eitaa logo
امام حسین ع
17.5هزار دنبال‌کننده
397 عکس
2هزار ویدیو
1.9هزار فایل
کانال مداحی و شعر و سبک https://eitaa.com/emame3vom
مشاهده در ایتا
دانلود
506.9K
/ حاج محمود کریمی / تو را دارم چه غم دارم ابالفضل ای علمدارم چه سان نعش تو بردارم چه سان رو بر حرم آرم نه قوت در کمر دارم چه سان نعش تو بردارم ز تو شرمنده ام آب اورت رفت علمدار رشید لشکرت رفت تو تا در راه بودی مادرت بود تو از راه امدی و مادرت رفت ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
. |⇦•غصه نخور عیبی نداره.... وتوسل به باب الحوائج حضرت اباالفضل العباس علیه السلام ویژهٔ روز اجرا شده به نفس حاج محمد رضا بذری ●━━━━━━─────── *اونایی که که عرفات روضه می خونن، هر جا اباالفضلی شد روضه شون، آقا امام زمان سر زده بهشون، آقاجان! امروز به ما سر نمی زنی؟ چند جمله روضه عموتون رو بخونیم...* سقای دشت کربلا دلواپسم کردی؟ یك خیمگاه چشم انتظارن بر نمی گردی؟ غصه نخور عیبی نداره، زده رقیه قیدِ آبُ خودم جوابشون رو میدم، نخور تو غصه ی ربابُ *دیگه بچه ها تو خیمه از بس گریه کرده بودن صداشون در نمی اومد، بی حال دورِ حسین رو گرفتن، می گفتن: بابا! اومدی چرا عمو رو نیآوُردی...* مردونگی کن پاشو می دونم که بی دستی بی دست هم باشی میگن پشت حسین هستی پاشو نذار هر بی حیایی به اشکِ ناموسم بخنده پاشو نذار هر کی بیاد و دست رقیه رو ببنده ای وای علمدارم اباالفضل!... *کنار هر شهید ابی عبدالله می رسید، آقا رو خاک می نشست" فَجَلَسَ عَلَي التُّراب" علی اکبر رو روی خاک نشست بغلش کرد، اما کنار اباالفضل نوشتن: "فَوَقَفَ عَلَیهِ مُنحَنیا" نه نشسته بود، نه ایستاده بود، یعنی عباس بیا بریم خیمه ها در خطرِ، عباس! من نمی شینم، تو پاشو، میخوان دستِ ناموسم رو ببندن، خیمه ها در خطرِ، ای حسین!...* ــــــــــــــــــ گریز ┅═┄⊰༻↭༺⊱┄═┅ 👇
حاج حسین سیب سرخی - روضه.mp3
13.29M
✍ (چشم تو دیدم و چشم تر من ریخت به هم) شعر شماره ۴۲۹ کربلایی حسین سیب سرخی🎤
گریز به 🔸ای اهل حرم میرو علمدار نیامد 🔸سقای حرم سید و سالار نیامد یاابوالفضل العباس باب الحوائج... اقا جان.... امشب اومدیم در خونه شما اقای من... آقا امشب کلیمی ها... امشب مسیحی ها میان در خونتون... دست خالی ردشون نمیکنی آقا... من که یه عمره گدای در خونه شمام.... میشه یه نگاهی هم به مجلس ما کنید آقا.... خدا ميدونه ... اینها همشون عاشق شما هستند... امشب به عشق ابالفضل اومدند آقا... به یه امیدی اومدند آقا... خیلی ها مریض دارند... گرفتارند...حاجت دارند... 🔸سقای حرم میر و علمدار نیامد روز عاشورا وقتی صدای غربت ابی عبدالله بلند شد... ابالفضل العباس سریع خودش رو رسوند کنار برادر... صدازد ‌آقا جانم... قَدْ ضَاقَ صَدْرِي دیگه سینه ام تنگ شده... دیگه طاقت ندارم صدای غربتت رو بشنوم... ‌ اجازه میدان بده ... ابی عبدالله فرمودند.. برادرم... يا أَخِي أَنْتَ صَاحِبُ لِوَائِي تو علمدار منی .‌.. تو پرچمدار منی .. عباسم میخای بری برادرت رو تنها بگذاری... تمام دلخوشی بچه ها تویی عباسم... این بچه ها میان نگاه میکنند میبینند... هنوز خیمه عباس برپاست خوشحال میشند... فَاطْلُبْ لِهَؤُلَاءِ الْأَطْفَالِ قَلِيلًا مِنَ الْمَاءِ میخواهی بری اول برا بچه ها آب بیار عباسم... صدا زد سمعا و طاعتا مولای... عباس علمدار مشک و گرفت... حرکت کرد... اما دید صدای غربت بچه های حسین بلنده... هی بچها میگن االعطش العطش... خدا ميدونه چه کرد صدا العطش بچه ها با دل عباس... رفت به سمت شریعه ی فرات... دیدن مشک رو پر از آب کرد ... دست برد زیر آب... میخواد آب بنوشه اما... ذَكَرَ عَطَش الحسين و اهل بيته یادش اومد از لب تشنه ی حسین... یادش اومد از لب تشنه علی اصغر یادش اومد از لبان تشنه بچه های ابی عبدالله... آی عباس تو میخای آب بنوشی... درحالیکه بچه های حسین توی خیمه ها تشنه اند... صداشون به ناله بلنده... هی میگن العطش... برگشت به سمت خیمه ها... یه نانجیبی خدا لعنتش کنه... دست راست حضرت رو قطع کرد... صدا زد... وَ اللهِ اِنْ قَطَعْتُموا يَميني، اِنّي اُحامي اَبَداً عَنْ ديني بخدا اگه دست راستم رو قطع کنید من از دینم دست برنمیدارم... یه نانجیبی هم دست چپ آقا رو قطع کرد... (یارب مکن امید کسی را تو ناامید) همه ی امید اباالفضل اینه آب رو به خیمه ها برسونه... 🔸ای مشک تو لااقل وفاداری کن 🔸من دست ندارم تو مرا یاری کن 🔸من وعده آب تو به اصغر دادم 🔸یک جرعه برای او نگهداری کن چهار هزار نفر کمان دار دور آقا رو گرفتند... هرکسی تیری از کمان رها میکنه... یک تیر آمد و به مشک اصابت کرد... آب روی زمین ریخت..‌. ‌یا زهراا ... همین جا بود که دیگه امید اباالفضل نا امید شد... آقا جانم ابالفضل ....اینام امشب به یه امیدی اومدن درخونه ی شما آقا... فَوَقَف متحیرا متحیر ایستاد... دیگه دست دربدن نداره... آب هم نداره... با چه رویی برگرده به سمت خیمه ها... در همون حالت تیری آمد و به چشم مبارک.... ای وای... ای وای... هرچی سر رو حرکت داد این تیر از چشم بیرون نیومد... سر رو خم‌ کرد... ‌‌ نانجیب... آنچنان با عمود آهنین بر فرق ابالفضل زد... صدای ناله اش بلند شد... (یا اخا ادرک اخاک) برادر حسین به فریادم برس یاصاحب الزمان منو ببخشید آقا... هر کسی از بلندی بر زمین میخوره... اول کاری که میکنه دستانش را سپر میکنه... عباس که دست در بدن نداشت... بمیرم باصورت به زمین افتاد... تا صدای ابالفضل رو ابی عبدالله شنید... خودش رو سریع رساند کنار برادر... خدایا چکار کردن با برادرم... اومد کنار بدن عباسش نشست... صدا زد 🔸گر نخیزی تو زجا کار حسین سخت تر است برادرم عباسم پاشو ببین دیگه تنها شدم 🔸نگران حرمم آبرویم در خطر است بلند شو ببین بچه ها میگن دیگه آب نمیخواهیم بگید عموجانمون عباس برگرده 🔸قامت خم شده را هر که ببیند گوید‌ 🔸بی علمدار شده دست حسین بر کمر است نگاه کرد به بدن عباسش... دید دستهای برادر رو قطع کردن... عمود آهنین به فرقش زدند... بدن رو قطعه قطعه کردند... دستهاش رو گذاشت روی کمر... اَلآن اِنْکَسَر ظهری، وَقَلَّتْ حیلتی ، وَشَمَتَ بی عدوّی 🔸تا تو بودی خیمه ها آرام بود 🔸دشمنم در کربلا ناکام بود 🔸تا تو بودی خیمه ها پاینده بود 🔸اصغر ششماهه ی من زنده بود ‌همانطور که میگن عباس سلطانه ادبه، رباب مادر علی اصغر هم همینجوره... بعضی نقلها نوشتن رباب نشست ته خیمه گفت: نرم جلو شاید حسین من رو ببینه سرش رو از خجالت بندازه پایین. خجالت آقام رو نبینم.نیومد جلو. "رادًوه إلیه" کجا برگردونی؟کجا بهتراز سینه ی حسین‌.. بذار بچه ام رو سینه ات بمونه. ای جانم فدای این مادر... توی مدینه بی بی ام البنین گفت *آخ رباب .. عباسمُ حلال کن .. نتونست برا علی اصغرت آب بیاره رباب .. کاری کردن عباس از خجالت آب شد ..*
. 🔸ای اهل حرم میرو علمدار نیامد یا ابوالفضل العباس 🔸ای اهل حرم میرو علمدار نیامد 🔸سقای حرم سید و سالار نیامد یاابوالفضل العباس باب الحوائج... اقا جان.... امشب اومدیم در خونه شما اقای من... آقا امشب کلیمی ها... امشب مسیحی ها میان در خونتون... دست خالی ردشون نمیکنی آقا... من که یه عمره گدای در خونه شمام.... میشه یه نگاهی هم به مجلس ما کنید آقا.... خدا ميدونه ... اینها همشون عاشق شما هستند... امشب به عشق ابالفضل اومدند آقا... به یه امیدی اومدند آقا... خیلی ها مریض دارند... گرفتارند...حاجت دارند... 🔸سقای حرم میر و علمدار نیامد روز عاشورا وقتی صدای غربت ابی عبدالله بلند شد... ابالفضل العباس سریع خودش رو رسوند کنار برادر... صدازد ‌آقا جانم... قَدْ ضَاقَ صَدْرِي دیگه سینه ام تنگ شده... دیگه طاقت ندارم صدای غربتت رو بشنوم... ‌ اجازه میدان بده ... ابی عبدالله فرمودند.. برادرم... يا أَخِي أَنْتَ صَاحِبُ لِوَائِي تو علمدار منی .‌.. تو پرچمدار منی .. عباسم میخای بری برادرت رو تنها بگذاری... تمام دلخوشی بچه ها تویی عباسم... این بچه ها میان نگاه میکنند میبینند... هنوز خیمه عباس برپاست خوشحال میشند... فَاطْلُبْ لِهَؤُلَاءِ الْأَطْفَالِ قَلِيلًا مِنَ الْمَاءِ میخواهی بری اول برا بچه ها آب بیار عباسم... صدا زد سمعا و طاعتا مولای... عباس علمدار مشک و گرفت... حرکت کرد... اما دید صدای غربت بچه های حسین بلنده... هی بچها میگن االعطش العطش... خدا ميدونه چه کرد صدا العطش بچه ها با دل عباس... رفت به سمت شریعه ی فرات... دیدن مشک رو پر از آب کرد ... دست برد زیر آب... میخواد آب بنوشه اما... ذَكَرَ عَطَش الحسين و اهل بيته یادش اومد از لب تشنه ی حسین... یادش اومد از لب تشنه علی اصغر یادش اومد از لبان تشنه بچه های ابی عبدالله... آی عباس تو میخای آب بنوشی... درحالیکه بچه های حسین توی خیمه ها تشنه اند... صداشون به ناله بلنده... هی میگن العطش... برگشت به سمت خیمه ها... یه نانجیبی خدا لعنتش کنه... دست راست حضرت رو قطع کرد... صدا زد... وَ اللهِ اِنْ قَطَعْتُموا يَميني، اِنّي اُحامي اَبَداً عَنْ ديني بخدا اگه دست راستم رو قطع کنید من از دینم دست برنمیدارم... یه نانجیبی هم دست چپ آقا رو قطع کرد... (یارب مکن امید کسی را تو ناامید) همه ی امید اباالفضل اینه آب رو به خیمه ها برسونه... 🔸ای مشک تو لااقل وفاداری کن 🔸من دست ندارم تو مرا یاری کن 🔸من وعده آب تو به اصغر دادم 🔸یک جرعه برای او نگهداری کن چهار هزار نفر کمان دار دور آقا رو گرفتند... هرکسی تیری از کمان رها میکنه... یک تیر آمد و به مشک اصابت کرد... آب روی زمین ریخت..‌. ‌یا زهراا ... همین جا بود که دیگه امید اباالفضل نا امید شد... آقا جانم ابالفضل ....اینام امشب به یه امیدی اومدن درخونه ی شما آقا... فَوَقَف متحیرا متحیر ایستاد... دیگه دست دربدن نداره... آب هم نداره... با چه رویی برگرده به سمت خیمه ها... در همون حالت تیری آمد و به چشم مبارک.... ای وای... ای وای... هرچی سر رو حرکت داد این تیر از چشم بیرون نیومد... سر رو خم‌ کرد... ‌‌ نانجیب... آنچنان با عمود آهنین بر فرق ابالفضل زد... صدای ناله اش بلند شد... (یا اخا ادرک اخاک) برادر حسین به فریادم برس یاصاحب الزمان منو ببخشید آقا... هر کسی از بلندی بر زمین میخوره... اول کاری که میکنه دستانش را سپر میکنه... عباس که دست در بدن نداشت... بمیرم باصورت به زمین افتاد... تا صدای ابالفضل رو ابی عبدالله شنید... خودش رو سریع رساند کنار برادر... خدایا چکار کردن با برادرم... اومد کنار بدن عباسش نشست... صدا زد... 🔸گر نخیزی تو زجا کار حسین سخت تر است برادرم عباسم پاشو ببین دیگه تنها شدم 🔸نگران حرمم آبرویم در خطر است آی برادر خوبم... بلند شو ببین بچه ها بهونه ی آب گرفتند نه... میگن دیگه آب هم نمیخواهیم... بگید عموجانمون عباس برگرده... 🔸قامت خم شده را هر که ببیند گوید‌ برادر ببین دیگه قدم خمیده... 🔸بی علمدار شده دست حسین بر کمر است نگاه کرد به بدن عباسش... دید دستهای برادر رو قطع کردن... تیر به چشم عباسش زدند... عمود آهنین به فرقش زدند... بدن رو قطعه قطعه کردند... طاقت نیاورد... دستهاش رو گذاشت روی کمر... صدا زد... اَلآن اِنْکَسَر ظهری، وَقَلَّتْ حیلتی ، وَشَمَتَ بی عدوّی الان کمرم رو شکستند... بلند شو عباسم ببین دشمن داره به من میخنده... 🔸تا تو بودی خیمه ها آرام بود 🔸دشمنم در کربلا ناکام بود 🔸تا تو بودی خیمه ها پاینده بود 🔸اصغر ششماهه ی من زنده بود 🔸تا تو رفتی چهره ها نیلی شدند 🔸دستها آماده سیلی شدند 👇
Fadaeian_Shab11Moharam1402_02.mp3
8.79M
. 📋 روضه‌خوان‌ها شب به شب غمگین به منبر می‌رسند (ع) (ع) (ع) (ع) حاج سید رضا نریمانی ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ روضه‌خوان‌ها شب به شب غمگین به منبر می‌رسند با همان یک یا حسین از سر به آخر می‌رسند روضه‌ها را از پسر تحویل بابا داده و از سرِ بر نیزه‌ی بابا به دختر می‌رسند گاه مابین مقاتل پابه‌پای بیت‌ها سمت سقا می‌روند اما به اکبر می‌رسند ارباً اربا روضه‌ی سختی است اما غالباً روضه سنگین می‌شود وقتی به اصغر می‌رسند گوش تا گوش علی را تیر از هر سو بُرید روضه‌خوان‌ها در همین مقتل به حنجر می‌رسند شمر می‌آید به گودال و به دستش خنجر است روضه‌ها از روی تل اینجا به خواهر می‌رسند من گُلی گم کرده‌ام می‌جویم او را، روضه‌ها از میان نیزه و خنجر به پیکر می‌رسند روضه‌ای سرتاسر گودال را پُر کرده است یا بنُیَّ... ناله‌ها از سمت مادر می‌رسند عصر عاشوراست اما خیمه‌ها در آتشند دشمنان دارند از هرگوشه‌ای سر می‌رسند زینب از هر سو یتیمی را بغل وا می‌کند دختران فکر حجابند و به معجر می‌رسند شام در راه است و بر هر بام مردم منتظر نیزه داران یک به یک دارند با سر می‌رسند شاعر: ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ .
. بینِ گل‌هایِ بهاری، یاس چیز دیگریست بینِ سنگِ قیمتی، الماس چیز دیگریست عشق در بین برادرها، فراوان دیده،ایم در وفاداری ولی عباس، چیز دیگریست بیقرار اصفهانی ✍ .......... علیه‌السلام 🔰 جلوه‌ای از عبودیّت و بندگی قمر منیر بنی‌هاشم ابالفضل العباس علیه‌السلام ... وصف بی‌نظیر دلاوری و وفاداری حضرت ابالفضل العباس علیه‌السلام به گونه‌ای بوده که دیگر اوصاف بارز در شخصیت نورانی آن حضرت را تحت‌الشعاع قرار داده است ؛ یکی از اوصاف بارز دیگر، «عبادت» آن حضرت بوده است که در گزارش‌های متعددی جلواتی از این وصف بارز به ما رسیده است که یکی از آن‌ها، این نقل جانسوز می‌باشد: ➖ شخصی به نام قاسم بن أصبغ گوید: من در کوفه بودم که سرهای بریده و اسرای آل الله را وارد کوفه کردند؛ 📋 و إذًا أَنا بِفارسٍ قَد أقبَلَ، و قَدْ عَلَّقَ في عُنُقِ فَرَسِهِ رَأسًا، 🔻که ناگهان دیدم اسب‌سواری جلو می‌آید و یک سر بریده را بر روی گردن اسبش آویزان کرده است. 📋 كأنَّهُ القَمَرُ لَيلَةَ تَمامِهِ، و بَينَ عَينَيهِ أثَرُ السُّجُود، 🔻صورت آن سر بریده، همانند ماه شب چهارده بود و در بین دو چشمانش، اثر سجده‌های طولانی پیدا بود. 📋 فإذٰا طَأطَأ الفَرَسُ بِرَأسِهِ لَحِقَ الرّأسُ بِالأرْضِ، 🔻هر گاه که آن اسب، سرش را خَم می‌کرد، آن سر بریده هم به زمین کشیده می‌شد‌. 🥀 من جلو رفتم و از آن اسب‌سوار پرسیدم که این رأس بریدهٔ کیست؟ او گفت: 📋 هٰذا رأسُ العَبّاسِ بْنِ عَليِّ بنِ أبي‌طالب. 🔻این سر عباس بن علی بن ابی‌طالب علیهم‌السلام است! 📚معالي السّبطين، ج۲ ص۹۸ 📚وسيلة الدّارين، ص۳۵۶ از تماشای رُخ ماه تو شد مهتاب، مست از طلوع چهره‌ات، هنگام مَدّ شد آب، مست پشت هر پلك تو يك ميخانه پنهان است…اگر چشمهايت هست در بيداری و در خواب، مست ما چه می‌فهميم تأثير تماشای تو چيست؟ آن هم آنجا كه شده با ديدنت ارباب، مست “يا كثير السّجده ” از حال تو در وقت نماز می‌شود تسبيح و مُهر و مسجد و محراب، مست «كاشف الكرب» و «أبو القِربه»،«كفيل زينبي» بر تو وابستند پس هستند اين القاب، مست باب‌حاجاتی‌وخوانديمت اگر باب‌الحُسين بوده‌ايم از عالم ذَر با تو در اين باب، مست چارده قرن است، كه در حسرت لبهای تو دور قبرت آب می‌گردد در آن سرداب، مست «اللّهُمَّ عَجِّل لِوَلیِّک‌َالفَرَج» «اللهم العَن الجِبت والطّاغوت والنّعثل» .
. اگر دردمندی، اگر بیقراری اگر سر به زیری،اگر شرمساری اگر زخم خوردی، اگر پر غباری چرا نا امیدی،ابالفضل داری بده دست خود را برو با ابالفضل بزن روی سینه بگو یا ابالفضل خوشا این کرامت خوشا این گدایی نمیپرسد از تو،که هستی کجایی به یُمن ابالفضل،در کربلایی خیال تو راحت که حاجت روایی نه تنها خودیا نه تنها تَنیها که قرص است بر او،دل ارمنی ها همه بامرامان،اسیر مرامش همه نامداران،گرفتار نامش حسین است امامش،فدای امامش غلامم غلامم،غلام غلامش ابالفضل لنگر،حسین است کشتی به قول رفیقان،ابالفضل هست مشتی هوا داغ داغو حرم،قحط آب است علی بیقرارو پریشان،رباب است عمو تشنه را آب دادن،ثواب است ببین هر طرف را که دیدم،ثواب است بیا مشک بردار،جان رقیه که زخم است دیگر،دهان رقیه 🔹آقاجان... 🔹 روضه عموجانت ابالفضل خونده میشه،به مجلس ما هم نظر کن ✅ یه روضه دسته جمعی بی ریا دور هم نشستیم داریم برا عموجانت عباس گریه میکنیم 🔹خودتو کرمت... سرت سلامت 🔹سر عموجانتو بالا نیزه زدن 🔹اما این سر با همه سرا فرق داره از بس شکاف زخم عموش،عمیق بود تنها سری بود که ز پهلو به نیزه شد ⬅️یابن الحسن... عموی تورا بی هوا زدن در علقمه به پیکرش از خون،حنا زدن مقتل نوشته است به قد رشید او چندین هزار تیر،کمان دارها زدن در ازدحام هلهله،تیر سه شعبه را بر چشم های نافذ آن دلربا زدن در بین نخل ها،کنار شریعه بود شمشیر بر دو دست عموی شما زدن مشک پر آب را که به دندان خود گرفت آتش به قلب ساقی اهل ولا زدند شرمنده سکینه شد و کودک رباب با تیر تا که مشک ابالفضل را زدند دیدند دست در بدنش نیست،ناگهان ضرب عمود،بر سر آن مقتدا زدند افتاد از بلندیه مَرکب،بدون دست بر خاک، تا که ضربه به او از قفا زدند وقتی رمق نداشت به تن،چند بی حیا نیزه به پهلوی پسر مرتضی زدند 🔹همچین که نیزه به پهلوش زدن،گفت وا اُمّا 🔹قربون پهلوی شکستت،مادر عباس رفت و خنجر و چوب و سنان و سنگ بر جسم شاه تشنه لب کربلا زدند ⬅️ همینکه حرم،بی کفیل شد آتش به خیمه و حرم هل اَتی زدند 👇
. 📋 روضه‌خوان‌ها شب به شب غمگین به منبر می‌رسند (ع) (ع) (ع) (ع) حاج سید رضا نریمانی ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ روضه‌خوان‌ها شب به شب غمگین به منبر می‌رسند با همان یک یا حسین از سر به آخر می‌رسند روضه‌ها را از پسر تحویل بابا داده و از سرِ بر نیزه‌ی بابا به دختر می‌رسند گاه مابین مقاتل پابه‌پای بیت‌ها سمت سقا می‌روند اما به اکبر می‌رسند ارباً اربا روضه‌ی سختی است اما غالباً روضه سنگین می‌شود وقتی به اصغر می‌رسند گوش تا گوش علی را تیر از هر سو بُرید روضه‌خوان‌ها در همین مقتل به حنجر می‌رسند شمر می‌آید به گودال و به دستش خنجر است روضه‌ها از روی تل اینجا به خواهر می‌رسند من گُلی گم کرده‌ام می‌جویم او را، روضه‌ها از میان نیزه و خنجر به پیکر می‌رسند روضه‌ای سرتاسر گودال را پُر کرده است یا بنُیَّ... ناله‌ها از سمت مادر می‌رسند عصر عاشوراست اما خیمه‌ها در آتشند دشمنان دارند از هرگوشه‌ای سر می‌رسند زینب از هر سو یتیمی را بغل وا می‌کند دختران فکر حجابند و به معجر می‌رسند شام در راه است و بر هر بام مردم منتظر نیزه داران یک به یک دارند با سر می‌رسند شاعر: ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ (س) ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ شاید همچین که همه رفتند بی‌بی اومد کنار این بدن، چادرش و کشید رو این بدن... «خدای من؛ خدای من، عریانه بچه‌ی باحیای من خدای من؛ خدای من، کشتند بچه‌م و روی پای من» امام زمان فرمود صبح و شب برای جد غریبم حسین گریه کنید. - آقا برای کدوم روضه‌ست خیلی گریه می‌کنید؟! -نکنه روضه‌ی گوداله؟! نه -روضه‌ی علی‌اکبره؟! نه -روضه‌ی عموتون عباسه؟! نه روضه‌ی علی‌اصغره؟! نه پس چرا صبح و شب براش گریه می‌کنید فرمودند آخه شهادت که توو خونواده‌ی ما رسمه؛ می‌دونید اشک من برای چیه؟! برای اون لحظه‌ای که دستای عمه‌م و با طناب بستند... یکی یکی همه رو سوار بر ناقه کرد، حالا خودش می‌خواست سوار بر ناقه بشه؛ یه نگاه کرد سمت گودال داداش! باشو برای زینبت رکاب بگیر. یه نگاه کرد سمت علقمه عباس! غرت الله! پاشو نگاه کن، یه عده نامحرم دور زینب و گرفتن... ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ وقت وقتِ غارت کردن، شد هرکسی داره یه چیزی می‌بره. پیراهن ابی عبدالله و یه نفر درآورد، عمامه رو یکی برداشت، کفشا رو یکی برداشت. عرقچین و یکی برداشت، زره امام و عمر سعد ملعون برداشت، شمشیرش و یه نفر برداشت؛ اما اونی که همه رو می‌کشه اینه، یه نفر اومد دید هیچی بهش نرسیده. نگاهش به انگشتر افتاد، با خنجرش انگشت و برید انگشتر و درآورد. عمر سعد فریاد زد:« چه کسی حاضره بر حسین بر سینه و بر پشت حسین اسب بتازونه؟! - ده نفر سوار بر مرکب شدند، انقدر بر سینه و پشت حسین تازوندن... روضه رو فاطمه دختر ابی عبدالله داره می‌خونه، اوباش وارد خیمه‌ی ما شدند، من دختری خردسال بودم، دوتا خلخال توو پام داشتم؛ دیدم این خلخال و از پای من میکشه گریه می‌کنه. گفتم چرا گریه می‌کنی؟! گفت:« چرا گریه نکنم، در حالی که دارم دختر پیغمبر خدا رو غارت می‌کنم» گفتم بهش خوب این کار و نکن، مگه مجبوری خلخال منو ببری؟! گفت:« اگه من برندارم یه نفر دیگه میاد برمیداره»... کاش به همین خلخال و گهواره و لباس کهنه بودند، یکی یکی بچه‌ها رو دنبال می‌کردند. یکی یکی دخترای حسین و دنبال می‌کردند، با کعب نی و تازیانه هرکدوم و می‌گرفتند گوشواره‌ش و می‌کشیدند. این گوش پاره می‌شد، خون جاری می‌شد. یکی از این دخترا رو دنبال کردم، ترسیده بود تا گرفتنش مثل بید می‌لرزید، همچین که گرفتمش گفتم چرا می‌لرزی؟! کاری باهات ندارم، دامنت آتیش گرفته می‌خوام خاموشش کنم. تا دید دل من به رحم اومده، گفت:« آقا شنیدم آب آزاد شده» -گفتم:« آری آب آزاد شده» گفتم حتما تشنه‌شه رفتم یه ظرف آب آوردم بهش دادم. ظرف آب و گرفت. -آقا! گودال قتلگاه از کدوم طرفه؟! -برای چی می‌خوای بری؟! - آخه می‌دیدم لحظه‌های آخر، بابام همین جور که دست و پا می‌زد صداش و می‌شنیدم هی می‌گفت:«جگرم!»... شمارد بچه‌ها رو بی‌بی، یکی یکی بچه‌ها رو آمار گرفت، هرچی میشمارد می‌دید یکی کمه. گفت:« خواهرم ام کلثوم! میای بریم صحرا بگردیم، آخه روایت میگه یکی دوتا از این بچه‌ها زیر پای اسبا جون دادند. گفت:« شاید این بچه‌ هم جون داده باشه، بریم بگردیم توو این صحرا»
. 📋 به خاطر رقیه پاشو فقط اباالفضل (ع) (س) حاج سید رضا نریمانی ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ به خاطر رقیه، پاشو فقط اباالفضل رو پیشونیت نوشتم، با معرفت اباالفضل تیر اومده به سمتت، از هر جهت اباالفضل ای تشنه لب نمونده، چیزی ازت اباالفضل، با معرفت ابالفضل ای سقا که زُل زدی به آب ای باب الحوائجِ رباب با غیرت چی شنیدی الآن؟! جون میدی با غصه‌ی طناب نبودی چی شنیدم، رو زخم دل نمک شد بمیرم و نبینم، سهمِ حرم کتک شد یه تیر اومد به مشک خورد، قلبم ترک ترک شد حلال کن آب که ریخت، یه ذره پام خنک شد می‌بینی شدم جون به لب و افتادم چه نامرتب و اینجوری اگه بریم حرم می‌شکونم غرورِ زینب و از خونِ من مهمتر، حفظ غرورِ زینب تا قتلگاه خودت باش، سنگِ صبور زینب منتظرن تموم شه، تمام زور زینب بزم شراب کجا و، شأن حضور زینب بازار و محله‌ی یهود کاش می‌شد برن مدینه زود می‌فرستی زنا کجا برن برگردن با صورتِ کبود ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ 📋 یا سیدی سینه‌م به تنگ اومده داداش (ع) (ع) (س) حاج سید رضا نریمانی ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ اومد پیش داداش به من اجازه میدی برم میدون؟! انقدر ابی عبدالله گریه کرد که این اشکا رو محاسن شریفش اومد جاری شد، یعنی تمام صورت حسین خیس اشک شد. اینجوری فرمود:« تو نشان لشکر من هستی، تو علمدار لشکر من هستی. بری لشکرم پاشیده میشه، خونه خراب میشم. زهرا جان علی و خونه خراب نکن. جونم فدات آقا جان هنوز ابی عبدالله و صدا میزنه:« یا سیدی! سینه‌م به تنگ اومده داداش، دنیا برام تنگ شده، به من اجازه بده». ابی عبدالله اینجوری جوابش و داد؛ دید بدجور عباس سینه‌ش به تنگ اومده داره خواهش می‌کنه. اینجوری فرمود:« نمی‌خوام برای جنگیدن بری؛ حالا که می‌خوای بری میدان برو برای بچه‌هام یکم آب بیار». اومد وسط لشکر موعظه کرد لشکر و، همه دارن هو می‌کنند. جوابی نگرفت برگشت پیش ابی عبدالله. همچین که برگشت، اومد به امام اطلاع داد که من رفتم موعظه کردم، هیچ فایده‌ای نداره. همینجور که داشت حرف میزد، دید صدای بچه‌ها توو خیمه‌ها بلنده؛ «العطش، العطش». سوار بر مرکب شد یه نیزه و یه مشکی برداشت، به سوی نهر فرات. چهار هزار تیرانداز دور عباس و گرفتند؛ هشتاد نفرشون و به درک واصل کرد. همچین که از مرکب پیاده شد مشتی از آب برداشت، به یاد تشنگی حسین و بچه‌های حسین افتاد. آب و رو آب ریخت، به خدا قسم تا اربابم تشنه باشه آب نمی‌خورم. بعد شروع کرد حدیث نفس بخونه... مشک و پر آب کرد، مشک و به دست راست گرفت، همه نگاهش به سمت خیمه‌هاست. راهش و بستند؛ از همه طرف دورش حلقه زدند. شروع کرد دوباره رجز بخونه، از پشت نخلا یه نفر بیرون اومد؛ یه ضربه‌ای به دست راست عباس زد جوری که دست راست عباس قطع شد. اصلا اعتنایی نکرد که دست راستش قطع شده مشک و به دست چپ داد. همه‌ی همتش اینه آب و به بچه‌های حسین برسونه، دست چپشم قطع کردند؛ مشک و به دندان گرفت. اسب و داره می‌تازونه مشکم به دندانشه یه جوری میخواد آب و به خیمه‌ها برسونه. دیگه از هر طرف دورش و حلقه زدند؛ تیراندازها مثل بارون دارن تیر میزنند، انقدر تیر زدن همینجور که عباس این مشک و به دندان گرفته یه تیری به مشک عباس خورد. این آبا داره رو زمین میریزه یه تیری دیگه پرتاب شد؛ به سینه‌ی عباس خورد یه تیر دیگه به چشمش زدند. اینقدر بدنش تیر خورده بدنش مثل خارپشت شد... بدنش پر تیره، رو زمین افتاده. تیر توو چشم فرو رفته دستی به بدن نداره چنان از بالای مرکب زمین خورد... کار به جایی رسید ریختن سر عباس. دیگه پاهاشم قطع کردند، یهو صدای عباس بلند شد، ابی عبدالله صدای عباس و شنید مثل باز شکاری اومد بالا سر عباسش. اما چه جوری اومد؟! نگاه کرد دید دستاش و بریدن پیشانیش و شکستند، چشماش و با تیر دریدن... نشست کنار بدن عباسش همچین که دید حسین اومده گفت:« داداش اول این خونا رو از جلو چشام پاک کن بزار یه بار دیگه جمال قشنگت و ببینم». همچین که این خونا رو پاک کرد دید از گوشه‌های چشم عباسش یه اشک جاریه، صدا زد:« عباسم تو چرا داری گریه می‌کنی»؟! من باید گریه کنم برادری مثل تو رو از دست دادم. صدا زد:« حسین جان! الان تو سرم و بغل گرفتی، سرم رو پاهای توئه، دارم چند ساعت دیگه رو می‌بینم والشمر جالس... ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ .👇
4_5913488471246246731.mp3
9.82M
📋 سقای دشت کربلا اباالفضل (ع) حاج سیدرضا نریمانی ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ سقای دشت کربلا اباالفضل دستش شده از تن جدا اباالفضل «اباالفضل، اباالفضل اباالفضل، اباالفضل» ام البنین در کربلا نبودی٬ واویلا بر فرق عباست زدند عمودی٬ واویلا «اباالفضل، اباالفضل اباالفضل، اباالفضل» قد حسین ابن علی تا شده٬ واویلا پای عدو به خیمه‌ها واشده٬ واویلا «اباالفضل، اباالفضل اباالفضل، اباالفضل» ــــــــــــــــــــــــــــــــــــ .
Fadaein-Haftegi-14020818_4.mp3
36.53M
(س) (ع) ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ اون عالم بزرگوار توو عالم یا مکاشفه رسید محضر بی‌بی دو عالم فاطمه زهرا سلام الله علیها، بی‌بی بهش فرمود:« فلانی در زمان من غریب‌تر از علی پیدا نمی‌شد، کار به جایی رسیده بود امیرالمومنین دست من و بچه‌ها رو می‌گرفت از این خونه به اون خونه دنبال چهارتا یار می‌گشت پیدا نمی‌کرد. همه به امیر قول می‌دادند و می‌رفتند نمی‌اومدند سر قولشون. در زمان شما هم غریب‌تر از پسرم مهدی پیدا نمی‌شه، شاید از این هیئت به اون هیئت، از این روضه به اون روضه دنبال چهارتا یار می‌گرده... رو اسب بی‌هوا تیر به چشمش زدند، بی‌هوا با عمود جایی رو نمی‌دید. یهو دید یه چیزی توو سرش خورد... تازه عمود و که زدند، با زور از زمین بلند شد؛ این تیر یه مقداری فرو رفته بود دیگه تا ته فرو رفت، دیگه این چشم برای عباس چشم نمیشه... ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ توو کوچه‌ها زخمم نمک خورده انگشتر خلقت ترک خورده درد من و هیچ کس نمی‌فهمه زهرام جلو چشام کتک خورده دستام و از دستت جدا کردند توو شعله دنبال تو می‌گردم جوری زد و جوری زمین خوردی سنگینیه دستاش و حس کردم دار و نداره زندگیم چیزی بگو حرفی بزن خاکی میشه باز چادرت هرشب توو کابوس حسن از تو خجالت می‌کشم زهرا از خاک رو چادر نمازِ تو از پا من و می‌ندازه می‌دونم این چشم‌های نیم بازه تو روت و نگیر از من که می‌میرم دنیا بدون تو برام پوچه اینقدر پر از زخمی که حیرونم از جنگ برگشتی نه از کوچه دار و نداره زندگیم زخمی‌ترین یاسِ علی اشکات و پاک کن فاطمه گریه نکن واسه علی زهرای من، زهرای من
. 📋 گر چه همه رد می‌کنند از خود گدا را (ع) حاج سید رضا نریمانی ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ گر چه همه رد می‌کنند از خود گدا را آقا محبت کن صدا کن اسم ما را من نوکر خوبی برای تو نبودم خیلی اذیت کرده‌ام آقا شما را کج می‌روم وقتی هوایم را نداری کج می‌گذارم روی هم سنگ بنا را بنشان هم اکنون مادرم را در عزایم آزار دادم من تو را صاحب عزا را پشت درم، درمانده‌ام، در را نبندید از خود مرانی این گدای خرده پا را بی‌آبرویی آمده، ای آبرودار بی‌وقت آمد، آمده وقت مدارا اول گرفتی دست‌های خالی‌ام را آخر پذیرفتی من یک لاقبا را چشمی که گریه می‌کند دار و ندارد درمان نکن این عاشق درد آشنا را یک بار شد چشم انتظارت را نبخشی وقتی به لب دارم نوای کربلا را محض گل روی ابوفاضل عوض کن حال و هوای نوکر سر به هوا را زهرا کنار علقمه پهلو (بازو) گرفته چون دیده بر روی زمین دست جدا را ای کاش می‌شد از تن او در بیارند آرام، تیر و آهن و سرنیزه‌ها را مشکی که پاره بود را بردند خیمه گفتند این هم مشک و این هم آب گوارا ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ .👇
. (س) (س) (س) (ع) (ع) حاج سید رضا نریمانی ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ تو شاهکار عشق بازی در زمینی تو دست پنهان خدا در آستینی اُمُّ الادب، اُمُّ الوفا، اُمُّ البنینی دلگرمی نسل امیرالمونینی در پیشگاه تو ادب تعظیم کرده قرص قمر میر عرب تعظیم کرده مانند نور آمدی تابیدی و بعد با دست زهرا مورد تأییدی و بعد خود را دم بیت ولایت دیدی و بعد آن چارچوب سوخته بوسیدی و بعد گفتی اگرچه در حرم تازه عروسم من آمدم دستان زینب را ببوسم دیدی چگونه گریه‌کن‌ها گریه کردند غم‌دیده‌ها با یاد زهرا گریه کردند با نغمه‌ی لبهای مولا گریه کردند یا فاطمه می‌گفت هرجا گریه کردند آن روز تنها خواهش قلبت همین شد یا فاطمه تبدیل بر ام‌ البنین شد شهر مدینه در هیاهو زین خبر شد شکر خدا ام البنین صاحب پسر شد اما کلامی باعث خون جگر شد زخم زبان‌ها بر دل تو نیشتر شد گفتند با تو بعد از این کم می‌گذارد بر این یتیمان دیگر او کاری ندارد اما دهان یاوه‌گویان را تو بستی پای قرار خویش با زهرا نشستی دیدن از جام رضای یار مستی چون رشته‌ی فرزند و مادر را گسستی گفتی اگرچه بین‌تان خیلی عزیزم در خانه عباسم غلام و من کنیزم زینب تو را با نور ایمان آشنا کرد با یک نظر دلداده‌ی آل عبا کرد بر آتش عشقش تو را هم مبتلا کرد آن قدر پیشت صحبت کرببلا کرد تا اینکه شاخ و برگ‌هایت پُر ثمر شد دار و ندارت چهار فرزند پسر شد کم‌کم پسرهای تو بال و پَر گرفتند دور و بَرَت را مثل یک لشگر گرفتند درس شجاعت از خود حیدر گرفتند بوی امیر فاتح خیبر گرفتند گویم ز اوصاف عظیم تو همین حد زینب پس از زهرا تو را مادر صدا زد ای وای از روزی که قلبت را شکستند حجاج زهرا بار بیت الله بستند دیدی همه سرها گرفته روی دستند با چه شکوهی بین محمل‌ها نشستند بر زانوی عباس زینب پاگذارد شُکر خدا که محمل او پرده دارد اما پس از شش ماه شام غم سحر گشت با دیدن یک صحنه‌ای چشم تو تَر گشت از این مصیبت عالمی خونین جگر گشت باور نمی‌کردی ولی دل با خبر گشت بالاترین روضه همین در عالمین است از راه آمد زینب اما بی حسین است فریاد زد اُمُّ البنین گیسو سپیدم مادرنبودی عصر عاشورا چه دیدم از خیمه تا گودال با زحمت دویدم با دست خود از پهلویش نیزه کشیدم اُمُّ البنین تاج سرم را سَر بریدند پیراهنش را از تَنَش بیرون کشیدند مادر نبودی گوش کن پس این خبرها از داغ عباس تو خم گشته کمرها واشد به روی من نگاه رهگذرها چادر به سر دارد دویدن دردسرها عباس رفت و آبروی خواهرش رفت دعوا شد و چادر ز روی خواهرت رفت اُمُّ البنین اول دو بازویش بهم ریخت تیری رسید و چشم و ابرویش بهم ریخت ضرب عمودی آمد و رویش بهم ریخت تا روی نیزه رفت گیسویش بهم ریخت عباس نامردی عمود آهنین خورد بی دست از بالای مرکب بر زمین خورد دروازه‌ی کوفه قیامت ساختم من بر مرکب طوفانِ خطبه تاختم من تا چشم روی نیزه‌ها انداختم من در یک نظر عباس را نشناختم من از درد غیرت صورتش چرخاند مادر بستند او را تا به نیزه ماند مادر *شاعر : ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ .📋 حال و هوای بچه‌های امیرالمومنین با نام فاطمه ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ دید امیرالمومنین میگه:« فاطمه» دید امام حسن یه جوری نگاه می‌کنه، فاطمه؟! حسین جان بابام داره مادر و صدا میزنه میگه:« فاطمه» زینب میره یه طرف خونه زانوهاش و بغل می‌کنه، مادر جان! فاطمه جان! دید حال و هوای بچه‌ها رو اومد محضر امیرالمومنین: - آقاجان! میشه دیگه من و با این اسم صدا نزنید، آخه شما که میگید فاطمه بچه‌ها یاد مادرشون می‌افتند. تا میگی فاطمه امام حسن یه طرف میره، هی زیر لب داره میگه نزن!... بد زدنت، جلو چشای حسنت منادی که صدا زد:« کاروان می‌خواد راه بیوفته، از مدینه به سمت خونه‌ی خدا». همه مردم جمع شدند، همه رو از زیر قرآن رد کردند . کاروان که راه افتاد، یهو بی‌بی ام البنین مودب از یه گوشه‌ای لابه‌لای جمعیت اومد بیرون عباس! - جانم مادر - بیا کارت دارم مودب اومد خدمت مادر دست مادرش و بوسید، جانم مادر؛ - با حسین میری با حسین برمیگردی؛ دستش و گرفت باید به مادر قول بدی یه وقت نکنه با حسین بری بی حسین برگردیا؟! - چشم مادر جان! رو چشمام قربونت برم مادر جان؛ اجازه میدی برم؟! برو مادر جان؛ هرجایی حسین و زینب رفتند سایه به سایه دنبالشون باش، مخصوصا زینب. یادت نرفته که بابا چقدر سفارش کرده؟! مخصوصا زینب و سایه به سایه دنبالش برو. یه وقت نکنه کسی قد و بالای زینب و ببینه عباس بیین چند بار بهت گفتم حواست به این خواهر باشه. اینا امانتند دست ما... دید یه خانمی از اون دور خمیده خمیده داره میاد؛ اینقدر پیر شده این خانم، اینقدر خمیده شده، اینقدر شکسته شده، همه لباسا خاکی! چادر خاکی! صورت شکسته شده... 👇
. 📋عباس تو بیرون نرو باید بمانی (ع) (س) 🏴 ............................................. .(فاطمه جان شَوْقاً اِلَي رُؤْيَتِهِ؛ خیلی مشتاقم بیام پیشت خانوم ، خیلی دلتنگتم خانوم ، اما عرب رسم بدی داره همیشه تیرش و مسموم میکنه یه جمله ای به خانم گفت : ملعون گفت یه سمی یه زهری زدم با این زهر تمام کوفه رو میشه کشت آقامون هم مسموم هم مقتول! اباعبدالله هم مسموم هم مذبوح هم مقتول ، صدا زد «به ابی و امی » چشاشو باز کرد دید حسین داره گریه میکنه ، گفت پدر و مادرم به فدات بشه حسین جان تو دیگه گریه نکن «بِأَبی وَ أُمِّیاَلْحُسَیْنَ اَلْمَقْتُولَ بِظَهْرِ اَلْکُوفَةِ» چند جا نوشتن تیر مسموم بود یه جا اینجا بود «فَأَتَاهُ سَهْمٌ مَسْمُومٌ لَهُ ثَلَاثُ شُعَبٍ فَوَقَعَ عَلَى قَلْبِهِ ...» نانجیب یه تیر به قلب ارباب زد این تیر مسموم بود تیری که به گلوی علی اصغر خورد تیری که به چشم عباس خورد ، گفتم عباس صدا زد عباسم تو بیرون نرو بمون کارت دارم ! همه دور بستر بابا جمعا ، بابا بفرما ! حق با بچه های فاطمه اس عباسم بمون کارت دارم ! دست زینب و گرفت تو دست عباس گذاشت صدا زد «عباس انت کفیل الزینب » عباس تو بیرون نرو باید بمانی اصلا من امشب با تو خیلی حرف دارم .(چه مسئولیت بزرگی!). جان تو و جان زنان این قبیله عباس زینب را بدستت میسپارم در پای او هم سر بده هم دست هم چشم او چادرش سِرّ است سِرّ کردگارم .(عباس میدونی به چی فکر می کنم؟). امشب بفکر ناقه بی محملم من گریه کن آن رنگ و روی پر غبارم وقتی صدایت میکند! ای محرم من… جای تو دارد شمر می اید کنارم.. بانوی یثرب بودم و حالا اسیرم دستان خود را برروی سر میگذارم .(بریم اونجایی که شرمنده شد ، اباعبدالله اومد کنار بدن عباس میخواد بدن و جمع کنه داداشو با خودش ببره ، صدا زد «یا اخی ما تُرید منّی » میخوای چیکار کنی ؟ گفت داداش باید ببرمت شده کولت کنم میبرمت! داداش ، گفت داداش دست نگهدار من قول دادم به بابام علی ، پای کار زینب بمونم آب نتونستم بیارم!) شاعر : ✍ ............................................. 📋صاحب علم پاشو پشت و پناه من (ع) ............................................. .(بند اول). صاحب علم پاشو پشت و پناه من قدم شده مثل هلال ای قرص ماه من تا جسم تو کم شد دیگه کم‌ شد سپاه من چشم و چراغ دلم بودی چشمت زدن چش روشنیه حرم بودی چشمت زدن تو یک تنه لشکرم بودی چشمت زدن پاشو ببین با چشم گریون همه تو خیمه ها هراسون گره زدن به معجراشون .(بند دوم). دست بریدت رو دیدم سر راهم پای شریعه پیکرت پاشیده شد از هم مثل علی اکبر شده جسم تو هم درهم دشمنا میخندن به اشک چشای من میسوزه علقمه از سوز صدای من دیگه نمونده راه چاره برای من تو رو تو خاک و خون که دیدم خدا میدونه چی کشیدم کنار پیکرت خمیدم .(بند سوم). ماه بنی هاشم آخر زمین خوردی فرقت شکست مثل بابا حیدر زمین خوردی بازوت شکست انگار مثه مادر زمین خوردی تا دیدم افتادی روی خاک پشتم شکست تیر سه شعبه اومد راهِ نگاتو بست چشم تو مثل قلب زینب به خون نشست عزیز برادرم بلند شو امید خواهرم بلند شو تموم لشکرم بلند شو ............................................. مسعود پیرایش 👇
مداحی آنلاین - گرفته خون چشم برادر حسین - کریمی.mp3
10.2M
|⇦•گرفته خون چشِ... علیه السلام ویژهٔ اجرا شده به نفسِ حاج محمود کریمی ●━━━━━━─────── سعی کنید پایتان را از کشتی حضرت سیدالشهـدا علیه‌السلام بیرون نگذارید و دائمــاً به امری از امور دستگاه امـام حسیـــن علیه‌السلام مشغول باشید تا بواسطه آن از همه شیعیـان دستگیری شود والا حسـاب و کتـاب آن طـرف، قیــامــت دقیق‌تر از این حـرف‌هاست.
. |⇦•برای آینه بودن..‌‌. علیه السلام اجرا شده به نفسِ سید مهدی میرداماد ●━━━━━━─────── یاد وصیت حرف مادرش افتاد،از مدینه که می خواستن برن همه قافله حرکت کرد یه مرتبه ابی عبدالله نگاه کرد دید خانم ام البنین جلو دروازه ی مدینه ایستاده یه نگاه به ابوالفضل‌ کرد گفت :عباسم! مگه با مادرت خدا حافظی نکردی؟ گفت: چرا آقا جان! گفت چطور مگه؟ گفت نگاه کن ببین اومده جلو دروازه شهر برو برس به مادرت ببین امرش چیه ..رفت قمر بنی هاشم خانم ام البنین گفت: عباسم! داداشات هم صدا بزن ..مرحوم ربّانی تو ستاره‌ی درخشان مدینه این جوری نقل می کنه: میگه داداش های عباس هم اومدن دور مادر چهار تا شیر نر حلقه زدن دستهاشونو گرفت تو دست خودش گفت دارید از مدینه میرید منِ مادر به گردن شما حق دارم یا نه ؟ گفت :اون آقا رو ببینید حسین رو نشون داد. اون آقا رو میبینید؟ آره مادر شماها به دنیا اومدید دورش بگردید میخوام با حسین برید مبادا بی حسین برگردید. وصیت من اینه تا نفس دارید دورش بگردید. نمیخوام تا زنده اید یه تار مو از سرش کم بشه ..دونه دونشون انتخاب شدن خصوصاً عباس.... برای آینه بودن که انتخاب شدم چو ماه مَطلع الاَنوار آفتاب شدم مرا هر آینه ذُخرُ الحسین می خواندند *تو صفین مگه نبود نقاب بست رفت وسط میدان جوری لشکر رو تارو مار کرد چهارده ساله بود همه موندن این نوجوون کیه امیرالمومنین فرستاده وسط میدون؟! صدا زدبه یکی از یارانش برید برش گردونید..حضرت دستور داد برو تو خیمه استراحت کن...یاران گفتن آقا میذاشتید بجنگه حضرت فرمود نه ! "هذاذُخرالحُسین" این ذخیره کربلای حسینمه..* مرا هر آینه ذُخرُ الحُسین می خواندند دعای فاطمه بودم که مستجاب شدم *روضه ابوالفضل محاله با آرامش خونده بشه دلیلشم خود کربلاست ابی عبدالله گریه زیاد کرده.. کربلا کنار قاسم "وَ رَفَعَ صُوتَهُ بِالبُکاء" بلند گریه کرد. کنار علی اکبر " و َبکی بُکاءً عالیاً"بلند گریه کرد. اما کنار ابوالفضل گریه نکرد نوشتن وَصَرخ الحسین صَرخه بالاتر از ضجه است صَرخه یعنی داد زدن...* امان که مشک تهی آبروی من را ریخت من از خجالت لبهای تشنه آب شدم چقدر نیزه ی تشنه به جان من افتاد که جرعه جرعه پر از زخمِ بی حساب شدم *بدنهای مختلفی رو ابی عبدالله دید دیگه بالاتر از ارباً اربا نبود..تو‌مقتل فقط یه جمله هست..خبر داری فقط دستهاش رو نزدن؟ خبر داری دوتا پاهاش رو قطع کردن؟ خبر داری اینقدر تیر زدن دیگه جا تو بدنش نبود..؟ به جای دست بریده دو بال سهمم شد پناه روسری و خیمه و حجاب شدم دلم شکست سرم را به حرمله دادن که مزدِ ذبحِ علی، کودک رباب شدم *ابی عبدالله اومد بالاسرش نوشتن آروم نشست بالا سرش دو دستی سر رو جمع کرد آروم تیر رو در آورد..دید چشم سالم داره اشک میریزه. اشک رو با پرِ شالش پاک‌ کرد..چرا داری گریه می کنی؟گفت: برادر گریه ام برای شماست الان شما سر منو از رو‌ خاک برداشتی اما یک ساعت دیگه کی میخواد سر آقای من رو برداره؟.... .....ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ..... ┅═┄⊰༻↭༺⊱┄═┅ شکستنت کمرم را شکست یا سقا برخیزو حال پریشان من ببین حسبن ..... تا شكستي همه جايِ تن ِ من تير كشيد تو بگو پشت و پناهم كمرم را چه كنم؟ نيمه ي جانِ من از داغ پسر رفت ز دست نيمه جانيست و اين مختصرم را چه كنم؟ .👇
. 📋 به خاطر رقیه پاشو فقط اباالفضل (ع) (س) حاج سید رضا نریمانی ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ حصیر کهنه تا دور تنت پیچید..، ارزش یافت کسی در آستانت شِیِٔ کم‌ قیمت نخواهد دید پس از آنکه تو را کشتند در اوج شلوغی‌ها دگر بزم عزایت را کسی خلوت نخواهد دید به خاطر رقیه، پاشو فقط اباالفضل رو پیشونیت نوشتم، با معرفت اباالفضل تیر اومده به سمتت، از هر جهت اباالفضل ای تشنه لب نمونده، چیزی ازت اباالفضل، با معرفت ابالفضل ای سقا که زُل زدی به آب ای باب الحوائجِ رباب با غیرت چی شنیدی الآن؟! جون میدی با غصه‌ی طناب نبودی چی شنیدم، رو زخم دل نمک شد بمیرم و نبینم، سهمِ حرم کتک شد یه تیر اومد به مشک خورد، قلبم ترک ترک شد حلال کن آب که ریخت، یه ذره پام خنک شد می‌بینی شدم جون به لب و افتادم چه نامرتب و اینجوری اگه بریم حرم می‌شکونم غرورِ زینب و از خونِ من مهمتر، حفظ غرورِ زینب تا قتلگاه خودت باش، سنگِ صبور زینب منتظرن تموم شه، تمام زور زینب بزم شراب کجا و، شأن حضور زینب بازار و محله‌ی یهود کاش می‌شد برن مدینه زود می‌فرستی زنا کجا برن برگردن با صورتِ کبود ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ 📋 یا سیدی سینه‌م به تنگ اومده داداش (ع) (ع) (س) ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ اومد پیش داداش به من اجازه میدی برم میدون؟! انقدر ابی عبدالله گریه کرد که این اشکا رو محاسن شریفش اومد جاری شد، یعنی تمام صورت حسین خیس اشک شد. اینجوری فرمود:« تو نشان لشکر من هستی، تو علمدار لشکر من هستی. بری لشکرم پاشیده میشه، خونه خراب میشم. زهرا جان علی و خونه خراب نکن. جونم فدات آقا جان هنوز ابی عبدالله و صدا میزنه:« یا سیدی! سینه‌م به تنگ اومده داداش، دنیا برام تنگ شده، به من اجازه بده». ابی عبدالله اینجوری جوابش و داد؛ دید بدجور عباس سینه‌ش به تنگ اومده داره خواهش می‌کنه. اینجوری فرمود:« نمی‌خوام برای جنگیدن بری؛ حالا که می‌خوای بری میدان برو برای بچه‌هام یکم آب بیار». اومد وسط لشکر موعظه کرد لشکر و، همه دارن هو می‌کنند. جوابی نگرفت برگشت پیش ابی عبدالله. همچین که برگشت، اومد به امام اطلاع داد که من رفتم موعظه کردم، هیچ فایده‌ای نداره. همینجور که داشت حرف میزد، دید صدای بچه‌ها توو خیمه‌ها بلنده؛ «العطش، العطش». سوار بر مرکب شد یه نیزه و یه مشکی برداشت، به سوی نهر فرات. چهار هزار تیرانداز دور عباس و گرفتند؛ هشتاد نفرشون و به درک واصل کرد. همچین که از مرکب پیاده شد مشتی از آب برداشت، به یاد تشنگی حسین و بچه‌های حسین افتاد. آب و رو آب ریخت، به خدا قسم تا اربابم تشنه باشه آب نمی‌خورم. بعد شروع کرد حدیث نفس بخونه... مشک و پر آب کرد، مشک و به دست راست گرفت، همه نگاهش به سمت خیمه‌هاست. راهش و بستند؛ از همه طرف دورش حلقه زدند. شروع کرد دوباره رجز بخونه، از پشت نخلا یه نفر بیرون اومد؛ یه ضربه‌ای به دست راست عباس زد جوری که دست راست عباس قطع شد. اصلا اعتنایی نکرد که دست راستش قطع شده مشک و به دست چپ داد. همه‌ی همتش اینه آب و به بچه‌های حسین برسونه، دست چپشم قطع کردند؛ مشک و به دندان گرفت. اسب و داره می‌تازونه مشکم به دندانشه یه جوری میخواد آب و به خیمه‌ها برسونه. دیگه از هر طرف دورش و حلقه زدند؛ تیراندازها مثل بارون دارن تیر میزنند، انقدر تیر زدن همینجور که عباس این مشک و به دندان گرفته یه تیری به مشک عباس خورد. این آبا داره رو زمین میریزه یه تیری دیگه پرتاب شد؛ به سینه‌ی عباس خورد یه تیر دیگه به چشمش زدند. اینقدر بدنش تیر خورده بدنش مثل خارپشت شد... بدنش پر تیره، رو زمین افتاده. تیر توو چشم فرو رفته دستی به بدن نداره چنان از بالای مرکب زمین خورد... کار به جایی رسید ریختن سر عباس. دیگه پاهاشم قطع کردند، یهو صدای عباس بلند شد، ابی عبدالله صدای عباس و شنید مثل باز شکاری اومد بالا سر عباسش. اما چه جوری اومد؟! نگاه کرد دید دستاش و بریدن پیشانیش و شکستند، چشماش و با تیر دریدن... نشست کنار بدن عباسش همچین که دید حسین اومده گفت:« داداش اول این خونا رو از جلو چشام پاک کن بزار یه بار دیگه جمال قشنگت و ببینم». همچین که این خونا رو پاک کرد دید از گوشه‌های چشم عباسش یه اشک جاریه، صدا زد:« عباسم تو چرا داری گریه می‌کنی»؟! من باید گریه کنم برادری مثل تو رو از دست دادم. صدا زد:« حسین جان! الان تو سرم و بغل گرفتی، سرم رو پاهای توئه، دارم چند ساعت دیگه رو می‌بینم والشمر جالس... ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ .👇
. 📋 سقای دشت کربلا اباالفضل (ع) حاج سیدرضا نریمانی ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ سقای دشت کربلا اباالفضل دستش شده از تن جدا اباالفضل «اباالفضل، اباالفضل اباالفضل، اباالفضل» ام البنین در کربلا نبودی٬ واویلا بر فرق عباست زدند عمودی٬ واویلا «اباالفضل، اباالفضل اباالفضل، اباالفضل» قد حسین ابن علی تا شده٬ واویلا پای عدو به خیمه‌ها واشده٬ واویلا «اباالفضل، اباالفضل اباالفضل، اباالفضل» ــــــــــــــــــــــــــــــــــــ .👇
. 📋 روضه‌خوان‌ها شب به شب غمگین به منبر می‌رسند روضه خوان ها شب به شب غمگین به منبر می رسند با همان یک یا حسین از سر به آخر می‌رسند روضه‌ها را از پسر تحویل بابا داده و از سرِ بر نیزه‌ی بابا به دختر می‌رسند گاه مابین مقاتل پابه‌پای بیت‌ها سمت سقا می‌روند اما به اکبر می‌رسند ارباً اربا روضه‌ی سختی است اما غالباً روضه سنگین می‌شود وقتی به اصغر می‌رسند گوش تا گوش علی را تیر از هر سو بُرید روضه‌خوان‌ها در همین مقتل به حنجر می‌رسند شمر می‌آید به گودال و به دستش خنجر است روضه‌ها از روی تل اینجا به خواهر می‌رسند من گُلی گم کرده‌ام می‌جویم او را، روضه ها از میان نیزه و خنجر به پیکر می‌رسند روضه ای سرتاسر گودال را پُر کرده است یا بنُیَّ ناله‌ها از سمت مادر می‌رسند عصر عاشوراست اما خیمه‌ها در آتشند دشمنان دارند از هرگوشه‌ای سر می‌رسند زینب از هر سو یتیمی را بغل وا می‌کند دختران فکر حجابند و به معجر می‌رسند شام در راه است و بر هر بام مردم منتظر نیزه داران یک به یک دارند با سر می‌رسند 📋 خدای من خدای من عریانه بچه‌ی باحیای من شاید همچین که همه رفتند بی‌بی اومد کنار این بدن، چادرش و کشید رو این بدن «خدای من؛ خدای من، عریانه بچه ی باحیای من خدای من؛ خدای من، کشتند بچمو روی پای من فرمود صبح و شب برای جد غریبم گریه کنید. - آقا برای کدوم روضه‌ست خیلی گریه می‌کنید؟! -نکنه روضه‌ی گوداله؟! نه -روضه‌ی علی‌اکبره؟! نه -روضه‌ی عموتون عباسه؟! نه روضه‌ی علی‌اصغره؟! نه پس چرا صبح و شب براش گریه می‌کنید فرمودند آخه شهادت که توو خونواده‌ی ما رسمه؛ می‌دونید اشک من برای چیه؟! برای اون لحظه‌ای که دستای عمه‌م و با طناب بستند یکی یکی همه رو سوار بر ناقه کرد، حالا خودش می‌خواست سوار بر ناقه بشه؛ یه نگاه کرد سمت گودال! باشو برای زینبت رکاب بگیر. یه نگاه کرد سمت علقمه عباس! غیرت الله! پاشو نگاه کن، یه عده نامحرم دور زینب و گرفتن 📋 گودال قتلگاه از کدوم طرفه وقت وقتِ غارت کردن شد هرکسی داره یه چیزی می‌بره. پیراهن ابی عبدالله و یه نفر درآورد، عمامه رو یکی برداشت، کفشا رو یکی برداشت، زره امام و عمر سعد ملعون برداشت، شمشیرش و یه نفر برداشت؛ اما اونی که همه رو می‌کشه اینه، یه نفر اومد دید هیچی بهش نرسیده. نگاهش به انگشتر افتاد، با خنجرش انگشت و برید انگشتر و درآورد. عمر سعد فریاد زد:« چه کسی حاضره بر سینه و بر پشت حسین اسب بتازونه؟! - ده نفر سوار بر مرکب شدند، انقدر بر سینه و پشت حسین تازوندن روضه رو فاطمه دختر ابی عبدالله داره می‌خونه، اوباش وارد خیمه‌ی ما شدند، من دختری خردسال بودم، دوتا خلخال توو پام داشتم؛ دیدم این خلخال و از پای من میکشه گریه می‌کنه. گفتم چرا گریه می‌کنی؟! گفت:« چرا گریه نکنم، در حالی که دارم دختر پیغمبر خدا رو غارت می‌کنم» گفتم بهش خوب این کار و نکن، مگه مجبوری خلخال منو ببری؟! گفت:« اگه من برندارم یه نفر دیگه میاد برمیداره»... کاش به همین خلخال و گهواره و لباس کهنه بودند، یکی یکی بچه‌ها رو دنبال می‌کردند. یکی یکی دخترای حسین و دنبال می‌کردند، با کعب نی و تازیانه هرکدوم و می‌گرفتند گوشواره‌ش و می‌کشیدند. این گوش پاره می‌شد، خون جاری می‌شد. یکی از این دخترا رو دنبال کردم، ترسیده بود تا گرفتنش مثل بید می‌لرزید، همچین که گرفتمش گفتم چرا می‌لرزی؟! کاری باهات ندارم، دامنت آتیش گرفته می‌خوام خاموشش کنم. تا دید دل من به رحم اومده، گفت:« آقا شنیدم آب آزاد شده» -گفتم:« آری آب آزاد شده» گفتم حتما تشنه‌شه رفتم یه ظرف آب آوردم بهش دادم. ظرف آب و گرفت. -آقا! گودال قتلگاه از کدوم طرفه؟! -برای چی می‌خوای بری؟! - آخه می‌دیدم لحظه‌های آخر، بابام همین جور که دست و پا می‌زد صداش و می‌شنیدم هی می‌گفت:«جگرم!»... شمارد بچه‌ها رو بی‌بی، یکی یکی بچه‌ها رو آمار گرفت، هرچی میشمارد می‌دید یکی کمه. گفت:« خواهرم ام کلثوم! میای بریم صحرا بگردیم، آخه روایت میگه یکی دوتا از این بچه‌ها زیر پای اسبا جون دادند. گفت:« شاید این بچه‌ هم جون داده باشه، بریم بگردیم توو این صحرا» این طرف و بگرد، اون طرف و بگرد، پیداش نکردن. یهو ام کلثوم رو کرد به زینب سلام الله علیها، خواهرم! من میدونم این بچه کجا رفته. -کجا رفته؟! آخه می‌دیدمش بابا بابا می‌کرد، شاید رفته سمت گودال. اومدیدم دیدیم آره، این بچه خودش و انداخته رو بدن بابا، هی داره میگه:« ابا»... بچه رو بغل گرفتم، عمه جان! توو این تاریکیا گودال و از کجا پیدا کردی؟! -گفت:« عمه! همین جور که توو این تاریکیا بابا بابا میگفتم، دیدم از یه طرفی هی صدا میاد:« اِلَیه»... اومدم رسیدم به یه بدن که سر نداره... ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ .
Fadaeian_Shab09Moharam1403_03.mp3
38.85M
حاج سید رضا نریمانی نه آب مانده برایم نه آبرو چه کنم؟ نه باده مانده نه چیزی از این سبو چه کنم؟ به فرض اینکه مرا سمت خیمه‌ها بردی اگر سکینه به من گفت آب کو چه کنم؟ به پای مشک سر و چشم و دست را دادم ولی به روی زمین ریخت آرزو چه کنم؟ از اینکه آب رساندم به خیمه‌ها یا نه اگر که اُمّ بنین کرد پرس و جو چه کنم؟ بدون دست شدم من که پای می‌کوبند عزیز فاطمه درمانده‌ام بگو چه کنم؟ دو دست خونی من را اگر که مادر تو به اشک دیده‌ی تَر داد شست و شو چه کنم؟ ببخش دیدن دست بریده باعث شد برات زنده غم ماجرای کوچه کنم؟ چهار تا یل ام البنین فدات شوند تو را چو دوره کنند از چهارسو چه کنم؟ برای حنجر تو سینه‌ام به تنگ آمد اگر که نیزه نشیند بر این گلو چه کنم؟ ببینم از سر نیزه سه ساله را، که کسی به قصد کشت دویده به سمت او چه کنم؟ و یا که از سر نیزه ببینم افتاده‌ست سرت به زیر سم و چکمه‌ی عَدو چه کنم؟ بگو ببینم اگر خواهرت شود جایی کنار رأس تو با شمر روبه رو چه کنم؟ ...... تو حسینی صدای پاهات و خیلی وقته که خوب میشناسم میدونم باورش برات سخته این منم روی خاک عباسم قبل از این که برم به سمت فرات من و سقّا خطاب می‌کردند قبل از این وقتی قول میدادم روی حرفم حساب میکردند آخرین خواهشم ازت اینه آخرین خواهش منه تنها مشک خالی شده ولی سرده برسونش به خیمه‌ی زنها من و تا زنده‌ام نبر خیمه تا که شرمنده‌ی رباب نشم آروم آروم بزار گریه کنم تا خودم از خجالت آب نشم به خدا که فقط خجالتم و سخت‌تر می‌کنی اگه ببری بدتر از چیزیم که می‌بینی با عما هم نمیشه که ببری
📋 ایشالله بازوهای من فدائیه مادرت بشه (س) (ع) حاج سید رضا نریمانی ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ از همون روزی که از برادرش حسین شنید گفت:« عباسم! نبودی یه روزی ریختن در خونه، در خونه‌مون و آتیش زدن»... از همون روز هی می‌گفت:« حسین! ایشالله یه روزی بشه انتقام بگیرم». از همون روزی که شنید از حسینش:« عباسم! نبودی انقدر غلاف به بازوی مادرم فاطمه زدند»؛ هی با خودش می‌گفت ایشالله دستام قطع بشه، ایشالله بازوهای من فدائیه مادرت بشه... سوار مرکب که می‌شد، این پاها رو زمین کشیده می‌شد؛ از بس که قد رعنایی داره. پا در رکاب مرکب نمیره، اینقدر قد و بالاش بلنده... یه روزی همچین که سوار مرکب شد، زهیر اومد جلو گفت:« عباس! وقت داری یه خاطره برات تعریف کنم»؟! گفت:« بگو؛ می‌شنوم». گفت:« یادمه بابات بعد از فاطمه (سلام الله علیها) دنبال یه زنی می‌گشت رشیده باشه، ازش بچه‌های رشیدی بیاره؛ مادر تو رو بهش پیشنهاد دادند. رگ غیرت عباس بیرون زده، حرف مادر ما رو داری میزنی؟! آره وقتی امیرالمومنین این خانم و باهاش ازدواج کرد فاطمه وقتی اومد توو خونه‌ی علی، از امیرالمومنین بچه‌دار شد؛ خدا تو رو به علی داد. مادرت ام البنین قنداقه‌ی تو رو دور سر حسین می‌چرخوند؛ می‌گفت:« بلاگردون حسین میشی». - چی می‌خوای بگی زهیر؟! - مادرت اصلا منتظر این روز بوده، بابات علی منتظر امروز بوده، قرار بوده تو بیای بلاگردون حسین بشی. - حالا که اینجور شد زهیر نشونشون میدم، مادرم منتظر بوده من بیام دور حسین بگردم؟! چنان نهیبی به اسب زد، رکاب اسب پاره شد. مگه کسی جرئت می‌کنه مقابل عباس بایسته؟! فلذا ابی عبدالله می‌دونه عباس بره میدان کسی رو زنده نمی‌گذاره. عباسش و صدا زد:« عباسم»! - جونم داداش - یه حرف در گوشی بهت بزنم - جونم داداش، قربونت برم - عباسم! بالاخره امروز من و تو می‌ریم. ما هرچه قدرم بجنگیم اونا خیلی‌ان عباس، می‌بینی که؛ با چند نفر از اونا می‌تونیم بجنگیم؟! چند نفرشون و من و تو می‌تونیم بکشیم؟! عباسم! بالاخره من و تو میریم، من و تو امروز کشته می‌شیم. - خوب جونم داداش چی می‌خوای بگی؟! - اگه میشه عباسم می‌خوای بری دست به قبضه نبر، دست به شمشیر نبر. - چرا داداش؟! - آخه هر ضربه‌ای به اینا بزنی، اینا به دخترم می‌زنند؛ هر ضربه‌ای به اینا بزنی اینا به خواهرم می‌زنند؛ اینا به رباب می‌زنند. - خوب چی کار کنم داداش؟! - هرچی بهت زدن نیزه، شمشیر؛ هیچ کاری نکن. یعنی داداش هرچی من و زدند... - آره! هرچی زدنت جوابشون و نده. - باشه داداش. فلذا همچین که می‌خواست بره میدان، مشک و برداشت اول رفت توو خیمه‌ی بچه‌ها؛ - الهی قربونتون بره عباس، رقیه رو بغل گرفت. قربونت بره عباس رقیه جون، من دارم میرم ولی فکر نکنی تنهات می‌ذارما؛ از بالای نیزه‌ هم حواسم بهت هست. هرجایی زدنت بگو یا اباالفضل من خودم و می‌رسونم. رفت میدان، نیزه نبرد؛ شمشیر نبرد؛ چهار هزار تیرانداز همه به یه نقطه خیره شدن، همه یه نقطه رو نشونه گرفتند. تیرا رو همه برداشتن، ولی این چهار‌هزار تیرانداز، تیرهای پی‌درپی پرتاب می‌کردند. همه‌ی چهار هزار نفر یه نقطه رو نشونه گرفتند یه مرتبه عباس یه نگاه کرد دید بارون تیر داره میاد؛ خودش و انداخت رو مشک این تیرا به مشک نخوره، آنقدر تیر به این پشتش خورد، وقتی خودش و رو اسب انداخته رو مشک، انقدر تیر به این پشت خورد، مثل خارپشت شده؛ بدنش پر از تیره. اما یه جایی دیدن با تیر و کمانم از پس عباس برنمیان، راهش و بستن، دوره‌ش کردن؛ جلوش و گرفتن. - کجا داره می‌ره؟! - سمت خیمه‌ها، اومدن صف کشیدن جلوی خیمه‌ها رو گرفتن؛ هرچی از این طرف میره دوباره صف می‌کشیدن راهش و می‌بستند همچین که دیگه تیر به مشک خورد، این آبا قطره قطره داره می‌ریزه. دیگه وقتی امید عباس ناامید شد؛ همچین که دیگه کار تموم شد آب مشک خالی شد. رو اسب نشسته دیگه امیدی به چیزی نداره؛ دستا قطع شده؛ رو اسب نشسته با پاهاش اسب و محکم گرفته؛ تیر به سینه خورده؛ تیر به چشمش خورده دیگه جایی رو هم نمی‌بینه؛ دست هم نداره افسار اسب و بگیره هی کنه اسب و به سمت خیمه‌ها. دستا قطع شده رو اسب نشسته با پاها محکم اسب و محکم گرفته. یهو اون نامرد اومد جلو، ها عباس! انقدر هی می‌گفتن عباس، عباس تویی؟! - گفت:« نامرد یه موقعی اومدی من دست به بدن ندارم؛ اگه دست داشتم بهت نشون میدادم». - عباس! تو دست نداری من که دارم؛ عمود آهن و برد بالا، چنان با عمود آهن به فرق عباس زد از بالای اسب .... من و اینجا رها کن و برگرد تا نبینند که خالیه دستم به رقیه بگو عمو گفته من همیشه مراقبش هستم پیش پای تو مادرت اومد چادرش رو کشید روی سَرَم من می‌تونم داداش صدات کنم چون که زهرا صدام زد پسرم مادرت روضه‌ی تو رو می‌خوند روضه‌‌ی سینه‌ای که سنگینه فاطمه گریه کرد و من دیدم با همین چشمی که نمی‌بینه .
55.28M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
《کلیپ قسمت"کامل" بیست‌و‌ششم از پکیج تخصصی 🎙 ┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄ ⛔️روضه‌ وصلی چیست؟ ✅ چجوری روضه رو وصل کنیم به قبلی؟ ✅ اگر از سخنران گرفتیم چی بخونیم؟ ✅ اگر از مداح گرفتیم چی بخونیم و ...؟ اگه همه ی روضه های مناسبت حاضر خوانده شده و مطلبی برا من نمونده ، چه کار کنم که وارد روضه ی دیگه ای بشم ... و صدها مطلب دیگه در دوره تخصصی... ┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄ 📢 مدرس دوره :
Fadaeian_Shahadat_Seyed_Hassan_Nasrallah14030708_02.mp3
14.52M
بلند شو علمدار متن 👇 https://eitaa.com/emame3vom/82834 📋 عباسم تو چرا داری گریه می‌کنی بخش دوم صوت (ع) (ع) حاج سید رضا نریمانی ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ همچین که این خونا رو پاک کرد دید از گوشه‌های چشم عباسش یه اشک جاریه، صدا زد:« عباسم تو چرا داری گریه می‌کنی»؟! من باید گریه کنم برادری مثل تو رو از دست دادم. صدا زد:« حسین جان! الان تو سرم و بغل گرفتی، سرم رو پاهای توئه، دارم چند ساعت دیگه رو می‌بینم صورتت و رو زمین گرم کربلا می‌ذاری... والشمر جالس... ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ .