eitaa logo
🕊️عشـــ❤ـــق‌آسمانے🕊️
16.6هزار دنبال‌کننده
6.2هزار عکس
1.6هزار ویدیو
38 فایل
#اللهم‌بارک‌لمولانا‌صاحب‌الزمان💚 🔴در آخرالزمان همه هلاک میشوند مگر کسانی که برای تعجیل فرج دعاکنن🌷 #رفیق👈 هر کاری میکنی به نیابت از حضرت نذر سلامتی و فرج مولا کن❗ این‌کانال وقف امام زمان علیه السلامه و مطالب غیرمرتبط، تبلیغ‌ و‌تبادل گذاشته نمیشه❌
مشاهده در ایتا
دانلود
🌸°∞°❀🌸❀°∞°🌸•°∞°❀🌸°∞°❀🌸❀ •🌸°∞° •🌸° ✨﷽✨ ♥️ ✍ ❌دوست عزیز کپی و ارسال رمان به کانالها و گروها و پیویتون حرااامه❌ - من یه تشکر هم از شماباید بکنم، که علی آقا اینقدر مهربونه، فقط به خاطر تربیت شماست. اگه اینو نمیگفتم تو دلم میموند حاج خانم از حرفم خندید و گفت - اگه شما دوتا باهم خوب باشین، منم خیالم راحته. من از اون آدمایی نیستم که بگم پسرم نباید به خانمش محبت و توجه کنه، اتفاقا به علی هم گفتم باید حواست بهش باشه، اون با یه امیدی به زندگی تو اومده و ازت میخوام حواست باشه، مبادا دلش بشکنه که اون موقع ازت ناراحت میشم با خودم فکر کردم، چه قدر تفاوت هست بین حاج خانم و اون مادرشوهرایی که چشم دیدن محبتِ پسرشون به خانمش رو ندارن. - بیچاره علی آقا تا الان از گل نازکتر بهم نگفته، خیلی هوام رو داره لبخندی روی لبش نشست - خداروشکر، ولی زهرا جان تو هم دختر منی، همون حرفایی رو که به زینب موقع نامزد شدنش گفتم به تو هم میگم ، امیدوارم به دل نگیری! - نه خواهش میکنم، بفرمایین - زهرا جان سعی کنین باهم تو زندگی رفیق هم باشین، همیشه قناعت بکنین و تو زندگیتون حساب و کتاب داشته باشین که یه موقع کم نیارین. اینارو نگفتم که فکر کنی میخوام بگم کمکتون نمیکنیم و خودمون رو میکشیم کنار، نه!! ما همیشه پیشتون هستیم هر موقع کم آوردین یا کمکی خواستین روی ما حساب کنین. منظورم اینه همیشه یه پس اندازی برای روز مباداتون داشته باشین. - چشم مامان جون، حتما سعی میکنم حواسمون باشه. - اما یه مسئله ی مهمتر اینکه میخوام هر حرفی بین من و تو شد بین خودمون بمونه، هر حرفی هم بین تو و علی شد بین خودتون باشه. چشمی گفتم و ادامه داد - هر کمکی هم خواستی رو من حساب کن، الحمدلله از خانومی هیچی کم نداری اما اکه یه جایی نیاز به کمک داشتی بهم بگو بلند شدم و صورتش رو بوسیدم - چشم، مامان جون، ممنون که اینهمه به فکرمون هستین - میبینم که عروس و مادر شوهر خوب خلوت کردین، ببینم پشت سر من که حرف نمیزدین؟ هر دو خندیدیم حاج خانم جواب داد - عافیت باشه پسرم، داشتم با عروسم حرف میزدم. نگاهی به موهای خیس علی کردم، چقدر اینجوری مظلوم شده، حاج خانم حواسش نبود و رفت تا به قابلمه سر بزنه، براش بوس فرستادم و قربون صدقه ش رفتم چشمکی زد و گفت - میشه یه چایی برام بریزی؟ چشمی گفتم و یه چایی براش ریختم، روی صندلی نشست و مشغول خوردن شد، طرف های شام رو جمع کردم و داخل سینی گذاشتم. از اینکه به مادرش کمک میکردم خیلی خوشحال میشد. حاج آقا نزدیک اذان اومد و منتظر شدیم زینب هم بیاد. حاج خانم به خاطر پادرد همش با دست مالش میداد، نزدیکش رفتم و شروع به ماساژ پاهاش کردم - خداخیرت بده زهراجان. - خواهش میکنم، تو خونه پاهای بابا و مامان که درد میکنه با روغن ماساژ میدم، اگه روغن داشتین خیلی خوب میشد علی جواب داد - فردا از دوستم که عطاری داره روغن میگیرم، دیروز که رفتم تموم کرده بود، گفت امروز میاره طولی نکشید که زینب هم اومد، به خاطر مریضی مادرشوهرش، آقا محمد دیگه داخل نیومده و بعد از رسوندن زینب رفته بود ✅ رمان نذر عشق در وی ای پی کامله با1566 پارت در دوفصل به همراه اموزش 😊 🔴برای خوندن کل رمان با پرداخت 35 هزار عضو‌ vip شو😊 بزنید روی شماره کارت ذخیره میشه👇👇
6037701403767483
بانک کشاورزی مهاجری @Ad_nazreshg ❌❌مهمتر اینکه چه تو وی ای پی رمان رو بخونید یا تو‌کانال عشق اسمانی، اجازه کپی و انتشار و ارسال رمان جاهای دیگه رو ندارید❌❌ ♥️پارت‌اول‌رمان‌ عاشقانه ‌💕👇 https://eitaa.com/eshgheasemani/74667 .... 🚫 •••┈✾~🍃♥️🍃~✾┈••• ┄•●❥ @eshgheasemani •🌸° •🌸°∞ •🌸°∞°❀🌸❀°∞°🌸•°∞°❀🌸❀°∞°🌸•°∞‌