•🌸°∞°❀🌸❀°∞°🌸•°∞°❀🌸°∞°❀🌸❀
•🌸°∞°
•🌸°
✨﷽✨
#رمانانلایننَذْرِعِشْـــــقْــ♥️
✍ #ناهیدمهاجری
#قسمت614
❌دوست عزیز کپی و ارسال رمان به کانالها و گروها و پیویتون حرااامه❌
#علی
خستگی دیشب امونم رو بریده، به زور چشم هام باز میشه. با اینکه تازه بازهرا حرف زدم اما بازم دلم براش تنگ شده!
اصلا باور نمیشد در عرض چند روز مشکلم حل بشه، حالا به این نتیجه میرسم اگه واقعا دستمون رو تو دست حضرت بذاریم و بهش اعتماد کنیم خیلی زودتر از چیزی که فکر میکنیم جواب میگیریم.
فقط دلم میخواد زودتر برسم خونه و بخوابم.
جلوی در که رسیدم ماشین رو پارک کردم و وارد خونه شدم، مامان حیاط رو میشست با دیدنم آب رو بست و جارو رو زمین انداخت
- سلام صبح بخیر
خوشحال به سمتم اومد و بغلم کرد
- سلام علی جان، رسیدن بخیر. چرا بی خبر اومدی؟
از بغلش جداشدم
- دیشب رسیدم اما محسن گفت تصادفی داریم مستقیم رفتم بیمارستان، دیگه نتونستم خبر بدم
دستم رو گرفت
- ان شاءالله دفعه ی بعد که رفتی با زهرا برگردی! حالش خوب بود؟
با شنیدن اسمش دلم به سمتش پر کشید، لبخندی به مامان زدم
- اره خدارو شکر حالش خوب شده، بخیه هاشم قراره هفته بعد بره دکتر برداره .
مامان خداروشکری کرد و گفت
- بیا بریم بهت صبحونه بدم، تو این مدت پوست و استخوان شدی!
به همراه مامان وارد آشپزخونه شدم، بوی قورمه سبزی کل خونه رو برداشته، احساس ضعف بیشتری کردم.
روی میز نشستم، زینب از اتاقش بیرون اومد و جیغ خفیفی کشید. با ذوق به سمتم اومد
- سلااااام آقا داماد، بی خبر اومدی
بغلم کرد و هر دو طرف صورتم رو بوسید
زینب تو این مدت از تمام اتفاقات و حال بدم خبر داشت، از بغلم جدا کردم و گفتم
- اول یه چایی به این داداش بیچاره ت بده که از دیروز فقط نهار خورده.
الانه که روده بزرگه روده کوچیکه رو بخوره
- چشم داداش گلم، همین الان یه چایی برات میریزم و یه نیمرو درست میکنم که بخوری، تا نهار خیلی مونده!
مامان مشغول ابکش کردن برنج شد و زینب صبحونه رو آماده کرد، سراغ نرگس رو گرفتم
- نرگس کجاست؟
زینب روی صندلی روبروم نشست و جواب داد
- رفت با دختر همسایه بازی کنه!
- زینب جان من قبلا هم گفتم نذارین نرگس زیاد بره پیش دوستاش!!
مامان گفت
- علی جان مادرشو میشناسم خانم خوبیه، دخترش اومد صداش کرد گفت یکم بازی کنیم برمیگرده
دلخور گفتم
- مادر من، شما که نمیدونین این دوتا وقتی تو اتاقن اصلا تو گوشی چیا نگاه میکنن، حس میکنم از وقتی با این دختره دوست شده یکم اخلاقش فرق کرده. تو این دوره زمونه خیلی باید مواظب باشیم. بهتره حواستون بیشتر به نرگس باشه، اون هنوز بچه ست، خوب و بد رو نمیتونه کامل تشخیص بده.
✅ رمان نذر عشق در وی ای پی کامله با1566 پارت در دوفصل به همراه اموزش #همسرداری #مهدویت #تربیتفرزند😊
🔴برای خوندن کل رمان با پرداخت 35 هزار عضو vip شو😊
بزنید روی شماره کارت ذخیره میشه👇👇
6037701403767483بانک کشاورزی مهاجری @Ad_nazreshg ❌❌مهمتر اینکه چه تو وی ای پی رمان رو بخونید یا توکانال عشق اسمانی، اجازه کپی و انتشار و ارسال رمان جاهای دیگه رو ندارید❌❌ ♥️پارتاولرمان عاشقانه #نذرعشـــــــق💕👇 https://eitaa.com/eshgheasemani/74667 #ادامہدارد.... #کپےوفورواردحــــــراموپیگردالهےوقانونےدارد🚫 •••┈✾~🍃♥️🍃~✾┈••• ┄•●❥ @eshgheasemani •🌸° •🌸°∞ •🌸°∞°❀🌸❀°∞°🌸•°∞°❀🌸❀°∞°🌸•°∞