eitaa logo
فتح الفتوح لحظه های یاد شهدا در راه شهدا
508 دنبال‌کننده
5.6هزار عکس
1.4هزار ویدیو
187 فایل
پرورش جوانان خداجوی بسیجی، فتح الفتوح امام خمینی است. مقام معظم رهبری یاد مسئول گروه تحقیقاتی فتح الفتوح؛ حاج محمد #صباغیان که انتظار بر شهادت را رسم پرواز می دانست، صلوات.🌷 مدیر گروه @fathol_fotooh نذر صاحب الامر عجل الله فرجه الشریف 🌸
مشاهده در ایتا
دانلود
#شبهای_جمعه هر کسی شهدا را یاد کند شهدا او را نزد اباعبدالله یاد خواهند کرد. شهید #زین_الدين به ياد حاج محمد #صباغیان که هر شب جمعه این پیام را میفرستاد و شهدا صلوات.🌷
آرزوهایت نیز دوست داشتنی بود مثل خودت. آرزوها هم آرزو کردند برآورده شوند به حرمت دل پاکت. آرزو کردی شبی در کنار شهدا توی سردخانه جدید معراج شهدا باشی. حاجی، شما به آرزویت رسیدی و ما در سخت ترین و سردترین لحظه های فراق، گرمای اشک جاماندکی را بدرقه کنار شهدا بودنت کردیم. شبی که خط تازیانه ثانیه هایش، التیام ندارد. به ياد همسفری در آن شب با شهدا به حق همان شهدا دعایمان کن. #زیارت_مجازی #صباغیان
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
شهید غلامعلی شهید عملیات شاعر شعر «به خون خویش نویسم به روی سنگ مزارم که من به جرم محبت قتیل خنجر یارم» اینجانب غلامعلی جندقی وصیت می‌کنم که همه آشنایان، دوستان، پدر،مادر، برادرانم و خواهرانم همگی را شفاعت خواهم کرد. مرا در هیأتها فراموش نکنید! در مجلس ختم و غیره فقط و فقط روضه حضرت ابا عبدالله(ع) خوانده شود و شما را هم سفارش می‌کنم به عزاداری‌ها که بلا را دفع می‌کند و اشک بر حسین(ع) کلید پیروزی است. بهترین هدیه برای من اشک چشم برای حسین(ع) است، اگر گاهی در هیأت ها یک قطره از اشک برای ارباب را به من هدیه کنید از همه چیز برایم بالاتر است، آنقدر که این یک قطره را به تمام بهشت نمی‌فد روشم. اگر اجازه رجوع به دنیا به من داده شود؛ دوست دارم فقط در روضه‌ها شرکت کنم
اولین بار که با شهید غلامعلی رجبی آشنا شدیم حاجی این عکس را آورد که هنوز در آلبوم شهداست. صدای غلامعلی یکی از صدای شهدایی بود که حاجی بیشتر از همه در طرح های آموزشی استفاده میکرد طرح راهیان نور بود و صدای غلامعلی که فرازهايي از دعای کمیل را می خواند و شب تاریک و مزارش در قطعه ۲۹ بهشت زهرا شادی روح شهدای مرصاد و نابودی متافقین صلوات.🌷
#یادواره_شهدای مسجد #لولاگر که میشد حاجی هرطور بود خودش را می رساند. ارادت خاصی به این مسجد و بسیجی هایش داشت و امشب بچه های بسبج ارادتشان را به شما ثابت کردند حاجی. به ازای هر بار که یادواره رفتی بیشتر از یک عکست در قاب تصویر نگاه همه به نمایش درآمد و حاج حسین #یکتا تلنگری زد که #اکبر_صباغیان و همدانی را بی هوا خريدند ظهور نزدیک است. جز اشک و آه حسرت در نبودنت فقط پاهایمان می ماند و #راه_ناتمام
هدایت شده از 📚 دوستی با کتاب 📚
📢📢📢📢 مسابقه شماره ۸ : 📚 کتاب « #مجید_بربری» 👈خاطرات شهید #مجید_قربانخانی معروف به حر مدافعان حرم @doosti_ba_ketab
فتح الفتوح لحظه های یاد شهدا در راه شهدا
خاطرات شهیده #زینب_کمایی #شهید_شاخص_سال۹۷ 🌷 🌷 🌷 🌷 🌷 🌷 #من_میترا_نیستم قسمت 6️⃣1️⃣ فصل چهارم خان
خاطرات شهیده ۹۷ 🌷 🌷 🌷 🌷 🌷 🌷 قسمت 7️⃣1️⃣ فصل چهارم- زینب بین بچه هایم از همه سازگارتر بود. از هیچ چیز ایراد نمی گرفت، هر غذایی را می خورد. کمتر پیش می آمد که از من چیزی بخواهد. کلاس اول دبستان سرخک خیلی سختی گرفت تمام بدنش له شده بود، با همه دردی که داشت گریه نمی کرد. زینب را توی پتو پیچیدم و به درمانگاه بردم. دکتر چندتا آمپول برایش نوشت و من هر روز صبح و بعدازظهر او را به درمانگاه می بردم و آمپول ها را بهش می زدند. مظلومانه دراز می کشید و سرش را روی پاهایم می گذاشت ،وقتی بلند می شدم که به درمانگاه ببرمش، زودتر از من پا می شد. او بدون هیچ گریه و اعتراضی درد آمپول و مریضی را تحمل می کرد. دکتر گفته بود که فقط عدس سبز آب پز بدون چاشنی و بدون روغن بهش بدهید. چندین روز غذای زینب همین بود و بس. زینب غذایش را میخورد و دم نمی زد. به خاطر شدت مریضی اش اصلا خوابش نمی برد ولی صدایش در نمی آمد. زینب از همه بچه هایم به خودم شبیه تر بود، صبور اما فعال بود. از بچگی به من در کارهای خانه کمک می کرد، مثل خودم زیاد خواب میدید؛ خواب های خیلی قشنگ. همه ی مردم خواب میبینند، اما خواب در زندگی من و زینب نقش عجیبی داشت انگار به یک جایی وصل بودیم. زینب بیشتر از اینکه دنبال لباس و خوردن و بازی باشد، دنبال نماز و روزه و قرآن بود. همیشه می گفتم از هفت تا بچه جعفر، زینب سهم من است. انگار قلبمان را با هم تقسیم کرده بودیم. از بچگی دور و بر خودم می چرخید، همه خواهرها و برادرها و همسایه ها را دوست داشت و انگار چیزی به اسم بدجنسی و حسادت و خودخواهی را نمی شناخت. حتی با آدم های خارج از خانه هم همینطور بود. ۴ یا ۵ سالش بود که اولین خواب عجیب زندگی اش را دید.،از همان موقع فهمیدم که زینب مثل خودم اهل دل است. خواب دید که همه ستاره ها در آسمان به یک ستاره تعظیم میکنند. وقتی از خواب بیدار شد به من گفت: مامان، من فهمیدم که آن ستاره پر نور که همه به او تعظیم میکردند، کی بود. تعجب کردم، پرسیدم« کی بود؟» گفت: «حضرت فاطمه زهرا (س) بود. » هنوز هم پس از سال ها وقتی به یاد آن خواب می افتم، بدنم می لرزد. ادامه دارد....
رفاه طلبی و لذت گرایی تو را به تمدن نوین اسلامی نمی رساند برخیز ان شاءالله #استراحت_بماند_بعداز_شهادت نسأل الله منازل الشهداء برای اسلام کاری کنیم بیکاری را نمیخرند آن دنيا شرمنده می شویم دست پر از این دنیا برویم صلوات.🌷
#پیام #صباغیان اخلاق بخصوصی داشت. نظرات بخصوصی هم داشت ... می گفت جمله «#شهدا_شرمنده ایم» معنی ندارد. معنی نداره کسی ادعا کنه که شهدا شرمنده هستیم... وایسا در راه شهدا و برای شهدا کار کن و شرمنده نباش. خودش هم واقعا همینطور بود. حداقل ۲۵ سال در راه شهدا تلاش کرد تا آخر هم مزدش را از سیدالشهدا گرفت. 🌷🌷🌷🌷🌷 ۸ مرداد، هشتمین ماه بی تو هم تمام شد و امروز ۹ مرداد نهمین ماه را آغاز می کنیم.
💐 #دعوتید .📣مراسم استقبال از 135شهید تازه تفحص شده در معراج شهدای تهران 🔷سخنران حجه الاسلام پناهیان 🎤مداحان ابوذر بیوکافی و امیرعباسی 📅پنج شنبه 11مرداد ⏱ 18تا 20 🗺معراج شهداي تهران 🌹اینجامعراج شهداست👇 @tafahoseshohada
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
گروه تحقیقاتی فتح الفتوح روایت می کند. فیلم دختر شهید عبدالله باقری حکایت دلتنگی دخترانه 🌷🌷🌷🌷 چهارشنبه ۱۰ مرداد ساعت ۱۰ الی ۱۳ همایش دختران نوجوان در گلشهر کرج، زینبیه
خاطرات شهیده ۹۷ 🌷 🌷 🌷 🌷 🌷 🌷 قسمت 8️⃣1️⃣ فصل چهارم زینب از بچگی، راحت حرف هایش را میزد و ارتباط محبت آمیزی با افراد خانه داشت. با مهرداد خیلی جور بود،مهرداد اهل تئاتر و نمایش بود و همیشه گروه نمایش داشت. چند تا نمایش در آبادان راه انداخت، زینب از کلاس سوم دبستان درخانه با مهرداد تمرین نمایش میکرد. مهرداد نقش مقابل خود را به زینب میداد و زینب خیلی خوب با او تمرین می کرد. مهرداد که اهل فوتبال و تئاتر بود، بیشتر بیرون خانه بود، ولی مهران اهل مطالعه بود و اکثرا در خانه بود. مهران کتابهای بچه ها را جمع کرد و یک کتابخانه درست کرد و چهارتا خواهرهایش را عضو کتابخانه کرد و 2 ریال هم حق عضویت از آن ها گرفت. دخترها در کتابخانه مهران می نشستند و در سکوت و آرامش کتاب می خواندند، مهران گاهی دخترها را نوبتی به سینما می برد البته اگر تشخیص می داد که فیلم مشکلی ندارد، دخترها را می برد. علاقه زینب به تئاتر و اجرای نمایش در مدرسه، از همان بچگی اش که با مهرداد تمرین می کرد و با مهران سینما میرفت شکل گرفت. بیشترین تفریح بچه ها در آن زمان، جمع خودشان بود و رفتن به خانه مادرم. بچه ها مسافرت را خیلی دوست داشتند، ولی وضعیت ما طوری نبود که به سفر برویم. اول تابستان که می شد، دور هم می نشستند و هرکدام نقشه ی رفتن به شهری را می کشید و از آن شهر حرف می زدند هر تابستان فقط حرف سفر بود وبس. جمع ما زیاد بود، ماشین هم نداشتیم. برای همین، حرف مسافرت به اندازه رفتن سفر برای بچه ها شیرین بود. بچه ها بعدازظهرهای طولانی تابستان که هوا گرم بود و کسی نمی توانست از خانه بیرون برود، دور هم می نشستند و از شهرهای شیراز و اصفهان و همدان حرف می زدند. آنقدر از حرف زدنش لذت می بردند که انگار به سفر می رفتند و برمیگشتند. در باغ پشت خانه ایستگاه 6، یک درخت کُنار داشتیم که هر سال ثمر زیای می داد. بعدازظهرهای فصل بهار و تابستان، دخترها زیر درخت جمع می شدند و مهران و مهرداد پشت بام می رفتند و حسابی درخت را تکان می دادند. کُنارها که زمین میریخت، دخترها جمع می کردند. بعضی وقت ها به اندازه ی یک گونی هم پر می شد. من گونی پر کُنار را به بازار ایستگاه ۷ میبردم و به زن های فروشنده ی عرب می دادم و به جای کُنار، میوه های دیگر می گرفتم. گاهی پسرهای کوچک همسایه یواشکی روی پشت بام می آمدند تا از شاخه درخت کُنار بچینند، و مهران و مهرداد دنبالشان می کردند. ادامه دارد...
تشییع پیکر شهید شناسایی شده در معراج الشهداء تهران سیدحسن #صالحی
به یاد لحظه خاکسپاریت در روز پنج شنبه، وقت ندای آسمانی اذان در ۱۱ آبان، امروز ۱۱ مرداد بعداز نماز، تعقیبات آن را زیارت عاشورا با صد لعن و سلام قرار دادیم بر سر مزارت نگاه ها تمام نمیشود از قاب دلتنگی اما دریغ که اختیار دل به چشم ها سپرده شود. دلمان نذر حسین است فقط همین. #زیارت_مجازی #صباغیان
#شبهای_جمعه هر کسی شهدا را یاد کند شهدا او را نزد اباعبدالله یاد خواهند کرد. شهید #زین_الدين به ياد حاج محمد #صباغیان که هر شب جمعه این پیام را میفرستاد و شهدا صلوات.🌷
سخنرانی حجت الاسلام پناهیان در معراج.mp3
11.15M
👌 🔊 حجت الاسلام در مراسم از پیکرهای مطهر ۱۳۵شهید تازه شده در 🌹اینجامعراج شهداست👇 @tafahoseshohada
مداحی حاج ابوذر بیوکافی.mp3
6.84M
🔊 مداحی حاج " ابوذر بیوکافی " در مراسم استقبال از پیکرهای مطهر ۱۳۵ شهید تازه تفحص شده در معراج شهدا 🌹اینجامعراج شهداست👇 @tafahoseshohada
سالروز شهادت شهيد علیرضا #موحد_دانش در سال ۶۲ گرامی باد. 🌷🌷🌷🌷🌷 در عکس نوشته بخوانید ماجرای بگم بگم محمدرضا برای کار علیرضا 🌷🌷🌷🌷 شادی روح شهیدان موحد دانش صلوات.🌷
شهیده ۹۷ 🌷 🌷 🌷 🌷 🌷 🌷 قسمت 9️⃣1️⃣ فصل چهارم مینا و مهری مدتها پول جمع کردند و یک دوربین عکاسی خریدند. اولین بار دخترها زیر درخت کُنار عکس یادگاری گرفتند. چهارتایی با هم پول جمع کردند و برای من یک دست پارچ و لیوان سفالی خریدند. زندگی ما کم و زیاد داشت، اما باهم خوشبخت بودیم. بچه هایم همه سر به راه و درس خوان بودند. اما زینب علاوه بر درس خواندن خیلی مومن بود. همیشه دنبال کسانی بود که بتوانند در این راه کمکش کنند. در همسایگی ما در آبادان، خانواده کریمی زندگی می کردند. آنها خانواده مومنی بودند. تنها خانه ای بود که پشت در خانه پرده زده بودند که وقتی در خانه باز می شود، داخل خانه پیدا نشود. دختر بزرگ خانواده، زهرا خانم، برای دخترهای محل کلاس قرآن و احکام گذاشته بود. مینا و مهری و زینب به این کلاس ها می رفتند. مینا و مهری با دخترشان، اقدس، همکلاس بودند و زینب با نرگس دوست بود. زهرا خانم سرکلاس به بچه ها گفته بود: باید در مسائل دینی از یک مجتهد تقلید کنید وگرنه اعمالتان مثل وضو و غسل قبول نیست. زهرا خانم از بین رساله های علما رساله امام خمینی (ره) را به دخترها معرفی کرد. ما تا آن زمان از این حرف ها سر درنمی آوردیم. امام را هم نمی شناختیم. مینا و مهری به کتابفروشی آقای جوکار در ایستگاه ۶ بازارچه شرکت نفت رفتند تا رساله امام را بخرند، اما آقای جوکار به آنها گفت: رساله امام خمینی خطرناک است. دنبالش نگردید وگرنه شما را می گیرند. و رساله آقای خویی را به بچه ها داد. دخترها هم مجبور شدند که مقلد آقای خویی شوند. زهرا خانم هم گفت: هیچ اشکالی ندارد. مهم این است که شما احکامتان را طبق تقلید از مجتهد انجام بدهید. زینب بیشتر به کلاس های قرآن خانه کریمی می رفت و خیلی تحت تاثیر دخترهای کریمی قرار گرفته بود. ادامه دارد...
اینجا بارگاه اربابی است که تو را سفیر خود قرار داد. انتخابت کرد برای جدش حسین و فرزندشان مهدی موعود عجل الله فرجه حاجی! همه جا رد پای حضورت خاطرات را چنگ می زند از ته دل، برمی آورد و زيرو رو می کند و باز در سکوت فریاد می زند همه جا هستی ای جدا افتاده ز ما #زیارت به نیابت #صباغیان دعاگوی همه هستیم ان شاءالله
♦️بعد از عملیات والفجر ۸ به پادگان دوکوهه برگشتیم مدتی در آنجا مستقر بودیم که زمزمه قبول قطعنامه شنیده شد. حاجی ما را در صبحگاه جمع کرد. وقتی درباره پایان جنگ حرف می زد ناراحت بود گریه میکرد و می گفت خدای متعال سفره شهادت را جمع می کند شهادت قسمت ما نشد و ما از قافله شهدا جا مانده ایم. ♦️ در قرارگاه خاتم الانبیا بودم که خبر شهادت حاج محسن را شنیدم با خودم گفتم دعای حاجی در حق خودش مستجاب شد و به لقاء الله پیوست راوی؛ حیدر صادقیان همرزم شهید برگرفته از کتاب « »، صفحه ۱۳۸ 📣این کتاب به همت گروه تحقیقاتی فتح الفتوح و با تلاش حاج محمد صباغیان توسط نشر صریر چاپ شده است. وقتی حاجی عروج کرد همان شب برادر حاج محسن خواب دیدند که ایشان با جمع شهدا آماده اند و خیلی هم شیک و مرتب. در جواب سوال میگوید ما منتظر کسی هستیم که خیلی زحمت ما را کشیده است. شادی روح شهدا صلوات.🌷 @fatholfotooh