eitaa logo
🕊️عشـــ❤ـــق‌آسمانے🕊️
17.1هزار دنبال‌کننده
6.1هزار عکس
1.6هزار ویدیو
38 فایل
#اللهم‌بارک‌لمولانا‌صاحب‌الزمان💚 🔴در آخرالزمان همه هلاک میشوند مگر کسانی که برای تعجیل فرج دعاکنن🌷 #رفیق👈 هر کاری میکنی به نیابت از حضرت نذر سلامتی و فرج مولا کن❗ این‌کانال وقف امام زمان علیه السلامه و مطالب غیرمرتبط، تبلیغ‌ و‌تبادل گذاشته نمیشه❌
مشاهده در ایتا
دانلود
سلام شبتون مهدوی 🌹14 صلوات🌹 برای سلامتی وظهور اقا بفرسین تا ان شاالله قسمت جدید رو بذارم😊
•🌸°∞°❀🌸❀°∞°🌸•°∞°❀🌸°∞°❀🌸❀ •🌸°∞° •🌸° ✨﷽✨ ♥️ ✍ تجدید وضو کردیم و موقع برگشتن پیش استاد ازچیزی که دیدم حالم بدتر شد، ازشانسم آقا مهدی با علی آقا هردو باهم با فاصله کنار استاد نشسته بودن..... کاش زینب زودتر بهش بگه و الا یه سو تفاهم بزرگ پیش میاد، روبه سحر گفتم - سحر، با علی آقا باهم اومدن، حالا چیکار کنم؟ این بار سحر درمونده تر از من گفت - نمیدونم، چاره ای نیست بریم ببینیم خدا چی میخواد با سرتأییدکردم و رفتم، اما چه رفتنی پاهام توان راه رفتن هم نداره‌ تپش های قلبم بالا رفته و استرس تموم وجودم رو گرفته. نمیدونم چرا کارهای من اینجوری میشه، کمی که نزدیکتر شدیم، علی آقا نگاهش که به من افتاد باتعجب نگاهم کرد. هر دو سلام دادیم و جوابمون را دادن و کنار استاد نشستیم. استاد با محبت نگاهم کرد و رو با پسرش گفت - خب پسرم اینم از زهرا خانم، تا اذان هنوز وقت هست اینجا هم خلوته میتونی راحت صحبت هاتون رو بکنین. زیر چشمی نگاهی به آقا مهدی که لبخند کجی گوشه ی لبش داشت، کردم. سرش بالا آورد و نگاهم کرد. تمام حواسم به علی آقاست نه میتونم نگاهش کنم، نه میتونم تصور کنم الان درباره من چی فکر میکنه، آقا مهدی رو به علی آقا گفت: - علی جان شرمنده تا تو زیارت کنی، منم کارم تموم میشه و باهم میریم اونجا که قرار بود بریم. درمونده به علی آقا نگاه کردم، با اینکه فقط چند باری باهاش صحبت کردم اما به خوبی میتونم از چهره ش حال درونش رو حدس بزنم، اخم خیلی ریزی تو پیشونیش داشت و ناراحت بود با این وجود سعی میکرد خودش رو کنترل کنه. لبخمد غمگینی زد و گفت - باشه. من فعلا برم زیارت همونجا منتظرت میمونم، کارت تموم شد بیا اونجا که دیگه دوباره نیام اینور. آقا مهدی باشه ای گفت و علی اقا قبل از اینکه بره نگاه دلخوری بهم کرد و از ما جدا شد و به سمت ضریح رفت. حس میکنم بعد از رفتنش توان از پاهام رفت، ناراحت سرم رو پایین انداختم کاش اصلا به مامان میگفتم و قبول نمی کردم، اصلا دلم نمیخواد حرف بزنم. باصدای استاد به خودم اومدم - زهرا جان، آقا مهدی منتظرشماست. درمونده و کلافه نگاهی به سحر کردم، اونم حالش بدتر از منه، به هر حال سحر رفیق دوران کودکیمه، خیلی راحت میتونه حدس بزنه چه حالی دارم، از یه طرفم با حرف هایی که زینب بهش زده میدونه علی آقا چه حسی نسبت به من داره! ازشون جداشدیم و بی میل دنبال آقا مهدی راه افتادم، گوشه ای که خلوت تر بود انتخاب کرد و قبل از نشستن اول به من تعارف کرد بعد خودش نشست حالم اصلا خوب نیس با اینکه جسمم اینجاست ولی روحم پیش علی آقاست، خدا کنه زینب زود تر بهش زنگ بزنه و از این سوءتفاهم درش بیاره. با صدای آقا مهدی به خودم اومدم - زهرا خانم ممنون که اجازه دادین باهاتون صحبت کنم. سرم رو بالا آوردم و نگاهش کردم، موهای مشکی که کمی به پشت شونه کرده بود و ریش کوتاه ومرتب و چشمانی که وقتی نگاهم می کرد برق خاصی داشت. درکل از قیافه وظاهرش اگه بگم هیچی کم نداره، تا اونجایی هم که استاد گفت خیلی معتقد و پسر با ایمانیه. ولی اینا برام مهم نیست، یه لحظه قیافه ی علی آقا یادم افتاد اشک تو چشم هام حلقه زد و نگاه از اقامهدی گرفتم. نمیدونم چه حرفی بزنم، از شدت استرس فقط از زیر چادر دستم رو محکم مشت کردم طوری که حس میکنم ناخنم همین الان پوستم رو زخم میکنه. به سختی جواب دادم - خواهش میکنم، من در خدمتم حس میکنم خودشم متوجه حال بدم شد ، نگران گفت - حالتون خوبه؟ میخواین بعدا باهم صحبت کنیم بهتره حالا که همه چیز خراب شده، حرف هاش رو بزنه و و همه چیز تموم بشه. آروم لب زدم - من خوبم، چیزی نیست بفرمایید زیر نگاهش اصلا نمیتونم تاب بیارم، حس میکنم تو زندانم، ادامه داد 👇👇👇👇👇👇👇👇
- راستش من از وقتی که مادر درباره شما و شخصیتتون باهام صحبت کردن، خیلی مشتاق بودم حضوری ببینمتون و باهاتون حرف بزنم. خدارو شکر این توفیق امروز نصیبم شد و به لطف امام رضا علیه السلام الان درخدمتتون هستم. نمیدونم استاد درباره من چی بهش گفته که اینجوری مشتاق دیدارمه، درحالی که خودم از اوضاعم خبر دارم و انچنان آش دهن سوزی نیستم. - استاد نسبت به من لطف دارن. - خواهش میکنم، شکسته نفسی نفرمایید، نمیدونم تا چه حد درباره م بهتون گفتن، بنده بیست و هشت سال سن دارم و الحمدلله پیش پدرم، تو مؤسسه ی منتظران ظهور فعالیت میکنم، هم به نوجوونا مهدویت درس میدم و هم معاونت مؤسسه به عهده ی منه. به حرف هاش گوش می کردم و فقط با سر تایید می کردم، دلم میخواد هرچه سریعتر حرفاش تموم شه، خدایا خودت از حالم خبر داری یه فرشته ی نجاتی بفرس، من نمیخوام بدقول بشم. به حرمت خواهشِ مامان، نتونستم دلش رو بشکنم، پس توهم کمکم کن و نجاتم بده. 🔴رمان تو وی ای پی کامله با1566 پارت و 💞 اگه میخوای همه رو یکجا بخونی و زودتر از بقیه تموم کنی با پرداخت 40هزار عضو‌ vip شو😍😍 بزنید روی شماره کارت ذخیره میشه👇👇
6037701403767483
بانک کشاورزی مهاجری @Ad_nazreshg ✅ بعد از خرید: 🔸این رمان نزدتون امانته و با واریز هزینه مالک اون نمیشیدو نمیتونید تو کانال شخصیتون یا جاهای دیگه بارگذاری کنید فقط با شرایط ویژه تو کانال خصوصی نویسنده میخونید. ❌ رمان رو کپی نکنید و برای کسی نفرستید، تحت هیچ شرایطی راضی نیستم ❌ ♥️پارت‌اول‌رمان‌ ‌💕👇 https://eitaa.com/eshgheasemani/74667 .... 🚫 •••┈✾~🍃♥️🍃~✾┈••• ┄•●❥ @eshgheasemani •🌸° •🌸°∞ •🌸°∞°❀🌸❀°∞°🌸•°∞°❀🌸❀°∞°🌸•°∞
•🌸°∞°❀🌸❀°∞°🌸•°∞°❀🌸°∞°❀🌸❀ •🌸°∞° •🌸° ✨﷽✨ ♥️ ✍ دوست عزیز کپی و ارسال رمان به کانالها و گروها و پیویتون حرااامه❌ اصلا متوجه بقیه ی حرفاش نشدم، - شما سوالی ندارید؟ چون فقط سکوت کردید و من دارم صحبت میکنم برای اینکه بی احترامی نشه به ناچار پرسیدم - داشتم به حرف هاتون فکر می کردم. در رابطه با همسر آینده تون دوست دارید چجوری باشه؟ با لبخند نگاهم کرد و گفت - من هرچیزی که مد نظرم بود همه رو شما دارین، گفتم که تواین مدت که شاگرد مادرم بودین و مسجد میرفتین، مادر درباره خصوصیات اخلاقی شما بهم گفتن. من دوست دارم همسرم مثل یه رفیق برام باشه. توتمام سختیها همراه و همقدم با من باشه! خودمم اصلا اهل سختگیری نیستم و عقیده دارم که وقتی خانمی رو به عنوان شریک زندگیم انتخاب میکنم باید الگوی زندگیم امام علی علیه السلام باشه که فرمودن "زن را به کارهایی که فراتر از تحملشه وادار نکنیم چون این جوری برای رعایت حال و راحتی خیال و دوام زیبایی اون بهتره، و خصوصا که فرمودن زن گلی خوشبوست و پیشکار نیست.۱ قربون امام علی علیه السلام برم که این قدر به فکر ماخانم هاست. ازشنیدن این حدیث ناخودآگاه لبخند روی لبم اومد و این لبخند از چشم آقا مهدی دور نموند، نمیخوام فکر کنه ازش خوشم اومد، سریع خودم رو جمع و جور کردم که گفت - اهل بیت خیلی جاها طرفدار خانم هاهستن، به خاطر همین مادر درباره محبت به همسر خیلی باهام حرف زده و کاملا شخصیت خانم ها رو بهم توضیح داده و ازم خواسته حواسم به روحیه ی لطیف کسی که قراره در آینده همسرم بشه، باشم. عذاب وجدان دارم کاش میتونستم همینجا جواب منفی بهش بدم و بگم که بیخودی امیدوار نشه. -شما سوالی ندارید؟ کمی این پا و اون پاکردم و تو ذهنم دنبال سوال گشتم، اما چون تمرکز ندارم و فکرم خرابه هیچی به ذهنم نمیرسه. از یه طرفم من اصلا موافق حرف زدن نبودم، چون اگه واقعادلم پیش علی آقاست و بهش قول دادم میخوام پایبند باشم، پس بهتره سرسری یه جوابی بهش بدم - راستش چون یهویی شد و الان من حضور ذهن ندارم، به خاطر همین سوالی به ذهنم نمیاد. کمی سکوت کرد و بعدش گفت -بله حق باشماست، اگه میخواین بمونه بعدا صحبت کنیم، نظرتون چیه تو دلم جشن گرفتم که بالاخره میتونم از این فضا فرار کنم که سحر با عجله اومد، روبه آقا مهدی ببخشیدی گفت و با اشاره به من گفت - زهرا جان یه لحظه میای؟ دیدن قیافه ی نگران سحر باعث شد خودمم نگران بشم. سریع بلند شدم و نزدیکش رفتم - چی شده؟ - حمید زنگ زد گفت خانم جون یکم ناخوش احواله، هر چی هم به علی اقا زنگ میزنه جواب نمیده. خدای من، حالا چیکار کنم. حتما علی آقا به خاطر کار من خیلی ناراحته که جواب نمیده، فکری به ذهنم رسید به ناچار به آقا مهدی گفتم - شرمنده شما اطلاع دارید آقای محبی کجا هستن؟ آقا مهدی متعجب گفت - اره چطور؟ مشکلی پیش اومده؟ - میشه لطف کنین بگین کجان؟ خانم جونم حالش بدشده، داداش هر چی زنگ میزنه بهشون جواب نمیده استاد نزدیکمون شد و رو به پسرش گفت. - پسرم سریع برو پیش علی اقا و جریان رو بهش بگو آقامهدی قبول کرد که بره، نمیتونم دست روی دست بذارم، به قدری نگرانم که اصلا متوجه اوضاع الانم نیستم و ممکنه علی اقا بیشتر ناراحت بشه، ولی خانم جون مهم تر از هر چیزیه برام. رو به استاد گفت - منم همراهشون میرم. استاد کمی تعلل کرد و بعد رو به من گفت - نگران نباش دخترم، باشه پس صبر کن وسایلهامون رو برداریم همه باهم بریم پشت سر آقا مهدی راه افتادیم دل تو دلم نیست. دلشوره امونم رو بریده...یا امام رضا خانم جونم... به خودت متوسل شدم ما مهمون شماییم و شما میزبان، نذار اتفاق بدی بیفته! نگرانی کل وجودم رو گرفته، با قدم های تند پشت سر آقا مهدی راه افتادم، تا اینکه طبق قراری که داشتن علی آقا گوشه ای نشسته بود، از دور متوجه حال بدش میتونم بشم، قدم هام رو تند تر کردم و قبل از اینکه آقا مهدی برسه خودم رو سریع بهش رسوندم، با صدایی که نگرانیم توش موج میزد درمونده گفتم - علی اقا با شنیدن صدام برگشت و اول از دیدنم تعجب کرد‌، اما بعداز چند لحظه اخم ریزی کرد و دلخور گفت.... _____________________________________________ امام صادق(ع) فرمود: در نامه امیرالمؤمنین(ع) به امام حسن(ع) آمده است: زن را به کارهایی که فراتر از تحمل او است وادار مکن که این گونه برای رعایت حال و راحتی خیال و دوام زیبایی او بهتر است، زیرا زن گلی خوشبو است و پیشکار نیست. ۱. کافی، ج5، ص510 ♥️پارت‌اول‌رمان‌ ‌💕👇 https://eitaa.com/eshgheasemani/74667 .... 🚫 •••┈✾~🍃♥️🍃~✾┈••• ┄•●❥ @eshgheasemani •🌸° •🌸°∞ •🌸°∞°❀🌸❀°∞°🌸•°∞°❀🌸❀°∞°🌸•°∞
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🔴رمان تو وی ای پی کامله با1566 پارت و 💞 اگه میخوای همه رو یکجا بخونی و زودتر از بقیه تموم کنی با پرداخت 40هزار عضو‌ vip شو😍😍 بزنید روی شماره کارت ذخیره میشه👇👇
6037701403767483
بانک کشاورزی مهاجری @Ad_nazreshg ✅ بعد از خرید: 🔸این رمان نزدتون امانته و با واریز هزینه مالک اون نمیشیدو نمیتونید تو کانال شخصیتون یا جاهای دیگه بارگذاری کنید فقط با شرایط ویژه تو کانال خصوصی نویسنده میخونید. ❌ رمان رو کپی نکنید و برای کسی نفرستید، تحت هیچ شرایطی راضی نیستم ❌ ♥️پارت‌اول‌رمان‌ ‌💕👇 https://eitaa.com/eshgheasemani/74667
🌹☘ 🟢 این استغفار امیرالمؤمنین علیه السلام هست که 70 بند میباشد و مولا آن را هر سحر بعد از نماز صبح میخواندند: ✅هر شب یک بند از استغفار هفتاد بندی امیرالمؤمنین علیه السلام در کانال گذاشته میشه 💠فراز 66 استغفار امیرالمؤمنین 🌸🌿 66- اللَّهُمَّ وَ أَسْتَغْفِرُكَ لِكُلِّ ذَنْبٍ لَزِمَنِي بِسَبَبِ كُرْبَةٍ اسْتَعَنْتُ عِنْدَهَا بِغَيْرِكَ أَوِ اسْتَبْدَدْتُ بِأَحَدٍ مِنْهَا دُونَكَ فَصَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ وَ اغْفِرْهُ لِي يَا خَيْرَ الْغَافِرِينَ. بند 66: بار خدایا ! از تو آمرزش میطلبم برای هر گناهی که همراهم گشت به خاطر گرفتاری که در آن از غیر تو کمک خواستم، یا در آن گرفتاری به کسی جز تو پناه بردم؛ پس بر محمد و آل محمد درود فرست و این گونه گناهم را بیامرز ای بهترین آمرزندگان! 💎خدایا به حق حضرت فاطمه ی زهرا سلام الله علیها فرج مولامون تعجیل بفرما و مارو از خدمتگزاران وفادار مولا قرار بده 🤲 💎یا رب محمد وآل محمد، صل علی محمد وآل محمد، وعجل فرج محمد وآل محمد"💎 🌹اَلّلهُمـّ؏َجِّل‌لِوَلیِّڪَ‌الفَرَج‌َ‌واَقِمنابِخِدمَـتِه🌹 🌼🌿به نیت فرج مولا نشر دهید 🆔 @eshgheasemani 🌿🌿🌸
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
‍ ‍ ‍ ┄┅══🦋🦋﷽🦋🦋 🦋اولین ســـــلام تقـــدیم به ســـــاحت قدســـــے قطب عالــم امکان حضـــرت صاحـــب الـــزمان(عج) 🌹🍃اَلسّلامُ عَلَیْکَ یا صاحِبَ الزَّمانِ ، اَلسَّلامُ عَلَیْکَ یا خَلیفَةَ الرَّحْمانِ ، اَلسَّلامُ عَلَیْکَ یا شَریکَ الْقُرْآنِ ، اَلسَّلامُ عَلَیْکَ یا قاطِعَ الْبُرْهانِ . اَلسَّلامُ عَلَیْکَ یا إِمامَ الْإِنْسِ وَالْجانِّ ، اَلسَّلامُ عَلَیْکَ وَعَلى آبائِکَ الطَّیِّبینَ ، وَأَجْدادِکَ الطَّاهِرینَ الْمَعْصُومینَ وَرَحْمَةُ اللَّهِ وَبَرَکاتُهُ 🌸🍃 الْسَلاٰمُ عَلَيْكَ يَا أبا عَبْدِ اللهِ وعلَى الأرواحِ الّتي حَلّتْ بِفِنائِكَ ، عَلَيْكَ مِنِّي سَلامُ اللهِ أبَداً مَا بَقِيتُ وَبَقِيَ الليْلُ وَالنَّهارُ ، وَلا جَعَلَهُ اللهُ آخِرَ العَهْدِ مِنِّي لِزِيَارَتِكُمْ ،السَّلام عَلَى الحُسَيْن ، وَعَلَى عَليِّ بْنِ الحُسَيْنِ ، وَعَلَى أوْلادِ الحُسَيْنِ ، وَعَلَى أصْحابِ الحُسَينِ. 🌼🍃اللهمَّ العن اولَ ظالم ظلمَ حقَّ محمد و ال محمد و اخِرَ تابِع له علی ذالکَ. اللهمَّ العنِ العصابةَ التی جاهدتِ الُحسین وَشایعتْ و بایَعتْ و تاب‍‍َعتْ علی قَتله اللهمَّ العنهم جمیعاً 🌼🌿به نیت فرج مولا نشر دهید 🌷اَلّلهُمـّ؏َجِّل‌لِوَلیِّڪَ‌الفَرَج‌َ‌واَقِمنابِخِدمَـتِه🌷 🆔 @eshgheasemani 🌿🌿🌸
AUD-20220329-WA0025.mp3
4.87M
____________________________ 🌼🍃 🍃 دعای زیبای ال یاسین🌼🍃 (عجل‌الله‌تعالی‌فرجه‌الشریف) در یکی از نامه هایی که به یاران با وفا خود فرستاده‌اند می‌فرمایند: « هر گاه خواستید به وسیله ما، به سوی خداوند توجه کنید، و به ما روی آورید، پس همان گونه که خداوند فرموده است بگویید: سلام علی آل یاسین …» 🌷اَلّلهُمـّ؏َجِّل‌لِوَلیِّڪَ‌الفَرَج‌َ‌واَقِمنابِخِدمَـتِه🌷 🌼🌿به نیت فرج مولا نشر دهید 🆔 @eshgheasemani 🌿🌿🌸
🌹لطفا به نیابت از امام زمان علیه السلام بخونید🌹 🌼🍃بسم الله الرحمن الرحیم اَلسَّلامُ عَلى‏ رَسُولِ اللَّهِ صَلَّى اللَّهُ عَلَیْهِ‏ وَآلِهِ الصَّادِقِ الْأَمینِ، اَلسَّلامُ عَلى‏ مَوْلانا اَمیرِ الْمُؤْمِنینَ. اَلسَّلامُ‏ عَلَى الْأَئِمَّةِ الطَّاهِرینَ، الْحُجَجِ الْمَیامینِ، اَلسَّلامُ عَلى‏ والِدَةِ الْأِمامِ، وَالْمُودَعَةِ اَسْرارَ الْمَلِکِ الْعَلاَّمِ، وَالْحامِلَةِ لِأَشْرَفِ الْأَنامِ اَلسَّلامُ‏عَلَیْکِ اَیَّتُهَا الصِّدّیقَةُ الْمَرضِیَّةُ، اَلسَّلامُ عَلَیْکِ یا شَبیهَةَ اُمِّ مُوسى‏وَابْنَةَ حَوارِىِّ عیسى‏، اَلسَّلامُ عَلَیْکِ اَیَّتُهَا التَّقِیَّةُ النَّقِیَّةُ اَلسَّلامُ‏ عَلَیْکِ اَیَّتُهَا الرَّضِیَّةُ الْمَرْضِیَّةُ، اَلسَّلامُ عَلَیْکِ اَیَّتُهَا اْلمَنْعُوتَةُ فِى‏ الْأِنْجیلِ، الْمَخْطُوبَةُ مِنْ رُوحِ اللَّهِ الْأَمینِ، وَمَنْ رَغِبَ فى‏ وُصْلَتِها مُحَمَّدٌ سَیِّدُ الْمُرْسَلینَ، وَالْمُسْتَوْدَعَةُ اَسْرارَ رَبِّ الْعالَمینَ. اَلسَّلامُ‏عَلَیْکِ وَعَلى‏ آبآئِکِ الْحَوارِیّینَ، اَلسَّلامُ عَلَیْکِ وَعَلى‏ بَعْلِکِ وَوَلَدِکِ، اَلسَّلامُ عَلَیْکِ وَعَلى‏ رُوحِکِ وَبَدَنِکِ الطَّاهِرِ، اَشْهَدُ اَنَّکِ اَحْسَنْتِ‏الْکَِفالَةَ، وَاَدَّیْتِ الْأَمانَةَ، وَاجْتَهَدْتِ فى‏ مَرْضاتِ اللَّهِ، وَصَبَرْتِ فى‏ذاتِ اللَّهِ، وَحَفِظْتِ سِرَّ اللَّهِ، وَحَمَلْتِ وَلِىَّ اللَّهِ، وَبالَغْتِ فى‏ حِفْظِ حُجَّةِ‏ اللَّهِ، وَرَغِبْتِ فى‏ وُصْلَةِ اَبْنآءِ رَسُولِ اللَّهِ، عارِفَةً بِحَقِّهِمْ، مُؤْمِنَةً بِصِدْقِهِمْ، مُعْتَرِفَةً بِمَنْزِلَتِهِمْ، مُسْتَبْصِرَةً بِاَمْرِهِمْ مُشْفِقَةً عَلَیْهِمْ، مُؤْثِرَةً‏ هَواهُمْ، وَاَشْهَدُ اَنَّکِ مَضَیْتِ عَلى‏ بَصیرَةٍ مِنْ اَمْرِکِ، مُقْتَدِیَةًبِالصَّالِحینَ، راضِیَةً مَرْضِیَّةً، تَقِیَّةً نَقِیَّةً زَکِیَّةً، فَرَضِىَ اللَّهُ عَنْکِ‏وَاَرْضاکِ، وَجَعَلَ اْلجَنَّةَ مَنْزِلَکِ وَمَاْویکِ، فَلَقَدْ اَوْلاکِ مِنَ الْخَیْراتِ ما اَوْلاکِ، وَاَعْطاکِ مِنَ الشَّرَفِ ما بِهِ اَغْناکِ، فَهَنَّاکِ اللَّهُ بِما مَنَحَکِ مِنَ‏ الْکَرامَةِ وَاَمْرَاَکِ. پس بالا مى‏کنى سر خود را و مى‏گوئى اَللّهُمَّ اِیَّاکَ اعْتَمَدْتُ، وَلِرِضاکَ طَلَبْتُ، وَبِاَوْلِیآئِکَ اِلَیْکَ تَوَسَّلْتُ، وَعَلى‏ غُفْرانِکَ وَحِلْمِکَ‏ اتَّکَلْتُ، وَبِکَ اعْتَصَمْتُ، وَبِقَبْرِ اُمِّ وَلِیِّکَ لُذْتُ، فَصَلِّ عَلى‏ مُحَمَّدٍ وَآلِ‏ مُحَمَّدٍ، وَانْفَعْنى‏ بِزِیارَتِها، وَثَبِّتْنى‏ عَلى‏ مَحَبَّتِها، وَلا تَحْرِمْنى‏ شَفاعَتَها وَشَفاعَةَ وَلَدِها، وَارْزُقْنى‏ مُرافَقَتَها وَاحْشُرْنى‏ مَعَها وَمَعَ‏ وَلَدِها، کَما وَفَّقْتَنى‏ لِزِیارَةِ وَلَدِها وَزِیارَتِها، اَللّهُمَّ اِنّى‏ اَتَوَجَّهُ اِلَیْکَ‏ بِالْأَئِمَّةِ الطَّاهِرینَ، وَاَتَوَسَّلُ اِلَیْکَ بِالْحُجَجِ الْمَیامینِ مِنْ آلِ طه‏ وَیس‏، اَنْ تُصَلِّىَ عَلى‏ مُحَمَّدٍ وَآلِ مُحَمَّدٍ الطَّیِّبینَ، وَاَنْ تَجْعَلَنى‏ مِنَ‏ الْمُطْمَئِنّینَ الْفآئِزینَ الْفَرِحینَ الْمُسْتَبْشِرینَ، الَّذینَ لا خَوْفٌ عَلَیْهِمْ‏ وَلا هُمْ یَحْزَنُونَ، وَاجْعَلْنى‏ مِمَّنْ قَبِلْتَ سَعْیَهُ، وَیَسَّرْتَ اَمْرَهُ، وَکَشَفْتَ‏ ضُرَّهُ، وَآمَنْتَ خَوْفَهُ، اَللّهُمَّ بِحَقِّ مُحَمَّدٍ وَآلِ مُحَمَّدٍ صَلِّ عَلى‏ مُحَمَّدٍ وَآلِ مُحَمَّدٍ، وَلا تَجْعَلْهُ آخِرَ الْعَهْدِ مِنْ زِیارَتى‏ اِیَّاها، وَاْرزُقْنى‏ الْعَوْدَ اِلَیْها اَبَداً ما اَبْقَیْتَنى‏، وَاِذا تَوَفَّیْتَنى‏ فَاحْشُرْنى‏ فى‏ زُمْرَتِها، وَاَدْخِلْنى‏ فى‏ شَفاعَةِ وَلَدِها وَشَفَاعَتِها، وَاغْفِرْ لى‏ وَلِوالِدَىَ‏ وَلِلْمُؤْمِنینَ وَالْمُؤْمِناتِ، وَآتِنا فِى الدُّنْیا حَسَنَةً وَفِى الْأخِرَةِ حَسَنَةً، وَقِنا بِرَحْمَتِکَ عَذابَ النَّارِ، وَالسَّلامُ عَلَیْکُمْ یا ساداتى‏ وَرَحْمَةُ اللَّهِ وَبَرَکاتُهُ 🌷اَلّلهُمـّ؏َجِّل‌لِوَلیِّڪَ‌الفَرَج‌َ‌واَقِمنابِخِدمَـتِه🌷 🌼🌿به نیت فرج مولا نشر دهید 🆔 @eshgheasemani 🌿🌿🌸
zyarat_narjes khaton_dar_samera.mp3
3.33M
________________________________ 🌸🍃 🍃 زیارت حضرت نرجس خاتون🌼🍃 اگر حاجتی دارید بـه حضرت نرجس خاتون، مادر امام زمان(ع) متوسّل شوید. ایشان چون مادر ولیّ وقـت ما هستند، به فـرزندشان مـی فرمایند که: پسرم! این شخص به من متوسّل شده. خواسته اش را بده. 🌷اَلّلهُمـّ؏َجِّل‌لِوَلیِّڪَ‌الفَرَج‌َ‌واَقِمنابِخِدمَـتِه🌷 🌼🌿به نیت فرج مولا نشر دهید 🆔 @eshgheasemani 🌿🌿🌸
سلام روزتون مهدوی 🌹14 صلوات🌹 برای سلامتی وظهور اقا بفرسین تا ان شاالله قسمت جدید رو بذارم😊
•🌸°∞°❀🌸❀°∞°🌸•°∞°❀🌸°∞°❀🌸❀ •🌸°∞° •🌸° ✨﷽✨ ♥️ ✍ دوست عزیز کپی و ارسال رمان به کانالها و گروها و پیویتون حرااامه❌ با شنیدن صدام برگشت و اول از دیدنم تعجب کرد‌، اما بعداز چند لحظه اخم ریزی کرد و دلخور گفت.... - شما اینجا چیکار میکنین؟ دستپاچه و با التماس گفتم - خانم جونم حالش بد شده، داداش چند بار تماس گرفته باهاتون ولی جواب ندادین، خواهش میکنم کمکش کنین نمیدونم چی تو نگاهم دید، التماس یا صورت رنگ پریده م، که یه لحظه رنگ نگاهش عوض شد و سریع نگاهی به گوشیش کرد. خواستم بهش توضیح بدم که سوءتفاهم شده ولی با رسیدن آقا مهدی و استاد دیگه نتونستم. علی آقا شماره ای رو گرفت و گوشی رو کنار گوشش گذاشت. - الو سلام حمید جان، شرمنده داداش گوشیم بی صدا بود - چی شده؟ - باشه نگران نباش الان خودم رو میرسونم درمونده نگاهش کردم که گفت - چیز خاصی نیست، ان شاالله خیره رو به آقا مهدی گفت - مهدی جان من زودتر میرم، ان شاالله بمونه یه روز دیگه میریم از ما جدا شد و بدون اینکه حرفی بزنه یا نگاهم کنه با قدم های تند به سمت خروجی رفت. توان از پاهام رفت، چرا طاقت این رفتارش رو ندارم، احتمالا زینب بهش نگفته. بغضم رو به سختی قورت دادم و رو به استاد گفتم - ببخشین استاد من و سحر سریعتر میریم اگه شما میخواین بمونین! استاد نگاهی به حالم کرد و نمیدونم تو نگاهم چی دید گفت - شما برین من و اقا مهدی بعدا میایم شاید میدونه نیاز دارم تو خودم باشم دست سحر رو گرفتم و بعداز خداحافظی ازشون جداشدیم و به سمت خونه راه افتادیم - دیدی چی شد سحر؟ از یه طرف خانم جون، از یه طرفم علی آقا که مشخصه ازم دلخور شده. سحر دستم رو محکم فشار داد وگفت - نگران نباش عزیزم، وقتی زینب بهش بگه تموم سوءتفاهم ها برطرف میشه! فاصله حرم تا خونه رو اصلا نفهمیدم چطور اومدم، دلم میخواد زودتر پیش خانم جون برسم. در رو باز کردم و با عجله به سمت اتاق رفتم. وارد اتاق شدم، مادر زینب نزدیک خانم جون به دیوار تکیه داده بود. خانم جون دراز کشیده و علی آقا بالاسرش نشسته بود و با گوشی معاینه ش می کرد، وارد که شدم حمید نگاهی به صورت رنگ پریده م کرد، استرس و تپش های قلبم امونم رو بریده، مسیر رو به قدری تند اومدم که نفس نفس میزدم. -سـ...لام چی...شده خواستم نزدیک خانم جون برم که حمید نزدیکم شد و گفت - آروم باش چیزی نشده نزدیکم شد و با نگاهش فهموند که خانم جون تازه حالش خوب شده، نگرانی تو رو ببینه بازم بدتر میشه - چی شده داداش؟ - بیا بریم بیرون بهت میگم همراهش از اتاق بیرون اومدم و پرسیدم - بگو دیگه، جون به لبم کردی! سحر نزدیکمون شد و حمید گفت - چیزی نیست، احتمالا غذای سحری بهش نساخته و مسموم شده از یه طرفم مثل اینکه یکی از داروهای قلبش دیروز تموم شده و روش نشده بهمون بگه! الانم علی داره معاینه میکنه...بذار ببینم چی میگه. درضمن حال تو که بدتر از خانم جونه! - حمیدجان یه لحظه بیا باصدای علی آقا پشت سر حمید وارد اتاق شدم، نگاهم به علی آقا بود ببینم چی میگه. - حمیدجان، متاسفانه این داروش که تموم کرده، باعث شده حالش بدشه. برو از داروخانه ی سر کوچه زود بگیر بیار بدیم بهش. برا مسمومیت هم ببین صدیقه خانم گلاب و عرق نعنا اگه داره یه لیوان عرق نعنا و دوسه قاشق گلاب توش بریز بده بخورن. اگه نداشت فکر کنم همین اطراف یه عطاری باشه. حمید ورق قرصی که تموم شده رو گرفت و به سرعت رفت. دلم میخوادبه علی آقا بگم قضیه چیه که بدون نگاه کردن به من وسایلش رو برداشت و رو به مادرش گفت - مامان شما فعلا اینجا باشین، من میرم اتاق استراحت کنم. اگه مشکلی پیش اومد خبرم کنین حاج خانم با محبت نگاهش کرد و جواب داد - برو پسرم، من و دخترا هستیم. خداخیرت بده بغض به گلوم چنگ میزنه، جلوی حاج خانم نمیتونم گریه کنم. سحر رفت طبقه ی پایین ببینه عرق نعنا و گلاب داریم یا نه. نزدیک خانم جون نشستم و با دیدنش که اروم چشم هاش رو بسته و خوابیده بود بغضم ترکید. شروع به گریه کردم‌، طاقت دیدن این حال خانم جون رو ندارم. از خدا که پنهون نیست از یه طرفم بی محلی علی آقا دلم رو آتیش میزنه. هر دو باعث شد هق هق گریه م رو به زور کنترل کنم و شونه هام شروع به لرزیدن کرد. حاج خانم متوجهم شد و کنارم نشست و گفت - زهرا جان، چیزی نشده که خودت رو اذیت میکنی، الان قرص رو میاره میخوره خوب میشه. توباید قوی باشی الان که مادرت اینجا نیست توباید به خانم جون برسی و کمک حالش باشی، ولی با این وضعی که تو داری یکی میخواد به تو برسه، هوم؟ ♥️پارت‌اول‌رمان‌ ‌💕👇 https://eitaa.com/eshgheasemani/74667 .... 🚫 •••┈✾~🍃♥️🍃~✾┈••• ┄•●❥ @eshgheasemani •🌸° •🌸°∞ •🌸°∞°❀🌸❀°∞°🌸•°∞°❀🌸❀°∞°🌸•°∞
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🔴رمان تو وی ای پی کامله با1566 پارت و 💞 اگه میخوای همه رو یکجا بخونی و زودتر از بقیه تموم کنی با پرداخت 40هزار عضو‌ vip شو😍😍 بزنید روی شماره کارت ذخیره میشه👇👇
6037701403767483
بانک کشاورزی مهاجری @Ad_nazreshg ✅ بعد از خرید: 🔸این رمان نزدتون امانته و با واریز هزینه مالک اون نمیشیدو نمیتونید تو کانال شخصیتون یا جاهای دیگه بارگذاری کنید فقط با شرایط ویژه تو کانال خصوصی نویسنده میخونید. ❌ رمان رو کپی نکنید و برای کسی نفرستید، تحت هیچ شرایطی راضی نیستم ❌ ♥️پارت‌اول‌رمان‌ ‌💕👇 https://eitaa.com/eshgheasemani/74667
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
83281456-7e61-4f21-9fc4-a32a5d437782.mp3
8.01M
🎙 می دونم سیل گناه من شده باعث دوری من بجز گریه نکردم کاری دیگه واسه دوری آخه تنها تویی دوای دردمون آقا خسته شدیم از این و اون آقا 💎یا رب محمد وآل محمد، صل علی محمد وآل محمد، وعجل فرج محمد وآل محمد"💎 🌷اَلّلهُمـّ؏َجِّل‌لِوَلیِّڪَ‌الفَرَج‌َ‌واَقِمنابِخِدمَـتِه🌷 🌼🌿به نیت فرج مولا نشر دهید 🆔 @eshgheasemani 🌿🌿🌸
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
▫️برمی‌خیزی، بهار می‌شکفد؛ لب می‌گشایی، جهان معطر می‌شود؛ سلام بر تو و بر لحظه قیام تو! ✨ السَّلَامُ عَلَيْكَ حِينَ‏ تَقُوم‏ ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ❤️ روز دوازدهم چلّه زیارت آل یس به نیّت فرج (یک‌شنبه) ⏳ ۲۸ روز مانده به نیمه‌ شعبان 📎دریافت متن و صوت زیارت آل یاسین و دعای بعد از آن، با صدای مداحان مختلف 🔘 ایتا | بله | تلگرام | اینستاگرام @Elteja
سلام شبتون مهدوی 🌹14 صلوات🌹 برای سلامتی وظهور اقا بفرسین تا ان شاالله قسمت جدید رو بذارم😊
•🌸°∞°❀🌸❀°∞°🌸•°∞°❀🌸°∞°❀🌸❀ •🌸°∞° •🌸° ✨﷽✨ ♥️ ✍ دوست عزیز کپی و ارسال رمان به کانالها و گروها و پیویتون حرااامه❌ حق با حاج خانومه، اما نمیدونه که تو دل من چه خبره. اشکام رو پاک کردم و گفتم - درسته، خیلی وابسته ی خانم جونم، نمیتونم تو این حال ببینمش. پیشونیم رو بوسید و گفت - نگران نباش، خوب میشه. زهرا جان حالا که شما اینجایین، من یه سر برم به اتاقمون بزنم. فردا قراره عقد بچه ها خونده بشه، ببینم چه برنامه ای دارن یاد زینب و خوشحالیش افتادم، ناخودآگاه لبخند روی لبم اومد - شما بفرمایین من هستم، ببخشین که اذیتتون کردیم. بعداز رفتن حاج خانم، دست خانم جون رو تو دستم گرفتم و بوسیدم. چشم هاش رو باز کرد و مثل همیشه با لبخند نگاهم کرد - اومدی زهرا جان، چرا چشم هات قرمز شده دخترم؟ - نگرانتون شدم، خداروشکر که الان خوبین. آروم دستش روبالا آورد و اشکم رو پاک کرد - نگران نباش خوبم دلخور گفتم - چرا قرصتون تموم شده بود بهمون نگفتین؟ خودتون که میدونین دکترتون چقدر تأکید کرده که داروهاتون باید به موقع استفاده کنین! - خجالت کشیدم دخترم، من همیشه باعث زحمت شما هستم اخمی کردم و گفتم - شما تاج سر مایی، دیگه نشنوم از این حرفا بزنین. سحر به همراه حمید وارد اتاق شد و حمید پلاستیک دارو و گلاب و عرق نعنا رو به دستم داد و رو به خانم جون با شوخی گفت - عشق من چطوره؟ خانم جون از حرفش خندید، گلاب و عرق نعنا رو همونطور که علی آقا گفته بود تو لیوان قاطی کردم و کمک کردم خانم جون بشینه و بخوره. بعداز خوردن، به دیوار تکیه داد. سحر لیوان آبی آورد و یکی از قرص هارو بازش کردم و دادم.خداروشکر حالش کمی بهتر شده، سحر روبه خانم جون گفت - حالا دیگه بخوابین تا داروها اثر کنه فردا دوتا عقد داریم باید حالتون زود خوب شه. خندید و با اینکه دوست نداشت بخوابه ولی مجبورش کردیم دراز بکشه تا کاملا خوب شه. حمید که از خوردن قرص و خوابیدن خانم جون خیالش راحت شد رو به من گفت - زهرا جان، اگه فعلا اینجایی من و سحر بریم یکم خرید کنیم با خوشحالی گفتم - برین به سلامت، من هستم. خوش بگذره بعداز خداحافظی از اتاق بیرون رفتن. حالا من موندم و یه دل پر و یه ذهن پر از فکر و خیال.... صدای پیامک گوشیم بلند شد، با فکر اینکه شاید علی اقا باشه و بتونم توضیح بدم گوشی رو باعجله برداشتم، اما برخلاف میلم بادیدن اسم همراه اول تمام محاسباتم بهم ریخت. کلافه گوشی رو تو دستم نگه داشتم، چندباری خواستم بنویسم بگم اشتباه شده، اما باز بیخیال شدم. گوشی رو روی کیفم پرت کردم، زانوهام رو بغل کردم و سرم رو روی زانوهام گذاشتم. گاهی وقتا این قدر زندگی به ادم فشار میاره که دلش میخواد باصدای بلند داد بزنه. خدایا...چرا اینجوری میشه؟ چرا باید علی آقا دقیقا موقعی که من از روی اجبار با آقا مهدی میخواستم حرف بزنم با هم بیان حرم؟ همیشه تنهایی میرفتن اما امروز همه چی بهم ریخت. نمیخوام گلایه کنم اما منم تاحدی طاقت دارم. گرمی اشک رو روی صورتم حس کردم، خوش بحال سحر که خیالش راحت شد، یاد حرف خانم جون افتادم. همیشه میگه - وقتی یه سیب رو میندازی هوا، هزار تا چرخ میخوره تا بیاد پایین حالا زندگی من مثل همین سیب شده هر روز به اتفاق جدید... توهمین فکرا بودم که چند تقه به در خورد، بی میل بلند شدم و بدون اینکه اشکام رو پاک کنم در روباز کردم، با دیدن علی آقا که پشت به در وایستاده بود دوباره استرسم شروع شد و قلبم به تپش افتاد 🔴رمان تو وی ای پی کامله با1566 پارت و 💞 اگه میخوای همه رو یکجا بخونی و زودتر از بقیه تموم کنی با پرداخت 40هزار عضو‌ vip شو😍😍 بزنید روی شماره کارت ذخیره میشه👇👇
6037701403767483
بانک کشاورزی مهاجری @Ad_nazreshg ✅ بعد از خرید: 🔸این رمان نزدتون امانته و با واریز هزینه مالک اون نمیشیدو نمیتونید تو کانال شخصیتون یا جاهای دیگه بارگذاری کنید فقط با شرایط ویژه تو کانال خصوصی نویسنده میخونید. ❌ رمان رو کپی نکنید و برای کسی نفرستید، تحت هیچ شرایطی راضی نیستم ❌ ♥️پارت‌اول‌رمان‌ ‌💕👇 https://eitaa.com/eshgheasemani/74667 .... 🚫 •••┈✾~🍃♥️🍃~✾┈••• ┄•●❥ @eshgheasemani •🌸° •🌸°∞ •🌸°∞°❀🌸❀°∞°🌸•°∞°❀🌸❀°∞°🌸•°∞
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌹☘ 🟢 این استغفار امیرالمؤمنین علیه السلام هست که 70 بند میباشد و مولا آن را هر سحر بعد از نماز صبح میخواندند: ✅هر شب یک بند از استغفار هفتاد بندی امیرالمؤمنین علیه السلام در کانال گذاشته میشه 💠فراز 67 استغفار امیرالمؤمنین 🌸🌿 67- اللَّهُمَّ وَ أَسْتَغْفِرُكَ لِكُلِّ ذَنْبٍ حَمَلَنِي عَلَى الْخَوْفِ مِنْ غَيْرِكَ أَوْ دَعَانِي إِلَى التَّوَاضُعِ لِأَحَدٍ مِنْ خَلْقِكَ أَوِ اسْتَمَالَنِي إِلَيْهِ الطَّمَعُ فِيمَا عِنْدَهُ أَوْ زَيَّنَ لِي طَاعَتَهُ فِي مَعْصِيَتِكَ اسْتِجْرَاراً لِمَا فِي يَدِهِ وَ أَنَا أَعْلَمُ بِحَاجَتِي إِلَيْكَ لَا غِنَا لِي عَنْكَ فَصَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ وَ اغْفِرْهُ لِي يَا خَيْرَ الْغَافِرِينَ. بند 67: بار خدایا ! از تو آمرزش میطلبم برای هر گناهی که مرا واداشت که از غیر تو بترسم، یا مرا به تواضع کردن پیش یکی از مخلوقاتت کشانید، یا به طمع آنچه نزد او بود به سوی او مایل شدم، یا چون پیروی اش را در معصیت تو برای من زینت و جلوه داده بود مرتکب شدم، در حالی که من میدانم همواره به تو محتاجم و هرگز از تو بی نیاز نیستم؛ پس بر محمد و آل محمد درود فرست و این گونه گناهم را بیامرز ای بهترین آمرزندگان! 💎خدایا به حق حضرت فاطمه ی زهرا سلام الله علیها فرج مولامون تعجیل بفرما و مارو از خدمتگزاران وفادار مولا قرار بده 🤲 💎یا رب محمد وآل محمد، صل علی محمد وآل محمد، وعجل فرج محمد وآل محمد"💎 🌹اَلّلهُمـّ؏َجِّل‌لِوَلیِّڪَ‌الفَرَج‌َ‌واَقِمنابِخِدمَـتِه🌹 🌼🌿به نیت فرج مولا نشر دهید 🆔 @eshgheasemani 🌿🌿🌸