#مناجات_با_امام_زمان_عج
#روضه_قتلگاه
غروب جمعه رسید و نیامدی آقا
قدم ز غصه خمید و نیامدی آقا
غروب جمعه دوباره دلم گرفته بیا
نسیم غصه وزید و نیامدی آقا
دوباره باز گرفته دلم نگاهی کن
به صد هزار امید و نیامدی آقا
شبیه اشک سحر های مادرت زهرا
ز دیده اشک چکید و نیامدی آقا
هوای ابری قلبم دوباره بارانی است
دلم دوباره تپید و نیامدی آقا
عزیز فاطمه ، یابن العلوم و آثار
گذشت وقت مَدید و نیامدی آقا
غروب جمعه و جمعی هنوز منتظرند
که جمعه طول کشید و نیامدی آقا
و عده ای که دوباره اسیر معصیت اند
دلم ز غصه رمید و نیامدی آقا
چه پیرها که کنون زیر خاک خوابیدند
و عاشقان جدید و نیامدی آقا
-----------------
رسید زینب و آقا خودت که می دانی
چه صحنه ها که ندید و نیامدی آقا
رسید زینب و بر تَلِّ زینبیه وای
چقدر ناله کشید و نیامدی آقا
رسید زینب و خنجر به روی حنجر بود
سر از جلو نبرید و نیامدی آقا
#محمد_مبشری
#جمعه #قتلگاه #امام_زمان
.
karimi-shemr-jolotar-bood.mp3
8.62M
به سمت گودال از خیمه دویدم من؛ شمر جلوتر بود
دیر رسیدم من…
سرِ تو دعوا بود؛ ناله کشیدم من… سرِ تورو بردند
دیر رسیدم من…
عزیزِ خواهر؛ غریبِ مادر… عزیزِ خواهر؛ غریبِ مادر…
به سمت گودال از خیمه دویدم من؛ شمر جلوتر بود
دیر رسیدم من…
سرِ تو دعوا بود؛ ناله کشیدم من… سرِ تورو بردند
دیر رسیدم من…
یه گوشه ی گودال؛ مادرو دیدم من که رفته بود از حال…
دیر رسیدم من…
صدا زدی من رو… خودم شنیدم من! صدای رگ هات بود!
دیر رسیدم من…
به سمت گودال از خیمه دویدم من؛ شمر جلوتر بود
دیر رسیدم من…
سرِ تو دعوا بود؛ ناله کشیدم من… سرِ تورو بردند
دیر رسیدم من…
عمامتو بردند دیر رسیدم من؛ شمشیرتوُ بردند
دیر رسیدم من…
انگشترش هم بردند…
افتان و خیزان و نفس بریدم من؛ پیراهنو بردند
دیر رسیدم من
با بوسه از رگ ها به خون تپیدم من؛ میونِ خاک و خون
دیر رسیدم من…
عزیزِ خواهر؛ غریبِ مادر… عزیزِ خواهر؛ غریبِ مادر…
به سمت گودال از خیمه دویدم من؛ شمر جلوتر بود
دیر رسیدم من…
سرِ تو دعوا بود؛ ناله کشیدم من… سرِ تورو بردند ●
دیر رسیدم من… ●
#روضه_قتلگاه (فاطمیه ۹۷)
#حاج_محمود_کریمی
#عاشورا
https://eitaa.com/emame3vom/28978
.
#امام_حسین
#محرم
#شب_دهم_محرم_الحرام
#امام_حسین_علیه_السلام
#روضه_قتلگاه
تو زمین خوردی اسمان افتاد
مادرت باز ناگهان افتاد
جلوی چشم این و ان افتاد
دور و اطراف دشمنان افتاد
پیر و دلخون و قدکمان افتاد
مثل طعمه اسیر گرگی تو
زیر یک چکمه بزرگی تو
کفنت تکه پیرهن شده بود
خواهرت بود سینه زن شده بود
قاتلت بس که بد دهن شده بود
یاحسین گفتن قدغن شده بود
کربلا قبر یک بدن شده بود
نیزه را پشت و رو چه بد میزد
به سرت پشت هم لگد میزد
زیر پاهای نامسلمان ها
در دهانت شکسته دندان ها
بدنت زیر سنگ باران ها
به فدای سرت شود جان ها
علت اشک دیده گریان ها
بی تو امسال بدترین سال است
مرگ من در کنار گودال است
دست و پا میزدی بمیرم من
فکر یک تکه ای حصیرم من
توسرت کو که پس بگیرم من
بین خولی و شمر اسیرم من
میزنندم اگرچه پیرم من
تشنه جان دادی عشقم اخر سر
با خودت جان من بگیر و ببر
به سرت سنگ میزنند ای وای
به تنت سنگ میزنن ای وای
دهنت سنگ میزنند ای وای
به پرت سنگ میزنند ای وای
به برت سنگ میزنند ای وای
سرت از نیزه بر زمین افتاد
پای سر نیزه خواهرت جان داد
چشمه خون شدی وضو کردند
نیزه در حنجرت فرو کردند
پیکرت را پر از رفو کردند
در همان لحظه گفتگو کردند
گردنت را که پشت و رو کردند
حنجرت زیر خنجری کند است
نفست مثل نبض من تند است
#محمد_حبیب_زاده ✍
.
.
📋 روضهخوانها شب به شب غمگین به منبر میرسند
#روضه
#گریز_به #روضه_حضرت_علی_اکبر (ع)
#گریز_به #روضه_حضرت_عباس (ع)
#گریز_به #روضه_حضرت_علی_اصغر (ع)
#روضه_امام_حسین (ع)
حاج سید رضا نریمانی
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
روضهخوانها شب به شب غمگین به منبر میرسند
با همان یک یا حسین از سر به آخر میرسند
روضهها را از پسر تحویل بابا داده و
از سرِ بر نیزهی بابا به دختر میرسند
گاه مابین مقاتل پابهپای بیتها
سمت سقا میروند اما به اکبر میرسند
ارباً اربا روضهی سختی است اما غالباً
روضه سنگین میشود وقتی به اصغر میرسند
گوش تا گوش علی را تیر از هر سو بُرید
روضهخوانها در همین مقتل به حنجر میرسند
شمر میآید به گودال و به دستش خنجر است
روضهها از روی تل اینجا به خواهر میرسند
من گُلی گم کردهام میجویم او را، روضهها
از میان نیزه و خنجر به پیکر میرسند
روضهای سرتاسر گودال را پُر کرده است
یا بنُیَّ... نالهها از سمت مادر میرسند
عصر عاشوراست اما خیمهها در آتشند
دشمنان دارند از هرگوشهای سر میرسند
زینب از هر سو یتیمی را بغل وا میکند
دختران فکر حجابند و به معجر میرسند
شام در راه است و بر هر بام مردم منتظر
نیزه داران یک به یک دارند با سر میرسند
شاعر: #محسن_ناصحی
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
#روضه_حضرت_زینب (س)
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
شاید همچین که همه رفتند بیبی اومد کنار این بدن، چادرش و کشید رو این بدن...
«خدای من؛ خدای من، عریانه بچهی باحیای من
خدای من؛ خدای من، کشتند بچهم و روی پای من»
امام زمان فرمود صبح و شب برای جد غریبم حسین گریه کنید.
- آقا برای کدوم روضهست خیلی گریه میکنید؟!
-نکنه روضهی گوداله؟! نه
-روضهی علیاکبره؟! نه
-روضهی عموتون عباسه؟! نه
روضهی علیاصغره؟! نه
پس چرا صبح و شب براش گریه میکنید
فرمودند آخه شهادت که توو خونوادهی ما رسمه؛ میدونید اشک من برای چیه؟!
برای اون لحظهای که دستای عمهم و با طناب بستند...
یکی یکی همه رو سوار بر ناقه کرد، حالا خودش میخواست سوار بر ناقه بشه؛ یه نگاه کرد سمت گودال داداش! باشو برای زینبت رکاب بگیر. یه نگاه کرد سمت علقمه عباس! غرت الله! پاشو نگاه کن، یه عده نامحرم دور زینب و گرفتن...
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
#روضه_غارت_حرم
#روضه_قتلگاه
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
وقت وقتِ غارت کردن، شد هرکسی داره یه چیزی میبره. پیراهن ابی عبدالله و یه نفر درآورد، عمامه رو یکی برداشت، کفشا رو یکی برداشت. عرقچین و یکی برداشت، زره امام و عمر سعد ملعون برداشت، شمشیرش و یه نفر برداشت؛ اما اونی که همه رو میکشه اینه، یه نفر اومد دید هیچی بهش نرسیده. نگاهش به انگشتر افتاد، با خنجرش انگشت و برید انگشتر و درآورد.
عمر سعد فریاد زد:« چه کسی حاضره بر حسین بر سینه و بر پشت حسین اسب بتازونه؟!
- ده نفر سوار بر مرکب شدند، انقدر بر سینه و پشت حسین تازوندن...
روضه رو فاطمه دختر ابی عبدالله داره میخونه، اوباش وارد خیمهی ما شدند، من دختری خردسال بودم، دوتا خلخال توو پام داشتم؛ دیدم این خلخال و از پای من میکشه گریه میکنه. گفتم چرا گریه میکنی؟!
گفت:« چرا گریه نکنم، در حالی که دارم دختر پیغمبر خدا رو غارت میکنم»
گفتم بهش خوب این کار و نکن، مگه مجبوری خلخال منو ببری؟!
گفت:« اگه من برندارم یه نفر دیگه میاد برمیداره»...
کاش به همین خلخال و گهواره و لباس کهنه بودند، یکی یکی بچهها رو دنبال میکردند. یکی یکی دخترای حسین و دنبال میکردند، با کعب نی و تازیانه هرکدوم و میگرفتند گوشوارهش و میکشیدند. این گوش پاره میشد، خون جاری میشد.
یکی از این دخترا رو دنبال کردم، ترسیده بود تا گرفتنش مثل بید میلرزید، همچین که گرفتمش گفتم چرا میلرزی؟! کاری باهات ندارم، دامنت آتیش گرفته میخوام خاموشش کنم. تا دید دل من به رحم اومده، گفت:« آقا شنیدم آب آزاد شده»
-گفتم:« آری آب آزاد شده» گفتم حتما تشنهشه رفتم یه ظرف آب آوردم بهش دادم. ظرف آب و گرفت.
-آقا! گودال قتلگاه از کدوم طرفه؟!
-برای چی میخوای بری؟!
- آخه میدیدم لحظههای آخر، بابام همین جور که دست و پا میزد صداش و میشنیدم هی میگفت:«جگرم!»...
شمارد بچهها رو بیبی، یکی یکی بچهها رو آمار گرفت، هرچی میشمارد میدید یکی کمه. گفت:« خواهرم ام کلثوم! میای بریم صحرا بگردیم، آخه روایت میگه یکی دوتا از این بچهها زیر پای اسبا جون دادند. گفت:« شاید این بچه هم جون داده باشه، بریم بگردیم توو این صحرا»
.
📋 روضهخوانها شب به شب غمگین به منبر میرسند
#روضه_حضرت_علی_اکبر
#روضه_حضرت_عباس
#روضه_حضرت_علی_اصغر
#روضه_امام_حسین
روضه خوان ها شب به شب غمگین به منبر می رسند
با همان یک یا حسین از سر به آخر میرسند
روضهها را از پسر تحویل بابا داده و
از سرِ بر نیزهی بابا به دختر میرسند
گاه مابین مقاتل پابهپای بیتها
سمت سقا میروند اما به اکبر میرسند
ارباً اربا روضهی سختی است اما غالباً
روضه سنگین میشود وقتی به اصغر میرسند
گوش تا گوش علی را تیر از هر سو بُرید
روضهخوانها در همین مقتل به حنجر میرسند
شمر میآید به گودال و به دستش خنجر است
روضهها از روی تل اینجا به خواهر میرسند
من گُلی گم کردهام میجویم او را، روضه ها
از میان نیزه و خنجر به پیکر میرسند
روضه ای سرتاسر گودال را پُر کرده است
یا بنُیَّ نالهها از سمت مادر میرسند
عصر عاشوراست اما خیمهها در آتشند
دشمنان دارند از هرگوشهای سر میرسند
زینب از هر سو یتیمی را بغل وا میکند
دختران فکر حجابند و به معجر میرسند
شام در راه است و بر هر بام مردم منتظر
نیزه داران یک به یک دارند با سر میرسند
#محسن_ناصحی✍
#شام_غریبان_امام_حسین
📋 خدای من خدای من عریانه بچهی باحیای من
#روضه_حضرت_زینب
شاید همچین که همه رفتند بیبی اومد کنار این بدن، چادرش و کشید رو این بدن
«خدای من؛ خدای من، عریانه بچه ی باحیای من
خدای من؛ خدای من، کشتند بچمو روی پای من
#امام_زمان فرمود صبح و شب برای جد غریبم گریه کنید.
- آقا برای کدوم روضهست خیلی گریه میکنید؟!
-نکنه روضهی گوداله؟! نه
-روضهی علیاکبره؟! نه
-روضهی عموتون عباسه؟! نه
روضهی علیاصغره؟! نه
پس چرا صبح و شب براش گریه میکنید
فرمودند آخه شهادت که توو خونوادهی ما رسمه؛ میدونید اشک من برای چیه؟!
برای اون لحظهای که دستای عمهم و با طناب بستند
یکی یکی همه رو سوار بر ناقه کرد، حالا خودش میخواست سوار بر ناقه بشه؛ یه نگاه کرد سمت گودال! باشو برای زینبت رکاب بگیر. یه نگاه کرد سمت علقمه عباس! غیرت الله! پاشو نگاه کن، یه عده نامحرم دور زینب و گرفتن
📋 گودال قتلگاه از کدوم طرفه
#غارت_حرم
#روضه_قتلگاه
وقت وقتِ غارت کردن شد هرکسی داره یه چیزی میبره. پیراهن ابی عبدالله و یه نفر درآورد، عمامه رو یکی برداشت، کفشا رو یکی برداشت، زره امام و عمر سعد ملعون برداشت، شمشیرش و یه نفر برداشت؛ اما اونی که همه رو میکشه اینه، یه نفر اومد دید هیچی بهش نرسیده. نگاهش به انگشتر افتاد، با خنجرش انگشت و برید انگشتر و درآورد.
عمر سعد فریاد زد:« چه کسی حاضره بر سینه و بر پشت حسین اسب بتازونه؟!
- ده نفر سوار بر مرکب شدند، انقدر بر سینه و پشت حسین تازوندن
روضه رو فاطمه دختر ابی عبدالله داره میخونه، اوباش وارد خیمهی ما شدند، من دختری خردسال بودم، دوتا خلخال توو پام داشتم؛ دیدم این خلخال و از پای من میکشه گریه میکنه. گفتم چرا گریه میکنی؟!
گفت:« چرا گریه نکنم، در حالی که دارم دختر پیغمبر خدا رو غارت میکنم»
گفتم بهش خوب این کار و نکن، مگه مجبوری خلخال منو ببری؟!
گفت:« اگه من برندارم یه نفر دیگه میاد برمیداره»...
کاش به همین خلخال و گهواره و لباس کهنه بودند، یکی یکی بچهها رو دنبال میکردند. یکی یکی دخترای حسین و دنبال میکردند، با کعب نی و تازیانه هرکدوم و میگرفتند گوشوارهش و میکشیدند. این گوش پاره میشد، خون جاری میشد.
یکی از این دخترا رو دنبال کردم، ترسیده بود تا گرفتنش مثل بید میلرزید، همچین که گرفتمش گفتم چرا میلرزی؟! کاری باهات ندارم، دامنت آتیش گرفته میخوام خاموشش کنم. تا دید دل من به رحم اومده، گفت:« آقا شنیدم آب آزاد شده»
-گفتم:« آری آب آزاد شده» گفتم حتما تشنهشه رفتم یه ظرف آب آوردم بهش دادم. ظرف آب و گرفت.
-آقا! گودال قتلگاه از کدوم طرفه؟!
-برای چی میخوای بری؟!
- آخه میدیدم لحظههای آخر، بابام همین جور که دست و پا میزد صداش و میشنیدم هی میگفت:«جگرم!»...
شمارد بچهها رو بیبی، یکی یکی بچهها رو آمار گرفت، هرچی میشمارد میدید یکی کمه. گفت:« خواهرم ام کلثوم! میای بریم صحرا بگردیم، آخه روایت میگه یکی دوتا از این بچهها زیر پای اسبا جون دادند. گفت:« شاید این بچه هم جون داده باشه، بریم بگردیم توو این صحرا»
این طرف و بگرد، اون طرف و بگرد، پیداش نکردن. یهو ام کلثوم رو کرد به زینب سلام الله علیها، خواهرم! من میدونم این بچه کجا رفته.
-کجا رفته؟!
آخه میدیدمش بابا بابا میکرد، شاید رفته سمت گودال. اومدیدم دیدیم آره، این بچه خودش و انداخته رو بدن بابا، هی داره میگه:« ابا»...
بچه رو بغل گرفتم، عمه جان! توو این تاریکیا گودال و از کجا پیدا کردی؟!
-گفت:« عمه! همین جور که توو این تاریکیا بابا بابا میگفتم، دیدم از یه طرفی هی صدا میاد:« اِلَیه»...
اومدم رسیدم به یه بدن که سر نداره...
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
.