eitaa logo
دیوان فضل
270 دنبال‌کننده
317 عکس
248 ویدیو
21 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
مخصوص این ایام سلام من به مادری، كه در میان بستر است  فضای خانه اش پر از، دعا و دیده تر است  سلام من به مادری، كه حاجتش شهادت است  به دل نوا، به لب دعا، نگاه او سوی در است  سلام من به مادری، كه پهلویش شكسته است  دلش ولی شكسته تر ز گفته های حیدر است  سلام من به مادری، كه لاله های بسترش  نشان ز تازیانه ها بهانه های دختر است چه مادری، چه دختری، چه بستر و مریضه ای  چه پهلویی، چه بازویی، چه غنچه ای كه پر پر است  هنوز خون تازه از، جناق سینه می رود  هنوز جای سیلیِ نشسته روی كوثر است  نماز او نشسته و قنوت او شكن شكن  صدای او خسته و پر از پ مضطر است  هنوز بیت وحی حق، سرای دود و آتش است  چه كلبه ی محقری، كه خانه پیمبر است  علی نظاره می كند، حسن اشاره می كند  كه صورت حسین او به زیر پای مادر است دیوان اشعار مذهبی محمد اسماعیل فضل الهی
علیه‌السلام 🔹عمر ما گذشت🔹 این هفته نیز جمعۀ ما بی شما گذشت آقا بپرس این که چه بر حال ما گذشت! این هفته هفت روز به ظاهر گذشتنی بر من ولی عزیز دلم، قرن‌ها گذشت... هفتاد گوشه ناله زدم تا که جمعه شد جانم به لب رسید ولی جمعه تا گذشت گفتند جمعه بوی تو می‌آورَد نسیم اما نسیم آمد و سر در هوا گذشت خورشید هم هوای مرا تازه‌تر نکرد او هفت دفعه آمد و بی‌اعتنا گذشت عمرم به سر رسید و از این دستْ جمعه‌ها تکرار شد، نیامدی و عمر ما گذشت 📝 🌐https://eitaa.com/fazlll
1731059704391_-2147483648_-212723.ogg
1.16M
سلام الله علیها فاطمیه ۱۴۴۶ ه.ق لطف مادر به نوکراش میرسه به همسایه نور دعاش میرسه گریه کن ها رو فاطمه میخره محشر به داد بچه هاش میرسه مگه مهربون تر از مادر داریم شکر حق که سایه ی رو سر داریم سر بلندیم جلوی زهرا وقتی تو دلا محبت حیدر داریم چراغ خونه ی حیدر، مادر ای مادر امید اول و آخر، مادر ای مادر پناه محشر نوکر، مادر ای مادر مادر مادر پناه کل کائنات فاطمه اس علت کل ممکنات فاطمه اس آسمون به چادر نمازش دخیل زیباترین راه نجات فاطمه اس فاطمیه ها چشام هی می باره واسه مادر حسن حالم زاره وقتی گریه می کنم واسش میگم مادر امام حسین دوسم داره تو نور و قدری و کوثر، مادر ای مادر تویی تو از همه بهتر، مادر ای مادر پناه محشر نوکر، مادر ای مادر مادر مادر ✍ آبان ۱۴٠۳ https://eitaa.com/fazlll دیوان اشعار مذهبی محمد اسماعیل فضل الهی
برای اولین بار دردیوان فضل 👇👇👇💐👇👇👇 چه چشم اندازِ زیبائیست، دنیا گذر گاهِ فریبا ئیست، دنیا کَشَد سرمه به چشم خود به هربار پُر از ناز و اداها ئیست، دنیا طمع ورزان به دورش صف کشیدند متاعِ پُر تقاضائیست، دنیا بسازد ظاهرِ خود را به زیور عروسی بس تماشائیست، دنیا کند دل را مشَوّش با ظرافت قَدَح بر دستِ پویائیست، دنیا بَرَد خواهانِ خود را در اسارت کمین گاهِ مهیائیست، دنیا به پستی می کشاند طالبش را مُلازِم با خطاهائیست، دنیا دوامی نیست در آن زندگانی مکانِ غیرِ مانائیست، دنیا اگر جولانگه ابلیس گردد طریقی رو به سودائیست، دنیا به اقبالش، مشو مغرور و مغفول فرو ریزِ عطایائیست، دنیا به قدرِ اَرزَنی مَنما ستم، چون که مشحون از ستم هائیست، دنیا نمی گویم که آن را تو رها کن سرایِ ر و به حسنائیست، دنیا نباشد اصلِ دنیا در دنائت به دور از نا رواهائیست، دنیا بُود بی شک، زراعت گاه عُقبی محلِ کشت و کارائیست، دنیا بهار عمر را سازد فرح بخش پر از قدر و توانائیست، دنیا زِ هر آلودگی بنما خلاصش بدین رو، نیک مأوائیست، دنیا برو تا می توانی علم آموز مسیرِ فهم و دانائیست، دنیا زِ کوشش می توان تا قُله ها رفت به سویِ آن بلندائیست، دنیا به عشقِ حق اگر آمیخته گردد بدان باشور و شیدائیست، دنیا علی از وصف آن هر گونه گوید پُر از راز و معمّا ئیست، دنیا علی تجن  حال دنیا عمری به رشک بگذشت، حسرت به سر نیامد در کنج خانه تنها، یاری ز در نیامد محزون دلم بگفتا، در وصف حال دنیا ما آمدیم به دنیا، دنیا به ما نیامد  وصف دنیا این سُخن پند سلیمی از نبّی خاتم است آنکه بی ارزش شمارد با جهالت همدم است وصف دنیا را چنین فرمود حضرت بارها هر که دل بندد بر این دنیا غریق ماتم است راه و رسمش عاشقی بر جسم بی جان است و بس کی شود سیر از طعامی که ز طعم آدم است بزم شادی می کند بر پا ز هر جسمی خموش بیخ ِرد گوئی که مهمان بر سرای حاتم است خلق و خوی زشت این دنیای فانی را بسنج چون عنانش وا نَهی آتش گهی بی ترحم است مُطمئن هست، آدمی آغوش وی دارد پناه زان سبب اینگونه از پایان ره خاطر جم است در صبوری چون خودش هرگز نگشته تعبیه این جهانی را که ما هستیم و نامش عالم است سلیم  باغ زندگانی چه خوش باغیست باغ زندگانی گر ایمن بودی از باد خزانی چه خرم کاخ شد کاخ زمانه گرش بودی اساس جاودانه از آن سرد آمد این کاخ دلاویز که چون جا گرم کردی گویدت خیز چو هست این دیر خاکی سست بنیاد به باده اش داد باید زود بر باد ز فردا و ز دی کس را نشان نیست که رفت آن از میان وین در میان نیست یک امروز است ما را نقد ایام بر او هم اعتمادی نیست تا شام بیا تا یک دهن پرخنده داریم به می جان و جهان را زنده داریم به ترک خواب می باید شبی گفت که زیر خاک می باید بسی خفت نظامی گنجوی  رونق زمان هم مرگ بر جهان شما نیز بگذرد هم رونق زمان شما نیز بگذرد وین بوم محنت از پی آن تا کند خراب بر دولت آشیان شما نیز بگذرد باد خزان نکبت ایام ناگهان بر باغ و بوستان شما نیز بگذرد سیف فرغانی  دام جهان این جهان، محدود و آن خود، بی حد است نقش و صورت، پیش آن معنی، سد است این جهان دام است و، دانه اش آرزو در گریز از دام ها، روی آر، زو این جهان، زندان و ما زندانیان حفره کن، زندان و خود را وارهان بند بگسل، باش آزاد ای پسر چند باشی بند سیم و بند زر گر بریزی بحر را در کوزه یی چند گنجد؟ قسمت یک رزوه یی کوزه چشم حریصان پر نشد تا صدف قانع نشد، پر در نشد مولوی  جهانا سراسر فسوسی و باد به تو نیست مرد خردمند شاد به کردارهای تو چون بنگرم فسوس است و بازی نماید برم  مال را کز بهر دین باشی حمول «نعمَ ملٌ صالحٌ» خواندش رسول آب در کشتی، هلاک کشتی است آب اندر زیر کشتی، پُشتی است سعدی  ای قوم! با قیام نشستن مخالفم با غیر تیغ، هر چه که آهن، مخالفم با حلق، اگر نه در پی تکبیر، دشمنم با سنگ، اگر نه سنگ فلاخن، مخالفم این سر سلامت است ولی کاشکی نبود من با سری که بر سر گردن، مخالفم حافظ 
چنینست کردار چرخ بلند به دستی کلاه و به دیگر کمند چو شادان نشیند کسی با کلاه ز خم کمندش رباید ز گاه مولوی  بیا تا جهان را به بد نسپریم به کوشش همه دست نیکی بریم نباشد همی نیک و بد پایدار همان به که نیکی بود یادگار عطار نیشابوری  امروز تو را دسترس فردا نیست و اندیشه فردات به جز سودا نیست ضایع مکن این دم ار دلت شیدا نیست کاین باقی عمر را بها پیدا نیست  برخیز مخور غم جهان گذران بنشین و دمی به شادمانی گذران در طبع جهان اگر وفائی بودی نوبت به تو خود نیامدی از دگران  از جمله رفتگان این راه دراز باز آمده کیست تا به ما گوید راز پس بر سر این دو راهه آز و نیاز تا هیچ نمانی که نمی ایی باز  در نهادم شهوت و دنیا پرستی بود و بس چون نیست ز هر چه هست جز باد بدست چون هست بهر چه هست نقصان و شکست انگار هر چه هست در عالم نیست پندار که هر چه نیست در عالم هست  غم دنیا اگر دانی که دنیا غم نیرزد به روی دوستان خوش باش و خرم غنیمت دان اگر دانی که هر روز ز عمر مانده روزی می شود کم منه دل بر سرای عمر سعدی که بنیادش نه بنیادیست محکم برو شادی کن ای یار دل افروز چو خاکت می خورد چندین مخور غم سعدی  سعدی وفا نمی کند ایام سست مهر این پنج روز عمر بیا تا وفا کنیم سعدی  حاصل عمر شادی بطلب که حاصل عمر دمی است هر ذره خاک کیقبادی و جمی است احوال جهان و اصل این عمر که هست خوابی و خیالی و فریبی و دمیست خیام نیشابوری  نصیب از عمر دنیا، نقد وقتست مباش ای هوشمند از بی نصیبان سعدی  مسافر دنیا تو مسافری و دنیا سرآب کاروانی نه معولست پشتی که برین پناه داری کام همه دنیا را بر هیچ منه سعدی چون با دگری باید پرداخت بناکامی سعدی  در پره اسرار کسی را ره نیست زین واقعه جان هیچ کس آگه نیست جز در دل خاک هیچ منزل گه نیست افسوس که این افسانه ها کوته نیست خیام  چرخ مردم خوار اگر روزی دو مردم پرور است نیست از شفقت مگر پرواری او لاغر است زان فلک هنگامه می سازد به بازی خیال کاختران چون لعبتانند و فلک چون چادر است عاقبت هنگامه او سرد خواهد شد از آنک مرگ این هنگامه را چون وامخواهی بر در است  اهل دنیا گر تو را دانش بود ای هوشمند دل برین لذات دنیایی مبند تا به کی تو دل به دنیا بسته ای خویش را از آخرت وارسته ای گفت حیدر آن شه والا جناب جیفته الدنیا و طلاب کلاب یعنی این دنیاست مثل مردگان طالبان بر گرد او همچون سگان اهل دنیا نیست هر گز ملتقی بلکه اندر آخرت باشد شقی طالب دنیا ز حق بیگانه است در هوای نفس خود دیوانه است هست این اموال بر انسان وبال تا بک بندی تو دل بر ملک و مال هست این مال تو طوق آتشین از پیش تا جند پردازی چنین تو امان داری ز فکر خویش کن مرگ آمد ناگهان تشویش کن شد سفید این مو تو تا کی جاهلی مرک آمد چند ای دل غافلی عمر چندین ساله است آمد بسر از اجل اصلا نگشتی با خبر نیستی آگه ز جان کندن مگر یا نداری خوف از نار و سقر یا نداری آگهی از حال کور یا چشم با طنت گردیده کور رفت عمرت تا بک تو غافلی تا بکی اندر خیال باطلی می بری تا کی تو در غفلت بسر مرگ را یک دم بیاور در نظر بین چگونه کل رخان نازنین محو می گردند از روی زمین نو عروسان با جمال هچو حور خانه می سازند در زندان گور نو جوانان با جمال همچو ماه این سخن هم گرنیاید باورت بین چسان رفتند باب و مادرت یک زمان بر سوی خویشانت نگر کز برت رفتند با چشمان تر همرهان را بین چگونه می روند داغ اندر جان یاران می تهند تو مگر هستی از آنها خوبتر یا تویی از دیگران محبوب تر فکر کن یک دم تو بر احوال خویش گریه ها کن روز و شب بر حال خویش گر به خواب غفلتی بیدار شو یک زمان بر حال خود هشیار شو دور کن از خود تو این کبر و غرور تا که اندر قلبت افتد لمع نور چون که قلب تو شده مایل به نار زان سبب از نور حق داری فرار چون حسین قلب تو گشته شهید پادشه گردیده در قلبت یزید مسلم قلبت چو از پا اوفتاد حاکم قلب تو شد ابن زیاد چون که شیطان از سرت برده است هوش پنبه غفلت نهادی بر دو گوش چون که شیطان کرد قلبت را سیان می کنی از حرف حق فریاد و آه چون که شیطان سینه ات را کرده تنگ می شوی با اهل حق دائم به جنگ چون که شیطان کرده در قلبت مقر حرف حق بر تو نمی بخشد ثمر گشته شیطان چون خران بر تو سوار در دماغت ریسمان کرده مهار می زند بر گردنت چوب جفا می کشد هر جا که می خواهد تو را چونکه دنیا جلوه کرده در برت زان سبب گویی نخواهم آخرت چون که قلبت معدن انوار نیست زان تو را با اهل اقبی کار نیست چون که ملعونی و شیطان فطرتی افتد در قلبت از حق دهشتی گشته شیطان چون به قلب پادشاه زان سبب گردیده قلب تو سیاه چونکه در آئینه ات آمیخت زنگ سخت گشته قلب تو مانند سنگ زان سبب گردیده قلب تو مریض می شوی از اهل حق اندر گریز حرف حق آذر به جانت افکند ترز اندر استخوانت افکند این مرض را دور کن از جان خویش
رحم کن بر دین و بر ایمان خویش رحم کن بر خویش ای نیکو سیر ورنه افتی سر معلق در سقر خود بگو این آرزو هایت چیست؟ با وجودا این مکان جای تو نیست این جهان زندان گاه آدمست منزل و ماوای تو آن عالم است کن برون از دل تو امید دراز از برای رفتن خود چاره ساز کین دو روز عمر می آید بسر دست خالی رفت خواهی در سفر راه بس دور است منزل خوفناک گر نداری توشه می گردی هلاک تا که فرصت داری ای صاحب هنر توشه ای بر دار از بهر سفر زانکه فرمودست در قرآن خدا لیس للانسان الا ما سعی یعنی اینجا گر نسازی چاره ای نیست در آنجا به جز آواره یی اف بر این دنیا که اندر روزگار از برایش نیست یک جو اعتبار دل بران دنیا مبند ای اهل هوش چشم از این عالم فانی بپوش کن ز مرگ نوجوانان حیرتی حالیا تحصیل کن یک غیرتی حرس تا کی می زنی بر جمع مال بهر تو این مال می باشد وبال هست این مال تو آخر دشمنت طوق آتش می شود در گردنت مرگ یاران هست پیک مرگ ما نی نکو خواهند کردن ترک ما از اجل گر نیستی تو با خبر رو زمانی کن در آئینه نظر بین چگونه گشته موی تو سفید کن یقین کا ثار مرگت شد پدید اینکه گویی چشمم آورده غبار نی غبارست این بود گرد مزار اینکه گویی گوش هایم گشته کر مرگ اندر گوش تو کرده اثر اینکه گویی از تنم رفته توان هست این تعبیر مرگ تو بدان سعی کن ای عاقل نیکو سیر بلکه کیلی توشه ای بهر سفر نیست این دنیا مکان هیچکس ای خوشان کو دل برین دنیا نبست از تو باشد گر جمیع ملک و مال گر تو باشی صاحب جاه و جلال تو اگر سلطان هفت کشور شوی صاحب تخت و کلاه زر شوی گر چو اسکندر همه روی زمین از شجاعت باشدت زیر نگین لیک چون آید تو را وقت زوال نه حشم آید بکارت نه جلال از تو باشد دولت قارون اگر یک کفن بر تو نباید بیشتر چون جوان میرد اگر باشد تمیز نیست یعنی از اجل کس را گریز نو جوانان می روند با جان ریش بلکه پیران فکر سازند بهر خویش نه جوان را فرصتی باشد نه پیر بین تو این اوضاع و عبرت پیشه گیر اینکه تو دیدی که شد مویت سفید قاصدی بو آنکه از مرگت رسید اینکه بینی رفت از چشم تو نور قاصدی باشد ز تاریکی گور اینکه قوت گشته از پای تو کم مرگ گوید با خبر شو آمدم اینکه گوشت گشته کر هشیار باش مرگ گوید کامدم هوشیار باش حالیا از مرگ خود آگاه شو توشه گیر و عازم این راه شو اعمی ار صد سال مانی در زمین مرگ آخر می کند بر تو کمین تو بکن از زشتی افعال خویش  انسان و دنیا حال دنیا را بپرسیدم من از فرزانه ای؟ گفت: یا آب است، یا خاک است یا پروانه ای! گفتمش احوال عمرم را بگو، این عمر چیست؟ گفت یا برق است، یا باد است، یا افسانه ای! گفتمش اینها که می بینی، چرا دل بسته اند؟ گفت یا خوابند، یا مستند، یا دیوانه ای! گفتمش احوال جانم را پس از مردن، بگو؟ گفت یا باغ است، یا نار است، یا ویرانه ای!  دنیا شناسی این جهان پاک خواب کردار است آن شناسد که دل اش بیمار است نیکی او به جای گاه بد است شادی او به جای تیمار است چه نشینی بدین جهان هموار که همه کار او نه هموار است کنش او نه خوب و چهرش خوب زشت کردار و خوب دیدار است رودکی  این صورت کون، جمله نقش است و خیال عارف نبود هر که نداند این حال بنشین، قدح باده بنوش و خوش باش فارغ شو، از این نقش و خیالات محال خیام  مهر مفکن برین سرای سپنج که این جهان پاک بازیی نیرنج نیک او را فسانه واری شو بر او را کمرت سخت بتنج رودکی  ای آن که نتیجه چهار و هفتی وز هفت و چهار دایم اندر تفتی می خور که هزار بار بیش ات گفتم باز آمدن ات نیست چو رفتی، رفتی خیام  جهانا سراسر فسوسی و باد به تو نیست مرد خردمند شاد به کردارهای تو چون بنگرم فسوس است و بازی نماید برم فردوسی  چنینست کردار چرخ بلند به دستی کلاه و به دیگر کمند چو شادان نشیند کسی با کلاه ز خم کمندش رباید ز گاه جهان چو برو بر نماند ای پسر تو نیز آز مپرست و اندوه مخور فردوسی  دنیای پر فریب سپهر بلند ار کشد زین تو سرانجام خشتست بالین تو دل اندر سرای سپنجی مبند سپنجی مباشد بسی سودمند یکی پند گویم تو را من درست دل از مهر گیتی ببایدت شست جهان را چنین است رسم و نهاد بر آرد ز خاک و دهدشان به باد نه ایدر همی ماند خواهی دراز بسیجیده باش و درنگی مساز با بازیگری ماند این چرخ مست که بازی نماید به هفتاد دست زمانه سراسر فریب است و بس نباشد به سختیت فریاد رس جهان را نمایش چو کردار نیست بدو دل سپردن سزاوار نیست چنینست رازش، نیاید پدید نیابی به خیره، چو جویی کلید؟  این جهان خوابست خواب ای پور باب شاد چون باشی بدین آشفته خواب دل بر این آشفته خواب اندر مبند پیش کو از تو بتابد، تو بتاب ناصر خسرو  پیمانه این چرخ را همه نامست معروف به امروز و دی و فردا فردات نیامد و دی کجا شد زین هر سه جز امروز نیست پیدا ناصر خسرو  دنیای آشفته بازار جهانا، چه بد مهر و بد خو جهانی چو آشفته بازار بازارگانی
به درد کسان صابری اندر و، تو به بد نامی خویش همداستانی به هر کار کردم تو را آزمایش سراسر فریبی، سراسر زیانی ای دل، چو هست حاصل کار جهان عدم بر دل منه ز بهر جهان هیچ بار غم افکنده همچو سفره مباش از برای نان همچون تنور گرم مشو از پی شکم منوچهری  عهد دنیا مجو درستی عهد از جهان سست نهاد که این عجوز عروس هزار داماد است نشان عهد و وفا نیست در تبسم گل بنال بلبل بی دل که جای فریاد است سفله طبع است جهان بر کرمش تکیه مکن ای جهان دیده، ثبات قدم از سفله مجوی از ره مرو به عشوه دنیا که این عجوز مکاره می نشیند و محتاله میرود هر وقت خوش که دست دهد مغتنم شمار کس را وقوف نیست که انجام کار چیست زمانه گر بزند آتشم به خرمن عمر بگو بسوز که بر من به برگ کاهی نیست هر که را خوابگه آخر مشتی خاک است گو چه حاجت که به افلاک کشی ایوان را غم دنیای دنی چند خوری باده بخور حیف باشد دل دانا که مشوش باشد حافظ  ساقی بده و بستان داد طرب از دنیا کاین عمر نمی ماند وین عهد نمی پاید روز بهارست خیز تا به تماشا رویم تکیه بر ایام نیست تا دگر آید بهار دنیی آن قدر ندارد که بر او رشک برند یا وجود و عدمش غم بیهوده خورند سعدی  نگشت سعدی از آنروز گرد صحبت خلق که بی وفائی دوران آسمان بشناخت گرت چو چنگ ببر در کشد زمانه دون بس اعتماد مکن کانگهت زند که نواخت سعدی  بگذار هر چه داری و بگذر که هیچ نیست این پنج روز عمر که مرگ از قفای اوست ای که بر پشت زمینی همه وقت آن تو نیست دیگران در شکم مادر و پشت پدرند گوسفندی برد این گرگ معود هر روز گوسفندان دگر خیره درو می نگرند سعدی  از خراج ار جمع آری زر چو ریگ آخر امر از تو بماند مرده ریگ همره جانت نگردد ملک و زر زر بده، سرمه بستان بهر نظر این جهان و اهل او بی حاصل اند هر دو اندر بی وفایی یک دل اند زاده دنیا چو دنیا بر وفاست گرچه رو آرد به تو آن قفاست مولوی  بد محالی جست، کو دنیا بجست نیک حالی جست کو عقبی بجست مکرها در کسب دنیا، بارد است مکرها در ترک دنیا، وارد است مولوی  دردا که درین زمانه غم پرورد حیفا که درین بادیه عمر نورد هر روز فراق دوستی باید دید هر لحظه وداع همدمی باید کرد بلخی  غره مشو بدان که جهانت عزیز کرد ای بس عزیز را جهان کرد زود خوار مار است این جهان و جهان جوی مارگیر وز مارگیر مار بر آرد شبی دمار محمد مروزی  چه پوشی جوشن غفلت که روزی تو باشی تیر محنت را نشانه امل با عمرت اندر نه به معیار نگه کن تا کجا گردد زبانه بدیع بلخی  از آمدنم نبود گردون را سود وز رفتن من جلال و جاهش نفزود وز هیچ کسی نیز دو گوشم نشنود کاین آمدن و رفتنم از بهر چه بود ای بس که نباشیم و جهان خواهد بود نی نام زما و نی نشان خواهد بود زین پیش نبودیم و نبد هیچ خلل زین پس چو نباشیم همان خواهد بود  گذر عمر اولین صفحه تقدیر دو دستم پر پوچ دومین صفحه این قصه بی خاتمه هیچ بی تو اقلیم زمین در نظرم یک کف خاک هفت دریا همه در چشم ترم یک نمه هیچ هیچ یعنی که مرا نشنوی از این همه بغض هیچ یعنی که مرا نشنوی از این همه هیچ بنشین بر لب جوی و گذر عمر ببین ما نشستیم و ندیدیم جز این زمزمه هیچ  گر یک نفست ز زندگانی گذرد مگذار که جز به شادمانی گذرد هشدار که سرمایه سودای جهان عمرست چنان کش گذرانی گذرد خیام  میل در چشم امل کش تا نبیند در جهان کز جهان تاریک تر زندان سرایی برنخاست فلک جایی به موی آویخت جانم کز آنجا تا اجل مویی نمانده است هیچ است وجود و زندگانی هم هیچ وین خانه و فرش باستانی هم هیچ از نسیه و نقد زندگانی، همه را سرمایه جوانی است، جوانی هم هیچ خاقانی  هواء دنیی دون را جز از دون همتی مپسند که وامانی به مرداری درین وادی ظلمانی عراقی  مسافران جهان را چو نیست روی مقام دو روز منزل و آرامگه چه خوب و چه زشت انوری  احمد جامی تو را پندی دهد آخرت را باش دنیا بیش نیست جامی بنا به سفارش اعضای کانال👆
ایت الکرسی ۱- آیه الکرسی نوری از آسمان است. ۲- آیه الکرسی آیتی از گنج عرش است. ۳- آیه الکرسی باعث ایمنی در سفر است. ۴- آیه الکرسی اعلاترین نقطه قرآن است. ۵- ذکر رسول مکرم اسلام در بستر؛ خواندن آیه الکرسی بود. ۶- با خواندن آیه الکرسی انسان دچار هیچ‌گونه آفتی نخواهد داشت. ۷- برای رفع فقر آیه الکرسی مؤثر است و کمک الهی از غیب می‌رسد. ۸- همه چیز در آیه الکرسی است یعنی کرسی گنجایش آسمان‌ها و زمین را دارد. ۹- در تنهایی آیه الکرسی بخوانی باعث رفع ترس می‌شود و از سوی خدا کمک می‌رسد. ۱۰- آیه الکرسی رادر نمازها؛ روزها؛ شبهای ایام هفته؛ سفرها و در نماز شب و دفن میت بخوانید. ۱۱- هنگام خواب نیز آیه الکرسی بخوانید زیرا باعث می‌شود خداوند فرشته‌ای نگهبان و محافظت بگمارد تا صبح سلامت بمانی. ۱۲- هر گاه از درد چشم شکایت داشتی آیه الکرسی بخوانید و آن درد را اظهار نکنید آن درد برطرف می‌شود و از آن عافیت می‌طلبید. ۱۳- پیامبر اسلام صلی الله علیه وآله : در خانه‌ای که آیه الکرسی خوانده شود ابلیس از آن خانه دور می‌شود و سحر و جادو در آن خانه وارد نمی‌شود. ۱۴- آیه الکرسی پایه و عرش الهی است و هدف از خواندن آن این است که مردم در عبادت جز خداوند کسی را نپرستند و به ذلت فرو نروند و روح یکتاپرستی ایجاد کنند و از بندگی ناروا آزاد شوند و آیه الکرسی عقلها را بیدار و اله حقیقی را معرفی و خدای دانا و توانا را به مردم می‌شناساند. ۱۵- وقت غروب ۴۱ بار آیه الکرسی را بخوانی حاجت‌روا می‌شوی ۰ ( ۴۱ بار تا علی العظیم بخوان یعنی یک آیه ) مجرب است و برای رفع هم و غم؛ شفای مریض؛ درمان درد؛ رحمت خداوند و زیاد شدن نور چشم آیه‌الکرسی را مدام بخوانید.🌱https://eitaa.com/fazlll
علیهاالسلام فرازی از یک 🔹بحر رحمت🔹 ای بهشت از نور رویت، دل‌پذیر خوبی‌ات در هر دو عالم بی‌نظیر.. از دعایت ابر غفران، اشک‌ریز از دعایت، بحر رحمت، موج‌خیز کن دعا، تا مردمان، یک‌‌رو شوند تا ملائک، جمله آمین‌گو شوند کن دعا، ای عرش اعلیٰ پایه‌ات پیش از اهل خویش، بر همسایه‌ات.. گر نمی‌گفت از تو همسر یا پدر کس نبود از حَسب حالت، با خبر.. چون پیمبر را به رو، در، وا کنی شرم از مهمان نابینا کنی تاول دستان کاری، پند تو خطِّ بند مشک، گردنبند تو روح ایمان دیدۀ بیدار توست با یتیمان‌ مهربانی کار توست... در جهان، تسبیحت ای نیکوسرشت خلق را یک در، ز درهای بهشت از غمت ای پیش حق، با آبرو ابر بغضی تلخ، دارم در گلو بغضم آیا از حدیث کربلاست یا ز یادِ دردِ پهلوی شماست؟ در دلم این بغض غوغا می‌کند آخرِ این شعر، سر، وا می‌کند 📝 https://eitaa.com/fazlll دیوان اشعار مذهبی محمد اسماعیل فضل الهی
22.16M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
کرسی تلاوت::روزیکشنبه ۲۷آبان دکترسعیدبیژنی ساعت ۸تا۱۰شب مسجد کرامت چهارراه شهدا https://eitaa.com/fazlll دیوان استادمحمد اسماعیل فضل الهی
1.94M
روضهٔ حضرت زهرا سلام الله علیها:::شعروصدا____ازحاج محمد اسماعیل فضل الهی
1.31M
فاطمه است :::شعروصدا___حاج محمد اسماعیل فضل الهی
1.57M
شاخهٔ تا خوردهٔ یاسم ازاین گلشن نرو::: حاج محمد اسماعیل فضل الهی
2.04M
یافاطمه::سینه زنی__فضل الهی
680.8K
زمزمه:مرو توازبَرَم کوتاه_فضل الهی
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
2.09M
روضهٔ بسیار جانسوزشهادت حضرت زهرا سلام الله علیها بانفس: محمد اسماعیل فضل الهی (مشهدالرضا )
1.63M
همه دارو ندارم راگرفتید https://eitaa.com/fazlll محمد اسماعیل فضل الهی
مخصوص این روزها 🌑👇🌑👇🌑👇🌑 تا چند دسته گل شود امشب نثار تو خون گریه میکنم سر خاک مزار تو   برخیز و موج چشم ترم را نگاه کن شمعی نداشتم جگرم را نگاه کن   مادر ز جای خیز که مهمانت آمده مهمان دلشکسته و گریانت آمده   اینکه نشسته است کنارت حسین توست این بی قرار گرم زیارت حسین توست   برخیز و حالی از پسر کوچکت بپرس حال بقیه را هم از این کودکت بپرس   رفتی و نیستی که ببینی برادرم هر روز آب میشود از غصه در برم   بر سینه اش گرفته حسن چادر تو را گوید مدام زیر لب ای وای مادرم   ار لحظه ای که رفتی از این خانه تاکنون شانه نخورده است به گیسوی خواهرم   از اینکه بغض کرده و خانه نشین شده ترسم که جان دهد پدرم در برابرم   آیا تو بر حسین جوابی نمیدهی؟ تشنه رسیده کاسه آبی نمیدهی؟   برخیز و با حسین ز بازو سخن بگو از دردِ زخم سینه و پهلو سخن بگو   مادر بگو که خوب شده زخم ابرویت؟ بهبود یافته آن چشم کم سویت؟   یادم نرفته بر در و دیوار خوردنت یادم نرفته سیلی بسیار خوردنت   یادم نرفته روی زمین دست و پا زدی بابا نبود خادمه ات را صدا زدی   رفتی و ماند خاطره هایت برای من زنده شود عزای تو در کربلای من   یعنی که بعدها تو می آیی به دیدنم در قتلگاه وقت سر از تن بریدنم   وقتی که رفت بر سر نیزه سرم بیا وقت هجوم اسب روی پیکرم بیا   فکر رباب باش که در بین سلسله است وقتی می افتد از سر نی اصغرم بیا   نیمه شب است و قافله در دشت می رود افتد ز روی ناقه اگر دخترم بیا  علی صالحی https://eitaa.com/fazlll دیوان اشعار مذهبی محمد اسماعیل فضل الهی
🔸داغ تو🔸 آتشی داغ تو در سینۀ من روشن کرد باید از شعلۀ‌ آن تا به ابد شیون کرد قامت صبر مرا داغ تو در کوچه شکست ماجرای در و دیوار چه‌ها با من کرد مانده‌ام بر دل تو میخ در آتش زده است یا دل سوخته‌ات خون به دل آهن کرد؟ شمع چشمان کبودت ز غمم سوخت چنان که غریبی مرا بر همه کس روشن کرد جامۀ رزم به تن داشت علی، پیش از این بعد تو پیرهن صبر، دگر بر تن کرد ✍🏻
بی شک تمام عمرِ خودش را تباه کرد هرکس، کسی به غیر تو را سرپناه کرد حیف تو نیست همچو منی نوکرت شده؟! وای از دلی که بند تو بود و گناه کرد! زهرا نبود! ما همه بیچاره می‌شدیم شکر خدا که فاطمه ما را نگاه کرد این روزگار، حرمت او را نگه نداشت دنیا چه با غرورِ گلِ پا‌به‌ماه کرد شیر حُنین یک شبِ مویش سپید شد غسل شبانه، روز علی را سیاه کرد * * مادر همیشه و همه جا فکر بچه‌هاست پس خویش را مسافر آن قتلگاه کرد جانم فدای لحظه‌ی آخر که ذوالجناح می‌خواست سمت خیمه رود، اشتباه کرد... محمود_یوسفی دیوان اشعار مذهبی اشعار مذهبی محمد اسماعیل فضل الهی https://eitaa.com/fazlll
2.96M
اذان بلال:باصدای(محمد اسماعیل فضل الهی)
1.85M
سینه زنی:جانم حسین محمد اسماعیل فضل الهی 👇👇👇👇👇👇 مراسم دعای توسل و استغاثه به چهارده معصوم علیهم السلام برای نابودی رژیم منفوراسرائیل با اجرای ((فضل الهی)) امشب درحرم سید محمد (گنبدخشتی) میدان طبرسی چندقدمی بارگاه رضوی بعدازنمازعشا عمومی با خانواده تشریف بیاورید
دلهاست پرازغصه سراپا_صلوات نذر فرج منجی دنیا صلوات ای کاش که نابود شود اسرائیل در این شب وروزِ غم زهرا_صلوات از: محمد اسماعیل فضل الهی
قابل توجه قاریان قرآن 🕌🌴🕌🌴🕌🌴🕌 الإمامُ عليٌّ عليه السلام : ألا لا خَيرَ في قِراءةٍ ليسَ فيها تَدَبُّرٌ ، ألا لا خَيرَ في عِبادَةٍ ليسَ فيها تَفَقُّهٌ . امام على عليه السلام : بدانيد كه در قرآن خواندنى كه با تدبّر همراه نباشد، خيرى نيست؛ بدانيد كه در عبادتى كه با فهم و انديشه توأم نباشد، خيرى نيست. دیوان اشعار مذهبی محمد اسماعیل فضل الهی https://eitaa.com/fazlll
بِسْمِ اللهِ الرَّحْمنِ الرَّحیِمِ اَلرَّحمنُ «١» عَلَّمَ الْقُرآنَ «٢» خَلَقَ الْاِنْسانَ «٣» عَلَّمَهُ الْبَیانَ «۴».... قرآن بخوان که سوره ی کوثر خزان شده قرآن بخوان که قامت مولا کمان شده قرآن بخوان که مهر کرامت به خاک شد قرآن بخوان که ماه ولایت نهان شده قرآن بخوان ببین که فتاده ز پا علی در پیش اوست تیره و تار این جهان شده قرآن بخوان که قلب علی را گرفته غم قرآن بخوان که اشک ز چشمش روان شده قرآن بخوان که خواندْ علی هم نماز صبر قرآن بخوان که فاطمه سوی جنان شده یارب کنار تربت زهرا ز آسمان دیدند اهل عرش علی ناتوان شده ناگه رسید بانگ اذان از مناره ها سجّاده را گشود ؛ که وقتِ اذان شده قرآن بخوان تو بعد اذان ای نسیم درد بنگر فراق فاطمه آتش فشان شده «یاسر» بخوان تو آیه به آیه فراق را بر چهره اشک آمده دامن کشان شده محمود تاری «یاسر»
"اَللّهُمَّ صَلِّ عَلی فاطِمَة وَ اَبیها وَ بَعْلِها وَ بَنیها وَ سِرِّ الْمُسْتَوْدَعِ فیها بِعَدَدِ ما اَحَاطَ بِهِ عِلْمُکَ" ای غریب مدینه همسر با وفای من اینقدر دعا نکن دیگه برا شفای من بدجوری اسباب زحمتت شدم بسه دیگه خیر ببینی علی جون سوختی چقد به جای من شنیدم همسایه ها از دست من خسته شدن من میرم راحت بشن از دست گریه های من نفسم در نمیاد از بعد اون دیوار و در لحظه های اخره درنمیاد صدای من پهلو وُ بازوم شکسته کمرم در می‌کنه کبوده صورتم و میلرزه دست و پای من شبونه غسلم بده شبونه بسپارم به خاک نمیخوام قاتل من بیاد برا عزای من من میرم اما برای بچه هام دلواپسم بعد من جون توو این سه تا نوگلای من از کوچه چیزی نپرس از مجتبی دلش پره من که خوردم رو زمین طفلکی شد عصای من موهای زینب مو شونه بزن پریشونه بگو کم گریه کنه اشک بریزه برای من شبا رو سر حسینم کاسه ی آب بذاری خیلی زود تشنه میشه شهید کربلای من
بالاتر از اندیشه‌ی دنیاست زهرا بالاتر از بالاتر از بالاست زهرا نور خداوند است هر سو بنگری هست سرّ خداوند است، نا پیداست زهرا اهل قیاس او را نمی‌فهمند هرگز آن‌سوتر از مقیاس انسان‌هاست زهرا درس شهادت را حسین آموخت از او مرد آفرینِ روز عاشوراست زهرا در زندگی چیزی برای خود نمی‌خواست هرچه علی می‌خواست را می‌خواست زهرا روزی که مردم وقت یاری خواب بودند پای غریبی علی برخاست زهرا دل را به آتش زد علی تنها نماند افسوس خود در شعله‌ها تنهاست زهرا پروانه‌ها از شعله‌ها پروا ندارند در سیل آتش کوهِ پا برجاست زهرا در انتهای این مصاف نابرابر پیروز میدان بی‌گمان زهراست زهرا... ✍ https://eitaa.com/fazlll دیوان اشعار مذهبی سیاسی فضل الهی