•🌸°∞°❀🌸❀°∞°🌸•°∞°❀🌸°∞°❀🌸❀
•🌸°∞°
•🌸°
✨﷽✨
#رمانانلایننَذْرِعِشْـــــقْــ♥️
✍ #ناهیدمهاجری
#قسمت736
❌دوست عزیز کپی و ارسال رمان به کانالها و گروها و پیویتون حرااامه❌
علی شماره ی دوستش رو گرفت و طولی نکشید، پسری هم سن علی در رو باز کرد، بعداز سلام و احوالپرسی تعارف کرد به داخل بریم.
ماشین هارو پشت سر هم پارک کردن و آقایون وسایلهارو برداشتن و داخل رفتیم.
خونه ی خیلی شیک و دلبازی داشتن، وارد که شدیم بوی خورشت قیمه تو فضای خونه پخش بود، خانم جوانی به سمتمون اومد و بعداز خوش آمدگویی همه دور هم نشستیم.
علی و رفیقش باهم شوخی میکردن و از خاطراتشون میگفتن، خانمی که فهمیدم اسمش مریمه، خانم جون رو به خاطر خستگی به اتاق خواب راهنمایی کرد تا موقع آماده شدن شام دراز بکشه!
باهم گرم صحبت شدیم و مریم خانم هم به جمعمون پیوست. خانم مهربون و خوش اخلاقیه!
موقع شام ماهم کمکش کردیم و شام خوشمزه ای رو دور هم خوردیم.
به اصرار من و سحر ظرف هارو خودمون شستیم و موقع خواب دوست علی و خانمش آماده شده بودن،
حاج آقا پرسید
- آقا رضا کجا به سلامتی؟
- حاج آقا خونه ی پدرم تو همین کوچه ست ما میریم اونجا که شما هم راحت استراحت کنین.
- آخه پسرم اینجوری که نمیشه، ما نمیخواستیم به شما زحمت بدیم.
- خواهش میکنم، شما رحمتین! خونمون رو منور کردین. ما به علی جان خیلی مدیونیم.
مریم خانم هم با خوشرویی گفت
- تو یخچال همه چی گذاشتم آماده ست، لطفا تعارف نکنین خونه ی خودتونه!
مامان و حاج خانم تشکری کردن، آقا رضا ساعت رفتنمون رو پرسید و علی هم جواب داد چون به مشهد خیلی نزدیکیم تقریبا ساعت هشت و نیم، نه حرکت میکنیم.
بالاخره خداحافظی کردن و رفتن.
خداروشکر اینجا سه خوابه و راحت میتونیم تو اتاق خوابها استراحت کنیم.
آقایون داخل یکی از اتاق خوابها خوابیدن و خانم جون، مامان و حاج خانم هم تو یه اتاق خواب دیگه!
ما چهار نفر هم بعداز کمی شب نشینی داخل اتاق خواب سومی خوابیدیم.
صبح بعداز خوندن نماز ، دوباره دراز کشیدیم، با صدای زنگ خونه چشم هام رو باز کردم، ساعت روی دیوار تقریبا یه ربع به هشت رو نشون میده. روسری و چادرم رو سر کردم و وارد هال شدم.
بزرگترها همه بیدار بودن، مامان کتری رو گذاشته بود تا چایی دم کنه. علی در رو باز کرد و آقا رضا و خانمش با نون سنگک و وسایل صبحانه وارد شدن.
واقعا خانواده مهمون نوازی هستن، حلیم رو دست علی داد و گفت
- دیشب راحت خوابیدین؟ کم و کسری که نداشتین؟
علی تشکری کرد و جواب داد
- همه چی عالی بود، رضا جان خیلی شرمندمون کردین!
بعد از تشکر از خودش و خانمش، بساط صبحانه رو آماده کردیم.
✅ رمان نذر عشق در وی ای پی کامله با1566 پارت در دوفصل به همراه اموزش #همسرداری #مهدویت #تربیتفرزند😊
🔴برای خوندن کل رمان با پرداخت 35 هزار عضو vip شو😊
بزنید روی شماره کارت ذخیره میشه👇👇
6037701403767483بانک کشاورزی مهاجری @Ad_nazreshg ❌❌مهمتر اینکه چه تو وی ای پی رمان رو بخونید یا توکانال عشق اسمانی، اجازه کپی و انتشار و ارسال رمان جاهای دیگه رو ندارید❌❌ ♥️پارتاولرمان عاشقانه #نذرعشـــــــق💕👇 https://eitaa.com/eshgheasemani/74667 #ادامہدارد.... #کپےوفورواردحــــــراموپیگردالهےوقانونےدارد🚫 •••┈✾~🍃♥️🍃~✾┈••• ┄•●❥ @eshgheasemani •🌸° •🌸°∞ •🌸°∞°❀🌸❀°∞°🌸•°∞°❀🌸❀°∞°🌸•°∞