــــــــــــــــــــــ هیشکی نبود بگه، این گل که پَرپَره این زن که می‌زنید، ناموس حیدره از عمد مادر و، پیش پسر زدن از عمد با لگد، محکم به در زدن کجا رفته بودی بدون من شنیدم توو کوچه تو رو زدن دعا کن عزیزم برا حسن، آروم بگیره چه کابوس تلخی دیده حسن همش میگه نامرد بسه نزن همش میگه ای وای مادر من، داره میمیره هیچکی نبود بگه، این گل که پرپره این زن که می‌زنید، ناموس حیدره از عمد مادرو، پیش پسر زدن از عمد با لگد، محکم به در زدن دلم با مدینه نمیشه صاف بازم زندگیمو بهم بباف با دستی که رفته زیر غلاف، علی بمیره بهت گفته بودم برو بسه تو زورت به قنفذ نمیرسه یه جوری زد تو رو که نفسِ، منو بگیره از صبر شوهرت ، سو استفاده کرد دیدی که نقشه‌شو ، آخر پیاده کرد پشتش مغیره رو ملعون نگاه کرد چند تا لگد زد و کارو تمام کرد داری توی چشمات یه دلهره چقدر قطره‌ی خون رو چادره حسینت چرا آب نمیخوره، با این که تشنه‌ست چقدر گریه کردی با پیرهنش با پیراهنی که می‌برنش می‌بینی که رگهای گردنش، به زیر دشنه‌ست هی کُند می‌بُره، لشکر کلافِه‌شه فکر کن سَنان که هست، خولی اضافه شه این نیزه میزنه، اون تیغ می‌کشه با گریه خواهرش ، هی جیغ می‌کشه... ـــــــــــــــــــــــــــــــــــ صوت 👇 https://eitaa.com/emame3vom/127131
حاج سید رضا نریمانیFadaeian_Shab8-Moharram1447 (1).mp3
زمان: حجم: 47.02M
عشق وقتی نام خود را اول دفتر گذاشت متن 👉 روضه‌خون وقتی از مازندران پرچم ابی عبدالله رو بلند می‌کرد پیاده می‌رفت کربلا، همچین که نزدیک حرم شد دفترش و باز کرد گفت:« هر روضه‌ای اومد همون روضه رو می‌خونم». تا دفتر و باز کرد دید روضه‌ی علی اکبره... شب جمعه بود شروع کرد روضه بخونه، رفت توو حرم ابی عبدالله زیارتش و کرد اومد خونه خوابید. شب توو عالم رویا خواب ابی عبدالله رو دید. آقا بهش فرمود:« فلانی سلام من و به اون چایی‌ریز هیئتتون برسون». فلانی میشه یه خواهشی ازت بکنم؟! اگه شب جمعه اومدی کربلا خواستی روضه بخونی دیگه روضه‌ی جوونم و نخون. چرا آقا جان؟! آخه شب جمعه‌ها مادرم میاد توو حرم و مادرم طاقت این روضه رو نداره، آخه این روضه خیلی شبیه روضه‌ی خودشه. اگه کربلا به پهلوی علیش نیزه زدند، مادرم پشت در بین در و دیوار قرار دادند. .... عشق وقتی نام خود را اوّل دفتر گذاشت کار هر دلداده را بر عهده‌ی دلبر گذاشت صبح خِلقَت هرکسی از خالِقَش نقشی گرفت در کنار نام ما هم واژه‌ی نوکر گذاشت در گرفتاری به دادم می‌رسد تنها حسین تا به بُن‌بستی رسیدم، پیش پایم در گذاشت آبرویش خرج شد تا آبرودارم کند من نکردم هیچ کاری، او برایم سر گذاشت پای گمراه مرا زهرا به هیئت‌ها کشاند پرچمش را در مسیر چشم من، مادر گذاشت استکان چای روضه، جامِ حوض کوثر است سور و ساتِ بعد مجلس را خود حیدر گذاشت شستشوی دیگ نذری شستشوی باطن است زندگی‌اش را پدر پای همین باور گذاشت قبر ما با دستمال اشک روشن می‌شود گریه‌کُن آن را برای لحظه‌ی آخر گذاشت در قیامت کوچه‌ی سینه‌زنی وا می‌کنیم
حاج سید رضا نریمانیFadaeian_Shab8-Moharram1447 (2).mp3
زمان: حجم: 50.76M
🔊 بخش دوم | پدرت بودم و رعنا شدنت را دیدم (ع) (س) با نوای حاج سید رضا نریمانی ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ پدرت بودم و رعنا شدنت را دیدم آه در بین عبا جا شدنت را دیدم خوب شد چند قدم پیش نگاهم رفتی خوب شد خوش قد و بالا شدنت را دیدم اسب تربیت شده‌ست، اسب میدونه اینجور مواقع باید برگرده اما همچین که این خونا جاری شد، این خونا اومد علی اکبر خودش و انداخت گردن اسب و گرفت که زمین نیوفته. این خونا اومد جلو چشای اسب و گرفت، اسب دیگه جایی و نمی‌دید. از این طرف باید برگرده، راه و گم کرد رفت توو دل لشکر؛ یه نفر فریاد زد:« کوچه باز کنید». اول مقتل اینجوری میگه:« فَجَرَحُ» اول بهت جراحت زدند ولی چند لحظه بعد میگه:« فَقَطَّعُوهُ بِسُيُوفِهِمْ إِرْبًا إِرْبا»... اما اینجا ابی عبدالله بود خودش و سریع رسوند مثل باز شکاری، اومد بالاسر علیش؛ نذاشت کسی زخم بزنه، نذاشت دیگه بیشتر از این دیگه ارباً ارباش کنند. اما بمیرم برا خودش لشکر سر فرصت نشست دید دیگه کسی نمونده شروع کردند بزنند. کار به جایی رسید که مقتل میگه:« مقطع الاعضاء» یعنی یکی یکی اعضا رو جدا می‌کردند... (ع) حاج سید رضا نریمانی ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ انتظاری که ندارم که سرپا برخیزی از علی اکبرِ من هیچ نمانده چیزی بدنت را زِرِه اینگونه نگهداشته است گوشه‌اش باز شود روی زمین می‌ریزی ✍ .
امام حسین ع
. 📋 نافع بن هلال اسب بی سوار هم حنا بسته به یال #روضه_امام_حسین (ع) حاج سید رضا نریمانی ــــــــــ
. 📋 عمه جان پاهام خیلی درد می‌کنه (ع) (ع) (س) (ع) حاج سید رضا نریمانی ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ شب شام غریبان بی‌بی یکی‌یکی این بچه‌ها رو جمع کرد؛ بعضی از این بچه‌ها زیر دست و پای اسبا جون داده بودند، بعضی از بچه‌ها هم زیر بوته‌ها از ترس جون داده بودند، همه بچه‌ها رو یکی‌یکی دور خودش توی خیمه‌ی نیمه سوخته جمع کرد، همه رو آروم کرد دست سرشون می‌کشید ـ عمه جان؛ قربونت برم - عمه جان پاهام خیلی درد می‌کنه یه دستی به پاهاش می‌کشید، اون یکی صدا می‌زد:« عمه جان پهلوم خیلی درد می‌کنه؛ آرومش می‌کرد یه دستی به پهلوش می‌کشید. - یکی صدا می‌زد:« عمه جان! صورتم می‌سوزه، یه دستی به سر بچه می‌کشید؛ اون یکی دست رو گوشش می‌ذاشت:« عمه جان! گوشم خیلی درد می‌کنه اون یکی صدا می‌زد:« عمه جان!.. همه رو یکی‌یکی آروم کرد، خوابوند؛ هرجوری بود وقتی همه خوابیدند همه آروم شدن یه مرتبه بی‌بی دید از پشت خیمه یه صدای گریه بلنده. صدا زد:« خواهرم! کیه داره گریه می‌کنه؟! من که همه رو خوابوندم». یهو صدا زد:« زینبم! فکر کنم خانم ربابه». اومد نشست کنار این خانم صدا زد:« عزیز دلم چی شده داری گریه می‌کنی؟! مگه نمی‌بینی بچه‌ها رو به سختی خوابوندم، با صدای گریه‌ی شما این بچه‌ها بیدار میشن». صدا زد:« زینب جان! الان وقت شیر بچه‌مه، همین دم غروب که آب آزاد شد من یه مقدار آب خوردم الان شیر آوردم ولی بچه ندارم که بهش شیر بدم، اومدم سر مزار بچه‌م نشستم، دارم برای بچه‌م لالایی می‌خونم... همچین که این صورتش رو رو خاک گرم کربلا گذاشت، از زیر چشم به این خیمه‌ها هی نگاه می‌کنه... - ای خدا چند ساعت دیگه این زن و بچه‌م خواهرام چی کار کنند؟؟ هرکی با هرچی دستشه داره میزنه... مادرشم همین طور شد؛ در وسط کوچه تو را... وقتی دامن اون بچه آتیش گرفته بود دید اون نامرد داره دنبالش می‌کنه. همچین که این بچه رو گرفت؛ بچه عین بید داره می‌لرزه، گفت چرا می‌ترسی؟! ـ گفت:« آقا من دیگه نه النگو دارم نه گوشواره همه رو بردند. - گفت:« می‌خوام دامنت و خاموش کنم». تا فهمید مرام داره می‌خواد دامنش و خاموش کنه صدا زد:« آقا جان! ببینم آب داری»؟! ـ گفت: مگه نمی‌دونی آب آزاد شده؟! فرمود:« اگه میشه یه ظرف آب به من بدین». فکر کرد تشنه‌شه یه ظرف آبی بهش داد، اما دید این ظرف آب رو دستش گرفته هی داره دور و برش و نگاه می‌کنه. ـ دنبال چی می‌‌گردی؟! ـ ببینم آدرس گودال و داری یا نه؟! ـ گودال می‌خوای بری چه کنی؟! ـ آخه من اون لحظه‌ی آخر من و بچه‌ها از دم خیمه نگاه می‌کردیم، می‌دیدم بابام این دوتا لبهاش مثل دوتا چوب خشک هی بهم می‌خوره. هی داره میگه:« جگرم»... همه‌ی این زن و بچه رو با طناب بهم‌دیگه بستند، جلوی این قافله امام سجاده عقب قافله هم عمه‌ی ساداته. این بچه‌ها رو هم این وسط بهم‌دیگه بستند امام سجاد میگه که من یکم تند حرکت می‌کردم این بچه‌ها زمین می‌خوردند، اگه آروم می‌رفتم من و با تازیانه می‌زدند می‌گفتند:« سریع‌تر حرکت کن». ولی یه جایی همچین که رسیدیم دیدم هرچی این طناب و می‌کشم کسی حرکت نمی‌کنه همچین من و می‌زنند که حرکت کن؛ هرچی این طناب و می‌کشم دیدم این قافله حرکت نمی‌کنه. همچین که برگشتم دیدم عمه‌ی ما ایستاده:« ما رو کجا دارید می‌برید؟! این مجلسی دارید می‌برید این مجلس مال مرداست؛ مجلس حرامیاست، من پام و توو این مجلس نمی‌ذارم». انقدر با تازیانه عمه‌ی ما رو زدند... همچین که عمه‌ی سادات این بچه‌ها رو شمرد، دید یکی از این بچه‌ها کمه، انقدر توو این صحرا دنبال بچه گشتند پیدا نکردن؛ یه مرتبه اُمّ کلثوم صدا زد:« زینبم! خواهرم فکر کنم می‌دونم این بچه کجا رفته». بیا بریم دنبالش من میدونم این بچه کجاست. همچین که اومدن توو گودال دیدن این بچه خودش و انداخته رو این بدن هی داره صدا می‌زنه:« یا ابتاه»... بچه رو بچه رو یه جوری از این بدن جدا کردند. ـ عزیز دلم چه جوری توو این تاریکیا گودال و پیدا کردی؟! چه جوری توو این تاریکیا خودت و اینجا رسوندی؟! صدا زد:« عمه جان! همین جور که این صحرا رو می‌گشتم، صدا می‌زدم:« یا ابتاه»؛ دیدم از یه جایی انگار از حلقوم بریده یه صدایی بلنده:« إلَیَّ»... ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ .👇