عشقـہ♡ چهارحرفہ
روزی کمی با قرآن 🌱✨ يَوْمَ تَبْيَضُّ وُجُوهٌ وَتَسْوَدُّ وُجُوهٌ ۚ فَأَمَّا الَّذِينَ اسْوَدَّتْ وُ
روزی کمی با قرآن 🌱✨
لَنْ يَضُرُّوكُمْ إِلَّا أَذًى ۖ وَإِنْ يُقَاتِلُوكُمْ يُوَلُّوكُمُ الْأَدْبَارَ ثُمَّ لَا يُنْصَرُونَ ﴿١١١﴾
ضُرِبَتْ عَلَيْهِمُ الذِّلَّةُ أَيْنَ مَا ثُقِفُوا إِلَّا بِحَبْلٍ مِنَ اللَّهِ وَحَبْلٍ مِنَ النَّاسِ وَبَاءُوا بِغَضَبٍ مِنَ اللَّهِ وَضُرِبَتْ عَلَيْهِمُ الْمَسْكَنَةُ ۚ ذَٰلِكَ بِأَنَّهُمْ كَانُوا يَكْفُرُونَ بِآيَاتِ اللَّهِ وَيَقْتُلُونَ الْأَنْبِيَاءَ بِغَيْرِ حَقٍّ ۚ ذَٰلِكَ بِمَا عَصَوْا وَكَانُوا يَعْتَدُونَ ﴿١١٢﴾
لَيْسُوا سَوَاءً ۗ مِنْ أَهْلِ الْكِتَابِ أُمَّةٌ قَائِمَةٌ يَتْلُونَ آيَاتِ اللَّهِ آنَاءَ اللَّيْلِ وَهُمْ يَسْجُدُونَ ﴿١١٣﴾
يُؤْمِنُونَ بِاللَّهِ وَالْيَوْمِ الْآخِرِ وَيَأْمُرُونَ بِالْمَعْرُوفِ وَيَنْهَوْنَ عَنِ الْمُنْكَرِ وَيُسَارِعُونَ فِي الْخَيْرَاتِ وَأُولَٰئِكَ مِنَ الصَّالِحِينَ ﴿١١٤﴾
وَمَا يَفْعَلُوا مِنْ خَيْرٍ فَلَنْ يُكْفَرُوهُ ۗ وَاللَّهُ عَلِيمٌ بِالْمُتَّقِينَ ﴿١١٥﴾
#روزی_کمی_با_قرآن
چگونہ بگویم ڪہ شده اید رفیق تنهایے هایم...
چگونہ بگویم ڪہ حرف دݪم را بهتر از خود مے دانید...
چگونہ بگویم در ڪنار سنگ مزارتان این دݪم آرام میگیرد...
چگونہ بگویم ڪہ اۍ شهیدان اگر هواے من را نداشتید نمے دانم چہ میشد...🕊
#شهیدانہ
#دختر_مشڪے_پوش_حسےـن
•┈┈••✾❣✾••┈┈•
@eshghe4harfe
•┈┈••✾❣✾••┈┈•
رفتے و پر زدی اما
نبردے نام و نشانے
شدےفرزند روح اللـ..
#شهید_گمنام
#دختر_مشڪے_پوش_حسےـن
•┈┈••✾❣✾••┈┈•
@eshghe4harfe
•┈┈••✾❣✾••┈┈•
⭕️مصاحبه وزارت اطلاعات
حال ممکن است این سوال برای بسیاری از داوطلبان پیش بیاید که در مرحله مصاحبه چه معیارهایی برای سنجش وجود دارد.
در مراحل گزینش در وزارت اطلاعات ، مصاحبه مهم ترین مرحله است و صلاحیت اصلی افراد، توسط مصاحبه سنجیده می شود.
در مرحله مصاحبه اولیه ، ابتدا به بررسی جوانب شخصیتی افراد پرداخته شده و نقاط قوت و ضعف شخصیت آن ها استخراج می شود.
همچنین، در این مرحله اطلاعات عمومی فرد، هوش و نگرش افراد مورد بررسی قرار می گیرد. افرادی دارای امتیاز کافی در این مرحله باشند در مرحله بعدی مصاحبه، از نظر سوابق خانوادگی بررسی می شوند.
#اطلاعات
.•┈┈••✾❣✾••┈┈•
@eshghe4harfe
•┈┈••✾❣✾••┈┈•
هدایت شده از عشقـہ♡ چهارحرفہ
شَِرَِوَِعَِ پَِاَِرَِتَِ گَِذَِاَِرَِیَِ
عشقـہ♡ چهارحرفہ
⚡️ـــــ★ـــــ★ـــــ★ـــــ★ـــــ⚡️ #حٍـجًـابَ_چَـًشَـٍمْـٌانَـٍتّ #پارت_صد_و_بیست_و_هفتم نمی دونم
⚡️ـــــ★ـــــ★ـــــ★ـــــ★ـــــ⚡️
#حٍـجًـابَ_چَـًشَـٍمْـٌانَـٍتّ
#پارت_صد_و_بیست_و_هشتم
اولش با خشم زل زده بود تو چشمام
اما بعد چند ثانیه با بهت بهم نگاه
کرد آروم زیر لب زمزمه کرد : زیـ..
زینب
لبخند محوی اومد روی لبم ولی
زود رفت آروم گفتم: آره نفس
آبجی ،زینبم ... ببین چه بلای سرت
آوردن 🥺
با بهت گفت: آبجی؟؟؟
یکم نگاهش کردم و بعد پیامی
و که الهام جون فرستاده بود و
براش خوندم که تو چشماش اشک
جمع شد یه قطره ریخت روی گونش
که با انگشتم پاکش کردم و آروم
روی گونش و بوسیدم و
گفتم: ببخشید داداش که نمیتونم
جلو شونو بگیــ.... نزاشت ادامه
بدم و گفت : هــــیـــش اشکال
نداره خواهریم
من: راستی داداشی
امیر: جان دل داداشی
من: تو نامزد داری؟
امیر: آره
من: وااااای قرار تو مهمونی
امشب باشه من مـ..ـن باید برم
داداشی خب ولی دوباره میام پیشت
و تند گونش و بوسیدم و با
سرعت از زیر زمین زدم بیرون🏃🏿♀
رفتم تو اتاقم و بعد از قفل کردن در
اتاق به بهونه رفتن به حموم با
گوشی امیر به آرمان پیام دادم و
گفتم اصلا نزاره نامزد امیر تو
مهمونی شرکت کنه و اگه سرهنگ
گفت باید باشه بگه شاهین گفت
بعد از اینکه مطمئن شدم پیام به
دست آرمان رسید یه دوش ده
دقیقه ای گرفتم و اومدم بیرون
و بعد پوشیدن شنلم رفتم بیرون
که سهند و تو راهرو دیدم رفتم
طرفش وقتی بهش رسیدم
گفت: چی شد تونستی به حرفش
بیاری
این حرفاش و با تمسخر می گفت
منم یه پوذخند زدم و اطلاعات
غلطی که سرهنگ بهم داده بود و
بهش گفتم
•┈┈••✾❣✾••┈┈•
@eshghe4harfe
•┈┈••✾❣✾••┈┈•
عشقـہ♡ چهارحرفہ
⚡️ـــــ★ـــــ★ـــــ★ـــــ★ـــــ⚡️ #حٍـجًـابَ_چَـًشَـٍمْـٌانَـٍتّ #پارت_صد_و_بیست_و_هشتم اولش با
⚡️ـــــ★ـــــ★ـــــ★ـــــ★ـــــ⚡️
#حٍـجًـابَ_چَـًشَـٍمْـٌانَـٍتّ
#پارت_صد_و_بیست_و_نهم
بعد تموم شدن حرفام بدون توجه
به من با سرعت رفت واااا خدا
همه دیوونه هارو شفا بده
آلهــــــــــــی آمین 😐
رفتم آشپز خونه تا یه چیزی
بخورم ساعت ۷:۰۰ صبح بود
داشتم صبحانه میخوردم که بقیه
بچه ها هم اومدن و اونا هم
شروع کردن من زودتر از بقیه
تموم کردم
و از پشت میز بلند شدم از
آشپز خونه اومدم بیرون و رفتم
سمت پنجره و به آسمون ابری
خیره شدم یه حسی بهم می گفت
که دیگه اخره خطه
[۷:۰۰شب]
همه دور هم نشسته بودیم که سهند
گفت برید آماده شید الان
مهمونی شروع میشه ... همه بلند
شدیم و رفتیم تا آماده بشیم
بعد پوشیدن لباسام و شنلم زدن
نقابم واز اتاق رفتم بیرون که
دیدم بلــــه صدای آهنگ زیاد و
بیشتر مهموناهم اومدن اطرافو
نگاه کردم
تا شاید یه آشنا ببینم اما دریغ🤒
بی خیال شدم و رفتم روی مبل تک
نفره گوشه سالن شستم داشتم
به جمعیتی که داشتن اون وسط
خودکشی میکردن نگاه میکردم که
حس کردم کسی کنارم نشسته
زیر چشمی نگاه کردم که دیدم یه
پسره پرو پرو اومده و روی دسته
مبل نشسته برگشتم طرفش و
گفتم : راحتید 🤨
پسره : آره
من: من ناراحتم
پسره: اون دیگه به من ربطی نداره🤷♂
ووووی چقدر این پسره رو مخه آخه
یه نگاه از اون ترسناکا بهش انداختم
که بدبخت گرخید دستاش و به
علامت تسلیم آورد بالا و آروم کنار
گوشم زمزمه کرد: به به آبجی جان
خوبی منم آرمان لطفا منو نخور
شکه با سرعت سرمو بلند کردم و
بهش نگاه کردم نهههه یعنی این داداشمه
•┈┈••✾❣✾••┈┈•
@eshghe4harfe
•┈┈••✾❣✾••┈┈•
نظری، پیشنهادی، سخنی .... دارید درخدمتیم 👇
https://harfeto.timefriend.net/16392266410987
#مثلا...
از اون شاگرد خفن اش باشے جزوه هاشون تو کلاس معروفہ🤭🌱
#شهید_گمنامــ
•┈┈••✾⚡️✾••┈┈•
@eshghe4harfe
•┈┈••✾⚡️✾••┈┈•
#حرف_حق
اگه اسمٺ در رفته که بسیجی و سپاهی و طلبه اے!
جوری رفتار کن شٵن اسمی که روته حفظ بشہ !
#شهید_گمنامــ
:)↯
EHGHE FOUR HARFE
عشقـہ♡ چهارحرفہ
روزی کمی با قرآن 🌱✨ لَنْ يَضُرُّوكُمْ إِلَّا أَذًى ۖ وَإِنْ يُقَاتِلُوكُمْ يُوَلُّوكُمُ الْأَدْبَار
روزی کمی با قرآن 🌱✨
إِنَّ الَّذِينَ كَفَرُوا لَنْ تُغْنِيَ عَنْهُمْ أَمْوَالُهُمْ وَلَا أَوْلَادُهُمْ مِنَ اللَّهِ شَيْئًا ۖ وَأُولَٰئِكَ أَصْحَابُ النَّارِ ۚ هُمْ فِيهَا خَالِدُونَ ﴿١١٦﴾
مَثَلُ مَا يُنْفِقُونَ فِي هَٰذِهِ الْحَيَاةِ الدُّنْيَا كَمَثَلِ رِيحٍ فِيهَا صِرٌّ أَصَابَتْ حَرْثَ قَوْمٍ ظَلَمُوا أَنْفُسَهُمْ فَأَهْلَكَتْهُ ۚ وَمَا ظَلَمَهُمُ اللَّهُ وَلَٰكِنْ أَنْفُسَهُمْ يَظْلِمُونَ ﴿١١٧﴾
يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا لَا تَتَّخِذُوا بِطَانَةً مِنْ دُونِكُمْ لَا يَأْلُونَكُمْ خَبَالًا وَدُّوا مَا عَنِتُّمْ قَدْ بَدَتِ الْبَغْضَاءُ مِنْ أَفْوَاهِهِمْ وَمَا تُخْفِي صُدُورُهُمْ أَكْبَرُ ۚ قَدْ بَيَّنَّا لَكُمُ الْآيَاتِ ۖ إِنْ كُنْتُمْ تَعْقِلُونَ ﴿١١٨﴾
هَا أَنْتُمْ أُولَاءِ تُحِبُّونَهُمْ وَلَا يُحِبُّونَكُمْ وَتُؤْمِنُونَ بِالْكِتَابِ كُلِّهِ وَإِذَا لَقُوكُمْ قَالُوا آمَنَّا وَإِذَا خَلَوْا عَضُّوا عَلَيْكُمُ الْأَنَامِلَ مِنَ الْغَيْظِ ۚ قُلْ مُوتُوا بِغَيْظِكُمْ ۗ إِنَّ اللَّهَ عَلِيمٌ بِذَاتِ الصُّدُورِ ﴿١١٩﴾
إِنْ تَمْسَسْكُمْ حَسَنَةٌ تَسُؤْهُمْ وَإِنْ تُصِبْكُمْ سَيِّئَةٌ يَفْرَحُوا بِهَا ۖ وَإِنْ تَصْبِرُوا وَتَتَّقُوا لَا يَضُرُّكُمْ كَيْدُهُمْ شَيْئًا ۗ إِنَّ اللَّهَ بِمَا يَعْمَلُونَ مُحِيطٌ ﴿١٢٠﴾
#روزی_کمی_با_قرآن
بہ تو مے گویم سلام اے سروره عالم
بہ تو مے گویم سلام اے گݪ نرگس
بہ تو مے گویم سلام اے فرمانده غایب
بہ تو مے گویم سلام اے عزیز دݪ فاطمہ(س)
السلام علیک یا اباصالح المهدی (عج) ادرکنی
#یا_صاحب_الزمان
#دختر_مشڪے_پوش_حسےـن
•┈┈••✾❣✾••┈┈•
@eshghe4harfe
•┈┈••✾❣✾••┈┈•
شہادت هدیہ اے است از جانب خداوند...🕊
#شهیدانہ
#دختر_مشڪے_پوش_حسےـن
•┈┈••✾❣✾••┈┈•
@eshghe4harfe
•┈┈••✾❣✾••┈┈•
هدایت شده از عشقـہ♡ چهارحرفہ
شَِرَِوَِعَِ پَِاَِرَِتَِ گَِذَِاَِرَِیَِ
عشقـہ♡ چهارحرفہ
⚡️ـــــ★ـــــ★ـــــ★ـــــ★ـــــ⚡️ #حٍـجًـابَ_چَـًشَـٍمْـٌانَـٍتّ #پارت_صد_و_بیست_و_نهم بعد تموم
⚡️ـــــ★ـــــ★ـــــ★ـــــ★ـــــ⚡️
#حٍـجًـابَ_چَـًشَـٍمْـٌانَـٍتّ
#پارت_صد_و_سی
وقتی نگاهم و دید آروم و مردونه
خندید که از خندش منم خندم گرفت
با لبخند نگاهش میکردم که
برگشت طرفم و محکم بغلم کرد
انگار که این آخرین باریه که میتونه
منو بغل کنه بعد از چند دقیقه با
صدای اهم اهم کردنه کسی آرمان
منو از خودش جدا کرد ، برگشتم که
دیدم ساسانه اهههههه پسره.....
ساسان: خوش میگذره🤨
من: آره خیلی 👌
با عصبانیت نگاهم کرد و
گفت : سهند گفت بیا
در گوش آرمان گفتم: من باید برم ...
و یه ماچ محکم از لپش گرفتم که
باعث شد بخنده با لبخند پشت
سر ساسان راه افتادم رفتیم آخر
سالن که دیدم سهند و بقیه جلو یه
نفر که روی صندلی نشسته
بود وایستادن و اون مرده داره حرف
میزنه و یه دختره که بهتر از قیافه
و لباساش نگم روی دسته مبلش
نشسته بود و ....... رفتم و کنار
سهند وایستادم و زیر چشمی
نگاهش کردم از همینجا هم
میتونستم برق چشماش و ببینم
وااای خداکنه کاری به کار امیر
نداشته باشن تا وقتی که بتونم
فراریش بدم ... دیدم اون پسره
که نشسته بود و رفته بود تو فاز
رئیسی داشت همینجوری حرف
میزد برای خودش ...چیییییی
رئیسی😳 نکنه این .... نهه یعنی
ممکنه این رئیس باند باشه سریع
یه نگاه به بازوی راستش کردم که
با دیدن خالکوبی عقاب مطمئن
شدم خودشه آروم پشت گردنم و
لمس کردم که فکر کنم هشدار فعال
شد وقتی از اون خیالم راهت شد
یکم سرمو بلند کردم که دیدم دنیل
زل زده به من
دنیل: کلاه شنلت و بردار
پوذخندی زدم و گفتم: چرا
انگار بااین حرفم حرصش گرفت
که با صدای بلندی گفت: زود
بـــــاش کــاری و کـــــه گـــفـتــم
بـکـن 😡
کلاه شنل و از رو سرم برداشتم و
آروم سرمو بلند کردم و زل زدم
تو چشماش چند دقیقه با بهت
نگاهم کرد ولی بعد بی تفاوت روش
و کرد طرف سهند و گفت : برو الان
وقت اجرای نمایشه👌
چشمای سهند یهو برق عجیبی زد
و با یه چشم کشدار 😁 ازمو
دور شد
•┈┈••✾❣✾••┈┈•
@eshghe4harfe
•┈┈••✾❣✾••┈┈•