eitaa logo
✧بـَرایَم از ؏ِشق بِخـوان✧
315 دنبال‌کننده
2هزار عکس
876 ویدیو
8 فایل
🍂ماییم‌وهواےبغض‌آلودفقط، دلواپسےوغصّه‌مشهودفقط والله‌که‌آسان‌شوداین‌سختےها باآمدنِ‌حضرتِ‌موعودفقط . . .(: تبادل: @hoonarman110 #درنشرمطالب‌درنگ‌نکنید...🍃 📌پیام سنجاق شده مطالعه شود•~
مشاهده در ایتا
دانلود
اے پســــر فاطمہ مـــا منتظــر هستـــیم🙃💜 *اݪهُــــمَ عَجِݪ ݪِوَݪیِڪَ الفَــــــرَج* ✨✨✨✨✨✨ @eshgss110 ✨✨✨✨✨✨
26.91M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
⚠️خبری فوری ⚠️ ⛔توجه توجه ⛔ امد، همان که بودیم ! همان که میخواندیم امروز امد!! ⏪هم اکنون به این خبر توجه فرماید👆 ✨✨✨✨✨✨ @eshgss110 ✨✨✨✨✨✨
مبنی بر قولی که داده بودم امروز پارت ۲۲ رمان امنیتی گمنام۳ رو براتون ارسال میکنم پارت های قبل رو فعلا از این کانال دنبال کنید @RRR138
⚡⚡⚡⚡⚡⚡⚡⚡ ⚡⚡⚡⚡⚡⚡⚡ ⚡⚡⚡⚡⚡⚡ ⚡⚡⚡⚡⚡ ⚡⚡⚡⚡ ⚡⚡⚡ ⚡⚡ ⚡ فرشید: ساعت ۱۰:۴۰ شب بود دستانم را در جیبم گذاشته بودم و در خیابان راه می رفتم رسول رفیق من بود داوود حق نداشت به من تهمت جاسوسی بزند، حتی اگر حالش دست خودش نبود هرچقدر که از ظاهر ارام و خونسرد بودم ولی درونم مانند طوفانی سهمگین بالا و پایین میشد انقدر زنگ زدند که ناچار جواب دادم _بله سعید _کجاییی؟ کلافه جواب دادم _تو راه خونه _وقتو تلف نکن یه ربعه باید ویلا باشی تو راه بطری اب بخر خالی کن رو سرت _گرفتم درحالی که شروع کرده بودم به دویدن، پرسیدم _چرا اب خالی کنم سرم؟ _ستاره خانم برا نبودت بهانه اورده..گفته دوش می گیری فرشیدددد فقط بدوووو _دارم میدوعم خب _رسیدی یه پی ام بده سریع قطع کرد پشت سرهم ساعتم را نگاه می کردم تنها یک کوچه مانده به خانه مقابل سوپری ایستادم بطری ابی خریدم و زیر نگاه متعجب فروشنده ان را روی سرم خالی کردم محمد: _ اگه اومدن برا دیدن فرشید قطعا دیدن بقیه هم میرن، حالا چه با خبر چه بی خبر. اماده باشن _اقا محمد، داوود نمیاد؟...فک کنم سخت دل بکنه _میاد...از طرف داوود خیالت راحت رفتم سمت بچه هایی که پشت شیشه ی اتاق ایستاده بودند هرکدام تنها اشاره ای میخواستند تا بغضشان بشکند صدایم را صاف کردم _اوهوممممم برگشتند سمتم... لیخند تلخی زدم _برید برا اخرین بار رسولو ببینید، وقت رفتنه حرفی نمی زدند ولی نگاهشان لبالب پر بود از اشک و التماس، حتی فاتحی که چند ماه بیشتر از اشنایی اش با رسول نمی گذشت.. بدون کوچکترین صدایی به ترتیب وارد اتاق شدند داوود سر روی سینه رسول گذاشته و خوابیده بود. بدون اینکه کاری به کارشان داشته باشم ایستادم به تماشای وداعشان سعید و فاتح رفتند...حالا نوبت داوود بود سعید: آرام خم شدم سمت صورتش دهانم را نزدیک گوشش بردم _ما داریم می ریم ولی منتظریم برگردی با صدای لرزان ادامه دادم _مثل دفعه قبل بعد بوسه ای که به دستش زدم از ان جمع جدا شدم، دلم پیش داوود بود... چند قدم که از بیمارستان دور شدم، صدای فاتح را به وضوح شنیدم _سعید واستااااا برگشتم _توام اومدی؟...جانم _من تکلیفم چیه؟ چی کار کنم بالاخره؟ _با ماشینی که اومدی برگرد ویلا...احتمالا فردا صبح میان دیدن شما _اونقدری وقت دارم که برم خرید؟ با لبخندی حرصی جواب دادم _دفعه قبل که گفتم، باید با زنت بری که حساسیتاشون کم شه الان ویلا....بعد از اینکه گریم که شدی هرجا خواستی برو انگشت اشاره ام را بالا اوردم و به نشانه تاکید گفتم _با همسر گرامی _انقدر حرصم نده آقا سعید، الان گشنه ام... در نتیجه کار دستت میدم شانه بالا انداختم و در حالی که سمت ماشینم می رفتم برایش دست تکان دادم _موفق باشی مسیح خان صدای پیامک گوشی هوش از سرم پراند بہ قلـــم:ف.ب لینک ناشناس: https://harfeto.timefriend.net/16475980039289 ✨✨✨✨✨✨✨✨ @eshgss110
از کروناآموختیم... جواب‌امر به‌معروف‌و نهی‌از منکر ″ به تو چه ″ نیستــــ...! آلودگـیِ یک -1- نـــفر ! بـه همه ربط دارد . . ! ...🚶🏿‍♂
خیلےها مے‌خواهند اول بہ آسایش و خوشبختے و آرامش برسند بعد بہ زندگے لبخند بزنند. ولے نمے‌دانند تا بہ زندگے لبخند نزنند؛ بہ آسایش و خوشبختے و آرامش نمےرسند… ✨✨✨✨✨✨ @eshgss110 ✨✨✨✨✨✨
انسان بزرگ نمےشود جز بہ وسیلہ‌ے فڪرش، شریف نمےشود، جز بہ واسطہ‌ے رفتارش، و قابل احترام نمےگردد جز بہ سبب اعمال نیڪش… ✨✨✨✨✨✨✨ @eshgss110 ✨✨✨✨✨✨✨
✧بـَرایَم از ؏ِشق بِخـوان✧
✨✨✨✨✨✨✨✨ ✨✨✨✨✨✨✨ ✨✨✨✨✨✨ ✨✨✨✨✨ ✨✨✨✨ ✨✨✨ ✨✨ ✨ #همسفران_عشق #پارت_19 محمد: _بخواب رو تخت سرم بزنم بی ه
✨✨✨✨✨✨✨✨ ✨✨✨✨✨✨✨ ✨✨✨✨✨✨ ✨✨✨✨✨ ✨✨✨✨ ✨✨✨ ✨✨ ✨ محمد: چشم باز کردم و روی تخت نشستم. با دیدن کیوان که داشت صبحانه می خورد خمیازه ای کشیدم _دستت درد نداره؟ آرام شانه ام را تکان دادم می سوخت اما درد نداشت _فعلا که نه لقمه ای در دهان گذاشت و با خنده گفت: _حالا بزار یکم بگذره...چنان درد میگیره که زمینو چنگ بزنی _همه این روزا مزه می پرونن از جایم بلند شدم و کمد را باز کردم یک پیراهن مشکی از آویز برداشتم ناگهان کیوان از دستم قاپید _چقدر سیاه محمد؟...دلت نپوسید از بس تیره پوشیدی؟ دست به سینه ایستادم _صورتی خوبه؟ نفس عمیقی کشید و مرا کنار زد _چه خبرههههه _سلامتی پیراهن طوسی را به سمتم گرفت. _بگیرش؛ حداقل از این سیاهه بهتره...یادم باشه دفعه بعد که اومدم برات لباس رنگی بیارم گوشی ام زنگ خورد به کیوان اشاره کردم تا برایم بیاورد سرگرد وحید احمدی بود. _سلام بله؟ _سلام محمد... یه لوکیشن میفرستم خودتو برسون _الان تو ماموریتم _میدونم...با سرهنگ هماهنگ کردم؛ دو سه ساعت بیشتر طول نمی کشه _حالا کارت چی هست؟ _میخوام از یه بچه بازجویی کنی _کار من بازجویی نیست. _ببین تو خوب بلدی حرف بکشی؛ بلند شو بیا... _باشه میام؛ منتظر باش همان لباسی را که دست کیوان بود گرفتم و به کمکش پوشیدم از کشو چند برچسب خالکوبی برداشتم. شاید لازم میشد داخل کیف اداری ام گذاشتم _دارم میرم...تو اینجا میمونی؟ _فعلا هستم. _پس اگه اتفاقی افتاد یه پیام بده _باشه یک ورق دارو به سمتم گرفت _صبحونه هم بخور _ممنون پله هارا پایین آمدم _مهدی دو ساعت بیرون کار دارم؛ آروم بشینید کارتونو بکنید تا بیام _خیالت تخت داداش _خانم امینی کجاست؟ _رفت اتاقش ........ یک ربع نکشید. رسیدم موقعیت نگاهی به خانه انداختم. خواستم زنگ ایفون را بزنم که خود به خود باز شد در را هل دادم و داخل شدم. _اومدی محمد؟ به عقب برگشتم. _سلام، کجاست؟ به دری اشاره کرد _اونقدر جیغ و داد کرد موقع اومدن که بیهوشش کردم. دستی به صورتم کشیدم. _به چی باید اعتراف کنه؟ _به قتل _مگه چند سالشه؟ _فک کنم حدود 20 سال _عجب ارام قدم برداشتم سمت در قفلش را باز کرد. _اسمش؟ _نمیدونم _پس تو چی میدونی وحید؟ _سخت نگیر چشمم خورد به پسری که روی زمین افتاده بود معلوم بود خودش را به بی هوشی زده بہ قلـــم:ف.ب لینک ناشناس: https://harfeto.timefriend.net/16477124120188 ✨✨✨✨✨✨✨✨ @eshgss110
زندگے مثل دوربین است روے چیزهاے مهم تمرڪز کنید لحظات خوب را ثبت کنید زشتے ها را از آن ڪات کنید و در نهایت اگر چیزے ڪہ مے خواستید از آب درنیامد … ڪافیست عڪس دیگرے بگیرید! ✨✨✨✨✨✨ @eshgss110 ✨✨✨✨✨✨
آخرای ساله امسالم گذشت ﺧﯿﻠﯽ ﻫﺎ ﺗﺎﺧﺘﻦ ﺧﯿﻠﯽ ﻫﺎ ﺑﺎﺧﺘﻦ ﺧﯿﻠﯽ ﻫﺎ ﺳﻮﺧﺘﻦ ﺧﯿﻠﯽ ﻫﺎ ﺳﺎﺧﺘﻦ ﺧﯿﻠﯽ ﻫﺎ ﻧَﻔَﺲ ﮐﺸﯿﺪﻥ ﺧﯿﻠﯽ ﻫﺎ ﺍﺯ ﻧَﻔَﺲ ﺍُﻓﺘﺎﺩﻥ ﺧﯿﻠﯽ ﻫﺎ ﻣﯿﺨﻨﺪﯾﺪﻥ ﺍﻻﻥ ﮔﺮﯾﻪ ﻣﯿﮑﻨﻦ ﺧﯿﻠﯽ ﻫﺎ ﮔﺮﯾﻪ ﻣﯿﮑﺮﺩﻥ ﺍﻻﻥ ﻣﯿﺨﻨﺪَﻥ ﺧﯿﻠﯽ ﻫﺎ ﺍﻭﻣﺪﻥ «تولد» ﺧﯿﻠﯽ ﻫﺎ ﺭﻓﺘﻦ «مرگ» ﺍﻭﻧﺎﯾﯽ ﮐﻪ ﺍﻭﻣﺪﻥ ﺷﺎﯾﺪ ﻫﻤﯿﺸﻪ ﻧَﻤﻮﻧَﻦ ﺍﻣﺎ ﺍﻭﻧﺎﯾﯽ ﮐﻪ ﺭﻓﺘﻦ ﺑﺮﺍ ﻫﻤﯿﺸﻪ ﺭﻓﺘﻦ ﺯﻧﺪﮔﯽ ﺧﯿﻠﯽ ﺳﺨﺘﻪ ﺍﻣﺎ ﮔﺎﻫﯽ ﺑﻪ ﺳﺨﺘﯿﺶ ﻣﯽ اﺭﺯﻩ ﻣﻬﻢ ﻧﯿﺴﺖ ﮐﻪ ﺩﻧﯿﺎ ﺧﯿﻠﯽ ﻧﺎﻣﺮﺩﻩ ﻣﻬﻢ ﺍﯾﻨﻪ ﮐﻪ ﻣﺎ ﻣَﺮﺩ ﺑﺎﺷﯿﻢ ﺑﯿﺎین ﻗﺪﺭ ﻫﻤﻮ ﺑﺪﻭﻧﯿﻢ ﻧﺬﺍﺭﯾﻢ ﺍﺯ ﻫﻢ ﺩﻭﺭ ﺑﻤﻮﻧﯿﻢ پروانه به خرس گفت:دوستت دارم… خرس گفت:هم اکنون میخوام بخوابم،باشه بیدار شم حرف می‌زنیم… خرس به خواب زمستانی رفت و هیچ وقت نفهمید که عمر پروانه فقط ۳ روز است… “هم دیگر را دوست داشته باشیم؛ شاید فردایی نباشد”.. آدمای زنده به گل و محبت نیاز دارن و مرده ها به فاتحه ! ولی ما گاهی برعکس عمل می کنیم ! به مرده ها سر می زنیم و گل می‌بریم براشون, ولی آسان فاتحه زنده ها رو میخونیم ! گاهی فرصت با هم بودن کمتر از عمر شکوفه هاست! بیائیم ساده‌ترین چیز رو از هم دریغ نکنیم: “” محبت “”:) عید رو تبریڪ میگم سال جدید سرشار از عشق و امید باشه براتون💜
امروز روز قشنگے مےشود اگر هنر اینو داشته باشیم ڪہ قشنگ زندگے کنیم زیبـــا بنگریم و نفس بکشیم و جز زیبایــے نبینیم چون، اعتقاد بہ خدا زندگے را زیباتر مےکند... ✨✨✨✨✨✨ @eshgss110 ✨✨✨✨✨✨
در جاده زندگے مردم زیادی را ملاقات خواهے کرد بعضے از آن ها با تو همراه مےشوند و تو باید همراهے آن ها را بپذیرے و ڪسانے هم هستند که باید آن ها را در همان جایی ڪہ هستند بگذارے و تنها بہ راهت ادامہ دهے... سال جدید را درست شروع کنــــــ ✨✨✨✨✨✨ @eshgss110 ✨✨✨✨✨✨