eitaa logo
🕊️عشـــ❤ـــق‌آسمانے🕊️
16.6هزار دنبال‌کننده
6.2هزار عکس
1.6هزار ویدیو
38 فایل
#اللهم‌بارک‌لمولانا‌صاحب‌الزمان💚 🔴در آخرالزمان همه هلاک میشوند مگر کسانی که برای تعجیل فرج دعاکنن🌷 #رفیق👈 هر کاری میکنی به نیابت از حضرت نذر سلامتی و فرج مولا کن❗ این‌کانال وقف امام زمان علیه السلامه و مطالب غیرمرتبط، تبلیغ‌ و‌تبادل گذاشته نمیشه❌
مشاهده در ایتا
دانلود
•🌸°∞°❀🌸❀°∞°🌸•°∞°❀🌸°∞°❀🌸❀ •🌸°∞° •🌸° ✨﷽✨ ♥️ ✍ دوست عزیز کپی و ارسال رمان به کانالها و گروها و پیویتون حرااامه❌ علی شماره ی دوستش رو گرفت و طولی نکشید، پسری هم سن علی در رو باز کرد، بعداز سلام و احوالپرسی تعارف کرد به داخل بریم. ماشین هارو پشت سر هم پارک کردن و آقایون وسایلهارو برداشتن و داخل رفتیم. خونه ی خیلی شیک و دلبازی داشتن، وارد که شدیم بوی خورشت قیمه تو فضای خونه پخش بود، خانم جوانی به سمتمون اومد و بعداز خوش آمدگویی همه دور هم نشستیم. علی و رفیقش باهم شوخی میکردن و از خاطراتشون میگفتن، خانمی که فهمیدم اسمش مریمه، خانم جون رو به خاطر خستگی به اتاق خواب راهنمایی کرد تا موقع آماده شدن شام دراز بکشه! باهم گرم صحبت شدیم و مریم خانم هم به جمعمون پیوست. خانم مهربون و خوش اخلاقیه! موقع شام ماهم کمکش کردیم و شام خوشمزه ای رو دور هم خوردیم. به اصرار من و سحر ظرف هارو خودمون شستیم و موقع خواب دوست علی و خانمش آماده شده بودن، حاج آقا پرسید - آقا رضا کجا به سلامتی؟ - حاج آقا خونه ی پدرم تو همین کوچه ست ما میریم اونجا که شما هم راحت استراحت کنین. - آخه پسرم اینجوری که نمیشه، ما نمیخواستیم به شما زحمت بدیم. - خواهش میکنم، شما رحمتین! خونمون رو منور کردین. ما به علی جان خیلی مدیونیم. مریم خانم هم با خوشرویی گفت - تو یخچال همه چی گذاشتم آماده ست، لطفا تعارف نکنین خونه ی خودتونه! مامان و حاج خانم تشکری کردن، آقا رضا ساعت رفتنمون رو پرسید و علی هم جواب داد چون به مشهد خیلی نزدیکیم تقریبا ساعت هشت و نیم، نه حرکت میکنیم. بالاخره خداحافظی کردن و رفتن. خداروشکر اینجا سه خوابه و راحت میتونیم تو اتاق خوابها استراحت کنیم. آقایون داخل یکی از اتاق خوابها خوابیدن و خانم جون، مامان و حاج خانم هم تو یه اتاق خواب دیگه! ما چهار نفر هم بعداز کمی شب نشینی داخل اتاق خواب سومی خوابیدیم. صبح بعداز خوندن نماز ، دوباره دراز کشیدیم، با صدای زنگ خونه چشم هام رو باز کردم، ساعت روی دیوار تقریبا یه ربع به هشت رو نشون میده. روسری و چادرم رو سر کردم و وارد هال شدم. بزرگترها همه بیدار بودن، مامان کتری رو گذاشته بود تا چایی دم کنه. علی در رو باز کرد و آقا رضا و خانمش با نون سنگک و وسایل صبحانه وارد شدن. واقعا خانواده مهمون نوازی هستن، حلیم رو دست علی داد و گفت - دیشب راحت خوابیدین؟ کم و کسری که نداشتین؟ علی تشکری کرد و جواب داد - همه چی عالی بود، رضا جان خیلی شرمندمون کردین! بعد از تشکر از خودش و خانمش، بساط صبحانه رو آماده کردیم. ✅ رمان نذر عشق در وی ای پی کامله با1566 پارت در دوفصل به همراه اموزش 😊 🔴برای خوندن کل رمان با پرداخت 35 هزار عضو‌ vip شو😊 بزنید روی شماره کارت ذخیره میشه👇👇
6037701403767483
بانک کشاورزی مهاجری @Ad_nazreshg ❌❌مهمتر اینکه چه تو وی ای پی رمان رو بخونید یا تو‌کانال عشق اسمانی، اجازه کپی و انتشار و ارسال رمان جاهای دیگه رو ندارید❌❌ ♥️پارت‌اول‌رمان‌ عاشقانه ‌💕👇 https://eitaa.com/eshgheasemani/74667 .... 🚫 •••┈✾~🍃♥️🍃~✾┈••• ┄•●❥ @eshgheasemani •🌸° •🌸°∞ •🌸°∞°❀🌸❀°∞°🌸•°∞°❀🌸❀°∞°🌸•°∞‌