eitaa logo
🕊️عشـــ❤ـــق‌آسمانے🕊️
16.6هزار دنبال‌کننده
6.2هزار عکس
1.6هزار ویدیو
38 فایل
#اللهم‌بارک‌لمولانا‌صاحب‌الزمان💚 🔴در آخرالزمان همه هلاک میشوند مگر کسانی که برای تعجیل فرج دعاکنن🌷 #رفیق👈 هر کاری میکنی به نیابت از حضرت نذر سلامتی و فرج مولا کن❗ این‌کانال وقف امام زمان علیه السلامه و مطالب غیرمرتبط، تبلیغ‌ و‌تبادل گذاشته نمیشه❌
مشاهده در ایتا
دانلود
zyarat_narjes khaton_dar_samera.mp3
3.33M
________________________________ 🌸🍃 🍃 زیارت حضرت نرجس خاتون🌼🍃 اگر حاجتی دارید بـه حضرت نرجس خاتون، مادر امام زمان(ع) متوسّل شوید. ایشان چون مادر ولیّ وقـت ما هستند، به فـرزندشان مـی فرمایند که: پسرم! این شخص به من متوسّل شده. خواسته اش را بده. 🌷اَلّلهُمـّ؏َجِّل‌لِوَلیِّڪَ‌الفَرَج‌َ‌واَقِمنابِخِدمَـتِه🌷 🌼🌿به نیت فرج مولا نشر دهید 🆔 @eshgheasemani 🌿🌿🌸
سلام روزتون مهدوی 🌹14 صلوات🌹 برای سلامتی وظهور اقا بفرسین تا ان شاالله قسمت جدید رو بذارم😊
•🌸°∞°❀🌸❀°∞°🌸•°∞°❀🌸°∞°❀🌸❀ •🌸°∞° •🌸° ✨﷽✨ ♥️ ✍ دوست عزیز کپی و ارسال رمان به کانالها و گروها و پیویتون حرااامه❌ علی آقا دو زانو مقابلم نشست، برای اینکه چشمم بهش نیفته، سرم رو پایین انداختم و زیر لب ذکر گفتم، مامان شونم رو ماساژ میداد. - دخترم نگران نباش، علی آقا کارش رو خوب بلده. از ترفند قبلیشون که سرگرم کردن بود اطلاع داشتم. برادر زینب گفت - اجازه هست؟ آروم لب زدم - بله، فقط تو رو خدا آرومتر، دفعه قبلی خیلی دستم درد گرفت. چشمی گفت ودوباره با گوشه چادرم مچ دستم رو تو دستش گرفت و دوباره همون کارها رو انجام داد جیغ آرومی کشیدم و اشکم سرازیر شد، مامان سعی داشت آرومم کنه. - تموم شد، اما اینبار لطفا وسایل سنگین برندارین، چون اگه عادت بکنه مجبورین تا اخر عمر این دردهارو تحمل کنین. زهراخانم به خاطر خودتون میگم، لطفا مراقب باشین. نگاهی به حمید کرد وادامه داد - حمید جان، بی زحمت برو تو کابینت بالای سینک، ببین وسایل کمک های اولیه هست؟ اگه بود برام باند بیار که محکم ببندم حمید تأیید کرد و به سرعت از اتاق خارج شد. مامان اشک هام رو پاک میکرد، نمیدونم چی شد که یهو علی آقا بلند شد و کلافه کنار پنجره رفت. حمید همراه سحر وارد اتاق شد و باند رو به علی داد - بیا علی جان! خدا رو شکر یکی مونده بود. برادر زینب باند رو گرفت و شروع به محکم بستن دستم کرد یه لحظه نگاهش کردم، چینی روی پیشونیش بود و نمیدونم علتش چی میتونست باشه. موهای یک طرفه و حالت دار با ریش کوتاه، ابروهای پرپشت ومشکی... سریع استغفار کردم و چشم هام رو بستم. بعد از تموم شدن کارش، دوباره تأکید کرد فشار نیارم. مامان و حمید ازش تشکر کردن. فوری از اتاق بیرون رفت و مامان وحمید هم پشت سرش رفتن. مات ومبهوت رفتارش بودم که چرا اینجوری کرد، نکنه بهش گفتن دوست ندارم اون جا بندازه و از این ناراحته. لبم رو گزیدم و سحر گفت - الهی بمیرم برات، خیلی درد کشیدی؟ نمیخواستم سحر بفهمه چرا ناراحتم، درد مچم رو بهونه کردم و جواب دادم - خدا نکنه عزیزم، تقصیر خودم شد. باید به حرفش گوش میکردم. احساس میکنم هوای اتاق خفه ست، نمیتونم نفس بکشم، پاشو بریم بیرون. باشه ای گفت و از دستم گرفت تا بلند شم. هردو بیرون رفتیم نگاه ها به طرف ما چرخید. همشون حالم رو پرسیدن و فقط به یه جواب "خوبم " اکتفا کردم. با اشاره سحر زینب هم همراهمون شد. نگاهی به اطراف کردم خبری از حمید و علی آقا نبود نفس راحتی کشیدم. دلم میخواد زودتر بریم جمکران، خیلی دلم هوای آقام رو کرده. نمیدونم شاید دل آقا هم گرفته س که اینجوری دلم گرفته. از سحر خواستم توگوشیش نماهنگی از امام زمان رو بزنه. سحر گوشیش رو روشن کرد ویکیش رو انتخاب کرد گل نرگس بیا آقا، تویی سرور تویی مولا بگیر دست منِ بی کس، به جان مادرت زهرا پناهم بودی و پشتم، تو هر لحظه، توهر ساعت تو درمونی واسه دردم، بشینم من زیر سایه ت تا کی در انتظار تو، تو هر آدینه ای باشم بیا تو عصر این جمعه، تموم شه قصه ی غربت گل نرگس بیا آقا، تویی سرور تویی مولا بگیر دست منِ بی کس، به جان مادرت زهرا اشک هام امونم نمیده، بغض دارم، آروم اشک هام رو پاک کردم تا متوجه نشن. جلوتر که رفتیم صدای حمید و علی آقا روشنیدم، دلم میخواست برگردم که حمید دید و گفت - خوب شد اومدین، بیاین اینجا دوسه تا عکس بگیریم. نزدیکشون شدیم و سعی کردم اصلا نگاهی به برادر زینب نکنم. به درخواست من، حمید و سحر کنار هم وایستادن و چند تا عکس کنار آب ازشون گرفتم، دوسه تا هم سه نفری وایستادیم و زینب عکس گرفت. 🔴کل رمان تو وی ای پی با 1566پارت آماده ست، اگه میخوای همه رو یکجا بخونی با پرداخت 50هزار عضو‌ vip شو😍😍 بزنید روی شماره کارت ذخیره میشه👇👇
6037701403767483
بانک کشاورزی مهاجری @Ad_nazreshg ✅ بعد از خرید: 🔸این رمان نزدتون امانته و با واریز هزینه مالک اون نمیشیدو نمیتونید تو کانال شخصیتون یا جاهای دیگه بارگذاری کنید فقط با شرایط ویژه تو کانال خصوصی نویسنده میخونید. 🔹کپی پیگرد قانونی و الهی داره، رمان رو برای کسی نفرستید، تحت هیچ شرایطی راضی نیستم ❌ ♥️پارت‌اول‌رمان‌ ‌💕👇 https://eitaa.com/eshgheasemani/74667 .... 🚫 •••┈✾~🍃♥️🍃~✾┈••• ┄•●❥ @eshgheasemani •🌸° •🌸°∞ •🌸°∞°❀🌸❀°∞°🌸•°∞°❀🌸❀°∞°🌸•°∞
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
ماندم چگونه نام شما را صدا کنم ماندم چگونه روی به سوی شما کنم چندی ست جمکران، دل ما را نبرده ای! تا این که در نماز برایت دعا کنم کارم بدون تو همه دم معصیت شده من در گناه هم نشد از تو حیا کنم شرمنده ام که نوکر خوبی نبوده ام آقا نشد که دِین خودم را ادا کنم شرمنده ام به جای دعای سلامتی روزی هزار با به قلبت جفا کنم با حال معصیت به خدا می شود مگر شب های جمعه رو به سوی کربلا کنم برگرد و مردهْ دل من را حیات بخش برگرد و جان بده به دلم ای نجات بخش 💎یا رب محمد وآل محمد، صل علی محمد وآل محمد، وعجل فرج محمد وآل محمد"💎 🌷اَلّلهُمـّ؏َجِّل‌لِوَلیِّڪَ‌الفَرَج‌َ‌واَقِمنابِخِدمَـتِه🌷 🌼🌿به نیت فرج مولا نشر دهید 🆔 @eshgheasemani 🌿🌿🌸
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
دمِ قم گرم! سربلند شدیم ازدعای ِ تو بهره مند شدیم دم قم گرم ! احترام گذاشت هرچه گل داشت،روی ِ بام گذاشت... ...
4_5906976291508193830.mp3
9.69M
🌹🍃 کجایی ای بهار من نیامدی نگار من کجایی ای قرار من قرار قلب زار من 🎙 💎یا رب محمد وآل محمد، صل علی محمد وآل محمد، وعجل فرج محمد وآل محمد"💎 🌷اَلّلهُمـّ؏َجِّل‌لِوَلیِّڪَ‌الفَرَج‌َ‌واَقِمنابِخِدمَـتِه🌷 🌼🌿به نیت فرج مولا نشر دهید 🆔 @eshgheasemani 🌿🌿🌸
سلام شبتون مهدوی 🌹14 صلوات🌹 برای سلامتی وظهور اقا بفرسین تا ان شاالله قسمت جدید رو بذارم😊
•🌸°∞°❀🌸❀°∞°🌸•°∞°❀🌸°∞°❀🌸❀ •🌸°∞° •🌸° ✨﷽✨ ♥️ ✍ دوست عزیز کپی و ارسال رمان به کانالها و گروها و پیویتون حرااامه❌ چندتایی هم ما از زینب و بردارش عکس گرفتیم. نگاهی به حمید و سحر که تازه نامزد شدن کردم،نمیخوام خلوتشون رو بهم بزنم، زینب و برادرش هم یه گوشه مشغول عکس گرفتن بودن. بهونه آوردم و گفتم - سحر میشه گوشیتو بدی بهم، میخوام از این فضا استفاده کنم و خلوت کنم حمید درجوابم گفت - چرا پیش ما نمیشینی؟ همینجا بمون خلوت کن -نه میخوام یکم قدم بزنم و تنها باشم - باشه هر جور راحتی عزیزم. خوشحال از اینکه قبول کردن، به سمتی از باغ، که کسی نبود رفتم و نشستم. سرم رو به دیوار تکیه دادم. نگاهم به باندپیچی روی دستم بود، بنده خدا طوری باند رو بست که زیاد دستش با دستم تماسی نداشته باشه. یاد نگاهم افتادم،خدایا ببخش باید بیشتر چشم هام رو کنترل میکردم. خدایا خودت شاهدی با قصد ونیتی نگاه نکردم، نمیدونم چرا عذاب وجدان دارم. باید سر فرصت بپرسم ببینم حمید درباره حرف هام بهش چیزی گفته یانه! همون نماهنگ " گل نرگس بیا آقا "رو روشن کردم و زانوهام رو بغل کردم. ده دقیقه ای می شد با خودم خلوت کرده بودم که صدای خش خشی حواسم رو به خودش جلب کرد. سرم رو از روی زانوهام برداشتم و با دیدن زینب که با لبخند نزدیکم شد نگاه کردم - ببینم چرا تنها نشستی؟ خندیدم و جواب دادم - همینجوری، خیلی وقت بود دلم جای دنج و خلوت میخواست. از یه طرفم میگن عصر جمعه، دل آقا میگیره. فکر کنم به خاطر همینه دلم اینجوری گرفته. - پس ببخش که خلوتت رو بهم زدم ولی خواستم بگم داداش گفت ازت عذرخواهی کنم متعجب گفتم - عذرخواهی برا چی؟ - گفت بشقاب هارو برداشتنی اونجا مثل اینکه تند حرف زده، اینجوریشو نگاه نکن دلش کوچیکه. الانم وقتی دید تنها نشستی گفت بیام عذرحواهی کنم - نه بابا! من خیلی اذیتشون کردم. حق با ایشونه! به خاطر سلامتی خودم گفتن. - حالا پاشو باهم بریم پیش بقیه، کنار آب زیر انداز انداختن و همشون اونجان. به کمکش بلند شدم و پیش جمع رفتیم. بین خانم جون و مامان که برام جا باز کردن، نشستم. فقط به حرف های بقیه گوش کردم، دوست ندارم حرف بزنم. خانم جون که همیشه حواسش بهم بود نزدیک گوشم گفت - از دستم ناراحتی لبخند به لب گفتم - نه خانم جون چرا باید ناراحت باشم. حق با شما بود، خداروشکر دردش قطع شده. دوساعتی نشستیم و کم کم راهی جمکران شدیم. توماشین سرم رو به شونه سحر تکیه دادم و خوابیدم. با تکون های ماشین،چشم هام رو باز کردم چند باری پلک زدم تا واضح ببینم گنبد آبی جمکران جلوی چشمم بود، قطره اشکی ناخواسته روی صورتم ریخت. پیاده شدیم و محلی برای نشستن انتخاب کردیم. نزدیک اذان از زینب پرسیدم - ببخش زینب جان، میشه از داداشت بپرسی میتونم باند رو باز کنم، بعداز وضو دوباره ببندم؟ - اره عزیزم صبر کن الان میپرسم. زینب پیش برادرش رفت و با اشاره، من رو نشون داد. سرم رو پایین انداختم تا نگاهش نکنم. نزدیکم شد و گفت - گفت مشکلی نداره فقط با آب ملایم وضو بگیر، بعدش دوباره باندپیچی کن. خوشحال از این حرف به کمک زینب باند رو باز کردیم و بعد از وضو دوباره سحر و زینب به کمک هم باند رو بستن. صدای دلنشین قرآن از بلندگوی مسجد پخش شد، دلم لرزید و به آسمون نگاه کردم.خدایا این جمعه هم گذشت و خبری از آقامون نشد، آهی کشیدم و دل شکسته وارد مسجد شدم و مکانی رو برای نماز انتخاب کردم 🔴کل رمان تو وی ای پی با 1566پارت آماده ست، اگه میخوای همه رو یکجا بخونی با پرداخت 50هزار عضو‌ vip شو😍😍 بزنید روی شماره کارت ذخیره میشه👇👇
6037701403767483
بانک کشاورزی مهاجری @Ad_nazreshg ✅ بعد از خرید: 🔸این رمان نزدتون امانته و با واریز هزینه مالک اون نمیشیدو نمیتونید تو کانال شخصیتون یا جاهای دیگه بارگذاری کنید فقط با شرایط ویژه تو کانال خصوصی نویسنده میخونید. 🔹کپی پیگرد قانونی و الهی داره، رمان رو برای کسی نفرستید، تحت هیچ شرایطی راضی نیستم ❌ ♥️پارت‌اول‌رمان‌ ‌💕👇 https://eitaa.com/eshgheasemani/74667 .... 🚫 •••┈✾~🍃♥️🍃~✾┈••• ┄•●❥ @eshgheasemani •🌸° •🌸°∞ •🌸°∞°❀🌸❀°∞°🌸•°∞°❀🌸❀°∞°🌸•°∞
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
‍ ‍ ‍ ┄┅══🦋🦋﷽🦋🦋 🦋اولین ســـــلام تقـــدیم به ســـــاحت قدســـــے قطب عالــم امکان حضـــرت صاحـــب الـــزمان(عج) 🌹🍃اَلسّلامُ عَلَیْکَ یا صاحِبَ الزَّمانِ ، اَلسَّلامُ عَلَیْکَ یا خَلیفَةَ الرَّحْمانِ ، اَلسَّلامُ عَلَیْکَ یا شَریکَ الْقُرْآنِ ، اَلسَّلامُ عَلَیْکَ یا قاطِعَ الْبُرْهانِ . اَلسَّلامُ عَلَیْکَ یا إِمامَ الْإِنْسِ وَالْجانِّ ، اَلسَّلامُ عَلَیْکَ وَعَلى آبائِکَ الطَّیِّبینَ ، وَأَجْدادِکَ الطَّاهِرینَ الْمَعْصُومینَ وَرَحْمَةُ اللَّهِ وَبَرَکاتُهُ 🌸🍃 الْسَلاٰمُ عَلَيْكَ يَا أبا عَبْدِ اللهِ وعلَى الأرواحِ الّتي حَلّتْ بِفِنائِكَ ، عَلَيْكَ مِنِّي سَلامُ اللهِ أبَداً مَا بَقِيتُ وَبَقِيَ الليْلُ وَالنَّهارُ ، وَلا جَعَلَهُ اللهُ آخِرَ العَهْدِ مِنِّي لِزِيَارَتِكُمْ ،السَّلام عَلَى الحُسَيْن ، وَعَلَى عَليِّ بْنِ الحُسَيْنِ ، وَعَلَى أوْلادِ الحُسَيْنِ ، وَعَلَى أصْحابِ الحُسَينِ. 🌼🍃اللهمَّ العن اولَ ظالم ظلمَ حقَّ محمد و ال محمد و اخِرَ تابِع له علی ذالکَ. اللهمَّ العنِ العصابةَ التی جاهدتِ الُحسین وَشایعتْ و بایَعتْ و تاب‍‍َعتْ علی قَتله اللهمَّ العنهم جمیعاً 🌼🌿به نیت فرج مولا نشر دهید 🌷اَلّلهُمـّ؏َجِّل‌لِوَلیِّڪَ‌الفَرَج‌َ‌واَقِمنابِخِدمَـتِه🌷 🆔 @eshgheasemani 🌿🌿🌸
AUD-20220329-WA0025.mp3
4.87M
____________________________ 🌼🍃 🍃 دعای زیبای ال یاسین🌼🍃 (عجل‌الله‌تعالی‌فرجه‌الشریف) در یکی از نامه هایی که به یاران با وفا خود فرستاده‌اند می‌فرمایند: « هر گاه خواستید به وسیله ما، به سوی خداوند توجه کنید، و به ما روی آورید، پس همان گونه که خداوند فرموده است بگویید: سلام علی آل یاسین …» 🌷اَلّلهُمـّ؏َجِّل‌لِوَلیِّڪَ‌الفَرَج‌َ‌واَقِمنابِخِدمَـتِه🌷 🌼🌿به نیت فرج مولا نشر دهید 🆔 @eshgheasemani 🌿🌿🌸
🌹لطفا به نیابت از امام زمان علیه السلام بخونید🌹 🌼🍃بسم الله الرحمن الرحیم اَلسَّلامُ عَلى‏ رَسُولِ اللَّهِ صَلَّى اللَّهُ عَلَیْهِ‏ وَآلِهِ الصَّادِقِ الْأَمینِ، اَلسَّلامُ عَلى‏ مَوْلانا اَمیرِ الْمُؤْمِنینَ. اَلسَّلامُ‏ عَلَى الْأَئِمَّةِ الطَّاهِرینَ، الْحُجَجِ الْمَیامینِ، اَلسَّلامُ عَلى‏ والِدَةِ الْأِمامِ، وَالْمُودَعَةِ اَسْرارَ الْمَلِکِ الْعَلاَّمِ، وَالْحامِلَةِ لِأَشْرَفِ الْأَنامِ اَلسَّلامُ‏عَلَیْکِ اَیَّتُهَا الصِّدّیقَةُ الْمَرضِیَّةُ، اَلسَّلامُ عَلَیْکِ یا شَبیهَةَ اُمِّ مُوسى‏وَابْنَةَ حَوارِىِّ عیسى‏، اَلسَّلامُ عَلَیْکِ اَیَّتُهَا التَّقِیَّةُ النَّقِیَّةُ اَلسَّلامُ‏ عَلَیْکِ اَیَّتُهَا الرَّضِیَّةُ الْمَرْضِیَّةُ، اَلسَّلامُ عَلَیْکِ اَیَّتُهَا اْلمَنْعُوتَةُ فِى‏ الْأِنْجیلِ، الْمَخْطُوبَةُ مِنْ رُوحِ اللَّهِ الْأَمینِ، وَمَنْ رَغِبَ فى‏ وُصْلَتِها مُحَمَّدٌ سَیِّدُ الْمُرْسَلینَ، وَالْمُسْتَوْدَعَةُ اَسْرارَ رَبِّ الْعالَمینَ. اَلسَّلامُ‏عَلَیْکِ وَعَلى‏ آبآئِکِ الْحَوارِیّینَ، اَلسَّلامُ عَلَیْکِ وَعَلى‏ بَعْلِکِ وَوَلَدِکِ، اَلسَّلامُ عَلَیْکِ وَعَلى‏ رُوحِکِ وَبَدَنِکِ الطَّاهِرِ، اَشْهَدُ اَنَّکِ اَحْسَنْتِ‏الْکَِفالَةَ، وَاَدَّیْتِ الْأَمانَةَ، وَاجْتَهَدْتِ فى‏ مَرْضاتِ اللَّهِ، وَصَبَرْتِ فى‏ذاتِ اللَّهِ، وَحَفِظْتِ سِرَّ اللَّهِ، وَحَمَلْتِ وَلِىَّ اللَّهِ، وَبالَغْتِ فى‏ حِفْظِ حُجَّةِ‏ اللَّهِ، وَرَغِبْتِ فى‏ وُصْلَةِ اَبْنآءِ رَسُولِ اللَّهِ، عارِفَةً بِحَقِّهِمْ، مُؤْمِنَةً بِصِدْقِهِمْ، مُعْتَرِفَةً بِمَنْزِلَتِهِمْ، مُسْتَبْصِرَةً بِاَمْرِهِمْ مُشْفِقَةً عَلَیْهِمْ، مُؤْثِرَةً‏ هَواهُمْ، وَاَشْهَدُ اَنَّکِ مَضَیْتِ عَلى‏ بَصیرَةٍ مِنْ اَمْرِکِ، مُقْتَدِیَةًبِالصَّالِحینَ، راضِیَةً مَرْضِیَّةً، تَقِیَّةً نَقِیَّةً زَکِیَّةً، فَرَضِىَ اللَّهُ عَنْکِ‏وَاَرْضاکِ، وَجَعَلَ اْلجَنَّةَ مَنْزِلَکِ وَمَاْویکِ، فَلَقَدْ اَوْلاکِ مِنَ الْخَیْراتِ ما اَوْلاکِ، وَاَعْطاکِ مِنَ الشَّرَفِ ما بِهِ اَغْناکِ، فَهَنَّاکِ اللَّهُ بِما مَنَحَکِ مِنَ‏ الْکَرامَةِ وَاَمْرَاَکِ. پس بالا مى‏کنى سر خود را و مى‏گوئى اَللّهُمَّ اِیَّاکَ اعْتَمَدْتُ، وَلِرِضاکَ طَلَبْتُ، وَبِاَوْلِیآئِکَ اِلَیْکَ تَوَسَّلْتُ، وَعَلى‏ غُفْرانِکَ وَحِلْمِکَ‏ اتَّکَلْتُ، وَبِکَ اعْتَصَمْتُ، وَبِقَبْرِ اُمِّ وَلِیِّکَ لُذْتُ، فَصَلِّ عَلى‏ مُحَمَّدٍ وَآلِ‏ مُحَمَّدٍ، وَانْفَعْنى‏ بِزِیارَتِها، وَثَبِّتْنى‏ عَلى‏ مَحَبَّتِها، وَلا تَحْرِمْنى‏ شَفاعَتَها وَشَفاعَةَ وَلَدِها، وَارْزُقْنى‏ مُرافَقَتَها وَاحْشُرْنى‏ مَعَها وَمَعَ‏ وَلَدِها، کَما وَفَّقْتَنى‏ لِزِیارَةِ وَلَدِها وَزِیارَتِها، اَللّهُمَّ اِنّى‏ اَتَوَجَّهُ اِلَیْکَ‏ بِالْأَئِمَّةِ الطَّاهِرینَ، وَاَتَوَسَّلُ اِلَیْکَ بِالْحُجَجِ الْمَیامینِ مِنْ آلِ طه‏ وَیس‏، اَنْ تُصَلِّىَ عَلى‏ مُحَمَّدٍ وَآلِ مُحَمَّدٍ الطَّیِّبینَ، وَاَنْ تَجْعَلَنى‏ مِنَ‏ الْمُطْمَئِنّینَ الْفآئِزینَ الْفَرِحینَ الْمُسْتَبْشِرینَ، الَّذینَ لا خَوْفٌ عَلَیْهِمْ‏ وَلا هُمْ یَحْزَنُونَ، وَاجْعَلْنى‏ مِمَّنْ قَبِلْتَ سَعْیَهُ، وَیَسَّرْتَ اَمْرَهُ، وَکَشَفْتَ‏ ضُرَّهُ، وَآمَنْتَ خَوْفَهُ، اَللّهُمَّ بِحَقِّ مُحَمَّدٍ وَآلِ مُحَمَّدٍ صَلِّ عَلى‏ مُحَمَّدٍ وَآلِ مُحَمَّدٍ، وَلا تَجْعَلْهُ آخِرَ الْعَهْدِ مِنْ زِیارَتى‏ اِیَّاها، وَاْرزُقْنى‏ الْعَوْدَ اِلَیْها اَبَداً ما اَبْقَیْتَنى‏، وَاِذا تَوَفَّیْتَنى‏ فَاحْشُرْنى‏ فى‏ زُمْرَتِها، وَاَدْخِلْنى‏ فى‏ شَفاعَةِ وَلَدِها وَشَفَاعَتِها، وَاغْفِرْ لى‏ وَلِوالِدَىَ‏ وَلِلْمُؤْمِنینَ وَالْمُؤْمِناتِ، وَآتِنا فِى الدُّنْیا حَسَنَةً وَفِى الْأخِرَةِ حَسَنَةً، وَقِنا بِرَحْمَتِکَ عَذابَ النَّارِ، وَالسَّلامُ عَلَیْکُمْ یا ساداتى‏ وَرَحْمَةُ اللَّهِ وَبَرَکاتُهُ 🌷اَلّلهُمـّ؏َجِّل‌لِوَلیِّڪَ‌الفَرَج‌َ‌واَقِمنابِخِدمَـتِه🌷 🌼🌿به نیت فرج مولا نشر دهید 🆔 @eshgheasemani 🌿🌿🌸
zyarat_narjes khaton_dar_samera.mp3
3.33M
________________________________ 🌸🍃 🍃 زیارت حضرت نرجس خاتون🌼🍃 اگر حاجتی دارید بـه حضرت نرجس خاتون، مادر امام زمان(ع) متوسّل شوید. ایشان چون مادر ولیّ وقـت ما هستند، به فـرزندشان مـی فرمایند که: پسرم! این شخص به من متوسّل شده. خواسته اش را بده. 🌷اَلّلهُمـّ؏َجِّل‌لِوَلیِّڪَ‌الفَرَج‌َ‌واَقِمنابِخِدمَـتِه🌷 🌼🌿به نیت فرج مولا نشر دهید 🆔 @eshgheasemani 🌿🌿🌸
سلام روزتون مهدوی 🌹14 صلوات🌹 برای سلامتی وظهور اقا بفرسین تا ان شاالله قسمت جدید رو بذارم😊
•🌸°∞°❀🌸❀°∞°🌸•°∞°❀🌸°∞°❀🌸❀ •🌸°∞° •🌸° ✨﷽✨ ♥️ ✍ صدای دلنشین قرآن از بلندگوی مسجد پخش شد، دلم لرزید و به آسمون نگاه کردم.خدایا این جمعه هم گذشت و خبری از آقانشد، دل شکسته وارد مسجد شدم و مکانی رو برای نماز انتخاب کردم. بقیه هم کنارم نشستن و نگاهم به محراب که خانم ها وایستاده بودن و دعا می کردن افتاد. تمام غم های عالم به دلم نشست. هرکسی یه جوری درد ودل می کرد، اما زبون من انگار قفل شده و نمیتونم حرف بزنم. جانمازم رو باز کردم و چادر سیاهم رو با چادر رنگی عوض کردم. نماز رو به جماعت خوندیم و بعداز گفتن تسبیحات، حمید به سحر پیام داد که بیرون نشستیم. باهم به حیاط، جایی که زیرانداز انداخته بودیم رفتیم و نشستیم. نگاهم به آسمون تاریک، که گنبد فیروزه ای جمکران، وسطش خودنمایی می کرد افتاد دوست دارم سفره دلم رو پیش آقا باز کنم، اما یاد حرف استاد فاضل افتادم، هر وقت دلت گرفت و مشکل داشتی برای غربت امامِت دعا کن. شروع به دعا کردم . به درخواست حمید، برادر زینب شروع به خوندن زیارت ال یاسین کرد. هرکس تو حال وهوای خودش بود. دست به سینه گذاشتم و همراه بقیه، سلام هارو یکی یکی به محضر مولا دادم. تو بعضی از فرازها که می رسید مداحی سوزناکی می کرد. یه لحظه نگاهی به اطرافم کردم، به خاطر مداحی بیست، سی نفر هم نزدیک مانشسته بودن و دعا میخوندن. علی اقا شروع به خوندن این چندبیت شعر کرد به من رحم کن بی قرارم بیا کجا بغضمو جا بذارم بیا نمیدونم این چندمین جمعه بود حساب زمانو ندارم بیا صدای گریه جمعیت بلند شد ، چادرم رو روی سرم کشیدم و گریه کردم. سلام های دعا که تموم شد باصدای سوزناکی که داشت ادامه داد شب گر رخ مهتاب نبیند سخت است لب تشنه اگر آب نبیند سخت است ما نوکر و ارباب تویی مهدی جان نوکر رخ ارباب نبیند سخت است احساس کردم همه حال عجیبی دارن. خودم به قدری دلتنگ آقام هستم که هق هقم بلند شد. زیارت که تموم شد دعای فرج خوندیم، کم کم اطرافمون خلوت شد. از کیفم چندتا دستمال برداشتم، صورتم که از اشک خیس شده بود پاک کردم. خوندن دعا تو این فضای معنوی حس و حال خوبی به هممون داد. مشغول خوردن چایی بودم که مامان زینب گفت - زهرا جان، دستت خوب شده؟ با لبخند جواب دادم - بله الحمدلله خوبه، دیگه درد نداره - خداروشکر، علی ماشاالله کارش رو خوب بلده، تو فامیل که چیزی میشه، اول به علی زنگ میزنن علی آقا با خنده به مادرش گفت - مامان جان، خیلی پیاز داغش رو زیاد نکن، منم هرچی یاد گرفتم، وظیفمه اگه کسی کمکی خواست و از دستم برمیومد، انجام بدم. دور از ادبه که تشکر نکنم، الان بهترین فرصته اگر از دست من ناراحت باشن از دلشون دربیارم، آب دهنم رو قورت دادم و بهشون گفتم - مادرتون راست میگن، خدا خیرتون بده. خیلی لطف کردید در حقم، اگه نبودید مجبور بودم تاشب درد رو تحمل کنم. رنگ نگاهش عوض شد و لبخند کمرنگی روی لبهاش نشست و جواب داد - خداروشکر که تونستم کاری براتون بکنم. ان شاالله دیگه اینجور اتفاقی براتون نیفته. حمید دست رو شونه علی آقا گذاشت و گفت - پس علی جان خوبه دیگه بعداین کاری داشتیم به خودت زنگ میزنم - اگه از دستم بربیاد درخدمتم حمید جان خانم جون هم جواب داد - حاج خانم، ماشاالله پسرتون یه پارچه آقاست. خدا برات حفظش کنه. مادر زینب خندید و جواب داد - خدا بچه های شمارو حفظ کنه، دعا کنید عاقبت بخیر بشه و زود سرو سامون بگیره. من که هر چی میگم گوشش بدهکار نیس، میگه فعلا وقتش نشده و اونی که خودم میخوام رو پیدا نکردم. علی آقا خجالت زده روبه مادرش گفت - مامان جان لطفا! ان شاالله خدا خودش به زودی به آرزوتون میرسونه سرش رو پایین انداخت و ادامه نداد. چقدر رفتارهاش شبیه حمیده، نگاهی به ساعت گوشیم کردم تقریبا نه شده. از مامان پرسیدم - مامان؟ - بله مادر - تا کی اینجاییم؟ -نمیدونم شاید یه ساعتی اینجا باشیم، چطور؟ - میشه ما بریم یه دوری بزنیم؟ - برین فقط زود برگردین خوشحال شدم و با سحر و زینب رفتیم اطراف مسجد قدم بزنیم. 🔴کل رمان تو وی ای پی با 1566پارت آماده ست، اگه میخوای همه رو یکجا بخونی با پرداخت 50هزار عضو‌ vip شو😍😍 بزنید روی شماره کارت ذخیره میشه👇👇
6037701403767483
بانک کشاورزی مهاجری @Ad_nazreshg ✅ بعد از خرید: 🔸این رمان نزدتون امانته و با واریز هزینه مالک اون نمیشیدو نمیتونید تو کانال شخصیتون یا جاهای دیگه بارگذاری کنید فقط با شرایط ویژه تو کانال خصوصی نویسنده میخونید. 🔹کپی پیگرد قانونی و الهی داره، رمان رو برای کسی نفرستید، تحت هیچ شرایطی راضی نیستم ❌ ♥️پارت‌اول‌رمان‌ ‌💕👇 https://eitaa.com/eshgheasemani/74667 .... 🚫 •••┈✾~🍃♥️🍃~✾┈••• ┄•●❥ @eshgheasemani •🌸° •🌸°∞ •🌸°∞°❀🌸❀°∞°🌸•°∞°❀🌸❀°∞°🌸•°∞
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
♨️ 🔸برای خدا ناراحتی ها و مشکلات زمان غیبت را تحمل کن؛ اجر و مقام داری. لکن دعا برای را فراموش نکن؛ زیرا این دعا معرف خواست قلبی ما است و از آن طرف اگر در فرج تأخیر شد، باید راضی به رضای الهی باشیم. 🔸شخصی مدتهایی قبل خدمت حضرت رسیده بود، نقل میکرد که حضرت فرمود: فرج من نزدیک شده است، دعا کنید که بَداء حاصل نشود. البته به واسطه ما ممکن است، امر فرج تأخیر بیفتد. خدا میداند. انسان مؤمن، باید مقداری بیشتر حواسش را جمع کند و به حضرت، بیشتر دعا کند. 🔸توجه کنید که اهم دعاهای ما، دعا برای فرج باشد. این مسأله، فراموش نشود. اگر دعایتان را برای فرج حضرت قرار دادید، خداوند به احترام آن دعا، دعاهای دیگر شما را نیز اجابت می‌کند. 💎یا رب محمد وآل محمد، صل علی محمد وآل محمد، وعجل فرج محمد وآل محمد"💎 🌷اَلّلهُمـّ؏َجِّل‌لِوَلیِّڪَ‌الفَرَج‌َ‌واَقِمنابِخِدمَـتِه🌷 🌼🌿به نیت فرج مولا نشر دهید 🆔 @eshgheasemani 🌿🌿🌸
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
navayemahdavi-jalili5.mp3
3.22M
🌹🍃 توی موج‌ ابر و باد یه روزی مهدی میاد یه غروب اتشین که زمین ذوب حرارت خداست 💎یا رب محمد وآل محمد، صل علی محمد وآل محمد، وعجل فرج محمد وآل محمد"💎 🌷اَلّلهُمـّ؏َجِّل‌لِوَلیِّڪَ‌الفَرَج‌َ‌واَقِمنابِخِدمَـتِه🌷 🌼🌿به نیت فرج مولا نشر دهید 🆔 @eshgheasemani 🌿🌿🌸
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
. سلام روزتون بخیر دوستان لطفا درباره رمان کانالهای دیگه از ما سوال نکنید خصوصا درباره رمان جامانده❌ چون مدیرش میدونه و ما کاره ای نیستیم .
13.88M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
⛔️ و 📜«انگار من در دنیایی زندگی می‌کنم که خدا و حجت خدا نیستند...» 🎙 دکتر محمد دولتی 🔴 شما هم در رسیدن این محتوا به دیگران سهیم باشید 💎یا رب محمد وآل محمد، صل علی محمد وآل محمد، وعجل فرج محمد وآل محمد"💎 🌷اَلّلهُمـّ؏َجِّل‌لِوَلیِّڪَ‌الفَرَج‌َ‌واَقِمنابِخِدمَـتِه🌷 🌼🌿به نیت فرج مولا نشر دهید 🆔 @eshgheasemani 🌿🌿🌸
Entezar (1).mp3
10.23M
🔴 دعا چیه⁉️ 🔹ارزوی من و تو چیه؟ 🔸کی از خدا میخوایم فرج مولا برسه؟ 💎یا رب محمد وآل محمد، صل علی محمد وآل محمد، وعجل فرج محمد وآل محمد"💎 🌷اَلّلهُمـّ؏َجِّل‌لِوَلیِّڪَ‌الفَرَج‌َ‌واَقِمنابِخِدمَـتِه🌷 🌼🌿به نیت فرج مولا نشر دهید 🆔 @eshgheasemani 🌿🌿🌸
سلام شبتون مهدوی 🌹14 صلوات🌹 برای سلامتی وظهور اقا بفرسین تا ان شاالله قسمت جدید رو بذارم😊
•🌸°∞°❀🌸❀°∞°🌸•°∞°❀🌸°∞°❀🌸❀ •🌸°∞° •🌸° ✨﷽✨ ♥️ ✍ تقریبا از خانواده ها دور شده بودیم به سحر گفتم - سحر جان، بیست و پنجم شعبان تولد حمیده، یادت که نرفته سحر با دست رو پیشونیش زد و جواب داد - واااای، خوب شد گفتی اصلا یادم نبود، فردا صب بیا بریم یه چیزی براش بخرم - به به... عجب خانومی هستی. یادت رفته روز تولد همسرت رو؟ - نه بابا تا چند شب پیش یادم بود این روزا سرم شلوغ شد یادم رفت، اونارو ولش کن حالا چی بخرم براش؟ ابروهام رو بالا دادم و لبخند دندون نمایی کردم - من که خریدم، خیالم راحته - توکی خریدی؟ - یادت نیست؟! باهم رفتیم از کنار حرم انگشتر خریدم!! - هاااا راست میگیا خوشبحالت، آخه برا خانما همه چی هست ولی برا آقایون خیلی سخته هدیه خریدن. آدم نمیدونه چی بگیره. زینب که تا حالا به صحبت هامون گوش میکرد خندید و گفت - من برا داداشم تولدش باشه قبلش از زیر زبونش میکشم بیرون ببینم چی لازم داره، همون رو براش میخرم. سحر ذوق زده گفت - راست میگیا، فکر خوبیه. فردا بهش بگم بریم بیرون ببینم چی دوست داره. با خنده گفتم - خب پس فردا اومدن من کنسل شد دیگه - نه چرا کنسل، صبح با تومیرم یه نگاهی میکنم، عصر با آقا حمید میرم. صدای زنگ گوشیم بلند شد، نگاهی به شماره کردم ،مامانه - سلام،بله مامان جان - سلام زهراجان زود بیاین. میخوایم بریم چشمی گفتم و خداحافظی کردم - بچه ها احضارمون کردن، باید برگردیم برگشتیم و دیدیم تمام وسایل جمع شده و سرپا مشغول حرف زدنن. سوار ماشین شدیم و به طرف خونه حرکت کردیم نزدیک خونه سحرینا که شدیم، ماشین رو نگه داشتیم. خانم جون و سحر جاهاشون رو عوض کردن و بعداز خداحافظی به طرف خونه راه افتادیم. از ماشین پیاده شدیم و از خانواده زینب تشکر کردیم و موقع خداحافظی حمید گفت - زهرا جان یه لحظه بیا! نزدیکتر رفتم و علی آقا گفت - دستتون که الان درد نداره - نه خدارو شکر خوبه. فقط وقتی حرکت میدم، یه ذره هر از گاهی تیر میکشه - این طبیعیه، فقط گرم نگه دارید و تا دوسه روز چیز سنگین برندارین. به حمید هم گفتم فردا باز کنه نگاهی بندازه، اگر درد نداشته باشه و راحت بتونین تکون بدین، مشکلی نیس. ولی ورم داشته باشه بهم زنگ بزنه نگاهی بندازم، نهایتش میاین بیمارستان، یه عکس میگیریم . البته بعید میدونم نیازی باشه، چون در رفتگی مختصری بود که جا انداختم. - ممنون از لطفتون، زحمت کشیدید. اگه کاری نیس من برم - خواهش میکنم به سلامت با اجازه ای گفتم وپیش مامان اومدم. بعداز خداحافظی وارد خونه شدم، لباسهام رو عوض کردم، مامان و بقیه هم اومدن. بابا که حسابی خسته شده بود روی زمین نشست و به پشتی تکیه داد، نزدیکش رفتم،صورتش رو بوسیدم. تارهای سفید موهاش نسبت به قبل بیشتر شده، با محبت بهش نگاه کردم - الهی قربونتون برم خسته شدین؟ دستی به موهام کشید و جواب داد - خدانکنه باباجان. این پادرد امونم رو بریده. کافیه زیاد تو ماشین بشینم یا سرپا بمونم بدجور اذیتم میکنه با دست چپم آروم پاهاش رو ماساژ دادم که مانعم شد - دخترم با یه دست اذیت میشی. یه ذره استراحت کنم و روغن مالی کنم خوب میشه - دست راستم مشکل داره این دستم که سالمه. خودمم دوست دارم خانم جون کنارمون نشست و رو به بابا گفت - خداخیرت بده دخترم، حاجی قدر دخترت رو بدون، دختر دلسوز پدر میشه بابا با محبت نگاهم کرد - زهرا نور چشممه، برکت این خونه ست. حمید حوله به دوش نزدیکمون شد و به شوخی گفت - راستشو بگین، نکنه من رو از یه جای دیگه آوروین اصلا تحویلم نمیگیرین، طاقت شنیدنش رو دارما. زدیم زیر خنده، مامان اخم ساختگی کرد و بابا گفت - پسر قُوّت زانوی پدره، غرور و افتخار پدره. حمید با شنیدن این حرف ها با غرور بادی به غبغبش انداخت، بازو هاش رو نشونم داد و چشمکی به من زد. از حرکاتش خنده م بیشتر شد. به خاطر اینکه حرصمو دربیاره گفت - حاجی خودم نوکرتم، زهرا خانم تحویل بگیر، تو فقط نور چشمی ولی ببین منو. خانم جون هم درجوابش گفت - حمید خان!!! چشم اگه نور داشته باشه میتونی جلوت رو ببینی و با زانویی که قوت داره میتونی راه بری. پس به هم وابسته هستن، تا نبینی نمیتونی راه بری. تو خانواده همه به هم وصلن. اگه برا یکیش مشکلی پیش بیاد، همه رو تحت تأثیر میذاره. پدر اگه بیاد خونه ببینه همه چی آرومه و همسر و بچه هاش خوشحالن، لحظه شماری میکنه زود بیاد خونه. الحمدلله مادرتون تا الان پا به پای پدرتون تو سختی و شادی ها هم قدم با حاجی بود. شما دوتا هم خداروشکر دوتا بچه ی مؤمن و صالح هستید. قدر همدیگرو بدونید. الهی که همیشه لبتون خندون باشه و خوش باشین من و حمید از این تعبیر خانم جون کیف کردیم. •••┈✾~🍃♥️🍃~✾┈••• ┄•●❥ @eshgheasemani •🌸° •🌸°∞ •🌸°∞°❀🌸❀°∞°🌸•°∞°❀🌸❀°∞°🌸•°∞
🔴کل رمان تو وی ای پی با 1566پارت آماده ست، اگه میخوای همه رو یکجا بخونی با پرداخت 40هزار عضو‌ vip شو😍😍 بزنید روی شماره کارت ذخیره میشه👇👇
6037701403767483
بانک کشاورزی مهاجری @Ad_nazreshg ✅ بعد از خرید: 🔸این رمان نزدتون امانته و با واریز هزینه مالک اون نمیشیدو نمیتونید تو کانال شخصیتون یا جاهای دیگه بارگذاری کنید فقط با شرایط ویژه تو کانال خصوصی نویسنده میخونید. 🔹کپی پیگرد قانونی و الهی داره، رمان رو برای کسی نفرستید، تحت هیچ شرایطی راضی نیستم ❌ ♥️پارت‌اول‌رمان‌ ‌💕👇 https://eitaa.com/eshgheasemani/74667