eitaa logo
فصل فاصله
319 دنبال‌کننده
362 عکس
43 ویدیو
3 فایل
یادداشت‌ها و سروده‌های محمّدرضا ترکی تماس با ما: @Mrtorki
مشاهده در ایتا
دانلود
صیانت فضای مجازی؛ دفع فاسد به افسد! همین‌حالا که بعضی از ما لم داده‌ایم و گوشیمان را بررسی می‌کنیم یا چایمان را هورت می‌کشیم یا داریم نم‌نمک چرت می‌زنیم و به استقبال خواب می‌رویم، حدّاقل دوهزار شبکۀ ماهواره‌ای که یک‌صدوشانزده‌تای آن‌ها فارسی‌زبان و عمدتاً مخالف هستند، بیست‌وچهارساعته دارند برای ملّت همیشه در صحنه برنامه پخش می‌کنند. یقیناً حجم جنگ روانی و تبلیغات بدخواهانه علیه ایران از مجموع تبلیغات انجام‌شده علیه شوروی در دوران جنگ سرد بیشتر است، امّا چهل‌سال است که با وجود این تبلیغات عجیب‌وغریب هیچ اتّفاقی در این کشور نیفتاده، و اگر افتاده مقصّرش، جسارتاً خود ما بوده‌ایم و حوادث تلخِ پیش آمده حاصل سوتی‌های خود ما بوده، نه تبلیغات بیگانه! آدم خیلی باید ساده یا بزدل باشد که در هیاهوی پرحجم و بی‌حاصل این‌همه رسانۀ بیگانه که از قضا، برعکس رسانه‌های داخلی، به دست متخصّصان جنگ‌های روانی اداره می‌شوند، نگران مثلاً «اینستاگرام»ی باشد که خودش از ترس، ساده‌ترین فرسته‌های ما را سانسور می‌کند و حتّی از انتشار تصویر یک سردار ایرانی احساس خطر می‌کند! آنچه نگران‌کننده است، نه اینستاست و نه هیچ‌کدام از این به‌اصطلاح اپلیکیشن‌های رنگارنگ. بارها گفته‌ایم که، اگر دنبال صیانت فضای مجازی هستید، بروید فیسبوک و توییتر و...را هم بازکنید. به خدا هیچ اتّفاقی، تا خود شما و ما بهانه‌اش را ایجاد نکنیم، نمی‌افتد! آنچه خطرناک است این‌ رسانه‌ها نیستند؛ خطر اصلی القای حسّ محدودیت و سانسور به جامعه است. انسانی که احساس آزادی و کرامت می‌کند، وقتی بر سر دوراهی و چندراهی گیر می‌کند، به‌احتمال زیاد راه درست را بر راه کج برمی‌گزیند، امّا کسی که خود را در محدودیت و فشار می‌بیند، چه تضمینی دارد که راه درست را انتخاب کند و معمولاً هم این کار را نمی‌کند! کسی طرف‌دار هرج‌ومرج و بی‌قانونی در فضای حقیقی و مجازی نیست. در هیچ‌جای دنیا هم فضای مجازی را به امان خدا رها نکرده‌اند و نمی‌کنند، امّا باور کنید که راه ساماندهی به این فضا القای حسّ محدودیت به مردم و برخوردهای آقابالاسرانه نیست. خانم نمایندۀ گرامی، آقای وکیل محترم! باور بفرمایید که از بین بردن خطر فضای مجازی از طریق القای عدم آزادی به جامعه دفع فاسد به افسد است! از ما گفتن بود؛ خود دانید! @faslefaaseleh
زین‌پیش عشق و شور به هم ربط داشتند پروانه‌ها و نور به هم ربط داشتند در لحظۀ طلوع پر از نور می‌شدند آیینه‌های دور به هم ربط داشتند هر کس که پهلوان‌تر، او خاکسارتر افتادگیّ و زور به هم ربط داشتند هرگز نبود این‌همه ارزان و مبتذل زیبایی و غرور به هم ربط داشتند هرگز نمی‌فشرد کسی دست دوستی یا تا به پای گور به هم ربط داشتند طوفانی از غریزه نبود ارتباط‌ها دل‌های در حضور به هم ربط داشتند در این غیاب آینه‌ ای‌کاش هرچه دل تا لحظۀ ظهور به هم ربط داشتند!   @faslefaaseleh
بازی بزرگان چشم بگذار در این بازی قایم‌باشک دیده بربند بر این بازی بمب و موشک چشم اگر بازکنی، هر طرفی خواهی‌دید سایۀ مرگ که پنهان شده همچون بختک جنگ بازیّ بزرگان است؛ یک بازی بد صحنۀ زشت هیاهوی گروهی دلقک توپ بازیچۀ تو نیست، تفاوت دارد پرتقال تو و نارنج تو با نارنجک وقتی از غرّش خمپاره زمین می‌لرزد همه قربانی مرگ‌اند؛ بزرگ و کوچک، زخم بر جسم نحیف تو، ولی، زخم‌تر است مثل رگبار گلوله به تن سنجاقک صبر کن قصّۀ این جنگ به پایان برسد چه به منزل برسد، یا نرسد، آن زاغک، باغ ما نیز که ویرانه شده، خواهد شد پُر پیچک پُر ختمی، پر عطرِ میخک @faslefaaseleh
ای‌کاش چشم‌های تو آبی بود یا رنگ گیسوی تو شرابی بود خاک تو کاش در نظر اینان یک کشور درست‌وحسابی بود یعنی که کاش کشور محرومت یک سرزمین آن‌ور آبی بود چون خانة تو آن‌سوی دریا نیست سهم تو جنگ و خانه‌خرابی بود از این نژاد برتر اگر بودی کارت همه بزرگ‌مآبی بود دنیا تو را و اشک تو را می‌دید حتّی اگر در اوج سحابی بود حالا میان این‌همه ویران، کاش جایی برای آنکه بخوابی بود @faslefaaseleh
رجزخوانی شب چنین آواز می‌خواند شب تاریک: «تاریکید و در ظلمت ‌نهان، ما نه شما از نسل بی‌قدران تاریخید و پست و رایگان، ما نه شروع قصّه با خون بود و خنجر در کف قابیل و... زاغ مرگ شما عادت به مردن داشتید از اوّل این داستان، ما نه و از هر قطرۀ خون شما، نیلوفری رویید از آن روز سیه‌پوشان این دشت جنون گشتید چون نیلوفران، ما نه دهان واکرد هرجا زخم تیغی، بی‌محابا بر شما خندید نه از دشمن که حتّی خورده‌اید از دوستان زخم زبان، ما نه شما قامت به خون بستید، چون منصور در آن رکعتان عشق در آن ساعت که می‌دادند بر گلدسته‌های شب اذان، ما نه هزاران تن اگر بر خاک افتد از شمایان، هیچ باکی نیست به رگبار و به طوفان انس‌ها دارید چون برگ خزان، ما نه یقیناً گوش‌های بسته دنیا بدهکار صداتان نیست اگر فریادتان پیچیده باشد در زمین و آسمان، ما نه ندایی از گلوی ما برآمد، هر طرف پیچید چون تندر شما بر شعله می‌پیچید، همچون شمع‌های نیمه‌جان، ما نه یقیناً خون ما رنگین‌تر است از خونتان، هرچند گسترده‌ست شبیه دشت‌های ارغوان، خون شما تا بی‌کران، ما نه ولی ما مثل شب بی‌انتهاییم و پر از راز و هراس‌آور شما خورشید هم باشید می‌گردید در ظلمت نهان، ما نه...!» ♦️ رجز می‌خوانَد این‌سان شب، کریه و تلخ و رعب‌آور، ولی دارد هراس‌آلوده، پنهان، سوزها و لرزها در استخوان، ما نه که ما با کاروان عشق‌ورزان از دل تاریخ در راهیم به پایان می‌رسد با خستگی، با مرگ، راه کاروان، ما نه! @faslefaaseleh
ثانیه ها دوباره ثانیه‌ها گیج و منگ می‌گذرند پر از سکوت و سکون، مثل سنگ می‌گذرند و دانه‌های شن ساعت زمان بی‌تو مگر ز تنگهّ دل‌های تنگ می‌گذرند؟ به سنگلاخ زمان، با هزار جان‌کندن دقیقه‌ها همه با پای لنگ می‌گذرند دقیقه‌های من آن مردگان سوخته‌اند که بر کرانهّ خاموش گنگ می‌گذرند ولی اگر تو بیایی تمام ثانیه‌ها شبیه آمدن تو قشنگ می‌گذرند ترانه‌خوان و طربناک و دست‌درگردن چقدر عقربه‌ها شوخ‌وشنگ می‌گذرند ولی چه حیف که آن لحظه‌های ناباور به چشم‌هم‌زدنی بی‌درنگ می‌گذرند @faslefaaseleh
سال و قرن تازه مبارک! ما راه‌سپار مجمع‌البحرینیم ایمن ز نحوست غراب‌البینیم یک قرن گذشت و قرن دیگر آمد با دیدن این دو قرن ذوالقرنینیم! توضیح: مجمع‌البحرین: محل دیدار خضر و موسی غراب‌البین: زاغی که دیدارش را شوم می‌پنداشتند. ذوالقرنین: صاحب دو شاخ. شخصیّتی قرآنی است. گذشتگان او را بر اسکندر تطبیق می‌دادند. در اینجا به معنی صاحب دوقرن، کسی که دو قرن را دیده است. @faslefaaseleh
خلیج فارس؛ هویّت ایرانی این بید به هر بادی نابوده نخواهد شد این صخره به‌آسانی فرسوده نخواهد شد آوار اگر گردد دیوار وطن، ای جغد ویرانه ولی هرگز شالوده نخواهد شد ای حلقۀ مفقوده بین بشر و میمون پیدا ز تو آن نسل گم‌بوده نخواهد شد آبیّ خلیج فارس بحری‌ست زلال و پاک از آب دهان تو آلوده نخواهد شد بیهوده مزن نعره، ای جغد که نور حق خاموش ز غوغای بیهوده نخواهد شد "دل‌تنگ نباید بود از طعن حسود ای دل" تا کینه به دل دارد آسوده نخواهد شد @faslefaaseleh
هستی خاکستری امروز سبک‌بالم و آرام‌تر از پیش هرچند شدم خستهء ایّام‌تر از پیش از هفته و از چلّهء اندوه گذشتم بر گور تهیّ دلم آرام‌تر از پیش زآن‌پیش که این سیب زند خال و بگندد افتاده‌ام از شاخه، به‌هنگام‌تر از پیش از محفل رندان نشابور گذشتم عطّارتر از قبلم و خیّام‌تر از پیش از کوی ملامت به‌سلامت نتوان رست باید شوم از عشق تو بدنام‌تر از پیش از هستی خاکستری‌ام دود برآمد دردا نشدم پخته، شدم خام‌تر از پیش @faslefaaseleh
غمگنانه نه هیچ شور و امیدی، نه هیچ لب‌خندی نه هیچ تاب‌وتوانی، نه هیچ پیوندی نه شور آنکه بخوانی، غمی بیفشانی نه تاب آنکه بمانی، نه باربربندی درون آینه مردی غریبه را دیدم نگاه کرد مرا غمگنانه یک‌چندی شکسته بود و در اعماق چشم‌هایش غم نشسته بود و به لب داشت تلخ‌لب‌خندی به‌گریه گفت جهان یک پل خراب‌شده‌ست گذر از او نتوانی به هیچ‌ترفندی همیشه از پس اسفند می‌رسید بهار کنون نه شور بهاری، نه سوز اسفندی شکستی آینه‌ای را، ولی ندانستی چه گوهری به‌جهالت به خاک افکندی! @faslefaaseleh