eitaa logo
سوال بارداری،،بانوی بهشتی
17.8هزار دنبال‌کننده
5.1هزار عکس
3.2هزار ویدیو
66 فایل
مدیر @Yaasnabi تبادل نداریم اگر کانالو دوست دارید یه فاتحه برای مادر 🖤بنده بفرستید تا اطلاع ثانوی تبلیغ شخصی نداریم به آیدی بالا پیام ندید لطفا
مشاهده در ایتا
دانلود
سوال ۴۵۴ من دو سال هست ازدواج کردم با دار نمیشم چند بار رفتم دکتر گفتن هیچ مشکلی نداری ن خودت و ن همسرت ولی باردار نمیشم خواستم ببینم دلیلش چیه؟؟ سوال ۴۵۵ سلام وقتتون بخیر میخواستم ببینم کسی دکتر خوب برا چسبندگی جفت بلده؟ سوال ۴۵۶ سلام خانمی گفته بودن توی قم پیش دکتر زهرا یزدانی رفتن و باردار شدن اگه میشه آدرس و شماره ازشون بدید سپاس🙏 سوال ۴۵۷ سلام به همگی تاحالا کسی با جا انداختن ناف و لگن بچه دارشده؟ ┄┅┅❅🤰🤱👶👩‍🦰🤰🤱❅┅┅┄ @farzandbano
سوال بارداری،،بانوی بهشتی
سوال۴۲۳ سلام ستایش خانم میتونید بپرسید برام من دچار کیست اندومتریا شدم دکتر میگه فقط با باردار شدن
سلام. وقت بخیر. برا جواب سوال 423 خانمی که گفتن اندومتریوز دارن.. حتماااا باردار بشن تا به تعویق بیفته یا رشدش کم بشه.. وگرنه مثل من کارت به انسدادروده و مشکل کلیه و عفونت لوله هه میشی که مجبور به عمل شدم و جفت لوله هامو برداشت و... تجربه من بود و پیشنهادم به شما اگه گوش شنوا دارین😂1 باردار شید.. 2.اگه خواستین عمل کنید کیستاتون رو حتما تخمک فریز کنید. سبک زنگیتون رو هم اصلاح کنید. موفق باشید ┄┅┅❅🤰🤱👶👩‍🦰🤰🤱❅┅┅┄ @farzandbano
٨۴٨ من مادر ۴ تا بچه هستم، ۱۱ ساله،۸ ساله،۵ ساله و ۴ ماهه، چون همسرم امام جماعت روستا هستن، توی روستایی ساکن هستیم که ۴۰ دقیقه تا حرم حضرت معصومه سلام الله علیها راه داره، غربت و سختی هست ولی بی بی خیلی غریب نوازی میکنه... من تمام سعیمو کردم که مادر خوبی برای بچه هام باشم اونا بهم میگن تو بهترین مادر دنیایی ولی من حس میکنم شاید خیلی جاها کوتاهی کردم و سعی میکنم روز به روز مادر بهتری باشم. من تازه ازدواج کرده بودم و سال دومی بود که رفته بودم حوزه که متوجه شدم باردارم خدا به من یه پسر محبت کرد. که دست راست منو باباشه و اون نباشه همچی لنگ میمونه. خیلی با محبت و حرف گوش کن هست و خیلی کمک حال منو باباش، خداروشکر میکنم که خدای مهربونم همچین پسری به من عنایت کرد. بعدشم خدا دوتا دختر پشت سرهم بهم داد با فاصله سه سال که همبازی هم و مونس تنهایی مادر شدن و آخری هم یه گل پسر کوچولویی هست که چشم و چراغ خونه شده و امید زندگی خانواده. من هر روز صبح ساعت ۷ بیدار میشم، چون تو روستا مدرسه دیرتر باز میشه و مدرسه نزدیک هست، دخترم همیشه صبح ها مدرسه میره اونو آماده میکنم و میفرستم مدرسه. البته دخترم خودش خداروشکر خیلی خوب همکاری میکنه و بعضی موقع ها زودتر از من بیدار میشه و خودش آماده میشه، بعدشم صبحانه میخوریم و میرم سراغ درست کردن ناهار و کارای خونه... من و پدر بچه ها به تغذیه سالم خیلی اهمیت میدیم، من سعی میکنم غذاهایی که بچها دوست دارن درست کنم و برای درست کردن شام و ناهار وقت میذارم تا بچه ها از غذا خوردن لذت ببرن.. پسرم هم ظهرها مدرسه میره تا ساعت ۱۲ و نیم ناهار آمادست ناهار میخوره و میره مدرسه... دخترم شبها تکلیف انجام میده و پسرم صبح ها، ساعت ۱۰ هم میخوابن و ساعت ۷ یا ۸ صبح هم بیدارن. شبها هم وقتی هوا خوب باشه با بچه ها میشینم توی حیاط بزرگ روستاییمون و تنقلات میخوریم و به ستاره های آسمون نگاه میکنیم، اینجا شباش پر ستاره است و شباش سکوت دل نشینی داره. و در آخر هم خواستم بگم همه ی ما سختی های زیادی کشیدیم ولی با هربار به دنیا اومدن بچه ها صبورتر شدیم و خدا توان و قدرت بیشتری بهمون داد. از بچه دار شدن نترسیم و امیدمون به خدا باشه، نذر کردم اگه خونه دار شدم بچه پنجمی هم تو خونه ی خودم بدنیا بیارم برای من و همه ی مستاجرا دعا کنید که خونه دار بشیم. کانال«دوتا کافی نیست» http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
۸۴۷ من مادر سه کودکم و متولد سال ۷۲ هستم. از دسته دختران پر شوری که هرجا کلاسی، کاری، برنامه‌ای و هرچی بود باید شرکت می‌کردم و تو هر موضوعی سرک می‌کشیدم. از هنر و قرآن و احکام و رباتیک و سفال و نقاشی و ورزش بگیر تا خبرنگاری و زبان و... با سَری پر شور به عشق رشته انرژی هسته‌ای دانشگاه شریف ریاضی خوندم و نهایتا سر از رشته فقه و حقوق دانشگاه امام صادق درآوردم. و این شد فصلی جدید و طوفانی زیبا در زندگیم... در خانواده مذهبی چشم به جهان گشوده بودم و چادر و عقایدم انتخاب خودم بود ولی بنیانهایی که در دانشگاه چیده شد و فقهی که آموختم و دوستان نابی که یافتم مسیر زندگیم رو به سمت دیگری برد. منی که هدفم ساخت راکتور بود😁 رسیدم به کُنه وجودی انسان از دیدگاه ملاصدرا و سهروردی و مسئله نکاح شهید ثانی و فقه خانواده و جزا و مالی و داستان حقوقی. و کلاسهای اخلاق و گعده های دوستانه و قدم قدم بزرگتر شدن تنه و محکمتر شدن ریشه عقایدم. ولی با همه لذتی که از اینهمه غوطه خوردن در دنیای جدیدم می‌بردم، چیزی کم داشتم. پس ازدواج کردم. در طول پروسه خواستگاری‌هایم با منطقی که من هیچ انسانی را بار اول نمیتونم بشناسم، پس خدایا خوبه خودت نگهش دار و بده خودت ردش کن،پیش رفتم و سال آخر دانشگاه مزدوج شدم. با مردی از جنس تابستان، لطیف و مزین به شغلی که شبی هست و شبی نیست. مضرات عقد طولانی را در دوستانم دیده بودم و برای همین با تصمیم خودم کمتر از یک سال عقدم طول کشید. تصمیم گرفته بودم همیشه و همه جا ملاکم ان اکرمکم عند الله اتقکم باشه و کرامتم رو تو تقوا ببینم و نه جهاز سنگین و فلان آتلیه و سالن و آرایشگاه. پس خیلی نرم رفتم یه گوشه تا مامانم خودش هرچی در توانشه بخره و شوهرم هرجور جیب خودش و خانوادش پاسخگو هست مراسمات رو بگیرن و میترسیدم یه جوری پیش برم که یه چیزی داشته باشم که یه دختری که نداره آه نداشتنش رو بکشه خلاصه خییلی ساده همه چیز پیش رفت و من برای هیچ چیزی هیچ شرط و بهونه ای نذاشتم. شب عروسی وقتی داشتم وارد منزلم میشدم اتفاق عجیبی برامون افتاد. در همسایگی ما مادر شهیدی زندگی میکردند که اون ساعت خواب بودند، موقع اومدن ما پسر شهیدشون به خوابشون اومدن و گفتند که مامان بیدار شو برو ببین تو کوچه مون عروس اومده. مادرشون میگن ول کن عروسی و آهنگ و رقص و گناهش دیدن نداره، شهید میگن نه پاشو برو ببینشون اونا اینطوری نیستن. خلااصه مادرش رو از خواب بیدار میکنه که بیان ما رو ببینن و برامون دعا کنن😭خیلی حس عجیب و خوبی بود. ما زندگی رو شروع کردیم و در حالی که سفت و سخت مشغول پایان کارشناسی و ارائه پایان نامه و کنکور ارشد بودم در کمتر از دو ماه از مراسم عروسیمون و خدا خواسته ما مامان بابا شدیم. خیلی سخت بود برام. با اینهمه فعالیت و سر پرشور و برنامم، این اتفاق اصلا در منظومه فکریم به این زودی نبود. ولی دیگه مامان شده بودم‌. کتابهای تست و کنکور که کنار رفتن جاشون رو کتابهای تربیت فرزند و صوت و کلاسهای آموزشی برای بهترین مامان دنیا شدن پر کرد. و من دیدم اگر میخوام محیط تربیتی جوجم امن باشه باید یکی دو سالی بیخیال درس خوندن و نبودن پیشش بشم. پس کنکور رو خیلی الکی دادم و همین الکی طور فقه دانشگاه تهران قبول شدم و خیلی جدی نرفتم. موندم پیش جوجم و دنیای مادر پسری ما سال ۹۶ آغاز شد. کمی گذشت وقتی از لذتهای عروسک بازیم یکم جدا شدم، دیدم که هنوزم یه چیزی کم دارم و حسم رفت روی ادامه تحصیل، پس شروع کردم حوزه خوندن. سطح سه جامعه الزهرا رشته کلام قبول شدم دو سه ترمی خوندم و دیدم کمبودم بزرگتر شد، گفتم نکنه بخاطر نرفتن به دانشگاهه؟ پس باز هم کنکور دادم ولی این بار رشته حقوق و قبول نشدم😁. کلام برام سخت و ثقیل بود اونهم مجازی خوندنش و دور از استاد و کلاس و مباحثه ولش کردم. به همین راحتی و این داستان کشمکش های تحصیلی من سه سالی طول کشید. این دوره سه ساله هم کامل در خانه بودم و همبازی کودکم و چه انفجارهایی که مادر پسری تو خونه انجام ندادیم. بعد سه سال تصمیم گرفتم به علاقه بزرگمم توجه کنم و رفتم سراغ رشته تاریخ. بازهم کنکور حوزه را شرکت کردم و سطح سه همان جامعه الزهرا رشته تاریخ اسلام قبول شدم و به موازات این قبولی پسر دومم هم سال۱۴۰۰ به دنیا آمد. من شدم مادر دو پسر و در عین حال بصورت مجازی تاریخ میخوندم و چه لذتی از این ایام میبردم. و در کنار همه اینها به حفظ قرآن و دوره های تجوید و تفسیر هم به صورت مجازی رو آوردم و همه رو با هم پیش می‌بردم. ادامه 👇 کانال«دوتا کافی نیست» http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
سلام در پاسخ به 447. و البته دیگر دوستان که از عفونت مدام رنج میبرن. وقتی میرید دکتر و خوب میشید و مجدد میگیرید یعنی همسرتون عفونت دارن.وایشون باید درمان بشن. ┄┅┅❅🤰🤱👶👩‍🦰🤰🤱❅┅┅┄                  @farzandbano
سوال بارداری،،بانوی بهشتی
سوال۴۲۸ سلام ستایش بانو.وقتتون بخیر.خدا رحمت کنه مادر گرامیتون رو.وبه شما عمر با عزت بده میشه لطف ک
جواب سوال ۴۲۸ سلام رنگ موی طبیعی هم گیر میاد از عطاری‌ها بپرسند البته فقط موهای سفید رنگ می شوند ┄┅┅❅🤰🤱👶👩‍🦰🤰🤱❅┅┅┄                  @farzandbano
دلنوشته یک مادر سلام،بنده مادر سه کودک ۷ ساله،۴ ساله و ۸ ماهه هستم پاهایم از غروب روز قبل شروع کرده بود ب درد گرفتن کمی هم شکم درد داشتم. حالا،درست از اذان صبح ،وقتی ب سختی از گرمای دل انگیز زیر پتو،تن ب هوای قطبی ناشی از کولر گازی سپرده بودم، گلودرد هم ب مشکلاتم اضافه شده بود. گلودردی ک کمی هم گرفتگی بینی همراهیش میکرد. همانطور ک مشغول جمع کردن وسایل بودم با خودم غر میزدم که آخر هوای نزدیک پنجاه درجه عراق را ببینم؟ یا این سرمای منجمد کننده کولر گازی را؟ گرما و کولر قبول! پتو را کجای دلم بگذارم؟ احساس میکردم پیاز موهایم یخ زده، سردم بود. دلم میخواست با کسی مشاجره کنم. همسر جان زده بود زیر حرفش. همان حرفهایی ک توی خانه در گوشم گفته بود تا راضی شوم ب سفر. البته فقط حرفهای او نبود از وقتی گفتم بخاطر جنین داخل شکمم از این پیاده روی میترسم، همان وقت ک ب او یادآوری کردم ک من با خطر سقط مواجه ام، و درست چندساعت بعدش دیگر خطر سقطی وجود نداشت! از همان وقت فهمیدم که کسی مرا میخواند! ولی تا قول نداد که توی سفر هوایم را داشته باشد وهرجا خسته شدم قید پیاده روی را بزنیم و سوار شویم، همراهش نشدم. حالا من ،دلخور بودم.داشت بدقولی میکرد. سوار نمیشد. بهانه میآورد تا بیشتر پیاده روی کنیم. از سالن خواب خانم ها زدم بیرون، توی حیاط موکب با پسرها و برادر و پدرش منتظرمان بود. پسرها هنوز خواب بودند. یکیشان ولو شده بود روی کالسکه، آن یکی هم توی بغلش بود. کوله راهم انداخته بود پشتش. معلوم بود درست نخوابیده و هنوز خسته است. با لبخند پهن روی صورتش ،التماس میکرد که گره از ابروانم باز کنم. من،ولی عصبانی بودم و خسته! از موکب بیرون زدیم حلیم گرم ،چند قدم پایین تر همه را ب اشتها آورد. من گرسنه ام نبود. باخودم گفتم از فرصت استفاده میکنم و قدری نمک ،گیر می‌آورم برای قرقره کردن. شاید چند دقیقه بیشتر طول نکشید ک نمک پیدا نکرده برگشتم سرجای قبلی. هیچ کس نبود! خنده ام گرفته بود. من ک گم نمی‌شوم! اصلا سابقه نداشته گم شوم! قرارمان درصورت گم شدن،عمود هایی بود ک ب ۹ ختم میشد. تا۶۴۹, پنج عمود بیشتر نمانده بود. خودم را بسرعت به آن رساندم. اولش ۵ دقیقه ایستادم. خبری نشد! ۵ دقیقه رفتم بالای یک نیمکت، بازهم نه! وقتی نیم ساعت از ایستادنم گذشت، اضطراب کم کم ،دلم را لرزاند موبایلم خاموش شده بود شارژ نداشت. با کلی خجالت از یک موکب دار ایرانی خواستم با همسرم تماس بگیرد. جواب نمی‌داد. شماره همراه بقیه را حفظ نبودم. حتی پول هم نداشتم ک با ماشین بروم کربلا. متوسل شدم ب علمدار اباعبدالله: «یا کاشف الکرب عن وجه الحسین اکشف کربی بحق أخیک الحسین» مطمئن بودم به۱۳۳ تا نرسیده پیدا میشوم، نشدم! یادم آمد ب مولایم اباصالح المهدی: «یا صاحب الزمان ادرکنی یا صاحب الزمان أغثنی» همیشه هرجای زندگی گیر میکردم واز اعماق قلبم از آقا مدد میخواستم گره از کارم گشوده میشد. امروز ولی من،تنها در این کشور غریب با آدمهایی ک یا زبانشان را نمیدانستم یا اگر هموطن بودند نمیدانستم ازشان چه تقاضایی داشته باشم پول؟‍ موبایل؟ گیر افتاده بودم. خدایا!چه خبرشده؟! گریه ام گرفت . یادم آمد شبی ،روی همین زمین، کودکانی از ترس غارت حرامی ها،لای سنگ و کلوخ ها،لابلای خارها غریب،تنها،وحشت زده ب این سو و آنسو گریخته اند. وعمه ای که تنها امیدشان بعد خدا بود ،بارها و بارها این زمین برهوت غم زده را بدنبالشان کاویده‌ سرهای عزیزان، امیدهای بر بالای نیزه رفته. برادری بیمار و در غل وزنجیر. غربت،یتیمی،تاریکی. برای خودم روضه خواندم و گریستم یادم رفته بود گم شده ام! ناگهان ذکری ب قلبم سرازیر شد. « أمن یجیب المضطر إذا دعاه و یکشف السوء» هنوز «سوء» را کامل نگفته بودم ک کسی مرا ب نام صدا زد. روی برگرداندم. برادر همسرم بود. همه وجودم امید شد و شادی سوار ماشین شدیم و تا کربلا رفتیم... ┄┅┅❅🤰🤱👶👩‍🦰🤰🤱❅┅┅┄                  @farzandbano
سوال بارداری،،بانوی بهشتی
سوال ۴۲۶ سلام من دخترم ۱۵ سالشه گوشش قارچ گرفته و بردم شستشو دادم ولی چیزی ک فهمیدم اینکه انگار هر
سلام در جواب سوال ۴۲۶ حتما پیش یه متخصص گوش خوب برید زن داداش من این طوری بودن انتی بیوتیک خیلی قوی استفاده کردن تا خوب شد وبعد به دلیل اینکه پرده گوش به خاطر قارچ پاره شده بود عمل کردن ┄┅┅❅🤰🤱👶👩‍🦰🤰🤱❅┅┅┄                  @farzandbano
عکس های که تو بچه گی ازت انداختن تاره اصلا چهرت معلوم من نیست این که ناراحتی نداره بیا تو این کانال به صورت رایگان 🤯برات با کیفیت میکنن تازه عکس های بچه هاتون آتلیه ای میکنن اونم رایگان 😎 سریع عضو شو ظرفیت شون محدوده https://eitaa.com/joinchat/1479344493Ca40486ff7b
سوال ۴۵۳ سلام و درود بانو،خداوند روح مادرتون رو قرین رحمت الهی کنه،خدا رحمتشون کنه. من بعد از ۹سال به خواست خدا باردار شدم،دو روز پیش سونو و آزمایش غربالگری ۳ماه اولم رو دادم گفتن دوتا میوم ۲ ساتیمتری توی رحمم دارم از همون لحظه استرس شدیدی که داشتم تشدید شده و حال خوبی ندارم کسی تجربه ای در این رابطه با این شرایط من داره،مشورت و راهنمایی ای،ممنون میشم باهام درمیون بذارن،متشکر ┄┅┅❅🤰🤱👶👩‍🦰🤰🤱❅┅┅┄ @farzandbano
سوال ۴۵۴ سلام خانمی گفته بودن توی قم پیش دکتر زهرا یزدانی رفتن و باردار شدن اگه میشه آدرس و شماره ازشون بدید سپاس🙏 ┄┅┅❅🤰🤱👶👩‍🦰🤰🤱❅┅┅┄ @farzandbano
سوال ۴۵۵ سلام دوستان من خودم تنبلی تخمدان دارم و همسرم مورفولوژی ۲ هست امکان بارداری به صورت طبیعی هست؟ ┄┅┅❅🤰🤱👶👩‍🦰🤰🤱❅┅┅┄ @farzandbano
سوال ۴۵۶ سلام باقبولی طاعات و عبادات ، سوال داشتم خدمت اون خواهرایی که وام فرزندآوری ثبت نام کردن و وام شون حاضر شده ، خواستم بدونم کدوم بانک رفتن ،؟ بعدش چند روز طول کشیده تا وام شون ب دست شون رسیده؟ قسطاشون چجوریه؟ ┄┅┅❅🤰🤱👶👩‍🦰🤰🤱❅┅┅┄ @farzandbano
سوال ۴۵۷ سلام ، سوالی داشتم خدمت دوستان؟ من ۲ماهه زایمان طبیعی کردم، اوایلش خیلی ترشح های بدبو داشتم ، الان ترشح ندارم ، سوزش و خارشم ندارم ،فقط احساس میکنم واژنم بوی بد میده. اگه کسی میدونه خواهش میکنم کمکم کنه ، البته ببخشید هنگام رابط یه کم سوز دارم. ┄┅┅❅🤰🤱👶👩‍🦰🤰🤱❅┅┅┄ @farzandbano
سوال ۴۵۸ میشه تو گروه بپرسید کیا با وجود داشتن بچه ای وی اف انجام دادن و نتیجه گرفتن ؟؟ کجا بوده؟ شرایطش چطور بود؟ و هزینش چقدر شده؟ من یه دختر دارم میخوام اگه خدا بخواد ای وی اف انجام بدم برای پسر ولی نمیدونم کجا خوبه ┄┅┅❅🤰🤱👶👩‍🦰🤰🤱❅┅┅┄ @farzandbano
سوال ۴۵۹ سلام وقتتون بخیر ممنون میشم اگه تو گروه این سوالو بذارید. برای اینکه شیر مادر قوی و باکیفیت باشه تا بچه خوب وزن بگیره چه باید کرد چه تغذیه ای باید داشته باشیم؟ متاسفانه من پسری دوازده روزه دارم که شیر منو میخوره ولی خیلی گریه میکنه قطره کولیک هم براش گرفتیم اما فایده نداشته خانواده شوهرم میگن شیر من بی قوته و چرب نیست. خواهش میکنم راهنمائیم کنید.متشکرم ┄┅┅❅🤰🤱👶👩‍🦰🤰🤱❅┅┅┄ @farzandbano
هدایت شده از تبلیغات
. . با توجه به اینکه تا صبح فعالیت نداریم، ادامه اخبار و مطالب را از کانال دنبال نمایید . لینک کانال 👇👇👇 https://eitaa.com/joinchat/1494352023C916597ef88
من و همسرم سال ۸۲ باهم ازدواج کردیم، یک ازدواج ساده و آسان ، بدون ماشین عروس و لباس عروس، عکاس وفیلمبردار و... حتی خرید عروسی هم خیلی درحد کم و ضروری بود، باهم توافق کرده بودیم جهیزیه هم بسیار ساده باشه. یه جشن کوچولو تو خونه بدون گناه، مولودی داشتیم چون نیمه شعبان بود. هنوزم همه پشت سرم حرف میزنن ولی من زندگی شیرینی دارم چون اصلا این چیزها نمیتونه ملاک خوشبختی باشه، مهریه هم ۱۴ تا سکه بود. به فضل الهی سه ماه بعد ازدواجمون باردار شدم، من ۲۵ سالگی و همسرم ۲۸ سالگی، همدیگه رو پیدا نمی‌کردیم به خاطر این دیر شد😁 خدا یه دختر بهمون داد و من تو شیردهی دوباره حامله شدم و یک و نیم سالگی دختر بزرگم، دختر کوچکم به دنیا اومد😍 سخت بود ولی واقعا شیرینی زیادی داشت. تقریبا طی هفت سال بعد خداجون دوتا پسر پشت سرهم بهم داد. سر فرزند چهارم، آزمایش های غربالگری مشکل دار نشون داد، گفتن بچه سندروم دان هست آمینیوسنتز فرستادن ولی شنیده بودم برای جنین خطر داره انجام ندادیم و به دکتر گفتیم ما فرزندمون رو همین طور که خدا داده میخوایم، گفتن باید سقط کنید ولی ما با رضایت خودمون نگه داشتیم و به خدا و ائمه توکل کردیم. بچه ام نیمه شعبان سالم و زیبا به دنیا اومد اسمشو گذاشتیم محمد مهدی... بعد از هفت هشت سال الان برای فرزند پنجمی باردار هستم در حالی که ۴۳ سالمه و هیچ بدی هم نداره همه چیز خوبه، خیلی هم خوشحالیم البته خونه مون خیلی کوچیکه، ماشین هم نداریم ولی خدا کریمه... روزی که فهمیدم پنجمی رو باردارم فقط یه نکته بود که منو اذیت می‌کرد واکنش اطرافیان😩 تا ماه ششم به کسی نگفتم، الان کم کم دارن می‌فهمن. بعضی ها تحسین می‌کنن، بعضی ها هم که دیگه نگو تعجب می‌کنن و میگن چه لزومی داشت بچه آوردی اونم تواین سن البته بگم این بچه رو خداجونم خودش بهم داده و من شکر می‌کنم.. همسر و پسرام از خوشحالی دارن پرواز می‌کنن ولی دخترا ناراحتن چون جو جامعه چندان همراه نیست، میگن پیش دوستامون چی بگیم. در مورد تربیت بچه هام بگم که در خانواده پرجمعیت، بچه ها روی همدیگه اثر میذارن و تربیتشون راحت تره چون کانون توجه پدرومادر نیستن و مستقل بار میان مخصوصا ما که دوتا دختر پشت سر هم و دوتا پسر پشت سرهم داشتیم خیلی خوب بود، کوچیک بودن همبازی هم بودن الان هم حامی همدیگه هستن از نظر اقتصادی هم شکر خدا همسرم کارمند هستن و خدا هم روزی بچه ها رو می‌رسونه و مدارس خوب فرستادیمشون از نظر تحصیلی موفق هستن... ریخت و پاش نداریم، بچه ها اتاق جدا ندارن چون اصلا لزومی نداره. یه خونه دو خوابه هفتاد متری داریم، یکی از اتاقها برای بچه هاست که وسیله هاشون گذاشتن، یکی هم برا من و همسرم... خداروهزار مرتبه شکر زندگی معمولی و آرامی داریم، فقط ماشین نداریم خیلی سخته تفریح و سرگرمی کمه تو زندگیمون ولی سعی می‌کنیم فضای خونه رو برای بچه ها آروم و بانشاط درست کنیم بگو و بخند و بازی پدر با بچه ها و.... دیگه باید یه جور ساخت با شرایط به حرفای مردم هم اهمیت نمیدم، دارم از بارداری پنجم که خیلی هم سخته، لذت می‌برم وخداروشکر می‌کنم که بازم یه موجود کوچولو بهمون هدیه داده، مردم یا پشت سرم حرف می‌زنن که خب گناهامو میشورن یا تو روی خودم میگن که جواب شون میدم. همه خانواده توی کارها به هم کمک می‌کنیم و من خودم هم فعّالیت اجتماعی دارم با برنامه ریزی همه چیز ردیف میشه... خیلی از نیازهایی که والدین میگن به خاطر اون بچه نمیارن، اصلا نیاز نیست متاسفانه زندگی غربی روی خانواده های ما اثر گذاشته مادر میره سرکار و مجبور نصف حقوقش بده بچه رو بذاره مهد یا این کلاس و اون کلاس... خب خیلی از خانم های شاغل واقعا ضرورت نداره برن سر کار و می تونن بمونن تو خونه به بچه هاشون برسن، تازه اون وقت مردا میتونن جای اونها برن سرکار و اینکه بیکار هم تو جامعه کمتر خواهد شد البته بگم بعضی از شغلها ضرورت داره خانم ها باشن، مثل پزشک زنان یا معلم های عزیزی که فداکاری می‌کنن از زندگیشون می‌زنن ولی واقعا بعضی شغلها برای خانم ها لازم نیست... کانال«دوتا کافی نیست» http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
👌 "همدم امروز، یاور فردا" کانال«دوتا کافی نیست» http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
سوال بارداری،،بانوی بهشتی
سوال۴ یکشنبه۲ بهمن سلام محضر ستایش‌بانو امیدوارم حال دلتون خوب باشه 😊 و سلامی مجدد محضر همه‌ی همراه
سلام .سلامت باشید بزرگوار .سوال ۴ یکشنبه ۲ بهمن ....شما از سو مزاج سودا این یبوست و حالت ها رو دارید حتما به یک پزشک طب اسلامی مراجعه کنید ....اگر دسترسی دارید در شهر قم خانم مژده پور حسینی خانم دکتر مهربون و فهمیده ایه .التماس دعا ┄┅┅❅🤰🤱👶👩‍🦰🤰🤱❅┅┅┄ @farzandbano
سلام شب تون بخیر، اون مادری که غصه وزن و قد فرزنددلبندشون رو میخوردن، خواستم عرض کنم بهشون سویق بدن ، من الان اسم کانال رو میفرستم میفرستم ، معجزه میکنه تو قد و رشد بچها لینک کانال طب سویق 👇بفرست برای دوستات👇 https://eitaa.com/joinchat/1466433706C2e2315c2cb
سلام.در رابطه با سوالی ک تو گروه پرسیدن راجع ب شیر مادر.‌.غذاهای آبکی ومقوی وقت شام بخورن...شیر با عسل قبل خواب بخورن...سویق ها هم خوبن مصرف کنه...اینا هم باعث افزایش شیرش میشه هم چرب شدن..تشکر از شما❤️ ┄┅┅❅🤰🤱👶👩‍🦰🤰🤱❅┅┅┄ @farzandbano
دوتا کافی نیست... من اواخر دهه ی ۶۰ به دنیا اومدم، اینقدر تبلیغات بر علیه فرزندآوری توی دهه ی ۷۰ زیاد بود که پدر مادرم مثل خیلیای دیگه تصمیم گرفتن دوتا بچه داشته باشن، یه برادر که سه سال از من بزرگتره و خودم و تمام... اون شعار "فرزند کمتر زندگی بهتر" دروغی بیش نبود، خانواده ی من سعی کردن بهترین زندگی رو برامون فراهم کنن، اون موقع اتاق اختصاصی خوشگل داشتیم، بهترین خوراک، پوشاک، گردش، شرایط عالی برای تحصیل و کلاس و... اما، اما، اما، هیچ کس نمی دونست در پس این زندگی زیبا چه خبره؟!!!! احساس تنهایی و بی کسی! تا وقتی کوچکتر بودیم بهتر بود چون توی بچه های فامیل هم بازی داشتیم که اون هم به برکت زیاد بچه داشتن پدر بزرگ مادر بزرگمون بود، اما وقتی بزرگتر شدیم هر کس مشغول درس و زندگی خودش شد، اوج این مسئله زمانی بود که برادرم دانشگاه قبول شد رفت یه شهر دیگه و من عملا در خونه تک فرزند شدم. شاید باورتون نشه اما طبق تجربه ی من تک فرزندی مساوی با بدبختیه! یه خونه ی ساکت و بی صدا، پدر و مادر هر کدوم یه گوشه مشغول مطالعه و من هم در اتاق خودم به کار درس و کلاس هام می رسیدم اما همیشه این سکوت، این تنهایی، بی خواهری عذابم می داد. وقتی ازدواج کردم وارد دنیای پر از رنگ و صدای خانواده ی همسرم شدم، شگفت انگیز بود ۴ تا بچه داشتن و ۴ تا نوه، ازدواجم مصادف با سال ۹۱ بود و فرمایش حضرت آقا در مورد فرزندآوری تصمیم خودمو گرفته بودم، از همون اول به همه گفتم اگه خدا نداد که کاریش نمیشه کرد اما اگه بده ۴ تا میارم، اما الان فکر می کنم حتی ۴ تا هم کمه و به بیشتر از اون فکر می کنم. به لطف خدا سه تا فرزند دارم و از خدا می خوام به هر کس دوست داره فرزند سالم و صالح عنایت کنه به ما هم همینطور ان شاالله، خلاصه این که در حق بچه هاتون ظلم نکنید، نذارید مثل ما حسرت رابطه ی خواهر خواهری یا برادر برادری دیگرون رو بخورن، خوشبختی داشتن یه اتاق اختصاصی خوشگل واسه بچه نیست، خوشبختی داشتن هم اتاقی های خوبیه که توی بچگی هم بازیش باشن و توی بزرگسالی هم دم، هم صحبت، پشتیبان و یارش... این خوشبختی رو از خودمون و بچه هامون دریغ نکنیم واقعا دوتا کافی نیست، این یه شعار نیست من اینو زندگی کردم. کانال«دوتا کافی نیست» http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075