eitaa logo
یادگاری .‌.. !
482 دنبال‌کننده
2هزار عکس
836 ویدیو
10 فایل
{بِسمِ‌ربِ‌شھدآ} السلام علیك یااباصالح ؛♥️🕊 کآنالِ‌رسمیِ،فیلم‌نویس ! شعبه‌ی دیگری‌ ندارد 🤍🇮🇷 خواندن رمان بدون عضویت حرام است هموطن ! چاکِرِشما: @Arbabghalam وَ به شَرطِ‌ها:‌ @roomanzibaee وقفِ‌اباصالح بَدرِ‌تولد ¹⁴⁰⁰.⁶.¹⁴ لفت‌دادی‌صلوات‌بفرس‌مومن
مشاهده در ایتا
دانلود
🌱✨🌱✨🌱✨🌱✨🌱✨🌱✨ 🌱✨🌱✨🌱✨🌱✨ 🌱✨🌱✨ 🌱✨ 『زیبایی از دست رفته』 #ᴘᴀʀᴛ_Final #ᴊᴇʟᴅ4 •• زینب •• برای آخرین بار نگاهی به سرتاسر خونه انداختم . شاید دیگه نتونم برگردم ! صدای خنده های امیر حسین پخش این خونه میشد و من هربار وقتی میخندید ، میمردم و زنده میشدم ... با یاد خاطرات ؛ شاید حالم بهتر بشه پس کسی که منعم میکنه که به امیرحسین و کارهایی که میکرد فکر نکنم نمیتونه حسم رو بفهمه .! - زینب من خیلی دوست دارم . با خودشیفتگی تمام پاسخ میدادم : - منم خودمو دوست دارم ... میخندیدیم اما ، خنده ی اون نگاه عاشقانه ای داشت که هیچوقت نتونستم مثل اون باشم و بخندم . اشک زیر پلکهامو جمع کردم و چمدون به دست در رو قفل کردم . نیم ساعت بعد به خونه پر خاطره ی مامان و بابام رسیدم. روزهایی که من و امیرحسین توی حیاط بازی میکردیم ؛ روزهایی که از علاقش باخبر بودم و نگاه های زیرچشمی رو به روی خودم نمیاوردم روزی که اومدن خواستگاری و من با تمام وجود سکته زدم . شاید از خوشحالی بود ! دوست داشتم توی حیاط،بنشینم و به حوض بی آب و پر از برگ های زرد و نارنجی خیره بشم ؛ افسوس که نمیتونم باشم چون زیبایی خوشحالی پدر و مادر از این حوض بیشتر‌ِ .. وارد خونه شدم ، خونه رنگ و بوی اسپند داشت گرم بود و جای خالی امیرحسین بشدت حس میشد . این رو از بغض تمام افراد خونواده میشد فهمید ؛ با چشمهای اشکی تک تکشون رو به آغوش گرفتم... بابا،مامان،یگانه و ارسلان..دایی رسول زندایی و فائزه . همه و همه بغضشون ترکید مادر برای عوض کردن جو خیلی تلاش کرد اما موفق نبود ؛ مخصوصا برای گریه های زندایی توی اون حال و هوا صدای گوشی بلند شد اما بی توجهی کردم ، چون این جمعِ خالی از همسرم تکرار نشدنی بود ! بعد از شام تا نیمه های شب بیدار بودم و خوابم نمیبرد ... این حجم از بی خوای کلافم کرده بود بلند شدم و وضو گرفتم؛ زیر اندازی برای خودم انداختم و توی اون هوای سرد که زیاد هم اذیت کننده نبود نشستم دست به دعا ؛ قرآن میخوندم نمیدونم چندساعت توی اون حال و هوای ناشناخته بودم که به خودم اومدم و اشکهام رو پاک کردم ؛ چشمم رو بستم تا با خیال امیرحسین پرواز کنم به رویایی دست نیافتنی ... امیدوارم امیرحسین من رو توی این حال و هوا نبینه که خیلی غصه دار میشه ... قول داده بود هیچوقت گریم رو در نیاره ولی آورد ، دردآور هم بود دردی عمیق ، مثل خنجری که توی قلب آدم فرو میره و بیرون نمیاد .. صدای گوشیم بلند شد ، با ترس اینکه مامان و بابا بیدار نشن سریع خاموشش کردم. اصلا یادم رفت که ببینم کی زنگ زده بود.. گوشی رو که روشن کردم سریع به سراغِ تماسها رفتم . اولین تماس برای دوستِ پرستارم بود و آخرین پیام برای یه شماره غریبه... چشمم به پیامها افتاد سریع پیامی که از طرفِ دوستم بود رو باز کردم. _ سلام دختر تو کجایی؟ دیروز که اومدی بیمارستان برای آزمایش حدس زدم یه خبرایی هست اما به روی خودت نیاوردم . تبريک میگم تو سه ماهه که بارداری !. امیدوارم فرزندت مثل پدرش قهرمانی بشه برای خودش . توی شک پیام بودم که گوشیم دوباره زنگ خورد و این دفعه از طرفِ همون شماره غریبه بود . هنوز توی شک پیام بودم و نمیدونستم چیکار کنم ! تماس رو وصل کردم. صدایی آشنا و آرام مردانه ای تنم را به لرزه درآورد : _ سلام زینبِ من ! ♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡ و تمام... پایانی باز که خودتون تمومش کنین این داستان رو امیدوارم که ..‌ اگه کم و کاستی هایی داشت ببخشید ... و خیلی خوشحالم که یکسال و چندی با این خانواده زندگی کردیم؛))).. ولی خب بعضی وقتها باید دل کندن رو یاد بگیریم.. من از این رمان دل کندم و به فکرِ خانواده ای جدیدم که بازهم خاطرات خوبی رو باهم رقم بزنیم !♡ اون نویسندتون : ارباب‌قلم @roomanzibaee
یادگاری .‌.. !
پارت رو با این آهنگ بخونیم :))!
هدایت شده از یادگاری .‌.. !
فوریییییی🌸😄 لطفا رضایت از رمان رو اعلام کنید،تشکر❤️🕊👇 https://EitaaBot.ir/poll/ny901
یادگاری .‌.. !
اندر احوالاتِ رمان:))
بریم برای تغیرات ؟..
- به‌نامِ‌خدایِ‌قصه‌ها . .🌿 سلام به همہ‌ی همرآهان همیشگے کـآنال خیلے خوش‌اومدین🌸 هدف‌ما سرگرم کردن شما بہ‌ شیوھ منآسب‌هست:) میکس چیست؟ . میکس در واقع ادیت فیلمه... تاحالا هیچکس نزاشته و من ندیدم (ایده‌خودمه) خب توی میکسها رویدادهای رمان رو مثل فیلم به نمایش میزاریم تا ارتباط بیشتری با رمان بگیرید .😌🤏 بریم کہ فیلم‌هارو معرفی کنیم😂 □□□□□□□□□□□□ •نآم رمـآن:زیبــایے‌از‌دست‌رفتہ💛 اثر‌فیلم:گاندو😌 ••ژانر:طنز،دࢪام‌،اجتماعۍ،خانوادگۍ •••جلد:داࢪای٤جلد🍃 ••••میکس:هرجلد دارای چندین میکس(متغیر😅) ‌~پآرت‌اول‌‌جلداول: https://eitaa.com/film_nevis/6 بہ پایان رسید:)🙂 رضایت: https://eitaa.com/film_nevis/24467 □□□□□□□□□□□□□ •نآم رمـآن: ڪاش بودے .🌿 اثرِ فیلم : آقازاده 🌚 ژانر : اجتماعے ، عاشقانہ جلد : 1‌ میکس : https://eitaa.com/film_nevis/30894 پارتِ‌اول : https://eitaa.com/film_nevis/24766 به‌پایان‌آمد‌این‌دفتر ، رضایت :🤍 https://eitaa.com/film_nevis/30895 □□□□□□□□□□□□□
.
.
.
خداحافظ نامِ قبلے :)))🥀
السلامُ علیكَ یا علے‌ابن‌موسے‌الرضا .
[﷽♥️] <🌸💕> Nothing is forever Not even problems🍃 هیچ‌چیز‌ همیشگی نیست حتی مشکلات🌱 ————|💛 ⃟🌻|———-- @film_nevis
خوشا آن لحظہ ك عمر با تو بگذرد . >>
بڪگراند .
بڪگراند .
سلام علیك خیلیھاتون با آقازاده موافق بودین حالا بازهم همفکری کنیم به یه نتیجہ مطلوب برسیم
سلام علیکم واقعا بهم انرژی دادید و خب دم همتون گرم ك بی هیچ منتے ، باهام هستین و بودین و امیدوارم باشید ... شما واقعا برام خواهری کردین دم همتون گرم امشب با اینکه کلی مشقله کاری و ذهنی دارم پارت رو میزارم🌸
🥀🖤🥀🖤🥀🖤🥀🖤🥀🖤🥀🖤🥀 《ڪآش بودے》 چشمهام بشدت تار میدیدن، اما با همون چشمهای تار فهمیدم کجام ! _رویآ..بهوش اومدی؟ به راحله نگاه کردم، با چشهمای قرمز نگاهم میکرد. _راحله! من‌چرا بیمارستانم؟! _هیسس،به خودت فشار نیار رویا... _معین کجاست؟ نگاه پر از حسرتش رو به چشهام داد،دستشو روی قلبم گذاشت: _اینجاست! تاثیر آمپولی که زدم خیلی زود عمل کرد، بعد از حرف راحله دیگه چیزی نفهمیدم و دوباره چشمهامو روی هم گذاشتم! _معین،میگم من خیلی واسه ی عروسی استرس دارم! دستم رو محکم فشرد: _چرا استرس عزیزم؟! _بین اونهمه آدم، اونهمه چشم...خب هول میشم. خندید و دستی به ریش هاش کشید. _طبیعیه! _تو از کجا میدونی؟ _نفیسه هم موقع عروسی همین حرفهارو میزد. با صداهای اطراف دوباره بیدار شدم. _رویا حالت خوبه؟ _راحله...خواب معین رو دیدم! البته خواب که...خواب نبود، خود واقعیت بود! قبل از عروسی،با معین... _تاثیر داروهاست رویا جان...بلند شو عزیزم، بلند شو بریم خونه! _راحله چه اتفاقی افتاده؟ چشمهای سبز رنگش پر از اشک شد. _تو راه عروسی...تصادف کردین! با همین یک جمله ی راحله کل صحنه هایی که برآم اتفاق افتاده بود؛از جلوی چشمم رد شد! با صدای بلندی گفتم: _راحله، معین کجاست؟ _نگران... _راحله تروخدا بگو معین کجاست؟ دستم رو گرفت و با خودش کشوند، پشت در آی سی یو ایستادیم. به معین که صورتش کبود شده بود نگاه کردم! لبخندی بهم زد، بلند شد و به طرفم اومد... از اینکه حالش خوبه منم لبخند زدم! با تکون های دست راحله لبخندم محو شد. معین هنوز روی تخت خوابیده بود؛ _رویا چت شده؟ به راحله نگاه کردم: _معین،هنوز از روی تخت بلند نشده؟ راحله نگاهی به تخت معین انداخت و با تردید گفت: _نه! _یعنی بهم لبخند نزد؟ _رویا بیا بریم حالت بده...دوباره میایم معینو میبینیم. با بغض گفتم: _چرا ما بریم؟ چرا اون نیاد؟ _رویا بیا بعدا بهت توضی... محکم و عصبانی گفتم: _الان بگو! نفسش رو سنگین بیرون داد: _معین رف.. با دیدن پرستار که به سمت معین میرفت دیگه صدایی نشنیدم! °•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°• {نویسندھ: اربابِ‌قلم } @film_nevis ڪپی؟ خیࢪ هموطن،رآضی نیستیم:)