•🌸°∞°❀🌸❀°∞°🌸•°∞°❀🌸°∞°❀🌸❀
•🌸°∞°
•🌸°
✨﷽✨
#رمانانلایننَذْرِعِشْـــــقْــ♥️
✍ #ناهیدمهاجری
#قسمت486
❌دوست عزیز کپی و ارسال رمان به کانالها و گروها و پیویتون حرااامه❌
- نگران نباش خدا هیچ وقت نمیذاره ابروی بنده ی پاکش بره، هرکس مکر و حیله ای بر علیه تو به کار بگیره خدا به خودشون برمیگردونه. میدونی زهرا وقتی بهش گفتم دوستش داشتی پرسید پس چرا گذاشت و رفت. منم گفتم به زهرا حق میدم بره حرفای شما خیلی داغونش کرده بود. ولی زهرا دلم براش سوخت. میگم زینب شماره ی خانم جون رو میخواست بهش بدم؟
- فعلا نه، میخوام یکم آرامش داشته باشم. میگم مامان میگفت بعد عید فطر میان سر بزنن توهم میای؟
- باید به بابا بگم ببینم چی میگه، ولی سعی میکنم بیام. من دیگه برم زهرا مامان کارم داره!
ازش خداحافظی کردم و گوشی رو زمین گذاشتم. زانوهام رو بغل کردم و سرم رو روش گذاشتم. دوباره یادش افتادم نتونستم خودم رو کنترل کنم و گریه کردم. چند تقه به درد خورد بفرمایید گفتم، گلرخ با یه دسته گل که خودش چیده بود با خنده وارد شد، نگاهم رو ازش دزدیدم تا متوجه حالم نشه. با دیدنم خنده از رو لبهاش رفت، گلهارو روی دراور گذاشت و به سمتم اومد
- زهرا تو گریه کردی؟
با بغض گفتم
- چیزی نیست
- چرا اتفاقا یه چیزی هست، بهم اعتماد کن. زهرا باهام حرف بزن نذار حرفت تو دلت بمونه.
صدای خوردن قطره های بارون به پنجره ی اتاق باعث شد بلند شم و بیرون رو نگاه کنم. مرغ ها برای اینکه خیس نشن دنبال سرپناهی برای خودشون بودن، پنجره رو باز کردم و دستم رو بیرون بردم. گلرخ دستش رو روی شونه م گذاشت
- زهرا!!!
به طرفش برگشتم و گفتم
- ببخش تو روهم ناراحت کردم، شاید یه روزی بهت گفتم. میای بریم بیرون باهم قدم بزنیم؟
- باشه بریم، ولی خیس میشیا!! من به این هوا عادت کردم ولی تو....
- خیالت راحت، چیزیم نمیشه. دلم میخواد یکم زیر بارون قدم بزنم
برای اینکه حال و هوام رو عوض کنه با خنده گفت
- عاشقونه؟؟دوتایی؟
خندیدم و هردو بیرون رفتیم. خداروشکر خانم جون هم رفته بود استراحت کنه، سکینه خانم هم تو آشپزخونه مشغول بود. از پله ها پایین رفتیم ، زیر بارون چه کیفی میده. دست هام رو باز کردم و سرم رو بالا بردم و چشم هام رو بستم. قطره های ریز بارون روی صورتم میریخت، گلرخ حواسش به من نبود زیر بارون گریه کردم، اشک و بارون هر دو صورتم رو خیس کردن، سکینه خانم از بالا صدا زد
- دخترا خیس میشین بیاین تو خونه!
گلرخ گفت
- نگران نباش مامان چیزی نمیشه، بارونش اون قدر شدید نیست که خیسمون کنه!
سکینه خانم سرش رو به علامت تاسف تکون داد و گفت
- من که حریف زبون تو نمیشم، میترسم آخرش این زهرا رو هم از راه به در کنی.
به داخل برگشتم با خنده رو به گلرخ گفتم
- سابقه ت پیش مامانت خیلی خرابه هاااا
زد زیر خنده و گفت
- مامانه دیگه، همیشه میگه تو باید پسر میشدی نه دختر. آخه خبر نداری چه بلایی سر پسرا آوردم جرئت نمیکنن طرفم بیان
✅رمان نذرعشق 1566 پارت هست در دو فصل
🔹فصل اول 866پارته که زندگی مجردی و نامزدی زهراست
🔸فصل دوم 700پارته که زندگی متاهلی زهراست.
✅❤️به همراه اموزش #همسرداری #مهدویت #تربیتفرزند😊
🔴اگه میخوای زودتر از بقیه بخونی و تموم کنی، با پرداخت 40هزار عضو vip شو😍😍
بزنید روی شماره کارت ذخیره میشه👇👇
6037701403767483بانک کشاورزی مهاجری @Ad_nazreshg ❌❌مهمتر اینکه چه تو وی ای پی رمان رو بخونید یا توکانال عشق اسمانی، اجازه کپی و انتشار و ارسال رمان جاهای دیگه رو ندارید❌❌ ♥️پارتاولرمان #نذرعشـــــــق💕👇 https://eitaa.com/eshgheasemani/74667 #ادامہدارد.... #کپےوفورواردحــــــراموپیگردالهےوقانونےدارد🚫 •••┈✾~🍃♥️🍃~✾┈••• ┄•●❥ @eshgheasemani •🌸° •🌸°∞ •🌸°∞°❀🌸❀°∞°🌸•°∞°❀🌸❀°∞°🌸•°∞