🌸°∞°❀🌸❀°∞°🌸•°∞°❀🌸°∞°❀🌸❀
•🌸°∞°
•🌸°
✨﷽✨
#رمانانلایننَذْرِعِشْـــــقْــ♥️
✍ #ناهیدمهاجری
#فصلدوم
#قسمت264
❌دوست عزیز کپی و ارسال رمان به کانالها و گروها و پیویتون حرااامه❌
حالش که سر جاش اومدجواب داد
- زهرا تو که میدونی من هیچ وقت با رفتن به خونه ی بابات مخالفت نمیکنم، ولی الان اخه...
نگاهی به زیر چشمم کرد و ادامه نداد
- ولی الان چی؟
- اخه عزیز من ، تو با این کبودی صورتت بری نمیگی چه فکری درباره من میکنن؟
کمی به مغزم فشار اوردم و بالاخره فهمیدم چرا مخالفت میکنه.
- علی...؟ تو سرت چی میگذره؟
- هیچی ولی زهراجان ممکنه فکر کنن خدایی نکرده دست روت بلند کردم
از دستش دلخور شدم
- این چه حرفیه میزنی؟ مگه خونواده م تو رو نمیشناسن که بخوان درباره ت این فکرو بکنن! واقعا ازت انتظار نداشتم
دستم رو گرفت و ملتمسانه گفت
- بابا حداقل یکی دو روز نروتا یکم کبودیش کم بشه، اگه دلت تنگه خودم میبرمت بیرون دور میزنیم و برمیگردیم!
حرفی نزدم و دلخور گفت
- زهرا خواهشا به حرفم گوش کن.تازه پریروز اونجا بودی!
اینکه یکی دو روز نرم خونه بابام رو میتونم تحمل کنم اما اینکه چرا علی درباره شون اینجوری فکر میکنه بیشتر باعث ناراحتیم شد. دلم نمیخواست باهاش بحث کنم، اروم طوری که خودم به زور میشنیدم گفتم
- باشه نمیرم. من میرم اتاق دراز بکشم
نفسش رو سنگین بیرون داد و حرفی نزد. خودشم متوجه ناراحتیم شد، بدون هیچ حرفی سفره رو جمع کردم و به اتاق رفتم.
پتو رو کامل روی سرم کشیدم، دلم برای حلما یه ذره شده بود، بغض کردم.
نه به دیروز اینموقع که همه چی خوب بود نه به الان!
یه ربعی گذشت و خبری از علی نشد فکر میکردم میاد و از دلم در میاره ولی بر خلاف تصورم نیومد.
نفسم رو با آه بیرون دادم، ادم قبل اینکه ازدواج کنه میگه هیچ وقت بینمون نمیذارم ناراحتی پیش بیاد ولی وقتی وارد زندگی مشترک میشه میبینه نمیشه!
گاهی وقتا یه موقعیت هایی پیش میاد و احساسات درونی خودشو خوب نشون میده. با اینکه ازش دلخور شدم اما دوست دارم بیاد و نازم رو بکشه!
با سرو صدایی که از آشپزخونه میومد معلوم بود داره ظرفارو میشوره!
به خاطر درد سمت چپ صورتم به پهلوی راستم چرخیدم. تو افکار خودم غوطه ور بودم که صدای زنگ گوشیش از آشپزخونه اومد.
- الو سلام رضا جان خوبی؟
- قربونت، اره خونه م، چی شده؟
- باشه زود خودمو میرسونم، چیزی لازم نداری؟
- خداحافظ
مگه قرار نبود امروز پیشم بمونه پس برا چی داره میره! دلخوریم بیشتر شد و بغضم رو به سختی قورت دادم. چی فکر میکردم چی شد، وارد اتاق شد و کیف پزشکیش رو برداشت و قبل از اینکه از اتاق بره گفت
- زود برمیگردم. خداحافظ
چه تو وی ای پی رمان رو بخونید یا توکانال عشق اسمانی، اجازه کپی و انتشار و ارسال رمان جاهای دیگه رو ندارید❌❌
♥️پارتاولرمان عاشقانه #نذرعشـــــــق💕👇
https://eitaa.com/eshgheasemani/74667
#ادامہدارد....
#کپےوفورواردحــــــراموپیگردالهےوقانونےدارد🚫
•••┈✾~🍃♥️🍃~✾┈•••
┄•●❥ @eshgheasemani
•🌸°
•🌸°∞
•🌸°∞°❀🌸❀°∞°🌸•°∞°❀🌸❀°∞°🌸•°∞
┄┅══🦋🦋﷽🦋🦋
🦋اولین ســـــلام تقـــدیم به ســـــاحت قدســـــے قطب عالــم امکان حضـــرت صاحـــب الـــزمان(عج)
🌹🍃اَلسّلامُ عَلَیْکَ یا صاحِبَ الزَّمانِ ، اَلسَّلامُ عَلَیْکَ یا خَلیفَةَ الرَّحْمانِ ، اَلسَّلامُ عَلَیْکَ یا شَریکَ الْقُرْآنِ ، اَلسَّلامُ عَلَیْکَ یا قاطِعَ الْبُرْهانِ . اَلسَّلامُ عَلَیْکَ یا إِمامَ الْإِنْسِ وَالْجانِّ ، اَلسَّلامُ عَلَیْکَ وَعَلى آبائِکَ الطَّیِّبینَ ، وَأَجْدادِکَ الطَّاهِرینَ الْمَعْصُومینَ وَرَحْمَةُ اللَّهِ وَبَرَکاتُهُ
#سلامبرشهیدمظلومکربلا
🌸🍃 الْسَلاٰمُ عَلَيْكَ يَا أبا عَبْدِ اللهِ وعلَى الأرواحِ الّتي حَلّتْ بِفِنائِكَ ، عَلَيْكَ مِنِّي سَلامُ اللهِ أبَداً مَا بَقِيتُ وَبَقِيَ الليْلُ وَالنَّهارُ ، وَلا جَعَلَهُ اللهُ آخِرَ العَهْدِ مِنِّي لِزِيَارَتِكُمْ ،السَّلام عَلَى الحُسَيْن ، وَعَلَى عَليِّ بْنِ الحُسَيْنِ ، وَعَلَى أوْلادِ الحُسَيْنِ ، وَعَلَى أصْحابِ الحُسَينِ.
🌼🍃اللهمَّ العن اولَ ظالم ظلمَ حقَّ محمد و ال محمد و اخِرَ تابِع له علی ذالکَ.
اللهمَّ العنِ العصابةَ التی جاهدتِ الُحسین وَشایعتْ و بایَعتْ و تابَعتْ علی قَتله اللهمَّ العنهم جمیعاً
🌼🌿به نیت فرج مولا نشر دهید
🌷اَلّلهُمـّ؏َجِّللِوَلیِّڪَالفَرَجَواَقِمنابِخِدمَـتِه🌷
🆔 @eshgheasemani
🌿🌿🌸
AUD-20220329-WA0025.mp3
4.87M
____________________________
🌼🍃
🍃
#صوتفوقالعادهزیبا
✨دعای زیبای ال یاسین🌼🍃
#حضرتامامزمان(عجلاللهتعالیفرجهالشریف)
در یکی از نامه هایی که به یاران با وفا خود فرستادهاند میفرمایند:
« هر گاه خواستید به وسیله ما، به سوی خداوند توجه کنید، و به ما روی آورید، پس همان گونه که خداوند فرموده است بگویید: سلام علی آل یاسین …»
🌷اَلّلهُمـّ؏َجِّللِوَلیِّڪَالفَرَجَواَقِمنابِخِدمَـتِه🌷
🌼🌿به نیت فرج مولا نشر دهید
🆔 @eshgheasemani
🌿🌿🌸
#زیارتحضرتنرجسخاتونسلاماللهعلیها
🌹لطفا به نیابت از امام زمان علیه السلام بخونید🌹
🌼🍃بسم الله الرحمن الرحیم
اَلسَّلامُ عَلى رَسُولِ اللَّهِ صَلَّى اللَّهُ عَلَیْهِ
وَآلِهِ الصَّادِقِ الْأَمینِ، اَلسَّلامُ عَلى مَوْلانا اَمیرِ الْمُؤْمِنینَ.
اَلسَّلامُ عَلَى الْأَئِمَّةِ الطَّاهِرینَ، الْحُجَجِ الْمَیامینِ، اَلسَّلامُ عَلى والِدَةِ الْأِمامِ، وَالْمُودَعَةِ اَسْرارَ الْمَلِکِ الْعَلاَّمِ، وَالْحامِلَةِ لِأَشْرَفِ الْأَنامِ
اَلسَّلامُعَلَیْکِ اَیَّتُهَا الصِّدّیقَةُ الْمَرضِیَّةُ، اَلسَّلامُ عَلَیْکِ یا شَبیهَةَ اُمِّ مُوسىوَابْنَةَ حَوارِىِّ عیسى، اَلسَّلامُ عَلَیْکِ اَیَّتُهَا التَّقِیَّةُ النَّقِیَّةُ
اَلسَّلامُ عَلَیْکِ اَیَّتُهَا الرَّضِیَّةُ الْمَرْضِیَّةُ، اَلسَّلامُ عَلَیْکِ اَیَّتُهَا اْلمَنْعُوتَةُ فِى الْأِنْجیلِ، الْمَخْطُوبَةُ مِنْ رُوحِ اللَّهِ الْأَمینِ، وَمَنْ رَغِبَ فى وُصْلَتِها مُحَمَّدٌ سَیِّدُ الْمُرْسَلینَ، وَالْمُسْتَوْدَعَةُ اَسْرارَ رَبِّ الْعالَمینَ.
اَلسَّلامُعَلَیْکِ وَعَلى آبآئِکِ الْحَوارِیّینَ، اَلسَّلامُ عَلَیْکِ وَعَلى بَعْلِکِ وَوَلَدِکِ،
اَلسَّلامُ عَلَیْکِ وَعَلى رُوحِکِ وَبَدَنِکِ الطَّاهِرِ، اَشْهَدُ اَنَّکِ اَحْسَنْتِالْکَِفالَةَ، وَاَدَّیْتِ الْأَمانَةَ، وَاجْتَهَدْتِ فى مَرْضاتِ اللَّهِ، وَصَبَرْتِ فىذاتِ اللَّهِ، وَحَفِظْتِ سِرَّ اللَّهِ، وَحَمَلْتِ وَلِىَّ اللَّهِ، وَبالَغْتِ فى حِفْظِ حُجَّةِ اللَّهِ، وَرَغِبْتِ فى وُصْلَةِ اَبْنآءِ رَسُولِ اللَّهِ، عارِفَةً بِحَقِّهِمْ، مُؤْمِنَةً بِصِدْقِهِمْ، مُعْتَرِفَةً بِمَنْزِلَتِهِمْ، مُسْتَبْصِرَةً بِاَمْرِهِمْ مُشْفِقَةً عَلَیْهِمْ، مُؤْثِرَةً هَواهُمْ، وَاَشْهَدُ اَنَّکِ مَضَیْتِ عَلى بَصیرَةٍ مِنْ اَمْرِکِ، مُقْتَدِیَةًبِالصَّالِحینَ، راضِیَةً مَرْضِیَّةً، تَقِیَّةً نَقِیَّةً زَکِیَّةً، فَرَضِىَ اللَّهُ عَنْکِوَاَرْضاکِ، وَجَعَلَ اْلجَنَّةَ مَنْزِلَکِ وَمَاْویکِ، فَلَقَدْ اَوْلاکِ مِنَ الْخَیْراتِ ما اَوْلاکِ، وَاَعْطاکِ مِنَ الشَّرَفِ ما بِهِ اَغْناکِ، فَهَنَّاکِ اللَّهُ بِما مَنَحَکِ مِنَ الْکَرامَةِ وَاَمْرَاَکِ.
پس بالا مىکنى سر خود را و مىگوئى
اَللّهُمَّ اِیَّاکَ اعْتَمَدْتُ، وَلِرِضاکَ طَلَبْتُ، وَبِاَوْلِیآئِکَ اِلَیْکَ تَوَسَّلْتُ، وَعَلى غُفْرانِکَ وَحِلْمِکَ اتَّکَلْتُ، وَبِکَ اعْتَصَمْتُ، وَبِقَبْرِ اُمِّ وَلِیِّکَ لُذْتُ، فَصَلِّ عَلى مُحَمَّدٍ وَآلِ مُحَمَّدٍ، وَانْفَعْنى بِزِیارَتِها، وَثَبِّتْنى عَلى مَحَبَّتِها، وَلا تَحْرِمْنى شَفاعَتَها وَشَفاعَةَ وَلَدِها، وَارْزُقْنى مُرافَقَتَها وَاحْشُرْنى مَعَها وَمَعَ وَلَدِها، کَما وَفَّقْتَنى لِزِیارَةِ وَلَدِها وَزِیارَتِها، اَللّهُمَّ اِنّى اَتَوَجَّهُ اِلَیْکَ بِالْأَئِمَّةِ الطَّاهِرینَ، وَاَتَوَسَّلُ اِلَیْکَ بِالْحُجَجِ الْمَیامینِ مِنْ آلِ طه وَیس، اَنْ تُصَلِّىَ عَلى مُحَمَّدٍ وَآلِ مُحَمَّدٍ الطَّیِّبینَ، وَاَنْ تَجْعَلَنى مِنَ الْمُطْمَئِنّینَ الْفآئِزینَ الْفَرِحینَ الْمُسْتَبْشِرینَ، الَّذینَ لا خَوْفٌ عَلَیْهِمْ وَلا هُمْ یَحْزَنُونَ، وَاجْعَلْنى مِمَّنْ قَبِلْتَ سَعْیَهُ، وَیَسَّرْتَ اَمْرَهُ، وَکَشَفْتَ ضُرَّهُ، وَآمَنْتَ خَوْفَهُ، اَللّهُمَّ بِحَقِّ مُحَمَّدٍ وَآلِ مُحَمَّدٍ صَلِّ عَلى مُحَمَّدٍ وَآلِ مُحَمَّدٍ، وَلا تَجْعَلْهُ آخِرَ الْعَهْدِ مِنْ زِیارَتى اِیَّاها، وَاْرزُقْنى الْعَوْدَ اِلَیْها اَبَداً ما اَبْقَیْتَنى، وَاِذا تَوَفَّیْتَنى فَاحْشُرْنى فى زُمْرَتِها، وَاَدْخِلْنى فى شَفاعَةِ وَلَدِها وَشَفَاعَتِها، وَاغْفِرْ لى وَلِوالِدَىَ وَلِلْمُؤْمِنینَ وَالْمُؤْمِناتِ، وَآتِنا فِى الدُّنْیا حَسَنَةً وَفِى الْأخِرَةِ حَسَنَةً، وَقِنا بِرَحْمَتِکَ عَذابَ النَّارِ، وَالسَّلامُ عَلَیْکُمْ یا ساداتى وَرَحْمَةُ اللَّهِ وَبَرَکاتُهُ
🌷اَلّلهُمـّ؏َجِّللِوَلیِّڪَالفَرَجَواَقِمنابِخِدمَـتِه🌷
🌼🌿به نیت فرج مولا نشر دهید
🆔 @eshgheasemani
🌿🌿🌸
zyarat_narjes khaton_dar_samera.mp3
3.33M
________________________________
🌸🍃
🍃
#صوتفوقالعادهزیبا
✨زیارت حضرت نرجس خاتون🌼🍃
اگر حاجتی دارید بـه حضرت نرجس خاتون، مادر امام زمان(ع) متوسّل شوید. ایشان چون مادر ولیّ وقـت ما هستند، به فـرزندشان مـی فرمایند که: پسرم! این شخص به من متوسّل شده. خواسته اش را بده.
🌷اَلّلهُمـّ؏َجِّللِوَلیِّڪَالفَرَجَواَقِمنابِخِدمَـتِه🌷
🌼🌿به نیت فرج مولا نشر دهید
🆔 @eshgheasemani
🌿🌿🌸
🌸°∞°❀🌸❀°∞°🌸•°∞°❀🌸°∞°❀🌸❀
•🌸°∞°
•🌸°
✨﷽✨
#رمانانلایننَذْرِعِشْـــــقْــ♥️
✍ #ناهیدمهاجری
#فصلدوم
#قسمت265
❌دوست عزیز کپی و ارسال رمان به کانالها و گروها و پیویتون حرااامه❌
با صدایی که انگار از ته چاه درمیومد اروم خداحافظی گفتم و رفت. با صدای بسته شدن در پتو رو کنار زدم و سر جام نشستم. دلم میخواست یه مداحی گوش کنم شاید اروم شم. دست دراز کردم و گوشیمو که داخل کیفم روی میز بود برداشتم و از بین مداحیها یه مناجات که همیشه دوست داشتم روشن کردم.
هوامو داشته باش آقا اگه حواسم به تو نبود...
دوباره دراز کشیدم. دلم خیلی گرفت کاش اینجوری نمیشد. بغض کم مونده بود خفه م کنه،اجازه دادم تا اشکام بریزه شاید کمی اروم بشم.
با گریه کردنم هم درد چشمم شروع شد، هم سردرد وحشتناکی گرفتم.
مداح با سوز دل مناجات رو میخوند، وسطای مناجات با مضمونهایی که مداح میگفت دیگه خودمو فراموش کردم ویاد مظلومیت امام زمان افتادم. من به خاطر یه حرف که اونم چیز خاصی نبود اینجوری ناراحت شدم و به هم ریختم. اما حضرت چندین ساله از تمام دوستان و محبینش داره ناراحت میشه ولی باز هم براشون دعا میکنه.
بهتره این اشک هارو به جای اینکه برای ناراحتی خودم که ارزشی نداره بریزم برای امام مظلومم بریزم که معلوم نیست خودم چندبار دلش رو شکستم.
مناجات که تموم شد بلند شدم و با دستمال صورتم روکه از اشک خیس شده بود پاک کردم. بهتره به جای خوابیدن و زانوی غمبغل گرفتن پاشم یه چایی بخورم شاید سردردم کم بشه و بعدش یکم خونه رو مرتب کنم.
وارد اشپزخونه شدم، علی همه چی رو مرتب سرجاش گذاشته و ظرفارم شسته بود.
گوشی رو روی کابینت به صورت ایستاده به دیوار تکیه دادم و یه سخنرانی روشن کردم تا همزمان که گوش میکنم به کارامم برسم.
چایی رو خوردم و بی تفاوت به سردردم خونه رو جارو کشیدم و کتابی که پس فردا امتحان داشتم رو برداشتمتا یکم مطالعه کنم. با اینکه جزوه نوشته بودم و به تمام مطالبش مسلط بودم اما برای پر کردن وقتم بهتره دوباره همه رو بخونم.
تقریبا یک ساعتی از رفتن علی گذشته و هنوز نه زنگی زده نه پیامی!
حوصله م سر رفت، نه میتونم بخوابم نه میتونم کار کنم، انگار دل و دماغ انجام هیچ کاری رو ندارم. بالشی که نزدیکم بود برداشتم و جلوی تلویزیون گذاشتم و دراز کشیدم ببینم برنامه ی به دردبخوری این موقع صبح هست یانه!
با بی میلی تمام کانالهارو زیرو رو کردم و اخر سر شبکه ی مستند که زندگی پیرزنی رو نشون میداد رو به بقیه ترجیح دادم و گذاشتمبمونه.
پیرزنی تقریبا هشتاد و پنج ساله که دور از روستا وسط دره ای سرسبز با دخترش زندگی میکرد و از زندگی ساده ش میگفت. چقدر دلم برای این سادگیهایی که قبلا بود و حالا تجملات جاشون رو گرفته تنگ شده! دخترش گوسفندهارو به چراگاه برده بود و خودشم روی اتیش برای شام ابگوشت بار میذاشت. داخل یه ظرف روحی پیاز و گوشت رو ریخت و کمی زردچوبه ونمک به همراه سیب زمینی و گوجه ریخت و گذاشت تا بجوشه. به همین سادگی غذاش رو گذاشت تا اماده بشه. اما ماها اینقدر زندگی رو به خودمون و اطرافیانمون سخت گرفتیم خصوصا درباره ی مهمونیا که از اومدن مهمون وحشت داریم.
کم کم غروب شد و دخترش برگشت و درکنارهم شام روخوردن و موقع نماز خدارو به خاطر تمام داشته هاشون شکر کردن و در اخر پیرزن از جای خالی همسرش گفت.
اینکه چقدر به حضورش نیاز داره و راضی بود حتی تو یه خونه ی کوچک زندگی کنه ولی همسرش درکنارش باشه و نفس بکشه.
قطره ی اشکی روی صورت چروکیده ی پیرزن ریخت و مستند تموم شد.
✅ رمان نذر عشق در وی ای پی کامله با1566 پارت در دوفصل به همراه اموزش #همسرداری #مهدویت #تربیتفرزند😊
🔴برای خوندن کل رمان با پرداخت 35 هزار عضو vip شو😊
بزنید روی شماره کارت ذخیره میشه👇👇
6037701403767483بانک کشاورزی مهاجری @Ad_nazreshg ❌❌مهمتر اینکه چه تو وی ای پی رمان رو بخونید یا توکانال عشق اسمانی، اجازه کپی و انتشار و ارسال رمان جاهای دیگه رو ندارید❌❌ ♥️پارتاولرمان عاشقانه #نذرعشـــــــق💕👇 https://eitaa.com/eshgheasemani/74667 #ادامہدارد.... #کپےوفورواردحــــــراموپیگردالهےوقانونےدارد🚫 •••┈✾~🍃♥️🍃~✾┈••• ┄•●❥ @eshgheasemani •🌸° •🌸°∞ •🌸°∞°❀🌸❀°∞°🌸•°∞°❀🌸❀°∞°🌸•°∞
🌸°∞°❀🌸❀°∞°🌸•°∞°❀🌸°∞°❀🌸❀
•🌸°∞°
•🌸°
✨﷽✨
#رمانانلایننَذْرِعِشْـــــقْــ♥️
✍ #ناهیدمهاجری
#فصلدوم
#قسمت266
❌دوست عزیز کپی و ارسال رمان به کانالها و گروها و پیویتون حرااامه❌
ادم وقتی زندگی اینارو میبینه تازه میفهمه که خوشبختی و شیرینی زندگی به وسایل خونه و تجملات وشهر نشینی نیست. بلکه به ارامشِ درونیه که خدا به ادم میبخشه. اگه شاکر باشیم به همون چیزی که خدا بهمون داده همیشه ارامش داریم.
خیلیا رو دیدم که با کلی مال و ثروت و زندگی انچنانی همیشه ناله میکنن و میگن خوشبخت نیستیم اما یکی با یه خونه ی کوچک و زندگی ساده به قدری ارامش داره و خداروشکر میکنه که حاضر نیست با اون پولداره زندگیش رو عوض کنه.
از فکر اون پیرزن بیرون اومدم و به خودم فکر کردم، صبح از دست علی به خاطر اینکه مانع رفتنم به خونه ی بابام شد ناراحت شدم اما الان از اینکه پیشم نیست بی قرارم، قصه ما ادما چقدر عجیبه وقتی در کنار همیم قدر نمیدونیم و غافلیم، اما وقتی پیشمون نیستن بی تابیم و دل نگران!!!
نمیدونمگاهی وقتا انگار خدا میخواد بهمون تلنگر بزنه و به هر روشی این کار رو میکنه.
همونطور که قران گفته اگه ما اطرافمون رو خوب نگاه کنیم و فکرمون رو به کار بندازیم متوجه تذکراتی که خدا تو زندگی بهمون میده میشیم.
با اینکه ته دلم هنوز ازش دلخور بودم ولی دوست داشتم الان خونه بود، حتی اگه باهام حرف نمیزد. تلویزیون رو خاموش کردم و بالش رو سر جاش گذاشتم. باید یه جوری خودمو مشغول کنم. بهتره برم یکم کمد رو مرتب کنم تا اینکه بیکار بشینم و فکرو خیال کنم!
تمام وسایل کشوهای دراور رو بیرون ریختم و یکی یکی مرتبشون کردم.
نگاهم به ساعت افتاد دوساعت گذشت و هنوز علی نیومده، گوشی رو برداشتم تا زنگبزنم اما غرورم اجازه نداد و منصرف شدم. اگه خودش بخواد زنگ میزنه دیگه، بالاخره از حالم خبر داره!
گوشی رو دوباره سر جاش گذاشتم و به سمت کمد رفتم و لباسهای اونجا رو هم مرتب کردم.
روبالشی ها رو دراوردم و داخل لباسشویی انداختم تا بشوره، برای نهارهم کمی برنج خیس کردم و روغن و نمکش رو زدم تا اماده باشه و سریع بپزم، وقتی علی میاد گشنه نمونه!
با بلند شدن صدای گوشیم به خیال اینکه علیه سریع به اتاق برگشتم، اما تامن برسم تماس قطع شد. گوشی رو برداشتم و با دیدن شماره مامان، انگشتم رو روی اسمش زدمتا باهاش تماس بگیرم.
بوق دوم نخورده بود که صدای مهربونش تو گوشم پیچید
- الو...سلام مادر خوبی!
- سلام مامان جان خداروشکر، شما خوبین؟
- الحمدلله، علی اقا خونست؟
- نه رفت بیرون گفت زود برمیگرده، همه خوبن؟ از حلما جون چه خبر؟
با خنده گفت
- خداروشکر. زنگ زدم بگم امروز نهار بیاین اینجا اش رشته گذاشتم، بعداز ظهرم بریم یه سر به خونه ی پروانه خانم بزنیم.
با شنیدن این حرف انگار اب سرد روی سرم ریختن، دلم میخواد برم ولی چجوری بگم که علی مخالفه، تو ذهنم دنبال کلماتی بودم که پشت سرهم قطار کنم و بدون اینکه متوجه چیزی بشه نهار رو کنسل کنم
- زهراجان پشت خطی؟
- بله مامان...اووووم...راستش من پس فردا امتحان دارم باید بخونم اگه اشکال نداره بمونه پس فردا بعد امتحانم میایم. آشم به علی میگم اگه تونست میاد سهممونو میاره اگه هم نشد نوش جونتون روزیمون نبوده
- باشه عزیزم...هر جور صلاح میدونی، کاری نداری ؟
- نه مامان به همه سلام برسون
تماس رو قطع کردم و نفس راحتی کشیدم. گوشی رو روی دراور گذاشتم ودوباره مشغول شدم. دستم رو به سمت مانتوی مجلسیم که ته کمد بود بردم و از رگال خواستم بیرون بیارم که صدای افتادن چیزی اومد. خم شدم تا ببینم چیه که چشمم به یه نایلون سفید رنگ افتاد.
برداشتم و روی تخت نشستم تا داخلش رو ببینم اروم بازش کردم و با چیزی که دیدم شوکه شدم.
چه تو وی ای پی رمان رو بخونید یا توکانال عشق اسمانی، اجازه کپی و انتشار و ارسال رمان جاهای دیگه رو ندارید❌❌
♥️پارتاولرمان عاشقانه #نذرعشـــــــق💕👇
https://eitaa.com/eshgheasemani/74667
#ادامہدارد....
#کپےوفورواردحــــــراموپیگردالهےوقانونےدارد🚫
•••┈✾~🍃♥️🍃~✾┈•••
┄•●❥ @eshgheasemani
•🌸°
•🌸°∞
•🌸°∞°❀🌸❀°∞°🌸•°∞°❀🌸❀°∞°🌸•°∞