eitaa logo
سوال بارداری،،بانوی بهشتی
17.4هزار دنبال‌کننده
5.2هزار عکس
3.3هزار ویدیو
67 فایل
مدیر @Yaasnabi تبادل نداریم اگر کانالو دوست دارید یه فاتحه برای مادر 🖤بنده بفرستید تا اطلاع ثانوی تبلیغ شخصی نداریم به آیدی بالا پیام ندید لطفا
مشاهده در ایتا
دانلود
۶۷۲ من دختری درس خون پر جنب و جوش بودم با پدری روحانی-نظامی، مقید، خوش اخلاق و با روحیه و بسیار خوش مسافرت با دوتا خواهر و یه برادر زندگی می‌کردم. عاشق درس عربی بودم و همیشه نمره هام تو این درس نخونده ۲۰ بود و بشدت در تب و تاب کنکور با رقابت بالا با همکلاسیهام بودم. پدرم تابستونا در طرح اوقات فراغت همیشه بچه هارو دور خودش جمع می‌کرد و خاطره و معما می‌گفت. پدر ایام نوجوانی از روستا بخاطر تحصیل به شهر اومد و دبیرستان رو رشته ی انسانی رفت و دیپلمش رو گرفت و در کنار دروس دبیرستان درس حوزه رو هم شروع کرد. وقتی دیپلمش رو گرفت، کنکور داد و وارد دانشگاه شد با وجود ۴ بچه، ماموریت های نظامی، قبول کردن امام جماعتی مسجد، آقاجون عزیزم لیسانس و فوق لیسانس رو در دانشگاه فردوسی گرفت و در کنار درس در رشته ی کاراته به کمربند مشکی و در یادگیری زبان انگلیسی سطح تافل رو بدست آورد. در اردوهای تفریحی تابستون، برای بچه ها جک و مطالب زیبا میگفت نمونش : روز و شب گر به حسین بن علی گریه کنی شرط اول که دهد سود نماز است نماز و جالب اینجا بود که تمام شعرها و مطالب رو خودشون مطالعه می‌کردن و یادداشت می‌کردن و می‌گفتن. هر سال تابستون مرخصی میگرفتن و مارو به مسافرت در شهرهای ایران میبردن، تو مسیر هر جا آب می دیدیم، میزدن کنار با مانتو و شلوار و مقنعه می‌پریدیم تو آب چقدر حال میداد و مامانم غر میزد لباساشون خیس شده، وسایلای تو ماشین خیس میشه و خلاصه، هر طور بود ما دوهفته ی کامل دور میزدیم. تو چادر میخوابیدیم، مامانم از خونه همه چی حتی ادویه و برنج و روغن و رب و ماکارونی برمی‌داشت و غذاهای ساده و خوشمزه حتی اشکنه تو مسافرت درست می‌کرد و چقدر در عین سادگی همه چیز، خوش می‌گذشت و تابستونا هم هر شب با شام ساده میرفتیم پارک‌های شهرمون و شامو اونجا می‌خوردیم با دوستان و ما کلی بازی میکردیم. یادمه وقتی پیش دانشگاهی بودم هر روز صبح ساعت یک ربع به ۵ میرفتیم کوههای اطراف شهر و کوهنوردی میکردیم، چایی می‌خوردیم و بعد خودشون مارو تک تک به مدرسه میرسوندن چون گاها به سرویس نمی‌رسیدیم ما تو شهر بزرگ زندگی میکردیم ولی بخاطر شغل پدرم به شهر کوچیک رفتیم. درضمن از لحاظ دروس حوزوی در سطح اجتهاد بودن و تا شرح لمعه رو خونده بودن، پست و مقام های مهم مثل قضاوت و ریاست در تهران بهشون پیشنهاد شده بود ولی پدرم میگفتن قضاوت مسئولیت داره و ریاست رو دوست نداشتن آخر به یک پست کوچیک در یک شهرستان کوچیک راضی شدن... منو داداشم رو که دوسال باهم اختلاف سنی داشتیم از سن راهنمایی با حفظ قرآن آشنا کردن و تو این مسیر قرار دادن من با داداشم دونفری حفظ کردیم تا مقطع پیش دانشگاهی، من تا آخر جزء ۵ پیش رفتیم هر روز به ما برنامه داده بودن. من از همون اول راهنمایی در مسابقات حفظ دانش آموزی شرکت میکردم و همیشه مقام می‌آوردم چقدر اردوهای کشوری شیرین بود با بچه های قرآنی، شهرهای مختلف مثل زنجان و اردبیل آستارا کرمان و بم رو با این اردوها دیدم و آشنا شدم آخر ماه از من و داداشم امتحان میگرفتن و اگر فقط تا نیم یا ۲۵ صدم اشکال داشتیم، اون موقع دوهزار تومن تشویقی هدیه میدادن و اگر غلطمون بیشتر می‌شد جایزه رو از دست می‌دادیم. روی درسامون نظارت داشتن و حتی در نوشتن کلمات زبان در دفتر زبان به تمیزی و فاصله ی بین کلمات تاکید میکردن... سال سوم راهنمایی من در حفظ قرآن نفر اول کشور شدم، برام جشن کوچیکی تو خونه مون گرفتن و فامیلامونو دعوت کردن و با دست خودشون روی یک مقوا پیام تبریک برام نوشتن. همه برام کادو آورده بودن. رابطه ی من با پدرم مثل دو دوست و همراه بود نه صرفا پدر و دختری... از ایشون خیلی چیزها یاد گرفتم ولی دست تقدیر این پدر مهربان رو در سال ۸۱ از ما گرفت. ایشون با روحیه ی عالی، ورزش و تفریح، یکدفعه دچار سکته ی مغزی شدند و بعد مرگ مغزی ایشون تایید شد. تیم پزشکی حاذق از تهران اومدن با ما که اصلا تا حالا همچین مریضی ای ندیده بودیم، بسیار مهربانانه صحبت کردن و تفهیم مون کردن برای بحث پیوند اعضا که در نهایت با رضایت خانواده ام و پدربزرگ عزیزم ما دوتا کلیه ها رو اهدا کردیم به دو خانم ۲۵ و ۳۵ ساله ی روستایی بسیار محروم که دیالیز میشدن، بماند که چقدر از طرف فامیل بما حرف زدن که جسد رو تکه تکه کردین و... بعد از اون چون این کار برای اولین بار از یک روحانی نظامی اتفاق افتاد از طرف شبکه ی تهران فیلمی ساختن و بنام ایثار در تلویزیون پخش شد بعد از اون فیلم دیگه کارت‌های پیوند رو همه میتونستن پر کنن. خوش به حال پدرم که هم حیاتش هم مماتش باقیات الصالحات هست و همه به نیکی از ایشون یاد میکنن. کانال«دوتا کافی نیست» http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
۶۷۲ در اواسط دوران پیش دانشگاهی من، پدرم با همسرم همکار بودن و همسرم بخاطر برنامه های بسیج و دعوت از ایشون با پدرم آشنا و صمیمی شده بودن. یادمه یه روز از مدرسه که اومدم خونه همسرم دوستشون رو برای یادگیری عربی پیش بابام آوردن من چایی بردم و همین شد ابتدای آشنایی بنده با همسرم که ایشون فهمیدن که حاج آقا دختر دم بخت دارن و مادرشون رو فرستادن خواستگاری 😉😉 درست همون شب پدر من شیفت شب بودن و مادرشون فردای اون شب تنها اومدن خواستگاری من که با خانوادمون آشنا بشن. خلاصه پسند کردن و گفتن آقا پسرمون بیان از تهران ما دوباره میایم. رفتن مادرشوهر من‌ همانا و اومدن ما به مشهد و مواجهه شدن با مرگ مغزی پدرم همانا. این شد که هیچوقت نه مادرشوهرم پدرمو دیدن و نه پدرم مادرشوهرمو. همسرم فرزند شهید هستن و مادرشون میگفتن خیلی خوشحال بودم که بالاخره یک پدر برای پسرشون که در سن ۶ سالگی پدرش رو از دست داده بودن، پدری میکنن و پسرشون طعم پدر رو میچشن از قضا که اتفاق به گونه ای دیگه رقم خورد و پدر من قبل از عقد ما به رحمت خدا رفتن. من بعد از رفتن پدرم دچار افسردگی شدم و دقیقا ۴۰ روز به کنکور همه چیز روی سرم خراب شد و منی که اصلا به ازدواج فکر نمیکردم تا به خودم اومدم، دیدم کنار سفره ی عقد نشستم ولی مصلحت این بود که بعد از یک غم سنگین به یک شادی شیرین برسم. عموها و پدربزرگ ۲۰ روز بعد از چهلم پدرم به شهر کوچیک ما اومدن و بساط بله برون و کاغذ نویسی رو برپا کردن. با یک مراسم ساده تو خونه ما به هم محرم شدیم. و چقدر سخت بود پدری که عقد تمام فامیل رو خونده بود، عمرش برای خوندن عقد بچه هاش یاری نکرد. ۱۹ مرداد سال ۸۱ عقد کردیم. یکماه رو در شهرستان موندیم ولی بعد از یکماه که پدرم فوت کردن، گفتن ما باید از خونه های سازمانی بیایم بیرون و اینطور شد که ما اومدیم مشهد و تازه اول سختی و دوری از همسر بعد یکماه برای من شروع شد. دوسال با همه ی سختی های دوری از همسر و حساسیت‌های مادرم برای رفتن به خانه ی مادرشوهر گذشت و من بعد از دوسال دوباره به شهرستان رفتم و در یک خانه ی اجاره ای در شهر غریب دور از خانواده به زندگی با همسرم مشغول شدم. اوایل فکر میکردم همینکه برم خونه ی خودم و همسرم رو هر روز ببینم دیگه هیچ مشکلی ندارم ولی تازه شروع یکسری درگیری ها بود. مثلا همسر من یک بسیجی فعال بود و شب ها دیر میومد خونه و من سفره ی شام رو از سرشب پهن میکردم و مرتب و تمیز منتظر ایشون ولی اینقدر دیر میومدن که خسته و خواب‌آلود به زور شام میخوردن و می‌خوابیدن، صبح زود دوباره می رفتن سرکار... یک سال به همین روال گذشت من در اونجا دوره های تربیت معلم قرآن کودکان رو میگذروندم که سرگرم بشم. روزهای خوبی بود سعی کردم با مشغله های همسرم کنار بیام تا اینکه بالاخره بعد یکسال همسرم به مشهد انتقالی گرفت و ما یک خونه ی اجاره ای تو مشهد گرفتیم من که با فوت پدرم از کنکور افتادم، حوزه شرکت کردم و دوماه بعد از ورود به مشهد باردار شدم. کلی خوشحال بودم روزها با یک کیف سنگین دو تا اتوبوس عوض میکردم که به موقع به کلاس هام برسم. ولی متاسفانه درست در شروع امتحانات ترم من به لکه بینی افتادم و بچه سقط شد و کورتاژ شدم. بعد از ۶ ماه دوباره باردار شدم و ایندفعه حال من بسیار بد بود، یکسره بالا می‌آوردم از برکت همین بچه یک خونه ی نقلی خریدیم ولی بخاطر شرایط کاری همسرم و قرض‌های خونه نشد که بریم توش زندگی کنیم، دادیمش اجاره ولی از همه جا کمتر که مستاجر اذیت نشه. همسرم یک دوره ی آموزشی داشت و فقط ماه به ماه چند روز میومد و می‌رفت تا اینکه دختر اولم در تیر ۸۶ بدنیا اومد. ما خونه ی مادرم زندگی میکردیم و دوباره دوری از همسر ادامه داشت و هر ماه که میومد می‌دید بچه یک تغییری کرده و بزرگ تر شده، این روزها تا دوسالگی دخترم گذشت شرایط سختی بود بالاخره مشترک بودن با مادر هم خوب بود و هم سخت... یک روز همسرم گفت اسم مون تو خونه های سازمانی در اومده و این شد که بعد از ۳ سال ما به خونه ی جدید رفتیم و تونستیم بعد از چند ماه یک پراید بخریم. دیگه نتونستم درسم رو بخاطر دخترم ادامه بدم و تصمیم گرفتم حفظ قرآن رو ادامه بدم. در ۵ سالگی دخترم باردار شدم و دختر دومم در دی ماه ۹۲ بدنیا اومد. بعد با پاقدم این دخترم از طرف محل کار برامون خونه ساختن و ما با فروش طلا و وام به خونه ی خودمون رفتیم. زینب سادات که دوساله شد از شیر گرفتمش و در ۳ سالگی دخترم دوباره باردار شدم خدا بهم یک پسر داد ولی در اواخر دوران بارداری پسرم اتفاقات سختی برام افتاد و همسرم برای بار دوم به سوریه رفت. ادامه دارد... کانال«دوتا کافی نیست» http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
۶۷۲ ایشون که عشق شهادت و جهاد بود با من صحبت کرد و من قانع شدم و دقیقا اول ماه هفتم رفتن. من روزهای سختی رو با دوتا دخترا گذروندم. دوری از بابا برای دخترا سخت بود و با بهانه گیری و گریه هاشون شب ها که میخوابیدن منم گریه میکردم. دسترسی به تلفنم نداشتم گاهی هفته ای یکبار خودشون زنگ میزدن و من دلم گرم میشد. تو این روزا من دخترامو به پارک میبردم و با دوستان قرآنی اینطرف و اونطرف میرفتم و تا روز آخر بارداری رانندگی کردم. بماند مشکلات خراب شدن ماشین و خریدهای منزل که با همون وضع بارداری خودم خرید میکردم ولی برای تعمیر ماشین دوست همسرم ماشین رو تعمیرگاه میبردن. با پا قدم بچه ی سومم ما پراید رو تبدیل به سمند کردیم. یک روز بعد از ۹ روز زنگ نزدن همسرم من به دلشوره افتادم. همسرم از طریق تلگرام به یکی از دوستانشون پیام دادن که به من برسونن که حالشون خوبه و دوتا عکس عشقولانه هم برا من فرستادن. تا اینکه شب عید غدیر بعد از ۴۵ روز یکدفعه ب سرم زد که به همراه همسرم زنگ بزنم. من و همسرم چون هر دو سید هستیم هر سال عید غدیر از صبح زود تا پاسی از شب خونه ی ما مهمون میومد و می‌رفت ولی چون در اون سال همسر من نبود، عید سوت و کوری بود منم از بی حوصلگی همینجوری به همراه همسرم زنگ زدم. یکدفعه در کمال ناباوری گوشی زنگ خورد. دفعه ی اول و دوم جواب ندادن دفعه ی سوم جواب دادن گفتن من تازه رسیدم تهران چون شب عیده بلیط گیر نمیاد میرم کرج خونه ی مادرم تا بلیط گیر بیارم. من که یک هفته مونده بود به زایمانم به همسرم پیام میدادم که حتی شده با ماشین دربست خودشو به من برسونه. پشت تلفن دیدم صداش یکم بی حاله، بهم گفتن پام از جایی که قبلا در رفته بود یکم درد داره. آخر شب بهم خبر خوش داد که بلیط هواپیما گیر اومده و من فردا نزدیک ظهر میرسم خونه. منم خوشحال همه جارو تمیز و مرتب کردم و برق انداختم، خودمو آرایش کردم، پیراهن خوشگل پوشیدم و منتظر رسیدن همسر شدم. بالاخره بعد از ساعتها انتظار دیدم یکی پشت در میگه یا الله یا الله چادر پوشیدم رومو گرفتم و دیدم همسرم با یک ویلچر گنده و یک شاخه گل دستش با دونفر از دوستاشون وارد خونه شدن. درست یک هفته به زایمانم با صحنه ای مواجه شدم که فقط خشکم زد. دوستاشون خداحافظی کردن و رفتن. من تا یک ربع همینجور سرپا بهت زده بودم، همسرمم میخندید🥺 گفت اگه گریه کنی، هیچی بهت نمیگم و بعد از نیم ساعت ماجرای مجروح شدنشون رو برام تعریف کردن که ماشین میره روی یک تله ی انفجاری و با دوتا از همرزمانشون، هر ۳ مجروح میشن یکی از ناحیه گوش گه فقط پرده ی گوش پاره میشه یکی موج انفجار و همسر من از ناحیه ی دوپا از زانو به پایین دچار شکستگی شدید میشن. چند روزی رو تو عراق با مرفین نگه میدارن تا اینکه به بیمارستانی در تهران منتقل میشن و بعد از دوتا عمل و گذاشتن پلاتین تو پاهاشون میرن خونه ی مادرشون تو کرج یک هفته ای رو اونجا می‌مونن که من اتفاقی زنگ میزنم، اونجا بود که به من گفتن داشتم فکر میکردم که چی بهت بگم. اومدن همسر همانا و اومدن دوستان و مهمانها و همکارا با وضعیت بارداری من ادامه داشت. فردای اون روز مادرشوهرم خودشونو به مشهد رسوندن. منکه با خودم برای هفته ی آخر و یکسری کار مونده وعده داده بودم که همسرم انجام میده با وجود اون وضعیت بعدازظهر همون روز یکی از دوستاشون پیش همسرم موندن و من آخرین ویزیت دکترم رو رفتم و پشت فرمون تو ترافیکا کلی گریه کردم. تازه بعد از ۱۶ سال، قبل از رفتن همسرم تخت تاشو سفارش دادیم من خودم تشکش رو خریدم و خوشگلش کردم و گفتم بالاخره ایندفعه بعد از یک سزارین روی تخت استراحت میکنم، غافل از اینکه جناب همسر با اون وضعیت از راه اومده تختو اشغال کردن 😂😂 روزها گذشت و من بعد از ۷ روز برای زایمان به بیمارستان رفتم. دوتای اول رو طبیعی زایمان کردم ولی ایندفعه بخاطر اینکه جفت جلو بود، دکتر اجازه ی طبیعی به من نداد و من سزارین شدم. برای سزارین اجازه ی همسر لازم بود، هر چی گفتم همسرم اینجوری شده امکان اومدن نیست، نشد که نشد و بالاخره دوستانشون همسر رو به بیمارستان آوردن و ایشون رضایت دادن و ظهر آقا سید حسین مون بدنیا اومد. وقت ملاقات دیدم همسر عزیزم با همون وضعیت با ویلچر برای دیدنم اومدن. یکم روحیه گرفتم تا بالاخره اومدم خونه. کانال«دوتا کافی نیست» http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
۶۷۲ وقتی اومدم خونه و ناهار خوردم باز سیل مهمونها همینطور پشت هم میومدن و میرفتن من که بخاطر مهمونا اصلا نتونستم حتی یکم دراز بکشم. از طرفی هم پسرم زردی داشت دو روز بعد باز با بچه و مامانم رفتیم مطب دکتر برای معاینه ی بچه و کرایه ی مهتابی برای زردی. باز روز ۵ شد و آزمایش کف پای نوزاد. یاد بچه های دیگم افتادم که همسرم در کنارم بود ولی سر این بچه نبود باز ناخودآگاه اشکام سرازیر میشد. مادرشوهرم از مهمونا و همسرم پرستاری می‌کرد و مامان خودم منو کمک می‌کرد تا اینکه روز نهم بخیه هام یکم بهتر شده بود، با مامانم رفتیم بیمارستان برای معاینه ی بخیه ها. مادرشوهر و مامانم بعد از روز دهم، به خونه هاشون رفتن .من موندم با یک نوزاد و دوتا بچه ی مدرسه ای و همسر مریض و یک عالمه مهمون. تا ۳ ماه ما اکثر روزا مهمون داشتیم، گاهی شبها که پسرم گریه می‌کرد از فرط خستگی، منم باهاش گریه می‌کردم. همسرم میگف خداروشکر کن که بچه سالمه و اِن آی سی یو نرفته. کم کم بعد از ۴ ماه، ویلچر رو کنار گذاشتن و با واکر راه میرفتن، بعد یکماه با دوتا عصا و بعد یک عصا و بعد از ۷ یا ۸ ماه کلا عصارو کنار گذاشتن. الحمدلله چون همسرم ورزشکار بودن زود بلند شدن وگرنه شدت جراحت یک پاشون بقدری بود که تمام استخوان‌های مچ پا خورد شده بود. دیگه منم به شرایط عادت کرده بودم هر وقت می‌خواستیم بریم جایی ویلچر رو با دختر بزرگم تا میکردیم دونفری بلند میکردیم، میذاشتیم صندوق عقب و همسرم در صندلی عقب مینشستن و پاهاشون رو دراز میکردن. من همینکه ۲۰ روز از زایمانم گذشت، پسرم رو صندلی جلو میذاشتم و کلاس قرآنمو میرفتم. ۴۰ روزه که شد مسابقات استانی حفظ شرکت کردم و اول شدم. وقتی حفظ قرآنمو انجام می‌دادم، حالم خیلی بهتر میشد و روزها گذشت و زندگی ادامه پیدا کرد. ولی پا دردهای جناب همسر ادامه دار بود و پای چپشون سمت غوزک پا رد یک پیچ کاملا پیدا بود و روزها که سرکار میرفتن و خونه میومدن دیگه شب رد اون پیچ خون میومد ک. و پای دیگشون هم که از ساق یک پلاتین بزرگ بود رو مدام نوبتی با دخترم ماساژ می‌دادیم. دقیقا با بارداری فرزند سومم، خدا روزی بزرگی نصیبم کرد و من که از درس حوزه هم افتادم، همکلاسی هام بهم خبر دادن مکتب کلاس حفظ گذاشته و استاد بسیار مخلص و دلسوز و پیگیری نصیبم شد و تا ۵ سالگی پسرم من بالاخره حفظمو به اتمام رسوندم. بارها تو این مسیر خسته شدم و تصمیم به کنار گذاشتن گرفتم ولی استاد صبورم با تمام شرایط زندگی و تنبلی های ما کنار اومدن و من بالاخره به آروزی بچگیم که همون حفظ کل بود رسیدم. الحمدلله تو این مسیر در مسابقات مختلف اوقاف، بسیج ، سپاه، بنیاد شهید و مسابقات موسسات مقام های مختلف رو کسب کردم و یک مقام سوم کشور رو هم دارم. مطهره سادات دختر بزرگم ۱۶ سالشه و ۸ جزء حفظه، دختر وسطیم زینب سادات ۹ ساله ۱جزء و نیم حفظه و پسرمم که ۵ سال و نیمشه چند تا سوره از جزء ۳۰ رو حفظه و وقتی خواهرش میخونه خیلی از آیات سوره های بزرگ جزء ۳۰ و ۲۹ رو بصورت صوتی حفظ شده هنوز ماموریت‌های همسر جان ادامه داره و اکثر اوقات نیستن ولی همیشه خودشون میگن کیفیت زندگی مهمه نه کمیتش. هر دوی ما در کنار هم به موفقیت‌ها و علاقه های فردی مون رسیدیم، همسرم اکثر دوره های ورزشی مثل مدرسی غواصی مربیگری پاراگلایدر، مربیگری موتورسواری صخره نوردی راپل کوهنوردی و مربیگری شنا رو گرفتن و درسشون که دیپلم ناقص بود به لیسانس ارتقا دادن و منم که از مجردی، ۵ جزء حفظ بودم حفظم رو تموم کردم. یکی دو دوره چرم دوزی هم رفتم ولی بخاطر درگیری حفظ و مرور خودم و رسیدگی به حفظ بچه ها ادامه ندادم. با درک متقابل زوجین و احترام متقابل نسبت به هم نه تنها ازدواج و فرزند آوری مانع رشد و پیشرفت نیست بلکه انسان رو ورزیده میکنه و ناخودآگاه بخاطر گرفتاری بیشتر بچه ها و مسائل مربوط به مدیریت خونه، استفاده ی درست از وقت رو انسان یادمیگیره و میفهمه که باید از کارهای بیهوده و وقت گذرونی تو بازار و خیابون رفتن و فیلم دیدن زد تا به جایی رسید. ما با برنامه ریزی بچه ها رو بیرون برای دوچرخه سواری و تاب سرسره می‌بریم. تابستونا شام ساده درست میکنیم با همکارا میریم پارک. فیلم های سینمایی با محتوای خوب که ساخته بشه، خانوادگی میریم سینما و معمولا سالی یکبار هم مسافرت میریم. با ورود هر بچه عشق و علاقه ی همسرم بهم بیشتر شده و اگه باز بیشتر بیارم دیگه تاج سرشم😉 قناعت، دعای پدر و مادر، توکل و توسل در زندگی بسیار رزق و برکت در مال رو به همراه داره. کانال«دوتا کافی نیست» http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
۶۷۲ الان که بچه های من ۳ تا هستن من خیلی راحتم، خودشون کاراشونو میکنن و من راحت کلاسامو میرم و کلا وقتی تعداد بچه ها بیشتر باشه، هم باهم همبازی میشن و هم تو کارا بهم کمک میکنن همسرم بعد از توصیه ی آقا به فرزندآوری مدام به من تذکر میدادن که منو راضی کنن. من که از سر پسرم خیلی سختی کشیدم و میدونم که باز ماموریت‌ها و تنهایی ها وجود داره بالاخره بعد چند ماه راضی شدم. و اینکه به همسرم گفته بودم حفظم تموم بشه میارم. ایشون هم گفتن خودتون قول دادید دیگه بخدا توکل کردم و خودمو به امام زمان سپردم و آذر ماه چهارمین بچه رو باردار شدم. که همسرم بسیار خوشحال شدن. یه شب همسرم با دوتا کارت هدیه ۱۵۰ هزار تومنی به منزل اومد که از طرف دانشگاه، بعد یک سخنرانی بهش داده بودن. دختر بزرگم گفت مامان اینا چیه گفتم هدیه ی منه گفت چرا دوتاست گفتم چون من دونفرم 😉😉 روزها با تهوع و سختی گذشت و همسر دو سه بار ماموریت یک هفته تا ۱۰ روز رفتن. منم با مرورها و حفظ قرآن و درس بچه ها مشغول بودم. تا اینکه جمعه‌ی دو هفته پیش دچار خونریزی شدم و باز همسر نبود. دو روزی گذشت روز دوم مادرم برای کمک پیشم اومد دکتر رفتم و بعد از سونوگرافی مشخص شد قلب بچه نمیزنه و بعد از سونوی دوم مشخص شد که من ۱۴ هفته بودم، بچه تا ده هفته بیشتر رشد نکرده بود و خودش سقط شد. همسر جان وقتی رسید بیشتر نگران خودم بود. خیلی اذیت شدم ولی باز خداروشکر کردم که دوباره کورتاژ نشدم الان در استراحت هستم و خیلی بهترم. ان شاءالله نظر دارم بعد از مدتی استراحت و تقویت بدن برای بارداری بعدی اقدام کنم. پسرم میگه مامان باید برام داداش بیاری خواهرا دوتا هستن ماهم باید دوتا باشیم بعضی از دوستان میگن با اینهمه سختی دوباره میخوای بیاری؟ گفتم خیلی محکم و استوار ببببللله رهبرم توصیه کردن جهاد فرزندآوری شاید ایندفعه دوقلو هم بیارم 😉😉😉 سعی میکنم هر جا میرم و توی گروه‌ها کلیپ های فرزند آوری رو میذارم و با صحبت با دوستان اونا رو راهنمایی میکنم. همین دو شب پیش که به درمانگاه رفته بودم خانم محجبه ای تخت کناریم بودن ازشون پرسیدم چند بچه دارید گفتن دو تا، گفتم کمه باید بیشتر بیارید رهبرمون و امام زمانمون یار میخوان بعد دخترشون که کلاس پنجم بود صدا زدم دلت خواهر و برادر نمیخواد گفت چرا ، بعد بهش گفتم سر سفره سال تحویل به خدا بگو یک خواهر و یک برادر بهت بده که هم خودت تنها نباشی و هم داداشت. خدا خیلی زود به حرف فرشته ها گوش میکنه. خندید و گفت چشم مامانشم خندید و رفتن. هر روز کانال دوتا کافی نیست رو میخونم و به حال بعضی از خواهران عزیز و مومنم مثل راضیه جان که ۸بار سزارین شده غبطه میخورم. برای بنده ی حقیر دعا بفرمایید. کانال«دوتا کافی نیست» http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
هدایت شده از تبلیغات شادی و نکات مومنانه
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔹 پویش همراهان سفر ایمن ویژه نوروز ۱۴۰۲ در راه‌های کشور، قرار همدلی ایرانیان در بهار قرآن و شکوفایی طبیعت 🔷 زمان: ۲۴ اسفند ۱۴۰۱ تا ۱۵ فروردین۱۴۰۲ 🔷 وعده‌گاه ما: ۱۰۰ ایستگاه واقع در مجتمع های خدماتی-رفاهی و راهدارخانه‌های منتخب در مسیر سفرهای نوروزی ‏ @rahbaraniran
سلام خواهر. اول خیلی ممنون از کانال خوبت و تلاشت همیشه موفق باشی🦋❤️ (میخوام یکم با بچه های کانال حرف بزنم) به نام خدایی که ایمان و باورش دنیای کوچک هر یک از مارا میسازد😉🙃💔 هر وقت شما متن های همدیگه رو میخونید قسمتی از زندگی تلخی و شیرینی ها و فراز نشیب های همدیگه است و این یعنی شما وارد دنیای همدیگه میشید ... و با احساسات شخصی که پیام گذاشته همزاد پنداری و همدلی میکنید . بیاید فکر کنیم من هم قراره با این پیام شمارو وارد دنیای جدیدی کنم دنیایی که مطعلق به منه و وقتی واردش بشید شما هم ازش سهم دارید💔😊 ...‌ صدای زندگی...‌ صدای سکوت..‌.. من صدای زیادی نمیشنیدم!!!!!! من فقط میدیدم آغوش دلتنگ خواهر خردسالی که از دور سمت خواهرش میدود و در مقابل چشمانم سخت اورا در آغوش میفشارد:) آنگاه خواهرش اورا از خود جدا کرده خوراکی مورد علاقه اش را که در دستش پنهان کرده به او می‌دهد کودک فریاد کنان به سمت خانه میدود و خواهر بزرگترش له دنبال او که مبادا از شدت هیجان زمین بخورد! یک سکوت ... یک نامرئی یک فراموش شده ای که فقط این صحنه را به نظاره ایستاده!!!!!! کسی که صدای زندگی اش سکوت است!!!! من تک فرزند بودم.... صدای من از من فراتر نمی‌رفت استقلال روحی من از تنهایی من شروع شد اما روحیه حامی گری ام راکت بود .. من خاطرات کودکی ام را با کسی تقسیم نکردم! وقتی دوست هایی که داشتم همه تنهایم میگذاشتن برای مدتی تنها بودم !!! تا شاید پشیمان شوند و دوباره در جمع کودکانه خود مرا هم همراه کنند ... بعد از مدت ها موقعیت های بیشتری در زندگی من بود که باید تنها با آن ها مواجه میشدم به مراتب مهم تر از قبل کودکان تک فرزند مانند مادران جوان که در تلاش بچه دنیا آوردن ببینید!!!!! آن کودکانی که با سن کم مجبور به تحمل جمله ی تو که خواهر برادر نداری تو کار ما دخالت نکن... معمولا وقتی از دوستشون میخوان دفاع کنن درست وقتی دوستشون با خواهرش دعوا کرده حالا این روی سیاه دایره رو از روی سفید و مهربونی دوستش ترجیح میده!!!! تک فرزندا هم مثل خانومایی که بچه دار نمیشن همش این سوال ها رو میشنون ... تک فرزندی سختت نیست. دوس نداشتی خواهری برادری داشته باشی! تو لوسی... تو خیلی راحت زندگی کردی چون تک فرزندی و همه چی برات بهشت بوده... شاهی میکنه شاکی ام هس!!!! شبیه این میمونه هی بگن خانم چرا بچه نمیاری مشکل داری!!! یا چی:/ (بتوچه فضول😝) و...... نخیر اینجوری ها هم نیست که شاهی باشن تک فرزندا تنها زندگی کردن مستقل هستن ولی ارتباطشون محدوده چون مثل یه عده خانواده هاس شلوغ با دو سه تا بچه بزرک نشدن که ارتباطات معاشرت و کنار اومدن با چالش هارو از همون دوران کودکی یاد بگیرن ... تک فرزندی پادشاهی نیست مشکلات مخصوص خودش رو داره کودکان برای تربیت باید باهم بزرگ بشن با همین فاصله سنی بچه ها باهم نباید زیاد باشه...‌‌‌........... (پیام زیاد شد ... حرف زیاد و زمان کم که تضاد غم انگیزی) اگه دوست داشتید بیشتر راجب تک فرزندی و مشکلاتش ودیگاه های نسبت بهش بازم پیام میدم .. . 💔امید وارم مفید باشه بانوی باردار باید از نظر: حسی،چشایی،بویایی،لمسی،یینایی،عقلی،عملی،خیالی،شنیداری در ایام بارداری یه سری مراقبتهای داشته باشد(پرتواعلم) اول سرچ بعد سوال ┄┅┅❅🤰🤱👶👩‍🦰🤰🤱❅┅┅┄ @farzandbano اینم کانالی که سوالات خانوادگی رو بیا بپرس👇 https://eitaa.com/joinchat/4077715504Cb8c9a9d5d
سوال ۱۷۵ ۲۶ اسفند من ۴۱ سالمه و خیلی دوست دارم برای بچه سوم اقدام کنم ولی از این طرف هم خیلی میترسم چون سنم رفته بالا میگن تو سن بالا بچه با مشکل مغزی به دنیا میاد به خاطر همین من خودم چند بار استخاره قرآنی انجام دادم اصلا خوب نمیاد حالا نمیدونم چیکار کنم به حرف دلم گوش کنم که خیلی دلم بچه سوم میخواد یا به استخاره هایی که آنجام دادم و خوب نیومده ممنون میشم راهنمایی کنید با سپاس فراوان از گروه خوبتون🌹🌹🌹🌹🌹🌼🌼🌼🌹🌹🌹 ┄┅┅❅🤰🤱👶👩‍🦰🤰🤱❅┅┅┄                  @farzandbano
سوال ۱۷۶ ۲۶ اسفند سلام وقتتون بخیر من ۴۱سالمه. دوتافرزند دارم به لطف خداوند. بعدفرزند دومم که الان ۵سالشه دیگه قصد بارداری نداشتم. ولی مدتیه که تصمیم گرفتم بارداربشم. یه سری چکاپ دادم. ماموگرافی هم دادم. که دکترم گفت کیست سینه داری و فعلا اقدام بارداری نکن. ┄┅┅❅🤰🤱👶👩‍🦰🤰🤱❅┅┅┄                  @farzandbano
برای خانمی هم که گفتن جفتشون پایینه عزیزم باید استراحت داشته باشند از پله بالا و پایین نروند از توالت فرنگی استفاده کنند نزدیکی نداشته باشند بچه بعد از رشد در اکثر موارد جفتش رو می کشه بالا من هم همینطور بودم نگران نباشید استرس به بچه تون منتقل میشه آیه الکرسی بخوانید و بنویسید به کمرتون ببندید انشاالله خدا حفظش می کنه🙏 بانوی باردار باید از نظر: حسی،چشایی،بویایی،لمسی،یینایی،عقلی،عملی،خیالی،شنیداری در ایام بارداری یه سری مراقبتهای داشته باشد(پرتواعلم) اول سرچ بعد سوال ┄┅┅❅🤰🤱👶👩‍🦰🤰🤱❅┅┅┄ @farzandbano اینم کانالی که سوالات خانوادگی رو بیا بپرس👇 https://eitaa.com/joinchat/4077715504Cb8c9a9d5d
تجربه بارداری اعضا سلام وخدا قوت به مدیر محترم کانال . خدا مادر عزیزتونو و همه والدین اسمونی رو رحمت کنه . یه روش برای بارداری هس که یکی از دوستان انجام داده بود و میگف بیش از ده نفر رو میشناسه که با این روش باردار شدن . البته به شرطی که همسرتون مشکل نداشته باشه ینی مثلا واریکوسل نداشته باشه یا اسپرمهاش ضعیف نباشه . اگه شوهرتون این مشکلات رو داره باید اول این مشکلاتو درمان کنه. حالا این روش به این صورته : کاه گندم دیمه تهیه کنید توجه!!!!!! حتما کاه گندم دیمه باشه چون گندم دیمه رو سم نمیزنن دو قابلمه نسبتا کوچیک رو اب کنین داخل هر کدوم ۳ مشت ازین کاه بریزین . داخل هر قابلمه ، چیزهای گرم مثل یک قاشق زیره سیاه ، یک قاشق زیره سبز ، یک قاشق بادیون ، یک قاشق کراویه ، یک قاشق دارچین و امثال اینها که طبع گرم دارن بریزین . بعدش قابلمه ها رو بذارین رو گاز تا جوش بیاد و یه ملافه یا پتوی دورتون بپیچین و لباس هم تنون نباشه یکی از قابلمه ها رو که جوش اومده بزارین جلوتون و تمام بدنتون رو مخصوصا قسمت شکم و پاها رو خوب بخور بدین ، وقتی بخارش تموم شد قابلمه بعدی رو بیارین که در حال جوشیدن هس و اون قابلمه اول رو بذارین دوباره رو گاز تا جوش بیاد . و به همین ترتیب ۳ یا چهار بار تمام بدنتونو بخور بدین تا حدی که خوب عرق کنین . البته برای این که وقتی میخاین قابلمه ها رو جابجا کنین و بدنتون عرق کرده ، سرما نخورین میتونین تو اشپزخونه و پای گاز خودتونو بخور بدین و زیر ملافه یا پتو باشین . یا توی اتاق باشین و همسرتون قابلمه ها رو براتون بیاره . به هر حال چون بدنتون عرق میکنه نباید یهویی از زیر پتو یا ملافه بیاین بیرون چون سرما میخورین. وقتی خوب عرق کردین همون شب اقدام کنین . این کارو چند شب انجام بدین و اگه فاصله شبها نزدیک تر باشه بهتره . کسانی که دستگاه بخور گرم دارن میتونن بجای قابلمه از دستگاه بخور استفاده کنن . میتونن تو کیسه های کوچیک پارچه ای ، کاهها وبقیه مواد رو بریزن و داخل دستگاه بزارن . به هر حال این روش باعث گرم شدن رحم و تقویت تخمک میشه . علاوه بر این روش میتونین برا تقویت تخمدان از داروی گیاهی هلسا استفاده کنین که یک پودر ترکیبی هس و به صورت ساشه ای بسته بندی شده و واقعا خیلی موثره . همچنین بادکش گرم زیر شکم از روز ششم پریود خیلی خوبه همراه با روغن مالی. البته با یکی دوبار بادکش جواب نمیگیرین باید هر روز یا روز درمیون بادکش گرم کنین . توجه کنین روزایی که پریودین بادکش نکنین یه نکته دیگه این که باید همیشه شکم و پهلو ها و کمرتونو گرم نگه دارین مخصوصا بعد از بادکش. متلا یه روسری یا پارچه رو شکم و پهلوتون ببندین . برای تقویت اسپرم اقایون هم خرنوب خیلی عالیه و همچنین کپسولهای اکتی لایف . این کپسولا هم گیاهی و ایرانیه . ولی متاسفانه کمیابه اگه بتونین پیدا کنین و سه ماه شوهرتون استفاده کنه عالی جواب میده . امیدوارم این نکات بدردتون بخوره برا منم دعا کنین ┄┅┅❅🤰🤱👶👩‍🦰🤰🤱❅┅┅┄                  @farzandbano
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔹️ رانندگی در هوای بارانی ۴۰٪ احتمال حوادث را افزایش می‌دهد 🔷 در شرایط برف و یخبندان احتمال خطر تصادف ۳/۵ برابر بیشتر است 🔹️ با ما همراه شوید @rahbaraniran
مادری که نگران تیروئید کم کار دخترشون بودن بایدبگم جای نگرانی نیست،فقط بایدحواستون باشه که چندماه یکبار معمولا دوماه یکبار آزمایش تیروئید بده تااگه لازم باشه دوزقرصش زیادبشه تادوسالگی البته زیر نظر متخصص اطفال. منم مثل شمااولش نگران بودم اماتحقیق کردم نگرانیم برطرف شد.البته بعدازدوسالگی هم همچنان باید قرص بخوره واینکه تاچندسالگی بایدقرص بخوره هربچه ای فرق داره ┄┅┅❅🤰🤱👶👩‍🦰🤰🤱❅┅┅┄                  @farzandbano
سلام می‌نویسم برای دوستی که آی یو آی کرده و دوشنبه پریود شده و الان حسابی داغونه.❤️ خواهرم گاهی اوقات همه کاری میکنیم اما اراده خدا هنوز برای اون کار نیست. ماها وظیفه داریم تمام تلاش خودمون رو بکنیم.اما مسئول نتیجه نیستیم. اگه قراره به نیت دل خودت بچه دار بشی،باید بهت بگم در صورت شکست حتما صدمه روحی خواهی دید.😔 برای زیاد شدن امت رسول الله بچه بخواه.☺️ هربار میری دکتر و درمان رو شروع میکنی،بگو خدا فقط برا خودت.😇 اینطوری اگه نشد،میگی خدایا شاهد باش من تمام تلاش خودم رو کردم،اما تو نخواستی،اینهمه امیدی که تو این مدت داشتم و به یأس بدل شد،باشه امانت پیش خودت،روز قیامت برام جبران کن. ی دفتر کوچیک بردار و تمام درد و دل هات با خدا رو اون تو بنویس. منی که الان دارم برات مینویسم،چهارساله که بچه میخام و نشده.همسرم سالم و من pco . منم این ماه برای دفعه سوم آی یو آی کردم و متاسفانه دیروز پریود شدم.با اینکه ایندفعه کامل استراحت مطلق بودم،با اینکه ایندفعه همه برام خواب دیده بودند و من مطمئن از اینکه حامله ام.کلی نقشه سوپرایزی کشیده بودم اما...... امشب رفتم روضه و حسابی گریه کردم.از نذر و نیاز و توسل و درمان کم نذاشتم ولی اراده خدا بر اینه که فعلا بچه نداشته باشم. خدا شاهده که تمام تلاش خودمون رو کردیم.همه نوع دردی رو تحمل کردیم فقط برای رضای دل رسول الله.اما نشد....... ما با قدرت مطلق خدا نمی‌تونیم بجنگیم و خدا بر هرچیزی تواناست.کافیه فقط اراده کنه،موجود میشه. حضرت مریم بدون شوهر،صرف اراده خدا،باردار شد.اراده خدا تنها راه میانبر برای بچه دار شدنه 😍 ❇️ فرمول بچه دار شدن در این دنیا👇 شوهر+زن+درمان+نذر(دعا)+امید+اراده خدا وقتی همه کاری کردی و نشده یعنی اراده خدا نیست.پس صبور باش و فقط بگو راضیم به رضایت. هرچند من دفعه اول که منفی شد،گفتم خدایا تسلیم اراده تو هستم اما حالا از مقام تسلیم بودن رسیدم به مقام راضی بودن.و این یعنی رشد معنوی😳😉 امیدوارم تونسته باشم یکمی حالت رو عوض کنم.مطمئن باش فقط شما این احساسات بد رو تجربه نکردی.زنان بسیاری الان حال شما رو درک میکنند.انشاالله خدا بهت صبر بده و اجر این همه انتظار و رویاپردازی که کردی،بهت بده.❤️ ┄┅┅❅🤰🤱👶👩‍🦰🤰🤱❅┅┅┄                  @farzandbano
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
هدایت شده از خانواده بزرگ ما😍
چند سال پیش که با این خانواده سوئدی آشنا شدم اونا هشتا بچه داشتن، ما هم هشتا نمیدونم چجوری یهو بچه های اونا شدن یازده تا ولی واسه ما هنر کردیم شد نه تا😜 ینی با خودشونم مسابقه گذاشتن 😁 اونوقت ما تو فکر اینیم که دوتامونو بکنیم سه تا😄
هدایت شده از خانواده بزرگ ما😍
این پیام رو تا آخر حتما حتما بخونید❌ امروز صبح که حرم بودیم طبق معمول چندتا از دوستان اومدن و باهم صحبت کردیم و ابراز محبت و این حرفا😊 یه مطلبی فرمودن که خیلی به نظرم مهم بود... فرمودن که بعضی از جوون هایی که توی کانال شما هستن خیلی دوسدارن مثل شما تعداد بچه های زیادی داشته باشن ولی مسئولیت بچه هاشونو نمیپذیرن مثلا خانوم میخواد بخوابه بعد بچه شو یا مادرش یا مادرشوهرش رسیدگی کنه اینها نمیبینن شما یه مدتی سختی های بچه داری و ... کشیدی و حالا الحمدلله بچه ها بزرگ شدن و کمک حال شدن و از پس کارای خودشون بر میان ... اگر کسی میخواد تعداد بیشتری بچه داشته باشه...،پشت سر هم بچه داشته باشه باید مسئولیت بچه هاشو هم بپذیره،اینطوری نباشه که وبال گردن دیگران باشه اینطوری نباشه که توقع از دیگران داشته باشه من تا ۱۵سال از مادرم دوشهر فاصله داشتم و از خانواده همسرمم جدا زندگی میکردم و ما مثل یه مهمون میرفتیم خونه اقوام چه مادر چه بقیه و مثل مهمون برمیگشتیم و همه بار مسئولیت بچه ها گردن خودمو همسرم بود . چند سالی که بچه ها کوچیکن واقعا سخته و باید هر دو کمک بکنن،اگر که شما امروزِ خانوم صادقی رو میبینی حواست باشه که من از این سختی ها عبور کردم، دستمو گرفتم به زانوم و به کمک همسرم دوتایی این سختی هارو تحمل کردیم. از مادر و مادر شوهر و خواهر و خواهر شوهر توقع نداشته باشید و بار مسئولیت خودتون و بچه هاتون رو دوش دیگران نندازید😊 😊دوستاتون رو به کانال خانواده بزرگ ما دعوت کنید🌱🦋 به خانواده‌ی بزرگ ما بپیوندید☺️👇 http://eitaa.com/bano_sadeghy در روبیکا هم همراهمون باشید💞👇 https://rubika.ir/banosadeghy (از اینکه مطالب را با ذکر منبع نشر میفرمایید متشکریم🌹)
خانوما کانال 👆خانواده بزرگ ما همه تون عضو بشید انرژی مثبت عالی داره و برای انگیزه بچه دار شدن خوب کانالیه😁👏👏👏👏
💢حل مشکلات مطالعه و تحصیل 💢 در درس خواندن بی انگیزه شدی؟ در انتخاب رشته تحصیلی مردد هستی؟ مسعود ضیائی هستم با بیش از ۱۲ سال سابقه مشاوره و آموزش راهکارهای علمی و کاربردی را در کانال مشاوره تحصیلی تقدیم شما عزیزان میکنم 👇🏻👇🏻 https://eitaa.com/joinchat/1494548809Cd0a3ec64b4
سلام میخواستم در جواب اون خانمی که گفتند خواهرشون سه قلو باردارند بگم من خودم سه قلو دارم دربارداری غیر از ویار مشکل دیگه ای نداشتم دکتر منم این پیشنهاد رو داد ولی من قبول نکردم و به برکت قدم بچه هام وضعیت مالی مون خیلی بهتر شد ┄┅┅❅🤰🤱👶👩‍🦰🤰🤱❅┅┅┄                  @farzandbano
اون خانم عزیزی ک با رژیم رحمشون سرد شده روغن گرمی رحم سه ماه استفاده کنن.از سایت ریحانستان سفارش بدن مال خانم عباسی.عالیه. روغن دوقلو زاییم داره.. گرمیجاتم بخورن ان شالله چهارمیم خدا روزیشون کنه...خدارو چه دیدی پنجمی و ششمی تو گوگل بزنن سایت ریحانستان میاره..همه وسایل بهداشتی ارایشیشون طبیعی و عالیه... سلام ببخشید روغن تو سایت اسمش روغن سردی رحم من ب اشتباه نوشتم گرمی رحم😂 @sabke_asheghiii ب این آیدی پیام بدن بگن دوره های خانم عباسی و میخان کارشون حرف نداره.... این دوره ها از قبل بارداری تا اتمام بارداری و شیردهیه...اون روغنم استفاده کنن ┄┅┅❅🤰🤱👶👩‍🦰🤰🤱❅┅┅┄                  @farzandbano
سلام ستایش خانم پیام رهبری ک خانم مطهره وافی گفتن دل منو خیلی شکست آقا جانم کاش در نمازهای شب برای کسایی ک بچه میخوان اما خدا نمیخواد هم دعا کنید . دو سال التماس خدا کردم قرص خوردم درمان دارویی گیاهی سنتی ولی آخر هیچی این ماه با ۳ روز تاخیر و مرا از عرش چنان ب زمین کوبوند له شدم زبان ب گلایه گشودم دلم نمیخواد تک فرزندم تنها بمونه . چکار کنم وقتی خدا نمیده. خدایی ک فقط کافیه اراده کنه . ‌. ‌. دلم شکسته خیلی . کاش من گناهکار هم سهمی در امر رهبر عزیز دلم داشتم کاش😔😔😔😔 ┄┅┅❅🤰🤱👶👩‍🦰🤰🤱❅┅┅┄                  @farzandbano
به عشق سردار... من مادر دختر هفت ساله ای هستم که ۱۹ اسفند تولدش بود و ما با چند روز تاخیر تصمیم گرفتیم به کافی شاپ مجتمع پاژ مشهد برویم و آنجا شگفت زده اش کنیم. موقع رفتن دخترم بدون اینکه به من بگوید چادر مشکی اش را سر کرده بود. وقتی داخل پاساژ شدیم دیدم دو طرف چادرش را با پیکسل حاج قاسم به هم وصل کرده، خواستم بگویم آن را باز کند تا نکند کسی چیزی به او بگوید و احساسات پاک کودکانه اش خدشه بردارد، ولی دلم نیامد. رفتیم کافی شاپ سفارش دادیم و همسرم آرام در گوش گارسون گفتند، موقع آوردن سفارشات، آهنگ تولد پخش کنید. منتظر بودیم که آقایی آمد در گوش همسرم چیزی گفت و کاغذی گذاشت و رفت همسرم دوید پشت سرش صحبتهایی رد و بدل شد و دوباره برگشت. موقعی که سفارشات را آوردند و آهنگ پخش شد، دخترم حسابی ذوق زده و شگفت زده شد. بعد همسرم گفتند اون آقا میز ما را حساب کردند و گفتند دم حجاب دخترت گرم، من عاشق سردار هستم، به عشق سردار هزینه امشب تون رو من پرداخت می کنم. ما می‌خواستیم دخترمان را شگفت زده کنیم ولی دخترم با حجابش ما را شگفت زده کرد. ما می‌خواستیم او را مهمان کنیم ولی او با رفتار خالص کودکانه اش ما را مهمان کرد، به دخترم گفتم این هم هدیه حاج قاسم به تو بود که به واسطه آن آقای مهربان داده شد. نمی دانستم چه جوری پیام تشکر خود را به آن آقا برسانم، امیدوارم این متن به دستش برسد. ممنون آقای مهربان به خاطر شادی و شعفی که به دخترم به خاطر حجابش دادی، سپاس به خاطر اینکه پسرانم دیدن که در زمانه ای که عده‌ای چادر و روسری از سر برداشتند، خواهرشان برای چادرش تشویق می‌شود. ممنون که به ما یاد دادین که چقدر می‌توانیم برای امر به معروف حجاب، خلاق باشیم. تشکر به خاطر ثبت خاطر ه ی خوب و به یاد ماندنی برای همه خانواده... انشاالله عاقبت به خیر شوید و دعای سردار دلها روزیتان شود و شما را در روز قیامت شفاعت کند. کانال«دوتا کافی نیست» http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
هدایت شده از دوتا کافی نیست
بیمه ی رایگان مادران مناطق روستایی و عشایری با سه فرزند و بیشتر... سخنگوی دولت دیروز در جمع خبرنگاران گفت: بر اساس یکی دیگر از مصوبات هیات وزیران و با هدف اجرای قانون حمایت از خانواده و جوانی جمعیت، مادران خانه‌دار ساکن مناطق روستایی و عشایری که دارای سه فرزند و بیشتر هستند، در صورتی که نرخ باروری در آن منطقه کمتر از ۲.۵ باشد، تحت پوشش صندوق بیمه اجتماعی کشاورزان و روستاییان و عشایر قرار می گیرند و حق بیمه آنها را دولت پرداخت می‌کند. کانال«دوتا کافی نیست» http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075