eitaa logo
فصل فاصله
305 دنبال‌کننده
324 عکس
35 ویدیو
3 فایل
یادداشت‌ها و سروده‌های محمّدرضا ترکی تماس با ما: @Mrtorki
مشاهده در ایتا
دانلود
اردیبهشت بود که دنیا قشنگ‌ شد بوم سفید غرق هیاهوی رنگ شد یک‌قطره از قلم‌موی رنگین نوبهار پاشید و دشت جعبه‌ای از آبرنگ شد اردیبهشت بود که شوق رسیدنت نبض حیات در دل هر چوب و سنگ شد امّا بهار آن‌سوی دیوار لحظه‌ها یک‌چند ماند و ماند و دچار درنگ شد مبهوت بود پنجره را واکند نسیم تا اینکه آمدیّ و جهانم قشنگ شد حتّی نسیم خسته کزین دشت می‌گذشت از عطر گیسوی تو چنین شوخ‌وشنگ شد اردیبهشت بی تو سکوت و ملال بود با تو پر از ترنّم گیسوی چنگ شد بگشوده شد طلسم بهار از حضور تو هرچند دیر...و بی‌تو دلم تنگ تنگ شد @faslefaaseleh
دو مرگ بود آنچه مرا پیر کرد و کشت بیداد عشق بود و بلای معلّمی
کتاب غایت ابداع (منشآت عربی خاقانی شروانی) با مقدمه و تصحیح و تعلیقات محمّدرضا ترکی در جایزۀ کتاب اصفهان شایستۀ تقدیر شناخته شد. @faslefaaseleh
شهر شهر کلاغ و گربه شده موش‌هایش ببین چه فربه شده موش نه موشک است انگاری بس‌که سرحال و ضدّضربه شده چنگ و منقار آن کلاغ سیاه تیز و برّنده مثل حربه شده از کنارم گذشت روباهی رام و آرام‌ همچو گربه شده سگ ولگرد کوچه می‌غرّد از هیاهوش گوش کر بشده! @faslefaaseleh
راه می‌جوییّ و او راه تو نیست همنوای جان آگاه تو نیست تا کجا در آن فروخواهی‌شدن او بغیر از چاله یا چاه تو نیست در شب تاریکِ درخودگم‌شدن هرچه باشد پرتو ماه تو نیست عمر تو کوتاه و او جز آفتی بر نهال عمر کوتاه تو نیست تو رفیقی بی‌کلک می‌خواستی لیکن او جز آب در کاه تو نیست اعتیاد تو به گوشی ای عزیز چارۀ غم‌های جانکاه تو نیست او تو را افسرده کرد و گوشه‌گیر لاجرم او یار دلخواه تو نیست از علامت‌های این افسردگی اضطراب گاه و بی‌گاه تو نیست؟! گوشی تو قبله‌گاه تو شده‌ست نام او "همراه" و همراه تو نیست! @faslefaaseleh
از من پرسیدند "چرا زبان فارسی را دوست دارم؟" پاسخ فی‌البداهۀ من این بود: چرا آسمان را چرا وسعت آبی بی‌کران را چرا ارغوان را چرا نغمۀ آب‌های روان را چرا اصفهان را و نقش جهان را چرا شهر شیراز و آن سروهای کهن‌سال، امّا جوان را چرا سعدی و بوستان را چرا حافظ نغمه‌خوان را چرا طوس و تبریز یا زاهدان را... چرا حکمت و دانش و معرفت را هنر، این گرامی‌ترین موهبت را چرا عشق را مثل خون در رگ و پوست دارم؟! چرا دوست را دوست دارم؟! وطن، این گل اطلسی را چرا دوست دارم؟! من این فارسی را چرا دوست دارم؟! @faslefaaseleh
خسته‌ام، خستۀ احوالِ بدم گوییا طی شده صدسال بدم آمده حوصلۀ روح به‌سر دیگر از پوچی اعمال بدم شوق پرواز ندارد دیگر روح با بال‌وپر کالبدم بار هستی سبک است، امّا هست بار تن سنگین از حال بدم گذر عمر شتاب‌آلوده‌ست تا کجا می‌برد اقبال بدم یک طرف روحِ سبکبال رها یک طرف جسمِ لگدمال بدم روح آیا بَرَدم سوی فلاح یا کشد جسم به‌دنبال بدم؟! @faslefaaseleh
دوست عزیز من احسان اولیایی از هوش مصنوعی درخواست کرده شعری به زبان فارسی درمورد امید بگوید. هوش مصنوعی این درخواست را اجابت کرده و فی‌البداهه شعری در این زمینه سروده‌است! شعر ماشینی تولیدشده از بسیاری اشعاری که سرایندگان تازه‌کار سرهم‌می‌کنند چیزی کم ندارد! آقای اولیایی سپس از هوش مصنوعی خواسته‌ که شعرش را با وزن مستفعلن (بحر رجز) بگوید. پاسخ هوش مصنوعی نشان می‌دهد که عروض ایشان هنوز قوی نیست ولی احتمالا" با گذراندن چند واحد عروض در این زمینه هم توانمند خواهد شد! آقای اولیایی سپس درخواست کرده هوش مصنوعی شعری به سبک خیّام بگوید. نتیجه، فارغ از وزن، ازلحاظ معنایی از سبک حکیم خیّام چندان دور نیست. جناب اولیایی که لابد قصد سربه‌سرنهادن با هوش مصنوعی را داشته از او خواسته شعری هم به سبک عبید زاکانی بگوید. حاصل کار اگرچه در وادی طنز چندان موفقیّت‌آمیز نیست، امّا دست کم مودّبانه‌ است! در مجموع سروده‌های این هوش مصنوعی که ما تا حالا او را در حدّ یک موش مصنوعی خیال می‌کردیم نشان می‌دهد با یک ناظم تازه‌کار، امّا مستعد، در وادی ادبیّات روبه‌روییم که سطح کارش باتوجّه به فرصت و مقدار تجربۀ او قابل تامّل است و اگر پشتکار داشته باشد تا مدّتی بعد ابیاتی به سبکی نزدیک به خاقانی و بیدل هم خواهد سرود و شاید بتواند در شعر، مثل برخی شاعران عزیز معاصر، دکّان دونبشی، به نام "شعر ماشینی" تاسیس کند! نمونۀ سروده‌های هوش مصنوعی را با اجازۀ احسان عزیز در تصاویر پیوست منتشر می‌کنم. @faslefaaseleh
احسان عزیز باز هم سربه‌سر هوش مصنوعی گذاشته و از او خواسته مقاله‌ای درمورد یکی از اشعار تازه‌منتشرشدۀ من " چرا آسمان را/ چرا وسعت آبی بی‌کران را..." https://eitaa.com/faslefaaseleh/697 که اخیرا" در همین صفحه خوانده‌اید، بنویسد، آن را تحلیل کند، شبیهش را بگوید و آن را ترجمه کند، براساسش فیلم‌نامه بنویسد و.... پاسخ‌ها مبهوت‌کننده‌است! عجیب‌تر اینکه دست آخر از او پرسیده این شعر که درمورد عشق به ایران و زبان فارسی و فرهنگ ایرانی است از کیست؟ هوش مصنوعی جواب عجیبی داده که در ویدیوی پایین صفحه آن را مشاهده بفرمایید!👇👇 به نظرم این اعجوبه را اصلا" نباید دست کم گرفت! @faslefaaseleh
این هم فیلمنامه‌ای است که هوش مصنوعی، براساس شعر "چرا آسمان را..." https://eitaa.com/faslefaaseleh/697 در کسری از ثانیه نوشته‌است. شگفت نیست بگوییم که هوش مصنوعی می‌تواند با تمهیداتی این فیلمنامه را به تولید هم برساند! تردیدی نکنید که این هوش سیاه در آیندۀ نزدیک می‌تواند با سرعت و کمترین هزینه رسانه‌ها و هنر سینما را در دست بگیرد و عنان اختیار این رسانه‌ها را که اصلی‌ترین ابزارهای حکومت بر جهان است، در اختیار صاحبان خود، یعنی قدرت‌های جهانی و سرمایه‌داری بگذارد و شعور و هنر انسانی را پس بزند. شاید ما واپسین نسل‌ها از شاعران و نویسندگان و هنرمندان جهان، قبل از غلبۀ هوش مصنوعی باشیم! ____________________________ بالاتر از این آسمان فیلمنامه صحنۀ ۱: محوطهٔ باز در زمینی وسیع، نیمه‌شب. آسمانی آبی بی‌کران، پر از ستاره‌ها. یک شخص در وسط صحنه ایستاده است، به آسمان خیره شده و به سوالاتی در ذهنش فکر می‌کند. شخص: (با نگرانی و تعجّب) چرا آسمان را؟ چرا وسعت آبی بی‌کران را؟ صحنۀ ۲: دسته‌ای از آب‌های روان، مثل رودخانه‌ها و آبشارها، در حرکت هستند. شخص به سمت آن‌ها حرکت می‌کند و طوفانی از نغمه‌های آب‌های جاری را در گوشش می‌شنود. شخص: (با شگفتی) چرا نغمه‌های آب‌های روان را؟ صحنۀ ۳: شهر اصفهان با خیابان‌های خزانه‌دار و معماری زیبا. شخص در خیابانی می‌چرخد و نقش جهان را در این شهر می‌بیند. شخص: (با احساس تعلّق) چرا اصفهان را و نقش جهان را؟ صحنۀ ۴: باغ‌های پر از سروهای کهن‌سال در شیراز. شخص در یکی از باغ‌ها قدم می‌گذارد و زیبایی و زندگی جوانی سروها را درک می‌کند. شخص: (با لذت) چرا شیراز و آن سروهای کهن‌سال، امّا جوان را؟ صحنۀ ۵: باغی با گل‌های رنگارنگ و شکوفه‌های زیبا. شخص در باغی نشسته و به گل‌ها و نسیمی که آن‌ها را می‌لرزاند، نگاه می‌کند. شخص: (با تعجب و تأمّل) چرا گل‌ها را و بوستان را؟ صحنۀ ۶: شخص درِ یک کتابخانه باز است و دست به دست کتاب‌ها می‌چرخاند. دستی از بین کتاب‌ها، دیوان حافظ را برمی‌دارد و نغمه‌های آن را خواندنی می‌شنود. شخص: (با ذهنیّت معنوی) چرا حافظ نغمه‌خوان را؟ صحنۀ ۷: صحنه‌هایی از شهرهای طوس، تبریز و زاهدان. شخص در هر شهر قدم می‌گذارد و جاذبه‌ها و فرهنگ آن‌ها را می‌بیند. شخص: (با احساس تعجّب و آرزو) چرا طوس و تبریز و زاهدان را؟ صحنۀ ۸: دسته‌ای از مردم در حال مطالعه و تحقیق در حوزه‌های حکمت، دانش و معرفت. شخص در میان آن‌ها قرار می‌گیرد و در کنارشان می‌ایستد. شخص: (با تعجّب و تحسین) چرا حکمت و دانش و معرفت را؟ صحنۀ ۹: گالری هنر با تابلوها و آثار هنری زیبا. شخص در میان آن‌ها قدم می‌گذارد و جلوه‌ها و ارزش هنر را درک می‌کند. شخص: (با شور و شوق) چرا هنر را، این موهبتی گران‌بها را؟ صحنۀ ۱۰: صحنه‌های عشق و دوستی، نمایش داده می‌شود. شخص در آغوش عشق و دوستی است و این احساسات برایش به شکل خون در رگ‌ها جریان دارند. شخص: (با عشق و ارتباط عمیق) چرا عشق را مثل خون در رگ و پوست دارم؟ چرا دوست را دوست دارم؟ صحنۀ ۱۱: صحنه‌های مختلف از وطن و زیبایی‌های آن. طبیعتی زیبا، مناظر شهری، مردم و فرهنگ وطن را نشان می‌دهد. شخص: (با احساس انتما و وفاداری) چرا وطن را این گل اطلسی را دوست دارم؟ من این فارسی را چرا دوست دارم؟! صحنۀ ۱۲: شخص در وسط صحنه ایستاده و به آسمان نگریسته است. نگاهش با شگفتی و احترامی به آسمان می‌باشد. شخص: (با احساس شگفتی و ارتباط عمیق) چرا آسمان را؟ پایان فیلمنامه. این فیلمنامه، با نمایش سوالات و تعجبات شخصی که به دنبال معنای عمیق و احساسی زندگی است، به‌تدریج ماجراجویی او را در جستجوی هویّت و ارتباط با مفاهیم مختلف، از جمله آسمان، آب‌ها، شهرها، شاعران و فرهنگ، عشق و دوستی، وطن و زبان فارسی نشان می‌دهد. این فیلمنامه قصد دارد تا با استفاده از تصاویر و صحنه‌ها، احساسات و تفکّرات شخص را به تماشاگر منتقل کند و او را به تأمّل در معنای زندگی و ارتباط با مفاهیم عمیق‌تر دعوت کند. @faslefaaseleh
به اوج خود رسانیدی کرم را به‌لطفت عفو کردی بیش‌وکم را در این پرونده نادیده گرفتی اقاریر صریح متّهم را به ما شادیّ و بهروزی ببخشا به‌لطف خویش پیروزی ببخشا بخیلی می‌کند با ما زمینت به ما از آسمان روزی ببخشا @faslefaaseleh
شب پشت سراپردۀ نور است نهان می در پس جامی از بلور است نهان هر حُسن که بنگری حجابی دارد زن در پس پردۀ غرور است نهان ✍✍ حسنی که نگشت مبتذل خوب‌تر است چونان‌که شراب ناب مرغوب‌تر است پوشیدگی و جمال نسبت دارند محبوب‌تر است آن‌که محجوب‌تر است ✍✍ ای دوست، زمان، زمان هشیاری توست فردا که شود شامِ گرفتاری توست غافل چه نشسته‌ای که خواهد آمد روزی که کفن حجاب اجباری توست! ✍✍ این غفلت ناصواب خواب من و توست تعبیر چنین خواب عذاب من و توست کس نیست که بی‌حجاب از اینجا برود این خاک سرانجام حجاب من و توست! ✍✍ ای شاهد بزم عاشقان عریان شو در رقص درآ و بی‌گمان عریان شو عریان‌شدن از حجاب تن نیست هنر همّت کن و از حجاب جان عریان شو! ✍✍ نشنیده‌ام از هرآنچه آن عریان‌تر، از راز نهان عاشقان عریان‌تر هر چیز عیان‌تر است در پرده‌تر است زیبایی در پرده‌نهان عریان‌تر! ✍✍ این قُدّی و قلدری چه معنی دارد این‌قدر بهادری چه معنی دارد وقتی که چنین خدای خوبی داریم در محضر او کُری چه معنی دارد! @faslefaaseleh
در زیر فشار زندگی خاکت کرد زنده به مزار زندگی خاکت کرد این ساعت بی‌رحم شنی هرلحظه در زیر غبار زندگی خاکت کرد! @faslefaaseleh
تا آمده‌ام سوی دیار هستی بنشسته به جان من غبار هستی افتاده به روی شانۀ لرزانم سنگینی بی‌امان بار هستی @faslefaaseleh
بااینکه در این‌جهان هزاران نکته ناگفته و ناشنیده و شیرین هست، بااینکه حکایتی به شیرینی عشق این قصّۀ نامکرّر دیرین نیست، من معتقدم که هیچ شهدی اینجا چون گاززدن به سیب تو شیرین نیست! @faslefaaseleh