eitaa logo
Emamezamaan
1.3هزار دنبال‌کننده
1.5هزار عکس
975 ویدیو
361 فایل
اشعار و سرودها و نوحه های امام زمانی @Yaghoubian1349
مشاهده در ایتا
دانلود
شعر مگیر از زائرانت لحظه‌ای فیض زیارت را مبند اینگونه بر یاران خود راه سعادت را نجف تا کربلا عشق است موکب موکبش رحمت خدا بخشیده انگاری به خُدّامت سخاوت را چنان گرد تو می آیند خلقُ الله از هر سو تداعی می‌کند هر اربعین روز قیامت را تو با هفتاد و دو یارت به روی نیزه ها رفتی و آوردی کنار خویش هفتاد و دو ملت را اگر داغی به پا دارند تاول نیست می‌دانم زمین بوسیده در هر گام پای زائرانت را ✍️سیدمحمدحسین حسینی
. نشد دیگه آقا   قراره مون نبود فراق کربلا    تو کارمون نبود کجا باید برم   به کی باید بگم تنگه دلم برا   زیارت حرم حبیبی یا حسین قرارمون چی شد    که زائرت بشم مگه قرار نبود   مسافرت بشم آرامشم فقط   تو روضه های توست چشم دلم همش   به کربلای توست حبیبی یا حسین خرابه حالم و    یه کربلا می خوام هر سال یکی دوبار  حق منه بیام چند وقته که هوا   دل من ابریه کارم دور از حرم   فقط بی صبریه حبیبی یا حسین داشتیم با کربلات    قرار زود به زود اینقدر جدایی رو   گمونمون نبود مثله کبوتره   هوایی حرم خیال کربلات   نمیره از سرم حبیبی یا حسین ✍ 👇
🌺 💠 ذکر توسل 💠 شب تاسوعا محرم 95 💠حضرت ابوالفضل العباس علیه السلام 🎤🎤 حجت‌الاسلام استاد پناهیان امام حسین تو مسیرکربلا که میومد رسید به یه روستایی دید قحطی زده ، مسیحی بودن، گفت چرا این گونه هست وضع شما؟! مادری پیرزنی اومد جلو گفت شما احتمالا از اولیای خدا هستی ، شما رو آدم میبینه به این مضامین یاد حضرت مسیح میفته ... فرمود من حسینم پسر آخرین پیامبر دلش روشن شد گفت ما چشمه یمان خشک شده است کجاست چشمه ی شما کنار این سنگ بود نشست لطف کرد چشمه جاری شد آب گوارا روستا رو آباد کرد مهمان بودن برای اونها مدتی این مادر اسمش ام وهب بود پسر تازه ازدواج کرده ای داشت با همسری که عاشق هم بودن ، همچین که خواست از روستا بره آی شبیه مسیح ابن مریم کجا میری با خانواده؟ میشه ما از شما جدا نشیم با شما باشیم ؟ نه ما به نبردی خواهیم رفت، کی با شما میخواهد بجنگد؟ ..کی باشما میخواهد بجنگد .. خب حالا داستان داره پسر و مادر بهم نگاه کردن پسر و همسر بهم نگاه کردن با این مرد برویم ؟برویم ؛ اگر پاش افتاد از این مرد دفاع بکنیم آقا چشمتون و ما آباد کردیم بنشینید زندگی کنید ... چه مسیحیان نازنین و خوبی بودن که وقتی بوی حسین را چشیدند و حس کردن دیگه ازش جدا نشدند بچه ها دیگه بعد از عاشورا دیگه از حسین جدا نشیدا ... ببین حسین چشمه ی اشک تورا جوشان کرده است ... خب من میخوام روضه بخوانم اما با اشاره شما عکس العملتون چگونه خواهد بود نمیدونم ، یا اباعبدالله، بچه ها تشنه اند میشه یه چشمه ای هم اینجا برای بچه های خودت .... شما نه؛قمربنی هاشم ابالفضل العباس لااقل به کنار نهر علقمه نرود میشود ... نه ما برای خودمون نه صدای العطش بچه ها کشت ابالفضل العباس ... این حرف من نیستای جوری اگر میشد ابالفضل العباس نره یه زبانحال هایی که من شان داره یعنی درستم هست برای بچه های حسین درست کردن وقتی امام حسین از کنار نهر علقمه برگشت این بچه ها اومدن دور امام حسین یجوری با زبان بی زبانی بابا ما آب نمیخوایم میشه عمو برگرده .... میشه شما اینقدر گریه نکنی ... میشه عمو برگرده ... آب به خیمه نرسید فدای سرت ... فدای سرت برای آب حسین درمانده دستور گوش میکند شب دستور گوش کردن میشه شب ابالفضل نباشه ؟! میدونید اباالفضل چرا اینقدر مقامش بالاست همه شهدا به حال او غبطه میخورن؟من میخوام یه روضه های دیگه الان بخونن نه براب برای خون جگرهایی که اباالفضل خوردنه برای شهادت اباالفضل وخون جگرهایی که به اهل خیام دادنه برای خون جگرهای ابالفضل العباس میدونیدابالفضل چرامقامش بالاست ؟! برای اینکه اباالفضل هرگز راضی نبود هرگز نمیتوانست تحمل کند جلوی چشم های او علی اکبر به میدان برود شمشیرها بالا برود و بر بدن او اصابت کند و عباس ایستاده باشد مرد وزنده شدبعدازهرشهیدی میومدجلو آقا اجازه ی میدان بده نه عباسم أَنْتَ صَاحِبُ لِوَائِی ... چشم تو رو خدا یک فاجعه بزرگ در راه است قاسم ابن الحسن جلوی عمو با یه لاپیراهن عمو خداحافظ حسین به عباس رحم کن نه عباس تو بایست ... فجایع بزرگی رخ داد شهدا یک به یک فهمید اباالفضل العباس فهمید باید این زجر رو بکشه امام حسین آخرین فردش میخواد عباس باشه با برادرها اومدن اجازه گرفتن تا اجازه گرفتن آقا اجازه داد ماجرایی که میدانید بعد اومدن کنار فرمود برادران من اول شما به میدان بروید میخواهم قبل از اینکه رفتنم به میدان اجازه پیدا کنم داغ برادر بر دلم بنشینه چهار تا برادرای عباس رفتن یکی یکی شهید شدن ابالفضل میرفت خم میشد داغ برادر نمیدونم یه چیزایی در موردش میگن در مورد ناتوانی که برای انسان فراهم میکنه آدم حس میکنه که کمرش شکست خم میشد برادر و برمیداشت زیر لب میگفت آخ کمرم به خیمه می آورد داغ برادر دید او همه ی عمر اطاعت میکرد سابقه نداره حرفی به مولای خودش بزنه اما تا حسین اومد بدن عباس و برداره گفت حسین میتونم یه خواهشی ازت بکنم ؟! منو برندار من میدونم تو داری چی میکشی منو برندار ... 🎤🎤 حجت_الاسلام_پناهیان شب_تاسوعا 🌺 روضه ع .
✅یاران و اصحاب امام 2⃣5⃣🔻عبدالله بن عمير 🔹«عبدالله»(۱ ) فرزند «عمير»(۲) از قبيله «بني‌عليم»(۳)است. «ابومخنف» مي‌گويد ابوجناب به من گزارش كرد كه «عبدالله بن عمير» از ما بود. او پيش از اين به كوفه آمده بود، و نزديك چاه «جعد» از همدان سكني گزيده بود. همسري داشت از «نمر بن قاصد» كه او را «ام‌وهب» دختر «عبد» مي‌ناميدند. علامه مجلسي رحمه الله مي‌گويد: روايتي ديده‌ام كه اين گونه گزارش شده: ✳️«جناب پيش از اين بود. او به همراه مادرش به دست حضرت اباعبدالله الحسين عليه‌السلام اسلام آورده بود»(۴). او مردي شريف و شجاع بود در بين قوم خود با قامتي بلند و بازواني پرتوان و مهارتي در رزم بود. او از شيعيان مخلص و شجاع حسين عليه‌السلام به شمار آمده است(۵). او پيش از آن، در كوفه ساكن بود ولي هنگامي كه لشكر «ابن‌زياد» از كوفه براي جنگ با امام حسين عليه‌السلام عازم كربلا شد، او نيز به اتفاق همسر خود رهسپار كربلا شد و توفيق يافت به سپاه امام ملحق شود(۶ ). 🔸حركت عبدالله به سوي امام 🔹ابن‌مخنف مي‌گويد: روزي «عبدالله بن عمير» متوجه گروهي شد كه همگي به اردوگاه «نخيلة» رونهاده‌اند تا از آنجا به سوي امام حسين عليه‌السلام بروند . «عبدالله» جلو آمد و از آنها پرسيد كه چه عزمي دارند. به او گفتند كه به سوي حسين فرزند فاطمه دختر رسول خدا صلي الله عليه و آله بسيج مي‌شوند .  عبدالله گفت : ✳️«سوگند به خدا براي جهاد با اهل شرك حريص هستم. من اميدوارم كه ثواب جهاد كساني كه با پسر دختر پيامبرشان قصد جنگ دارند، از جهاد با مشركان آسان‌تر به دست آيد ». او نزد همسرش رفت و آنچه شنيده بود و قصد خويش را براي او بازگفت. ✳️همسرش گفت : «به واقع رسيده‌اي. اميدوارم كه خداي تعالي به تو روي كند و در كارهايت رشد يابي! آري، چنين كن و مرا نيز با خود از اين شهر خارج ساز ». او شبانه همراه همسرش از شهر خارج شد تا به حسين عليه‌السلام برسد و با او در قيام شركت كند(۷ ) 🔸مبارزه عبدالله 🔹عبدالله براي پاسخ‌گويي «يسار» و «سالم» از جاي برخاست، امام او را اجازه داد و فرمود : ▪️«اني لاحسبه للاقران قتالا! اخرج ان شئت ! ؛ ▪️او را براي مبارزه با همتاي خود نگه داشته‌ام، اگر مايلي (براي جنگ) خارج شو!» لحظاتي بعد، او وارد ميدان شد. آن دو پرسيدند تو كه هستي؟ عبدالله خود را معرفي كرد. آنها گفتند: ما تو را نمي‌شناسيم. بايد براي كارزار با ما افرادي چون «زهير»، «حبيب» و يا «برير» بيايند. در حالي كه «يسار» فاصله چنداني با «عبدالله» نداشت، گفت: «اي حرامزاده، آيا مايلي با من مبارزه كني؟» سپس با شمشير به او حمله‌ور شد. در اين درگيري «سالم» از جانبي ديگر به عبدالله روي آورد كه دوستانش فرياد برآوردند: «عبدالله» بهوش باش، غلام خونت را نريزد» اما او اعتنايي نكرد و «سالم» با شمشير به او حمله كرد . «عبدالله» هنگامي به خود آمد كه دير شده بود. او به ناچار دست چپ خود را جلو آورد تا از خود دفاع كند، ولي انگشتان دستش قطع شد. عبدالله به «سالم » نزديك شد، پيش از اين كه او خود را جمع كند او به را قتل رساند. ديري نگذشت كه «عبدالله» روي به سوي حسين عليه‌السلام كرد و شعار پيروزي سر مي‌داد در حالي كه هر دو را كشته بود(۸ ). ▪️«ان تنكروني فانا ابن‌كلب اني امرؤ ذو مرة و غضب‌و لست بالخوار عند النكب ( ۹ ).  ▪️اگر مرا نمي‌شناسي من پسر كلب هستم، آري من شخصي قوي و سخت هستم. و در سختي‌ها هرگز تسليم نخواهم شد ». 🔻حمله ناجوانمردانه سپاه ابن‌سعد 🔹پس از آن «عبدالله بن عمير» نزد امام درنگ چنداني نداشت كه ناگاه «عمرو بن حجاج» به طرف راست سپاه امام حمله‌ور شد در اين حال «عبدالله» بر اسب سوار شد و با نيزه خود به استقبال آنها رفت، آري او يك تنه جلوي آن موج را گرفت تا ديگران فرارسيدند و آنها را به عقب پس راندند(۱۰ ). 🔻شهادت عبدالله 🔸گفته شده «عبدالله» يك تنه ۱۹ سوار و ۱۶ پياده را به قتل رسانيد(۱۱). بنابر گزارش مجلسي ✳️وي و مادرش ابتدا نصراني بودند، ولي به دست مبارك امام حسين عليه‌السلام مسلمان شدند، و توانست در روز عاشورا ۱۲سواره و ۲۴ پياده را از پاي درآورد(۱۲ ). او پس از آن به دست دشمن به اسارت افتاد و به دستور عمر سعد سرش را از تن جدا كردند و 😭سر مطهر وي را به جانب امام حسين پرتاب كردند؛ همسرش سر مطهر و پاك او را گرفت. و خاك را از سر و صورت او زدود و چنين گفت بهشت گوارايت باشد(۱۳).  😭سپس ستون خيمه را از جاي كند و به طرف دشمن حمله كرد. امام پيش آمد و او را برگردانيد و فرمود : ▪️«خداي رحمتت كند، از شما جهاد برداشته شده است.»(۱۴) او بازگشت، در حالي كه مي‌گفت: «پروردگارا! اميدم را نااميد مكن». امام حسين فرمود: «خداوند، اميدت را نااميد نخواهد كرد»(۱۵ ). ------------------------- 📚پی نوشت‌ها :  ( ۱ ) شيخ طوسي رحمه الله، ايشان را از ياران حضرت اباعبدالله الحسين عليه‌السلام شمرده است. رجال شيخ طوسي، ص
در قصه عاشورا کنار همه شهدایی که از کربلا می‌شناسیم و در ماتم و عزاداری‌هایمان پای روضه‌ها برایشان اشک ریخته‌ایم؛ گوشه و کنار داستان کربلا می‌شود، آدم‌هایی را پیدا کرد که قصه نبرد و هم رکابی‌شان با سیدالشهدا (علیه السلام) کمتر به گوشمان رسیده، آنهایی که صدای هل من ناصرینصرنی امامشان را شنیده‌اند و داستان زندگی‌شان را با شهادت  تمام کرده‌اند. روایت عاشورا همیشه روایت نبردهای مردانه بوده. اما شاید کمتر کسی شنیده باشد که میان همه جنگاوری‌ها و مبارزه‌های مردانه در میدان بشود روایت زنانه‌ای از جنگیدن برای سپاه امام حسین (علیه السلام) را هم پیدا کرد. هانیه یا همان «ام وهب بنتعبد» در میان شخصیت‌های کربلا به عنوان تنها زن شهید این روز به شمار می‌رود. او نوعروس «وهب بن عبدالله کلبی» بود؛ مسیحی تازه مسلمان شده‌ای که در واقعه عاشورا حدود هفده روز از ازدواجشان نگذشته بود. می‌گویند در کربلا تنها سه زن به میدان رزم رفتند، «بحریه بنتمسعود خزرجی»، «مادر وهب بن عبدالله کلبی» و هانیه همسروهب. به دستور امام دو نفر از این سه نفر از میدان خارج شدند، اما هانیه به شهادت رسید. ماجرای شهادت این تازه عروس از جایی شروع شد که در روز عاشورا وقتی همسرش به میدان رفت، هانیه هم عمودی آهنین برداشت تا در کنار وهب بجنگد. وهب با دیدن او در میدان جنگ از او خواست تا نزد زنان سپاه برگردد. اما ام وهب در جواب این  درخواست گفت: «تو را رها نمی‌کنم تا آنکه در کنار تو و همراه تو بمیرم.» هانیه در بازگشت عبدالله از میدان، در حالی که انگشتان دست شوهرش قطع شده بود خطاب به وهب گفت: «عبدالله! عزیزم! میثاق را فراموش نکن!» اما وهب در محاصره اشقیا گیر افتاد و  دست راستش قطع شد. هانیه عمودی از خیمه برداشت و به میدان نبرد رفت، او درست لحظه‌ای به بالین همسرش رسید که دست و پاهای او در جنگ قطع شده بود. هانیه وقتی صورت خونین شوهرش را کنار زد و پیشانی مردانه‌اش را بوسید، تازه دامادش را تحسین کرد و خطاب به او گفت: «پدر و مادرم فدایت باد که از پاکان و ذریّه پیامبر  دفاع کردی. بهشت گوارای وجودت! از خدا بخواه مرا نیز با تو هم‌سفر کند.» در این بین عمرسعد، سردار سپاه دشمن که از رجز و حرف‌های  هانیه به هراس افتاده بود و نگران تأثیرگذاری این صحنه و حرف‌های همسر وهب برلشکریانش شده بود، به شمر دستور داد تا این دختر ۱۸۸ ساله را به شهادت برسانند. وقتی که عمو آهنین بر سر ام‌وهب نشست، لحظه‌ای بعد هانیه در کنار پیکر همسرش  به شهادت رسید. .
🍃🌸🍃🖤🍃🌸🍃 🔴 معجزه امام حسین (ع ) در زنده کردن پنج اسب سر بریده: 🔷در زمان امام حسين عليه السلام طبيبي زندگي ميکرد که به خلافت معاويه و يزيد (لعنةالله عليهما) اعتقاد داشت و آنها را خليفه ي خود ميدانست، روزي يکي از شيعيان به آن طبيب گفت: يزيد (لعنت الله عليه) مانند جدش معاويه و ابوسفيان شخص فاجر و ظالمي است و امام زمان و خليفه واقعي، امام حسين عليه السلام است که داراي تمام صفات خوب و آراسته است و يکي از صفات ايشان اين است که مال و اموال آن حضرت، وقف نيازمندان و بيوه زنان است؛ ولي در يزيد ملعون اين صفات وجود ندارد. 🔷اين سخنان مرد شيعه مورد قبول آن طبيب واقع نشد؛ ولي در دل خود گفت: من سخن اين شخص را امتحان ميکنم، اگر درست گفته باشد من نيز شيعه امام حسين عليه السلام خواهم شد. 🔷 در همسايگي طبيب، زن بيوه اي زندگي ميکرد که پسر يتيمي داشت. روزي آن زن به علت بيماري سختي در بستر افتاده بود و پسر خود را نزد طبيب فرستاد و براي علاج بيماري اش از طبيب درخواست کمک کرد. طبیب برای درمان بیماری جگر اسب را تجویز کرد. پسر گفت: من جگر اسب را از کجا تهيه کنم؟  🔷 طبيب براي امتحان کردن امام حسين عليه السلام گفت: نزد امام حسين عليه السلام برو و از او کمک بخواه. امام حسين عليه السلام نيز دستور دادند که يکي از اسب ها را بکشند و جگرش را به آن يتيم بدهند. آنها نيز به دستور آقا امام حسين عليه السلام عمل کردند و جگر اسب را به يتيم دادند و او آن را نزد طبيب برد. 🔷 طبيب گفت: جگر اسب اين رنگي، خوب نيست بلکه فلان رنگ خوب است. پسر يتيم براي بار دوم خدمت آقا امام حسين عليه السلام رسيد و مطلب طبيب را بيان کرد. 🌹حضرت فرمودند: اسب ديگري را سر ببريد و جگر آن را به پسر يتيم بدهيد. 🔷 سپس يتيم، آن جگر را گرفت و نزد طبيب برد. طبيب گفت: اين جگر نيز خوب نيست , بايد رنگ اسب فلان رنگ باشد. پس يتيم براي بار سوم خدمت آقا امام حسين عليه السلام رسيد و مطلب طبيب را بيان کرد. 🌹حضرت فرمود: اسب ديگري را سر ببريد و جگر آن را به پسر يتيم بدهيد. يتيم آن را گرفت و نزد طبيب برد. طبيب گفت: اين جگر هم خوب نيست، بايد رنگ اسب فلان رنگ باشد... تا آن که يتيم پنج مرتبه خدمت امام حسين عليه السلام رسيد و در هر مرتبه، امام حسين عليه السلام اسبي را ميکشت و جگرش را به آن يتيم ميداد. 🔷آن طبيب وقتي کرامت اخلاقي حضرت امام حسين عليه السلام را ديد، برخاست و به خانه ي آن حضرت رفت و به خدمتکاران ايشان التماس کرد که او را به طويله ببرند. خدمتکاران، آن طبيب را به طويله بردند. طبيب در آن جا مشاهده کرد که پنج اسب، سر بريده شده است. 🔷 پرسيد: چرا اين اسبها را سربريده اند؟ آن خدمتکار گفت: به خاطر يک يتيم؛ زيرا طبيب دستور داده بود که مادر او به وسيله ي جگر اسب معالجه ميشود. طبيب با ديدن اين جريان کنار خانه ي امام حسين عليه السلام نشست تا آن حضرت از منزل بيرون آمد. 🔷طبيب از جا برخاست و دست و پاي ايشان را بوسيد و از آن حضرت عذر خواهي و اظهار ارادت کرد. سپس اصل قضيه را براي حضرت بيان کرد. 🌹حضرت فرمود: اينها که چيزي نيست، بيا چيزي را به تو نشان بدهم که بالاتر از اين فضيلت باشد. سپس امام حسين عليه السلام دست به آسمان بلند کرد و فرمود: " خدايا! من براي رضاي تو و دوستان تو اين اسبها را کشتم و تو قادر و توانا هستي که اين اسبها را زنده کني. اگر خانواده ي ما نزد تو قرب و منزلتي دارند به خاطر جدم مصطفي صلي الله عليه و آله، پدرم علي مرتضي عليه السلام، مادرم فاطمه زهرا عليهاالسلام و برادرم حسن مجتبي عليه السلام، اين اسبها را زنده کن. " ✨هنوز دعاي حضرت تمام نشده بود که هر پنج اسبي که سر بريده شده بودند زنده شدند و از زمين برخاستند. 📚 منبع : تحفةالمجالس، ص 188 🌺ألـلَّـهُـمَــ عَـجِّـلْ لِـوَلـیِـکْ ألْـفَـرَج 🌺 .
|⇦• روضه و توسل به حضرت عبدالله ابن حسن علیه السلام اجرا شده شبِ پنجم ماهِ محرم سال 1397 به نفسِ سید مجید بنی فاطمه✨ •┈┈••✾❀🕊✿🕊❀✾••┈┈• 【توجه】: جهت استفاده ، متون حتماً به همراه صوت در اختیار دیگران قرار گیرد. •┈┈••✾❀🕊✿🕊❀✾••┈┈• ملائکه برات گریۀ مدام می کنند برایِ روضه خوانیِ تو اهتمام می کنند چقدر لقمه حلال وقف روضه می شود چقدر خرج این محرم الحرام می کنند چه مشکل است روضه ها برایِ یازده امام چه آه و ناله ها برایِ یک امام می کنند چه حیف عده ای برایِ جز تو گریه می کنند چه حیف اشکهایِ خویش را حرام می کنند *گریه گرچه غم است ، اما گریۀ برا حسین همه غم های عالمُ از دل برمیداره .. * اساس روضه های تو حسین وحدت آور است مذاهب جهان همه به تو سلام می کنند در آن زمان اگر کسی به یاریت به پا نخواست در این زمان تمام مسلمین قیام می کنند اگر تو را نداشتم که محترم نمی شدم به احترام تو به من هم احترام می کنند حسین جان ، به قدر لحظه ای مرا رها نکن اگر مرا رها کنی همه رهام می کنند خوشا به حال عده ای که از دو ماه قبل ازین برای اربعین حسین ثبت نام می کنند سخاوتت به گوشِ قاتلان تو رسیده است که در کنار قتلگاه ازدحام می کنند هنوز چشم تو به سوی خیمه هاست ای حسین مقابل تو رو به جانب خیام می کنند بعضیا شب اولشونه ان شالله پیرمرد بشیم در خونۀ حسین .. الحمدلله دونه دونه موهامون داره در خونۀ تو سفید میشه .. بچه هامون دارن یواش یواش قد می کشن .. الحمدلله در خونه تو بودیم باباها نون حلال دادن برا بساط حسین .. آی جوونا اگه خوب گریه می کنی مرد باش برو خونه دست و پای مادرتُ ببوس .. آخه امام صادق فرمود اگه حسین شنیدی گریه ت گرفت بدون مادرت به اندازۀ یه نگاهم خطا نکرده .. امشب بگو حسین جان به حق مادرت منم راه بده تو این قافله .. منم می خوام فداییت بشم .. منم میخوام شهید راه تو بشم آقا .. اجازه بدین من بی مقدمه روضه بخونم .. آخه روضۀ عبدالله بن الحسن یه جایی میره من همش می ترسم بگم .. اکثرا جوونن حتی بزرگترا که الان در مجلس حضور دارن، بعضی موقعها شاید بگن بابا اینا جوونن اذیت میشن تو روضه .. آی خواهر ، برادر نگاه نکن ببین با چه شکلی داره میاد تو جلسه ، ببین برا کی اومده .. وهب نصرانی بود اما حسین نگاهش کرد وقتی اومد پیش امام حسین دیگه حسینی شد .. وقتی وداع کرد ابی عبدالله ، تو اون گرما ، در اون اضطراب .. عباسشُ کشتن، علی اکبرشُ جلو چشمش قطعه قطعه کردن .. به شیرخوارشم رحم نکردن .. اومد وداع کنه همه بچه هارو به زینب سپرد گفت زینب تازه کارت شروع می شه .. اما فقط یه نفرو دستشُ گرفت تو دست زینب گذاشت اونم عبدالله بود .. گفت خواهرم این تنها یادگارِ حسنِ منه .. این پسرِ شیر جملِ .. این بچه ، خونِ حسن تو رگاش جریان داره .. این بچه از شمشیر و خنجر باکی نداره .. دستش تو دست زینب بود ، همچین که شنید و از دور می دید عموشُ دوره کردند .. بلند مرتبه شاهی زصدر زین افتاد اگر غلط نکنم عرش بر زمین افتاد تیر به قلب حسین زدن .. صورتشُ با سنگ متلاشی کردن .. تو گودال داره غلت می خوره .. صدای اهل خیمه بلند شد یه وقت دیدن این بچه نگاه کرد گفت عمه ، عمویِ منه! .. دستشُ از دست عمه جدا کرد .. دوید سمت گودال .. دید عمو رو زمین افتاده .. نانجیب شمشیرُ بلند کرد ، این بچه خودشُ انداخت رو بغلِ عمو .. دستشُ آورد جلو به عمو نخوره .. یه وقت دیدن دست به پوست آویزان شده .. (روضه بگم؟) یه تیراندازِ ماهر اگه صد تا تیر هم داشته باشه، تیرِ آخری رو خوب دقت می کنه .. سه تا تیرِ سه شعبه آورده با خودش کربلا .. یه دونه شُ به چشمایِ عباس زد .. یه دونه شو به گلویِ علی اصغر .. تیر آخرِ .. حسین عبدالله رو تو سینه بغل گرفته .. (ابی عبدالله دو تا بچه تو بغلش بال بال زدند .. یکی علی اصغر بود ..) حرمله نشست .. یه نقطه رو نشونه گرفت. گفتن حتماً میخواد بزنه به حسین .. چنان تیر به سینۀ عبدالله .. این بچه به حسین دوخته شد .. عمو جونم تویِ گودال دیدم افتادی جون دادی میونِ این همه نیزه منم رو سینه ت افتادم .. سپر میشم برا جسمت جدا شد از تنم دستم حلالم کن اگه راهِ نفس هایِ تو رو بستم .. چه گودالی، چه جنجالی، چرا عمامه تو بردن؟ خودت که داری جون میدی، برا چی خنجر آوردن؟ هر کی صدا منو میشنوه بگو : حسین .. ____________
روضه و مناجات ویژۀ وفات حضرت اُم البنین سلام الله علیها به نفس سیدمهدی میرداماد ┄┅═══••↭••═══┅┄ بسم الله الرحمن الرحیم اَللّهُمَّ كُنْ لِوَلِيِّكَ الْحُجَّةِ بْنِ الْحَسَنِ صَلَواتُكَ عَلَيْهِ وَ عَلى آبائِهِ في هذِهِ السّاعَةِ وَ في كُلِّ ساعَةٍ وَلِيّاً وَ حافِظاً وَ قائِداً و َناصِراً وَ دَليلاً وَ عَيْناً حَتّى تُسْكِنَهُ أَرْضَكَ طَوْعاً وَ تُمَتِّعَهُ فيها طَويلاً یا صاحب الزمان‌.... چون مهر به نور خود پیدایی و پنهانی با آن که ز من دوری نزدیک تر از جانی اوصاف کمالت را آیات جمالت را می خوانم و می بوسم انگار که قرآنی از صوت تو مبهوتم در حسن تو حیرانم تو حضرت داوودی یا یوسف کنعانی ..مولا یا اباصالح... من زخم و تویی مَرهَم، من درد و تویی درمان من خشکی و تو دریا، من تشنه، تو بارانی من با تو و تو با من ،انصاف کجا رفته ؟ من کمتر ازمور و تو فوق سلیمانی با گُل کُنَمت تشبیه یا با نَفَسِ عیسی هم خوب تر از اینی، هم پاک تر از آنی قرآن به تو می نازد عترت به تو می بالد تو مُنتقمِ خون سالارِ شهیدانی "یا صاحب الزَّمان آقاجان.. این جوانان به یه امیدی امشب اومدن ،هر کدام یه حاجتی یه دردی .. بعضی ها هنوز پیراهن مشکی فاطمیه رو در نیاوردند ..گفتن بریم امشب.. می خوام اسمی رو ببرم که امام زمان به این اسم فوق العاده حساسِ.. خودش فرمود: بارها شنیدیدگفت: آقا فردا تو چادر های عرفات ،منا،کجا دنبالت بگردم ..کجا رَدِ پایی ازت پیدا کنم ..حضرت فرمودند :هر وقت روضه خوانِ خیمه تون روضه ی عمو م عباس راخواند ، من یک گوشه ای برای عموم گریه می کنم..یا صاحب الزمان ..اجازه بدید.. ماهم روضه مون همین باشه ..چه روضه ای از چه مادری ..می خواهیم حرف بزنیم..!! ای درود خدا به مادران شهدا ..نکنه یه جلسه بیاد و بره ما یادمون بره از شهدا و مادران و پدارانشون ...مادر شهید مدافع حرم ..شهید بیست و چهار ساله... فرزندش، عزیز دلش رو تک پسرش رو .. یه پسر داشت این مادر.. الله اکبر چه تصادفی اسمش هم عباس بود خدا شاهده.. شهید عباس آبیاری بچه شهریار ..تو خان طومان شهید شده.. برید ببینید ..تو سایتها هست ..تا هفت، هشت، ماه بعد از شهادتش جاوید الاثر بود ..چون وقتی زخمی میشه داعش جنازه شو میبره، از بس این شهید زیبا بود.. نمی چرخه زبانم بگم‌.. با این بچه چه کردن ..فقط همینو بگم برای مادرش یه جمجمه آوردن هیچ چیز رو نگذاشته بودن ... چشماشو در آورده بودن ، گوشش رو بریده بودند، دستاشو قطع کرده بودن ، پاهاشو .. قطعه قطعه ش کرده بودند ..وقتی این مادر میگفت .. یاد مادر وهب افتادم که وقتی سَرِ پسر بچه شو براش پرت کردن ..گفت کسی که هدیه در راه خدا داده پس نمیگیره .. میگفت بعد از هشت ماه بهم گفتن از اون عباس رشیدِ خوشگلت دو ،سه کیلو برگشته ..گفتم من منتظرم نبودم ..من چیزی را دادم . در راه خدا دادم.. (سلام خدا به این مادران..) سلام خدا به اون مادری که الان قبرش همین چند تا چراغ هم ندارد.. ان شالله با نابودی آل سعود بریم کنار قبر حضرت اُمُّ البنین علیه السلام‌ ..قبر مادرحضرت عباس خیلی غریبه ..خیلی بی شمع و چراغِ و تاریکه.. چه مادری چه مادری... حضرت ام البنین سلام الله علیها .
. توسل به ابن الحسن علیه السلام اجرا شده شب ششم محرم ۹۸ کربلایِ معلی به نفس حاج حسن ┅═┄⊰༻↭༺⊱┄═┅ شب‌های جمعه حال تو یک جور دیگر است حال و هوات ، از همه اوقات بهتر است مگه چه خبر میشه شب‌های جمعه؟! شب‌های جمعه ، کربُبَلا ظرف سینه‌ات لبریز بوی سیب و پر از عطر مادر است مادر کجایی این شب جمعه .. مادر به داد ما برس .. چقدر زیبا شما به ما یاد دادید باید چه کنیم ، فرمودید: مرحوم حقیقت رفت داخل حرم ، عرض کرد بی‌بی یعنی ما باید مهمان تو باشیم و گرسنه باشیم !؟ اینقدر آبرو داشت که بره شکایت کنه ، من با خودم گفتم منِ بیچاره کجا برم ؟! به کی بگم ؟! درد من خیلی سنگین‌تره ، آقا شکمم رو سیر کرده ولی روحم گرسنه هست .. جانم تشنه‌ی توئه حسین جانم ، جان علی اکبرت یه نگاهی .. بیا راضی نشو مهمونات گرسنه و تشنه باشن حسین جانم .. گرسنه‌ی فهم و معرفتت هستم آقا جانم .. تا کی همینجوری بیام و برم .. آخه می‌خوام دورت بگردم .. حسین .. قربونتون برم ، شماها که می‌دونم چقدر مارو دوست دارید .. نفسهای آخر حسن ابن علی هست فرمود زینب جان بگو بچه‌هام بیان یکی یکی وداع کنن ، هشت، نه تا بچه های امام حسن توی کربلا فدایی عمو شدند علاوه بر حضرت قاسم ، حضرت عبدالله علیهماالسلام .. خانوم زینب دید نوبت رسید به قاسم حضرت قاسم سه سالشه .. قاسمُ چسبوند به سینه‌ش ، پدر و پسر توی آغوش هم ... یه چیزایی زمزمه می‌کنه کنار گوش قاسم ، قاسم هم عرض می‌کنه سمعاً و طاعتا .. خیلی طولانی شد ، زینب سلام الله جلو آمد گفت حسن جان انگار قاسم رو یه جور دیگه دوستش داری توی بچه‌هات ؟! فرمود آری زینب جان .. توی کربلا یه بلایی سر این بچه‌م میارن ، اون بلا فقط سر حسین میاد .. عرضم اینجاست ، خانوم زینب سوال کرد حسن جان . هست زیر این آسمون کسی که شما به اندازه قاسم دوستش داشته باشی ؟! فرمود بله زینب جان هست .. حضرت زینب فرمود داداش ، اون خوشبخت باسعادت کیه که شما اندازه قاسم دوستش داری ؟! فرمود هرکسی برای حسینم گریه کنه من اندازه قاسمم دوستش دارم .. امام حسن ، ببین قاسمات امشب دارن برای حسین گریه میکنند .. آقا بخدا وقتی دیگه نمونده ، کار همه مارو یه کاسه کن .. یه نگاه کردی زهیر رو گرفتی، یه نگاه کردی حر رو گرفتی، یه نگاه کردی وهب مسیحی رو گرفتی ، یه عمر باباهامون رو درست نمیشناختیم ، لفظ حسین رو درست نمیتونستیم بگیم .. مادرامون کیف میکردن ، میگفتن بچه‌م زبون باز کرده .. به بابام می‌گفت نگاه کن ببین چه جور بچه‌م داره حسین حسین می‌کنه .. آقا امام صادق فرمودند: هرجا مجلس امام حسین برقرار میشه دوستان ما دور هم می‌نشینند ، برای جد غریب ما گریه میکنند ، مجلس می‌گیرند ، وقتی روضه خوان شروع می‌کنه به روضه خوندن ، روح مادرم زهرا میاد توی مجلس بالاسر عزاداران به پرواز درمیاد ، وقتی روضه خون شروع می‌کنه به روضه خوندن قلب مادرم پاره میشه .. میخواد گریه کنه ولی مادرم به عزادارها احترام میذاره می‌فرماید اول شما تا شما گریه نکنید .. لذا امام صادق به یکی از دوستانشون فرمود میخوای مادر ما زهرارو یاری کنی ؟! عرض کرد آقاجان مگه میشه ؟! زمانه بین من و مادر شما فاصله انداخته . فرمود نه؛ اگر میخوای مادرمُ خوشحال کنی هرچی میتونی برای حسین گریه کن .. جان ابی عبدالله ساکت نباش حس کن کربلایی ، شب ششم تموم شد، چهار روز دیگه مونده دهه محرم امسال هم تموم بشه ها .. آی ملائکه به ما غبطه بخورید ، ما توی مجلس روضه شاه سرجدای عالم حضرت اباعبدالله نشستیم ، داریم میگیم حسین .. این صدارو رها کن ، مرهم بذار رو زخم دل مادر سادات ، حسین .. واله و مست سوی معرکه عازم شده است به لفظ نگاه نکنیا... این دولت مقدسه مستیشون با همه عالم فرق می‌کنه .. همه چیزشون با همه عالم فرق می‌کنه ، اونقدر مست که بند نعلینش رو نبسته .. تا عمو اجازه داد پرید پشت زین .. واله و مست ، سوی معرکه عازم شده است رفتنش بدرقه با اشک محارم شده است خانومای حرم ابی عبدالله به قد و بالای قاسم نگاه میکنند ، پاش به رکاب نمی‌رسه .. از مقامات این آقا یکیش اینه .. او به دست ولی‌الله ، معمم گشته قطب علمیِ دو صد مرجعُ عالم شده است ↫ 👇
. و مناجات ویژۀ وفات حضرت اُم البنین سلام الله علیها و ┄┅═══••↭••═══┅┄ بسم الله الرحمن الرحیم اَللّهُمَّ كُنْ لِوَلِيِّكَ الْحُجَّةِ بْنِ الْحَسَنِ صَلَواتُكَ عَلَيْهِ وَ عَلى آبائِهِ في هذِهِ السّاعَةِ وَ في كُلِّ ساعَةٍ وَلِيّاً وَ حافِظاً وَ قائِداً و َناصِراً وَ دَليلاً وَ عَيْناً حَتّى تُسْكِنَهُ أَرْضَكَ طَوْعاً وَ تُمَتِّعَهُ فيها طَويلاً یا صاحب الزمان‌.... چون مهر به نور خود پیدایی و پنهانی با آن که ز من دوری نزدیک تر از جانی اوصاف کمالت را آیات جمالت را می خوانم و می بوسم انگار که قرآنی از صوت تو مبهوتم در حسن تو حیرانم تو حضرت داوودی یا یوسف کنعانی ..مولا یا اباصالح... من زخم و تویی مَرهَم، من درد و تویی درمان من خشکی و تو دریا، من تشنه، تو بارانی من با تو و تو با من ،انصاف کجا رفته ؟ من کمتر ازمور و تو فوق سلیمانی با گُل کُنَمت تشبیه یا با نَفَسِ عیسی هم خوب تر از اینی، هم پاک تر از آنی قرآن به تو می نازد عترت به تو می بالد تو مُنتقمِ خون سالارِ شهیدانی "یا صاحب الزَّمان آقاجان.. این جوانان به یه امیدی امشب اومدن ،هر کدام یه حاجتی یه دردی .. بعضی ها هنوز پیراهن مشکی محرم رو در نیاوردند ..گفتن بریم امشب.. می خوام اسمی رو ببرم که امام زمان به این اسم فوق العاده حساسِ.. خودش فرمود: بارها شنیدیدگفت: آقا فردا تو چادر های عرفات ،منا،کجا دنبالت بگردم ..کجا رَدِ پایی ازت پیدا کنم ..حضرت فرمودند :هر وقت روضه خوانِ خیمه تون روضه ی عمو م عباس راخواند ، من یک گوشه ای برای عموم گریه می کنم..یا صاحب الزمان ..اجازه بدید.. ماهم روضه مون همین باشه ..چه روضه ای از چه مادری ..می خواهیم حرف بزنیم..!! ای درود خدا به مادران شهدا ..نکنه یه جلسه بیاد و بره ما یادمون بره از شهدا و مادران و پدارانشون ...مادر شهید مدافع حرم ..شهید بیست و چهار ساله... فرزندش، عزیز دلش رو تک پسرش رو .. یه پسر داشت این مادر.. الله اکبر چه تصادفی اسمش هم عباس بود خدا شاهده.. شهید عباس آبیاری بچه شهریار ..تو خان طومان شهید شده.. برید ببینید ..تو سایتها هست ..تا هفت، هشت، ماه بعد از شهادتش جاوید الاثر بود ..چون وقتی زخمی میشه داعش جنازه شو میبره، از بس این شهید زیبا بود.. نمی چرخه زبانم بگم‌.. با این بچه چه کردن ..فقط همینو بگم برای مادرش یه جمجمه آوردن هیچ چیز رو نگذاشته بودن ... چشماشو در آورده بودن ، گوشش رو بریده بودند، دستاشو قطع کرده بودن ، پاهاشو .. قطعه قطعه ش کرده بودند ..وقتی این مادر میگفت .. یاد مادر وهب افتادم که وقتی سَرِ پسر بچه شو براش پرت کردن ..گفت کسی که هدیه در راه خدا داده پس نمیگیره .. میگفت بعد از هشت ماه بهم گفتن از اون عباس رشیدِ خوشگلت دو ،سه کیلو برگشته ..گفتم من منتظرم نبودم ..من چیزی را دادم . در راه خدا دادم.. (سلام خدا به این مادران..) سلام خدا به اون مادری که الان قبرش همین چند تا چراغ هم ندارد.. ان شالله با نابودی آل سعود بریم کنار قبر حضرت اُمُّ البنین علیه السلام‌ ..قبر مادرحضرت عباس خیلی غریبه ..خیلی بی شمع و چراغِ و تاریکه.. چه مادری چه مادری... .
سلسله مباحث کوتاه 🖋دکتر حسین محمدی فام 🔻 مطلب شماره ۲۳ 🔰 ابعاد داشتن کربلا / ۲۲ ☑️ بعد اخلاقی / ۱۰ 📎در تاریخ آمده است هنگامی که امام حسین علیه السلام در سفر کربلا به سرزمین ثعلبیه رسید، با یک خانواده سه نفره مسیحی دیدار کرد؛ مادر خانواده به نام قمر، پسرش وهب و نوعروس‌شان هانیه. خیمه ساده و بی‌آلایش آنان که حاکی از و بود توجه امام را به خود جلب کرد. امام وارد خیمه شد و با به صحبت پرداخت و با مهربانی تمام جویای احوال آنان شد. 🔸امّ وهب گفت: ما از وضع زندگی خود راضی هستیم، فقط در این منطقه از کمبود آب رنج می‌بریم. اباعبدالله (ع) کرامتی نشان دادند و نیزه خود را نزدیک سنگی به زمین فروکردند و درآوردند و از جای آن گوارایی روان شد. این کار امام حسین (ع) بر امّ وهب اثر گذاشت. سپس امام (ع) برای او گفتند که عازم کوفه هستند و مبارزه‌ای پیش رو دارند و بعد آنجا را ترک کردند و به راه خود ادامه دادند. 🔸بعد از آمدن وهب و هانیه، مادر از و کرامت اباعبدالله (ع) بسیار تعریف کرد و تصمیم گرفتند به جمع یاران ایشان بپیوندند و پس از آنکه مسلمان شدند، وهب و همسرش هردو و امام حسین (ع) به شهادت رسیدند. [۱] 👈👌 ما جماعت هیئتی، در مسیر باید از سیدالشهداء (ع) پیروی کنیم. باید دست جوان‌ها را بگیریم و با فضای هیئت و محبت اهل بیت (ع) آشنا کنیم. به فرموده مقام معظم رهبری، ! فضایی پر از ، پر از ، پر از که مانند سیلی جوانان را با خود به باتلاق می‌برد. و نجات جوانان از این گرداب بر عهده ماست؛ همانند امام حسین (ع) باید دستشان را بگیریم و با خود همراه کنیم و به کشتی نجات اباعبدالله برسانیم. کاری که شهید_ابراهیم_هادی انجام می‌داد و جوانان محل را از طرق مختلف جذب هیئت و مسجد می‌کرد. 📚منبع ۱ـ سوگنامه آل محمد، محمدی اشتهاردی، ص ۲۱۱ و ۲۱۲؛ ریاحین‌الشریعه، ذبیح الله محلاتی، ج ۳، ص ۳. لینک کانال در ایتا: eitaa.com/maddahiaalemane لینک کانال در تلگرام: t.me/maddahialemane آدرس مطلب در سایت مقتل: https://b2n.ir/b92198