eitaa logo
🕊️عشـــ❤ـــق‌آسمانے🕊️
17.6هزار دنبال‌کننده
6هزار عکس
1.6هزار ویدیو
38 فایل
#اللهم‌بارک‌لمولانا‌صاحب‌الزمان💚 🔴در آخرالزمان همه هلاک میشوند مگر کسانی که برای تعجیل فرج دعاکنن🌷 #رفیق👈 هر کاری میکنی به نیابت از حضرت نذر سلامتی و فرج مولا کن❗ این‌کانال وقف امام زمان علیه السلامه و مطالب غیرمرتبط، تبلیغ‌ و‌تبادل گذاشته نمیشه❌
مشاهده در ایتا
دانلود
•🌸°∞°❀🌸❀°∞°🌸•°∞°❀🌸°∞°❀🌸❀ •🌸°∞° •🌸° ✨﷽✨ ♥️ ✍ با صدای گرفته گفتم - بفرمایید اولش با دیدنم چند لحظه تو شوک بود‌ بلافاصله نگاه ازم گرفت و سرش رو پایین انداخت و سرد جوابم رو داد - سلام، ببخشید حمید نیست؟ سرم رو پایین انداختم و سر سنگین جواب دادم - خیر با خانمش رفتن بیرون، امری داشتین؟ - قرصشون رو دادین؟ - بله، گلاب و نعنارو هم دادم در باز بود، وقتی دید تنهام و خانم جون هم خوابیده گفت - اومده بودم دوباره معاینه شون کنم، اجازه بدید به مادر بگم ایشونم بیان سرش رو به طرف اتاقشون خم کرد و گفت - مادر یه لحظه میاین؟ حاح خانم اومد و هردو وارد اتاق شدن، خانم جون از صدای ما بیدار شد و نشست. علی آقا دوباره گوشی معاینه رو روی سینه ش گذاشت و معاینه ش کرد، رو به خانم جون گفت - الحمدلله حالتون الان بهتره، الان که دیگه دردی ندارین؟ خانم جون نگاهی به من کرد و گفت - نه پسرم، خداروشکر زهرا هم قرصم رو داد، هم گلاب و نعنا داد. الحمدلله الان بهترم. نگاهم به علی اقا بود ببینم چی میگه، اما فقط به لبخندی اکتفا کرد و بدون اینکه نگاهم کنه رو به خانم جون گفت - خداروشکر، باز اگه کاری داشتین من درخدمتتون هستم. بلند شد و خواست بره، تو دلم گفتم... کاش یه لحظه برگرده و نگاه کنه، با اینکه ازش مهلت خواستم اما الان میفهمم خودمم بهش علاقه دارم. و الا مگه میشه این قدر از بی محلیش بهم بریزم. اما علی اقا بی توجه به من یه خداحافظی کلی کرد و از اتاق رفت. حس ادمی رو دارم که شخصیتش پیش خودش خورد شده، کمی حرصم گرفت که چرا بدون دلیل باهام اینجوری رفتار میکنه. دلم از این همه بی محلی واقعا شکست، اصلا دلم نمیخواد دیگه به چیزی فکر کنم. نفس پرحرصی کشیدم و برگشتم کنار خانم جون و حاج خانم که درباره مراسم فردا حرف میزدن، نشستم. حاج خانم رو به من گفت - زهرا جان ان شاالله فردا عصر میریم حرم، عقد بچه ها خونده بشه حتما شما هم بیاین یاد رفتار علی اقا افتادم اما خودم رو کنترل کردم و گفتم - ان شاالله، تا ببینیم خدا چی میخواد حاج خانم به اتاقشون رفت و بعداز عوض کردن لباس هام کنار خانم جون دراز کشیدم. صدای باز شدن در باعث شد از خواب بیدارشم، نمیدونم چقدر می شد که خوابیده بودم، سحر با لب خندون که چند تا پلاستیک تو دستش داشت وارد اتاق شد و با پاش به پام زد - پاشو تنبل خان، خانم جون قرص خورده خوابیده، تو چرا خوابیدی؟ دستم رو تکیه گاه کردم و بلند شدم، موهام رو با کلیپس بستم و به دیوار تکیه داد - صبح زود بیدار شدم خوابم گرفت، اینجا هم بیکارم دیگه بشینم در و دیوار نگاه کنم؟ خریدهاشون رو مقابلم رو زمین گذاشت - اینو برا تو خریدیم یکی از پلاستیک هارو مقابلم گرفت ، به خاطر اینکه دلش نشکنه خندیدم و گفتم - خداروشکر حداقل برا شما مهمم الکی اخم ریزی کرد و با خنده جواب داد - تو برا خیلیا مهمی خانوم، دور و برت رو نگاه کنی میهفمی با یادآوری اتفاقات صبح دوباره حالم بدتر شد و با حرص گفتم - بیخیال سحر، دیگه دلم نمیخواد چیزی بشنوم سحر متعجب از حرفم گفت - چی شده؟ فقط دوساعته رفتیم تو این دوساعت چه اتفاقی افتاده که این قدر بهم ریختی؟ کلافه گفتم - گفتم که بیخیال، بذار ببینم چی خریدی واسم از داخل پلاستیک بیرون اوردم و بادیدن یه تونیک فیروزه ای رنگ چشم هام برقی زد و گفتم - چه نازه، اتفاقا اون روز که برا مامان وبابا خرید کردم این تونیک چشمم رو گرفت، از کجا فهمیدی من این مدلی دوست دارم خندید و با شیطنت گفت - ما اینیم دیگه. حالا زود بپوش ببینم خوشگل میشی یا نه - الان حوصله ندارم سحر میشه بمونه بعدا؟ با اخم گفت - خیر نمیشه، پاشو ببینم مثل پیرزنا نشستی و آه میکشی! یالا زود باش، اگه قراره هر دفعه برم بیرون و برگردم ببینم زانوی غم بغل گرفتی دیگه تنهات نمیذارم به زور بلندم کردو به خاطر اینکه دلش نشکنه، لبخند زورکی زدم - باشه بابا، حالا نزن مارو تونیک رو پوشیدم و سحر با چشم های گرد نگاهم می کرد - دقیقا سایزته، ماه شدی مااااااه! خوشبحالت هر لباسی تو تنت خوشگل وایمیسته خصوصا با اون قیافه ی خوشگل و بانمکت مثل عروسک میشی از تعریفش خنده م گرفت، خداروشکر سحر رو دارم و الا دیوونه میشدم. تا حمید بیاد لباس رو عوض کردم و پرسیدم - پس داداش کو؟ همونطور که خرید هاشو یکی یکی بیرون میاورد جواب داد - علی اقا دم در بود وایستاد باهم حرف بزنن با شنیدن اسمش ته دلم خالی شد ولی یاد رفتارش که افتادم اخم کردم و بدون حرف کنار سحر نشستم. ♥️پارت‌اول‌رمان‌ ‌💕👇 https://eitaa.com/eshgheasemani/74667 .... 🚫 •••┈✾~🍃♥️🍃~✾┈••• ┄•●❥ @eshgheasemani •🌸° •🌸°∞ •🌸°∞°❀🌸❀°∞°🌸•°∞°❀🌸❀°∞°🌸•°∞‌
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🔴رمان تو وی ای پی کامله با1566 پارت و 💞 اگه میخوای همه رو یکجا بخونی و زودتر از بقیه تموم کنی با پرداخت 40هزار عضو‌ vip شو😍😍 بزنید روی شماره کارت ذخیره میشه👇👇
6037701403767483
بانک کشاورزی مهاجری @Ad_nazreshg ✅ بعد از خرید: 🔸این رمان نزدتون امانته و با واریز هزینه مالک اون نمیشیدو نمیتونید تو کانال شخصیتون یا جاهای دیگه بارگذاری کنید فقط با شرایط ویژه تو کانال خصوصی نویسنده میخونید. ❌ رمان رو کپی نکنید و برای کسی نفرستید، تحت هیچ شرایطی راضی نیستم ❌ ♥️پارت‌اول‌رمان‌ ‌💕👇 https://eitaa.com/eshgheasemani/74667
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🍃🌹🍃 🛑 ۱۷ رجب، سالروز به درک واصل شدن عباسی لعنت الله علیه، قاتل حضرت رضا صلوات الله علیه (که خداوند در از آن ملعون با تعبیر «عِفریت مستکبر» یاد فرموده است) مبارک باد 🍃🌹🍃 🌺 «أسعد الله ایّامکم یا أبالحسن یا علی‌بن موسی‌الرضاعلیه السلام»
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔴 اهمیت اخلاق خوب مومنان 📜«اخلاق ما می‌تواند دیگران را دیندار یا دین‌گریز کند!» 📍دکتر محمد دولتی 💎یا رب محمد وآل محمد، صل علی محمد وآل محمد، وعجل فرج محمد وآل محمد"💎 🌷اَلّلهُمـّ؏َجِّل‌لِوَلیِّڪَ‌الفَرَج‌َ‌واَقِمنابِخِدمَـتِه🌷 🌼🌿به نیت فرج مولا نشر دهیدتا افراد بیشتری به یاد حضرت باشن✨ 🆔 @eshgheasemani 🌿🌿🌸
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
او می آید.... امایادمان باشد....💔
سلام شبتون مهدوی 🌹14 صلوات🌹 برای سلامتی وظهور اقا بفرسین تا ان شاالله قسمت جدید رو بذارم😊
•🌸°∞°❀🌸❀°∞°🌸•°∞°❀🌸°∞°❀🌸❀ •🌸°∞° •🌸° ✨﷽✨ ♥️ ✍ با شنیدن اسمش ته دلم خالی شد ولی یاد رفتارش که افتادم اخم کردم و بدون حرف کنار سحر نشستم. سحر که متوجهم شد اول نگاهی به خانم جون کرد و بعداز اینکه مطمئن شد خوابه، روبه من گفت - ببینم قضیه چیه؟ لباسی که بهم داده بود رو تا کردم و مرتب روی ساکم گذاشتم و دلخور گفتم - بعداز اینکه دید من و آقا مهدی میخوایم حرف بزنیم ازم دلخور شده و قیافه میگیره، تو و حمید که رفتین نشستم کلی گریه کردم، بعدش علی آقا اومد و بی توجه به من خانم جون رو معاینه کرد و بعدش حتی نگاهم نکرد و از اتاق بیرون رفت سحر که مشخصه از حرفام تعجب کرده گفت - واااا، خب یعنی چی؟ اون که هنوز همسر شرعیت نشده بخواد قهر کنه و باهات این رفتارو کنه. - خب ببین سحر اخه اون شب که ماباهم حرف زدیم به من گفت بهم قول بده که تو این مدت به کسی فکر نکنی تا خیال منم راحت باشه، اولا که من بهش قولی ندادم فقط گفتم ان شاالله، یعنی اگه خدا بخواد، ازکجا بدونم که قرار این اتفاقا بیفته. درضمن وقتی مادرم که از بچگی زحمتم رو کشیده نمیتونم که دلش رو بشکنم و حرفش رو زمین بندازم. - به نظر منم این منطقی نیست، حق اینو نداره که ازت دلخور بشه و باهات اینجوری رفتار کنه. درضمن کار درست رو تو کردی چون استاد با مادرت حرف زده و مادرت اجازه داده. الانم دینی به گردنت نیست که بخوای ناراحت بشی - چی بگم اخه، نمیدونم اصلا زینب بهش گفته یانه - عزیز من حتی اگه نگفته باشه هم علی اقا نمیتونه ازت انتظار داشته باشه چون توگفتی بهش فکر میکنی جواب مثبت که ندادی! بالاخره اونم باید حد وحدود خودش رو بدونه، نمیگم پسر بدیه، نه! اتفاقا خیلی پسر خوبیه ولی چطورمیگه عاشقته و دوستت داره درحالی که ناراحتی تو رو میبینه، حداقل میتونه به جای ناراحتی و دلخوری، بیاد علت حرف زدنت رو با اقا مهدی بپرسه - خب همین دیگه، اخه سحر خداشاهده من مجبور شدم. من که نمیخواستم باهاش حرف بزنم حتی وقتی صحبت می کرد اصلا حواسم بهش نبود همش اینور و اونور نگاه می کردم، اخرشم که دید من حواسم نیست و حرف نمیزنم گفت بمونه بعدا حرف میزنیم سحر طلبکار گفت - به نظرم توهم محلش نده، چون تو کار بدی نکردی، احترام به حرف مامان گذاشتی و فقط درحد چندکلام حرف زدی، کار غیر شرع نکردی که - نمیدونم از صبح اعصابم خورده، دلم نمیخواد دیگه باهاش روبرو بشم. میدونی توکه من رو میشناسی هم الان عذاب وجدان دارم نکنه حق با اون باشه و من اشتباه کردم، از یه طرفم خودم رو توجیه میکنم که کار اشتباهی نکردم - زهراجان توحق انتخاب داری، اصلا شاید تواین مدت یکی اومد خواستگاریت که خیلی سرتر از علی اقا باشه تومیخوای بگی برو مثلا یه ماه دیگه بیا بهت فکر کنم؟ به نظرم روی اقا مهدی هم فکر کن! بحث یه عمر زندگیه، درضمن اگه اون به تو اعتماد داره چرا الان باید دلخور بشه؟ کلافه دستهام رو به صورتم کشیدم و پوفی کردم - نمیدونم هرکی یه جور درگیره، منم اینجوری درگیرم دیگه. - حالا نمیخواد خودت رو ناراحت کنی، وقتی زینب بهش بگه خودش میفهمه زود قضاوت کرده و کارش اشتباه بوده. چطور به سحر بگم دلم نمیخواد ازم ناراحت باشه، سحر خواست جو رو عوض کنه گفت - میگم دل تو دلم نیست، کاش فردا زود برسه و بریم عقد مریم و زینب باشنیدن این حرف آهی از ته دل کشیدم و گفتم - خوشبخت بشن، من که نمیام - واااا یعنی چی نمیای؟ رفیق چندین و چند ساله ایم هاااا!! - میدونم اما نمیخوام چشمم بهش بخوره، راستش طاقت ندارم اینجوری باهام رفتار کنه ازحرفم بلند خندید، سریع متوجه خانم جون شد و دستش رو جلوی دهنش گرفت و آروم گفت - عاشق کی بودی تووووو حرصم گرفت و با پا محکم به پاش کوبیدم - کوفت، توهم منتظری من یه حرفی بزنم، آتو بگیری این بار بامحبت نگاهم کرد و گفت - اخه خنده داره هردوتون ازدست هم ناراحتین، علی اقا اونور دیوار قیافه میگیره و ناراحته، تواین ور دیوار. درحالی که دلتون برا هم دیگه پر میزنه شوخی رو کنار گذاشت و گفت - نگران نباش این روزا میگذره، ولی ازمن میشنوی فردا بیا، چون نیای ناراحت میشن - حالا تافردا زیاد مونده، راستی اقا صادق و مادربزرگش اومدن؟ - اره، قبل اینکه بریم بیرون با مریم دیدمش، اینقدر به هم میان. خداخوشبختشون کنه زیر لب خداروشکری گفتم، به ذهنم سؤالی رسید پرسیدم - حالا فردا کی عقدشون رو میخواد بخونه؟ - فکر کنم استاد فاضل - ای بابا، پس فردا کلا نباید بیام خودش رو نزدیکم کرد و کنارم نشست - چرا؟ اونا چه ربطی به تو دارن ♥️پارت‌اول‌رمان‌ ‌💕👇 https://eitaa.com/eshgheasemani/74667 .... 🚫 •••┈✾~🍃♥️🍃~✾┈••• ┄•●❥ @eshgheasemani •🌸° •🌸°∞ •🌸°∞°❀🌸❀°∞°🌸•°∞°❀🌸❀°∞°🌸•°∞‌
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🔴رمان تو وی ای پی کامله با1566 پارت و 💞 اگه میخوای همه رو یکجا بخونی و زودتر از بقیه تموم کنی با پرداخت 40هزار عضو‌ vip شو😍😍 بزنید روی شماره کارت ذخیره میشه👇👇
6037701403767483
بانک کشاورزی مهاجری @Ad_nazreshg ✅ بعد از خرید: 🔸این رمان نزدتون امانته و با واریز هزینه مالک اون نمیشیدو نمیتونید تو کانال شخصیتون یا جاهای دیگه بارگذاری کنید فقط با شرایط ویژه تو کانال خصوصی نویسنده میخونید. ❌ رمان رو کپی نکنید و برای کسی نفرستید، تحت هیچ شرایطی راضی نیستم ❌ ♥️پارت‌اول‌رمان‌ ‌💕👇 https://eitaa.com/eshgheasemani/74667
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
یکی از نیکبختان دوران غیبت میگفت: 🌱تکان میخوری بگو:یاصاحب الزمان 🌱می نشینی بگو:یاصاحب الزمان 🌱برمیخیزی بگو:یاصاحب الزمان 🍂🍃صبح که از خواب بیدار می شوی مودب بایست وصبحت را باسلام به امام زمانت شروع کن وبگو "آقاجان" دستم به دامانت خودت یاری ام کن، 🍃🍂شب که میخواهی بخوابی اول دست به سینه بگذار وبگو"السلام علیک یا صاحب الزمان" بعد بخواب ✍✨شب وروزت را به یاد محبوب سرکن که اگر این طور شد شیطان دیگر در زندگی تو جایگاهی ندارد، دیگر نمیتوانی گناه کنی دیگر تمام وقت بیمه امام زمانی... ‎‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌ 💎یا رب محمد وآل محمد، صل علی محمد وآل محمد، وعجل فرج محمد وآل محمد"💎 🌷اَلّلهُمـّ؏َجِّل‌لِوَلیِّڪَ‌الفَرَج‌َ‌واَقِمنابِخِدمَـتِه🌷 🌼🌿به نیت فرج مولا نشر دهیدتا افراد بیشتری به یاد حضرت باشن✨ 🆔 @eshgheasemani 🌿🌿🌸
🌹☘ 🟢 این استغفار امیرالمؤمنین علیه السلام هست که 70 بند میباشد و مولا آن را هر سحر بعد از نماز صبح میخواندند: ✅هر شب یک بند از استغفار هفتاد بندی امیرالمؤمنین علیه السلام در کانال گذاشته میشه 💠فراز 68 استغفار امیرالمؤمنین 🌸🌿 68- اللَّهُمَّ وَ أَسْتَغْفِرُكَ لِكُلِّ ذَنْبٍ مَدَحْتُهُ بِلِسَانِي أَوْ هَشَّتْ إِلَيْهِ نَفْسِي أَوْ حَسَّنْتُهُ بِفِعَالِي أَوْ حَثَثْتُ إِلَيْهِ بِمَقَالِي وَ هُوَ عِنْدَكَ قَبِيحٌ تُعَذِّبُنِي عَلَيْهِ فَصَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ وَ اغْفِرْهُ لِي يَا خَيْرَ الْغَافِرِينَ. بند 68: بار خدایا ! از تو آمرزش میطلبم برای هر گناهی که با زبان آن را مدح کردم، یا نفسم به سوی آن مشتاق گشت، یا با کردار خود آن را نیکو جلوه دادم، یا با گفتارم به آن تشویق کردم، در حالی که آن نزد تو قبیح بوده و بر آن عذابم میکنی؛ پس بر محمد و آل محمد درود فرست و این گونه گناهم را بیامرز ای بهترین آمرزندگان! 💎خدایا به حق حضرت فاطمه ی زهرا سلام الله علیها فرج مولامون تعجیل بفرما و مارو از خدمتگزاران وفادار مولا قرار بده 🤲 💎یا رب محمد وآل محمد، صل علی محمد وآل محمد، وعجل فرج محمد وآل محمد"💎 🌹اَلّلهُمـّ؏َجِّل‌لِوَلیِّڪَ‌الفَرَج‌َ‌واَقِمنابِخِدمَـتِه🌹 🌼🌿به نیت فرج مولا نشر دهید 🆔 @eshgheasemani 🌿🌿🌸
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
‍ ‍ ‍ ┄┅══🦋🦋﷽🦋🦋 🦋اولین ســـــلام تقـــدیم به ســـــاحت قدســـــے قطب عالــم امکان حضـــرت صاحـــب الـــزمان(عج) 🌹🍃اَلسّلامُ عَلَیْکَ یا صاحِبَ الزَّمانِ ، اَلسَّلامُ عَلَیْکَ یا خَلیفَةَ الرَّحْمانِ ، اَلسَّلامُ عَلَیْکَ یا شَریکَ الْقُرْآنِ ، اَلسَّلامُ عَلَیْکَ یا قاطِعَ الْبُرْهانِ . اَلسَّلامُ عَلَیْکَ یا إِمامَ الْإِنْسِ وَالْجانِّ ، اَلسَّلامُ عَلَیْکَ وَعَلى آبائِکَ الطَّیِّبینَ ، وَأَجْدادِکَ الطَّاهِرینَ الْمَعْصُومینَ وَرَحْمَةُ اللَّهِ وَبَرَکاتُهُ 🌸🍃 الْسَلاٰمُ عَلَيْكَ يَا أبا عَبْدِ اللهِ وعلَى الأرواحِ الّتي حَلّتْ بِفِنائِكَ ، عَلَيْكَ مِنِّي سَلامُ اللهِ أبَداً مَا بَقِيتُ وَبَقِيَ الليْلُ وَالنَّهارُ ، وَلا جَعَلَهُ اللهُ آخِرَ العَهْدِ مِنِّي لِزِيَارَتِكُمْ ،السَّلام عَلَى الحُسَيْن ، وَعَلَى عَليِّ بْنِ الحُسَيْنِ ، وَعَلَى أوْلادِ الحُسَيْنِ ، وَعَلَى أصْحابِ الحُسَينِ. 🌼🍃اللهمَّ العن اولَ ظالم ظلمَ حقَّ محمد و ال محمد و اخِرَ تابِع له علی ذالکَ. اللهمَّ العنِ العصابةَ التی جاهدتِ الُحسین وَشایعتْ و بایَعتْ و تاب‍‍َعتْ علی قَتله اللهمَّ العنهم جمیعاً 🌼🌿به نیت فرج مولا نشر دهید 🌷اَلّلهُمـّ؏َجِّل‌لِوَلیِّڪَ‌الفَرَج‌َ‌واَقِمنابِخِدمَـتِه🌷 🆔 @eshgheasemani 🌿🌿🌸
AUD-20220329-WA0025.mp3
4.87M
____________________________ 🌼🍃 🍃 دعای زیبای ال یاسین🌼🍃 (عجل‌الله‌تعالی‌فرجه‌الشریف) در یکی از نامه هایی که به یاران با وفا خود فرستاده‌اند می‌فرمایند: « هر گاه خواستید به وسیله ما، به سوی خداوند توجه کنید، و به ما روی آورید، پس همان گونه که خداوند فرموده است بگویید: سلام علی آل یاسین …» 🌷اَلّلهُمـّ؏َجِّل‌لِوَلیِّڪَ‌الفَرَج‌َ‌واَقِمنابِخِدمَـتِه🌷 🌼🌿به نیت فرج مولا نشر دهید 🆔 @eshgheasemani 🌿🌿🌸
🌹لطفا به نیابت از امام زمان علیه السلام بخونید🌹 🌼🍃بسم الله الرحمن الرحیم اَلسَّلامُ عَلى‏ رَسُولِ اللَّهِ صَلَّى اللَّهُ عَلَیْهِ‏ وَآلِهِ الصَّادِقِ الْأَمینِ، اَلسَّلامُ عَلى‏ مَوْلانا اَمیرِ الْمُؤْمِنینَ. اَلسَّلامُ‏ عَلَى الْأَئِمَّةِ الطَّاهِرینَ، الْحُجَجِ الْمَیامینِ، اَلسَّلامُ عَلى‏ والِدَةِ الْأِمامِ، وَالْمُودَعَةِ اَسْرارَ الْمَلِکِ الْعَلاَّمِ، وَالْحامِلَةِ لِأَشْرَفِ الْأَنامِ اَلسَّلامُ‏عَلَیْکِ اَیَّتُهَا الصِّدّیقَةُ الْمَرضِیَّةُ، اَلسَّلامُ عَلَیْکِ یا شَبیهَةَ اُمِّ مُوسى‏وَابْنَةَ حَوارِىِّ عیسى‏، اَلسَّلامُ عَلَیْکِ اَیَّتُهَا التَّقِیَّةُ النَّقِیَّةُ اَلسَّلامُ‏ عَلَیْکِ اَیَّتُهَا الرَّضِیَّةُ الْمَرْضِیَّةُ، اَلسَّلامُ عَلَیْکِ اَیَّتُهَا اْلمَنْعُوتَةُ فِى‏ الْأِنْجیلِ، الْمَخْطُوبَةُ مِنْ رُوحِ اللَّهِ الْأَمینِ، وَمَنْ رَغِبَ فى‏ وُصْلَتِها مُحَمَّدٌ سَیِّدُ الْمُرْسَلینَ، وَالْمُسْتَوْدَعَةُ اَسْرارَ رَبِّ الْعالَمینَ. اَلسَّلامُ‏عَلَیْکِ وَعَلى‏ آبآئِکِ الْحَوارِیّینَ، اَلسَّلامُ عَلَیْکِ وَعَلى‏ بَعْلِکِ وَوَلَدِکِ، اَلسَّلامُ عَلَیْکِ وَعَلى‏ رُوحِکِ وَبَدَنِکِ الطَّاهِرِ، اَشْهَدُ اَنَّکِ اَحْسَنْتِ‏الْکَِفالَةَ، وَاَدَّیْتِ الْأَمانَةَ، وَاجْتَهَدْتِ فى‏ مَرْضاتِ اللَّهِ، وَصَبَرْتِ فى‏ذاتِ اللَّهِ، وَحَفِظْتِ سِرَّ اللَّهِ، وَحَمَلْتِ وَلِىَّ اللَّهِ، وَبالَغْتِ فى‏ حِفْظِ حُجَّةِ‏ اللَّهِ، وَرَغِبْتِ فى‏ وُصْلَةِ اَبْنآءِ رَسُولِ اللَّهِ، عارِفَةً بِحَقِّهِمْ، مُؤْمِنَةً بِصِدْقِهِمْ، مُعْتَرِفَةً بِمَنْزِلَتِهِمْ، مُسْتَبْصِرَةً بِاَمْرِهِمْ مُشْفِقَةً عَلَیْهِمْ، مُؤْثِرَةً‏ هَواهُمْ، وَاَشْهَدُ اَنَّکِ مَضَیْتِ عَلى‏ بَصیرَةٍ مِنْ اَمْرِکِ، مُقْتَدِیَةًبِالصَّالِحینَ، راضِیَةً مَرْضِیَّةً، تَقِیَّةً نَقِیَّةً زَکِیَّةً، فَرَضِىَ اللَّهُ عَنْکِ‏وَاَرْضاکِ، وَجَعَلَ اْلجَنَّةَ مَنْزِلَکِ وَمَاْویکِ، فَلَقَدْ اَوْلاکِ مِنَ الْخَیْراتِ ما اَوْلاکِ، وَاَعْطاکِ مِنَ الشَّرَفِ ما بِهِ اَغْناکِ، فَهَنَّاکِ اللَّهُ بِما مَنَحَکِ مِنَ‏ الْکَرامَةِ وَاَمْرَاَکِ. پس بالا مى‏کنى سر خود را و مى‏گوئى اَللّهُمَّ اِیَّاکَ اعْتَمَدْتُ، وَلِرِضاکَ طَلَبْتُ، وَبِاَوْلِیآئِکَ اِلَیْکَ تَوَسَّلْتُ، وَعَلى‏ غُفْرانِکَ وَحِلْمِکَ‏ اتَّکَلْتُ، وَبِکَ اعْتَصَمْتُ، وَبِقَبْرِ اُمِّ وَلِیِّکَ لُذْتُ، فَصَلِّ عَلى‏ مُحَمَّدٍ وَآلِ‏ مُحَمَّدٍ، وَانْفَعْنى‏ بِزِیارَتِها، وَثَبِّتْنى‏ عَلى‏ مَحَبَّتِها، وَلا تَحْرِمْنى‏ شَفاعَتَها وَشَفاعَةَ وَلَدِها، وَارْزُقْنى‏ مُرافَقَتَها وَاحْشُرْنى‏ مَعَها وَمَعَ‏ وَلَدِها، کَما وَفَّقْتَنى‏ لِزِیارَةِ وَلَدِها وَزِیارَتِها، اَللّهُمَّ اِنّى‏ اَتَوَجَّهُ اِلَیْکَ‏ بِالْأَئِمَّةِ الطَّاهِرینَ، وَاَتَوَسَّلُ اِلَیْکَ بِالْحُجَجِ الْمَیامینِ مِنْ آلِ طه‏ وَیس‏، اَنْ تُصَلِّىَ عَلى‏ مُحَمَّدٍ وَآلِ مُحَمَّدٍ الطَّیِّبینَ، وَاَنْ تَجْعَلَنى‏ مِنَ‏ الْمُطْمَئِنّینَ الْفآئِزینَ الْفَرِحینَ الْمُسْتَبْشِرینَ، الَّذینَ لا خَوْفٌ عَلَیْهِمْ‏ وَلا هُمْ یَحْزَنُونَ، وَاجْعَلْنى‏ مِمَّنْ قَبِلْتَ سَعْیَهُ، وَیَسَّرْتَ اَمْرَهُ، وَکَشَفْتَ‏ ضُرَّهُ، وَآمَنْتَ خَوْفَهُ، اَللّهُمَّ بِحَقِّ مُحَمَّدٍ وَآلِ مُحَمَّدٍ صَلِّ عَلى‏ مُحَمَّدٍ وَآلِ مُحَمَّدٍ، وَلا تَجْعَلْهُ آخِرَ الْعَهْدِ مِنْ زِیارَتى‏ اِیَّاها، وَاْرزُقْنى‏ الْعَوْدَ اِلَیْها اَبَداً ما اَبْقَیْتَنى‏، وَاِذا تَوَفَّیْتَنى‏ فَاحْشُرْنى‏ فى‏ زُمْرَتِها، وَاَدْخِلْنى‏ فى‏ شَفاعَةِ وَلَدِها وَشَفَاعَتِها، وَاغْفِرْ لى‏ وَلِوالِدَىَ‏ وَلِلْمُؤْمِنینَ وَالْمُؤْمِناتِ، وَآتِنا فِى الدُّنْیا حَسَنَةً وَفِى الْأخِرَةِ حَسَنَةً، وَقِنا بِرَحْمَتِکَ عَذابَ النَّارِ، وَالسَّلامُ عَلَیْکُمْ یا ساداتى‏ وَرَحْمَةُ اللَّهِ وَبَرَکاتُهُ 🌷اَلّلهُمـّ؏َجِّل‌لِوَلیِّڪَ‌الفَرَج‌َ‌واَقِمنابِخِدمَـتِه🌷 🌼🌿به نیت فرج مولا نشر دهید 🆔 @eshgheasemani 🌿🌿🌸
zyarat_narjes khaton_dar_samera.mp3
3.33M
________________________________ 🌸🍃 🍃 زیارت حضرت نرجس خاتون🌼🍃 اگر حاجتی دارید بـه حضرت نرجس خاتون، مادر امام زمان(ع) متوسّل شوید. ایشان چون مادر ولیّ وقـت ما هستند، به فـرزندشان مـی فرمایند که: پسرم! این شخص به من متوسّل شده. خواسته اش را بده. 🌷اَلّلهُمـّ؏َجِّل‌لِوَلیِّڪَ‌الفَرَج‌َ‌واَقِمنابِخِدمَـتِه🌷 🌼🌿به نیت فرج مولا نشر دهید 🆔 @eshgheasemani 🌿🌿🌸
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
▫️ای روشنگر آیات حق که آمدنت حق است و حقیقتِ لحظه‌های انتظاری تو! سلام بر تو تفسیرگر آیات خدا! ✨ السَّلَامُ عَلَيْكَ حِينَ تَقْرَأُ وَ تُبَيِّن‏ ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ❤️ روز چهاردهم چلّه زیارت آل یس به نیّت فرج (سه‌شنبه) ⏳ ۲۶ روز مانده به نیمه‌ شعبان 📎دریافت متن و صوت زیارت آل یاسین و دعای بعد از آن، با صدای مداحان مختلف 🔘 ایتا | بله | تلگرام | اینستاگرام @Elteja
سلام روزتون مهدوی 🌹14 صلوات🌹 برای سلامتی وظهور اقا بفرسین تا ان شاالله قسمت جدید رو بذارم😊
•🌸°∞°❀🌸❀°∞°🌸•°∞°❀🌸°∞°❀🌸❀ •🌸°∞° •🌸° ✨﷽✨ ♥️ ✍ دوست عزیز کپی و ارسال رمان به کانالها و گروها و پیویتون حرااامه❌ - یادت رفته؟ خرابکاری امروز همون به خاطر پسر استاده!! بیام، اقا مهدی بخواد حرفی بزنه و علی اقا ببینه اونوقت خربیار باقالی بار کن! اروم به سرم زد و گفت - الحق که عاشقی! نه به چنددقیقه پیش که میگفتی(ادای من رو دراورد) از دستش ناراحتم اون حق نداره ناراحت بشه، نه به الان که میگی چون نمیخوام ناراحت شه نمیام. خدا شفات بده چشم هام رو ریز کردم و به قیافه ی بانمکش که بهم زل زده بودنگاه کردم تو یه لحظه لپش رو کشیدم و گفتم - دیوونه ی همین سربه سر گذاشتناتم شروع به مالش دادن لپش کرد و گفت - دیوونه ای که از این کارا میکنی دیگه، الان قرمز میشه این بار من بلند خندیدم و خانم جون بیدار شد وگفت - شمادوتا چتونه؟ مثلا استراحت میکردما!!! هردو شرمنده شدیم روبه خانم جون که حالا دیگه نشسته بود گفتم - ببخشین، یه لحظه حواسم پرت شد و یادم رفت که شما خوابین خندید و جواب داد - خداببخشه، زهرا جان به مامان زنگ زدی؟ نزدیکش نشستم و دستش رو گرفتم، یاد تماس مامان و حرف زدنم با آقا مهدی افتادم، نفسم رو با آه بیرون دادم - اره صبح حرف زدم باهاش، چطور کاری داشتین؟ - نه دخترم، فقط خواستم بگم یه موقع زنگ زد بهش نگو حالم بدشده بود، نگران میشه از اینکه اینهمه به فکر مامانه، با محبت نگاهش کردم - چشم، قربونت بشم که این قدر به فکر بقیه هستین چند تقه به در خورد و حمید وارد اتاق شد ، با محبت نگاهش کردم، به خاطر گرما پیشونیش عرق کرده و چند تار از موهاش چشبیده بود به پیشونیش. زل زدم بهش، چقدر دوستش دارم، وقتی نگاهش میکنم یاد بابا میفتم، با اون موهای مشکی و ریش کوتاه و مرتبش، دقیقا شبیه جوونیای بابا که عکسش رو که توخونه به دیوار زدیم شده. وقتی دید زل زدم بهش به شوخی گفت - سلام زهرا خانم من قصد ازدواج ندارما، اونی باید بپسنده، پسندیده گفته باشم خندیدم و جواب دادم - علیک سلام، یه لحظه یاد بابا افتادم. در ضمن بابت تونیک ممنون خیلی قشنگه - مبارکت باشه، انتخاب سحر بود گفت زهرا این رنگی خیلی دوست داره چشم از حمید برداشتم ونگاهم رو به زمین دوختم. کاش میدونستم با علی آقا درباره چی حرف زدن، اما حیف نمیتونم ازش بپرسم. حمید از داخل ساکش حوله ش رو برداشت و گفت - من میرم یه دوش بگیرم، بعداز ظهر باهم بریم خرید، خانم جون شماهم میاین؟ خانم جون که خداروشکر حالش خوب شده، باخوشحالی جواب داد - اره پسرم، سوغاتی برا بچه ها نخریدم بریم یکم خرید کنم. حمید باشه ای گفت و رفت. سه تایی تو اتاق نشسته بودیم هرکس به کاری مشغول بود، سحر با گوشیش کار می کرد و خانم جونم وسایل کیفش رو بیرون ریخته بود و پول هاش رو می شمرد. منم طبق معمول مثل کسی که کشتی هاش غرق شده تو افکار خودم غوطه ور بودم که چند تقه به در خورد. سریع حجاب گرفتیم و بلند شدم در روباز کردم. بادیدن استاد و دوتا دخترش کمی جاخوردم، اینجا چیکار میکنن، نکنه دوباره بحث خواستگاریه! - سلام، خوش اومدین - سلام زهرا جان، اجازه میدی بیایم داخل؟ اصلا حواسم نبود جلوی در رو گرفتم، به خودم اومدم و شرمنده گفتم - ببخشید اصلا حواسم نبود، بفرمایید داخل از جلوی در کنار رفتم و استاد به همراه دوتا دخترش وارد شد. خواستم در رو ببندم علی آقا رو دیدم که با آقا مهدی گرم صحبت بودن. نگاهش به من افتاد، با دیدنش دوباره حس دوگانگی بهم دست داد. بدون اینکه حرفی بزنم در رو بستم 🔴رمان تو وی ای پی کامله با1566 پارت و 💞 اگه میخوای همه رو یکجا بخونی و زودتر از بقیه تموم کنی با پرداخت 40هزار عضو‌ vip شو😍😍 بزنید روی شماره کارت ذخیره میشه👇👇
6037701403767483
بانک کشاورزی مهاجری @Ad_nazreshg ✅ بعد از خرید: 🔸این رمان نزدتون امانته و با واریز هزینه مالک اون نمیشیدو نمیتونید تو کانال شخصیتون یا جاهای دیگه بارگذاری کنید فقط با شرایط ویژه تو کانال خصوصی نویسنده میخونید. ❌ رمان رو کپی نکنید و برای کسی نفرستید، تحت هیچ شرایطی راضی نیستم ❌ ♥️پارت‌اول‌رمان‌ ‌💕👇 https://eitaa.com/eshgheasemani/74667 .... 🚫 •••┈✾~🍃♥️🍃~✾┈••• ┄•●❥ @eshgheasemani •🌸° •🌸°∞ •🌸°∞°❀🌸❀°∞°🌸•°∞°❀🌸❀°∞°🌸•°∞‌