eitaa logo
اشاره 👈 علیرضا قربان خان
187 دنبال‌کننده
0 عکس
27 ویدیو
0 فایل
نوشته های علیرضا قربان خان @alirezaghorbankhan
مشاهده در ایتا
دانلود
۵ زیر واژه ها #ق بسم الله الرحمان الرحیم به اسم الله همیشه و بسیار نزدیک تقوی از ریشه ( و ق ی ) وقی « تقوی به معنی ترس نیست » ترجمه ی تقوی به ترس ترجمه ای منفی و اشتباه است. ترس و ترسیدن نقص و نقصان است و مشکل روانی است که باید درمان شود. ترس از روی ناآگاهی است و اصولا انسان از چیزی که نمی داند می ترسد در حالیکه تقوی نقطه ی مقابل ناآگاهی است و در اثر آگاهی و تسلط بدست می آید. از خداوند مهربان نباید ترسید بلکه باید عاشق او بود و اشتیاق او را داشت یعنی پروای او را داشت مانند پروانه که اشتیاق و پروای شمع را دارد و دور آن می چرخد در حالیکه می داند خواهد سوخت یعنی با علم به سوختن از شوق و اشتیاق پروای شمع دارد. در واقع هیچ کلمه ی معادل فارسی نیست که بتواند تمام بار معنایی تقوا را در خود جمع نماید و بهتر است بجای استفاده از‌ ترس و پرهیزگاری که بار منفی دارد از « پروا پیشگی » در ترجمه استفاده کرد. این همه تاکید بر روی وسعت معنایی کلمه ی تقوا و متقی برای این است که از این به بعد موقع شنیدن و خواندن، همزمان این معانی به ذهن شما متبادر شود ؛ پروا، نگاهبان، تسلط، شجاعت، آگاهی، ایمان، تفکر، مترصد، حافظ، عاشق و ... & و ِقایَه ؛ نگاهداری کردن . حفظ کسی از بدی و آفت حفظ شده یا بازداشتن از چیزی گروهی که پیامبر اکرم در بالای کوه های اطراف مدینه مستقر کرده بودند برای نگاهبانی و مواظبت که لشگری به مدینه حمله نکند. بنابراین در وقایه این معانی مستتر است؛ تسلط، آگاهی همه جانبه بر امور، حفظ، نگهداری، نگاه داری، یاد داشتن، مترصد بودن، آمادگی، شجاعت، پروا داشتن، وقایه ؛ «صیانة النفس من الحوادث بواسطة العقل» دارای سه وجه است؛ یک. نفس دو. حفظ و صیانت سه. بوسیله ی عقل، اندیشه، ایمان، معرفت تا نهایت آن که عصمت است. & یُوقَ ؛ حفظ شده، بازداشته شده & ق ؛ نگاه دار، فعل امر خواهش است از ریشه وقی در مبارکه ی ؛ وَمِنْهُمْ مَنْ يَقُولُ رَبَّنَا آتِنَا فِي الدُّنْيَا حَسَنَةً وَفِي الْآخِرَةِ حَسَنَةً وَ قِنَا عَذَابَ النَّارِ و ق نا .... و نگاه دار ما را ... & مبارکه ۱۸ از سوره حشر ؛ یاایها الذین آمنوا اتقوا الله... ای مومنین خود را برای الله نگاه دارید. ترجمه بترسید از خدا اشتباه است بلکه با توجه به معنای ریشه ای کلمه ی تقوی اتقوا الله در دل خود این معانی را دارد ؛ خود نگاه داری برای الله پروای الله را داشتن عاشق الله بودن چه زیباست که متقی را عاشق بنامیم. عاشق صادق. زیرا این صفات و مشخصات فقط و فقط در عاشق صادق نمود پیدا می کند. عاشق صادق ز جانبازی حذر دارد ندارد مرد حق اندیشه از خوف و خطر دارد ندارد تا نبوسد آستانش، تا نگیرد آستینش دست هرگز عاشق از معشوق بردارد، ندارد & بِسۡمِ ٱللَّهِ ٱلرَّحۡمَٰنِ ٱلرَّحِيمِ الٓمٓ  ذَٰلِكَ ٱلۡكِتَٰبُ لَا رَيۡبَۛ فِيهِۛ هُدٗى لِّلۡمُتَّقِينَ ؛ ٱلَّذِينَ يُؤۡمِنُونَ بِٱلۡغَيۡبِ وَيُقِيمُونَ ٱلصَّلَوٰةَ وَمِمَّا رَزَقۡنَٰهُمۡ يُنفِقُونَ  وَٱلَّذِينَ يُؤۡمِنُونَ بِمَآ أُنزِلَ إِلَيۡكَ وَمَآ أُنزِلَ مِن قَبۡلِكَ وَبِٱلۡأٓخِرَةِ هُمۡ يُوقِنُونَ خداوند در ابتدای سوره بقره صفات و مشخصات متقین را اینگونه بیان کرده است ؛ یک. ایمان به غیب ؛ نشان دهنده علم و آگاهی، شناخت و درک توحید دو. اقامه نماز ؛ اتصال دائم به الله، برپاکنندگان نماز به معنی امامت سه. انفاق از آن‌چه خدای سبحان روزی کرده است ؛ دارا بودن مسئولیت اجتماعی و کمک به هموار سازی جامعه و پیشبرد جامعه که با معنای ترس از خداوند متضاد است زیرا ترسو هیچ نقشی در جامعه ندارد. کمک در برپایی عدل چهار. ایمان به آن‌چه بر انبیای خود نازل فرموده است ؛ شناخت و درک نبوت پنج. یقین به آخرت؛ شناخت و درک معاد در واقع هر بک از این پنج صفت به یکی از اصول دین اشاره دارد ؛ توحید، امامت، عدل، نبوت و معاد که نشان می دهد متقی کسی است که اصول دین را با تحقیق فهمیده و درک کرده است و مسلمان و مومن واقعی است. & نکته ی عرفانی ذوقی ؛ وقوف کامل و اطلاع قلبی از اصول دین که با تحقیق و نه از روی تقلید به دست آمده باشد تازه ابتدای طریقت است یعنی در این مرحله متقی سالک می شود این مقامی ست که حافظ فرمود؛ الا یا ایها الساقی، ادر کاسا و ناول ها که عشق آسان نمود اول، ولی افتاد مشکل ها این درخواست و استمداد از ساقی که جام را بگرداند و به سالک قطره ای بنوشاند مقام توکل است. یعنی بدون توکل، تقوی (عشق) راه به جایی نمی برد. تقوای به این مهمی یعنی بعد از موحد شدن بعد از مومن شدن ایمان به امامت و نبوت و بعد از فهم عدل و درک معاد، بعد از مسلمان شدن و برای ورود به شریعت و اجرای احکام و فروع که پله ی دوم طریقت است توکل یگانه شرط اساسی است. ادامه در پست بعد ✍️ ؛ https://eitaa.com/eshare
۵ قسمت دوم زیر واژه ها #ق بسم الله الرحمان الرحیم به اسم الله همیشه و بسیار نزدیک قطع این مرحله بی همرهی خضر مکن ظلمات است بترس از خطر گمراهی... تکیه بر تقوی و دانش در طریقت کافریست راهرو گر صد هنر دارد، توکل بایدش نازها زان نرگسِ مستانه‌اش باید کشید این دل شوریده تا آن جَعد و کاکُل بایدش... & دین ؛ راه (طریق) یک. توحید و متعلقاتش که عبارتند از امامت نبوت عدل معاد دو. شریعت و متعلقاتش که عبارتند از واجبات و مستحبات و .... سه . این زمان بگذار تا وقت دگر... خلاصه؛ تقوی که ترس نیست نترس از خدای خویش با او رفیق باش ، کسی بیگناه نیست تقوی تسلط است وَ آگاهی از امور تقوی بجز شجاعت و جز سرپناه نیست ✍️ ؛ https://eitaa.com/eshare
۶ زیر واژه ها شیطان ؛ از ریشه ( ش ط ن ) و یا از ریشه ( ش ی ط ) ؛ دور شد ؛ هلاک شد ترجمه ی شیطان به دیو و یا اهریمن اشتباه است و در فارسی کلمه ی مناسب و جامعی برای آن پیدا نمی شود و بهتر است که از خود کلمه ی شیطان استفاده گردد. اما برای روشن شدن بار معنایی آن ؛ عرب زبان به چاهی که عمیق باشد و از ابتدایش تا انتهایش فاصله زیاد باشد می گوید ؛ بئر الشطون و به ریسمان بلند که فاصله ی ابتدا تا انتهایش بسیار باشد می گوید ؛ حبل الشطون و حتی به ریسمان طولانی بطور اختصار می گوید ؛ شطون و نیز غزوه ی شطون به معنی کارزار طولانی است. ؛ هر موجود، انسان، فکر، نظام، حکومت، مکتب، مسئولیت، مقام و ... و حتی عبادت و عملی که انسان را از خداوند دور کند و سبب هلاک او باشد. توضیح؛ یک. عمل صالح اگر به معنای دقیق کلمه صالح باشد یعنی اگر امر از جانب باشد نتیجه اش خیر است و عاملش نیز از آفت به دور است. اما اگر عمل صالح به تشخیص هر کس جز اباصالح باشد ممکن است نتیجه اش خیر باشد و اگر نتیجه اش خیر باشد برای عامل آن در صورتی که عجب و تکبر بیاورد دور کننده است و اگر نتیجه اش خیر نباشد فی نفسه دور کننده است. مقام صالح و فاجر هنوز پیدا نیست نظر به حسن معاد است نی به حسن معاش... دو. عبادت اگر در معنای واقعی کلمه صورت پذیرد یعنی سبب هموار شدن انسان و راه شدن برای گذر کردن خداوند و مخلوقات از انسان باشد نیکوست در صورتی که مسبب تکبر و عجب و دور شدن از راه خداوند نگردد. و عبادت در غیر اینصورت گمراه کننده و دور کننده و خود شیطان است. سه. شیطان به سراغ چه کسی می رود؟ مسلما به سراغ من که خودبخود از مرحله پرت و از راه دوووووور هستم نخواهد آمد چون ضرورتی ندارد من فی نفسه دور هستم و هیچگاه نزدیک هم نبوده ام بنابراین کار شیطان در مورد انسانی شروع می شود که حداقل اصول دین را درک کرده و فهمیده باشد یعنی به وحدانیت رسیده است و امامت را درک کرده و عدل را به جا می آورد و به نبوت اعتقاد دارد و معاد را منتظر است. در واقع در ابتدای سلوک خویش به سمت خداوند است و هرچه در این وادی به حقیقت نزدیک تر شود فعالیت شیطان شدیدتر می شود زیرا هدف غایی و نهایی او ایجاد مانع از « انسان کامل » شدن انسان است. & خُطُواتِ الشَّيطانِ ؛ گام های شیطان ( روش های دور کننده ) « يا أَيُّهَا النّاسُ كُلوا مِمّا فِي الأَرضِ حَلالًا طَيِّبًا وَلا تَتَّبِعوا خُطُواتِ الشَّيطانِ ۚ إِنَّهُ لَكُم عَدُوٌّ مُبينٌ » بقره ۱۶۸ به تمام مردم توصیه شده است که دنباله روی شیطان نباشند و از روش های او تبعیت نکنند. راه را دور نکنند. & هَمَزَٰتِ ٱلشَّيَٰطِينِ ؛ تحریک شدید شیاطین، اغوای سریع و کامل، به تعبیر امروزی نشان دادن سراب به تشنه و فریب و تحریک او به جای آب، بیراهه را راه نشان دادن، « وَقُل رَّبِّ أَعُوذُ بِكَ مِنۡ هَمَزَٰتِ ٱلشَّيَٰطِينِ » مومنون ۹۷ & چه کسی شیطان را شیطان کرد؟ و با بهتر بگوییم چه کسی شیطان را دور کرد؟ و یا چه کسی شیطان را گول زد؟ ! به نص صریح مبارکه ۱۶ اعراف ؛ قَالَ فَبِمَا أَغْوَيْتَنِي لَأَقْعُدَنَّ لَهُمْ صِرَاطَكَ الْمُسْتَقِيمَ به این سبب که مرا گمراه ساختی بر سر راه مستقیم ایشان خواهم نشست ... که از زبان شیطان گفته شده است که الله مرا گمراه ساخت و البته این فهم شیطان از موقعیت خویش است و الله همیشه نزدیک و نزدیک کننده است. & آیا شیطان بر انسان تسلط نامحدود و قوی دارد؟ « قَالَ فَبِعِزَّتِكَ لَأُغْوِيَنَّهُمْ أَجْمَعِينَ » ص ۸۲ [شيطان] گفت پس به عزت تو سوگند كه همگى را از راه به در مى برم « إِلَّا عِبَادَكَ مِنْهُمُ الْمُخْلَصِينَ » ص ۸۳ به جز عابدین خالص شده ات را پس تسلط شیطان عمومیت ندارد و محدود است و « إِنَّ كَيدَ الشَّيطانِ كانَ ضَعيفًا » نسا ۷۶ « شیطان ضعیف است » ✍️ ؛ https://eitaa.com/eshare
۷ زیر واژه ها بسم الله الرحمان الرحیم به اسم الله همیشه و بسیار نزدیک وَ كَواعِبَ أَتْراباً «33» إِنَّ لِلْمُتَّقِينَ مَفازاً «31» حَدائِقَ وَ أَعْناباً «32» وَ كَواعِبَ أَتْراباً «33» وَ كَأْساً دِهاقاً «34» لا يَسْمَعُونَ فِيها لَغْواً وَ لا كِذَّاباً «35» جَزاءً مِنْ رَبِّكَ عَطاءً حِساباً «36» نبا عظیم را خواندم با آن شروع طوفانی و سوال برانگیزش ؛ عَمَّ يَتَسَاءَلُونَ ﴿۱﴾ عَنِ النَّبَإِ الْعَظِيمِ ﴿۲﴾ از چه از یکدیگر می پرسند؟ از آن خبر بزرگ ... و ادامه ی کوبنده اش و یادآوری های یادآورنده اش همه و همه در اوج صلابت جمله و کلمه و معنا و رسیدم به ؛ إِنَّ جَهَنَّمَ كَانَتْ مِرْصَادًا ﴿۲۱﴾ از جهنمی که به قطع و یقین تنگه ی مرصاد همه ی انسان هاست گذشتم ! ( البته در تلاوت قرآن فقط ! ) آری از جهنم با تمام توصیفات متحیرانه اش گذشتم تابه مفازی از مرصاد جهنم رسیدم که ؛ إِنَّ لِلْمُتَّقِينَ مَفازاً «31» صددرصد برای متقین راه فراری از مرصاد جهنم است حَدائِقَ وَ أَعْناباً «32» باغ هایی و تاکستان هایی وَ كَواعِبَ أَتْراباً «33» تا رسیدم به آیه ی مبارکه ی ۳۳ و ترجمه ی آن ؛ و دخترانی نورسیده و هم سن ( حسین انصاریان ) و‌ دخترانی همسال با سینه هایی برجسته ( فولادوند ) و دختران زیبای دلربا که همه در خوبی و جوانی مانند یکدیگرند. ( قمشه ای ) و حورياني بسيار جوان و هم سن و سال ( مکارم شیرازی ) و [حوريان‏] نارپستان همسال ( خرمشاهی ) و ......... با خودم گفتم ؛ ۳۲ آیه از این سوره همه و همه در وصف در کمال و با صلابت و گفتم اصلا به فرض که تمام این ترجمه ها درست باشد اما شاید ( هم به معنای ممکن است و هم به معنای شایسته است ) کواعب اترابا معنای دیگری نیز داشته باشد. تا دلگرم ترم ! کند. دیدم در معانی کعب نوشته اند؛ غوزک پا، بند استخوان، استخوان برجسته ی روی پا، هرچیز مرتفع و بلند، بزرگی و ارجمندی و دیدم که کعبه چون برجسته است کعبه نامیده شده است. و دیدم که مربع فقط دو بعد دارد یعنی طول و عرض و وقتی ارتفاع پیدا می کند و برجسته می شود آن را مکعب می نامند. دیدم که وجه اشتراک تمام این مشتقات برجستگی است. باز خواندم که اعراب به دختر تازه به سن بلوغ رسیده به دلیل برجستگی نمایان شده اس کاعب می گوید که جمع آن می شود کواعب یعنی دختران نورس که برجستگی دارند ولی این معنای اصلی کواعب نیست بلکه این مشکل اساسی ما در ترجمه است یعنی اینکه کواعب به این معنی عمومیت ندارد مثلا هر هرم در مصر کاعب است و اهرام ثلاثه ی مصر که جمع است کواعب است و اصولا هر برجستگی کاعب نامیده می شود اما ما در ترجمه به جای ترجمه ی دقیق از نمونه ی مشهور و بارز آن استفاده می کنیم که در اینجا همان است که در ترجمه ها گفته شده است. اما می شود گفت « کواعب اترابا » یعنی برجستگان خاکی، انسان های برجسته در ذهن ما که دوست داریم در باغ های بهشت با آن ها همنشین باشیم و کاسه هایی از شراب طهور را به هم بزنیم در جاییکه هیچ سخن لغو و کذبی نمی شنویم و این پاداشی است از سوی پروردگار و عطایی درست و حسابی است. سیاق آیات و آیه ی بعد از ۳۳ نیز همین را می گوید؛ صحبت از نشنیدن هیچگونه سخن لغو و کذب است پس کواعب اترابا را اینگونه دانستم که ؛ انسان های برجسته ی خاکی یعنی اشخاصی که در ذهن ما برجسته بوده اند و دوست داریم در بهشت موعود ایشان را ببینیم و با ایشان بنشینیم و هم صحبت باشیم 🙏 پروردگارا پس از آنکه به لطف و رحمتت ما را که زیاده بر خویشتن ستم روا داشته ایم مشمول مبارکه ی « لا تَقْنَطُوا مِنْ رَحْمَةِ اللَّه ... » قرار دادی و جمیع گناهان ما را بخشیدی، ما را با برجستگان ذهن مان، امامان زمان مان؛ از حضرت مصطفای آدم تا حضرت مصطفای خاتم و از حضرت مصطفای خاتم تا « اولی الامر منکم » محشور و همنشین بگردان پروردگارا جبرائیل ما را بر ما نازل کن تا ما را نیز به خواندن دعوت کند و قرآنت را آنچنان که بر حضرت محمد مصطفی ( الهی وصل کن ما را بر محمد و آل او ) نازل کرد بر ما نیز نازل کند تا آنگونه ای که او فهمید بفهمیم و آنچه را او عمل کرد عمل کنیم. پروردگارا ما را ببخش و _ زود _ ببر نقد بخشش را در این زندگی کوتاه دنیا نصیب ما کن زیرا که نسیه ی بخشش در آن زندگی دیگر که آخرت نام دارد و لازمان و لامکان است و زمانش با این زمان هایی که ما یاد داریم متفاوت است ممکن است به قدری طولانی باشد که در نظر تا ابد طول بکشد. این نقد بگیر و دست از آن نسیه بدار کآواز دهل شنیدن از دور خوش است... « الَّذِينَ يَسْتَمِعُونَ الْقَوْلَ فَيَتَّبِعُونَ أَحْسَنَهُ ۚ أُولَٰئِكَ الَّذِينَ هَدَاهُمُ اللَّهُ ۖ وَأُولَٰئِكَ هُمْ أُولُو الْأَلْبَابِ » زمر ۱۸ میان ماه من تا ماه گردون تفاوت از زمین تا آسمان است... ✍️ ؛ https://eitaa.com/eshare
۸ زیر واژه ها کل کلمات و جملات و معانی و هستی ! بسم الله الرحمان الرحیم به اسم الله همیشه و بسیار نزدیک ؛ « در فارسی لغتی مترادف کلمه الله نداریم و هیچ کدام رساننده ی تمام معنای الله نیستند زیرا واژه ی خدا مخفف خودآی است. خداوند نیز ترجمه ی رسایی از الله نمی باشد چون خداوند به معنای صاحب است و اگرچه الله خداوند هم هست ولی مرادف با خداوند نیست. خداوند یک شان از شئون الله است. » ؛ « الله حیرت جاری در همه چیز یا هر کسی که بخواهد درباره ی الله چیزی بگوید و او را در تعریف بگنجاند، جاهل است و کلامش کامل و درست نیست. » در واقع ما حتی نمی توانیم درباره ی خود کامل و جامع صحبت کنیم چه از نظر جسمی و چه از نظر روحی دیگر چه برسد به الله درباره ی خودم چه بگویم که کیستم دیدم که بهتر است بگویم که نیستم هستی به جز حقیقت الله دیده اید؟ من در مقابلش به چه جرات بایستم؟؟؟ ✍️؛ علیرضا_قربان_خان https://eitaa.com/eshare
۹ بسم الله الرحمان الرحیم به اسم الله همیشه و بسیار نزدیک استرجاع ؛ از ریشه ( ر ج ع ) آنچه داده بود پس گرفت استرجاع یعنی گفتن ؛ « إِنَّا لِلهِ وَ إِنَّا إِلَیهِ رَ‌اجِعُونَ » که مطابق مبارکه ی ۱۵۶ بقره در هنگام مصیبت شایسته است ادا گردد. خواه این مصیبت مرگ باشد خواه کمتر از آن. « الذین إِذَا أَصَابَتْهُم مُّصِیبَةٌ قَالُوا إِنَّا لِلهِ وَ إِنَّا إِلَیهِ رَ‌اجِعُونَ » ﴿بقره ۱۵۶﴾ [همان‌] کسانی که چون مصیبتی به آنان برسد، می‌گویند: «ما از آنِ الله هستیم، و به سوی او باز می‌گردیم.»[۲] بخش اول؛ انا لله ؛ اشاره به قبول مالکیت الله و ابتدای اصول دین دارد و در مقام توحید است. بخش دوم ؛ و انا الیه راجعون ؛ اشاره به برگشت و انتهای اصول دین دارد و در مقام معاد است. (معاد از عود به معنی بازگشتن) یعنی با گفتن استرجاع محیط دایره « الله به الله » از ابتدا که الله باشد تا انتها که الله است ( رجعت و معاد ) طی می شود. بخش اول ؛ انا لله ؛ ما از آن الله هستیم صحیح است و ما از الله هستیم غلط. در ترجمه ها و در افواه مردم دیده شده که می گویند ؛ « همه از خداییم » از خدا به معنی جزیی از خداست که ایراد دارد. اما « ما از آنِ الله هستیم یعنی ؛ « ما برای الله هستیم » که اشاره به مالکیت « او » دارد. بخش دوم ؛ و انا الیه راجعون ؛ الیه ؛ به سوی او اشاره واضح دارد به اینکه به سوی الله برمی گردیم و نگفنه است ؛ « فیه » در واقع هیچگاه فنای فی الله در معنای لغوی آن اتفاق نمی افتد و درک حقیقت ذات الله کلا و اصولا غیر ممکن است. سالک در سلوک خویش می تواند در صفات الله فانی شود و نه در ذات الله. معنای استرجاع نیز به معنی « آنچه داده بود پس گرفت » اشاره به همین دارد زیرا که صفات را داده بود و نه ذات را پس صفات را پس گرفت و نه ذات. مقام فنا ( فنای فی الله ) همین است. مقام فنا را فنای سالک از قدرت و نیز فنای سالک از صفات و سپس فنای سالک از هویت می داند که با توجه به بخش اول یعنی ؛ « انا لله » مطابقت دارد. از همینجا می توان نتیجه گرفت که « عرفان قدرت » به هر طریق و با هر نیت باطل است و چنانچه سالک در سلوک خویش و در طی مراحل الله به الله به قدرتی دست یافت حق استفاده از آن را ندارد مگر با اذن الله. & ما ز بالاییم و بالا می رویم ما ز دریاییم و دریا می رویم ما از آن جا و از این جا نیستیم ما ز بی‌جاییم و بی‌جا می رویم... کشتی نوحیم در طوفان روح لاجرم بی‌دست و بی‌پا می رویم... خوانده‌ای انا الیه راجعون تا بدانی که کجاها می رویم... همت عالی است در سرهای ما از علی تا رب اعلا می رویم... ای کُهِ هستی ما ره را مبند ما به کوه قاف و عنقا می رویم & اشهد ان لا اله غیر تو که گرفتار آمدم در سیر تو چیست معنای شهادت جز وصال « یک » نفر را برگزیدن در مثال آدم پیدا و پنهان توام از کسی نه، بلکه از آن توام که بریدم خویش را بی واهمه از همه، از از همه، از از همه کو ‌همه؟ کو واهمه؟ هیچ است، هیچ ساقی و هوشیار و میر و مست؛ هیچ نه منی و نه تویی در کار نیست غیر ما ما گفتن ما چاره چیست اینکه می گویی منم؛ یعنی وجود بی وجودی، بی وجودی، بی وجود بی گمان وقتی که می گویی؛ تویی می کنی اذعان به آئین دویی گفت پیر ما، به ما؛ ما بهتر است وقت استرجاع، انا بهتر است گفت در قرآن، خدا با مومنون آیه ی انا الیه راجعون ما نه از الله، بلکه ما برا_ _ی خداونیم. از باشد خطا از بگویی جز جز اش کرده ای عمدا و سهوا غل و غش کرده ای زانکه اجزایی ندارد ذات کل جز باشد ناقص اثبات کل نه مرکب، نه مجزا، نه عدد پس بگو یا قل هوالله احد دل به سوی کشف معنی عازم است لاجرم تجدید مطلع لازم است؛ اشهد ان لا اله غیر ما لیس للانسان الی ما سعی... ✍️ ؛ https://eitaa.com/eshare
۱۰ بسم الله الرحمان الرحیم به اسم الله همیشه و بسیار نزدیک ؛ از ریشه ( س ب ح ) روان شدن، شناکردن، به جنب و جوش درآمدن ؛ شناور، شناگر ؛ شناگر به این سبب که در آب شناور است ؛ اسب تیزرو ؛ بدین جهت که در رفتار شناور است و شنا می کند. ؛ استخر، محل شنا، مکان شناوری، اسم مکان از سبح ؛ شناگر، شناکننده، شناور تسبیح ؛ در اصطلاح به معنای گفتن همانگونه که تکبیر یعنی گفتن و یعنی گفتن تسبیح ؛ شاید از آن جهت که دانه ها در آن شناور هستند و حرکت می کنند و دور می زنند و نیز به رشته کشیده شده اند. ؛ الله را ستایش کنید ؛ برای الله شناور باشید، جنب و جوش داشتن برای الله، دور الله چرخیدن، سبک شدن و فراغت از تعلقات ؛ پاک و منزه است الله، در مقام تعحب نیز گفته می شود، خلاصه تسبیح ؛ تسبیح در زبان نیست و شامل تمام مخلوقات اعم از جاندار و بی جان می گردد. تسبیح ( سبحان الله ) حرکت و جنب و جوش ذاتی و جوهری همه ی موجودات به سوی تکامل و حول محور الله است. از کوچکترین اجزا هستی ( ذرات زیر اتمی ) یعنی الکترون ها، پروتون ها و نوترون ها که حول اتم می چرخند و اتم‌ها که حول مرکز مولکول در گردشند تا سیارات که حول مرکز منظومه ها در گردشند و کهکشانها که حور محور خود در گردشند کل هستی در حرکت و جنب و جوش و گردشند و تسبیح جهت الهی تمام هستی است. « وَكُلٌّ فِي فَلَكٍ يسْبَحُونَ » و همه در مدار خاص خود شناورند. « وَ كُلٌّ فِي فَلَكٍ » تز هر دو سمت خوانده می شود؛ شناور است!!! رشته ی تسبیح اگر بُگْسَست معذورم بدار دستم اندر دامنِ ساقیِ سیمین ساق بود و یا دستم اند ساعد ساقی سیمین ساق بود چون نیست خواجه معذور دار ما را ✍️ ؛ https://eitaa.com/eshare
۱۱ #ب بسم الله الرحمان الرحیم به اسم الله همیشه و بسیار نزدیک سیری در اندیشه عرفانی امام خمینی (ره) سرّ نقطه‌ی باء «بسم الله» بودن امیرمؤمنان (ع) نویسنده: سیری در اندیشه عرفانی امام خمینی (ره) یکی از مباحث دقیق و اسرارآمیز ابعاد وجودی امیرمؤمنان (علیه‌السلام) این است که علی (علیه‌السلام) نقطه‌ی باء «بسم الله» است. این مسأله مستند به آموزه‌های دینی است و بسیاری از بزرگان درباره آن سخن گفته‌اند و در عرفان امام خمینی نیز تجلی ویژه‌ای دارد؛ از جمله فرموده‌اند: "... این سوره‌ی شریفه، فاتحة الکتاب، و ام الکتاب، و صورت اجمالیه‌ای از مقاصد قرآن است، و چون جمیع مقاصد کتاب الهی برگشت به مقصد واحد کند و آن، حقیقت توحید است... و حقایق و سرایر توحید در آیه‌ی مبارکه «بسم الله» منطوی است، پس این آیه‌ی شریفه اعظم آیات الهیه و مشتمل بر تمام مقاصد کتاب الهی است... و چون «باء» ظهور توحید و نقطه‌ی تحت الباء، سرّ آن است، تمام کتاب ظهوراً و سراً در آن «باء» موجود است، و انسان کامل، یعنی وجود مبارک علوی علیه الصلوة والسلام همان نقطه‌ی سرّ توحید است، و در عالم آیه‌ای بزرگ‌تر از آن وجود مبارک نیست. پس از رسول ختمی (صلی الله علیه و آله و سلم) چنانچه در حدیث شریف وارد است. (1)" همچنین در تفسیر سوره‌ی حمد، ضمن تحلیل مبسوطی فرموده‌اند: "پس تمام دایره‌ی وجود و تجلیات غیب و شهود، که قرآن شریف ترجمان آن است، تا این جای از این سوره مذکور است. و همین معنی جمعاً در بسم الله که اسم اعظم است موجود است، و در «باء» که مقام سببیّت می‌باشد و «نقطه» که سرّ سببیت است موجود است، و علی (علیه‌السلام) سرّ ولایت و سببیّت است؛ پس اوست نقطه‌ی تحت الباء، یعنی نقطه‌ی تحت الباء ترجمان سِرّ ولایت است. (2)" این مسأله در روایات به صورت‌های مختلفی آمده است؛ امیرمؤمنان فرمود: «أنا نقطة تحت الباء». (3) در روایتی دیگر آمده است که حضرت فرمود: «اعلم: أنّ جمیع أسرار الکتب السماویة فی القرآن، و جمیع ما فی القرآن فی الفاتحة، و جمیع ما فی الفاتحة فی «بِسْمِ اللّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ»، و جمیع ما فیه فی الباء، و جمیع ما فی الباء فی النقطه، و أنا نقطة تحت الباء»؛ (4) همه آنچه در قرآن آمده در سوره‌ی فاتحه جمع است، و همه آنچه در فاتحه است در (بِسْمِ اللّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ) جمع است، و همه آنچه در بسم الله است در «باء» جمع است، و همه آنچه در «باء» است در نقطه «باء» جمع است، و من نقطه‌ی باء «بسم الله» هستم. حال این پرسش مطرح می‌شود که مفهوم این مسأله که علی (علیه‌السلام) سرّ نقطه‌ی «بسم الله» است چیست و در عرفان امام این مسأله چگونه تبیین شده است؟ پاسخ این پرسش و تحلیل این بحث با رویکرد عرفانی با تفاسیری که در این باره مطرح شده به شرح زیر است: تفسیر اول: تردیدی نیست که قرآن کریم جامع همه حقایق و اسرار جهان هستی است؛ زیرا قرآن، تجلی علم الهی است. خداوند در وصف «کتاب مبین» فرمود: (وَلاَ رَطْبٍ وَلاَ یَابِسٍ إِلَّا فِی كِتَابٍ مُبِینٍ)؛ (5) هیچ ترو خشکی نیست مگر این که در کتابی روشن [ثبت] است. منظور از «کتاب مبین» هرچه باشد، ناظر به مقام علم الهی است و قرآن، جلوه‌ای از آن حقیقت بی‌کران است. از سوی دیگر، می‌دانیم که همه حقایق و معارف قرآن کریم تنها از ظاهر آن به دست نخواهد آمد، بلکه برای این منظور باید به باطن قرآن راه یافت. براساس (إِنَّهُ لَقُرْآنٌ كَرِیمٌ * فِی كِتَابٍ مَكْنُونٍ * لَا یَمَسُّهُ إِلَّا الْمُطَهَّرُونَ) (6) غیر از پیامبر اکرم و اهل بیت آن حضرت، هیچ کس نمی‌تواند از حقایق ظاهری و باطنی قرآن به طور کامل آگاه شود؛ لذا امیرمؤمنان (علیه‌السلام) فرمود: «ذلک القرآن؛ فاستنطقوه، ولن ینطق ولکن اُخبرکم عنه»؛ (7) آن قرآن را به سخن آورید؛ ولی هرگز سخن نمی‌گوید، اما من شما را از آن خبر می‌دهم. و از امام باقر (علیه‌السلام) نقل شده است: «إنما یعرف القرآن مَن خوطب به»؛ (8) قرآن را فقط کسی می‌شناسد و به طور کامل به آن معرفت دارد که به او خطاب شده است. امام خمینی با اشاره به این حدیث نورانی معتقدند که احاطه به جمیع معارف قرآن و تفسیر حقیقی آن اختصاص به انسان کامل دارد. (9) بنابراین با توجه به ژرفای معرفت و آگاهی امیرمؤمنان نسبت به حقایق و اسرار معارف قرآن کریم، به منزله‌ی نقطه‌ی «بسم الله» و عصاره‌ی معارف قرآن است. (10) ادامه دارد ✍️ ؛ سیمای اهل بیت (ع) در عرفان امام خمینی (ره) مؤسسه تنظیم و نشر آثار امام خمینی (ره)چاپ اول https://eitaa.com/eshare
۱۱ قسمت دوم #ب امام خمینی معتقد است که تمام معارف قرآن در سوره‌ی حمد جمع شده است و به لحاظ وجود جمعی، همه سوره‌ی حمد در (بِسْمِ اللّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ)، و «بسم الله» در «باء» و «باء» در نقطه‌ی آن جمع است و علی (علیه‌السلام) همان نقطه‌ی «باء» است. (11) از نظر حضرت امام امیرمؤمنان (علیه‌السلام) چون بیانگر همه معارف قرآن است، لذا از او به نقطه‌ی «باء» یاد شده است؛ زیرا همان طور که حرف «باء» بدون نقطه، گویا و روشن نیست، اسرار معارف قرآن نیز بدون علی (علیه‌السلام) و سایر اهل بیت قابل دسترسی نیست؛ پس همان طور که نقطه مبیّن «باء» است، علی (علیه‌السلام) نیز مبین معارف قرآن است. به همین دلیل حضرت فرمود: «لو شئتُ لأوقرتُ سبعین بعیراً فی تفسیر فاتحة الکتاب»؛ (12) اگر بخواهم به اندازه‌ی هفتاد بار شتر در تفسیر فاتحة الکتاب مطلب می‌نویسم. تفسیر دوم: تفسیر دیگر مسأله این است که عرفا معتقدند عالم وجود و نشئه هستی با (بِسْمِ اللّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ) ظاهر شده است؛ (13) زیرا «باء» بعد از حرف «الف» کنایه از ذات خداوند است و «باء» اشاره به عقل اول و صادر نخست دارد. (14) تحلیل مسأله براساس این مبنا چنین است: حرف «باء» مقام سببیّت و نقطه، سرّ سببیّت است و علی (علیه‌السلام) سرّ ولایت و سببیّت است؛ به همین دلیل از آن حضرت به نقطه‌ی باء «بسم الله» یاد شده است. (15) در کلام برخی از بزرگان اهل عرفان آمده است که وجود با «بسم الله» ظاهر شده است. در عرفان امام خمینی نیز از «باء» به عنوان مقام سببیّت و از نقطه به سرّ سببیّت یاد شده است. شاید بتوان گفت، مراد این است که اسم شریف «الله» مبدأ و سبب آفرینش است و انسان کامل (پیامبر و اهل بیت (علیهم‌السلام)) ‌سرّ و غایب آفرینش می‌باشد و به همین جهت امیرمؤمنان از خود به نقطه‌ی باء «بسم الله» یاد کرده است. با توجه به این نکته، منظور امام خمینی که فرمود: «باء ظهور توحید و نقطه‌ی سرّ آن، و وجود علوی همان نقطه‌ی سرّ توحید است» روشن خواهد شد؛ زیرا ظهور توحید به معنای تجلی الهی و سرّ توحید به معنای سبب و غایت آن تجلی است؛ در نتیجه وجود امیرمؤمنان سبب غایی ظهور و تجلی الهی است. همچنین از آن جا که حرف «باء» در اصطلاح عرفانی به معنای ظهور مطلق است و نخستین تعیّن آن ظهور و تجلی، عبارت از مرتبه‌ی اعلای وجود است که از آن به مرتبه‌ی ولایت مطلقه یاد می‌شود، پس ممکن است مراد از «سرّ توحید» همان نخستین ظهور وجود یعنی ولایت مطلقه‌ی محمدی و علوی باشد. به بیان دیگر، حقیقت وجود پیامبر و اهل بیت (علیهم‌السلام) نخستین تعیّن از تجلی مطلق هستند و به همین جهت در روایات یاد شده از امیرمؤمنان به نقطه‌ی «باء» تعبیر شده است، و از آن جا که در اصطلاحات عرفانی «باء» کنایه از عقل اول و صادر نخست است پس وقتی هستی از غیب به ظهور تجلّی کرد، اولین جلوه‌ی آن، حقیقت وجود ختمی مرتبت و اهل بیت آن حضرت می‌باشد. بنابراین همان طور که معنای حرف «باء» با نقطه‌ی آن ظاهر می‌شود، ظهور هستی نیز با حقیقت وجود انسان کامل جلوه می‌کند به همین جهت آن‌ها سرّ نقطه‌ی پیدایش و سرآغاز ظهور عالم هستی هستند. (16) طبق این تحلیل مراد امیرمؤمنان که فرمود: «من نقطه‌ی باء هستم» این است که سببیّت حق تعالی در مقام فعل، در حضرت امیر (علیه‌السلام) ظهور و تجلی کرده و آن حضرت مظهر تام سببیّت حق تعالی در مقام فعل است. بر این اساس در تفسیر عرفانی کلام حضرت که فرمود: «یَنْحَدِرُ عنّی السیل و لا یَرقی إلیّ الطیر». (17) گفته شده که در این سخن حضرت رمزی نهفته است؛ زیرا خروج جهان خلقت از کتم عدم، به «سیل» تشبیه شده و به این نکته اشاره گردیده که امیرمؤمنان، باطن نقطه‌ای است که موجودات از آن نقطه ظاهر می‌شوند. (18) تفسیر سوم: در تفسیر سوم این مسأله گفته شده که انسان کامل بر اثر بندگی و یقین ایمانی همه قرآن، بلکه تمام کتاب‌های آسمانی و حتی همه موجودات را در نقطه‌ی زیر باء «بسم الله» با شهود عینی مشاهده می‌کند. توضیح این که اگر کسی بتواند از وجود مجازی و حسی خود خارج شود و به وجود عقلی و عالم مجردات بپیوندد، متصل به دایره‌ی ملکوت می‌شود و معنای (وَكَانَ اللّهُ بِكُلِّ شَیْ‏ءٍ مُحِیطاً) (19) را بالعیان مشاهده می‌کند و خود را تحت کبریای حق می‌یابد. در چنین حالی وجود و هستی خود را تحت نقطه‌ی «باء» مسبّب الاسباب مشاهده خواهد کرد و سرّ باء «بسم الله» را با تمام عظمتش می‌بیند. و چون امیرمؤمنان (علیه‌السلام) به این مقام بار یافته بود، فرمود: «أنا نقطة تحت الباء». (20) این تفسیر، بازتاب حقایقی است که در آموزه‌های دینی درباره احاطه و گستره‌ی وجودی امیرمؤمنان آمده است؛ از جمله آن حضرت ضمن خطبه‌ی مبسوطی فرمود: ادامه دارد ... ✍️ ؛ https://eitaa.com/eshare
قسمت سوم #ب «عندی مفاتیح الغیب لا یعلمها بعد رسول الله إلا أنا؛ أنا خازن العلم، أنا العالم بما کان و ما یکون، أنا الکتاب المسطور، أنا البحر المسجور، أنا البیت المعمور، أنا مع رسول الله فی الأرض و فی السماء، أنا أجوز السماوات السبع و الأرضیت السبع فی طرفة عینٍ، أنا خازن السماوات و الأرض بأمر ربّ العالمین، أنا العالم بمدار الفلک الدوّار، أنا الشاهد الأعمال الخلائق فی المغارب و المشارق»؛ (21) مفاتیج غیب نزد من است و بعد از رسول خدا کسی غیر از من از آن‌ها آگاه نیست، من گنجینه‌ی علم هستم، من به آنچه بوده و خواهد آمد آگاه هستم، من کتاب نوشته شده و اقیانوس بی کران پر از مروارید و بیت معمور هستم، من با رسول خدا در زمین و آسمان (شب معراج) بوده‌ام، من آسمان‌ها و زمین‌های هفتگانه را در یک چشم به هم زدن می‌پیمایم، من به امر پروردگار عالمیان خزانه‌دار آسمان‌ها و زمین هستم، من به مدار فلکِ همواره در گردش آگاهم، من شاهد و ناظر اعمال مردم در شرق و غرب عالم هستم. در جای دیگر، ضمن سخنان مبسوطی به سلمان فارسی می‌فرماید: «لقد علمتُ ما فوق الفردوس الأعلی و تحت السابعة السفلی و ما فی السماوات العلی و بینهما و تحت الثری؛ کلّ ذلک علم إحاطة لا علم إخبار. لو شئتُ أخبرتکم بآبائکم و أسلافکم أین کانوا و ممّن کانوا و أین هم الآن و ما صاروا إلیه؛ فکم مَن أکل منکم لحم أخیه. لو کشف لکم ما کان ممن فی القدیم الأول و ما یکون عنّی فی الآخرة لرأیتم عجائب مستعظمات و اُمور مستعجبات...»؛ (22) من به فوق بهشت برین و زیر هفتمین طبقه زمین و آنچه در آسمان بالا و ما بین آن و زیرزمین است آگاه هستم و بر همه آن‌ها احاطه‌ی علمی و وجودی دارم؛ نه این که از آن‌ها تنها باخبر باشم. اگر بخواهم شما را از پدران و گذشتگانتان خبر می‌دهم که کجایند و از کجا آمده و اینک کجا هستند و چه بر سر آن‌ها آمده است، و می‌دانم که در میان شما چه کسانی چه مقدار از گوشت برادر خود با غیبت خورده‌اند. اگر برای شما حقایقی را که در آغاز و انجام من بوده و هست کشف شود آن‌گاه امور شگفت‌آوری که مایه‌ی تعجب شما است خواهید دید. مرحوم فیض پس از نقل چندین روایت مشابه می‌گوید: "همه این گونه امور در پی فنای مطلق در توحید نصیب انسان کامل می‌شود؛ زیرا هرگاه خداوند با ذات و صفات و افعال خود بر کسی تجلی کند، او خود را با همه مخلوقات همراه می‌یابد و با آن‌ها مجتمع می‌شود؛ به طوری که گویا مدبّر آن‌ها است و همه آن‌ها مثل اعضای او تحت تدبیر او قرار دارد. (23)" با توجه به این احاطه‌ی علمی وجودی است که حضرت علی (علیه‌السلام) بر همه امور تشریعی و تکوینی عالم هستی سیطره‌ی وجودی دارد و اسرار معارف وحیانی و حقایق تکوینی را با شهود عینی می‌بیند. از این رو عرفا پیوسته به ولایت آن حضرت متوسل می‌شوند و از این راه، درک اسرار و معارف الهی و جلوه‌ای از مشاهدات کامل او را جویا می‌شوند. مولانا نیاز عرفا را به ولایت علوی، در اشعار نغزی چنین بازگو می‌کند: ای علی که جمله عقل و دیده‌ای شمّه‌ای واگو از آنچه دیده‌ای بازگو ای باز عرش خوش شکار تا چه دیدی این زمان از کردگار چشم تو ادراک غیب آموخته چشم‌های حاضران بر دوخته چون تا بابی آن مدینه علم را چون شعاعی آفتاب حلم را باز باش ای باب بر جویای آب تا رسد از تو قشور اندر لُباب باز باش ای باب رحمت تا ابد بارگاه ما له کفواً احد (24) ادامه دارد ... ✍️ ؛ سیمای اهل بیت (ع) در عرفان امام خمینی (ره) مؤسسه تنظیم و نشر آثار امام خمینی (ره)چاپ اول https://eitaa.com/eshare
قسمت چهارم #ب تفسیر چهارم: نکته‌ی پایانی بحث این که در فرازی از کلام امام خمینی آمده بود که «باء» ظهور توحید و نقطه‌ی سرّ آن است، و انسان کامل آن نقطه‌ی سرّ است. در توضیح این کلام باید گفت: عرفا انسان کامل را مظهر و صورت نقطه‌ی مقام احدیت می‌دانند و معتقدند که وجود انسان کامل، کتابی تکوینی و صورت و تجلّی نقطه‌ی احدیّت بسیطه‌ی وجود الهی است؛ این نقطه، اصل همه نقطه‌ها و حروف وجودی و مبدأ تعیّنات است. از سوی دیگر «نقطه» کنایه از وجود حق تعالی و «باء» کنایه از ظهور آن وجود در مقام اسماء و صفات است، و نقطه‌ی تحت «باء» بودن کنایه از تجلّی آن حقیقت در عالم امکان و تنزّل هستی از اطلاق به تقیّد و تعیّن است. (25) پس این که در کلام امام خمینی از وجود علوی به عنوان سرّ نقطه‌ی «باء» یاد شده منظور این است که آن حضرت - پس از مقام ختمی مرتبت - کامل‌ترین تجلّی و ظهور حقیقت هستی است. یکی از بزرگان اهل تحقیق براساس این مبانی عرفانی می‌گوید: "نقطه‌ی تحت «باء» کنایه و تمثیل است از مظهر اول و تجلی نخستین بودن امیرمؤمنان (علیه‌السلام) یعنی همچنان که در عالم کتابت و تدوین، الفاظ و تصویر حروف هر لفظی که موجود می‌شود اولین تعیّن هستی او از مقام نقطه تجلّی می‌کند، بعد آن نقطه و حرف موجود می‌شود، در عالم کتابت تکوینی نیز نخستین تعیّن جمیع موجودات از مشرق ولایت که نفس رحمانی و فیض مقدس است، طلوع می‌کند و سایر ماهیات را روشن می‌سازد، و همان‌طور که همه الفاظ و حروف در حقیقت نقطه به طور اجمال موجود است، حقیقت ولایت نیز به طور بساطت دارای حقیقت جمیع موجودات است، و از این جهت است که برخی گفته‌اند: «باء» عالم ذات و «نقطه‌ی باء» عالم صفات است و امیرمؤمنان تعین اول و مظهر صفات الهی است. (26)" در پایان، ذکر این نکته ضروری است که یکی از بزرگان اهل معرفت «حدیث نقطه» را با رویکرد عرفانی به صورت بسیار عمیق و جامعی شرح داده‌اند که به دلیل اهمیت گفته‌های ایشان، تنها یکی از تفسیرهای این حدیث بازگو می‌شود: "اما رویی دیگر از آن سخن آن است که «أنا» در این لغت دلالت بر ولایت می‌کند... پس معنی سخن آن است که ولایت عبارت از نقطه‌ای است که در تحت «باء» (27) واقع شده و تحقیقش آن است که نقطه که محل بحث است این جا در حروف کتابی و صور خطی ایشان دو رو دارد: یکی آن‌که مبدأ همه است؛ از آن رو که نقطه است که مبدأ خط واقع گشته؛ و دیگری آن که معاد همه به او است؛ از آن رو که سبب علم به خصایص ایشان می‌گردد و مبدأ تمیّز متشابهات می‌شود." پس معنی سخن بر این توجیه آن باشد که ولایت عبارت از مبدأ شعور و شهود به واحدی است که به وحدت حقیقی یگانه بود؛ چنانچه محیط باشد مبدأ و معاد، و از این جا معنی توحید به عرف انبیا و اساطین اولیا که از شرب خاص انبیا و رسل نصیبی ایشان را مقدّر شده، از قمر وراثت که مترتب بر مقاربت اصلی و متفرع بر مراقبت اوضاع و متابعت احوال و افعال پسندیده انبیا و رسل است، معلوم می‌شود هوشمندان را اگر تأمل کند در این سخنان. قدر مجموعه‌ی گل مرغ سحر داند و بس که نه هر کو ورقی خواند معانی دانست (28) پی‌نوشت‌ها: 1. آداب الصلوة، ص 298 2. تفسیر سوره حمد، ص 56- 57 3. روح البیان، ج 1، ص 7؛ منهج الصادقین، ج 1، ص 23، مشارق انوار الیقین فی اسرار امیرالمؤمنین، ص 21 4. ینابیع المودّة، ج 1، ص 69؛ شرح فصوص الحکم (قیصری)، مقدمه، ص 38 5. انعام (6): 59 6. «این پیام قرآن کریم است؛ در کتابی نهفته است که جز پاک‌شدگان بر آن دستی ندارند»؛ واقعه (56): 77-79 7. نهج‌البلاغه، خطبه 158 8. بحارالانوار، ج 46، ص 350، ذیل حدیث 9. ر.ک: تفسیر سوره حمد، ص 12 10. منهج الصادقین، ج 1، ص 23؛ تفسیر تسنیم، ج 1، ص 323 11. ر.ک: شرح دعاء السحر، ص 52 12. بحارالانوار، ج 89، ص 93 13. الفتوحات المکیه، ج 1، ص 102 14. تفسیر القرآن الکریم، ج 1، ص 8 15. ر.ک: آداب الصلوة، ص 274 16. ر.ک: تفسیر سوره حمد، ص 157 17. «سیل معارف و فیض حقایق از کوهسار وجود من فرو می‌ریزد، و مرغ اندیشه را یارای پرواز بر بلندای وجود من نیست»، نهج‌البلاغه، خطبه‌ی 3 18. مشارق انوارالیقین فی اسرار امیرالمؤمنین، ص 44 19. النساء (4): 126 20. الحکمة المتعالیه، ج 7، ص 33-34 21. الکلمات المکنونه، ص 196-19۷ 22. همان، ص 202 23. همان 24. مثنوی معنوی، دفتر اول، ص 165-166 25. شرح مقدمه قیصری بر فصوص الحکم، ص 460 26. شرح مناقب، ص 74 27. ایشان در فرازی دیگر، از «باء» به عنوان مرتبه‌ی نبوت یاد کرده‌اند؛ با توجه به این نکته، عمق سخن بالا بهتر درک خواهد شد. 28. ر.ک: میراث حدیث شیعه، دفتر اول، ص 185 ✍️ ؛ سیمای اهل بیت (ع) در عرفان امام خمینی (ره) مؤسسه تنظیم و نشر آثار امام خمینی (ره)چاپ اول & نقطه عشق نمودم به تو هان سهو مکن ورنه چون بنگری از دایره بیرون باشی https://eitaa.com/eshare
۱۲ (صلات) بسم الله الرحمان الرحیم به اسم الله همیشه و بسیار نزدیک ؛ کلمه ی « نماز » ترجمه ی کامل صلات نیست. نماز یا همان نماج یا نماد، نمادی از صلات است و به معنای دعا و نیایش می باشد و البته دعا و نیایش از ارکان و اجزا اصلی صلات است. دعا را می توان با هر زبانی خواند اما صلات فقط با زبان عربی ادا می گردد. در قرآن وقتی صحبت از صلات می شود تعبیر قرآئت یعنی خواندن برای آن به کار نرفته است بلکه « اقامه ی صلات » یعنی برپاداشتن عنوان شده است. صرفنظر از اینکه ریشه ی واژه ی صلات چیست و به چه معناست( در معنی دعا، طلب، میل و توجه و یا ستایش و پرستش و تمجید و ثنا و یا لزوم و وجوب و یا نرمی و خشوع و یا اینکه واژه ای دخیل در عربی باشد به معانی عبادت و پرستش و ....) وجه اشتراک تمام این معانی و کلمات وصل شدن و اتصال و قرابت و نزدیکی است چه اینکه طلب و میل و خواستن و تمجید و ثنا و ... همه و همه در پرتو اتصال و نزدیکی است که اتفاق می افتد. منظور از توجه به اصل معنای واژه صلات این است که در مواقع پنجگانه که نماد صلات است، توجه ویژه ما به اصل اتصال دائم و نزدیکی و قرب به درگاه احدیت باشد. & در مبارکه ی ۳۱ و ۳۲ القیامه این دو کلمه در مقابل هم آمده: فَلَا صَدَّقَ وَلَا صَلَّىٰ وَلَٰکِنْ کَذَّبَ وَ تَوَلَّىٰ او تصدیق نکرد و روی نکرد بلکه تکذیب کرد و روی‌گردان شد. در اینجا همانگونه که صَدَّقَ و کَذَّبَ به عنوان متضاد آورده شده اند، صَلَّىٰ و تَوَلَّىٰ نیز به عنوان متضاد استفاده شده است و در مقابل هم آمده اند که از صَلَّىٰ معنای روی کردن و وصل شدن اخذ شده است. & « یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا اسْتَعِینُوا بِالصَّبْرِ وَالصَّلَاهِ ۚ إِنَّ اللَّهَ مَعَ الصَّابِرِینَ » بقره ۱۵۳ ای کسانی که ایمان آورده‌اید! از صبر و نماز ( اتصال و تقرب و نزدیکی به الله ) کمک بگیرید! زیرا خداوند با صابران است. & « إِنَّ الصَّلَاهَ تَنْهَىٰ عَنِ الْفَحْشَاءِ وَالْمُنْکَرِ ۗ وَلَذِکْرُ اللَّهِ أَکْبَرُ ۗوَاللَّهُ یَعْلَمُ مَا تَصْنَعُونَ » عنکبوت ۴۵ قطعا نماز انسان را از زشتیها و گناهان باز میدارد و از همه مهمتر یاد خداوند است و خداوند به کارهایی که انجام میدهید آگاه است. واضح است که متصل واقعی به الله و نه فقط نماز خوان خودبخود از فحشا و منکر دور است. & « یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا لَا تَقْرَبُوا الصَّلَاهَ وَأَنْتُمْ سُکَارَىٰ حَتَّىٰ تَعْلَمُوا مَا تَقُولُونَ » نسا ۴۲ ای کسانی که ایمان آورده‌اید! در حال مستی به نماز نزدیک نشوید، تا بدانید چه می‌گویید. نمازی که بخوانیم و اتصال واقعی برقرار نگردد نیز نوعی سکر و مستی و ندانم کاری است. در اینجا ادامه ی آیه بعد از ذکر مستی که فرموده شده است تا بدانید چه می گویید نشان می دهد که دانستن و فهم درست که همان اتصال واقعی باشد مهم است نه نماز خواندن ناآگاهانه. & « سجده کن؛ نزدیک شو، نزدیک شو» علق۱۹ در بیان و حالتش باریک شو ✍️ ؛ https://eitaa.com/eshare
۱۳ بسم الله الرحمان الرحیم به اسم الله همیشه و بسیار نزدیک « ن وَالْقَلَمِ وَ مَا يَسْطُرُونَ » قلم ۱ نون، سوگند به قلم و آنچه سطر سطر مى ‏نويسند يَسْطُرُونَ ؛ سطر سطر مي نويسند سَطْر يا سَطـَر ؛ صفي از کلمات نوشته شده سَطـَر فلان ؛ فلاني سطر سطر نوشت & الله می توانست در این آیه به جای استفاده از یسطرون، از یکتبون استفاده کند به معنی می نویسند اما از یسطرون معانی بیشتری نسبت به نوشتن معمولی اراده کرده است و آن هم سطر سطر نوشتن است و به نظر می رسد این آیه ضمن اینکه تمام معانی گفته شده در ترجمه ها و تفاسیر را در خود دارد نوعی پیشگویی و اشاره به آینده نیز دارد که در آینده دستگاه هایی به وجود می آید که کل سطر را یکجا می نویسد که همین دستگاه های پرینتر، چاپ و کپی امروزه است که کل صفحه را یکجا چاپ می کند. در ترجمه ها در ذیل این آیه اکثر مترجمین نوشته اند « می نویسند » در حالیکه اصل معنای آن « سطر سطر می نویسند » می باشد. & « ن » هم از حروف مقطعه است و هم در این آیه با توجه به کلمات بعدی می تواند به این معنی باشد؛ ابتدا به « ن » یکی از حروف الفبا سپس به « قلم » وسیله ای که حروف و کلمات و جملات را با آن می نویسند. و در آخر به سطر سطر نوشتن قسم ایراد شده است. یعنی به حرف، کلمه و سطر قسم یاد شده است. & امروزه در بحث های انگیزشی و مدیریتی نسبت به نوشتن اهداف و برنامه های کوتاه مدت و دراز مدت تاکید می شود. در واقع وقتی ایده، برنامه، هدف و یا آرزویی بوسیله ی نوشتن از مرحله ذهنی به عینی تبدیل می گردد، خلقی صورت گرفته است و راه برآورده شدن آن ایده و هدف آسانتر دنبال می شود. اهمیت این بحث وقتی بیشتر می شود که حدود ۱۴۰۰ سال پیش این آیه نازل در سرزمینی نازل شده است که در میان آن ها در عرب جاهلیت شمشیر حرف اول را می زده است و تعداد نویسندگان و کسانی که خواندن و نوشتن می دانسته اند بسیار بسیار اندک بوده است و به آنچه که می نویسند ( خوب یا بد ) و وسیله ی نوشتن و حروفی که با آن نوشتن صورت می گیرد قسم خورده شده و تاکید شده است. & « الَّذِي عَلَّمَ بِالْقَلَمِ » آن خدایی که بشر را علم نوشتن به قلم آموخت. اشاره واضح به اینکه نوشتن و قلم را الله مستقیم به انسان تعلیم داده است. « إِنَّا هَدَيْنَاهُ السَّبِيلَ إِمَّا شَاكِرًا وَإِمَّا كَفُورًا » انسان ۷۶ ما راه را به او نشان داديم خواه شاكر باشد و پذيرا گردد يا ناسپاس یکی از راه هایی که به انسان نشان داده شده است همین « عَلَّمَ بِالْقَلَمِ » است که می تواند موجب سعادت و یا شقاوت او واقع گردد و در این دو سوگند و یا به تعبیری سه سوگند یاد شده در ابتدای سوره قلم به هر دو وجه نویسندگی ( کار رسانه ای ) اشاره شده است یعنی این سوگندها تنذیر و تبشیر دارد. اگر این حروف و کلمات و سطور در جهت مثبت باشد و وجهه ی خدایی داشته باشد این سوگند ها بشارت است و اگر در جهت منفی باشد تنذیر است و ترساننده. همچنان در مبارکه ی ۷۹ از سوره بقره فرموده است؛ «فَوَيْلٌ لِلَّذِينَ يَكْتُبُونَ الْكِتَابَ بِأَيْدِيهِمْ ثُمَّ يَقُولُونَ هَٰذَا مِنْ عِنْدِ اللَّهِ لِيَشْتَرُوا بِهِ ثَمَنًا قَلِيلًا ۖ فَوَيْلٌ لَهُمْ مِمَّا كَتَبَتْ أَيْدِيهِمْ وَوَيْلٌ لَهُمْ مِمَّا يَكْسِبُونَ » پس وای بر آنان که نوشته‌ای با دست خود می‌نویسند، سپس می‌گویند: «این، از طرف خداست.» تا آن را به بهای کمی بفروشند. پس وای بر آنان از آنچه با دست خود نوشتند؛ و وای بر آنان از آنچه از این راه به دست می‌آورند. & هر کسی را ، هر قبیله ای را توتمی است ؛ توتم من ، توتم قبیله من قلم است. قلم زبان خدا است ، قلم امانت آدم است ، قلم ودیعه عشق است ، هر کسی توتمی دارد و قلم توتم من است و قلم توتم ما است.  & الهی و ربی ؛ قلم از توست و در دست توست قلم عفوت را بر نادانسته ها و نادانی های ما جاری کن اگر ناآگاهم و سهوا خطا کرده ام ؛ به آگاهی ات مرا ببخش و اگر آگاهم و عمدا خطا کرده ام ؛ آگاهی ام عین ناآگاهی بوده است و عمد من نیز از سر ناآگاهی، به بزرگواری ات و به آگاهی ات مرا ببخش. & قلم را آن زبان نبود که سر عشق گوید باز ورای حد تقریر است شرح آرزومندی... & ✍️ ؛ https://eitaa.com/eshare
۱۴ بسم الله الرحمان الرحیم به اسم الله همیشه و بسیار نزدیک اسم ؛ نام، عنوان، شهرت، آوازه & اسم ؛ از ( س م و ) به معنای علو، مشتق از ( سما، یَسْمو، سُمُوّاً ) به‌ معنای‌ برتری‌ و عُلُوّ به دلیل برتری‌ اسم‌ بر مسمی‌ و نیز بر فعل‌ و حرف‌ دانسته‌اند. و به دلیل بالابردن و معرفی مسمی. سما، آسمان ؛ بلند & اسم ؛ از ( س م ه ) به معنی نشانه مشتق‌ از ( وَسَم‌َ، یَسِم‌ُ، وَسْماً ) به‌ معنای‌ علامت‌، نشانه‌ و داغ زیرا اسم‌ علامتی‌ برای‌ مسمّای‌ خود است‌ که‌ آن‌ مسمی‌، بدان‌ بازشناخته‌ می‌شود. که این ریشه هم دلالت ضمنی بر علو دارد زیرا بلندی نشانه است. & اسم در منطق ؛ لفظ مفرد دارای معنای مستقل بدون دلالت زمان، یعنی اینکه معنایی را بیان می کند بدون اینکه زمان وجود آن معنا را نشان بدهد. & اسم در ادبیات ؛ لفظی که بر چیزی که اسم بر او نهاده شده (مسمّی) دلالت کند. & « وَ عَلَّمَ آدَمَ الْأَسْمَاءَ كُلَّهَا ثُمَّ عَرَضَهُمْ عَلَى الْمَلَائِكَةِ فَقَالَ أَنْبِئُونِي بِأَسْمَاءِ هَٰؤُلَاءِ إِنْ كُنْتُمْ صَادِقِينَ » بقره ۳۱ و الله همه اسماء را به آدم یاد داد، آن گاه حقایق آن اسماء را در نظر فرشتگان پدید آورد و فرمود: اسماء اینان را بیان کنید اگر شما در دعوی خود صادقید. و در الرحمن مبارکه ۴ ؛ « عَلَّمَهُ الْبَيَانَ » به او تعلیم نطق و بیان فرمود. و در قلم مبارکه ۴ ؛ « الَّذِي عَلَّمَ بِالْقَلَمِ » آن که بشر را علم نوشتن به قلم آموخت. کل اسما را الله به انسان تعلیم داد. بیان و نطق را الله به انسان تعلیم داد. نوشتن و کتابت را الله به انسان تعلیم داد. « ٱلۡحَمۡدُ لِلَّهِ رَبِّ ٱلۡعَٰلَمِينَ » تمام حمد فقط و فقط خاص برای الله پروردگار جهانیان است. از دست و زبان که بر آید کز عهدهٔ شکرش به در آید & « اللَّهُ لَا إِلَٰهَ إِلَّا هُوَ ۖ لَهُ الْأَسْمَاءُ الْحُسْنَىٰ » طه ۸ به جز الله یکتا که همه اسماء و صفات نیکو مخصوص اوست الهی نیست. از این آیه معلوم می گردد که اسم فقط اسم نیست و فقط برای نامیده شدن نیست بلکه ؛ اسم؛ مسمی و حقیقت وجودی مسمی و عرفان و شناخت آن و صفات و مشخصات و ... را نیز شامل می شود پس وقتی فرمود کل اسما را به انسان تعلیم داد یعنی تمام موارد فوق را تعلیم داد. در این آیه می فرماید برای اوست اسما حسنی که قابل تامل است & ؛ نام جامع اسما و صفات الهی است. اسم ذات است. « سُبۡحَٰنَ رَبِّكَ رَبِّ ٱلۡعِزَّةِ عَمَّا يَصِفُونَ » اسم علم ( خاص ) است. نباید و نمی شود ترجمه کرد اسم معرفه است. الله اعلم ریشه شناسی؛ از ریشه ؛ « کلمه الله در اصل الاله بوده است و همزه آن به‌ خاطر کثرت استعمال حذف شده است » اللّه در اصل اَلاِله بوده است، که در تلفظ، تخفیف پذیرفته است: اَل + اِله => اللّه در معنی همان تنها اله معروف و مشخص از ریشه عبادت و پرستش کردن (کسی یا چیزی را) تنها و تنها معبود مشخص و معروف از ریشه اِتَّخَذَ اِلهاً: (چیزی یا کسی را به) خدایی گرفتن. از ریشه پناه جستن، پناه گرفتن، تنها و تنها پناه حقیقی معروف و مشخص از ریشه اله فی الشی: اذا التحیر فیه و لم یهتد الیه تحیر و سرگردانی پیرامون چیزی آنکه عقول در درک حقیقت ذات و صفات او متحیر و ناتوانند. و نیز ؛ مشتق از «وله» است و بنابراین اصل «اله» هم «وله» است که واو آن به همزه بدل شده است. هر مخلوقی یا به‌ تسخیر و یا به‌ اختیار ( طَوْعاً وَ کَرْهاً ) مایل به اوست. و نیز از ریشه ؛ ........ ✍️ ؛
۱۴ برگرفته از یکی از سایت های آموزش زبان فارسی؛ اسم کلمه اى است که معنى مستقل دارد; زمان خاصّى را نشان نمى دهد; براى نامیدن موجودات به کار مى رود. گروه اسمى = اسم + وابسته. گروه اسمى دو گونه است: موصوف + صفت مضاف + مضافٌ الیه. ؛ اسم مشتق: اسمى است که در ساخت آن، بن فعل وجود داشته باشد. . مثال :( بن مضارع +ش= آرامش) «من به برکت این پیام خداوند، آرامش یافتم.» اسم جامد: اسمی است که در ساختمانش بن فعل نباشد. مثال:گلاب/کتاب/رخسار اسم خاص: اسمی که بر فرد یاافرادی خاص و معین دلالت میکند. مثال:مدیترانه/خزر اسم عام: اسمی که شامل همه گروه همجنس باشد. مثال:دریا اسم ساده: اسمى است که داراى بیش از یک جزء معنادار نباشد. مثال:قلم/ کتاب اسم مرکّب: اسمى است که در عین برخوردارى از مفهوم واحد، داراى بیش از یک جزء باشد، مثال: روزگار، روزنامه، قلمدان، گریه اسم نکره: اسمى است که نزد مخاطب، بر فردى نامعیّن از یک جنس دلالت کند. مثال:مردی کتاب می خواند. اسم معرفه: اسمی است که نزد مخاطب نشانگر فرد یا مفهومی معیّن از یک جنس باشد. مثال:پیامبر قرآن تلاوت می فرمود. معمولا اسم نکره علامت ندارد و آن را از معنى باید شناخت. اسم مفرد: اسمی است که بر یک موجود یا مفهوم دلالت کند. مثال:درس/کتاب اسم جمع: اسمی است که هم بر بیش از یک موجود دلالت کند و هم داراى نشانه جمع (ها ـ ان) باشد. مثال:دروس/کتابها گاهی اسم جمع اسمى است که بر واحدى دلالت دارد که آن واحد بیش از یک فرد یا شىء را شامل مى شود. اسم جمع داراى نشانه جمع نیست. مثال: رمه، لشکر، مردم اسم جمع مى تواند جمع بسته شود. اسم ذات: اسمی که بطور مستقل مفهومی خارج از ذهن داشته باشد و قابل لمس باشد. مثال :خانه/ میز اسم معنی: اسمی که به طور مستقل در خارج از ذهن وجود ندارد و وجود آن وابسته به مفهوم دیگریست. مثال:ادب/هوش اسم مصدر: اسمى است که حاصل و نتیجه معناى مصدر را نشان مى دهد، بى آن که خود داراى علامت مصدر باشد. مثال:دانش/ستایش حاصل مصدر همان اسم مصدر است، منتها ساختى خاص از آن، یعنى: اسم یا صفت + ى; همچون: شادى (نتیجه شاد بودن)، مَردى (نتیجه مَرد بودن). دیگر ساخت هاى مشهور اسم مصدر از این قرارند: 1. بن مضارع + ـِ ش: دانش. 2. بن مضارع + هاى غیر ملفوظ: گریه. 3. بن ماضى + آر: گفتار. 4. بن مضارع + آن: حنابندان. 5. اسم + آن: چراغان. 6. بن مضارع: دو. 7. بن ماضى + و + بن مضارع: گفتگو. https://eitaa.com/eshare
۱۴ بسم الله الرحمان الرحیم به اسم الله همیشه و بسیار نزدیک برگرفته از یکی از سایت های آموزش زبان فارسی ؛ ؛ نقشِ اسم یعنى وظیفه اى که اسم در جمله بر عهده دارد. این وظیفه در دانش نحو (Syntax) بررسى مى شود، در مقابل دانش صرف یا تکواژشناسى (Morphology) که صرفاً نوع کلمه را بررسى مى کند. نقش هاى گوناگون اسم از این قرارند: نهاد: اسمى که فعل به آن نسبت داده مى شود: الف. کننده کار (فاعل):محمد آمد. ب. پذیرنده کار (نایب فاعل): ماه دیده شد. ج. داراى صفت یا حالتى (مسندٌالیه) :علی با هوش است.  مُسند: اسمى که با فعل ربطى به نهاد نسبت داده مى شود. مثال :خراسان استان است. مفعول: اسمى که فعل بر آن واقع شود: مثال :سعید را دیدم. تنها افعال متعدّى، مفعول مى پذیرند. مفعول معمولا پیش از حرف نشانه را مى آید.  مُتَمِّم (مفعول با واسطه): اسمى که به وسیله حرف اضافه، معنى فعل را در جمله تکمیل کند. مثال :علی تکالیفش را در کلاس با خودکار در دفترش نوشت. هم فعل متعدّى چنین مفعولى را مى پذیرد و هم فعل لازم. وجوه معانىِ فعل که با متمّم تکمیل مى شوند، از این قبیلند: زمان، مکان، غرض و منظور، ابزار، و چگونگى وقوع فعل. حروف اضافه مشهور : از،به، با، در، براى، بر. قید: اسم یا گروه اسمى که بدون واسطه حرف اضافه، راجع به فعل و گاه غیرفعل توضیح دهد: مثال :"در همان دقایق اول یکدیگر را شناختیم." قید ممکن است مانند مثال شامل حرف اضافه و متمم باشد.  بَدَل: اسمى که پیش یا پس از اسم دیگر مى آید تا آن را بهتر بشناساند، مثلا لقب، مقام، یا پیشه اش را بیان کند: مثال:«پدرم ...به پشتوانه ابوطالب، بزرگِ سرزمینِ بَطحا، در برابر طوفان قامت راست مى کرد.» کلمه اى که بدل آن را مى شناساند، مبدَلٌ منه نام دارد. مبدَلٌ منه مُرادِ اصلى است، گر چه گاه پس از بدل قرار مى گیرد.  مضافٌ الیه: اسمى که به اسم دیگر مى پیوندد تا مفهومى از این قبیل را به آن بیفزاید: ملکیّت (کتابِ حسین)، تشبیه (کتاب گل)، استعاره (کتابِ جدایى)، اختصاص (کتابِ درس)، توضیح (کتابِ مکاسب)، بیان جنس (کتابِ زر)، فرزندى (محمّدِ زکریّا). اسمى که پیش از مضافٌ الیه قرار دارد، مضاف نامیده مى شود که خود مى تواند نقش هایى بپذیرد. گاه نیز مضافٌ الیه پیش از مضاف مى آید که آن را اضافه مَقلوب مى نامند; مثل: کوهپایه (= پایه کوه)، دریا کنار (= کنارِ دریا)اسمی که در جمله مورد خطاب قرار گیرد. مثال:"برادر! خوش آمدی." وصفی: اسمی که در جمله به مفهوم و در نقش صفت بیاید. مثال:"سنگینترین دل ، دل اوست." https://eitaa.com/eshare
۱۵ بسم الله الرحمان الرحیم به اسم الله همیشه و بسیار نزدیک & باءِ بسم الله الرحمن الرحيم بابِ خوبي هاست بر خلقِ رَجيم مي كنم آغاز با حمد خدا (حمد/1) مالك ديروز و امروز و جزا (حمد/3) آن خدايي كه همه عالم از اوست (حمد/1) آنكه نزديك است و خويشاوند و دوست (حمد/2) تو سزاوار عبادت بوده اي ، (حمد/5) هستي و خود نيز هم فرموده اي دست ياري مي كنم سويت دراز (حمد/5) اي خداوند كريم چاره ساز دستگيري كن من گمراه را رهنمايي كن بيابم راه را (حمد/6) راه آنان را كه نعمت داده اي (حمد/7) مومناني را كه عزّت داده اي (منافقون/8) مومنانِ غيب و انفاق و صلات (بقره /3) مومنانِ مجريِ خمس و زكات راه مغضوبين و ضالين باطل است (حمد/7) فطرت انسان خدا را مايل است (روم/ 30) & اصل ریشه در معنی نزدیک بودن و خویشاوندی ست و در اینجا نزدیک بودن به معنی نهایی آن منظور است. یعنی در نزدیک ترین حالت ممکن از همین معناست ؛ دوستی، احسان، اتصال و دیدار با نزدیکان و خویشاوندان رحم در بدن زن چون نزدیکترین جا ( داخل بدن ) زن قرار دارد رحم نامیده شده است و نیز عضوی که باعث خویشاوندی می گردد. ؛ صیغه مبالغه از ریشه ( ر ح م ) ؛ صفت مشبهه از ریشه ( ر ح م ) در هر دو مبالغه وجود دارد معنای همزمان همیشگی بودن، استمرار، ثبوت، همگانی بودن، مهربان در عربی می شود رئوف یا ودود و ... بخشنده در عربی می شود جواد باز هم در ترجمه ی فارسی این دو کلمه همان قاعده ی اشتباه کلی بکار رفته است یعنی استفاده از نمونه ی بارز به جای ترجمه نزدیکی و خویشاوندی مهربانی و بخشندگی می آورد و بارز ترین مشخصه اش است. برای مثال در تعریف مادر اگر فقط بگوییم مهربان است و یا فقط بگوییم بخشنده است ویا هر دو، جفا کرده ایم. درست است که مادر نمونه ی منخصر به فرد مهربانی و بخشندگی است اما این همه ی مادر نیست. این که موقع گفتن بسم الله در ذهن خود بدانیم که الله همیشه به ما نزدیک نزدیک نزدیک .... است و نیز بسیاااااااار نزدییییک است حس آرامش و اطمینان خاطر فوق العاده بیشتری به ما دست می دهد. & اول قرآن خداوند علیم گفت؛ « بسم الله الرحمان الرحیم » جای «جبار» و «شدید» و «منتقم» اصل رحمان و رحیمی شد مهم هر که او دور است او شیطانی است هر که نزدیک است یار جانی است... ✍️ ؛
۱۶ بسم الله الرحمان الرحیم به اسم الله همیشه و بسیار نزدیک بعضی صفات و اسامی هستند که طیف وسیعی از معنی خود را شامل می شوند مثلا رازق که مقدار رزق می تواند از کم یا زیاد باشد و یا ایمان که اندازه دارد و .... نمونه برای ایمان ؛ « هُوَ الَّذي أَنزَلَ السَّكينَةَ في قُلوبِ المُؤمِنينَ لِيَزدادوا إيمانًا مَعَ إيمانِهِم ۗ وَلِلَّهِ جُنودُ السَّماواتِ وَالأَرضِ ۚ وَكانَ اللَّهُ عَليمًا حَكيمًا» فتح ۴ او کسی است که آرامش را در دلهای مؤمنان نازل کرد تا ایمانی بر ایمانشان بیفزایند؛ لشکریان آسمانها و زمین از آن خداست، و خداوند دانا و حکیم است. اشاره به امکان ازدیاد ایمان دارد. اما بعضی کلمات صفر و یک هستند یعنی یا هستند یا نیستند. نقطه ی صفر وجودی دارند که اگر به اندازه یک اپسیلون تغییر یابند از معنا ساقط می شوند و به ضد خود تبدیل می گردند . یکی از این کلمات عدل است. یعنی اینکه یا عدل وجود دارد یا ندارد. و مابین آن را نمی توان گفت عادل. انسان یا عادل هست یا نیست. نمی شود گفت که در جایی عادل است و در جای دیگر نیست و نمی شود گفت که در مساله ی واحدی تا حدودی عادل است. چنین چیزی صحیح نیست و از معنای عدل خارج است و به ظلم می رسد. عدل؛ مصدر و اسم از ریشه ( ع د ل ) برابری در کمیت و کیفیت قرار دادن هر چیزی در جایگاه خود بکارگیری هرانسان، تخصص، موضوع، مفهوم، مسئول، مذهب، ایده و .... در محل و موضع دقیق خویش که شایستگی و توانایی و استحقاق آن‌ را دارد به صورتیکه حقی ضایع نگردد و عدل کامل و جامع اتفاق بیافتد. عدل دو شاهین ترازوست که اگر فقط و فقط و فقط مقابل هم باشند عدل برقرار است. در مرحله ی بعد به کیفیت دو کفه و محتویاتش می پردازیم که آیا عدل برقرار شده است یا خیر یک‌کیلو زباله با یک کیلو الماس برابرند اما عدیل هم نیستند. همین مورد را به موارد دیگر تعمیم بدهید. برای مثال دو قاضی با سوابق و تحصیلات یکسان در شاهین برابرند اما در کفه های ترازوی عدالت اگر یکی به اندازه ذره ای از عدل خارج شود ظالم است. و نیز در مثال قبل هرگاه چیزی کمتر از الماس را بر نگین انگشتری جواهر بنشانیم از عدل خارج شدیم. & ظلم به تساوی یا بالسویه عدل است. ظلم ظلم است،به هر صورتی که باشد و به مقام رفیع و بلند عدل هیچگونه دسترسی نخواهد داشت، حتی اگر ظلم به تساوی باشد. ظلم به تساوی اگر دقیق انجام شود نهایتا برابری معمولی فقط در کمیت است آن هم نه با رضایت و نه از روی علم و در نظر گرفتن تمام جوانب و بیشتر در شرایط بحران و خفقان صورت می پذیرد. & آفرینش بر عدل استوار است « الَّذی أَحْسَنَ کُلَّ شَیْ‏ءٍ خَلَقَهُ...» سجده ۷ او همان کسى است که هر چه را آفرید نیکو آفرید. و نیز تعدیل را دوست دارد ؛ « بگذار عدالت برقرار شود هستی عاشق عدل است نمی بینی باد و باران چگونه کوه های سر به فلک کشیده را می فرسایند تا دره های عمیق تشنه به سطحی از مقبولیت برسند نمی بینی که تقدیر دو‌ انسان متضاد در کنار هم رقم‌می خورد تا هم را تعدیل کنند. » & عدل و عبد و منفق؛ در معنای عبد گفتیم که ؛ خودسازی، کوبیدن و هموار کردن ناهمواری های خود تا امر خداوند جاری شود یعنی عدل اجتماعی برقرار گردد. و در انفاق گفتیم که ؛ منفق کسی ست که با انفاق مادی، معنوی، زمانی، علمی و ... سعی در پر کردن چاله چوله های فکری، اعتقادی، اقتصادی و جهالتی مردم و جامعه دارد که یعنی عدل اجتماعی برقرار گردد. & در بعضی کتاب لغات و تفاسیر برای عدل معنای ظلم هم آورده اند که درست نیست. عدل یک نقطه است و هر انحرافی از آن نقطه و هر تمایلی از ان نقطه به هر جهت و هر مقدار دیگر عدل نیست و ظلم است. عدول از عدل ظلم است نه خود عدل. & عدل؛ علی علیه السلام است نه عمر حاکمی که بدون استحقاق در جایگاه حکم نشسته است چگونه می تواند عدل باشد. حتی اگر تمام احکامش عادلانه باشد، خودش عدل نیست و ظلم موکد است. حق حکومت بر مسلمین و تشکیل حکومت عادلانه ی اسلامی بعد از پیامبر خدا توسط سه غاصب ضایع گردید. بنابراین هر سه از عدل خارج شدند و حداقل یکی از اصول دین خود را زیر پا گذاشتند. بنابراین سخن گفتن از عدل عمر _:حتی با توجه به رفتار سختگیرانه و پافشاری بر اجرای احکام اسلام توسط او _ خنده دار است ادامه دارد ✍️ ؛ https://eitaa.com/eshare
قسمت دوم ؛ ۱۶ شیعیان چون زور تو بینند خوانندت علی سنیان چون عدل تو بینند خوانندت عمر. معزی دوری از جهل همچو علم علی پاکی از جور همچو عدل عمر. سنائی. فزوده حرمت عدل عمر به دین درست نموده حجت علم علی ز رای مصیب. ادیب صابر. مکارم را چو برخیزد امل جود علی یابد مظالم را چوبنشیند جهان عدل عمر گیرد. سید حسن غزنوی. به عمر عدل عمر ورز و جاودان زی زانک به عدل نام عمر زنده ماند جاویدان. سوزنی. محمد آنکه ز جاهش گرفت ملت و ملک همان نظام که دین زابتدا به عدل عمر. انوری. تمام این دوستان به خطا رفته اند !!! & « إِنَّ اللَّهَ یَأْمُرُ بِالْعَدْلِ وَ الْإِحْسانِ وَ إیتاءِ ذِی الْقُرْبى‏ وَ یَنْهى‏ عَنِ الْفَحْشاءِ وَ الْمُنْکَرِ وَ الْبَغْیِ یَعِظُکُمْ لَعَلَّکُمْ تَذَکَّرُون » نحل ۹۰ ۴ همانا الله به دادگرى و نیکوکارى و بخشش به خویشاوندان فرمان مى‏دهد و از کار زشت و ناپسند و ستم باز مى‏دارد. به شما اندرز مى‏دهد، باشد که پند گیرید. & بارالها ؛ مرا در بهترین تقویم و بهترین شکل و بهترین .... آفریدی ، مرا به عدل آفریدی و خود نیز عادل بودی و هستی و خواهی بود. آنچه استحقاق لازمم بود عطا کردی و نیز باز هم برپایه ی عدلت، به وسعم تکلیفم دادی. اما من ...... بارالها مرا به عدلت بازخواست نکن. عدول کن، روز میزان عدول کن. هیچ ندارم که شایسته ی رضوان رضایت تو‌ باشد. هیچ ندارم. 🙏❤️ ✍️ ؛ https://eitaa.com/eshare
۱۷ بسم الله الرحمان الرحیم به اسم الله همیشه و بسیار نزدیک جمیل؛ نیکو، زیبا، نهایت زیبایی، از ریشه ی « جَ مَ لَ » ؛ شتر ، به دلیل زیبایی حرکت کاروان شترها در صحرا و زیبایی این حیوان در نزد اعراب ؛ به دلیل زیبایی چینش کلمات کنار یکدیگر که مفهومی را منتقل می کند & پر طاووس در اوراق مصاحف دیدم گفتم این منزلت از قدر تو می بینم بیش گفت خاموش که هر کس که جمالی دارد هر کجا پای نهد دست ندارندش پیش این ابیات مخصوصا بیت دوم ذهن مرا برد به سمت مظهر جمال، جمیل یگانه ی دوران، وعده ی قطعی الله، همان که نیکوست و نهایت زیبایی ست و زیبایی و نیکویی را در جهان تثبیت می کند وقتی که جهان را نهایت زشتی فراگرفته است. همو که ؛ هر کجا پای نهد، دست ندارندش پیش هیچکس جلودارش نیست و یاد دعای زیبای ( سلام بر او باد ) در روز عاشورا افتادم با این مطلع ؛ يَا مَنْ أَظْهَرَ الْجَمِيلَ وَ سَتَرَ الْقَبِيحَ ای که زیبایی را آشکار کنی و زشتی را بپوشانی & یا للعجب از این دعا در آن روز، وعده ی زیبای امام زمان عاشورا در خصوص امام زمان ما درخواست آشکار شدن زیبایی و پوشاندن زشتی & و یادم آمد از اسوه ی صبر جمیل حضرت زینب کبری (س) که؛ فَقَالَ ابْنُ زِیَادٍ کَیْفَ رَأَیْتِ صُنْعَ اللَّهِ بِأَخِیکِ وَ أَهْلِ بَیْتِکِ فَقَالَتْ مَا رَأَیْتُ إِلَّا جَمِیلا» ابن زیاد گفت کار خدا را نسبت به برادر و اهل بیتت چگونه دیدى، حضرت زینب فرمود:‏ « من جز زیبایى چیزى ندیدم » و آن زیبایی، آن « جمیل » همان درک وجود مقدس امام زمان خویش یعنی امام حسین( سلام بر او باد ) بود. & « وَ جاؤُ عَلى‏ قَمیصِهِ بِدَمٍ کَذِبٍ قالَ بَلْ سَوَّلَتْ لَکُمْ أَنْفُسُکُمْ أَمْراً فَصَبْرٌ جَمیلٌ » یوسف ۱۸ و پیراهن او را با خونى دروغین آوردند (یعقوب) گفت: «هوسهاى نفسانى شما این کار را برایتان آراسته! من صبر جمیل خواهم داشت. دیدار « جمیل » صبر « جمیل » می طلبد همچنانکه یعقوب نبی برای دیدار گمشده ی جمیلش صبر « جمیل » داشت. & « فَاصْبِرْ صَبْراً جَمیلاً» معارج ۵ پس صبر جمیل پیشه کن & یا الله گشایش آسمان ها و زمین را همچنان که اول بار عطا نمودی، عطا بفرما ابتدای سوره فاطر را اینگونه ( امام زمانی ) بخوانیم ؛ « الْحَمْدُ لِلَّهِ فَاطِرِ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ... » فاطر ۱ همه ستایش ها ویژه خداست که آفریننده آسمان ها و زمین است « مَا يَفْتَحِ اللَّهُ لِلنَّاسِ مِنْ رَحْمَةٍ فَلَا مُمْسِكَ لَهَا ۖ وَمَا يُمْسِكْ فَلَا مُرْسِلَ لَهُ مِنْ بَعْدِهِ ۚ وَهُوَ الْعَزِيزُ الْحَكِيمُ » فاطر ۲ چون خدا رحمتی را برای مردم بگشاید، بازدارنده‌ای برای آن نیست، و چون باز دارد، بعد از او فرستنده ای برایش وجود ندارد، و او توانای شکست ناپذیر و حکیم است. « يَا أَيُّهَا النَّاسُ اذْكُرُوا نِعْمَتَ اللَّهِ عَلَيْكُمْ ۚ هَلْ مِنْ خَالِقٍ غَيْرُ اللَّهِ يَرْزُقُكُمْ مِنَ السَّمَاءِ وَالْأَرْضِ ۚ لَا إِلَٰهَ إِلَّا هُوَ ۖ فَأَنَّىٰ تُؤْفَكُونَ » فاطر ۳ ای مردم! نعمت خدا را بر خودتان یاد کنید. آیا جز خدا آفریننده ای هست که از آسمان و زمین شما را روزی دهد؟ هیچ معبودی جز او نیست، پس چگونه [از حق] منصرفتان می کنند؟ « وَ إِنْ يُكَذِّبُوكَ فَقَدْ كُذِّبَتْ رُسُلٌ مِنْ قَبْلِكَ ۚ وَإِلَى اللَّهِ تُرْجَعُ الْأُمُورُ » فاطر ۴ اگر تو را تکذیب می کنند یقیناً پیش از تو هم پیامبرانی تکذیب شده اند. و همه امور به خدا بازگردانده می شود. « يَا أَيُّهَا النَّاسُ إِنَّ وَعْدَ اللَّهِ حَقٌّ ۖ فَلَا تَغُرَّنَّكُمُ الْحَيَاةُ الدُّنْيَا ۖ وَلَا يَغُرَّنَّكُمْ بِاللَّهِ الْغَرُورُ » فاطر ۵ ای مردم! بی تردید وعده خدا حق است، پس این زندگی دنیا [ی زودگذر،] شما را نفریبد و شیطان فریبنده، شما را [به کرم] خدا مغرور نکند. & و در پایان برگردیم به دعای امام زمانِ عصرِ عاشورا در روز عاشورا ؛ يَا مُبْتَدِئَ كُلِّ نِعْمَةٍ قَبْلَ اسْتِحْقاقِها ای آغاز کننده هر نعمت پیش از لیاقت یا الله نعمت وجود امام زمان را قبل از داشتن لیاقتش به ما عطا نمودی و حال نعمت درک وجود ایشان را نیز قبل از استحقاق ما عطا نما ✍️ ؛ https://eitaa.com/eshare
۱۸ / ۱۹‌ / ۲۰‌ / ۲۱ / ۲۲ / ۲۳ / ۲۴ ؛ بسم الله الرحمان الرحیم به اسم الله همیشه و بسیار نزدیک اصل آن دئنا و از ریشه ی آریایی دا به معنی ؛ نهاد، اندیشیدن، شناخت، راه دانا نیز از همین ریشه است و نیز از ریشه ی سامی دنو و دینو به معنی ؛ داوری کردن مدینه از همین ریشه است ؛ دوران شناخت و آگاهی و نیز دوران داوری و جزا توضیح؛ یوم به معنی روز نیست و روز (نهار) می شود که متضاد لیل (شب) است، بلکه یوم به معنی دوران و قسمت معینی از زمان است که برای مثال ۲۴ ساعت شبانه روز نیز یوم نامیده می شود اما فقط به این معنی نیست که ی‌وم یعنی ۲۴ ساعت. واژه های مرتبط ؛ ؛ اصل آن سراط و به معنی بلعیدن و در اصطلاح به معنی جاده آماده حرکت و عمومی، خیابان شاید از آن جهت که جاده راهرو را با خود می برد او را می بلعد رهرو را به سوی خود می کشد و به مقصد نزدیک تر می کند. واژه انگلیسی street به معنی خیابان از همین ریشه است. اصل صراط رومی است و به معنی جاده ای که به سوی معبد می رود. رومیان به جاده های عریض سنگفرش شده میان شهرها استرات می گفتند. & « اهْدِنَا الصِّرَاطَ الْمُسْتَقِيمَ » حمد ۶ هدایت کن ما را به راه مستقیم، به راه خودت، به نزدیکترین راه به تو این آیه کارکرد این جهانی دارد و در اینجا و در این زندگی باید این راه را پیدا کنیم و پیدا کردن آن نیز با فقط با سعی و تلاش و ... امکان پذیر نیست بلکه « توکل» می خواهد همچنان که از مفهوم این آیه نیز برمی آید که ؛ فقط و فقط تو می توانی و باید ما را هدایت کنی. بنابراین اگر نظر ما در خصوص این آیه و یا در مورد پل صراط فقط به سمت زندگانی دیگر برود خطا کرده ایم. راه اینجاست و درخواست امداد هم اینجا ؛ در مذهب زرتشت نیز وحود دارد با عنوان و آن پلی ست که بر روی دوزخ استوار است و همگان باید از آن عبور کنند و دوزخیان از روی آن به دوزخ سقوط می کنند. & ؛ رسم، روش، شیوه، آهنگ، اندازه، عدد، شمار، قاعده، قانون، نظم، نهاد، فطرت، شرع، شریعت، کیش & تکیه بر تقوی و دانش در طریقت کافریست راهرو گر صد هنر دارد توکل بایدش قطع این مرحله بی‌همرهی خضر مکن ظلمات است بترس از خطر گمراهی در طریقت هر چه پیش سالک آید خیر اوست در صراط مستقیم ای دل کسی گمراه نیست ؛ از ریشه ( ذ ه ب ) ذهب به معنی رفتن به معنی مکان رفتن راه این واژگان همه مترادف اند و برابر هستند ؛ آیین، طریقه، کیش، روش، مذهب، مرام، مشرب، نحله، راه، طریق، نهج، مسیر، عنوان، سیاق، سمت، خط، سبک، جاده، رسم، روش، طرز، طریقه، طریق، سان، طور، مسلک، نحو، روال، شیوه، گونه & دین ؛ طریق است و طریقت است و هر فرقه و گروهی که طریقت را جدای از دین و شریعت گرفته اند و اگر در طریقت خود را از شریعت بی نیاز دانسته اند به خطا رفته اند. طریقت شیوه خاص و مخصوص عده ی خاصی نیست و نیازی به خانقاه و اعمال و شکل و شمایل مخصوص ندارد، بلکه همه ی انسان هایی که دین را پذیرفته اند در طریق هستند و در راه هستند و سالک الی الله هستند. دین ؛ راه است و ابتدای ورود به دین ابتدای راه است و ابتدای طریقت است و طریقت (دین) اول است و شریعت دوم زیرا که ؛ سالک یا همان « الذین آمنوا » قدم در راه دین می گذارد و پس از محقق شدن ( به تحقیق رسیدن یعنی حق را از حق گرفتن ) اصول اولیه دین یعنی ؛ توحید، عدل، نبوت، امامت و معاد آنگاه امام به او اجازه می دهد وارد شریعت شود یعنی ورود و انجام فروع دین & « إِنَّ الدّينَ عِندَ اللَّهِ الإِسلامُ ۗ وَمَا اختَلَفَ الَّذينَ أوتُوا الكِتابَ إِلّا مِن بَعدِ ما جاءَهُمُ العِلمُ بَغيًا بَينَهُم ۗ وَمَن يَكفُر بِآياتِ اللَّهِ فَإِنَّ اللَّهَ سَريعُ الحِسابِ » آل عمران ۱۹ دین در نزد خدا، اسلام (و تسلیم بودن در برابر حق) است. و کسانی که کتاب آسمانی به آنان داده شد، اختلافی (در آن) ایجاد نکردند، مگر بعد از آگاهی و علم، آن هم به خاطر ظلم و ستم در میان خود؛ و هر کس به آیات خدا کفر ورزد، (خدا به حساب او می‌رسد؛ زیرا) خداوند، سریع الحساب است. & ✍️ ؛
۲۵ / ۲۶ بسم الله الرحمان الرحیم به اسم الله همیشه و بسیار نزدیک تجارتی راه می اندازید و پیش بینی می کنید که مبلغ سرمایه گذاری شما ده درصد سود دارد. ضرر و زیان یعنی اینکه شما به کمتر از ده درصد سود برسید و یا هیچ مبلغی سود نکنید. در واقع سود و زیان متضاد هم هستند پس به این معناست که هر چه از سود کم شود زیان شماست. اما خسران و خسارت یعنی اینکه علاوه بر اینکه سود نکنید سرمایه ی اولیه تان نیز کم شود و یا کلا از دستتان برود. « إِنَّ الْإِنْسَانَ لَفِي خُسْرٍ » عصر ۲ صددرصد انسان در حال خسران است. با توجه به « اصل انحصار پاولی » هر اتم، مولکول، ماده، شی، پدیده و .... در جهان هستی دارای عددی یکتا، خاص و مربوط به خود است. انسان نیز مستثنی نیست، من واقعی انسان یا من درونی یا من اصلی، یا روح یا جان یا هرچه شما می خواهید اسمش را بگذارید با عددی یکتا و خاص خود خلق می شود. خلق در ریشه به معنای تغییر شکل است. بنابراین وقتی می گوییم خلق یعنی از شکل و ماهیتی که قبل از این دنیا داشته است با عددی خاص که اکتساب کرده است به این دنیایی که ما می شناسیم پاگذاشته است. اینجا معنی خسران در مبارکه ی ۲ سوره عصر معلوم می گردد که ؛ به یقین و صددرصد همه ی انسان ها در خسران هستند یعنی در حال کم شدن از سرمایه ی اولیه شان که همان عدد وجودی شان می باشد هستند مگر کسانی که ایمان داشته باشند و کارهای درست را « درست » انجام بدهند و به « حق » و « صبر » خود و دیگران را سفارش کنند و انجام دهند‌. تنها و تنها در این صورت است که علاوه بر اینکه خسارت نمی بینند بلکه عدد وجودی شان رشد و تعالی هم پیدا می کند و بر طبق نظریه « پاولی » این رشد منجر به رشد کل هستی می گردد. زیرا هر موجودی در هستی یک عدد دارد مثلا اگر عدد x ده باشد و خود را به ۱۱ برساند آن موجودی که قبلا ۱۱ بوده است خود بخود باید ۱۲ بشود تا عدد ۱۱ خالی بشود برای x و این معنای است. و نیز برعکس این نیر صادق است یعنی خسران یک موجود به خسران کل هستی منجر می شود و این سیستم هماره در جهت رشد و خسران پویا و فعال است. ✍️ ؛ https://eitaa.com/eshare
۲۷ بسم الله الرحمان الرحیم به اسم الله همیشه و بسیار نزدیک عرفان؛ شناخت، آشنایی از قبل بدان که عرفان را مراحلی ست. و اول مرحله ی آن شناخت خویشتن خویش است، نه بدان جهت که بشناسد که کیست، بلکه از آن روی که بفهمد که نیست . و دوم مرحله شناخت هستی است، بر این مبنا که واقعیت را وجود نپندارد، و غیر از وجود ذیجود صاحب وجود هیچ چیزی و هیچ شخصی و هیچ پدیده ای را واجد وجود نشناسد. و سوم مرحله آنگاه است که بر اثر موثر دوگانه ی فوق، گوشه ی عزلت گزیند و به تنهایی روی آورد ناگاه بفهمد که هیچکس تنها نیست، چه اینکه اذعان بر تنهایی اذعان بر دوگانگی بین تنها و صاحب وجود حقیقی است. و چهارم مرحله جمع با حقیقت است و واله شدن است در الواله در الوله در الله و پنجم مرحله بعثت است، شوریدگی ست، برانگیختگی ست و ششم مرحله برگشت است از حقیقت به واقعیت و زندگی به حق در جمع واقع شدنی هاست و دستگیری ست بر واقع شدنی ها و هدایت آن ها و امامت آن ها به حقیقت. و هفتم مرحله برگشت است از واقعیت به حقیقت و پوشیدگی در حقیقت و یکی شدن با آن و یکتایی با آن. و وجه مشترک این وجوه هفتگانه یکتایی ست. و اصل الاصول یکتایی ست. چه اینکه با شناخت آن، شناخت بعثت و هدایت و برگشت، خودبخود حاصل می گردد. و این عین عدل است. & نکته اینجاست که همه چیز از قبل وجود دارد؛ ؛ یعنی چیزی را که از قبل وجود داشت دانستم. ؛ یعنی چیزی را که از قبل وجود داشت کشف کردم. ؛ یعنی چیزی را که از قبل وجود داشت فهمیدم. ؛ یعنی چیزی را که از قبل وجود داشت شناختم. هیچ اتفاقی، اتفاقی نیست در بذر جو؛ رشد اقاقی نیست و عرفان؛ مجموعه ی کاملی ست که از قبل موجود است و سالک و پوینده ی این راه فقط مراحل آن‌را طی می کند. نه چیزی می تواند به آن اضافه کند و نه چیزی از آن بکاهد. & چیزی به اسم عرفان شخصی نداریم، بلکه این نشان دهنده جایگاه سالک در مسیر - و یا خارج از مسیر - است. در نگاه توحیدی هیچ دوگانگی معنا ندارد، عرفان؛ عرفان است، عرفان نظری و عملی نداریم، عرفان؛ عمل است. & علم نتیجه ی عرفان است و نه برعکس. & عرفان قدرت به هر شکل و در هر جایگاه باطل است و دورکننده از راه. اگر سالک الی الله از قدرتی که کسب کرده است، -بدون اجازه - استفاده کند از مسیر خارج و دور خواهد شد. & قال الله تبارک و تعالی: «مَن طَلَبَنی، وَجَدَنی و آن کس که مرا طلب کند می یابد، و مَن وَجَدَنی، عَرَفَنی و آن کس که مرا یافت می شناسد، و مَن عَرَفَنی، أحَبَّنی و آن کس که مرا شناخت دوستم می دارد و مَن أحَبَّنی، عَشِقَنی و آن کس که دوستم داشت به من عشق می ورزد، و مَن عَشِقَنی، عَشِقتُهُ. و آن کس که به من عشق ورزید من نیز به او عشق می ورزم، و مَن عَشِقتُهُ، قَتَلتُهُ و آن کس که به او عشق ورزیدم کشته ام می شود و مَن قَتَلتُهُ، فَعَلَیَّ دیَتُهُ و آن کس که کشته ام شود خون بهایش بر من واجب است و مَن عَلَیَّ دیَتُهُ، فأنا دیَتُهُ و آن کس که خون بهایش بر من واجب است پس من خودم خون بهایش هستم بر مبنای این حدیث قدسی مراحل سیر و سلوک عرفانی بدین ترتیب عنوان شده است؛ 1ـ طلب 2ـ یافتن 3ـ معرفت 4ـ محبت 5ـ عشق 6ـ شهادت 7ـ فنا & ترتیب هفت وادی عرفان از زبان در ؛ چون فرو آیی به وادی طلب پیشت آید هر زمانی صدتعب بعد ازین وادی عشق آید پدید غرق آتش شد کسی کانجا رسید بعد از آن بنمایدت پیش نظر معرفت را وادیی بی پا و سر بعد ازین وادی استغنا بود نه درو دعوی و نه معنی بود بعد از این وادی توحید آیدت منزل تفرید و تجرید آیدت بعد ازین وادی حیرت آیدت کار دایم درد و حسرت آیدت بعد ازین وادی فقرست و فنا کی بود اینجا سخن گفتن روا ۱. طلب ۲. عشق ۳. معرفت ۴. استغنا ۵. توحید ۶. حیرت ۷. فقر & گر کسی وصف او ز من پرسد بیدل از بی نشان چه گوید باز عاشقان کشتگان معشوقند بر نیاید ز کشتگان آواز ... ✍️ ؛ https://eitaa.com/eshare
۲۸ بسم الله الرحمان الرحیم به اسم الله همیشه و بسیار نزدیک « وَيَمْنَعُونَ الْمَاعُونَ » ماعون ۷ و منع می کنند از ماعون ماعون از ریشه به معنای چیز کم و به معنای جاری شدن ماعون؛ نام جامعى است براى اثاث خانه و شامل هر اثاثی می شود؛ قابلمه، چاقو و ... که همسایگان به صورت عاریه به هم قرض می دهند و نیز وسایل کوچک و کم اهمیت که در موقع گرفتاری برای دیگران ارزشمند است مانند نمک، آب، آتش، کبریت و ... که کار آن ها را به جریان می اندازد. و نیز هر وسیله، کار، فکر، کمک و ... که به دیگران در رفع نیازشان کمک کند و آن ها را به جریان زندگی برمی گرداند. و نیز قرض دادن هرچند اندک به بدهکار که به او در رفع گرفتاری کمک کند و هرچند ناچیز است اما کمک کننده است و نیز زندگی بدهکار را به جریان می اندازد. و نیز زکات از آنجا که زکات در برابر کل مال بسیار اندک است ( از دو‌ و نیم درصد تا ده درصد کل مال) و نیز از آن روی که به جریان اقتصادی جامعه کمک می کند و جامعه را به جریان می اندازد. & ؛ با، همراهی، که در دل خود معنی جاری شدن دارد & ؛ کمک کردن ؛ کمک کننده ؛ یاری خواستن ایاک نستعین ؛ فقط و فقط و فقط از تو یاری می خواهیم که در دل خود معنی به جریان انداختن را نیز دارد یک چرخ دنده ی کوچک یک کارخانه عظیم را به حرکت در می آورد. یک کمک کوچک یک زندگی را نجات می دهد. & این دو کلمه فوق هرچند که به ظاهر از ریشه ای دیگر هستند اما در دل خود معانی اصلی معن را دارند ناچیز و جاری کننده & آیه ماعون به صورت منفی عنوان شده است یعنی افرادی که ماعون را منع می کنند مورد سرزنش قرار گرفته اند در واقع به ماعون توصیه و الزام شده است & در نگاهی فراتر؛ هر گونه رکود و جمود؛ منع ماعون است راکد نگاه داشتن جامعه و اقتصاد، منع ماعون است عدم فقاهت لازم با علم روز؛ منع ماعون است به روز نبودن؛ منع ماعون است عدم یادگیری مستمر؛ منع ماعون است و ... & الهی ! بزرگی و بزرگتری از هر چه که به بزرگی تصور کنم و از بزرگ نیم نگاهی نیز هرچند کوچک باشد بزرگ است. الهی ! بی نهایتی و قسمت کوچکی از بینهایت نیز بینهایت می شود. الهی ! به نیم نگاهی و به قسمت کوچکی از توجه خویش ما را یاری کن همانگونه که ما را به ماعون سفارش نمودی، ما را از ماعون خویش بی بهره نکن & گیرم که خطا کردیم، بخشش به چه کار آید ما را که خطا کردیم، کی جز تو قرار آید... ✍️ ؛ https://eitaa.com/eshare
۲۹ چله_واژه بسم الله الرحمان الرحیم به اسم الله همیشه و بسیار نزدیک « اَمَّن یُّجیبُ المُضطَرَّ اِذا دَعاهُ وَ یَکشِفُ السُّوءَ وَ یَجعَلُکُم خُلَفاءَ الاَرضِ ءَاِلهٌ مَّعَ اللهِ قَلیلاً مَا تَذَکَّرُونَ » نمل ۶۲ يا [كيست‌] آن كس كه درمانده را -چون وى را بخواند- اجابت مى‌كند، و گرفتارى را برطرف مى‌گرداند، و شما را جانشينان اين زمين قرار مى‌دهد؟ آيا معبودى با خداست؟ چه كم پند مى‌پذيريد. & در نگاه این حقیر، این آیه زیباترین آیه و نشانه و وعده ی الهی ست که وسعت و رحمت آن کل هستی را در بر می گیرد و کل مخلوقات را و کل موجودات روی زمین را و در نهایت بشریت را و انسان را دلخوشی و شادمانی بی نهایتی در دل این آیه نهفته است که با ظرافت خاصی بیان شده است. آیه علاوه بر شمول کلی که اعلام می دارد برطرف کننده و اجابت کننده ی هر مضطری که به درگاه احدیت پناه بیاورد الله است، به طور خاص و با توجه به ادامه ی آیه که « یَجعَلُکُم خُلَفاءَ الاَرضِ » لحظه ی آغاز قیام امام قائم (عج) را بیان می کند همان لحظه ای که حضرت مهدی ( سلام بر او باد ) یاران خویش را فرا می خواند و آنان که در همه جای دنیا پراکنده هستند در محضرش حاضر می گردند و قطعی ترین نشانه ی بارز و علامت شناسایی ایشان از افرادی که ادعای کذب مهدویت دارند نیز همین حضور یاران پس از فراخوان است. آری حضرت و یارانش با عنوان خلفا الارض در ادامه ی آیه عنوان شده اند که حکومت جهانی مهدوی را با رهبریت ایشان و کارگزاری یاران به راه می اندازند. & ابتدا ریشه یابی و معنای تاویلی کلمه ی کلیدی آیه « مضطر » ؛ مُضْطَر؛ « ضرّ » مُضْطَرٌّ إلى... ؛ نيازمند به ... ؛ بي اختيار، مجبور، ناگزير، ملزم، مضطر، ناچار ؛ فوريت، ضرورت، نياز شديد ؛ ضروري، واجب، بسيار لازم، اصلي، اساسي ذاتي، لاينفک حتما این عناوین و جمله ها را در اخبار روزمره شنیده اید؛ کمیته اضطرار آلودگی هوا جلسه ی اضطراری بحران آب جلسه ی اضطراری ترافیک و .... وقتی بحرانی پیش می آید و یا وقتی که کار به مرحله ی بحرانی می رسد ستاد مدیریت بحران یا کمیته اضطرار تشکیل و با اختیارات کاملی که دارد وضعیت را کنترل و اصلاح می کند. این مقدمه ذکر شد تا روشن شود « مضطر » در این آیه به معنی بیچاره و ناتوان و درمانده نیست یلکه درست برعکس به معنی چاره جو و توانمند و کاردان است. در واقع انسان؛ زمین و چه بسا جهان هستی را به مرحله ی بحران می رساند کما اینکه بیم نابودی زمین که به فرموده ی الله ارث صالحین است می رود و متعاقب آن نابودی انسان و بشریت. و انسان به تنهایی و با تمام مکاتب فکری و ایسم هایش با شکست مواجه می شود و به مقام انسانیت نمی رسد و به فرموده ی حافظ ؛ ما بدان مقصد عالی نتوانیم رسید هم مگر پیش نهد لطف شما گامی چند و نیز به قول حافظ؛ این ملامت تنها و تنها در سایه ی حضور و حکومت جهانی حضرت از بین می رود؛ یا رب سببی ساز که یارم به سلامت باز آید و برهاندم از بند ملامت در این اوضاع و شرایط کمیته ی اضطرار شروع به فعالیت ویژه واضطراری می کند و اینجا معنای مضطر آشکار می گردد. اَمَّن ؛ کیست ؟ آیا کیست کسی که یُّجیبُ ؛ اجابت می کند المُضطَرَّ ؛ مضطر را ، مضطر شناخته شده با الف و لام معرفه، کسی که ناچار به دخالت می شود، کسی که ملزم به اقدام می شود، کسی که به فوریت و ضرورت کاری را شروع می کند به گونه ای که هیچ چاره ی دیگری ندارد. اِذا ؛ هنگامی که دَعاهُ ؛ می خواند او را، دعا می کند، درخواست اقدام دارد وَ یَکشِفُ السُّوءَ ؛ و بلافاصله برطرف می شود بدی ها، & فرازی از  ؛ « أَيْنَ الْمُضْطَرُّ الَّذِي يُجابُ إِذا دَعا؟ » کجاست آن مضطّری که اجابت شود هنگامی که دعا کند در این فراز امام زمان (عج) به عنوان مضطری دانسته شده که دعایش مستجاب است. & هنگامی که قصد دعا کردن داریم بهتر است که با این جمله عنوان شود؛ « یا مَنْ یجیبُ الْمُضْطَرَّ إِذا دَعاهُ » ای کسی که اجابت می کنی مضطر را هنگامی که بخواند تو را & «یوسف» گم گشته باز آید به کنعان غم مخور کلبه ی احزان شود روزی گلستان غم مخور... & ✍️ ؛