eitaa logo
دیوان فضل
266 دنبال‌کننده
320 عکس
249 ویدیو
22 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
هدایت شده از شب تاسوعا
نوحه حضرت عباس علیه السلام -غلامرضا سازگار سقـای بنی فاطمـه سـردار سپاهم     بودی به صف کرب‌وبلا پشت و پناهم عباس اباالفضل ای اهل حرم دست علمدار جدا شد     سقای حرم با دو لـب تشنه فدا شد عباس اباالفضل گلخــانـه تــوحید گــل یـــاس ندارد          دیگــر پسـر فــاطمه عبـاس ندارد عباس اباالفضل در علقمه افتاده تن حضرت عباس          زهــراست کنـار بـدن حضرت عباس عباس اباالفضل ای اهـل حـرم سـر به بیابان بگذارید         دیگر به حـرم حضرت عباس ندارید عباس اباالفضل افسوس که پیشانی عباس شکسته      در چشم نگهبان حرم تیر نشسته عباس اباالفضل این دست رشید پسر ام‌بنین است     بـا پیکر بی‌سر بدنش روی زمین است عباس اباالفضل
هدایت شده از شب تاسوعا
تابید بر آب، ماهتابی در آب، قدم زد، آفتابی گفتند: گرفته آب در دست راوی سخنی به جا نگفته ست از ذهن بلند این علمدار حتی نگذشت، فکر این کار این دست در آب؟ نه! خیال است نزدیک دهان؟ مگو، محال است لب تشنه حسین و تر لبانش؟ حتی نگذشت از گمانش هیهات! اگر عموی اصغر حتی به خیال، لب کُند تر حتی نگذشت از ضمیرش سیراب ببیندش، امیرش ای بی‌خبر از مرام عباس! این ننگ کجا و نام عباس کی بگذرد از خیال دریا نوشیدن آب، قبل مولا؟ سقای حرم! دوباره برخیز منگر تو به مشک پاره، برخیز این مشک، عمود اگر گذارد اندازه‌ی اصغر آب دارد برخاست عمو و مشک برداشت افسوس! که آن عمود نگذاشت ای بارگه ادب، اباالفضل! ای ساقی تشنه‌لب، اباالفضل! از چهره، بکش نقاب امشب ماهی تو، بیا بتاب امشب بنگر قمرا! که بی‌قراریم داریم تو را و غم نداریم ای کارگشای ارمنی‌ها سوگند دعای ارمنی‌ها حق است که دارد این همه مست دستی که دل از حسین برده ست زنجیر فراق، بسته ما را بی دست، بگیر دست ما را حیدر نسبی، علی تباری تو وارث برق ذوالفقاری سقا و برادر حسینی دلداده و دلبر حسینی احوال زمانه بس عجیب است ای میر حرم! حرم غریب است ماییم و غم و دعای عهدی ای ماه عمو! بگو به مهدی: عالم، همه بی‌قرار اویند عمری ست در انتظار اویند او که حسنی است در کرامت تکرار حسین، در شجاعت مانند علی است، هیبت او مثل قمر است، غیرت او ای دست گره گشا، اباالفضل! یا عشق! دخیل یا اباالفضل! شاعر:
هدایت شده از شب تاسوعا
شب تاسوعا مرثیه برخیز جان فاطمه اینجا نمان برو بگذار روی خاک مرا نیمه جان برو هی آه می کشی و تنم لرزه می کشد قربان مهربانی ات ای مهربان برو دستم بریده و کمرت را شکسته اند برخیز ای شکسته دل قد کمان برو بیرون مکش یکی و دوتا نیست تیرها جانم فدات ناله مزن این چنان برو این هرزه چشم ها به حرم چشم بسته اند برگرد خیمه زود نمانده زمان برو خون گریه های چشم ترم نذر زینب است آقا به جان خواهر تنهایمان برو برخیز و بی کسی حرم را نظاره کن زینب کجا و صحبت نامحرمان برو از من گذشت غربت و در انتظار توست گودال خون و نیزه و سنگ و سنان برو من سر به زانوان تو دارم چه ماتم است الشمرُ جالسٌ...سر تو ناگهان...برو
هدایت شده از شب تاسوعا
ما که عمری ست گدای شب تاسوعاییم زخمی مرثیه های شب تاسوعاییم عشق عباس شکیبایی و سرزندگی است روضه ی امشب ما روضه ی شرمندگی است تن بی بال و پرت قاتل ارباب شده ست از خجالت همه ی قامت تو آب شده ست لب آبی و لبت سوخته از بی آبی تکیه گاه منِ دلتنگ چرا می خوابی؟ همه ی علقمه پر نقش شد از بال و پرت همه ی خون تنت ریخته از فرق سرت اولین بار کنار تن تو لرزیدم سوختم تا که تن سوخته ات را دیدم داغ تو بر کمرم مانده و سنگین شده است این فرات است که از خون تو رنگین شده است می کشم تیر ز چشم تو به چشمی پر اشک مرثیه خوانده برای منِ دلسوخته، مشک از گلو و سر و چشم و دهنت خون زده است صبر کن نیزه ای از پشت تو بیرون زده است خطِ خون مانده ز بی دستی تو دور و برم سینه خیز آمده ای مشک به لب سمت حرم خیمه با رفتن تو ضربه ی بد خواهد خورد دخترم بی تو از این قوم لگد خواهد خورد لشکر حرمله آماده ی غارت شده است تو که بی دست شدی حرف اسارت شده است فکر کن بی من و تو شمر چه ها خواهد کرد حرمله را به حرم زود رها خواهد کرد از همین لحظ النگوی رقیه پر زد خواهرم باز گره بر گره ی معجر زد با شکاف سر زاری که تو داری چه کنم؟ با سرت در گذر نیزه سواری چه کنم؟ به سر سوخته ات زخم جبین می افتد بیشتر از سر من روی زمین می افتد
هدایت شده از شب تاسوعا
تا که بی دست شدی اهل شجاعت شده اند گرگ ها منتظر لحظه ی غارت شده اند حرمله ها پس از این خاطرشان آسوده ست خولی و شمر پس از دست تو راحت شده اند چه عمودی به سرت خورد که شق القمری هر دو ابروی تو با فاصله قسمت شده اند چشم پر خون تو سهم من دلخون شده است علم و دست تو این بین غنیمت شده اند بروم،با تن بی دست تو دشمن تنهاست نیزه ها شان همه خونخوار به شدت شده اند یک دلم پیش تو و آن دل من در حرم است پیش آنها که محیای اسارت شده اند چشم و ابروی تو از ضربه بهم ریخته است پیکر تا شده ات دور و برم ریخته است تیرها روی هم افتاده به هم چسبیدند کندنی نیست ز بس بر بدنت پیچیدند بسکه از ضربه شکسته رخ نورانی تو جای یک بوسه نمانده ست به پیشانی تو ساقی من لب تو سوخته از بی آبی باورم نیست که در محضر من می خوابی این تو هستی که چنین نقش زمینی پیشم؟ تا به امروز ندیدم بنشینی پیشم یک نفر با علمت دور و برم می رقصد یک نفر دست تو بر نیزه ی خود می بندد فکر بی دستی تو سخت مرا آزرده بیش از نیزه و شمشیر تنت پا خورده
هدایت شده از شب تاسوعا
مگه قول ندادی می ری آب میاری مگه قول ندادی که تنهام نذاری پاشو آبرویم پاشو لشکر من بدون تو غم ها میریزه سر من پاشو که نباشی جسور میشه دشمن بدون تو غرق غرور میشه دشمن کی بعد از تو داره هوا خواهر تو جلو او می بندن رو نیزه سر تو ۲ هنوز رو لب تو رد بنده مشکه یه چشم تو خونو یه چشمت پر اشکه فدای سرت که نشد آب بیاری تنت آب شده از غم و بی قراری چقد سخته بی دست ز رو اسب بیافتی جلو چشم دشمن یه آخم نگفتی هزارتا پره تیر میبینم تو جسمت باقی مونده عباس فقط از تو اسمت ۳ پاشو ای علمدار غرورم شکسته ببین مادر من کنارت نشسته یه لشکر جری شد با افتادن تو دارم جون می دم من با جون دادن تو پاشو که براتو حرم بی قراره رقیه پس از تو النگو نداره چه جور رفته تاراج قد و قامت تو چه بد جور شکسته شده هیبت تو
هدایت شده از شب تاسوعا
امام زمان(عج)-مناجات حضرت عباس مناجات ده می برم نام تو را تا ببری نام مرا پر کن از جام لب خویش همه جام مرا خاک هم گاه گداری بدهد طعم عسل بوسه از خاک رهت کرده عوض کام مرا خاطرم نیست چه شد بر تو گرفتار شدم پهن کردی سر گیسوی خودت دام مرا هر نفس بی تو شده مردن تدریجی من رنگ و بویی بده این گردش ایام مرا اگر این سر به سر راه تو افتد زیباست به شهادت بنما ختم سرانجام مرا نذر کردم که دگر سمت گناهی نروم شرطش این است حمایت کنی اقدام مرا دل من ظرف بلوری ست پر از خون جگر کنج میخانه مبین گریۀ آرام مرا به خدا کرببلایی شدنم دست شماست جان عباس فراموش مکن نام مرا به پریشانی گیسوی سر ام بنین دیگر امضا بنما برگۀ اعزام مرا روضه خوان گفت حسین بوی حرم شد احساس وعدۀ ما سحری پای ضریح عباس
هدایت شده از شب تاسوعا
غزل مصیبت حضرت عباس(ع) خوردی زمین و حیثیت لشکرم شکست اصلی ترین ستون خیام حرم شکست فریاد های «انکسری» بی دلیل نیست در اوج درد تکیه گه آخرم شکست از ناله های «یا ولدی» در کنار تو معلوم شد که باز دل مادرم شکست درد مرا فقط پدرم درک می کند دیدم چگونه بال و پر جعفرم شکست ساق عمود در سر تو گیر کرده است نعره زنم که وای سر حیدرم شکست تو در میان علقمه از پا نشستی و در بین خیمه ها سپر خواهرم شکست وقتی عمود خیمه کشیدم سکینه گفت: دیدی غرور ساقی آب آورم شکست آن شب که سوخته ها همه دور زینب اند گوید عمو کجاست ببیند سرم شکست وقتی شتاب سیلی و مرکب یکی شدند هر جفت گوشواره، زیر معجرم شکست
هدایت شده از شب تاسوعا
گريه كردم مُطَهّرم كردند پاكْ مانند ساغرم كردند اسم تو آمد و دلم پَر زد به گمانم كبوترم كردند با نگاهي ز چشم شهلايت خاكْ بودم ولي زرم كردند پدر و مادرم همان اول نذرِ اولاد حيدرم كردند تا كه گفتم مُحبِّ عباسم دلِ آلوده را حرم كردند شخص بي آبرو چنان من را پيشِ مردم چه محترم كردند شك ندارم كه اين محبت را به دعاهاي مادرم كردند سالياني است آبرو دارم ساليانيست نوكرم كردند يَابْنَ امُّ البنين دعايم كن باز در علقمه صدايم كن دست بر سينه رو به كرب و بلا السلام عليك يا سقا قمر خانوادة خورشيد صدقه دارد اين قد و بالا پسر چهارمِ امير حُنين دست بر سينة بني الزهرا چشم و ابروي تو سپاه حسين كاشف الكرب سيد الشهدا سيزده ساله فاتح صفين سومين بچهْ شيرِ ، شيرِ خدا ارمني ها مُريد نام تواند شاهدم سفره هاي تاسوعا نامِ تو هم رديف يا فَتّاح چشمهايت مُفَرِّجُ الغَمّاء تو كه هستي ، حسين هم آخر شد پناهنده بر تو عاشورا سايبانِ مُخَدّراتِ حرم پشتْ گرميِّ زينب كُبري إعطِني يا كريم ، انا سائل مستجيرٌ بِكَ ابوفاضل دست گيرِ همه خدايِ ادب دست پروردة امير عرب نسلْ در نسلْ خاك پايِ توايم به تو داديم دلْ نَسَبْ به نسبْ سفره ات بهر سائلان پهن است صورتت شير و خالِ تو ، چو رطب مي كند زنده ياد حيدر را چين پيشاني ات به وقت غضب اسدالله كربلا ، عباس بِنِشين با وقار بر مركب قد كشيدي همينكه روي اسب لشكر كوفيان كشيد عقب مي شود روضه را تجسم كرد با كمي فكر ، رويِ اين مطلب تا تو بودي سفر به خير گذشت اي نگهبان محمل زينب تا تو بودي رباب اصغر داشت غرق بوسه سپيدي غب غب تا تو بودي نديد يك مادر طفلش از تشنگي كند لب لب تا تو بودي رقيه معجر داشت روي دوش تو خواب بود هر شب تا تو بودي كسي اجازه نداشت بزند چوب خيزران بر لب رفتي بر غرورها برخورد دست نامحرمان به معجر خورد واي از لحظه اي كه غوغا شد رفتي و در خيام بلوا شد دختري مشك آب دستت داد بر دعا دست عمه بالا شد سايه ات بين نخلها گم شد پسر فاطمه چه تنها شد تا رسيدي كنار نهر فرات علقمه در مقابلت پا شد تا قيامت خجل ز لبهايت خنكي هاي آب دريا شد جانب خيمه راه افتادي فكر و ذكرت لبان آقا شد در كمينت چهار هزار نفر تيرها در كمان مهيّا شد قدُّ و بالات كار دستت داد چند صد تير در تنت جا شد بي هوا دستِ راستت افتاد دست چپ هم شكارِ اعدا شد حرمله در شكارِ چشم آمد هدفش چشم هاي شهلا شد نوكِ تير از سرِ تو بيرون زد تا پرش بين ديده ات جا شد خواستي تير را برون بكِشي گردنت خم به سوي پاها شد از سرِ تو كلاه خود افتاد يك نفر با عمود پيدا شد آنچنان ضربه زد به فرقِ سرت تا سر چينِ ابرويت وا شد واي بي دست بر زمين خوردي سجده گاه تو خاكِ صحرا شد تيرهايِ كمي فرو رفته خوب بر جسمِ اطهرت جا شد بعدِ سي سال يا اخا گفتي عاقبت مادر تو زهرا شد دورتر از تنت حسين افتاد همه ديدند قامتش تا شد گفت عباس خيز و كاري كن رويِ لشگر به خواهرم وا شد دَمِ خيمه زمان غارت ها سرِ يك گوشواره دعوا شد سند ارث بُردن از زهرا با كف پا به چادر امضا شد پاسخ اَيْنَ عمّيَ العباس سيلي چند بي سر و پا شد
هدایت شده از شب تاسوعا
این علم از کیست که بی‌صاحب است، ای خدا این علم از ماه بنی‌هاشم است، ای خدا این علم از کیست که در خاک و خون، ای خدا پرچم او گشته چنین واژگون، ای خدا این علم از کیست که شد سرنگون، ای خدا کرده دلم را به خدا بی‌سکون، ای خدا حضرت عباس دلاور چه شد، یا حسین صاحب این پرچم لشکر چه شد، یا حسین قاسم تو با علی اکبر چه شد، یا حسین عون چه شد جعفر و اصغر چه شد، یا حسین این من و این نعش علمدار من، ای خدا غرقه به خون گشته سپهدار من، ای خدا یک تن دیگر نبود یار من، ای خدا شد به جهان تنگ عجب کار من، ای خدا از چه به خون خفته سپهدار من، ای خدا ساقی طفلان و مددکار من، ای خدا شسته به خون شد رخ سردار من، ای خدا دست ندارد به بدن یار من، ای خدا بمیرم از بهر علمدار تو، یا حسین آن مه تابان و فداکار تو، یا حسین ای که خدا گشته عزادار تو، یا حسین جان به فدای تو و سردار تو، یا حسین
هدایت شده از شب تاسوعا
تو بِری کسی برام نمی مونه تو بِری پس کی منُ یاری کنه ؟ تو بِری علم می مونه رو زمین تو بِری پس کی علمداری کنه ؟ تو که باشی خاطرم جَمعه داداش تو باشی دلی پر از غم نمی شه هیچ کسی نِمی ره سمت خیمه ها مویی از سرِ کسی کم نمی شه تو بِری به کی دلم رو خوش کنم ؟ تو بِری من تک و تنها می مونم تو بِری اُمیدی هم نمی مونه دیگه اَشهَدَم رو باید بخونم نه دیگه قاسمی توی خیمه هاست نه برام مونده علی اکبری ولی بازم همه دلخوشیم اینه یه تنه برای من یه لشگری ای بنازم به سر دوش تو که تکیه گاهی واسه دخترم می شد چه قَده خواستنیه رقیه جان بغل تو خواستنی ترم می شد دل زینب به تو قُرصه ای داداش قول داده که از تو چشم برنداره تو که باشی دختر سه ساله مون دیگه دلشوره ی معجر نداره بی کسم ولی همه کسم شدی تو بِری گره میفته به کارم سرپناه من بازم خداروشکر اگه اکبر ندارم تو رو دارم آب تکون نمی خوره تو دل من خدا واسم از تو بهتر نداره این قَده خوبی باید داد بزنم هیچ کی مثله من برادر نداره هرچی از وفای تو بگم کَمه تو فداکاری زبون زَدی داداش دشمنت امان نامه آورده بود دست رد به سینه شون زدی داداش الهی فدای تو بشه حسین یکی از خاطرخواهات خود منم یه جوری برادری کردی برام که نمی تونم ازت دل بکَنَم هر دو پاره ی تن من اید داداش برا من فرقی نداری با حسن مادر من به تو میگه پسرم پس تو هم منُ داداش صدا بزن شدی آب آور خیمه های من مشک آب بچه ها به دوش تو جگرت می سوزه وقتی می رسه ناله ی واعطشا به گوش تو نکنه می خوای به میدون بزنی نکنه وعده ی آب می خوای بِدی نکنه برا علی اصغرش یه امیدی به رباب می خوای بدی می دونم می خوای که با دست خودت روی زخم سینه مرهم بذاری می دونم به چی داری فکر میکنی دل به دریا بزنی آب بیاری ولی ۴هزار کمون به دست میخوان تا می شه خون به دل حرم کُنن من از این می ترسم آخر توی راه بی هوا دو دستتُ قلم کنن به خدا به شب نمی کِشم اگه تُو رو هم تو روز روشن بِزَنَن می دونی چی به سَرَم میاد اگه به سرت عمود آهن بِزَنَن با خسوف تو خودت هم می دونی ماه خوش منظر من دِق می کنم تیر به مَشکِت بِزَنَن فدا سرِت تیر به چشمت بِزَنَن دِق می کنم الهی یکی باشه عصر دهم چشمای خواهرمونُ بگیره چه جوری طاقت بیاره ببینه سرت از پهلو رو نیزه ها میره تو بِری همین قَده برات بِگَم گره از روسری‌ا وا می کُنَن سر گوشواره ی دخترای من خولی و حرمله دعوا می کُنَن بعد تو شمر و سنان جَری می شَن می زَنَن به روی نیزه سرِ تو می ریزَن خیمه رو غارت می کُنَن به اسیری می بَرَن خواهرتو بچه هام بعد تو همسفر می شَن با سَنان بی حیا و بد دهن هر چی که لایق مادرشونه شمر و حرمله به خواهرت میگَن اینا قصدشون اینه با کُشتنت منُ هم با غصه ی تو بکُشَن تو دلت میاد که من گریه کنم ولی شمر و حرمله کِل بِکِشَن علیرضا خاکساری
هدایت شده از شب تاسوعا
خواستم مشک به دستت برسانم که نشد یا که آبی به لبت حیف بجانم که نشد بِین دندانِ من این مشک دلم را سوزاند سعی کردم نشود خیس لبانم که نشد تا نیافتند زمین دخترکانت بی من... خواستم تا به حرم تَن بکشانم که نشد پیشِ تو پانشدم آه مرا می‌بخشی گفتم از تیر خودم را بتکانم که نشد سعی کردم بخدا هرچه که تیر است و سنان جای این مَشک بر این سینه نشانم که نشد تیر را تا که کشیدم رمقم را هم برد آمدم بر روی زین باز بمانم که نشد که عمود آمد و تا بِینِ دو اَبرو واشد خواستم نشکند اَبروی کمانم که نشد خواستم تا که به صورت نخورم روی زمین هرچه کردم نخورد نیزه دهانم که نشد دست وقتی که نباشد همه اینها بشود کاش می شد نشوی فاتحه خوانم که نشد حسن لطفی