🌺 امام اَلوالِد الشَفیق 🌺
💐 امام هر عصر بابای مهربان است...
🌹 روز پدر مبارک بابای مهربانم....
#روز_پدر
#امام_زمان
🔰داستان تصمیم سرنوشت ساز
🔸 #قسمت_بیست_و_یک:
#تصمیم_سرنوشت_ساز:
چشمم دوباره میره سمت کتابای آرش...
عنوان کتابها رو از دور یه رصد میکنم ببینم چی میخونه...
اسرار تیراندازی با کمان
اشتباهات رایجِ... ادامش معلوم نیست
اصول تیراندازی با تفنگ
همش در مورد تیراندازیه که...
البته نه، مثل اینکه کتابای دیگه ای هم داره...
جادوی فکر بزرگ
چرا من بعد از مدرسه دیگه دنبال کتاب نرفتم؟!!
انگار کتاب فقط برای مدرسه بود... میتونستم مثل آرش در زمینه ی کاری خودم حداقل یه کم کتاب مطالعه کنم...
چشمم میخوره به عنوان یک کتاب که بزرگ نوشته " پاکسازی ذهن"
چه عنوان جذابی!
یعنی بدرد ذهن درهم و شلوغ منم میخوره؟
میرم سمتش و از لای کتابا بیرون میکشمش. کتابای روش همه میریزن زمین...
نگاهی به جلد کتاب میندازم: "پاکسازی ذهن برای موفق شدن در زندگی"
کتاب رو باز میکنم: چندصفحه ورق میزنم نوشته های حاشیه کتاب برام جلب توجه میکنه...
به نظر میاد آرش نکته های مهمشو برا خودش نوشته...
تکنیک اول: تنفس عمیق از بینی
تکنیک دوم: مدیتیشن
تکنیک سوم: تغییر ساختار افکار منفی
همینطور ورق میزنم...
نه! این چیزی نیست که من دنبالشم...
اینا فقط برای آروم شدنه...
اما من دنبال حل سوالات و مطالب تو ذهنمم که بهشون نظم بدم...
کتاب رو میندازم کنار...
باز کتابهارو ورانداز میکنم...
اینبار یه کتاب دیگه برام جلب توجه میکنه...
انگار داره بهم میگه منو بردار، من همونیم که نیاز داری...
تا میخوام برش دارم، یهو با صوت جیغ مانند کتری از جا میپرم..
میرم و قوری که چای توش آماده ریخته شده بود رو آب میریزم و میذارم رو کتری...
برمیگردم تا کتابو بردارم...
اماااا
پیداش نمیکنم...
مگه میشه؟! همینجا بود!!
چقدر عجیب...
کتابارو جابجا میکنم اما بازم کتابی با عنوان " جادوی نوشتن" نمیبینم...
صدای آرش میپیچه تو گوشم: تو هر اتفاقی یه نشونه است...
خب گم شدن این کتاب نشونه ی چی میتونه باشه؟!!
اوووم...
شاید اصا اشتباه دیدم...
چنین کتابی نبوده...
اما نه...
عنوان کتاب جلوی چشامه، دیدمش، جلد سبز رنگی داشت و بزرگ نوشته بود «جادوی نوشتن»
شاید...
شاید تو دیدن عنوانش یه چیزی هست!!
یعنی خود نوشتن...
شاید نوشتن کمک کنه بهم تا به ذهنم نظم بدم...
مثل زمانی که برای امتحان مطالب رو دسته بندی شده برای خودم مینوشتم...
بنظر راهکار خوبیه، میشه امتحانش کنم...
باید بنویسم...
💢 ادامه دارد...
https://eitaa.com/ganj_penhan
nahr 4.mp3
4.17M
🔅شرح دعای یا من ارجوه🔅
🎧#قسمت_چهارم
《یا مَن یُعطی الکَثیرَ بِالقَلیل》
#بهرهای_از_نهر
#ماه_رجب
🍃༺ @ganj_penhan ༻🍃
🌱درس چهارم: شکرگزاری
ماه رجب وقت مناسبی برای شکرگزاریه.
✅ ما غرق در نعمت های خدا هستیم
حتی وقتی ما نخواستیم و نمی دونستیم به ما بخشیده💚
👈 یا مَن یُعْطِی مَن لَم یَسْئَلهُ و مَن لَم یَعْرِفْهُ...
آیا نباید عاشق این خدا بود؟😍😍
🍃༺ @ganj_penhan ༻🍃
#چالش چهارم👇
فکر کنید خدا چه نعمت هایی بهتون داده؟😊
☘ده تا از مهم ترین هارو بنویسید..
🍀برای هر کدوم جداگونه شکرگزاری کنید.
برای ما هم بنویسید کدوم نعمت ها به نظرتون مهم ترین ها بوده😍👇
📮https://harfeto.timefriend.net/16497500922347
🍃༺ @ganj_penhan ༻🍃
🔰داستان تصمیم سرنوشت ساز
🔸 #قسمت_بیست_و_دو:
#تصمیم_سرنوشت_ساز:
با صدای کلید انداختن به در، حواسم جمع میشه، به اونور نگاه میکنم...
یه دختر کوچولو با روسری قرمز طرح کارتونی سرک میشه داخل..
وقتی منو میبینه، انگار خیالش راحت شده باشه کامل میاد تو و می ایسته کنار در..
مثل شنل قرمزی میمونه...
پشت سرش آرش میاد داخل و بوی نون سنگگ تازه، تو خونه میپیچه ..
آرش که کنار دختر بچه میاد، مثل خودکار کنار پاک کن میمونه...
یکی لاغر و بلند و اون یکی کوتاه و تپل..
سلام امید جان...
یه مهمون کوچولو آوردم برات...
میدونم که خیلی به بچه ها علاقه داری...هه
صدامو صاف میکنم و میگم: سلام...
دختر کوچولو میگه: سلام،اسم من تربچه اس...
ناخواسته خندم میگیره و با خودم میگم: تربچه؟!! مثل این که این بچه هم مثل آرش شوخه...
میره یه گوشه و کیفشو میذاره زمین...
میگه: البته این اسمیه که به غریبه ها میگم. دوست ندارم هر کسی اسم واقعیمو بدونه...
چه سر و زبون دارم هست... مثل آزاده... اونم خیلی خوب حرف میزد...
آرش سفره رو پهن میکنه و میشینیم برای خوردن صبحانه ...
تو همین حال آرش میگه: تربچه خانم خواهر زادمه، امروز مامانش بیرون کار داشت سپردش به دایی جونش.
تربچه سریع میگه: بله، افتخار کردید که من کنارتون باشم...
و بعد یه قلپ از چایی رو خیلی جدی سر میکشه...
نگاهم از تربچه میره سمت آرش که ریز ریز میخنده و منم تو دلم خندم میگیره..
با خودم میگم نه بابا...این دیگه دست آزاده رو هم از پشت بسته...چه بزرگونه صحبت میکنه...
بعد از صبحونه تربچه مشغول بازی میشه...
آرش سفره رو جمع میکنه و منم مشغول شستن ظرفا میشم..
دوباره ذهنم به تکاپو میفته
و افکار آشفته ام شروع به جولان دادن میکنن...
خودشناسی...
کوره بودن زندگی...
کلاس بودن دنیا...
تفاوت آدم با حیوونا...
نیرو ....استعداد....نیاز...
باید بشینم بنویسم افکار توی ذهنم رو، ببینم مرتب میشه یا نه..
خیلی چیزا هست که تو ذهنم دائم رژه میره...
انگار هر بار هی دور میزنم میرم از اول و هیچ نتیجه ای هم نمیگیرم...
بیشتر آشفته میشم...
ممکنه با نوشتن از ذهنم بیرون میاد و خیالم راحت بشه...
اما از کجا باید شروع کنم؟!!
چی بنویسم؟
💢 ادامه دارد...
https://eitaa.com/ganj_penhan
nahr5.mp3
2.81M
🔅شرح دعای یا من ارجوه🔅
🎧#قسمت_پنجم
《یا مَن یُعطی من سئله》
#بهرهای_از_نهر
#ماه_رجب
🍃༺ @ganj_penhan ༻🍃
درس پنجم: ذکر و یاد خدا
🍃خابَ الْوافِدُونَ عَلَىٰ غَیْرِكَ، وَخَسِرَ الْمُتَعَرِّضُونَ إِلّا لَكَ🍃
🔻جز به سمت خدا رفتن نتیجه اش میشه ناامیدی.
🔻جز یاد خدا بودن میشه خسارت و زیان.
✨می تونیم از این ماه برای بهبود رابطه مون با خدا استفاده کنیم و بیشتر یاد خدا باشیم.↪️
تا از خسارت و ناامیدی ها دور بشیم🌺
🍃༺ @ganj_penhan ༻🍃
#چالش پنجم
💫امروز هر وقت وسط کاراتون یاد خدا افتادید، یه جمله ی عاشقانه بهش بگید.💌
مثلا بگید:
❤️خداجونم خیلی دوستت دارم❤️
🍃༺ @ganj_penhan ༻🍃