⭕️ انجمن علمی علوم قرآن و حدیث دانشگاه حضرت معصومه (س) با همکاری انجمن علمی علوم قرآن وحدیث دانشگاههای قم، اصفهان، مازندران، علوم و معارف قرآن کریم و دانشگاه فردوسی مشهد برگزار میکند:
🔺سلسله نشستهای مناسبتی با عنوان:
▪️"مکتب حسینی" ▪️
💠 با حضور اساتید محترم هیئتعلمی از دانشگاههای مطرح کشور
🗓 زمان شروع جلسات:
۱۴ لغایت ۲۳ مردادماه ۱۴۰۳
(به مدت ۱۰ شب)
🎙مکان برگزاری نشستها:
https://webinar.hmu.ac.ir:443/redsw4xfpvjz/
📌همراه با صدور گواهی معتبر
•┈┈••••✾•🌿📚🌿•✾•••┈┈•
🍃 انجمن علمی قرآن و حدیث؛
دانشگاه حضرت معصومه (سلاماللهعلیها)
🆔 @quran_hadith_hmu
بسم الله النور
گزارشی از شب شعر عاشورایی شیراز
امسال 39 سالگی این حرکت مبارک تمام شد و وارد 40 سالگی شد.
40 سال پیش یک نفر که نه شاعر بوده و نه با شعرا آشنایی داشته، طی یک اتفاق به این نتیجه میرسد که برای اصلاح باورها و دانش مذهبی مردم، باید روی شعر مذهبی سرمایهگذاری کرد. از این جا به بعد، این آیۀ قرآن به طور عملی نمود پیدا کرده است:
«اللذین جاهدوا فینا لنهدینهم سبلنا»
«کسانی که در راه ما تلاش کنند، ما حتما آنها را به راههای خودمان هدایت میکنیم»،
امروز اغلب شاعرانی که دغدغۀ مذهب دارند و شعر مذهبی گفتهاند، با این جریان مبارک ارتباط دارند؛ یا در نوجوانی اینجا تعلیم دیدهاند، یا در بزرگسالی اینجا حمایت شدهاند.
منظورم حمایت مالی نیست. اینجا با دیگر شاعران آشنا شدهاند؛ با منتقدان آشنا شدهاند؛ آموزشهای مذهبی و ادبی دیدهاند؛ چهره شدهاند؛ ...
فعلا به علت تراکم کار، امکان نوشتن مفصل ندارم. در روزهای آینده به تدریج آدمهای مهم و نکات مهمی را از شب شعر عاشورایی شیراز مطرح خواهم کرد؛ انشاءالله تعالی.
🟢🔵🔴🟡
فهام: فرهنگ. هنر. ادبیات. مذهب
@fahhaam
راستی، حرفهای پنجشنبه صبحم دربارۀ نشانهشناسی هم بد از آب در نیامد؛ مخاطبان هم استقبال کردند؛ اما به دو دلیل فعلا بارگذاری نمیکنم.
اولا وقت کم بود و بحث به شکل شتابزده مطرح شد و مجبور شدم از برخی سرفصلها بگذرم. (من زمانبندی داشتم؛ اما آنجا برنامه تغییر کرد و ناگهان زمان 75 دقیقهای من به 40 دقیقه کاهش پیدا کرد!)
ثانیا کیفیت ضبط تعریفی نداشت.
به یاری خدا به زودی این مباحث را در حضور تعدادی از علاقهمندان برگزار میکنم و فیلمش را در خدمت دوستان میگذارم.
🔵 از راست: رضا بیات. رضا اسماعیلی. حسین اسرافیلی
مکان: فرودگاه تهران. در راه شب شعر عاشورایی شیراز
#معرفی_شاعر
#شب_شعر_عاشورایی_شیراز
استاد اسرافیلی از شاعران بزرگ دهۀ 60 است و استاد اسماعیلی در مرتبهای فروتر (به لحاظ ادبی) مربوط به همان روزگار و جریان است.
شاعران دهۀ 60 اغلب (و نه همه) اعتقادات مذهبی متعادل و گاه ضعیف دارند و اصطلاحا اهل تقصیر هستند.
در فرودگاه که با این بزرگواران صحبت می کردم و فعالیتهایم را توصیف می کردم، مدام می پرسیدند «در نقدهایت آسیب شناسی هم می کنی؟» و وقتی جواب مثبت می شنیدند، لبخند رضایت می زدند.
روزی که در جمع شاعران صحبت می کردم، استاد اسماعیلی بعد از صحبتهایم اعتراض کرد که:
«این حرفها دردی از کسی دوا نمی کند؛ باید آسیبشناسی کنیم. مثلا بعضی ها غلو میکنند و چای روضه را محترم می دانند. حتی بعضی ها کربلا را با کعبه مقایسه می کنند که اینها قطعا غلو است.»
ایشان چند سال پیش که ضریح جدید امام حسین(ع) را در شهرهای ایران گرداندند و بعد به کربلا بردند، گفت بود که این ضریح، گوسالۀ سامری است.
البته که من با حرفهای ایشان موافق نیستم؛ اما به هر حال، این یک نوع نگاه است و بخشی از پازل فرهنگی معاصر ماست.
و صد البته، این که با کسی اختلاف سلیقه و نظر دارم، هیچ دلیل نمی شود که حسن رفتار نداشته باشم یا خدای ناکرده توهین کنم.
🟢🔵🔴🟡
فهام: فرهنگ. هنر. ادبیات. مذهب
@fahhaam
سیده اعظم حسینی
#معرفی_شاعر
#شب_شعر_عاشورایی_شیراز
1️⃣ از 6️⃣
🟢🔵🔴🟡
فهام: فرهنگ. هنر. ادبیات. مذهب
@fahhaam
2️⃣ از6️⃣
برای معرفی خانم حسینی بخشی از جلد دوم کتاب #نشا:_نقد_شعر_آیینی را میآورم:
سیده اعظم حسینی (1358- ) دکترای ادبیات فارسی دارد و در مراکز آموزشی و فرهنگی شیراز فعالیت میکند. نه برگزیدۀ جشنوارۀ فجر شده؛ نه سمت مهمی دارد؛ نه تألیفاتش متعدد است؛ ...
علت انتخاب او برای حضور در این کتاب سه نکته است: الف) شب شعر عاشورایی شیراز. ب) منظومهسرایی. ج) شعر زنانه.
🟢🔵🔴🟡
فهام: فرهنگ. هنر. ادبیات. مذهب
@fahhaam
3️⃣ از 6️⃣
#منظومه_سرایی
روزی با دکتر امید مجد مصاحبهای داشتم در خصوص منظومهسرایی. پرسیدم که آیات قرآن کریم همه در یک حال و هوا نیستند. برخی وعدۀ بهشتند و برخی وعید دوزخ؛ یک آیه بیان احکام ارث است و یکی وصف هول قیامت؛ حتی به لحاظ ادبی یکی در اوج ایجاز است و یکی در اطناب کامل؛ ... چطور همۀ اینها را به یک وزن به نظم درآوردهاید؟ بهتر نبود که هر سوره یا هر بخش از سوره را متناسب با حال و هوایش در وزنی جدید به نظم در میآوردید؟
او آن روز جواب جالبی داد. گفت ابیات شاهنامه هم تماما در یک حال و هوا نیستند و فردوسی حکمت و سوگ و بزم و رزم را به همین وزن سروده است. او با دقت در شعر فردوسی و نظامی ظرایفی را آموخته بود که اگر در قافیه از مصوت بلند استفاده کند چه حسی منتقل میشود و اگر کوتاه باشد چه میشود. آن مصاحبه در سایت سلیس در دسترس است.
در آن مصاحبه پرسیدم برای ترجمۀ منظوم از کدام نگاه تفسیری استفاده میکند و جواب گرفتم که: «هیچ! متن را میخوانم و ترجمه میکنم». مجد چندی پس از این مصاحبه کتاب دو جلدی «مقتل جامع سید الشهداء» مرحوم پیشوایی را از من امانت گرفت و مدتی بعد، «منظومۀ عاشورا» را منتشر کرد. خروجی کار مجد پرشتاب، کمعمق و کمعاطفه است.
دیگر منظومهسرای قابل ملاحظۀ روزگار ما قربان ولیئی است. منظومههای او مثنویهایی چند صد بیتی هستند که همان مفاهیم غزلهایش را با اطناب و طول و تفصیل مطرح میکنند. شعر ولیئی چندان عمیق و باطنی است که بسیاری از مخاطبان شعر مذهبی با آن همراه نمیشوند و مثنویهایش چنان آهسته و با آرامش پیش میروند که برخی از مخاطبان غزلش، حوصلۀ منظومهها را ندارند.
اما حسینی: نام کتاب 4 جلدیاش منظومه است؛ اما ساختار شعرش نه. او برای هر شهید، خلاصۀ مباحث دکتر سنگری را به نثر آورده است؛ آنگاه یک قطعه شعر برای آن شهید سروده است. نه تنها وزن، بلکه قالب شعرها هم متفاوت است. هر شعر داستان خود را دارد. اما تمام شعرها در دو عنصر مشترکند: روایت و عاطفه. یک نمونه را ببینید:
سلام بر سلیمان، سفیر بصره
او غلام امام حسین (ع) بود. کنیهاش را «ابورزین» نوشتهاند. همراه با امام از مدینه به مکه رفت و از مکه نامههای امام را به سران بصره رساند. همسرش نیز در این سفر او را همراهی میکرد. بعد از رساندن پیغام امام، بصره کانون شور و شوق پیوستن قبایل به امام شد؛ اما «مُنذر بن ابیجارود» که یکی از بزرگان بصره و پدر همسر عبیدالله بن زیاد بود، در ترس و تردید از این که نکند ماجرای نامه، ساختگی و توطئۀ عبیدالله برای شناختن دشمنانش باشد، نامه و پیام سفیر امام را به اطلاع عبیدالله رساند. جناب سلیمان دستگیر شد و بیآنکه فرصت دفاع پیدا کند به دار الامارهاش بردند.
صبح روز بعد، او را به پای چوبۀ دار بردند، اما خشم عبیدالله نگذاشت سلیمان تا پای دار برسد و به دستور او با شمشیر سر از تنش جدا کردند.
* * *
زن ایستاد، تماشای ریگ لغزان را
نفس کشید تمام تب بیابان را
میان مردمکش قاب کرد با حسرت
تمام قامت مردانۀ سلیمان را
کمی به دلهره افتاد، دیده بود انگار
سواد درهم شهر فریبکاران را
سفیر بصره در اندیشۀ رسیدن بود
مرور کرد دوباره، سهباره، فرمان را
«برو امینِ حسین! از نگاهشان، دلشان،
ببین چقدر کمر بستهاند پیمان را»
دو پای خستۀ او عاشقانه میپیمود
مسیر سرخ رسیدن به خط پایان را
و شاید اندکی آرامتر رجز میخواند
اگر به دیدۀ زن دیده بود باران را ...
* * *
خوشا که شوق در اندیشۀ مصاف افتد
و صبر، جا زده در فکر انصراف افتد
خوشا سری که سرِ بردنش به محضر دوست
میان دار و سر تیغ اختلاف افتد
خوشا که تیغ سرِ بردنش شتاب کند
به یک درخشش خود دار را جواب کند
و سر چنان ز تمنای پر زدن، لبریز
که فرصتی نکند تا که انتخاب کند
خوشا حسین و خوشا پر زدن برای حسین
خوشا سری که رود پیشواز پای حسین
سرم به نیزه رود کاش عاشقانه و مست
که بصره پر شود از بوی کربلای حسین
و زن سرود: «خوشا عاشق اسیر حسین!
کجاست فرق زن و مرد در مسیر حسین؟
خوشا کنار تو بودن به زیر چوبۀ دار
بخوان دوباره برایم، بخوان، سفیر حسین!»
(دفتر اول، ص18-20)
🟢🔵🔴🟡
فهام: فرهنگ. هنر. ادبیات. مذهب
@fahhaam
4️⃣ از 6️⃣
#شعر_زنانه
چنان که در نمونۀ فوق دیدید، حسینی زن است و زنانه به ماجرا نگاه میکند. مهمترین بخش داستان سلیمان بن رزین در نگاه شاعر این جمله است: « همسرش نیز در این سفر او را همراهی میکرد». در هر دو شعر، همسر سلیمان حضور پررنگی دارد.
زنانگی در شعر حسینی تصنعی نیست. از جنسی نیست که بتوانیم زیر کلماتی مثل «زن»، «مادر» و حتی «قامت مردانه» خط بکشیم و بگوییم اینها عناصر زنانه در این شعر است. مهمتر از این واژهها که برای یک شاعر مرد قابل بازسازی است، نوع عاطفه و دغدغههای حسینی است. این تردید مردانه نیست: « مرور کرد دوباره، سهباره، فرمان را».
حسینی در دیگر سرودههایش نیز از تمام تجربه و عاطفۀ مادریاش بهره میگیرد و به گمان من یکی از اصیلترین نمونههای شعر زنانه را عرضه میکند.
او حتی وقتی از زبان حضرت عباس (ع) خطاب به حضرت علیاکبر (ع) سروده، مادرانگیاش را فراموش نکرده است:
دیدم از کودکیات چرخش شمشیرت را
دوست میداشتم این گفتن تکبیرت را
مشق شمشیر تو با من چه تماشایی بود
به زمین میزدی آخر عموی شیرت را
فاتحانه، به کمر دست زده، میگفتی
کودکانه به پدر، جنگ نفسگیرت را
به زمین خوردهام امروز که شمشیرت نیست
در صف هلهلهها نعرۀ تکبیرت نیست
«کاف» «ها» «یا» پدرت دور سرت میخواند
قطعهقطعهتر از این قدرت تفسیرت نیست
پدرت هست کنار تو ولیکن نفسی
تا که تعریف کنی جنگ نفسگیرت نیست
* * *
لشکر فتنه پر از ابن زیاد است عمو!
با اذان سر به طواف تو نهادهست، عمو!
به پراکندگی و زخم تنت فکر نکن
زود برگرد علی! کار زیاد است، عمو!
تا ابد کار دفاع از حرم و بانگ اذان
روی دوش من و دوش تو فتادهست، عمو!
صبح فردا به سر نیزه معما: من و تو
کار داریم در این بادیه فردا من و تو
بعد از این کربوبلا مکتب انسانسازی است
هر گروهی که بخواهد برسد تا من و تو،
عضوگیری و فرستادنشان با زینب
بیعت و بردن و آموزششان با من و تو
در نقد ادبی، شاخهای داریم به نام نقد فمنیستی که به ادبیات زنانه میپردازد. معمول این است که فمنیسم را در رمان بررسی میکنند و نه شعر. میگویند زنان نویسنده واژگانشان خاص است؛ به جای «مادر»، میگویند «مامان». جملاتشان طولانیتر است و داستانهایشان اطناب دارد؛ چون زنان پرحرفترند و به جزئیات بیشتر دقت میکنند؛ احساسات زنانه و روابط «خالهزنکی» برایشان موضوعیت دارد و بخشهای مهمی از داستانهایشان به شرح دلدادگیها و خواستگاران دختر همسایه و حسادتهای زنانه میگذرد. اصلا نوع خاصی از رمان، عاشقانههای عامهپسند، مخصوص دختران نوجوان و جوان است و ... . در شعر هم هرگاه میخواهند فمنیسم را نشان دهند، سراغ فروغ فرخزاد میروند و دغدغههای تنانه و زنانۀ او را نشان میدهند.
گمان میکنم خانم حسینی توانسته نسخهای اصیل و بومی از شعر و احساسات زنانه را ارائه دهد که نه بیپروا و پردهدر است و نه سطحی و کممایه. او مادرانه و زنانه، به اعتقادات، به مکتب، به دین و زندگی نگاه کرده است و الگوی مناسبی است برای زنانهسرایی.
🟢🔵🔴🟡
فهام: فرهنگ. هنر. ادبیات. مذهب
@fahhaam
هدایت شده از سیده اعظم حسینی
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔰 تا محمد ز حسین است
بخشی از شعر خوانی سیده اعظم حسینی
شب شعر عاشورا ،۱۴۰۳ شیراز
#شب_شعر_عاشورا
@SayyedeAzamHoseini1
6️⃣ از 6️⃣
چند روز است که کانال اشعار خانم حسینی راهاندازی شده. شعر بالا از آن کانال بازنشر شده.
پیشنهاد میکنم از این اشعار بهرهمند شوید:
@SayyedeAzamHoseini1
دو تا درس گفتار جدید بارگذاری شد.
در تاریخ عرفان از تفاوتها و شباهتهای عرفان و فلسفه و کلام گفته ام.
در درس گفتار حافظ هم بیت کشتی نشستگانیم را شرح کرده ام.
ممکن است به دردتان بخورد.
Fahhaam.ir
.
🔰گفتوگوی سوگواران | سال شانزدهم
نشست پنجم با عنوانِ
زیست پدیداری امام رضا(ع) پس از واقعهٔ عاشورا
👤با ارائهٔ
دکتر سعید طاوسیمسرور
عضو هیأت علمی دانشگاه علامه طباطبایی
🗓دوشنبه ۲۲ مرداد ۱۴۰۳
ساعت ۱۷
📌خیابان انقلاب، خیابان وصال شیرازی، کوچه نایبی، پلاک ۲۳، شبستان باشگاه اندیشه
حضور برای عموم آزاد و رایگان است
پخش از صفحه اینستاگرام لایو باشگاه اندیشه
📝دربارهی نشست را اینجا بخوانید.
#گفتوگوی_سوگواران #زیست_پدیداری #امام_رضا #سعید_طاوسی #باشگاه_اندیشه
@bashgahandishe
⚫️ بحر طویلی از صغیر اصفهانی در رثای حضرت رقیه (س)
مرسوم است که بحر طویل را به شکل نثر عادی مینویسند و هر بند را به شکل یک پاراگراف جدا میکنند. با آن شیوۀ نگارش خوانندۀ عادی نمیتواند درست و راحت شعر را بخواند و چه بسا حتی متوجه نشود که متن پیش رویش، شعر است. در کتاب حاضر (هزار سال سوگ شیعی)، شیوۀ نگارش جدیدی را پیشنهاد کردهام که مشکلات پیشین را ندارد. ارکان عروضی و نیز قوافی را نشان میدهد. همچنین یکی از اصلیترین منابع الهام نیما در طراحی شعر نو را پیش چشم میآورد.
وزن بحر طویل حاضر بین دو رکن فعلاتن و مفتعلن در رفت و آمد است.
🟢🔵🔴🟡
فهام: فرهنگ. هنر. ادبیات. مذهب
@fahhaam
⚫️ بند اول
باز ساقی می غم ریخت به پیمانه مرا
شمع الم سوخت به یک شعله چو پروانه مرا
کرد فلک در به در از خانه و کاشانه مرا
داد ز کین جغدصفت جای به ویرانه مرا
تا که شَوَم روز و شبان
اشکفشان
نوحهکنان
نالهکنان
از غم ویرانهنشینان و یتیمان و اسیران حسین
آن شه بییار شهید
آن شه ابرار
همان قوم ستمکار
به حکم پسرِ سعدِ جفاپیشۀ خونخوار
تن عابد بیمار
ببستند به زنجیر گرانبار و بهعنوان اسیری
به سوی شام ببردند
حریمی
که به هر صبح و به هر شام
ملائک ز پی خدمتشان
صفزده بر درگه با رفعتشان
آه و دوصد آه ز بی مهری ایام
که در شام
پس از محنت بی حد
ز جفا فرقۀ مرتد
بفزودند به هر لحظه غمی بر غمشان
تازه نمودند ز نو ماتماشان
داغ نهادند همی لالهصفت بر دلشان
تا که بدانند به یک منزل ویرانه ز کین منزلشان
وه که چه ویرانۀ بی بام و بری!
داشت، نه سقفی نه دری
روز ز بسیاری گرما نبُد آسوده تن اطهرشان
شب ز برودت نَبُدی خواب به چشم ترشان
کعب نی و سنگ ستم
کرده سیه پیکرشان
خشت عزا بالش و خاکِ غمِ اندوه و الم بسترشان
گاه پریشان، همه چون طرۀ اکبر
گهی افسرده و گریان همه از یاد شکرخندۀ اصغر
غرض آن خیل اسیران
گذراندند به افغان
همه دم روز و شب و صبح و مسا را.
⚫️ بند دوم
دختری داشت شه دین
که رقیه بُدیاش نام
ز بیمهری گردون
رخ بختش شده سیلیخور ایام
ز هجر پدرش روزِ عیان در نظرش شام
جفا دیده و رنجیده هم از کوفه، هم از شام
بسی سنگ ستم بر سر او ریخته از بام
ز کعب نی و سیلی ز تنش رفته برون طاقت و آرام
ز خونین جگری
در به دری
بی پدری
تلخ وُرا کام
به شیرین سخنی گشت شبی گرم نوا
نوحه سرا
گفت که: ای عمّه!
چه شد تاج سرم؟
کو پدرم؟
زینبش آورد به پاسخ
که: اَیا نور دو چشمان ترم
باب کِبارت به سفر رفته
که از فُرقت آن شاه مرا هوش ز سر رفته
پس آن طفل در آن گوشۀ ویرانه
غریبانه بنالید و بزارید چو بلبل
به پریشانی احوال چو سنبل
پس از آن سرو سهی قامتش از پا بفتادی
سر خود بر سر خشتی بنهادی
و ز رخ شاهد بختش ز وفا پرده گشودی
و وُرا خواب ربودی
غم بیداریاش از دل بزدودی
و بدیدی که در آن واقعه خوش سایۀ اقبال به سر دارد و
در برج شرف، زهرهصفت جای به دامان قمر دارد و
مأوای در آغوش پدر دارد و
بنمود بیان دردِ دلِ خویش و
برآورد ز دل شور و نوا را
🟢🔵🔴🟡
فهام: فرهنگ. هنر. ادبیات. مذهب
@fahhaam
⚫️ بند سوم
گفت: کای جان پدر
جای تو خالی
چه عجب یاد نمودی ز اسیران
چه عجب آمدی امشب
تو به سر وقت یتیمان
پی دلجویی ویرانهنشینان
ز گل روی تو شد کلبۀ احزان
به صفا رشک چمن، غیرت بستان
چه دَهَم شرح، پدر جان؟
که ز خونخواری و بیرحمی عُدوان
من غمدیدۀ نالان
بدویدم به بیابان
به سر خار مغیلان
منم آن نور دو چشمت
که ز شفقت به کنارم بنشاندی
به رخم آب عنایت بفشاندی
دلم از قید مشقّت برهاندی
همه دم بود به دامان تواَم جای و
در آغوش تواَم منزل و مأوای و
کشیدی ز وفا دست عطا بر سر من
گاه زدی بوسه به رخ
بهر تسلای دل مضطر من
حال مگر از من غمدیده چه دیدی
که به یکبار دل از من ببریدی
ز سرم پا بکشیدی
که نبودی و ندیدی
چه قَدَر شمر بزد بر رخ من سیلی و
بنمود ز سیلی رخ من نیلی و
جز سنگ جفا کس نکشیدی ز وفا دست محبت به سرم
بعد تو شد قُوت من از خون جگر
آب من از چشم ترم
گو چه کند عمّۀ خونین جگرم؟
یا چه کند عابد بیمار
همان بیکس تبدار
که گردیده به زنجیر گرفتار و
در این شهرِ غریبی
نه وُرا هست طبیبی
نه دوایی
نه غذایی
نه بهجز نالۀ شبگیر انیسش
نه بهجز حلقۀ زنجیر جلیسش
غرض: آن طفل به دامان پدر گرم نوا بود و
ز درد دل خود نوحهسرا بود و
همی کرد بیان
شرح جفا و ستم فرقۀ بی شرم و حیا را.
⚫️ بند چهارم
چشم بیدار فلک بین
که ز شومی نتوانست ببیند که به خواب
آن دُر نایاب
ببیند رخ باب و
دمی از غصّه دلش شاد شود
ساعتی از درد و غم آزاد شود
آه و دوصد آه
که ناگاه
شد آن غمزده بیدار و
به اطراف نظر کرد که با دیدۀ خونبار
به بالین نه پدر دید و
نه از واقعۀ خواب اثر دید
نه از باب سراغی
و نه از غصّه فراغی
و نه فرشی
نه چراغی
به همان گوشۀ ویرانه غریبانه مکانش
به همان آتش غم
سوختهپر مرغ روانش
به فلک رفت فغانش
رخ افسوس خراشید و خروشید
که ای عمّه!
دگر باب من زار کجا رفت؟
بیامد ز سفر باز چرا رفت؟
چه دید از من بیدل که ز من چهره نهان کرد؟
مرا باز گرفتار خسان کرد
بشد زینب از آن واقعه آگاه
کشید از دل سوزان به فلک آه
بدانست که آن شاه فلک جاه
به خواب آمده آن طفل حزین را
فلک افزوده غم و محنت آن زارِ غمین را
غرض: از نالۀ آن بلبل بستان عزا
آل پیمبر
همه گشتند مکدّر
همه کردند فغان سر
یکی از فرقت اکبر
یکی از دوری اصغر
که از آن شورش بی مَر
دل افواج ملک کاست
ز ویرانه فغان تا به فلک خاست
چنان آه اسیران شرر افروخت
که در خلد برین سوخت
دل شیر خدا و جگر خیر نسا را
🟢🔵🔴🟡
فهام: فرهنگ. هنر. ادبیات. مذهب
@fahhaam
⚫️ بند پنجم
گشت بیدار یزید
آن سگ مردود و
بپرسید خبر
گفتنش ای بدگهر
این آه یتیمان حسین است
نوای حرم پاک رسول ثقلین است
که چون صید به دام تو اسیرند و
به چشم تو حقیرند و
به اندوه قریباند و
به ویرانه مکیناند
یکی طفل سه ساله
که نهادی به دلش داغ چو لاله
به خیال پدر افتاده
ز افغان وی این غلغله در بحر و بر افتاده
پس آن کافر بی شرم و حیا
از ره بیداد و جفا
خواست ز نو داغ نهد بر دلشان
روشن از آن شمع کند محفلشان
رأس شه تشنه فرستاد به ویرانۀ غمخانه
دوصد آه!
از آنگاه
که آن خیل اسیران
همه بودند در افغان
که به ناگه سر سالار شهیدان
به میان طبقی چون گل و
از گل ورقی بر سرش افکنده
نهادند به بالای زمین
روشن از آن، عرش برین
رفت رقیه که اَیا عمّۀ مضطر!
من از این فرقۀ ابتر
طلب نان ننمودم
به خدا جز به تمنّای پدر لب نگشودم
ز غمش زینب غمدیده برآشفت و چنین گفت:
که منظور تو این است و مراد تو همین است
چو آن غمزده از روی طبق پرده برانداخت
به مقصود دل خود نظر انداخت
درخشنده رخی همچو قمر دید
به خون غرقه سر پاک پدر دید
به حسرت سوی او نیک نظر کرد و
چو مصحف به سر دست برآورد و
ببوسید و
ببویید
بگفت از چه به خونْ روی تو گلگون شده و
موی تو پرخون شده؟
آنگه لب خود بر لب آن سر بنهادی
ز غم از پا بفتادی
و شد از زمزمه خاموش و
برفت از سر او هوش و
ز تن مرغ روانش سوی گلزار جنان گشت روان
بس کن از این قصّۀ جانسوز «صغیرا»
که دگر تاب شنیدن نبود فاطمه و شیر خدا را
🟢🔵🔴🟡
فهام: فرهنگ. هنر. ادبیات. مذهب
@fahhaam
هدایت شده از سیده اعظم حسینی
◾️سلام بر رقیه سلام الله علیها...
دختر باشد و سه ساله و روز دهم به بعد...
به روضه نیاز نیست...یک عمر بی روضه می توان گریست
-------------------------------------------
با تکه های پارچه و تکه های چوب
عمه درست کرد برایش عروسکی
بابا که گفت:"بار سفر،جمع"! آمد و
در دست او عروسک زیبای کوچکی
دختر نگاه کرد،عروسک نگاه کرد
هر کس برای بستن باری شتاب داشت
"به به! سفر! سوار کجاوه!چقدر خوب!"
اما چرا صدای پدر،اضطراب داشت؟
انگار عمو نمی شد از او ساده بگذرد
حتی در آن شتابِ نفس گیرِ ناگهان
مثل همیشه سر به سر او نهاد و گفت:
"به به! وسایلِ سفرِ نازدانه مان!
خاتون! مسیر بادیه سخت است و پر خطر
اصلا چطور می شود او را نیاوری..."
حالا عمو تمام تمنا و خنده بود
دختر، دوباره قهر پر از ناز و دلبری..
شب...چند زن؛-چراغ به دستانِ هاشمی-
با کاسه های دلهره و اشک و برگ و آب
آن سو نشسته دخترکی با عروسکش
در یک کجاوه، پیش علی اصغر و رباب
مادربزرگ"امِّ بنین"،دید دخترک
آنسوی کوچه دست تکان می دهد هنوز
او را به هم کجاوه ی تازه-عروسکش-
با هر تکان دست،نشان می دهد هنوز..
همبازی مداوم او،در سکوت خویش
در چشم های پارچه ای برق خاص داشت
حتی برای حضرت بابا عزیز بود
از تکه های چادر عمه،لباس داشت
صورت گرفت پشت عروسک،سلام کرد
خندید طفل و دست به هم زد،دوباره را
گهگاه می گرفت به این شیوه دخترک
در بین راه،خستگی شیرخواره را
قصه از انتهای مدینه شروع شد
هر بادیه کلامی و هر واحه صحبتی
می گفت کودکانه برای عروسکش
هر روز حرف تازه و هر شب،حکایتی
می گفت از مدینه و آن خانه ی بزرگ
با گِل درست کردنِ اسباب بازی اش
از نخل های باغ عمو در کنار کوه
از تاب بستنِ عمو و تاب بازی اش...
هر منزلی فرشته ی زیبای قصه را
با شوق می نشاند عمو روی شانه اش
می خواست نام بادیه را بشنود از او
با آن تلفظِ غلطِ کودکانه اش...
در بین راه،ـچند مسافر که با پدر
حرفی زدند،قصه عوض شد قدم قدم
گاهی -میان دلهره- می گفت دخترک:
"گریه نکن! نترس! لالا لا عروسکم!
آن صبح،صبحِ چندمِ پاییزِ دشت بود؟
صبحی در آستانه ی " بی آب،برنگرد"!
دختر به شیوه ای دگر از خواب پا شد و
آن روز با عروسک خود،صحبتی نکرد...
بی سر به سر نهادن و بی خنده می گذشت
حالا تمام روز،عموجان سرش شلوغ
در التهاب خیمه،عروسک کنار مشک
در گوشه ای نشسته و دور و برش شلوغ..
وقتی که مشک رفت،عروسک نگاه کرد
خیمه،نگاهِ خیسِ هراسان زیاد داشت
بی حال،تشنه،رنگ پریده،در انتظار
تصویر آخری که ز دختر به یاد داشت..
بیهوده رفت خیمه به خیمه به روی دست
با شیرخواره ای که صدایش گرفته بود
از این و آن شنید عروسک،که آخرش
او را پدر به زیر عبایش گرفته بود..
تنگ غروب،دور و بر خیمه تنگ شد
تنگ غروب،حرمت و بغض و صدا شکست
صحرا سیاهه کرد:" عروسک،فقط یکی"
در خیل آنچه زیر سمِ اسب ها شکست..
فردای قصه،قابل حدس است کاملاً
هر چند کم نوشته و کامل نگفته اند
گهگاه از عروسک خود،دخترک سراغ
حتماً گرفته است و ....مقاتل نگفته اند..
دیری ست تا به رسم توسل،نشسته است
بر این ضریح ساده،عروسک یکی یکی
اما ز بیشمار عروسک در این حرم
هرگز نشد عروسک او....هیچ عروسکی!
#حضرت_رقیه
#محرم
____________
کانال اشعار دکتر سیده اعظم حسینی
@SayyedeAzamHoseini1