سوال ۱۶۵
۲۳ اسفند
سلام ستایش خانم من دوسال پیش اقدام به بارداری کردم ولی با سونوگرافی فهمیدیم که شوهرم واریکوسل داره و دکتر گفت عمل بشی باید. شوهر منم اصلا عمل نمیره. هیچ کاری هم نکردیم همینجوری موندیم. دخترمم۷سالشه همیشه شاکیه ازم که چرا من تنهام خواهر برادر ندارم 😔😔😔
ممنون میشم راهنماییم کنید
سوال ۱۶۶👇
سلام ممنون از گروه خوبتون
من تو ماه شش بارداری هستم چند روزه درد و فشار شدید در ناحیه واژن و شرمگاهی دارم تا موقعی که دراز کشیدم کمتره ولی اصلا نمیتونم بشینم یا راه برم انگار کل وزنم میاد اون قسمت کسی اینجوری بوده راهنمایی کنه؟
سوال ۱۶۷👇
سلام
من ۳۳ سالمه و دو الحمدالله دو تا پسر دارم انشاالله این دفعه دختر می خوام باید چکار کنم
سوال ۱۶۸👇
سلام
خسته نباشید
جایی بلد نیستید معرفی کنید بهمون .وام بدن برا نازایی؟
┄┅┅❅🤰🤱👶👩🦰🤰🤱❅┅┅┄
@farzandbano
سوال بارداری،،بانوی بهشتی
خاطره_تجربه۱۴ #معجزه_اذکار_قران #فرزنداوری #زایمان_بارداری_سن_بالا سلام وقت بخیر 🌹 توکانال تجربه
سلام خسته نباشید ببخشید میشه از خانمی که گفتند در بارداری قرآن میخوندم بچم باهوش شد بپرسید چه سوره هایی از قرآن را خواندند و چه غذاهایی خوردند .
خاطره ۱۴ بود
ببخشید تجربه ۱۴
┄┅┅❅🤰🤱👶👩🦰🤰🤱❅┅┅┄
@farzandbano
سلام وقتتون بخیر
تو کانال دکتر خوب سراغ گرفتن
کرج دکتر زهره پیشگاهی جراح زنان و زایمان هستند
که تعریف زیادی میشه و من خودم یکسال هست پیش ایشون میرم
خواستم بگم
┄┅┅❅🤰🤱👶👩🦰🤰🤱❅┅┅┄
@farzandbano
سلام ستایش خانم در مورد خانمی که تازه ازدواج کردند و پرسیدند صبر کنم یا زودتر اقدام کنم به نظر من بهتره با همفکری شوهرشون زودتر اقدام کنند ما هم حدود ۱ و نیم سال بعد از ازدواجمون اقدام کردیم ولی درست و حسابی مسافرت نرفتیم و از بیکاری به هم گیر می دادیم بعد از تولد پسرم تا ۹ ماهگی پسرم مشهد قم و شیراز رفته بودیم و به نظرم این رزق بچه هاست که زیارت نصیبمون میشه خواهر خودم حدود ۳ ۴ سال با شوهرش مسافرت رفتند و به قول خودشون بچه نمی خواستن وقتی اقدام کردند خواهرم مشکل کیست پیدا کرد و حدود ۷ ماهی طول کشید تا باردار شد خیلی استرس داشت می گفت نکنه بچه دار نشم بعدش هم تو بارداری اذیت شد بعد از سختی آسونی هسن من که پشیمونم چرا زودتر اقدام نکردم چون بعد از اقدام تازه اگر مشکلی باشه پدیدار میشه و آدم عذاب وجدان و استرس می گیره
┄┅┅❅🤰🤱👶👩🦰🤰🤱❅┅┅┄
@farzandbano
سلام خداقوت ممنون از کانال خوبتون
من دوباره که حامله میشم هر دوبار هم بچه سقط شده بچه اول قلبش نمیزد و دومی هم یک دفعه سقط شد چیکار کنم دوباره باردار بشم و بچه برام بمونه ممنون میشم کمک کنید
در جواب این 👆خانم: عزیزم شما باید اول رحمتو کامل گرم کنی و به مدت سه الی چهار ماه اصلاح سبک داشته باشی و تغذیه ی خودت و همسرت کاملا رعایت شده باشه که به امید خدا بارداری راحتی داشته باشید.
درضمن حتما به متخصص زنان مراجعه کنید تا آزمایش های لازم و براتون بنویسن و درمان و به طور جدی پیگیری کنید
┄┅┅❅🤰🤱👶👩🦰🤰🤱❅┅┅┄
@farzandbano
سلام وقتتون بخیر
خانمی که ۳فرزند دارن و قصد بارداری دارن تشریف ببرن مطب دکتر عصمت باروتی.بسیار خانم مومن و مقیدی هستن.و موافق فرزندآوری.
خودم از قزوین همیشه میام تهران مطب ایشون.
┄┅┅❅🤰🤱👶👩🦰🤰🤱❅┅┅┄
@farzandbano
سوال ۱۶۹
۲۳ اسفند
سلام عزیز وقت بخیر (خداوند مادرتان را بیامرزد و روحش شاد یادش گرامی)
من به راهنمایی و کمک شما نیاز داشتم!!
یه دختر یک سال و نیم دارم و تصمیم به بارداری دوم داریم انشالله انشالله انشالله....
از طرفی تهران تنهام و نیاز دارم یک نفر تو خونه کنارم باشه
من و همسرم فکر کردیم از خانه سالمندان یه خانم مسن(نه خیلی پیر و رنجور ) که اون هم تنهاست بیاریم پیش خودمون که عملی نشد😔و امکان نیست
درواقع یک نفری میخوام همین که با بچه صحبت کنه و سرگرم بشه و من به کارام برسم و گاها بیرون برم خریدی چیزی انجام دهم ،کفایت میکنه
همدم و همصحبت برای هم بشیم
آیا این تصمیم درستی هست؟
بنظرتون همچین خانمی پیدا میشود که بخواهد یک سال با ما زندگی کند؟
اینو هم بگم که ما وضع مالی خوبی نداریم که پرستار اجاره کنم
متشکرم
┄┅┅❅🤰🤱👶👩🦰🤰🤱❅┅┅┄
@farzandbano
سلام خوبی عزیز
در مورد خانمی که گفتن دیسک کمر دارن میخوان بارداربشن
عزیز منم بعد بچه اول دیسک کمر گرفتم و سر خوردگی مهره کمر داشتم
فقط تو بارداری یکم بیشتر مراعات کن چیزای سنگین برندار من حتی جاروبرقی هم نمیکشیدم کمرم اذیت میشد
الانم دو هفته هسش بچه دومم بدنیا اومده اونم طبیعی هسش نگران نباش
┄┅┅❅🤰🤱👶👩🦰🤰🤱❅┅┅┄
@farzandbano
سلام وقتتون بخیر ممنون از مطالبتون
درباره پزشک اصفهان دکتر علامه فوق العادن هرچی از تخصص تجربه وتعهدشون بگم کم گفتم. خودم دوتا بچه م رو پیش ایشون بودم فوق العادن .رودست ندارن😍
┄┅┅❅🤰🤱👶👩🦰🤰🤱❅┅┅┄
@farzandbano
سلام.درمورد خانمی که باردار هستن و دچار بواسیر و شقاق شدن .
من خودم همین تجربه رو داشتم خیلی سخته 😞ولی خوب من اون موقع هرچی راه کار هم میرفتم زمان بر بود و به حدی رسیدم که دیگه نشستن و بلند شدن برام شده بود بزرگترین درد دنیا وقتی پیش دکتر رفتم گفت تنها راهی که زود جواب بده و ضرری هم نداشته باشه اگه بتونی خوردن یه استکان روغن زیتون یه جاس😳😒😒منو بگی🤢🤮گفتم بمیرم استفاده نمیکنم .
ولی 6ساعت بعدش از روی ناچاری مجبور شدم .
حالا چه جوری آب گذاشتم جوشید وقتی تقریبا ملایم شد که بتونم یه نفس سر بکشم ریختم نصفه لیوان .نصفش هم روغن زیتون ریختم .هم زدم تا تقریبا قاطی شد .دماغم و گرفتم سر کشیدم.از اونجایی که میدونستم حالم به هم میخوره تا دو دقیقه همون جور دماغم رو گرفتم 😅ولی تو این فاصله نصف لیوان باز آب گرم خوردم که مزه دهنم رو ببره.
فردا صبحش هم همین کار رو کردم .من اون موقع 2ماهه بودم .و همون شد و خدا رو شکر تا آخر بارداری دیگه از یبوست خبری نبود.
استفاده کنید حتما نتیجه میگیرید خیلی زود
┄┅┅❅🤰🤱👶👩🦰🤰🤱❅┅┅┄
@farzandbano
سلام عزیزم، خسته نباشید
دوستان من 36 هفته بارداری هستم، روزی دو تا قرص فروس سولفات میخوردم برای کم خونی، دیروز ک رفتم دکتر آزمایش نشون دادم، گفتن قرص آهن روزی 3 تا بخور، خاستم ببینم مشکلی نداره برای جنین؟؟؟ واینکه غیر از دارو چی میتونم بخورم تو این هفته های آخر ک هم کم خونی رفع بشه هم جنین زردی نگیره موقع بدنیا اومدنش🤔🤔🤔
ممنون از راهنمایی دوستان، و ستايش خانم ک زحمت زیادی برای گروه میکشند🌺🌺🌺🌺
سلام در جواب این دوست عزیز
چهارشیره خیلی عالیه من به پسرم هم میدم
شیره انگور هم خوبه
اگه دوست داشتن میتونن از کانالی که معرفی میکنم چهار شیره تهیه کنن مطمئنه
@Sariab_food
┄┅┅❅🤰🤱👶👩🦰🤰🤱❅┅┅┄
@farzandbano
سلام ستایش بانو
در جواب این خانم که پسرشون صحبت نمیکنه 👇👇👇یه دکتر طب اسلامی در شهر قم میشناسم که کارشون عالیه و بچه های اُتیسم و سندرم داون رو درمان میکنند.
این شماره منشی شونه ، نوبت بگیرید ۰۹۱۰۷۵۸۱۶۳۴ دکتر فراهانی
من یه پسر ۵ ساله دارم که صحبت نمیکنه با کسی دوست نمیشه انگار حتی اسمش رو هم نمیدونه مثلا میخوام بهش غذا بدم هر چی صداش میکنم توجه نمیکنه باید ببرم غذا رو نشونش بدم تا متوجه بشه البته مشکل شنوایی نداره اوایل که حرف نمیزد شنوایی سنجی بردمش،حتی به بعضی صداها عکسالعمل نشون میده از بعضی صداهای کارتون ها یا تبلیغ تلویزیون یا زنگ تلفن بدش میاد و جیغ میکشه دستاشو میذاره رو گوشش و عصبی میشه.یه مدت بود مثلا از اتاق خواب میترسید انگار قایمکی میرفت تو اتاق سرک میکشید فرار میکرد بعدش میرفت داخل اتاق ولی باز این قضیه رو سر حمام داشتیم که حموم هم داخل همون اتاقه البته فقط از حموم خودمون نمیترسه تو خونه اقوام هم همینطوره انگاری یه چیزی تو حموم میبینه که هی میره سرک میکشه و فرار میکنه.کلی دکتر بردیم دکتر اطفال،مغز واعصاب گفتن اوتیسم نیست ولی یه طیفی از اوتیسمه .پیش دعا نویس هم بردیم گفتن جن زده شده و چشم زخم شدید داره.همه راه هارو امتحان کردم بازم از چند نفری شنیدم که این جور بچه ها حتی بچه هایی که اوتیسم بودن هم با رفتن پیش طب اسلامی خوب شدن.میخواستم ببینم از خانومای گل کانال کسی هست که همچین موردی دیده باشه و همچنین کسی پزشک طب اسلامی خوب توی تهران یا شهر ری سراغ نداره؟
پیشاپیش ممنون از راهنماییتون🌷
┄┅┅❅🤰🤱👶👩🦰🤰🤱❅┅┅┄
@farzandbano
#پاسخ سلام به خانمهای عزیز گروه خواهش میکنم به منم کمک کنید هفته ی۳۲بارداری هستم از حاملگی اولم دچار بواسیر با بیرون زدگی گوشتی شدم الان که بارداری سومم هست و فشار بهم اومده داره زائده گوشتی بزرگتر میشه و شقاق مقعد هم گرفتار شدم با درد زیاد و خونریزی ببخشید که اینو میگم انگار اصلا نمیتونم دفع داشته باشم بازور هست که شربت ملین هم میخورم ولی فایده نداره خواهش میکنم خانما راهنمایی کنید که چکار کنم واقعا دردش ازاردهنده هستش تو شهر کوچک دسترسی به دکتر خوب هم ندارم ممنونم از همتون
در جواب این خانم☝️☝️☝️
عزیزم من تو اینستاگرام با یک خانم دکتری به اسم ماندانا سیادت آشنا شدم که ماما طب سنتی هستن، ایشون یک ابزن و پماد دارن که خیلی دیدم خانوما پیام فرستادن و رضایت داشتن و نتیجه دیدن، اگر اینستاگرام ندارید تو گوگل سرچ کنید سایت مامادانا دکتر سیادت. تو سایتشون هم کلی مطالب رایگان و مفید گذاشتن میتونید برای همین مشکلتون هم اونجا مطالعه داشته باشید به امید خدا درد و آزرده خاطری تون برطرف بشه
امیدوارم تونسته باشم کمکی بکنم لطفاً برای من هم دعا کنید بزودی دامنم سبز بشه و اینبار بارداری موفق و سالمی داشته باشم و بمونه برام😔
┄┅┅❅🤰🤱👶👩🦰🤰🤱❅┅┅┄
@farzandbano
سلام
خانم ۱۹ ساله که تبلی تخمدان دارن و آمپول پروژسترون زدن
عزیزم من سر بارداری دومم اینجور بودم دوبار پروژسترون زدم دو سه بار آزمایش خون دادم بارداریم مشخص نشد بنظرم برو سونو بده تا خیالت از بابت باردار بودن یا نبودن راحت بشه
┄┅┅❅🤰🤱👶👩🦰🤰🤱❅┅┅┄
@farzandbano
بسم الله الرحمن الرحیم
سلام ببخشید خواهر عزیزی که فرموده بودند دو پسر دارند و الان باردارند و بچه اشون رو سقط نکردند و نگه داشتند خواستم به ایشون بگم که الحمدلله الحمدلله الحمدلله که فرزندتون رو میوه دلتون رو نگه داشتید خدا به شما خیر بده ان شاءالله خواهر عزیزم در حد توانم به شما توصیه هایی میکنم سعی کنید رابطتون رو باخدا قوی تر کنید نماز و عباداتتون روزانه چند دقیقه ای مخصوص و صمیمی باامام زمانتون صحبت کنید از درد دل ها و مشکلاتتون بگید فرزندتون رو نذر خدا کنید نذر امام زمان عجل الله تعالی فرجه الشریف کنید اگر فرزندان قبلی تون رو نذر نکردید اشکالی نداره الان نذر کنید اگر دائم الوضو باشید که عالیه غذاتون رو سر وقت بخورید و از خوراک های مقوی در توانتون استفاده کنید واما همسرتون به ایشون بیش از قبل اقتدار بدید بهشون احترام بگذارید توی خونه آقای خونه ستون خونه صداشون کنید شاید اولش تغییری احساس نکنید اما بهتر میشه ان شاءالله به مرور به خودتون توی خونه برسید در حدی که همیشه مرتب و خوشبو باشید وآرایش دلخواه همسرتان بیشتر از قبل به همسرتون احترام بدید و مثلا از بچه ها بخواید آب بدن دست همسرتون از همسرتون خودتون و بچه ها به خاطر زحماتش تشکر کنید بگید بچه ها ماساژشون بدن و ازشون تشکر کنند بخاطر زحماتش یک نامه بنویسید و توی اون از تمام زحمات شوهرتون تشکر کنید و عذرخواهی کنید که مثلا اگر کوتاهی داشتم و بگید همسرم میدونم نگرانمونی ولی بچه امون میوه دلمونه الان دوست داری پسرامون رو بکشیم؟ این هم نور چشممونه
و خلاصه کلی توی اون از مردانگی وغیرت و غرور شوهرتون تشکر کنید و ان شاءالله با احترام و توجه بیشتر جلو برید کم کم نرم میشن و با تولد بچه اتون ان شاءالله عاشق فرزندشون میشن شما صبر کنید و با امام زمانتون صبحت کنید آقا جانمان خیلی خوب کمکتون می کنند ان شاءالله
ان شاءالله موفق می شید به برکت صلوات برای سلامتی و ظهور امام زمان عجل الله تعالی فرجه الشریف
التماس دعا
┄┅┅❅🤰🤱👶👩🦰🤰🤱❅┅┅┄
@farzandbano
ببخشید ولی به اینایی که مثل چی بهانه میترین گرونی و پوشک و فلان و بهمان
میشه ازشون بخواین توصیح بدن که چطور اهل سنت تو همین کشور شیش تا بچه داره؟
مگه واسه اونا گرونی نیست؟
مگه اونا خرج و مخارج ندارن
بگو نمیخوام خودم رو زحمت بدم
بگو خودم تنبل شدم راحت طلب شدم
وگرنه اهل سنت تو همین کشور حداقلش ۴ ، ۵ تا دارن به بالا دوباره شیعه ای که ما باشیم یدونه دو تا خیلی لطف کنیم به امام زمانمون نسل مون منقرض نکنیم😒😑
┄┅┅❅🤰🤱👶👩🦰🤰🤱❅┅┅┄
@farzandbano
سوال ۱۷۰
۲۴ اسفند
من یه پسر ده ساله دارم سه ساله اقدام کردم برای بارداری دوم ولی هنوز خبری نشده چند وقت پیش رفتم پیش دکتر ازمایش نوشت تیرویئدم رو ۱۸ بود قرص استفاده کردم نرمال شد اقدام کردیم اما بازم خبری نشد اینبار دکتر برام سونو نوشت انجام دادم فولیکول غالب نداشتم😞خیلی ناراحتم ازمایش نوشته قراره انجام بدم نمی دونم باید چی کار کنم ،کسی در این مورد تجربه داشته ،ازمایش و قرص هایی ک تجویز میشه قیمت هاشون سرسام اوره برای ماها که مستاجر و کارگر جماعت هستیم واقعا سخته
سوال ۱۷۱
سلام وقت بخیر
اگه دوستان کسی در مورد درمان عفونت قارچی در بارداری تجربه ای داره در اختیار من بزارن
من تازه وارد ماه سوم بارداری شدم و عفونت قارچی گرفتم و خیلی اذیت میشم میشه لطف کنید راهنمایی بفرمایید
سوال ۱۷۲
سلام خسته نباشین
من۲۴ سالمه دوساله که ازدواج کردم ولی متاسفانه باردار نمیشم هرماهم پریودیم عقب میزنه این ماهم روز ۱۶ پریودیم چندتا لکه دیدم میخواستم ببینم کسی اینجوری بوده احتمال داره باردارباشم یانه
سوال ۱۷۳
سلام میشه سوال منو بذارین داخل گروه
سلام خانمهای عزیز میخواستم بدونم رفتن به باشگاه برا بارداری مضره یعنی جلوگیری میکنه ازباردارشدن؟
┄┅┅❅🤰🤱👶👩🦰🤰🤱❅┅┅┄
@farzandbano
سوال ۱۷۴
سلام وقتتون بخیر
من ۴۱سالمه.
دوتافرزند دارم به لطف خداوند.
بعدفرزند دومم که الان ۵سالشه دیگه
قصد بارداری نداشتم.
ولی مدتیه که تصمیم گرفتم بارداربشم.
یه سری چکاپ دادم.
ماموگرافی هم دادم.
که دکترم گفت کیست سینه داری و فعلا اقدام بارداری نکن.
من ۴۱ سالمه و خیلی دوست دارم برای بچه سوم اقدام کنم ولی از این طرف هم خیلی میترسم چون سنم رفته بالا میگن تو سن بالا بچه با مشکل مغزی به دنیا میاد به خاطر همین من خودم چند بار استخاره قرآنی انجام دادم اصلا خوب نمیاد حالا نمیدونم چیکار کنم به حرف دلم گوش کنم که خیلی دلم بچه سوم میخواد یا به استخاره هایی که آنجام دادم و خوب نیومده ممنون میشم راهنمایی کنید با سپاس فراوان از گروه خوبتون🌹🌹🌹🌹🌹🌼🌼🌼🌹🌹🌹
┄┅┅❅🤰🤱👶👩🦰🤰🤱❅┅┅┄
@farzandbano
#تجربه_من ۶۷۲
#خانواده_مستحکم
#تربیت_فرزند
#سبک_زندگی_اسلامی
#پدر
#قسمت_اول
من دختری درس خون پر جنب و جوش بودم با پدری روحانی-نظامی، مقید، خوش اخلاق و با روحیه و بسیار خوش مسافرت با دوتا خواهر و یه برادر زندگی میکردم. عاشق درس عربی بودم و همیشه نمره هام تو این درس نخونده ۲۰ بود و بشدت در تب و تاب کنکور با رقابت بالا با همکلاسیهام بودم.
پدرم تابستونا در طرح اوقات فراغت همیشه بچه هارو دور خودش جمع میکرد و خاطره و معما میگفت. پدر ایام نوجوانی از روستا بخاطر تحصیل به شهر اومد و دبیرستان رو رشته ی انسانی رفت و دیپلمش رو گرفت و در کنار دروس دبیرستان درس حوزه رو هم شروع کرد. وقتی دیپلمش رو گرفت، کنکور داد و وارد دانشگاه شد با وجود ۴ بچه، ماموریت های نظامی، قبول کردن امام جماعتی مسجد، آقاجون عزیزم لیسانس و فوق لیسانس رو در دانشگاه فردوسی گرفت و در کنار درس در رشته ی کاراته به کمربند مشکی و در یادگیری زبان انگلیسی سطح تافل رو بدست آورد.
در اردوهای تفریحی تابستون، برای بچه ها جک و مطالب زیبا میگفت نمونش :
روز و شب گر به حسین بن علی گریه کنی
شرط اول که دهد سود نماز است نماز
و جالب اینجا بود که تمام شعرها و مطالب رو خودشون مطالعه میکردن و یادداشت میکردن و میگفتن.
هر سال تابستون مرخصی میگرفتن و مارو به مسافرت در شهرهای ایران میبردن، تو مسیر هر جا آب می دیدیم، میزدن کنار با مانتو و شلوار و مقنعه میپریدیم تو آب چقدر حال میداد و مامانم غر میزد لباساشون خیس شده، وسایلای تو ماشین خیس میشه و خلاصه، هر طور بود ما دوهفته ی کامل دور میزدیم.
تو چادر میخوابیدیم، مامانم از خونه همه چی حتی ادویه و برنج و روغن و رب و ماکارونی برمیداشت و غذاهای ساده و خوشمزه حتی اشکنه تو مسافرت درست میکرد و چقدر در عین سادگی همه چیز، خوش میگذشت و تابستونا هم هر شب با شام ساده میرفتیم پارکهای شهرمون و شامو اونجا میخوردیم با دوستان و ما کلی بازی میکردیم.
یادمه وقتی پیش دانشگاهی بودم هر روز صبح ساعت یک ربع به ۵ میرفتیم کوههای اطراف شهر و کوهنوردی میکردیم، چایی میخوردیم و بعد خودشون مارو تک تک به مدرسه میرسوندن چون گاها به سرویس نمیرسیدیم ما تو شهر بزرگ زندگی میکردیم ولی بخاطر شغل پدرم به شهر کوچیک رفتیم.
درضمن از لحاظ دروس حوزوی در سطح اجتهاد بودن و تا شرح لمعه رو خونده بودن، پست و مقام های مهم مثل قضاوت و ریاست در تهران بهشون پیشنهاد شده بود ولی پدرم میگفتن قضاوت مسئولیت داره و ریاست رو دوست نداشتن آخر به یک پست کوچیک در یک شهرستان کوچیک راضی شدن...
منو داداشم رو که دوسال باهم اختلاف سنی داشتیم از سن راهنمایی با حفظ قرآن آشنا کردن و تو این مسیر قرار دادن من با داداشم دونفری حفظ کردیم تا مقطع پیش دانشگاهی، من تا آخر جزء ۵ پیش رفتیم هر روز به ما برنامه داده بودن.
من از همون اول راهنمایی در مسابقات حفظ دانش آموزی شرکت میکردم و همیشه مقام میآوردم چقدر اردوهای کشوری شیرین بود با بچه های قرآنی، شهرهای مختلف مثل زنجان و اردبیل آستارا کرمان و بم رو با این اردوها دیدم و آشنا شدم آخر ماه از من و داداشم امتحان میگرفتن و اگر فقط تا نیم یا ۲۵ صدم اشکال داشتیم، اون موقع دوهزار تومن تشویقی هدیه میدادن و اگر غلطمون بیشتر میشد جایزه رو از دست میدادیم.
روی درسامون نظارت داشتن و حتی در نوشتن کلمات زبان در دفتر زبان به تمیزی و فاصله ی بین کلمات تاکید میکردن...
سال سوم راهنمایی من در حفظ قرآن نفر اول کشور شدم، برام جشن کوچیکی تو خونه مون گرفتن و فامیلامونو دعوت کردن و با دست خودشون روی یک مقوا پیام تبریک برام نوشتن. همه برام کادو آورده بودن. رابطه ی من با پدرم مثل دو دوست و همراه بود نه صرفا پدر و دختری...
از ایشون خیلی چیزها یاد گرفتم ولی دست تقدیر این پدر مهربان رو در سال ۸۱ از ما گرفت. ایشون با روحیه ی عالی، ورزش و تفریح، یکدفعه دچار سکته ی مغزی شدند و بعد مرگ مغزی ایشون تایید شد. تیم پزشکی حاذق از تهران اومدن با ما که اصلا تا حالا همچین مریضی ای ندیده بودیم، بسیار مهربانانه صحبت کردن و تفهیم مون کردن برای بحث پیوند اعضا که در نهایت با رضایت خانواده ام و پدربزرگ عزیزم ما دوتا کلیه ها رو اهدا کردیم به دو خانم ۲۵ و ۳۵ ساله ی روستایی بسیار محروم که دیالیز میشدن، بماند که چقدر از طرف فامیل بما حرف زدن که جسد رو تکه تکه کردین و...
بعد از اون چون این کار برای اولین بار از یک روحانی نظامی اتفاق افتاد از طرف شبکه ی تهران فیلمی ساختن و بنام ایثار در تلویزیون پخش شد بعد از اون فیلم دیگه کارتهای پیوند رو همه میتونستن پر کنن.
خوش به حال پدرم که هم حیاتش هم مماتش باقیات الصالحات هست و همه به نیکی از ایشون یاد میکنن.
کانال«دوتا کافی نیست»
http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
#تجربه_من ۶۷۲
#خانواده_مستحکم
#ازدواج_در_وقت_نیاز
#سبک_زندگی_اسلامی
#فرزندآوری
#سختیهای_زندگی
#قسمت_دوم
در اواسط دوران پیش دانشگاهی من، پدرم با همسرم همکار بودن و همسرم بخاطر برنامه های بسیج و دعوت از ایشون با پدرم آشنا و صمیمی شده بودن. یادمه یه روز از مدرسه که اومدم خونه همسرم دوستشون رو برای یادگیری عربی پیش بابام آوردن من چایی بردم و همین شد ابتدای آشنایی بنده با همسرم که ایشون فهمیدن که حاج آقا دختر دم بخت دارن و مادرشون رو فرستادن خواستگاری 😉😉
درست همون شب پدر من شیفت شب بودن و مادرشون فردای اون شب تنها اومدن خواستگاری من که با خانوادمون آشنا بشن. خلاصه پسند کردن و گفتن آقا پسرمون بیان از تهران ما دوباره میایم.
رفتن مادرشوهر من همانا و اومدن ما به مشهد و مواجهه شدن با مرگ مغزی پدرم همانا. این شد که هیچوقت نه مادرشوهرم پدرمو دیدن و نه پدرم مادرشوهرمو.
همسرم فرزند شهید هستن و مادرشون میگفتن خیلی خوشحال بودم که بالاخره یک پدر برای پسرشون که در سن ۶ سالگی پدرش رو از دست داده بودن، پدری میکنن و پسرشون طعم پدر رو میچشن از قضا که اتفاق به گونه ای دیگه رقم خورد و پدر من قبل از عقد ما به رحمت خدا رفتن.
من بعد از رفتن پدرم دچار افسردگی شدم و دقیقا ۴۰ روز به کنکور همه چیز روی سرم خراب شد و منی که اصلا به ازدواج فکر نمیکردم تا به خودم اومدم، دیدم کنار سفره ی عقد نشستم ولی مصلحت این بود که بعد از یک غم سنگین به یک شادی شیرین برسم.
عموها و پدربزرگ ۲۰ روز بعد از چهلم پدرم به شهر کوچیک ما اومدن و بساط بله برون و کاغذ نویسی رو برپا کردن. با یک مراسم ساده تو خونه ما به هم محرم شدیم.
و چقدر سخت بود پدری که عقد تمام فامیل رو خونده بود، عمرش برای خوندن عقد بچه هاش یاری نکرد.
۱۹ مرداد سال ۸۱ عقد کردیم. یکماه رو در شهرستان موندیم ولی بعد از یکماه که پدرم فوت کردن، گفتن ما باید از خونه های سازمانی بیایم بیرون و اینطور شد که ما اومدیم مشهد و تازه اول سختی و دوری از همسر بعد یکماه برای من شروع شد.
دوسال با همه ی سختی های دوری از همسر و حساسیتهای مادرم برای رفتن به خانه ی مادرشوهر گذشت و من بعد از دوسال دوباره به شهرستان رفتم و در یک خانه ی اجاره ای در شهر غریب دور از خانواده به زندگی با همسرم مشغول شدم.
اوایل فکر میکردم همینکه برم خونه ی خودم و همسرم رو هر روز ببینم دیگه هیچ مشکلی ندارم ولی تازه شروع یکسری درگیری ها بود.
مثلا همسر من یک بسیجی فعال بود و شب ها دیر میومد خونه و من سفره ی شام رو از سرشب پهن میکردم و مرتب و تمیز منتظر ایشون ولی اینقدر دیر میومدن که خسته و خوابآلود به زور شام میخوردن و میخوابیدن، صبح زود دوباره می رفتن سرکار...
یک سال به همین روال گذشت من در اونجا دوره های تربیت معلم قرآن کودکان رو میگذروندم که سرگرم بشم. روزهای خوبی بود سعی کردم با مشغله های همسرم کنار بیام تا اینکه بالاخره بعد یکسال همسرم به مشهد انتقالی گرفت و ما یک خونه ی اجاره ای تو مشهد گرفتیم من که با فوت پدرم از کنکور افتادم، حوزه شرکت کردم و دوماه بعد از ورود به مشهد باردار شدم. کلی خوشحال بودم روزها با یک کیف سنگین دو تا اتوبوس عوض میکردم که به موقع به کلاس هام برسم. ولی متاسفانه درست در شروع امتحانات ترم من به لکه بینی افتادم و بچه سقط شد و کورتاژ شدم.
بعد از ۶ ماه دوباره باردار شدم و ایندفعه حال من بسیار بد بود، یکسره بالا میآوردم از برکت همین بچه یک خونه ی نقلی خریدیم ولی بخاطر شرایط کاری همسرم و قرضهای خونه نشد که بریم توش زندگی کنیم، دادیمش اجاره ولی از همه جا کمتر که مستاجر اذیت نشه.
همسرم یک دوره ی آموزشی داشت و فقط ماه به ماه چند روز میومد و میرفت تا اینکه دختر اولم در تیر ۸۶ بدنیا اومد. ما خونه ی مادرم زندگی میکردیم و دوباره دوری از همسر ادامه داشت و هر ماه که میومد میدید بچه یک تغییری کرده و بزرگ تر شده، این روزها تا دوسالگی دخترم گذشت شرایط سختی بود بالاخره مشترک بودن با مادر هم خوب بود و هم سخت...
یک روز همسرم گفت اسم مون تو خونه های سازمانی در اومده و این شد که بعد از ۳ سال ما به خونه ی جدید رفتیم و تونستیم بعد از چند ماه یک پراید بخریم.
دیگه نتونستم درسم رو بخاطر دخترم ادامه بدم و تصمیم گرفتم حفظ قرآن رو ادامه بدم.
در ۵ سالگی دخترم باردار شدم و دختر دومم در دی ماه ۹۲ بدنیا اومد. بعد با پاقدم این دخترم از طرف محل کار برامون خونه ساختن و ما با فروش طلا و وام به خونه ی خودمون رفتیم. زینب سادات که دوساله شد از شیر گرفتمش و در ۳ سالگی دخترم دوباره باردار شدم خدا بهم یک پسر داد ولی در اواخر دوران بارداری پسرم اتفاقات سختی برام افتاد و همسرم برای بار دوم به سوریه رفت.
ادامه دارد...
کانال«دوتا کافی نیست»
http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
#تجربه_من ۶۷۲
#خانواده_مستحکم
#سبک_زندگی_اسلامی
#فرزندآوری
#سختیهای_زندگی
#قسمت_سوم
ایشون که عشق شهادت و جهاد بود با من صحبت کرد و من قانع شدم و دقیقا اول ماه هفتم رفتن. من روزهای سختی رو با دوتا دخترا گذروندم. دوری از بابا برای دخترا سخت بود و با بهانه گیری و گریه هاشون شب ها که میخوابیدن منم گریه میکردم.
دسترسی به تلفنم نداشتم گاهی هفته ای یکبار خودشون زنگ میزدن و من دلم گرم میشد. تو این روزا من دخترامو به پارک میبردم و با دوستان قرآنی اینطرف و اونطرف میرفتم و تا روز آخر بارداری رانندگی کردم.
بماند مشکلات خراب شدن ماشین و خریدهای منزل که با همون وضع بارداری خودم خرید میکردم ولی برای تعمیر ماشین دوست همسرم ماشین رو تعمیرگاه میبردن.
با پا قدم بچه ی سومم ما پراید رو تبدیل به سمند کردیم. یک روز بعد از ۹ روز زنگ نزدن همسرم من به دلشوره افتادم.
همسرم از طریق تلگرام به یکی از دوستانشون پیام دادن که به من برسونن که حالشون خوبه و دوتا عکس عشقولانه هم برا من فرستادن.
تا اینکه شب عید غدیر بعد از ۴۵ روز یکدفعه ب سرم زد که به همراه همسرم زنگ بزنم. من و همسرم چون هر دو سید هستیم هر سال عید غدیر از صبح زود تا پاسی از شب خونه ی ما مهمون میومد و میرفت ولی چون در اون سال همسر من نبود، عید سوت و کوری بود منم از بی حوصلگی همینجوری به همراه همسرم زنگ زدم. یکدفعه در کمال ناباوری گوشی زنگ خورد. دفعه ی اول و دوم جواب ندادن دفعه ی سوم جواب دادن گفتن من تازه رسیدم تهران چون شب عیده بلیط گیر نمیاد میرم کرج خونه ی مادرم تا بلیط گیر بیارم.
من که یک هفته مونده بود به زایمانم به همسرم پیام میدادم که حتی شده با ماشین دربست خودشو به من برسونه.
پشت تلفن دیدم صداش یکم بی حاله، بهم گفتن پام از جایی که قبلا در رفته بود یکم درد داره. آخر شب بهم خبر خوش داد که بلیط هواپیما گیر اومده و من فردا نزدیک ظهر میرسم خونه.
منم خوشحال همه جارو تمیز و مرتب کردم و برق انداختم، خودمو آرایش کردم، پیراهن خوشگل پوشیدم و منتظر رسیدن همسر شدم.
بالاخره بعد از ساعتها انتظار دیدم یکی پشت در میگه یا الله یا الله چادر پوشیدم رومو گرفتم و دیدم همسرم با یک ویلچر گنده و یک شاخه گل دستش با دونفر از دوستاشون وارد خونه شدن.
درست یک هفته به زایمانم با صحنه ای مواجه شدم که فقط خشکم زد.
دوستاشون خداحافظی کردن و رفتن. من تا یک ربع همینجور سرپا بهت زده بودم، همسرمم میخندید🥺
گفت اگه گریه کنی، هیچی بهت نمیگم و بعد از نیم ساعت ماجرای مجروح شدنشون رو برام تعریف کردن که ماشین میره روی یک تله ی انفجاری و با دوتا از همرزمانشون، هر ۳ مجروح میشن یکی از ناحیه گوش گه فقط پرده ی گوش پاره میشه یکی موج انفجار و همسر من از ناحیه ی دوپا از زانو به پایین دچار شکستگی شدید میشن.
چند روزی رو تو عراق با مرفین نگه میدارن تا اینکه به بیمارستانی در تهران منتقل میشن و بعد از دوتا عمل و گذاشتن پلاتین تو پاهاشون میرن خونه ی مادرشون تو کرج یک هفته ای رو اونجا میمونن که من اتفاقی زنگ میزنم، اونجا بود که به من گفتن داشتم فکر میکردم که چی بهت بگم.
اومدن همسر همانا و اومدن دوستان و مهمانها و همکارا با وضعیت بارداری من ادامه داشت. فردای اون روز مادرشوهرم خودشونو به مشهد رسوندن. منکه با خودم برای هفته ی آخر و یکسری کار مونده وعده داده بودم که همسرم انجام میده با وجود اون وضعیت بعدازظهر همون روز یکی از دوستاشون پیش همسرم موندن و من آخرین ویزیت دکترم رو رفتم و پشت فرمون تو ترافیکا کلی گریه کردم.
تازه بعد از ۱۶ سال، قبل از رفتن همسرم تخت تاشو سفارش دادیم من خودم تشکش رو خریدم و خوشگلش کردم و گفتم بالاخره ایندفعه بعد از یک سزارین روی تخت استراحت میکنم، غافل از اینکه جناب همسر با اون وضعیت از راه اومده تختو اشغال کردن 😂😂
روزها گذشت و من بعد از ۷ روز برای زایمان به بیمارستان رفتم. دوتای اول رو طبیعی زایمان کردم ولی ایندفعه بخاطر اینکه جفت جلو بود، دکتر اجازه ی طبیعی به من نداد و من سزارین شدم.
برای سزارین اجازه ی همسر لازم بود، هر چی گفتم همسرم اینجوری شده امکان اومدن نیست، نشد که نشد و بالاخره دوستانشون همسر رو به بیمارستان آوردن و ایشون رضایت دادن و ظهر آقا سید حسین مون بدنیا اومد.
وقت ملاقات دیدم همسر عزیزم با همون وضعیت با ویلچر برای دیدنم اومدن. یکم روحیه گرفتم تا بالاخره اومدم خونه.
کانال«دوتا کافی نیست»
http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
#تجربه_من ۶۷۲
#خانواده_مستحکم
#فرزندآوری
#سختیهای_زندگی
#قسمت_چهارم
وقتی اومدم خونه و ناهار خوردم باز سیل مهمونها همینطور پشت هم میومدن و میرفتن من که بخاطر مهمونا اصلا نتونستم حتی یکم دراز بکشم.
از طرفی هم پسرم زردی داشت دو روز بعد باز با بچه و مامانم رفتیم مطب دکتر برای معاینه ی بچه و کرایه ی مهتابی برای زردی. باز روز ۵ شد و آزمایش کف پای نوزاد. یاد بچه های دیگم افتادم که همسرم در کنارم بود ولی سر این بچه نبود باز ناخودآگاه اشکام سرازیر میشد. مادرشوهرم از مهمونا و همسرم پرستاری میکرد و مامان خودم منو کمک میکرد تا اینکه روز نهم بخیه هام یکم بهتر شده بود، با مامانم رفتیم بیمارستان برای معاینه ی بخیه ها.
مادرشوهر و مامانم بعد از روز دهم، به خونه هاشون رفتن .من موندم با یک نوزاد و دوتا بچه ی مدرسه ای و همسر مریض و یک عالمه مهمون.
تا ۳ ماه ما اکثر روزا مهمون داشتیم، گاهی شبها که پسرم گریه میکرد از فرط خستگی، منم باهاش گریه میکردم. همسرم میگف خداروشکر کن که بچه سالمه و اِن آی سی یو نرفته.
کم کم بعد از ۴ ماه، ویلچر رو کنار گذاشتن و با واکر راه میرفتن، بعد یکماه با دوتا عصا و بعد یک عصا و بعد از ۷ یا ۸ ماه کلا عصارو کنار گذاشتن. الحمدلله چون همسرم ورزشکار بودن زود بلند شدن وگرنه شدت جراحت یک پاشون بقدری بود که تمام استخوانهای مچ پا خورد شده بود.
دیگه منم به شرایط عادت کرده بودم هر وقت میخواستیم بریم جایی ویلچر رو با دختر بزرگم تا میکردیم دونفری بلند میکردیم، میذاشتیم صندوق عقب و همسرم در صندلی عقب مینشستن و پاهاشون رو دراز میکردن. من همینکه ۲۰ روز از زایمانم گذشت، پسرم رو صندلی جلو میذاشتم و کلاس قرآنمو میرفتم.
۴۰ روزه که شد مسابقات استانی حفظ شرکت کردم و اول شدم. وقتی حفظ قرآنمو انجام میدادم، حالم خیلی بهتر میشد و روزها گذشت و زندگی ادامه پیدا کرد.
ولی پا دردهای جناب همسر ادامه دار بود و پای چپشون سمت غوزک پا رد یک پیچ کاملا پیدا بود و روزها که سرکار میرفتن و خونه میومدن دیگه شب رد اون پیچ خون میومد ک. و پای دیگشون هم که از ساق یک پلاتین بزرگ بود رو مدام نوبتی با دخترم ماساژ میدادیم.
دقیقا با بارداری فرزند سومم، خدا روزی بزرگی نصیبم کرد و من که از درس حوزه هم افتادم، همکلاسی هام بهم خبر دادن مکتب کلاس حفظ گذاشته و استاد بسیار مخلص و دلسوز و پیگیری نصیبم شد و تا ۵ سالگی پسرم من بالاخره حفظمو به اتمام رسوندم.
بارها تو این مسیر خسته شدم و تصمیم به کنار گذاشتن گرفتم ولی استاد صبورم با تمام شرایط زندگی و تنبلی های ما کنار اومدن و من بالاخره به آروزی بچگیم که همون حفظ کل بود رسیدم.
الحمدلله تو این مسیر در مسابقات مختلف اوقاف، بسیج ، سپاه، بنیاد شهید و مسابقات موسسات مقام های مختلف رو کسب کردم و یک مقام سوم کشور رو هم دارم.
مطهره سادات دختر بزرگم ۱۶ سالشه و ۸ جزء حفظه، دختر وسطیم زینب سادات ۹ ساله ۱جزء و نیم حفظه و پسرمم که ۵ سال و نیمشه چند تا سوره از جزء ۳۰ رو حفظه و وقتی خواهرش میخونه خیلی از آیات سوره های بزرگ جزء ۳۰ و ۲۹ رو بصورت صوتی حفظ شده
هنوز ماموریتهای همسر جان ادامه داره و اکثر اوقات نیستن ولی همیشه خودشون میگن کیفیت زندگی مهمه نه کمیتش.
هر دوی ما در کنار هم به موفقیتها و علاقه های فردی مون رسیدیم، همسرم اکثر دوره های ورزشی مثل مدرسی غواصی مربیگری پاراگلایدر، مربیگری موتورسواری صخره نوردی راپل کوهنوردی و مربیگری شنا رو گرفتن و درسشون که دیپلم ناقص بود به لیسانس ارتقا دادن و منم که از مجردی، ۵ جزء حفظ بودم حفظم رو تموم کردم. یکی دو دوره چرم دوزی هم رفتم ولی بخاطر درگیری حفظ و مرور خودم و رسیدگی به حفظ بچه ها ادامه ندادم.
با درک متقابل زوجین و احترام متقابل نسبت به هم نه تنها ازدواج و فرزند آوری مانع رشد و پیشرفت نیست بلکه انسان رو ورزیده میکنه و ناخودآگاه بخاطر گرفتاری بیشتر بچه ها و مسائل مربوط به مدیریت خونه، استفاده ی درست از وقت رو انسان یادمیگیره و میفهمه که باید از کارهای بیهوده و وقت گذرونی تو بازار و خیابون رفتن و فیلم دیدن زد تا به جایی رسید.
ما با برنامه ریزی بچه ها رو بیرون برای دوچرخه سواری و تاب سرسره میبریم. تابستونا شام ساده درست میکنیم با همکارا میریم پارک. فیلم های سینمایی با محتوای خوب که ساخته بشه، خانوادگی میریم سینما و معمولا سالی یکبار هم مسافرت میریم.
با ورود هر بچه عشق و علاقه ی همسرم بهم بیشتر شده و اگه باز بیشتر بیارم دیگه تاج سرشم😉
قناعت، دعای پدر و مادر، توکل و توسل در زندگی بسیار رزق و برکت در مال رو به همراه داره.
کانال«دوتا کافی نیست»
http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
#تجربه_من ۶۷۲
#خانواده_مستحکم
#ازدواج_در_وقت_نیاز
#سبک_زندگی_اسلامی
#فرزندآوری
#سختیهای_زندگی
#دوتا_کافی_نیست
#قسمت_پنجم
الان که بچه های من ۳ تا هستن من خیلی راحتم، خودشون کاراشونو میکنن و من راحت کلاسامو میرم و کلا وقتی تعداد بچه ها بیشتر باشه، هم باهم همبازی میشن و هم تو کارا بهم کمک میکنن
همسرم بعد از توصیه ی آقا به فرزندآوری مدام به من تذکر میدادن که منو راضی کنن. من که از سر پسرم خیلی سختی کشیدم و میدونم که باز ماموریتها و تنهایی ها وجود داره بالاخره بعد چند ماه راضی شدم. و اینکه به همسرم گفته بودم حفظم تموم بشه میارم. ایشون هم گفتن خودتون قول دادید دیگه بخدا توکل کردم و خودمو به امام زمان سپردم و آذر ماه چهارمین بچه رو باردار شدم. که همسرم بسیار خوشحال شدن.
یه شب همسرم با دوتا کارت هدیه ۱۵۰ هزار تومنی به منزل اومد که از طرف دانشگاه، بعد یک سخنرانی بهش داده بودن. دختر بزرگم گفت مامان اینا چیه گفتم هدیه ی منه گفت چرا دوتاست گفتم چون من دونفرم 😉😉
روزها با تهوع و سختی گذشت و همسر دو سه بار ماموریت یک هفته تا ۱۰ روز رفتن. منم با مرورها و حفظ قرآن و درس بچه ها مشغول بودم. تا اینکه جمعهی دو هفته پیش دچار خونریزی شدم و باز همسر نبود. دو روزی گذشت روز دوم مادرم برای کمک پیشم اومد دکتر رفتم و بعد از سونوگرافی مشخص شد قلب بچه نمیزنه و بعد از سونوی دوم مشخص شد که من ۱۴ هفته بودم، بچه تا ده هفته بیشتر رشد نکرده بود و خودش سقط شد.
همسر جان وقتی رسید بیشتر نگران خودم بود. خیلی اذیت شدم ولی باز خداروشکر کردم که دوباره کورتاژ نشدم الان در استراحت هستم و خیلی بهترم. ان شاءالله نظر دارم بعد از مدتی استراحت و تقویت بدن برای بارداری بعدی اقدام کنم. پسرم میگه مامان باید برام داداش بیاری خواهرا دوتا هستن ماهم باید دوتا باشیم
بعضی از دوستان میگن با اینهمه سختی دوباره میخوای بیاری؟ گفتم خیلی محکم و استوار ببببللله رهبرم توصیه کردن جهاد فرزندآوری شاید ایندفعه دوقلو هم بیارم 😉😉😉
سعی میکنم هر جا میرم و توی گروهها کلیپ های فرزند آوری رو میذارم و با صحبت با دوستان اونا رو راهنمایی میکنم.
همین دو شب پیش که به درمانگاه رفته بودم خانم محجبه ای تخت کناریم بودن ازشون پرسیدم چند بچه دارید گفتن دو تا، گفتم کمه باید بیشتر بیارید رهبرمون و امام زمانمون یار میخوان بعد دخترشون که کلاس پنجم بود صدا زدم دلت خواهر و برادر نمیخواد گفت چرا ، بعد بهش گفتم سر سفره سال تحویل به خدا بگو یک خواهر و یک برادر بهت بده که هم خودت تنها نباشی و هم داداشت. خدا خیلی زود به حرف فرشته ها گوش میکنه. خندید و گفت چشم مامانشم خندید و رفتن.
هر روز کانال دوتا کافی نیست رو میخونم و به حال بعضی از خواهران عزیز و مومنم مثل راضیه جان که ۸بار سزارین شده غبطه میخورم.
برای بنده ی حقیر دعا بفرمایید.
کانال«دوتا کافی نیست»
http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
هدایت شده از تبلیغات شادی و نکات مومنانه
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔹 پویش همراهان سفر ایمن ویژه نوروز ۱۴۰۲ در راههای کشور، قرار همدلی ایرانیان در بهار قرآن و شکوفایی طبیعت
🔷 زمان: ۲۴ اسفند ۱۴۰۱ تا ۱۵ فروردین۱۴۰۲
🔷 وعدهگاه ما: ۱۰۰ ایستگاه واقع در مجتمع های خدماتی-رفاهی و راهدارخانههای منتخب در مسیر سفرهای نوروزی
@rahbaraniran
سلام خواهر. اول خیلی ممنون از کانال خوبت و تلاشت همیشه موفق باشی🦋❤️
(میخوام یکم با بچه های کانال حرف بزنم)
به نام خدایی که ایمان و باورش دنیای کوچک هر یک از مارا میسازد😉🙃💔
هر وقت شما متن های همدیگه رو میخونید قسمتی از زندگی تلخی و شیرینی ها و فراز نشیب های همدیگه است و این یعنی شما وارد دنیای همدیگه میشید ... و با احساسات شخصی که پیام گذاشته همزاد پنداری و همدلی میکنید .
بیاید فکر کنیم من هم قراره با این پیام شمارو وارد دنیای جدیدی کنم دنیایی که مطعلق به منه
و وقتی واردش بشید شما هم ازش سهم دارید💔😊
...
صدای زندگی...
صدای سکوت....
من صدای زیادی نمیشنیدم!!!!!!
من فقط میدیدم آغوش دلتنگ خواهر خردسالی که از دور سمت خواهرش میدود و در مقابل چشمانم سخت اورا در آغوش میفشارد:)
آنگاه خواهرش اورا از خود جدا کرده خوراکی مورد علاقه اش را که در دستش پنهان کرده به او میدهد کودک فریاد کنان به سمت خانه میدود و خواهر بزرگترش له دنبال او که مبادا از شدت هیجان زمین بخورد!
یک سکوت ...
یک نامرئی
یک فراموش شده ای که فقط این صحنه را به نظاره ایستاده!!!!!!
کسی که صدای زندگی اش سکوت است!!!!
من تک فرزند بودم....
صدای من از من فراتر نمیرفت
استقلال روحی من از تنهایی من شروع شد
اما روحیه حامی گری ام راکت بود ..
من خاطرات کودکی ام را با کسی تقسیم نکردم!
وقتی دوست هایی که داشتم همه تنهایم میگذاشتن برای مدتی تنها بودم !!! تا شاید پشیمان شوند و دوباره در جمع کودکانه خود مرا هم همراه کنند ... بعد از مدت ها موقعیت های بیشتری در زندگی من بود که باید تنها با آن ها مواجه میشدم به مراتب مهم تر از قبل
کودکان تک فرزند مانند مادران جوان که در تلاش بچه دنیا آوردن ببینید!!!!!
آن کودکانی که با سن کم مجبور به تحمل جمله ی تو که خواهر برادر نداری تو کار ما دخالت نکن...
معمولا وقتی از دوستشون میخوان دفاع کنن
درست وقتی دوستشون با خواهرش دعوا کرده
حالا این روی سیاه دایره رو از روی سفید و مهربونی دوستش ترجیح میده!!!!
تک فرزندا هم مثل خانومایی که بچه دار نمیشن
همش این سوال ها رو میشنون ...
تک فرزندی سختت نیست.
دوس نداشتی خواهری برادری داشته باشی!
تو لوسی...
تو خیلی راحت زندگی کردی چون تک فرزندی و همه چی برات بهشت بوده...
شاهی میکنه شاکی ام هس!!!!
شبیه این میمونه
هی بگن خانم چرا بچه نمیاری
مشکل داری!!! یا چی:/ (بتوچه فضول😝)
و......
نخیر اینجوری ها هم نیست که شاهی باشن
تک فرزندا تنها زندگی کردن مستقل هستن ولی ارتباطشون محدوده چون مثل یه عده خانواده هاس شلوغ با دو سه تا بچه بزرک نشدن که ارتباطات معاشرت و کنار اومدن با چالش هارو از همون دوران کودکی یاد بگیرن ... تک فرزندی پادشاهی نیست مشکلات مخصوص خودش رو داره کودکان برای تربیت باید باهم بزرگ بشن با همین فاصله سنی بچه ها باهم نباید زیاد باشه..............
(پیام زیاد شد ... حرف زیاد و زمان کم که تضاد غم انگیزی)
اگه دوست داشتید بیشتر راجب تک فرزندی و مشکلاتش ودیگاه های نسبت بهش بازم پیام میدم .. . 💔امید وارم مفید باشه
بانوی باردار باید از نظر: حسی،چشایی،بویایی،لمسی،یینایی،عقلی،عملی،خیالی،شنیداری در ایام بارداری یه سری مراقبتهای داشته باشد(پرتواعلم)
اول سرچ بعد سوال
┄┅┅❅🤰🤱👶👩🦰🤰🤱❅┅┅┄
@farzandbano
اینم کانالی که سوالات خانوادگی رو بیا بپرس👇
https://eitaa.com/joinchat/4077715504Cb8c9a9d5d