.
📋 یا ناموس رواق العظمه
#شور_حضرت_زینب
حاج سید رضا نریمانی
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
یا ناموسَ رِواقُ العَظمةِ
عالمَةٌ غیرَ مُعلمةِ
والا مَراتبه کربلا
اُمُّ المَصَائِبِ کربلا
زینب زینب، عُلیاء مُخَدَّرِه
زینب زینب، عرش بوده منزلش
زینب زینب، سهتا امام بود
پاسبانِ محملش
سَيِّدَتِی زینب، بابِ حاجتی زینب
تو مخزن الاسرارِ امامتی زینب
بَقیَّة الله فرموده در گرفتاری:
یا أهْلَ الْعالَم عَلَيْكُمْ بِاعَمَّتِي زینب
«عمه جان زینب، عمه جان زینب»
یا ناموسَ رِواقُ العَظمةِ
فاهمة الغَيرة المُفَهِّمَة
یا زینبا یا زینبا
به خطبهخونیت مرحبا
زینب زینب مَلَکا ای مَلِکا،
زینب زینب، نور شمس و فَلَکا
زینب زینب، اِبقای کربلا
به تو داره اِتکاء
ای نفسا زینب، خطبهی رِسا زینب
جمع شده در وجود تو، اهل کِساء زینب
قُرَّةَ العَيْنِ مرتضی، شَریکة الارباب
فدای القابت عَقيلةُ النِساء زینب
«عمه جان زینب، عمه جان زینب»
*شاعر: #امیر_طلاجوران ✍
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
#حضرت_زینب
.👇
.
📋 گهواره تا لحد از تو گفتیم
#شور_امام_حسین #امام_حسین
حاج سید رضا نریمانی
#اشک #فراق_کربلا
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
گهواره تا لحد از تو گفتیم
دنیا رو اینجوری معنا کردیم
توو قنداق و کفن تربت یعنی
از خاکیم و به خاک برمیگردیم
خاکِ حرم خورده هرکی دلش پاکه
تربت که میبینم حسی بهم میگه
گِل ما از همین خاکه
آب و گِل ما از موقعِ خلقت
اشکِ روضهت بود با خاکِ تربت
دنیای ما شد گوشهی هیئت
«حسین وای، حسین وای»
تربت که جای خود در این عالم
گَردِ راه حرم حرمت داره
عبد بیچاره که رو تابوتش
گَرد راهت نشست عزت داره
من واسه خاکِ تو دلتنگ و بیتابم
کاش بعد مرگ من خاکم کنند
توو راه زائرهای اربابم
گرد و خاک راه کرب و بلات
آبرو داده به ما نوکرها
آبرومندیم توو هر دنیا
«حسین وای، حسین وای»
اون روزی که از این دنیا میریم
تنها سرمایهمِ اشک روضهت
میبینی دست و بالم خالیه
ندارم چیزی جزء قدری تربت
میذارنم توو خاک قبرم میشه روشن
من لال نمیمیرم آخه یکم تربت
میذارن روو زبون من
خاکِ قبر من میشه پُر گوهر
از خاکِ پاکِ ارباب بیسر
به دادم میرسه دم آخر
«حسین وای، حسین وای»
*شاعران: #داوود_رحیمی، #محمود_گلستان_نژاد
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
.👇
.
📋 شعاع نور تو هرگز شب ظلمت نخواهد دید
#مناجات
#زمزمه
#روضه_امام_حسین (ع)
حاج سید رضا نریمانی
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
شعاع نور تو هرگز شب ظلمت نخواهد دید
تو آن عشقی که عاشق پای تو ذلت نخواهد دید
به شوق پادوییِ روضه،جمع نوکران جمع است
محرم هیچکس ما را پی حاجت نخواهد دید
همان خادم که کفش سینهزن را جفت میکرده
شبی که جفت شد بند کفن، زحمت نخواهد دید
خدایا! شاکرم از این حسینی که به من دادی
گمانم جز مُحِبَّش، بندهای رحمت نخواهد دید
بسوزد دخل دُکّانی که خرج روضههایت نیست
بدون نذرِ هیئت کاسبی برکت نخواهد دید
فقط تو بین جُون و اکبرت فرقی نمیبینی
کسی فرزند را هم شانهی رعیت نخواهد دید
اگر دست گدا ظرف غذا دیدی..، حسن داده
کسی ما را سر این سفره بیدعوت نخواهد دید
به جز روزی که بین دستهها زیر عَلَم رفتم
پدر دیگر مرا اینقدر باهیبت نخواهد دید
لباس مشکی ما دستبافِ زینب کبراست
جهان اینگونه بانویی پُر از شوکت نخواهد دید
هزاران بار کج رفتم..،ولی زهرا برم گرداند
پسر از مادر خود لطفِ با مِنَّت نخواهد دید
حصیر کهنه تا دور تنت پیچید..، ارزش یافت
کسی در آستانت شِیِٔ کم قیمت نخواهد دید
پس از آنکه تو را کشتند در اوج شلوغیها
دگر بزم عزایت را کسی خلوت نخواهد دید
*شاعر: #بردیا_محمدی ✍
#مناجات_با_امام_حسین
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
#شب_نهم_محرم #حضرت_عباس
📋 منو آزادم نکن آقا
حاج سید رضا نریمانی
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
گفت: آقا به منم اجازه میدین؟!
گفت:« تو آزادی، تو خیلی وقته در خونهی ما نوکری میکنی؛ آزادت میکنم برو. اینجا که میبینی معرکهست خون و خونریزیه، تو برو برس به کارت». آزادی...
گفت: آقاجان یه عمری در خونهت نوکری کردم، کفشات و جفت کردم؛ هرکاری گفتی انجام دادم.میدونم به دردتم نخوردم و نمیخورم ما رو نگهمون داشتی حالا به روم نمیخواد بیاری. هم سیاهم هم بو میدم اصلا، اصحاب و میبینی اینا همشون یار تو بودند؛ من کجا اونا کجا ولی منو آزادم نکن آقا. گفت: «اگه میخوای بری برو».
انقدر خوشحال شد که لباسش و درآورد و شروع کرد به رجز خوندن امیری حسین و نِعمَ الامیر" اومد وسط معرکه. برهنه شد گفت: «هرچه قدر میخواید بزنید، بزنید. اومدم یه چند دقیقه از گرفتن جون این آقا وقت بگیرم، چند دقیقه دیرتر این آقا رو بکشید. من این آقا رو میشناسم سالهاست براش نوکری کردم، نکشید این آقا رو.»
فلذا همچین که زمین افتاد آقا رو هم صدا نکرد، خودش و واقعا نوکر میدونست. میگفت من کجا اون اربابه؛ ولی ابی عبدالله همچین که از دور دید جُون زمین خورد، سریع اومد سرش و بغل گرفت.
رمقی نداشت آروم آروم این چشا رو باز کرد، به آقا. سرش و از دامن ابی عبدالله گذاشت رو خاک. آقا سر من کجا دامن عزیز فاطمه کجا؟!
کاری که ابی عبدالله با علیاکبرش کرده، روایت میگه همچین که جُون سرش و رو خاک گذاشت ابی عبدالله صورتش و آورد گذاشت به صورت جُون؛ صورت به صورت غلامش گذاشت.
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
.👇
.
📋 به خاطر رقیه پاشو فقط اباالفضل
#روضه_شب_تاسوعا
#روضه_حضرت_عباس (ع)
#گریز_به_روضه_حضرت_رقیه (س)
حاج سید رضا نریمانی
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
حصیر کهنه تا دور تنت پیچید..، ارزش یافت
کسی در آستانت شِیِٔ کم قیمت نخواهد دید
پس از آنکه تو را کشتند در اوج شلوغیها
دگر بزم عزایت را کسی خلوت نخواهد دید
به خاطر رقیه، پاشو فقط اباالفضل
رو پیشونیت نوشتم، با معرفت اباالفضل
تیر اومده به سمتت، از هر جهت اباالفضل
ای تشنه لب نمونده، چیزی ازت اباالفضل، با معرفت ابالفضل
ای سقا که زُل زدی به آب
ای باب الحوائجِ رباب
با غیرت چی شنیدی الآن؟!
جون میدی با غصهی طناب
نبودی چی شنیدم، رو زخم دل نمک شد
بمیرم و نبینم، سهمِ حرم کتک شد
یه تیر اومد به مشک خورد، قلبم ترک ترک شد
حلال کن آب که ریخت، یه ذره پام خنک شد
میبینی شدم جون به لب و
افتادم چه نامرتب و
اینجوری اگه بریم حرم
میشکونم غرورِ زینب و
از خونِ من مهمتر، حفظ غرورِ زینب
تا قتلگاه خودت باش، سنگِ صبور زینب
منتظرن تموم شه، تمام زور زینب
بزم شراب کجا و، شأن حضور زینب
بازار و محلهی یهود
کاش میشد برن مدینه زود
میفرستی زنا کجا برن
برگردن با صورتِ کبود
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
📋 یا سیدی سینهم به تنگ اومده داداش
#روضه_حضرت_اباالفضل (ع)
#روضه_امام_حسین (ع)
#گریز_به_روضه_حضرت_زهرا (س)
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
اومد پیش داداش به من اجازه میدی برم میدون؟!
انقدر ابی عبدالله گریه کرد که این اشکا رو محاسن شریفش اومد جاری شد، یعنی تمام صورت حسین خیس اشک شد. اینجوری فرمود:« تو نشان لشکر من هستی، تو علمدار لشکر من هستی. بری لشکرم پاشیده میشه، خونه خراب میشم.
زهرا جان علی و خونه خراب نکن.
جونم فدات آقا جان هنوز ابی عبدالله و صدا میزنه:« یا سیدی! سینهم به تنگ اومده داداش، دنیا برام تنگ شده، به من اجازه بده».
ابی عبدالله اینجوری جوابش و داد؛ دید بدجور عباس سینهش به تنگ اومده داره خواهش میکنه. اینجوری فرمود:« نمیخوام برای جنگیدن بری؛ حالا که میخوای بری میدان برو برای بچههام یکم آب بیار».
اومد وسط لشکر موعظه کرد لشکر و، همه دارن هو میکنند. جوابی نگرفت برگشت پیش ابی عبدالله. همچین که برگشت، اومد به امام اطلاع داد که من رفتم موعظه کردم، هیچ فایدهای نداره.
همینجور که داشت حرف میزد، دید صدای بچهها توو خیمهها بلنده؛ «العطش، العطش».
سوار بر مرکب شد یه نیزه و یه مشکی برداشت، به سوی نهر فرات. چهار هزار تیرانداز دور عباس و گرفتند؛ هشتاد نفرشون و به درک واصل کرد. همچین که از مرکب پیاده شد مشتی از آب برداشت، به یاد تشنگی حسین و بچههای حسین افتاد. آب و رو آب ریخت، به خدا قسم تا اربابم تشنه باشه آب نمیخورم. بعد شروع کرد حدیث نفس بخونه...
مشک و پر آب کرد، مشک و به دست راست گرفت، همه نگاهش به سمت خیمههاست. راهش و بستند؛ از همه طرف دورش حلقه زدند. شروع کرد دوباره رجز بخونه، از پشت نخلا یه نفر بیرون اومد؛ یه ضربهای به دست راست عباس زد جوری که دست راست عباس قطع شد. اصلا اعتنایی نکرد که دست راستش قطع شده مشک و به دست چپ داد.
همهی همتش اینه آب و به بچههای حسین برسونه، دست چپشم قطع کردند؛ مشک و به دندان گرفت. اسب و داره میتازونه مشکم به دندانشه یه جوری میخواد آب و به خیمهها برسونه. دیگه از هر طرف دورش و حلقه زدند؛ تیراندازها مثل بارون دارن تیر میزنند، انقدر تیر زدن همینجور که عباس این مشک و به دندان گرفته یه تیری به مشک عباس خورد.
این آبا داره رو زمین میریزه یه تیری دیگه پرتاب شد؛ به سینهی عباس خورد یه تیر دیگه به چشمش زدند. اینقدر بدنش تیر خورده بدنش مثل خارپشت شد...
بدنش پر تیره، رو زمین افتاده. تیر توو چشم فرو رفته دستی به بدن نداره چنان از بالای مرکب زمین خورد...
کار به جایی رسید ریختن سر عباس. دیگه پاهاشم قطع کردند، یهو صدای عباس بلند شد، ابی عبدالله صدای عباس و شنید مثل باز شکاری اومد بالا سر عباسش. اما چه جوری اومد؟!
نگاه کرد دید دستاش و بریدن پیشانیش و شکستند، چشماش و با تیر دریدن...
نشست کنار بدن عباسش همچین که دید حسین اومده گفت:« داداش اول این خونا رو از جلو چشام پاک کن بزار یه بار دیگه جمال قشنگت و ببینم». همچین که این خونا رو پاک کرد دید از گوشههای چشم عباسش یه اشک جاریه، صدا زد:« عباسم تو چرا داری گریه میکنی»؟!
من باید گریه کنم برادری مثل تو رو از دست دادم.
صدا زد:« حسین جان! الان تو سرم و بغل گرفتی، سرم رو پاهای توئه، دارم چند ساعت دیگه رو میبینم
والشمر جالس...
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
#شب_نهم_محرم #حضرت_عباس
.👇
.
📋 سقای دشت کربلا اباالفضل
#زمینه #حضرت_عباس
#روضه_حضرت_عباس (ع)
حاج سیدرضا نریمانی
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
سقای دشت کربلا اباالفضل
دستش شده از تن جدا اباالفضل
«اباالفضل، اباالفضل
اباالفضل، اباالفضل»
ام البنین در کربلا نبودی٬ واویلا
بر فرق عباست زدند عمودی٬ واویلا
«اباالفضل، اباالفضل
اباالفضل، اباالفضل»
قد حسین ابن علی تا شده٬ واویلا
پای عدو به خیمهها واشده٬ واویلا
«اباالفضل، اباالفضل
اباالفضل، اباالفضل»
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
#شب_تاسوعا
#شب_نهم_محرم
.👇
.
📋 دستی برات نمونده تا دستت و بگیرم
#زمینه_حضرت_عباس
#شب_نهم_محرم
حاج سید رضا نریمانی
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
دستی برات نمونده، تا دستت و بگیرم
پشت و پناه من ای، سردار بینظیرم
عباس چشاتو واکن، پاشو دارم می میرم
«چه کنم با رنگِ پریده
چه کنم با قدِ خمیده
چه کنم با مشکِ دریده و دستِ بریده»
باور نمیکنم این، پیکر که رو زمینه
این جسم قطعه قطعه، ماه ام البنینه
خوبه که زینبم نیس، وضع تو رو ببینه
چه کنم با ماه مدینه
چه کنم با داغِ رو سینه
چه کنم با حالِ رباب و اشکِ سکینه
«چه کنم با رنگِ پریده
چه کنم با قدِ خمیده
چه کنم با مشکِ دریده و دستِ بریده»
مبهم شدی عزیزم، این شبیه رازه
با هر نفس میاد از، چشم تو خون تازه
واسه رسوندنت تا خیمه عبا نیازه
چه کنم تیرِ توو چشما
چه کنم با گریهی زهرا
چه کنم با اشکِ رقیه و غربتِ زنها
«چه کنم با رنگِ پریده
چه کنم با قدِ خمیده
چه کنم با مشکِ دریده و دستِ بریده»
بعد از تو ای علمدار، خیلی سرم شلوغه
دور و برت شلوغه، دور و برم شلوغه
میبینی غیرت الله، دورِ حرم شلوغه
چه کنم با غربتِ خیمه
چه کنم با حرمت خیمه
چه کنم با سیلیِ دشمن و غارتِ خیمه
«چه کنم با رنگِ پریده
چه کنم با قدِ خمیده
چه کنم با مشکِ دریده و دستِ بریده»
*شاعر: #وحید_محمدی ✍
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
#شب_تاسوعا #حضرت_عباس
.👇