🌸🌿🌿
🔸مجموعه پروفایلهای #غدیر_مهدوی
🌼🌿به نیت فرج مولا نشر بدید
🌷اَلّلهُمـّ؏َجِّللِوَلیِّڪَالفَرَجَواَقِمنابِخِدمَـتِه🌷
🆔 @eshgheasemani
🌿🌿🌸
Taheri-Ali-Va-Fateme.mp3
6.97M
🎉🎊🎉🎊🎉🎊🎉🎊🎉🎊🎉🎊🎉
🌼🌿بادا بادا مبارک به همه عروسی علی و فاطمه
🌸🌿کی دیده همچین عروسی که نبی عاقدشه
🌼🌿عجب عقدی شده که خود خدا شاهدشه
🌸🌿ای یار مبارک بادا ان شاء الله مبارک بادا
🎊🎉🎊🎉🎊🎉🎊🎉🎊🎉🎊🎉🎊
•🌸°∞°❀🌸❀°∞°🌸•°∞°❀🌸°∞°❀🌸❀
•🌸°∞°
•🌸°
✨﷽✨
#رمانانلایننَذْرِعِشْـــــقْــ♥️
✍ #ناهیدمهاجری
#قسمت624
❌دوست عزیز کپی و ارسال رمان به کانالها و گروها و پیویتون حرااامه❌
- الو سلام گلرخ جان خوبی؟
- باشه عزیزم، اونا اومدن؟
- خب پس ما هم ساعت شش و نیم حرکت میکنیم، باشه میارمش. خداحافظ
تماس رو قطع کرد و گفت
- گلرخ میگه خانواده ی آقا مصطفی رفتن اونجا باهمن، گفت ماهم زود بریم خیلی هم تأکید کرد زود بریم.
سفره رو به کمک گلنار جمع کردیم و بعداز اومدن شوهر گلنار آماده ی رفتن شدیم.
گلنار جلو نشست و ماهم پشت به زور جا شدیم. وسطای راه بود که شماره ی علی روی گوشیم افتاد، چون همه نزدیک همیم نمیتونم جواب بدم فقط بهش نوشتم بعدا بهت زنگ میزنم.
نزدیک ساعت هفت به محضری که آدرسش رو داده بودن رسیدیم، خبری از گلرخ و خانواده ی آقا مصطفی نبود.
تو محضر منتظرشون بودیم، طولی نکشید بالاخره خانواده ی آقا مصطفی و چند نفری از فامیلهاشون اومدن با دیدن گلرخ متعجب نگاهش کردم.
چادر سفید سر کرده بود از پله ها که پایین اومد به سمتش رفتم و بغلش کردم
- سلام عزیزم، خوشبخت بشین الهی
تو صورت آرایش کرده ش نگاه کردم
- آرایشگاه رفتی؟
کمی اطرافش رو نگاه کرد و جواب داد
- اره بابا، پس فکر کردی برا چی زودتر اومده بودن، هر چی گفتم نیازی نیس قبول نکردن، منم مجبور شدم کوتاه بیام.
چادرش رو باز کرد و با دیدن کت و شلوار شیری رنگی که تنش کرده بود ابروهام رو بالا داد
- اینارو کی خریدی؟
باخنده اشاره به اقا مصطفی کرد
- بعداز آزمایش رفتیم خرید، اولین خرید دو نفره مون بود
از اینهمه ذوقی که گلرخ داره خنده م گرفت،ازم جدا شد و به سمت جایی که برای عروس و داماد آماده شده بود رفت، کنار خانم جون نشستم، اما ته دلم از اینکه با اون آرایش غلیظ پیش نامحرم ها اومده بود ناراحت شدم.
گلرخ و آقا مصطفی با هم آروم حرف میزدن و میخندیدن، کمی خودم و علی رو تو اون جایگاه تصور کردم، چقدر دلتنگش شدم کاش اونم اینجا پیشم بود و باهاش حرف میزدم.
فامیلای آقا مصطفی اصلا پوشش درستی نداشتن، به این فکر کردم که ما باهمین کارهامون چقدر دل اماممون رو می شکنیم.
چشم ازشون برداشتم، خودم رو با گوشیم مشغول کردم. به عکس علی خیره شدم و قربون صدقه ش رفتم.
عاقد شروع به خوندن خطبه ی عقد کرد ، چشم از گوشی برداشتم و به چهره ی خوشحال گلرخ نگاه کردم، یکی از فامیلا گفت که عروس خانم زیر لفظی میخواد.
مادر آقا مصطفی از داخل جعبه النگوی پهنی رو درآورد و به دست گلرخ انداخت.
بعداز اینکه هر دو بله گفتن و حلقه ها رو دست هم کردن، سکینه خانم هم کلی ازشون تشکر کرد و یه النگوی ظریفی رو با شرمندگی به دست گلرخ داد.
از این صحنه دلم به درد اومد، کاش یه کاری نکنیم که یه سریا شرمنده بشن. همه ی این شرمندگیا از تفکرات و رسومات غلطیه که تو جامعه ی ما رواج پیدا کرده. با اینکه وضع مالی ما خیلی خوبه ولی با دیدن این صحنه حالم خرابتر شد. کاش یه کاری نکنیم اونی از لحاظ مالی مشکل داره شرمنده ی بچه ش بشه.
✅ رمان نذر عشق در وی ای پی کامله با1566 پارت در دوفصل به همراه اموزش #همسرداری #مهدویت #تربیتفرزند😊
🔴برای خوندن کل رمان با پرداخت 35 هزار عضو vip شو😊
بزنید روی شماره کارت ذخیره میشه👇👇
6037701403767483بانک کشاورزی مهاجری @Ad_nazreshg ❌❌مهمتر اینکه چه تو وی ای پی رمان رو بخونید یا توکانال عشق اسمانی، اجازه کپی و انتشار و ارسال رمان جاهای دیگه رو ندارید❌❌ ♥️پارتاولرمان عاشقانه #نذرعشـــــــق💕👇 https://eitaa.com/eshgheasemani/74667 #ادامہدارد.... #کپےوفورواردحــــــراموپیگردالهےوقانونےدارد🚫 •••┈✾~🍃♥️🍃~✾┈••• ┄•●❥ @eshgheasemani •🌸° •🌸°∞ •🌸°∞°❀🌸❀°∞°🌸•°∞°❀🌸❀°∞°🌸•°∞
🌹☘
🟢 این استغفار امیرالمؤمنین علیه السلام هست که 70 بند میباشد و مولا آن را هر سحر بعد از نماز صبح میخواندند:
✅هر شب یک بند از استغفار هفتاد بندی امیرالمؤمنین علیه السلام در کانال گذاشته میشه
💠فراز 43 استغفار امیرالمؤمنین 🌸🌿
43- اللَّهُمَّ وَ أَسْتَغْفِرُكَ لِكُلِّ ذَنْبٍ يُوجِبُ عَلَيَّ صَغِيرُهُ أَلِيمَ عَذَابِكَ وَ يُحِلُّ بِي كَبِيرُهُ شَدِيدَ عِقَابِكَ وَ فِي إِتْيَانِهِ تَعْجِيلُ نَقِمَتِكَ وَ فِي الْإِصْرَارِ عَلَيْهِ زَوَالُ نِعْمَتِكَ فَصَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ وَ اغْفِرْهُ لِي يَا خَيْرَ الْغَافِرِين.
بند 43: بار خدایا ! از تو آمرزش میطلبم برای هر گناهی که کوچک آن باعث عذاب دردناک و بزرگ آن عقوبت شدیدت را در پی دارد، و انجام دادن آن باعث تعجیل نقمتت میگردد، و اصرار بر آن زوال نعمتت را در پی دارد؛ پس بر محمد و آل محمد درود فرست و این گونه گناهم را بیامرز ای بهترین آمرزندگان!
💎خدایا به حق حضرت فاطمه ی زهرا سلام الله علیها فرج مولامون تعجیل بفرما و مارو از خدمتگزاران وفادار مولا قرار بده 🤲
💎یا رب محمد وآل محمد، صل علی محمد وآل محمد، وعجل فرج محمد وآل محمد"💎
🌹اَلّلهُمـّ؏َجِّللِوَلیِّڪَالفَرَجَواَقِمنابِخِدمَـتِه🌹
🌼🌿به نیت فرج مولا نشر دهید
🆔 @eshgheasemani
🌿🌿🌸
┄┅══🦋🦋﷽🦋🦋
🦋اولین ســـــلام تقـــدیم به ســـــاحت قدســـــے قطب عالــم امکان حضـــرت صاحـــب الـــزمان(عج)
🌹🍃اَلسّلامُ عَلَیْکَ یا صاحِبَ الزَّمانِ ، اَلسَّلامُ عَلَیْکَ یا خَلیفَةَ الرَّحْمانِ ، اَلسَّلامُ عَلَیْکَ یا شَریکَ الْقُرْآنِ ، اَلسَّلامُ عَلَیْکَ یا قاطِعَ الْبُرْهانِ . اَلسَّلامُ عَلَیْکَ یا إِمامَ الْإِنْسِ وَالْجانِّ ، اَلسَّلامُ عَلَیْکَ وَعَلى آبائِکَ الطَّیِّبینَ ، وَأَجْدادِکَ الطَّاهِرینَ الْمَعْصُومینَ وَرَحْمَةُ اللَّهِ وَبَرَکاتُهُ
#سلامبرشهیدمظلومکربلا
🌸🍃 الْسَلاٰمُ عَلَيْكَ يَا أبا عَبْدِ اللهِ وعلَى الأرواحِ الّتي حَلّتْ بِفِنائِكَ ، عَلَيْكَ مِنِّي سَلامُ اللهِ أبَداً مَا بَقِيتُ وَبَقِيَ الليْلُ وَالنَّهارُ ، وَلا جَعَلَهُ اللهُ آخِرَ العَهْدِ مِنِّي لِزِيَارَتِكُمْ ،السَّلام عَلَى الحُسَيْن ، وَعَلَى عَليِّ بْنِ الحُسَيْنِ ، وَعَلَى أوْلادِ الحُسَيْنِ ، وَعَلَى أصْحابِ الحُسَينِ.
🌼🍃اللهمَّ العن اولَ ظالم ظلمَ حقَّ محمد و ال محمد و اخِرَ تابِع له علی ذالکَ.
اللهمَّ العنِ العصابةَ التی جاهدتِ الُحسین وَشایعتْ و بایَعتْ و تابَعتْ علی قَتله اللهمَّ العنهم جمیعاً
🌼🌿به نیت فرج مولا نشر دهید
🌷اَلّلهُمـّ؏َجِّللِوَلیِّڪَالفَرَجَواَقِمنابِخِدمَـتِه🌷
🆔 @eshgheasemani
🌿🌿🌸
AUD-20220329-WA0025.mp3
4.87M
____________________________
🌼🍃
🍃
#صوتفوقالعادهزیبا
✨دعای زیبای ال یاسین🌼🍃
#حضرتامامزمان(عجلاللهتعالیفرجهالشریف)
در یکی از نامه هایی که به یاران با وفا خود فرستادهاند میفرمایند:
« هر گاه خواستید به وسیله ما، به سوی خداوند توجه کنید، و به ما روی آورید، پس همان گونه که خداوند فرموده است بگویید: سلام علی آل یاسین …»
🌷اَلّلهُمـّ؏َجِّللِوَلیِّڪَالفَرَجَواَقِمنابِخِدمَـتِه🌷
🌼🌿به نیت فرج مولا نشر دهید
🆔 @eshgheasemani
🌿🌿🌸
#زیارتحضرتنرجسخاتونسلاماللهعلیها
🌹لطفا به نیابت از امام زمان علیه السلام بخونید🌹
🌼🍃بسم الله الرحمن الرحیم
اَلسَّلامُ عَلى رَسُولِ اللَّهِ صَلَّى اللَّهُ عَلَیْهِ
وَآلِهِ الصَّادِقِ الْأَمینِ، اَلسَّلامُ عَلى مَوْلانا اَمیرِ الْمُؤْمِنینَ.
اَلسَّلامُ عَلَى الْأَئِمَّةِ الطَّاهِرینَ، الْحُجَجِ الْمَیامینِ، اَلسَّلامُ عَلى والِدَةِ الْأِمامِ، وَالْمُودَعَةِ اَسْرارَ الْمَلِکِ الْعَلاَّمِ، وَالْحامِلَةِ لِأَشْرَفِ الْأَنامِ
اَلسَّلامُعَلَیْکِ اَیَّتُهَا الصِّدّیقَةُ الْمَرضِیَّةُ، اَلسَّلامُ عَلَیْکِ یا شَبیهَةَ اُمِّ مُوسىوَابْنَةَ حَوارِىِّ عیسى، اَلسَّلامُ عَلَیْکِ اَیَّتُهَا التَّقِیَّةُ النَّقِیَّةُ
اَلسَّلامُ عَلَیْکِ اَیَّتُهَا الرَّضِیَّةُ الْمَرْضِیَّةُ، اَلسَّلامُ عَلَیْکِ اَیَّتُهَا اْلمَنْعُوتَةُ فِى الْأِنْجیلِ، الْمَخْطُوبَةُ مِنْ رُوحِ اللَّهِ الْأَمینِ، وَمَنْ رَغِبَ فى وُصْلَتِها مُحَمَّدٌ سَیِّدُ الْمُرْسَلینَ، وَالْمُسْتَوْدَعَةُ اَسْرارَ رَبِّ الْعالَمینَ.
اَلسَّلامُعَلَیْکِ وَعَلى آبآئِکِ الْحَوارِیّینَ، اَلسَّلامُ عَلَیْکِ وَعَلى بَعْلِکِ وَوَلَدِکِ،
اَلسَّلامُ عَلَیْکِ وَعَلى رُوحِکِ وَبَدَنِکِ الطَّاهِرِ، اَشْهَدُ اَنَّکِ اَحْسَنْتِالْکَِفالَةَ، وَاَدَّیْتِ الْأَمانَةَ، وَاجْتَهَدْتِ فى مَرْضاتِ اللَّهِ، وَصَبَرْتِ فىذاتِ اللَّهِ، وَحَفِظْتِ سِرَّ اللَّهِ، وَحَمَلْتِ وَلِىَّ اللَّهِ، وَبالَغْتِ فى حِفْظِ حُجَّةِ اللَّهِ، وَرَغِبْتِ فى وُصْلَةِ اَبْنآءِ رَسُولِ اللَّهِ، عارِفَةً بِحَقِّهِمْ، مُؤْمِنَةً بِصِدْقِهِمْ، مُعْتَرِفَةً بِمَنْزِلَتِهِمْ، مُسْتَبْصِرَةً بِاَمْرِهِمْ مُشْفِقَةً عَلَیْهِمْ، مُؤْثِرَةً هَواهُمْ، وَاَشْهَدُ اَنَّکِ مَضَیْتِ عَلى بَصیرَةٍ مِنْ اَمْرِکِ، مُقْتَدِیَةًبِالصَّالِحینَ، راضِیَةً مَرْضِیَّةً، تَقِیَّةً نَقِیَّةً زَکِیَّةً، فَرَضِىَ اللَّهُ عَنْکِوَاَرْضاکِ، وَجَعَلَ اْلجَنَّةَ مَنْزِلَکِ وَمَاْویکِ، فَلَقَدْ اَوْلاکِ مِنَ الْخَیْراتِ ما اَوْلاکِ، وَاَعْطاکِ مِنَ الشَّرَفِ ما بِهِ اَغْناکِ، فَهَنَّاکِ اللَّهُ بِما مَنَحَکِ مِنَ الْکَرامَةِ وَاَمْرَاَکِ.
پس بالا مىکنى سر خود را و مىگوئى
اَللّهُمَّ اِیَّاکَ اعْتَمَدْتُ، وَلِرِضاکَ طَلَبْتُ، وَبِاَوْلِیآئِکَ اِلَیْکَ تَوَسَّلْتُ، وَعَلى غُفْرانِکَ وَحِلْمِکَ اتَّکَلْتُ، وَبِکَ اعْتَصَمْتُ، وَبِقَبْرِ اُمِّ وَلِیِّکَ لُذْتُ، فَصَلِّ عَلى مُحَمَّدٍ وَآلِ مُحَمَّدٍ، وَانْفَعْنى بِزِیارَتِها، وَثَبِّتْنى عَلى مَحَبَّتِها، وَلا تَحْرِمْنى شَفاعَتَها وَشَفاعَةَ وَلَدِها، وَارْزُقْنى مُرافَقَتَها وَاحْشُرْنى مَعَها وَمَعَ وَلَدِها، کَما وَفَّقْتَنى لِزِیارَةِ وَلَدِها وَزِیارَتِها، اَللّهُمَّ اِنّى اَتَوَجَّهُ اِلَیْکَ بِالْأَئِمَّةِ الطَّاهِرینَ، وَاَتَوَسَّلُ اِلَیْکَ بِالْحُجَجِ الْمَیامینِ مِنْ آلِ طه وَیس، اَنْ تُصَلِّىَ عَلى مُحَمَّدٍ وَآلِ مُحَمَّدٍ الطَّیِّبینَ، وَاَنْ تَجْعَلَنى مِنَ الْمُطْمَئِنّینَ الْفآئِزینَ الْفَرِحینَ الْمُسْتَبْشِرینَ، الَّذینَ لا خَوْفٌ عَلَیْهِمْ وَلا هُمْ یَحْزَنُونَ، وَاجْعَلْنى مِمَّنْ قَبِلْتَ سَعْیَهُ، وَیَسَّرْتَ اَمْرَهُ، وَکَشَفْتَ ضُرَّهُ، وَآمَنْتَ خَوْفَهُ، اَللّهُمَّ بِحَقِّ مُحَمَّدٍ وَآلِ مُحَمَّدٍ صَلِّ عَلى مُحَمَّدٍ وَآلِ مُحَمَّدٍ، وَلا تَجْعَلْهُ آخِرَ الْعَهْدِ مِنْ زِیارَتى اِیَّاها، وَاْرزُقْنى الْعَوْدَ اِلَیْها اَبَداً ما اَبْقَیْتَنى، وَاِذا تَوَفَّیْتَنى فَاحْشُرْنى فى زُمْرَتِها، وَاَدْخِلْنى فى شَفاعَةِ وَلَدِها وَشَفَاعَتِها، وَاغْفِرْ لى وَلِوالِدَىَ وَلِلْمُؤْمِنینَ وَالْمُؤْمِناتِ، وَآتِنا فِى الدُّنْیا حَسَنَةً وَفِى الْأخِرَةِ حَسَنَةً، وَقِنا بِرَحْمَتِکَ عَذابَ النَّارِ، وَالسَّلامُ عَلَیْکُمْ یا ساداتى وَرَحْمَةُ اللَّهِ وَبَرَکاتُهُ
🌷اَلّلهُمـّ؏َجِّللِوَلیِّڪَالفَرَجَواَقِمنابِخِدمَـتِه🌷
🌼🌿به نیت فرج مولا نشر دهید
🆔 @eshgheasemani
🌿🌿🌸
zyarat_narjes khaton_dar_samera.mp3
3.33M
________________________________
🌸🍃
🍃
#صوتفوقالعادهزیبا
✨زیارت حضرت نرجس خاتون🌼🍃
اگر حاجتی دارید بـه حضرت نرجس خاتون، مادر امام زمان(ع) متوسّل شوید. ایشان چون مادر ولیّ وقـت ما هستند، به فـرزندشان مـی فرمایند که: پسرم! این شخص به من متوسّل شده. خواسته اش را بده.
🌷اَلّلهُمـّ؏َجِّللِوَلیِّڪَالفَرَجَواَقِمنابِخِدمَـتِه🌷
🌼🌿به نیت فرج مولا نشر دهید
🆔 @eshgheasemani
🌿🌿🌸
•🌸°∞°❀🌸❀°∞°🌸•°∞°❀🌸°∞°❀🌸❀
•🌸°∞°
•🌸°
✨﷽✨
#رمانانلایننَذْرِعِشْـــــقْــ♥️
✍ #ناهیدمهاجری
#قسمت625
❌دوست عزیز کپی و ارسال رمان به کانالها و گروها و پیویتون حرااامه❌
بالاخره عقد خونده شد و بعداز امضا کردن گلرخ و آقا مصطفی، قرار شد آماده شیم تا برگردیم به روستا.
از گلرخ و آقا مصطفی چند تا عکس گرفتن، گلرخ با دیدنم ازم خواست پیشش برم.
- زهرا بیا بشین چند تا عکس باهم بندازیم
کنارش نشستم و راضیه ازمون چندتایی عکس انداخت.
امشب قراره همه مهمون پدر شوهر گلرخ باشیم، آماده شدیم و هر کس سوار ماشین خودش شد تا به روستا برگردیم
شوهر گلنار ماشین رو جلوی در بزرگی که ریسه کشیده بودن پارک کرد، از ماشین پیاده شدم و وارد حیاط که شدیم با دیدن حیاطشون که بچه ها مشغول بازی بودن رو به گلنار گفتم
- امشب مهمونشون زیاده؟
گلنار با خوشحالی گفت
- اره فامیلای ما و آقا مصطفی هم اینجان، امیدوارم بهت خیلی خوش بگذره
ان شاءاللهی گفتم، اما نمیدونم چرا اصلا راضی نیستم برم داخل. گلرخ و آقا مصطفی واردشدن و ماهم پشت سرشون رفتیم.
با دیدن خانمهایی که اصلا حجاب درستی نداشتن، از اومدنم پشیمون شدم.
به ناچار به همراه خانم جون گوشه ای نشستم و رو به خانم جون گفتم
- کاش ما میرفتیم خونه ی سکینه خانم
خانم جون که میدونست چرا اینجا رو دوست ندارم گفت
- منم نمیدونستم اینجوریه، آخه سکینه و دختراش خودشون مقیدن. حالا یکی دوساعتی بشینیم بعد از شام ببینیم چی میشه!
دختر جوانی با یه سینی شربت به طرفمون اومد و بعداز خوش امدگویی سینی رو مقابلمون گرفت، یکی از لیوان ها رو برداشتم و با خوشرویی تشکر کردم.
شربت رو خوردم و با شنیدن صدای زنگ گوشیم از کیفم درآوردمش، با دیدن اسم علی لبخند روی لبم اومد، روبه خانم جون گفتم
- من برم بیرون صحبت کنم الان برمیگردم اینجا شلوغه نمیشنوم.
از بین خانمها رد شدم و به سمت حیاط رفتم.
تماس رو وصل کردم از اینکه صدای علی رو میشنوم با خوشحالی گفتم
- سلام عزیزم، خوبی
صدای پر نشاطش رو که شنیدم تمام ناراحتیم یه لحظه فراموشم شد.
- سلام خانم خانما، خوبی گلم؟
- خوب نبودم، ولی صدای تو رو که شنیدم بهتر شدم
با نگرانی پرسید
- چرا خوب نیستی؟ چیزی شده؟
تمام اتفاقات رو بهش گفتم، بعد از کمی مکث گفت
- جان دلم، خودت رو ناراحت نکن. امیدوارم خدا همه ی ما رو تو راه خودش ثابت قدم نگه داره. خدا راه درست و غلط رو نشون داده،این ماییم که خدا رو تو بهترین شبها فراموش میکنیم.حالا عزیزدلم بگو ببینم خبر خوبت چی بود که ما رو تو خماری گذاشتی؟
- عرضم به حضورتون که خانم جون عصری گفت اگه اینبار مامانینا بیان باهاشون میخواد برگرده
- جدی میگی؟ آخه قرار بود یکی دوماهی بمونه
- خودش قبول نمیکنه، میگه دلم برا خونه م تنگ شده
- یعنی وصال من و یارم نزدیکه!!!
با صدای کشیده ای گفتم
- بلــــــه، حالا بقیه ش دیگه دست شمارو میبوسه که چه زمانی جور کنین با مامانینا بیاین تا برگردیم
- تموم تلاشم رو میکنم خانومی که زودتر بیایم،
- کجایی؟
- داشتم میرفتم بیمارستان گفتم یه حالی ازت بپرسم و صدات رو بشنوم.
- ممنون که به یادم بودی! اینجا هم شلوغه نمیشه زیاد راحت حرف زد، بعدا که خونه برگشتیم بهت زنگ میزنم. باشه؟
- باشه خانومی، مواظب خودت باش. خداحافظ
ازش خداحافظی کردم و خواستم برگردم به خونه که با دیدن پسر جوانی که دست هاش رو تو سینه قلاب کرده بود و نگاهم میکرد اخم هام تو هم رفت.
✅ رمان نذر عشق در وی ای پی کامله با1566 پارت در دوفصل به همراه اموزش #همسرداری #مهدویت #تربیتفرزند😊
🔴برای خوندن کل رمان با پرداخت 35 هزار عضو vip شو😊
بزنید روی شماره کارت ذخیره میشه👇👇
6037701403767483بانک کشاورزی مهاجری @Ad_nazreshg ❌❌مهمتر اینکه چه تو وی ای پی رمان رو بخونید یا توکانال عشق اسمانی، اجازه کپی و انتشار و ارسال رمان جاهای دیگه رو ندارید❌❌ ♥️پارتاولرمان عاشقانه #نذرعشـــــــق💕👇 https://eitaa.com/eshgheasemani/74667 #ادامہدارد.... #کپےوفورواردحــــــراموپیگردالهےوقانونےدارد🚫 •••┈✾~🍃♥️🍃~✾┈••• ┄•●❥ @eshgheasemani •🌸° •🌸°∞ •🌸°∞°❀🌸❀°∞°🌸•°∞°❀🌸❀°∞°🌸•°∞
•🌸°∞°❀🌸❀°∞°🌸•°∞°❀🌸°∞°❀🌸❀
•🌸°∞°
•🌸°
✨﷽✨
✍ #ناهیدمهاجری
#قسمت626
❌دوست عزیز کپی و ارسال رمان به کانالها و گروها و پیویتون حرااامه❌
ازش خداحافظی کردم و خواستم برگردم به خونه که با دیدن پسر جوانی که دست هاش رو تو سینه قلاب کرده بود و نگاهم میکرد اخم هام تو هم رفت.
برادرشوهر گلنار نزدیکم شد، به سمت پله ها خواستم برم که گفت
- زهراخانم یه لحظه وایستین کار دارم
بی توجه به حرفاش به مسیرم ادامه دادم که جلوم رو گرفت
- باور کنین کارم واجبه، قصد مزاحمت ندارم
بدون اینکه نگاهش کنم گفتم
- ببخشید من کار دارم، باید برم
از کنارش خواستم رد بشم که گفت
- من که کاری باهاتون ندارم، فقط خواستم یه چیزی رو بهتون بگم.
راستش مامانم ازت خوشش اومده. البته خودمم ازت خوشم اومده، ماشاءالله چیزی از خانومی کم نداری!
دوست ندارم کسی غیر از علی تعریفم بکنه یا اینجوری حرف بزنه. نذاشتم ادامه بده گفتم
- خجالت بکشید آقا، من نامزد دارم لطفا مزاحم نشید
طبکار گفت
- اونوقت تو این دوسه روز با کی نامزد شدین که من نفهمیدم؟ اگه میخواین دروغ بگین حداقل یه چیزی بگین که ادم بتونه باور کنه
با اخم گفتم
- نیازی نمی بینم براشما توضیح بدم.
سریع به راهم ادامه دادم، کاش همون جا پیش خانم جون حرف میزدم.الان دیگه دارم به حرفای گلرخ ایمان میارم، حتما یه چیزی میدونست که بهم گفت حواسم باشه.
سریع پله ها رو بالا رفتم و وارد اتاقی که مهمونا جمع بودن شدم.
خانم جون و سکینه خانم باهم حرف میزدن، خدا رو شکر آقایی داخل اتاق نبود و جمع زنونه ست.
به خاطر بالا اومدن از پله ها نفس نفس میزنم، کنار خانم جون نشستم. کاش علی اینجا بود اونوقت جواب امثال اینو خوب میتونست بده.
- بیا زهرا جان شیرینی بخور!
از سکینه خانم که ظرف شیرینی رو مقابلم گرفته بود تشکر کردم و یکی برداشتم، خانم جون گفت
- سکینه جان تا ساعت چند اینجایین، من داروهامم موند توخونه، سرمم یکم درد میکنه!
سکینه خانم جواب داد
- شاید تا دوازده اینجا باشیم.
خانم جون سرش رو به علامت تایید تکون داد و رو به من گفت
-گلرخ چند بار سراغت رو گرفته، برو ببین چیکارت داره.
نفسم که جا اومد پیش گلرخ که حالا دیگه چادرو روسری سرش نبود رفتم. با دیدنم گفت
- کجا رفته بودی تو؟
نمیدونم گفتنش به گلرخ درسته یانه، ولی اگه نگم دلم میترکه!
- علی اقا زنگ زد رفتم حیاط جوابش رو بدم که....
کمی تو صورتم دقیق شد
- که چی؟
- برادر شوهر گلنار اونجا بود، کاش اصلا نمیرفتم
- مگه چی شد؟
حرفاش رو که بهش گفتم، اخماش تو هم رفت. بلند شد که بره، دستش رو گرفتم و گفتم
- کجا میری؟
- میرم حقشو بذارم کف دستش، پسره ی هیز!
دستش رو کشیدم و گفتم
- بیا بشین ببینم، ناسلامتی عروسیا. حالا اون یه چیزی گفت منم جوابشو دادم
به ناچار کنارم نشست و گفت
- صبر کن فردا میدونم چیکار کنم، هم به گلنار میگم هم به خواهرش.
- کاش اصلا بهت نمیگفتم، فقط چون با تو راحت بودم گفتم که تو دلم نمونه
با این حرفم لبخندی زد
✅ رمان نذر عشق در وی ای پی کامله با1566 پارت در دوفصل به همراه اموزش #همسرداری #مهدویت #تربیتفرزند😊
🔴برای خوندن کل رمان با پرداخت 35 هزار عضو vip شو😊
بزنید روی شماره کارت ذخیره میشه👇👇
6037701403767483بانک کشاورزی مهاجری @Ad_nazreshg ❌❌مهمتر اینکه چه تو وی ای پی رمان رو بخونید یا توکانال عشق اسمانی، اجازه کپی و انتشار و ارسال رمان جاهای دیگه رو ندارید❌❌ ♥️پارتاولرمان عاشقانه #نذرعشـــــــق💕👇 https://eitaa.com/eshgheasemani/74667 #ادامہدارد.... #کپےوفورواردحــــــراموپیگردالهےوقانونےدارد🚫 •••┈✾~🍃♥️🍃~✾┈••• ┄•●❥ @eshgheasemani •🌸° •🌸°∞ •🌸°∞°❀🌸❀°∞°🌸•°∞°❀🌸❀°∞°🌸•°∞