eitaa logo
فاطمه عارف‌نژاد
524 دنبال‌کننده
85 عکس
4 ویدیو
2 فایل
📗 مجموعه‌شعر شبانماه | انتشارات شهرستان ادب اگر صحبتی بود: @arefnejad
مشاهده در ایتا
دانلود
هدایت شده از 🚩 هی هات | جهاندار
"رستاخیز انسان در کلمات" (یادداشتی بر دو کتاب شبانماه و صبح تازه‌دم) از شگفتی‌های انقلاب اسلامی، حضور بانوان در عرصه‌های مختلف اجتماعی‌ست. از اعتکاف تا راه‌پیمایی، از تحصیل تا تدریس، از ورزش تا نویسندگی. در این میان اگرچه شعر یکی از فردی‌ترین هنرهاست، اما ظرفیتی دارد که می‌تواند اجتماعی‌ترین مسائل را به جامعه‌ی مخاطب عرضه کند؛ که اگر چنین کرد مؤثر است و اگر مؤثر بود، معاصر است. این چند سطر که به درخواست بزرگوارانه‌ی دو بانوی شاعر، خانم عاطفه جوشقانیان با کتاب "صبح تازه‌دم" و خانم فاطمه عارف‌نژاد با کتاب "شبانماه" (چاپ‌شده در سال 1402 توسط انتشارات شهرستان ادب) نوشته می‌شود، بنا دارد این دو کتاب را از منظر شعر انقلاب ببیند. موضوعاتی همچون عشق و آیین، مرگ و زندگی، خانواده و جامعه و... به برکت فرهنگ متعالی قرآن و اهل‌بیت علیهم‌السلام که زیربنای انقلاب اسلامی‌ست، در ذیل این ساحت بزرگ قرار دارند؛ اما منظور از شعر انقلاب در اینجا، شعری‌ست که خاصیت برانگیزانندگی و منقلب‌کنندگی و نیز جهت‌دهندگی داشته باشد و تعریف شعر را از "رستاخیز کلمات" به "رستاخیز انسان در کلمات" ارتقا دهد و این حاصل نمی‌شود مگر اینکه شاعر با تمام وجود در شعرش حضور داشته باشد و فقط تماشاچی نباشد. عین سخنی که سلیمانی عزیز فرمود: "تا کسی شهید نبود، شهید نمی‌شود؛ شرط شهید شدن، شهید بودن است." و شرط شعر منقلب‌کننده گفتن، جان و قلب انقلابی داشتن است. به تعبیر سوره‌‌ی مبارکه‌ی قاف: مَن کانَ لهُ قلبٌ أو ألقَی السّمعَ وَ هُوَ شهید. ادامه مطلب: aftabgardanha.ir/Content/ID/2726
هدایت شده از فاطمه عارف‌نژاد
عکاس ماهر است و خود سوژه شاهکار در قاب عکس پنجره زیباست روزگار باران زده‌ست و از نفس خاک می‌وزد عطر هزارسالهٔ یک شعر ماندگار از مرز باغ رد شده بوی گلاب و گل مانده‌ست در محاصرهٔ بوته‌ها حصار گیسو به باد داده دوباره درخت سیب از شرم و شور سرخ شده گونهٔ انار از بس نسیم سر به سر او گذاشته چین خورده باز دامن آبی آبشار پیک بهار آمده، آورده با خودش شادی برای آدمیانِ به غم دچار بیدار شو! فقط دو سه دم مانده تا طلوع! سرسبز شو! فقط دو سه گل مانده تا بهار! چشم‌انتظار آمدنش ایستاده کوه آغوش باز کرده افق تا کی‌ آن سوار… *** یاد تو ای همیشه‌بهارم، همیشگی‌ست آخر مرا به غفلت تقویم‌ها چکار؟ نیلوفر و‌ بنفشه و مریم فقط یکی‌ست! گل‌ها همه تواند که با نام مستعار… @fatemeh_arefnejad
هی بغض روی بغض تلنبار می‌کنم در خانه‌ای که نیست، غم انبار می‌کنم با قرص ماه و جرعه‌ای از نورِ «یا طبیب» فکری برای کودک تب‌دار می‌کنم از زخم‌های تازه، سحر سیر می‌شوم با زخم‌های تازه‌تر افطار می‌کنم دلتنگ و دلشکسته به تکثیر می‌رسم از بس که مثل آینه رفتار می‌کنم چادرنشین دشت بلایم که عاقبت با عشق، روز واقعه دیدار می‌کنم طوفان نوح می‌شوم و در رکاب صبح با کافران شب‌زده پیکار می‌کنم تا بعد من ادامهٔ فریاد من شوند روی صدای چلچله‌ها کار می‌کنم فرزند کوه‌های بلندم که سال‌هاست یک نام را شنیده و تکرار می‌کنم باری اگر که عشق تو جرم است، باک نیست ای قدس! من به جرم خود اقرار می‌کنم @fatemeh_arefnejad
جشن تکلیف یاسمن‌ها بود همه‌جا سور و سات برپا بود ردپای فرشته‌ها انگار در حیات جوانه پیدا بود ریسه‌ای از شکوفه‌های امید زینت شاخ‌وبرگ رؤیا بود مشق می‌کرد: گل، پرنده، نسیم دستخط بهار زیبا بود بوی اردیبهشت می‌آمد پنجره رو به آسمان وا بود هدیهٔ کوه، پیشکش به کویر، آبشاری بلندبالا بود چشم‌ها کودکانه می‌دیدند ده پر از فرصت تماشا بود دو سه ماهی‌گلی و چند صدف در دل تنگ، شور دریا بود شادی هفت‌سین بشارتی از سفرهٔ هفت‌رنگ فردا بود خوب تحویل می‌گرفتیمش! سال نو نورچشمی ما بود @fatemeh_arefnejad
میان این‌همه غربت خدا خدا نکنم؟ زمان آن شده از مویه‌ هم ابا نکنم هوای خانهٔ دل ابری است و بارانی نگو که پنجره را رو به گریه وا نکنم خزان به باغ زده، خشک باد طبعم اگر غزل نسازم و نذر بنفشه‌ها نکنم و کاش اسلحه‌ای داشتم برای خودم که وقت جنگ به غم دیدن اکتفا نکنم هجوم موج مرا می‌برد به ساحل مرگ اگر میانهٔ طوفان تو را صدا نکنم تو ای حضور شفابخش زخم‌های زمین! تو را برای شفاخانه‌ها دعا نکنم؟ چگونه از تو و از یاری تو دم بزنم؟ اگر که حق غم غزه را ادا نکنم @fatemeh_arefnejad
دو شب گذشته است؛ از آن شبی که سراسر نور بود و لبخند و مهربانی. دو شب گذشته و من هنوز در بهت آن لحظات توصیف‌نشدنی مانده‌ام. وقتی بی‌آنکه از قبل بدانم ماجرا چیست، به محض ورودم به حسینیه امام، برای تقدیم کتاب به صاحبخانه صدایم کردند و ناباورانه جلو رفتیم و… واقعا؟ محضر سیدنا القائد؟ من بودم و حیرت و تماشا. تمام لذت نفس‌کشیدن در شب شعر حضرت آقا یک طرف بود و لذت آن دیدار بسیار کوتاه، آن حضور خیلی نزدیک، یک طرف دیگر. آن هم در شرایطی که در غیابم چندبار صدایم کرده بودند و همه متعجب که پس عارف‌نژادی که تا همین دم در هم آمده بود، حالا که نزدیک اذانیم کجا رفته؟ غافل از اینکه آن موقع، داستان ما در بازرسی‌ و حفاظت رسیده بود به راهِ آمده را برگشتن و دوباره خیابان فلسطین و… . احتمالا همان وقتی که داخل حسینیه مرا صدا زده‌اند، ما و خواهران بازرسی داشتیم پشت در خیابان فلسطین درمورد دیر شدن و نشدن شوخی می‌کردیم و می‌خندیدیم. اما به‌هرحال، هزار مرتبه خدا را شکر که در نهایت رسیدیم و شد آنچه شد. دوستان، اقوام و آشنایانم در این دو روز بارها پرسیدند که «به آقا چه گفتی؟ چه از ایشان خواستی در آن گفتگو؟ چفیه؟ انگشتر؟» حتی یکی از خواهران بیت ساعت ۱۲ شب، دم رفتن با تعجبی حسرت‌آلود پرسید «رفتی خدمت آقا، چهره به چهره، شب ولادت حضرت کریم و تولد خودت، حرف هم زدی، آن‌وقت انگشتر نخواستی؟ حیف شد که!» و من بارها به خنده گفتم «چه باید می‌خواستم؟ دعا و دیگر هیچ». که به دعا بسیار بسیار بسیار محتاجم. با این‌که همان‌موقع هم در گوشم توصیه کردند چیزی بخواه، اما از نظرم ابدا گفتن نداشت. راستش اینقدر همه‌چیز ناگهانی و غیرمنتظره بود که چندان حرفی هم به ذهنم نرسید. تنها تمنایم و شاید تنها جمله‌ای که احساس کردم می‌ارزد وقت گرانبهای آقا را به‌خاطرش بگیرم این بود: آقا برای ما خیلی دعا کنید. بعدش؟ فقط سکوت بودم و افتخار و شرمندگی توامان. همین. حتی کتابم _شبانماه_ و گزیده‌اشعار فلسطینم (که چاپ ‌نشده‌اند) را یادم نمی‌آمد اگر نبود محبت مادرم و بزرگواری جناب آقای عرفان‌پور در تقدیم کتاب به آقا. بعدش چند جمله‌ای که صحبت کردم، به گمانم پاسخ به سوالات خود ایشان بود که قبلا هم ‌شب شعر ما آمده‌ای؟ شعر خوانده‌ای؟ یادی کردم از شعر یمن و شعرخوانی‌ام در سال ۹۸. گفتگو، ساده بود و شگفت‌انگیز. با این‌همه اگر از من بپرسید، برمی‌گردم به لحظهٔ آغاز و می‌گویم همان جواب سلام بی‌اندازه گرم و پدرانه و مهربانانهٔ آقا برایم یک دنیا می‌ارزید و حتی بیشتر. چنین جواب سلام شگفتی را تا عمر دارم فراموش نمی‌کنم. و باقی حرف‌هایی که در دلم ماند و نگفتم؟ مهم نیستند. که به قول جناب جانفدا در شعر فوق‌العاده شنیدنی‌شان در همان شب: مؤدبانه‌ترین شکل عرض حال سکوت است… ۸ فروردین ۱۴۰۳ پ.ن: از تمام دست‌اندرکاران این شب شعر به‌یادماندنی، بابت زحمات چندماهه‌شان صمیمانه سپاسگزارم. به تک‌تک‌شان خداقوت می‌گویم و دعا می‌کنم برای توفیقات روزافزونشان. @fatemeh_arefnejad
و شبانماه همان شب که در محضر ماه بودیم… ۶ فروردین ۱۴۰۳ @fatemeh_arefnejad
به مسجد می‌رود یا سمت قربانگاه می‌آید؟ چرا از هر طرف امشب نسیم آه می‌آید؟ قدم‌هایش چقدر از خانه تا مسجد شتابان است به سختی عرش دارد پا‌به‌پایش راه می‌آید چه شوقی می‌چکد از صورتش وقت وضو امشب برایش عاقبت آن لحظۀ دلخواه می‌آید برای بار آخر کوچه‌کوچه، کوفه می‌بیند سراغ سایه‌های تیره، نور ماه می‌آید هلا ای شهر! شام آخر است آماده‌ای آیا؟ چه بر روز تو در این فرصت کوتاه می‌آید؟ نمی‌بینند مردم حجم تنهایی مولا را غریبی علی تنها به چشم چاه می‌آید @fatemeh_arefnejad
اگرچه هم‌قفسان آه می‌کشند به یادت پرنده‌ها همه شوقند آسمان شدنت را سرتیپ پاسدار @fatemeh_arefnejad
همیشه ترس من این است، اینکه دیر بیایم تو رفته باشی و آرام‌ناپذیر بیایم زمان به ساعت صفرش رسیده باشد و من…؟ آه پس از گذشتن آن لحظهٔ خطیر بیایم غروب باشد و خورشید بخت من لبهٔ بام یتیم باشم و با اشک و ظرف شیر بیایم بهار را نچشیده، گلی ندیده، نچیده دوان دوان پی‌ات از سمت زمهریر بیایم و دفترم ندهد بوی دوست‌داشتنت را بدون شعر تری از می غدیر بیایم و شرم مانع دیدن شود زمان رسیدن که از خجالت روی تو سربه‌زیر بیایم *** فقیر آمده‌ام نزد تو به شوق گدایی خدا نصیب کند بعد از این اسیر بیایم @fatemeh_arefnejad