خاطرات شهیده #زینب_کمایی
#شهید_شاخص_سال_۹۷
🌷 🌷 🌷 🌷 🌷 🌷
#من_میترا_نیستم
قسمت 5⃣3⃣
مهران به آبادان برگشت دو ماهی بود که ما آبادان بودیم. در این مدت برق نداشتیم و از آب شط استفاده می کردیم.
از اول جنگ لوله آب تصفیه شهری قطع بود و ما مجبور بودیم از آب شط که قبلا فقط برای شست وشو و آبیاری باغچه بود، برای خوردن و پخت غذا استفاده کنیم. با همه این سختی ها حاضر نبودم برای بار دوم از خانه ام جدا شوم ولی مهران و مهرداد به ما اجازه ماندن نمی دادند.
زینب گریه می کرد و اصرار داشت که آبادان بماند، او حاضر نبود به اصفهان برود. مهران که به زور با ماندن مهری و مینا در بیمارستان آن هم با شرط و شروط راضی شده بود وقتی حال زینب را دید، گفت: همه دخترها باید به اصفهان بروند و مینا و مهری هم حق ماندن ندارند.
مینا، که وضع را اینطوری دید و می دانست که اگر کار بالا بکشد، مهران و مهرداد دوباره بنای مخالفت با آنها را می گذارند، زینب را توی اتاق برد و باهاش حرف زد.
مینا به زینب گفت: مامان به تو و شهلا و شهرام وابسته تر است.
مامان طاقت دوری تو را ندارد. تازه، تو هنوز کلاس سوم راهنمایی هستی؛ اگر در آبادان بمانی خیلی از درس عقب می مانی. اگر تو بنای مخالفت را بگذاری و همراه مامان به اصفهان نروی مهران و مهرداد ، من و مهری را هم مجبور می کنند که با شما بیاییم. آن وقت هیچ کدام نمیتوانیم در آبادان بمانیم و به شهرمان کمک کنیم تو باید کنار مامان بمانی تا مامان غصه دوری مارا تحمل کند.
زینب که دختر مهربان و فهمیده ای بود و حاضر به ناراحتی خواهرهایش نبود، حرف مینا را قبول کرد. او باوجود علاقه زیادش برای ماندن در آبادان که این علاقه کمتر از علاقه مهری و مینا هم نبود راضی به رفتن شد.
هروقت حرف من وسط می آمد زینب حاضر بود به خاطر من هرچیزی را تحمل کند
مینا به او گفت: مامان به تو احتیاج دارد.
زینب با شنیدن همین یک جمله راضی به رفتن از آبادان شد.
از وقتی بچه بود آرزو داشت که وقتی بزرگ شد کارهای زیادی برای من انجام بدهد همیشه میگفت: مامان، وقتی که بزرگ شدم تو را خوشبخت می کنم.»
بعد از اینکه همه ما قبول کردیم که مهری و مینا در آبادان بمانند، مهران با هردوی آنها شرط کرد که اولاً به هیچ عنوان از محیط بیمارستان خارج نشوند و تنها جایی نروند و دوما خیلی مراقب رفتارشان باشند ، مهران در آبادان بود و قرار شد مرتب به آنها سر بزند و دورادور مراقب آنها باشد.
ادامه دارد...
🌴 سالگرد شهادت فرمانده تفحص #شهید_مجید_پازوکی گرامی باد
می گفت: این راهیه که باید رفت...چه بهتر که آدم جونشو جایی خرج کنه که به درد بخوره، چه جایی بهتر از پیدا کردن پیکر مطهر شهدا که خیلی خانواده ها خوشحال می شن...داریم می دویم تو منطقه دنبال کاروانی که ازش جا موندیم... کار به کس دیگه ای هم نداریم. #میخوایم_خودمونو_نجات_بدیم چون راهی که مونده خیلی سخته.
مجید در ۱۷ مهر سال ۸۰ به شهادت رسید.
دعای #هر_روز_ماه_صفر به خط #شهید مدافع حرم #روح_الله_قربانی
سال قبل، اولین روز ماه صفر این دستنوشته را در کانال فتح الفتوح در تلگرام گذاشتیم. حاجی که میخواست از در بیرون برود میگفتم بخوان. عکس را برایش فرستادم تا طول روز هم فرصت کرد بخواند.
فقط ۱۰ بار خواند و برای همیشه در پناه خدای حافظ از ما جدا شد.
#مسافر_اربعین
#قربانی_اربعین
#صباغیان
هدایت شده از فتح الفتوح لحظه های یاد شهدا در راه شهدا
#شبهای_جمعه هر کسی شهدا را یاد کند شهدا او را نزد اباعبدالله یاد خواهند کرد.
شهید #زین_الدين
به ياد حاج محمد #صباغیان که هر شب جمعه این پیام را میفرستاد و شهدا صلوات.🌷
هدایت شده از فتح الفتوح لحظه های یاد شهدا در راه شهدا
Kumayl-halawaji.mp3
30.32M
دعای #کمیل به یاد شهدا
شادی روح شهدا صلوات.🌷
@fatholfotooh
هدایت شده از کانال رسمی میثم مطیعی
ShabArbaein1393[02].mp3
5.09M
🏴 #روز_شمار_اربعین
🗓 ۱۹ غروب دیگر ...
بازم اربعین کربلایی ها
پیاده میان از دل صحرا ...
👈 ره توشه زائران اربعین حسینی
🔺 بانوای: حاج #میثم_مطیعی
meysammotiee.ir/media/694
#راهیان_کربلا
☑️ @Meysa
اولین سالگرد و پاسداشت مجاهد خستگی ناپذير، راوی دوران دفاع مقدس و ایثارگر جبهه فرهنگی انقلاب اسلامی
🌷 خادم الشهداء🌷
خادم حرم
حاج محمد #صباغیان
جمعه ۲۷ مهر ۹۷
ساعت ۱۳ الی ۱۵
سخنرانی حجةالاسلام کرمی
با روایتگری #حاج_حسین_یکتا
معراج شهدای تهران (خ حافظ، انتهای پارک شهر، خ بهشت، کوچه معراج)
همراه با #زیارت_شهدای _گمنام
هدایت شده از کانال خبری معراج شهدا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 بدون تعارف با کوه صبر و بصيرت
🔸مادر سه شهید که همزمان با شش فرزند، همسر و یک دامادش، خود نیز در پشت جبهه فعالیت داشت.
🌹اینجامعراج شهداست👇
@tafahoseshohada
خاطرات شهیده #زینب_کمایی
#شهید_شاخص_سال_۹۷
🌷🌷🌷🌷🌷🌷
#من_میترا_نیستم
#قسمت6⃣3⃣
من دوتا دخترم را در منطقه جنگی به خدا سپردم و همراه مادرم و بچه های کوچک ترم راهی دستگرد اصفهان شدم.
دوباره همه ما با ساک های لباسمان راهی چوئبده شدیم تا با لنج به ماهشهر برویم.
چندتا تخم مرغ آب پز و مقداری نان برای غذای توی راهمان برداشتیم که بچه ها توی لنج گرسنه نمانند.
زینب خیلی ناراحت و گرفته بود. چندبار از من پرسید:« مامان، اگر جنگ تمام شود، به آبادان برمی گردیم؟ ... مامان، به نظرت چندماه باید دور از آبادان بمانیم؟»
زینب می خواست مطمئن شود که راه برگشت به آبادان بسته نیست و بالأخره یک روزی به شهر عزیزش بر می گردد.
وقتی سوار لنج شدیم، تازه جای خالی مینا و مهری پیدا شد. سفر قبل همه با هم بودیم. جنگ چه به سرِ ما آورده بود!
ادامه دارد...
1_30005703.mp3
7.34M
زائر ز خود برون آی
وقت سفر رسیده ...
#اربعین_تو_را_میخواند
صبا تو خود را به صحن مولا برسان
صدای ما را سلام ما را به کربلا برسان
خاطرات شهیده #زینب_کمایی
#شهید_شاخص_سال_۹۷
🌷🌷🌷🌷🌷🌷
#من_میترا_نیستم
#قسمت7⃣3⃣
از هفت تا اولادم، سه تا برایم مانده بود. بابای بچه ها هم که دور از ما مشغول کارش بود.
هر چقدر لنج از چوئبده دور می شد و نخل های آن دورتر می شدند، دلم بیشتر می گرفت.
در خواب هم نمی دیدم که سرنوشت ما این طوری رقم بخورد. مینا و مهری را به خدا سپردم. مهران و مهرداد را هم به خدا سپردم.
خدا در حق بچه هایم مهربان تر از من بود. از خدا خواستم که چهار تا اولادم را حفظ کند و سالم به من برگرداند.
چند ساعتی که از حرکتمان گذشت. بچه ها کم کم اخم هایشان باز شد و به حالت عادی برگشتند.
از همه بی خیال تر شهرام بود. شاد بود و به هر طرف می دوید. توی عالم بچگی خودش بود.
تخم مرغ ها را به بچه ها دادم که بخورند. زینب و شهلا تخم مرغ آب پز را توی سر هم زدند تا ترک بردارد و پوستش را بگیرند. هر دو می خندیدند و با هم شوخی می کردند.
ادامه دارد...
#لحظه_هایی_با_شهدا✨✨
در عملیات کربلای 3 در خلیج فارس دچار مد و امواج متلاطم آب شدیم و من نگران و متحیر، ستون در حال حرکت را در داخل آب کنترل میکردم
دیدم یکی از بچهها #سرش را بدون حرکت #داخل_آب قرار داده است.
نگران شدم و شانهاش را گرفتم و تکان دادم،
سرش را بلند کردم با نگرانی و تعجّب پرسیدم: چی شده؟ چرا تکان نمیخوری؟
خیلی خونسرد و بدون نگرانی گفت: #مشغول_نمازشب_بودم.
اطمینان و آرامش این جوان بسیجی زبانم را بند آورده بود.
گفتم: اشکالی ندارد ادامه بده التماس دعا.
🌷🌷🌷صبح رویِ اسکله الامیه #اولین_شهید بود که به دیدار معشوق نائل آمد.
او شهید #غلامرضا_اکبری بود.
(کتاب نماز شهدا صفحه 17،
مؤلف: محمدرضا کلانتری سرچشمه)
شادی روح شهدا صلوات.🌷
#پیام
مراسم #یادبود
گر بگویند که مرا با تو سر و کاری نیست
در و دیوار گواهی بدهند کاری هست...
.
.
.
مثل همه چیزهایی
که نفهمیدیم
آخرش هم عقلِ دلِ ما
نخواهد رسید به فهمیدنش ...
...غصهی دلِ یک سه ساله را می گویم ...
شاید فقط دختران شهدا بفهمند ذره ای از دردِ دلِ سه ساله ارباب را...
#السلام_علیک_یا_سیدتنا_رقیه❤️
.
.
.
وقتی خانه ما بوی بهشت میگیرد...
.
.
.
خاطرات شهیده #زینب_کمایی
#شهید_شاخص_سال_۹۷
🌷🌷🌷🌷🌷🌷
#من_میترا_نیستم
#قسمت7⃣3⃣
از هفت تا اولادم، سه تا برایم مانده بود. بابای بچه ها هم که دور از ما مشغول کارش بود.
هر چقدر لنج از چوئبده دور می شد و نخل های آن دورتر می شدند، دلم بیشتر می گرفت.
در خواب هم نمی دیدم که سرنوشت ما این طوری رقم بخورد. مینا و مهری را به خدا سپردم. مهران و مهرداد را هم به خدا سپردم.
خدا در حق بچه هایم مهربان تر از من بود. از خدا خواستم که چهار تا اولادم را حفظ کند و سالم به من برگرداند.
چند ساعتی که از حرکتمان گذشت. بچه ها کم کم اخم هایشان باز شد و به حالت عادی برگشتند.
از همه بی خیال تر شهرام بود. شاد بود و به هر طرف می دوید. توی عالم بچگی خودش بود.
تخم مرغ ها را به بچه ها دادم که بخورند. زینب و شهلا تخم مرغ آب پز را توی سر هم زدند تا ترک بردارد و پوستش را بگیرند. هر دو می خندیدند و با هم شوخی می کردند.
ادامه دارد...
حاجی،
اربعین به کربلا نرسیدی جای تعجب نیست
دختری در حسرت پدر هم به کربلا نرسید.
عاشقان را منزل مقصود، همان جاست که او می خواهد؛
گاهی در نیمه راه
گاه در جاماندن
و....
کرببلا تو ما را یاد کن
#اربعین هم قربانی میخواهد. باید خون داده شود تا راه بماند.
سلام ای هميشه راهی،
سلام مسئولین یادمان های ستاد راهیان نور کشور
سلام سفیر امام رضا
سلام مسافر اربعین
سلام خادم حرم
سلامی از جنس لبیک یا حسین
خاطرات شهیده #زینب_کمایی
#شهید_شاخص_سال_۹۷
🌷🌷🌷🌷🌷🌷
#من_میترا_نیستم
#قسمت8⃣3⃣
از شادی آنها دل من هم باز شد. خوشحال شدم که خدا خودش به همه ی ما صبر داد که بتوانیم این شرایط سخت را تحمل کنیم.
مادرم مایه ی دلگرمی من و بچه هایم بود. چارقد سفیدی زیر چادر سرش بود و با صورت گِردش لبخند می زد و با یک دنیا آرزو، به شهرام و شهلا و زینب نگاه می کرد.
همه ی ما در انتظار آینده بودیم. نمی دانستیم در اصفهان چه پیش می آید. اما همه دعا می کردیم تجربه ی زندگی تلخ در رامهرمز برایمان تکرار نشود.
مهران به کمک دوستش، حمید یوسفیان، در محله دستگرد خانه ای نوساز و نیمه تمام را اجاره کرده بود.
صاحبخانه قصد داشت با پول پیش که از ما گرفته بود، کار خانه را تمام کند. خانه دو طبقه داشت.طبقه ی بالا دست صاحبخانه بود و قرار بود طبقه ی پایین را به ما بدهند.
وقتی ما در اسفند ۵۹ به اصفهان رسیدیم، هنوز بنّایی خانه تمام نشده بود. طبقه ی پایین در و پیکر نداشت و امکان زندگی با آن شرایط نبود.
ادامه دارد...
هدایت شده از فتح الفتوح لحظه های یاد شهدا در راه شهدا
اولین سالگرد و پاسداشت مجاهد خستگی ناپذير، راوی دوران دفاع مقدس و ایثارگر جبهه فرهنگی انقلاب اسلامی
🌷 خادم الشهداء🌷
خادم حرم
حاج محمد #صباغیان
جمعه ۲۷ مهر ۹۷
ساعت ۱۳ الی ۱۵
سخنرانی حجةالاسلام کرمی
با روایتگری #حاج_حسین_یکتا
معراج شهدای تهران (خ حافظ، انتهای پارک شهر، خ بهشت، کوچه معراج)
همراه با #زیارت_شهدای _گمنام